eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.7هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
122 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
در حیف و میل کردن و بالا کشیدن آن به شدت شبیه پدرش بود‌! 😡🤐 در اتومبیل نشسته بود. از خیابان‌های شهر می‌گذشت و به پدرش فکر می‌کرد. محمدرضای امروز با محمدرضایی که پدرش می‌شناخت، تفاوت بسیاری داشت. او حالا بیش از هر وقت دیگر بود. برای خاک کشورش را فروخته بود؛ زیادی را کرده بود. خمینی(ره) را کرده بود. که او تأسیس کرده بود، بسیار خشن‌تر از پدرش کار می‌کرد. اما اینها تنها شباهت‌ پدر و پسری آنها نبود. محمدرضا در حیف و میل کردن پول و بالا کشیدن آن به شدت شبیه پدرش بود. محمدرضا بزرگترین ایران بود. او در ، ، ، ، و دست داشت. صددرصد متعلق به او بود. نخست‌وزیرهای ایران بخش قابل توجهی از را به او و اختصاص می‌دادند. اصلاً یعنی همین! دوستان و اطرافیان محمدرضا او را در پروژه‌های خود شریک می‌کردند تا بتوانند از استفاده کنند! 📘برشی از کتاب 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/117917 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ببینید: گفتگوی کوتاهی با نویسنده رمان نواجوان و نویسنده و کارشناس رمان نوجوان 📙 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/109798 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢وقتی هم در شفای بیماری عاجز بود! 📖یکی از شاگردان شیخ حسنعلی نخودکی می‎ گفت: در زمان جوانی به خاصی مبتلا شدم. خدمت استاد جناب شیخ حسن‌علی نخودکی مشرف شدم. ایشان دستورهای جدیدی از داروها و ادویه‌ها را مرحمت فرمودند. این بار هم کمترین نتیجه‌ای نگرفتم. ناراحت و نالان در آرمیده بودم. در این هنگام، پیرزنی که سالیان درازی برای کمک‌کار خانواده ما می‌‎آمد وارد منزل شد. پیرزن خدمتکار گفت مداوای کسالت ایشان آسان است. فلان گیاه، دوای درد ایشان است. پس‌ از آنکه پیرزن را برای من نقل کردند، از روی به دستور ایشان عمل کردم. پس‌از مدتی کوتاه از آن نجات پیدا کردم. پس‌از این جریان به خدمت جناب مشرف شدم. جریان طبابت آن پیرزن را عرضه کردم. حاج شیخ به بنده فرمودند: محمود می‎دانی چرا دانستنی‎‌های من و شما در امر طبابت مؤثر واقع نشد؟ می‎‌خواهد به من و شما بفهماند که عنان و سررشته تمام کارها به دست اوست، و هرکسی از قدرت او استمداد می‎جوید. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🌲پدربزرگ و راز درخت تنومند انقلاب 🐺«آقاگرگه اومده دنبال حبة انگور.» فکر کرد دارد شوخی می‌کند؛ همان‌طور که من هم وقتی فصل اول را شروع کردم و بعد ده خط به این جمله رسیدم، فکر کردم پدربزرگ داستان دارد شوخی می‌کند تا روحیه نوه‌اش را عوض کند. همیشه مخاطب با پیش‌فرضی را شروع می‌کند یا می‌نشیند تا فیلمی ببیند. این خاصیت تجربه‌های جدید است که آدم‌ها یاد گرفته‌اند قبل هر کاری به حال‌وهوای آن فکر کنند. البته شاید هر آدمیزادی هم این‌طور نباشد؛ ولی من همین‌طورم و فکرهایی برای داشتم که پیش‌فرض‌هایم بود و مثل یک تحقیق علمی فرضیه‌هایی ساخته بودم که با مطالعه کتاب باید می‌فهمیدم درست‌اند یا نه! به نظر می‌رسد این‌هایی که تا حالا نوشته‌ام تحقیقم بوده، پس بیایید برویم جلوتر تا ببینیم یافته‌هایم چه بوده و نتیجه‌گیری‌ام چه می‌شود. 📖 داستان به روزهای قبل برمی‌گردد؛ روزهایی که ، پدربزرگ صدیقه را پس از پدرومادرش دستگیر کرده و او به خانه خاله‌ثریا آمده است. ثریا شبیه صدیقه و خانواده‌اش نیست. او دوست دارد آزاد باشد و بچرخد و بنوشد و برقصد. به‌خاطر همین تفاوت دیدگاه‌ها هم بود که هنگام بازگشت پدربزرگ و بُردن صدیقه به ، بحث و جدل راه انداخت؛ اما به هدفش نرسید و صدیقه از به قم رفت تا روزهای ماجراجویانه‌ای را تجربه کند. البته آن‌ها با نامه‌هایی که بین همدیگر ردوبدل می‌کردند با هم در ارتباط بودند و همین ارتباط‌ها هم بود که منجر به اتفاقاتی شد. ⬇️⬇️⬇️
✅ این داستان ۲۰۰صفحه‌ای را نوشته است. در ابتدای کار می‌فهمم که نویسنده یک زن است و شخصیت نوجوان داستان هم یک دختر؛ نه اینکه به اصطلاح «درآمدن» یا «درنیامدن» شخصیت اثر، خیلی ارتباط مستقیمی به این مسئله داشته باشد ولی بی‌تأثیر هم نیست. شخصیت «صدیقه» درآمده است و می‌شود هم‌پای او از خانه خاله‌ثریا بیرون آمد، به کوچه‌پس‌کوچه‌های قم رفت، به ضریح (س) چسبید، گلدان‌های پدربزرگ را جابه‌جا کرد، با زینب خندید و ترسید و بازی کرد، از دست مأموران دولتی فرار کرد و به یاد باباعلی و مامان‌صبا افتاد که چه مظلومانه زمین را ترک کرده‌اند. صدیقه نقطه اتصال ما به داستان است. او هم قفل درِ داستان است و هم کلیدش. همین نکته است که کتاب را مهم می‌کند که حتی شده یک‌بار آن را حتما خواند؛ چون نوجوانش حتی اگر خودش آغازکننده ماجراها نباشد، ولی ادامه‌اش می‌دهد و پیش می‌برد و به نقطه تهِ جمله آخر می‌رساند. این صدیقه است که در تمامِ داستان می‌چرخد و دیده می‌شود؛ حتی اگر پدربزرگ اولین کنش داستان را انجام می‌دهد و محکم به درِ خانه خاله‌‌‌ثریا می‌زند و آخرین کنش هم مال اوست و آه می‌کشد و از شکاف چادر ماشین بیرون را نگاه می‌کند. مراحل مختلف دارد که یکی از آن‌ها احساس حضور است. احساس کنی واقعا دختربچه‌ای در قم لابه‌لای صدای و بگیر و ببند ساواک، پشت پنجره ایستاده و به انتظار پدربزرگش است تا بیاید و بپرسد: «چرا این‌طوری شدی؟ چرا رفتارت این‌قدر عجیب است؟». ⬇️⬇️⬇️
👴🏻من پدربزرگ نداشتم و هیچ‌وقت نتوانستم نوه مردی مسن و جاافتاده باشم. من هیچ‌وقت نتوانستم دست پیر و پُرچروک پدربزرگم را بگیرم و او را از خانه بیرون ببرم و بگردیم و خوش باشیم؛ چه برسد به اینکه شجاع باشم و در لحظه‌های پرتب‌وتاب به ثمر نشستن انقلاب اسلامی همراه او کنم. بار دیگر این حسرت را در من بیدار کرد که چقدر پدربزرگ‌داشتن می‌توانست برایم تجربه لذت‌بخش و هیجان‌انگیزی باشد. آدمی به‌خاطر کمبودهایش در چیزهایی که می‌بیند و می‌خواند و می‌شنود به دنبال جبران آن‌هاست حتی اگر مال خودش نباشد. آدمی که یکی از آن‌ها من باشم نیز به دنبال جبران پدربزرگ‌نداشتن هستم و در به دنبال پدربزرگ‌هایی شکل پدربزرگ خودم می‌گردم. 📘 این انتخاب خوبی بود برای خواندن، احساس کردن و یادآوری جای خالی پدربزرگ‌هایی که من ندارم، شما ندارید و شاید بقیه هم ندارند. به همین دلایلی که در چندخط قبل خواندید، یک ستاره دیگر به می‌دهم برای انتخاب شخصیت‌هایی که نوشت و به آن‌ها پرداخت. او شخصیت‌های اصلی و فرعی زیادی وارد داستانش نکرده و سعی کرده همان‌هایی را هم که در چنته دارد، خوب بپرورد و در ذهن جا بیندازد. حالا که کتاب را تمام کرده‌ام در ذهنم دارم تصور می‌کنم روزی را که پدربزرگم هست و به درِ خانه‌مان تق‌تق می‌زند و با لبخند پا به حیاط‌مان می‌گذارد، از کنار درخت نارنج‌مان رد می‌شود و به من که می‌رسد می‌گوید: «آقاگرگهاومده دنبال حبة انگور.». ⬇️⬇️⬇️
🧳 نویسنده کتاب داستان صدیقه و پدربزرگش را طوری نوشته است که خواندن کتاب مثل در یک جاده پر از دست‌انداز نباشد. جمله اول را که می‌خوانیم سُر می‌خوریم تا جمله آخر. این کتاب ۲۰۰صفحه‌ای را اگر سرتان شلوغ باشد در دو روز می‌خوانید و اگر نباشد، در یک روز. بختیاری، این داستان خوش‌خوان و روان را برای مخاطب نوجوان نوشته است؛ مخاطبی که قرار است با بخشی از تاریخ کشورش آشنا شود. همین‌طوری هم نوجوانان از سخت‌خوانی و کتاب‌های زمخت و سفت تاریخی گریزان‌اند. پس چه خوب است که تاریخ را لای خوشمزگی داستان بگذاری و به مخاطب بدهی. مثل مادری که برای خوراندن شربت سرماخوردگی به بچه‌اش، قاشق را مثل فرود هواپیما با خنده و بازی به دهان او نزدیک می‌کند. تاریخ مبارزات شهر قم را- نه کامل، بلکه گزیده‌ای از روزهای پرالتهابش را- در قالب پدربزرگ و صدیقه به مخاطب نوجوان و سایر کسانی که در سن درک و خواندن این اثر هستند، ارائه می‌دهد. چطور؟ ساده ساده؛ وقتی داریم از بازار می‌گذریم و بوی تازه پخته شده به بینی‌مان می‌رسد، وقتی در مسافرخانه اتاقی می‌گیریم، وقتی هلیکوپترها را می‌بینیم که توی ورزشگاه غَرَوی نشستند، وقتی برف و سرمای قم را می‌بینیم و سوز هوا در تن‌مان رخنه می‌کند، وقتی بین مردمی که در حیاط حرم حضرت معصومه (س) در رفت‌وآمدند می‌چرخیم، وقتی شعارنویسی‌های روی دیوارها را می‌خوانیم، وقتی به بیمارستان سری می‌زنیم و به مجروحی کمک می‌کنیم، وقتی به گرمابه اکبرآقا می‌رویم و وقتی می‌بینیم برای پنهان‌کردن عکس (ره) و اعلامیه‌های انقلاب چقدر این شهر به تلاطم افتاده است. ⬇️⬇️⬇️
🔥 داستانی از برای نوشته است که فقط باید در همین قالب سنجیده و ارزیابی شود. نباید این اثر ایرانی‌انقلابی را با داستان‌های ، با داستان‌های ، با داستان‌های و حتی با داستان‌های امروز مقایسه کرد. را فقط باید در قالب داستان ایرانی‌انقلابی دید و در مقایسه با هم‌ردیفان خودش به دنبال تشابه‌ها و تفاوت‌ها گشت. پیش‌فرض من نیز همین بود. من خواندن این داستان را با این نگاه شروع کردم که قرار است داستانی شعاری بخوانم که برای نوجوان امروز نوشته شده است؛ اما صفحه به صفحه که پیش رفتم دیدم بله، این داستان شعاری است اما نه آن‌طور که فکر می‌کردم. این داستان از شعارهای آدم‌بزرگ‌ها نگفته است؛ از شعاری گفته است که صدیقه نوجوان، آن را زندگی کرده است. درست است که در برخی بزنگاه‌های داستان، ممکن است این‌طور به نظر بیاید که نتوانسته است احساسات خود را در قبال انقلاب کنترل کند و رها و آزاد قلمش را نثار آرمان‌های و روایت تاریخ آن کرده و شعارهایی گفته؛ اما این مسئله به قصه‌گویی کتاب لطمه‌ای نزده است. حتی ماجرای خاله‌ثریا و آن تحول درونی که تمامِ زندگی‌اش را تغییر داد و فکر می‌کنم سریع اتفاق افتاد و خوب می‌شد که بیشتر پروبال می‌گرفت هم همین‌طور است. 🧩 قطعات پازل خوب چیده شده‌اند؛ از انتخاب کلمات مناسب سن مخاطب گرفته تا تعداد شخصیت‌ها و شخصیت‌پردازی هرکدام، و سیر حوادث و پیام‌هایی که در دل هر فصل می‌توان پیدا کرد. مخاطب می‌تواند این پازل استاندارد را در ببیند؛ در داستان صدیقه و قم و انقلاب اسلامی ایران، در داستان دختری که با پدر و مادرش از به آمد و آن‌ها را در این خاکِ مبارزپرور از دست داد و با عکس‌هایشان در کنار پدربزرگ زندگی کرد؛ پدربزرگی که حبه انگورش را خیلی دوست داشت و برای رساندن امانتی آن‌ها به این دختر نوجوان به سختی‌های فراوان افتاد. چه امانتی‌ای؟ این یک راز است. رازی بین پدربزرگ و صدیقه و همه مخاطبانی که این کتاب را می‌خوانند. ⬇️⬇️⬇️
⬆️⬆️⬆️ ✍🏻 از: 📚 تهیه کتاب👇 https://ketabejamkaran.ir/109798 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
📚 طبق روال هر هفته می‌خوایم یه کتاب رو با شیوه‌های مختلف بهتون معرفی کنیم تا کتابا رو بهتر بشناسید و به دیگران معرفی کنید. 📣کتاب هفته هم داره و هم 🎉سه‌شنبه‌ها مسابقه و جایزه، جمعه‌ها تخفیف 📙 کتاب این هفته: 🖋 به قلم: رهبر 📜شرح عاشقانه مناجات شعبانیه اگه این کتاب رو خوندید حتما نظرتون رو به آیدی @ketabejamkaran_admin برامون بفرستید. برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/75848 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
دیگر فایده ندارد... او را نمی‌خواست! 😣🫠 دیگر فایده ندارد! این جمله را در چشمان تک تک اطرافیانش می‌دید. دیگران طوری به او نگاه می‌کردند که گویی اگر خودشان در مقام او بودند، اکنون اوضاع فرق می‌کرد. محمدرضا این نگاه را می‌شناخت. روزهای آخر پدرش، همین نگاه را داشت. محمدرضا منتظر تماس آمریکایی‌ها بود. آنها آخرین امید او بودند. زمانی که مردم ایران در خیابان‌ها گروه گروه می‌شدند، سران آمریکا، فرانسه، آلمان و انگلیس در (جزیره) برای بررسی وضعیت ایران دور هم جمع شدند. در پایان این کنفرانس به این نتیجه رسیدند که محمدرضا دیگر نمی‌تواند متحد غرب باشد. کارتر دیگر او را نمی‌خواست...! 📘برشی از کتاب 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/117917 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 باشه، درباره باشه، داخلش پُر از و و دیدنی باشه و البته باهاش کیف کرده باشه و خوندنش رو نه یک بار، بلکه چندین بار توصیه کنه... مگه میشه این کتاب رو نخوند؟! 😱 همین حالا روی لینک زیر کلیک کنید و کتاب رو تهیه کنید.😍 🛒https://ketabejamkaran.ir/117917 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
الله أکبر 🌺✊🏻
الله‌ اکبرهای ما را ویران خواهد کرد✊🏻 به شکرانه و به کوری چشم دشمنان این وطن الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا یکشنبه‌های 📜حکمت 87 عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ، وَ مَعَهُ الِاسْتِغْفَارُ. در شگفتم از کسی که با وجودی که امکان دارد، سخت از ناامید می‌شود. 📙 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/110960 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
محمدرضا باور نمی‌کرد که آمریکایی‌ها هم او را راه ندهند! 😳🤯 تصمیم گرفت بدون مشورت اربابان آمریکایی‌‌اش به مراکش برود. دعوت به او قوت قلب داد. من هنوز ایرانم! آدم‌های زیادی در این مدت از وجود من سود برده‌اند! آن‌ها نمی‌توانند من را فراموش کنند! محمدرضا با این توهم راهی شد. پادشاه مراکش برنامه‌ای برای جبران محبت‌ های گذشته محمدرضا نداشت. او فقط می‌خواست افسانه‌ای خانواده سلطنتی را به چنگ بیاورد. بعد از خبر محترمانه به محمدرضا گفت که زحمتش را کم کند و تشریفش را ببرد! محمدرضا نگران نبود. او در ، ، ، و ملک شخصی داشت. می‌توانست به هر جا که اراده کند، برود. اما در عمل هیچکدام از این کشورها او را نپذیرفتند. محمدرضا باور نمی‌کرد آمریکایی‌ها او را راه ندهند. در مدت حکومتش حتی یکبار از دستور آنان تخطی نکرده بود. یکبار سؤال نکرده بود. حتی در مقابل هم مطیع بود. چرا او را نمی‌پذیرفتند؟! 📘برشی از کتاب 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/117917 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🔺سه منتشر شد. به گزارش رمان‌های نوشته معصومه میرابوطالبی، نوشته علی آرمین و نوشته فاطمه مسعودی منتشر شدند. ادامه را اینجا isna.ir/xdQvTm بخوانید. برای تهیه کتاب‌ها کلیک کنید👇 🔗http://ketabejamkaran.ir/ 📡 🔊 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🔆رُمانی جذاب از دوران با قلمی برای نوجوانان 📣کتاب به چاپ دهم رسید. 🖋نویسنده: 👨‍👩‍👧‍👦رده سنی: 📚قالب کتاب : 📖تعداد صفحه : 180 صفحه 📔نوع جلد : شومیز 💰 قیمت پشت جلد: 82.000 تومان 🎁 قیمت‌ با تخفیف ویژه: 73.800 تومان برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/71934 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
1️⃣ یک دور و با سبکی نو مناجات شعبانیه رو می‌خونیم. 2️⃣ شیوه درست مناجات کردن با خدا رو یاد می‌گیریم. 3️⃣ برای ورود به ماه مبارک رمضان آمادگی پیدا می‌کنیم. 📙 کتاب این هفته: 🖋 به قلم: رهبر 📜شرح عاشقانه مناجات شعبانیه اگه این کتاب رو خوندید حتما نظرتون رو به آیدی @ketabejamkaran_admin برامون بفرستید. برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/75848 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
✍ پیام استاد محمد تقی سبحانی به مناسبت درگذشت همکار و برادر ارجمند و عزیزمان در کتاب جمکران "دکتر محمد خادمی" بسم الله الرحمن الرحیم و لنبلونکم بشیئ من الخوف و الجوع و نقص من الأموال و الأنفس و الثمرات و بشر الصابرین الذین إذا أصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون خبر درگذشت ناگهانی برادر عزیزمان جناب آقای محمد خادمی جانمان را سخت گداخت و در بهت و حیرت فروبرد. فاضلی شریف و فروتن که شیفتگی‌اش نسبت به مکتب، شیفتگی‌ها و دلدادگی‌های دیگر را از روح او برده بود و جهاد در راه راستین اندیشه الهی، او‌ را از هر دلمشغولی دیگر بازداشته بود. بی‌گمان جبهه پاسداری از خط اهل‌بیت (علیهم السلام) یاوری راه‌شناس و مدیری اندیشمند و‌آینده‌نگر را از دست داد که جای او را به سادگی نمی توان پر کرد. به خانواده مکرمش که داغ سنگین فراق او را همیشه بر دل و جان خواهند کشید و به دوستانش که یاد مهربانی‌ها و مجاهدتهایش را در ذهن و ضمیر آبیاری خواهند کرد، تسلیت و تعزیت می گویم. باران رحمت و رضوان خداوند‌ بر روح پاک او باد و عنایت خاصه صاحب الزمان(عج) که سخت شیفته و دلداده‌ مولایش بود، بدرقه راهش. ◾️◾️◾️◾️ امشب، لیله الدفن این خادم امام زمان عجل الله است. مقدور بود نماز لیله الدین و فاتحه ای بدرقه راهش کنید. ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 شکر خدا که شدی ارباب ما... خالق این زیبایی‌ها 😍 (ع) ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🗓سوم شعبان: ولادت (ع) 🍉 🟢 دوباره چشم (ص) به فرزندی از علی(ع) و فاطمه(س) روشن شده... 📖خبر به سرعت برق و باد در کوچه‌های دهان به دهان می‌چرخید و لب‌ها را به خنده می‌گشود؛ چشم پیامبر(ص) به فاصلهٔ کمتر از یک سال، دوباره به فرزند پسری از علی(ع) و فاطمه(س) روشن شده بود. مرد و زن را می‌دیدم که راهی حضرت‌اند. کودک بودم و چابک، دوان‌دوان خودم را به مسجد رساندم و از میان جمعیت جلو رفتم. خوش بخت و اقبال بودم که به وقت رسیدم. را به دست پدربزرگش دادند. حضرت با طمأنینه همیشگی و آرامش خاص خودش، در گوش راستش و در گوش چپش گفت. اذان و اقامه که تمام شد، شنیدم که یکی می‌گفت: سخنی از دهانی حق بر گوشی حق‌مدار جاری شد... 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/124963 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
⁉️چرا هنگام شنیدن نام (عج) از جا برمی‌خیزیم؟ 📜این سیره پسندیده جهان که همچنان ادامه دارد، بدون شک از (ع) به دست ما رسیده است. (ره) در این باره می‌نویسد: بعضی از نقل کرده‌اند که این مطلب را از عالم متبحّر، سیدعبداللَّه سبط سؤال کردند، آن مرحوم در بعضی از تصانیف خود، جواب داد: در خبری از (ع) نقل شده که روزی در مجلس آن حضرت(ع) نام مبارک قائم آل محمد(عج) برده شد و امام برای تعظیم و احترام، از جای برخاست. در روایتی دیگر آمده است: روزی شاعر معروف اهل‌بیت، خدمت (ع) رسید و اشعارش را قرائت کرد. وقتی به ابیاتی رسید که درباره (عج) سروده بود، امام رضا(ع) دست خود را بر سر گذاشت و به احترام از جای برخاست. 📘 📘📘📘📘📘 ❓ ❓ ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran