eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
90 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد ای بوی آشنایی دانستم از کجایی پیغام وصل جانان پیوند روح دارد سودای پختن عقلم نمی‌پسندد فرمان عقل بردن نمی‌گذارد باشد که به رحمت یاد آورند ما را ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد هم عارفان عاشق دانند حال مسکین گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد زهرم چو نوشدارو از دست یار بر نوشم بی او نمی‌گوارد پایی که برنیارد روزی به سنگ گوییم جان ندارد یا نمی‌سپارد مشغول جانان گر عاشقیست در روز تیرباران باید که سر نخارد بی‌حاصلست یارا اوقات زندگانی الا دمی که یاری با همدمی برآرد دانی چرا نشیند به کنج خلوت کز دست بیرون شدن نیارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/572 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
طرفه می‌دارند یاران صبر من بر داغ و درد داغ و دردی کز تو باشد از باغ ورد دوستانت را که داغ مهربانی بسوخت گر به دوزخ بگذرانی آتشی بینند سرد حاکمی گر عدل کرد با ما یا ستم بنده‌ایم ار صلح جست با ما یا نبرد عقل را با طاقت سرپنجه نیست با قضای آسمانی برنتابد جهد مرد عافیت می‌بایدت چشم از نکورویان بدوز می‌ورزی بساط نیک درنورد زهره مردان نداری چون زنان در خانه باش ور به میدان می‌روی از تیرباران برمگرد حمل رعنایی مکن بر گریه سماع اهل داند که تا زخمی نخورد آهی نکرد هیچ کس را بر من از یاران مجلس نسوخت شمع می‌بینم که اشکش می‌رود بر روی زرد با شکایت‌ها که دارم از زمستان فراق گر باز باشد لیس بعد الورد برد هر که را دردی چو می‌گدازد گو منال چون طبیبی می‌کند داروست درد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/574 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
حدیث به طومار در نمی‌گنجد بیان دوست به گفتار در نمی‌گنجد سماع انس که دیوانگان از آن مستند به سمع مردم هشیار در نمی‌گنجد میسرت نشود عاشقی و مستوری ورع به خانه خمار در نمی‌گنجد چنان فراخ نشستست یار در تنگ که بیش زحمت اغیار در نمی‌گنجد تو را چنان که تویی من صفت ندانم کرد که عرض جامه به بازار در نمی‌گنجد دگر به صورت هیچ آفریده ندهم که با تو صورت دیوار در نمی‌گنجد خبر که می‌دهد امشب رقیب مسکین را که سگ به زاویه غار در نمی‌گنجد چو به بار بود همنشین خار بود چو در کنار بود خار در نمی‌گنجد چنان ارادت و شوقست در میان دو دوست که سعی دشمن در نمی‌گنجد به چشم نظرت می‌کنم که دیده سر ز برق شعله دیدار در نمی‌گنجد ز دوستان که تو را هست جای نیست گدا میان خریدار در نمی‌گنجد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/576 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
که می‌رود به شفاعت که دوست بازآرد که عیش خلوت بی او کدورتی دارد که را مجال سخن گفتن است به حضرت او مگر نسیم صبا کاین پیام بگزارد ستیزه بردن با دوستان همین مثلست که تشنه چشمه حیوان به بینبارد مرا که گفت از یار مهربان بردار به اعتماد صبوری که شوق نگذارد که گفت هر چه ببینی ز خاطرت برود مرا تمام یقین شد که سهو پندارد حرام باد بر آن کس نشست با معشوق که از سر همه برخاستن نمی‌یارد درست از آن مدعی حقیقت که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد به کام دشمنم ای دوست این چنین مگذار کس این کند که دوستان بیازارد بیا که در قدمت اوفتم و گر بکشی نمیرد آن که به دست تو روح بسپارد حکایت شب هجران که بازداند گفت مگر کسی که چو ستاره بشمارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/571 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که چیزی دوست دارد جان و بر وی گمارد هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد روزی اندر خاکت افتم ور به بادم می‌رود سر کان که در پای تو میرد جان به سپارد من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم هوش من دانی که بردست آن که صورت می‌نگارد عمر گویندم که ضایع می‌کنی با وان که منظوری ندارد عمر ضایع می‌گذارد هر که می‌ورزد درختی در سرابستان معنی بیخش اندر نشاند تخمش اندر جان بکارد و مستوری نباشد پای گو در دامن آور کز گریبان ملامت سر برآوردن نیارد گر من از عهدت بگردم نه مردم عاشق نباشد کز ملامت سر بخارد باغ می‌خواهم که روزی سرو بالایت ببیند تا در پا بریزد و ارغوان بر سر ببارد آن چه رفتارست و قامت وان چه گفتار و قیامت چند گفت طیبات آخر ندارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/570 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد تو پادشاهی گر چشم پاسبان همه شب به درنرود پادشا چه غم دارد خطاست این که دوستان بیازاری ولیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد امیر آخر گدای خیل توایم جواب ده که امیر از گدا چه غم دارد بکی العذول علی ماجری غافل از این ماجرا چه غم دارد هزار دشمن اگر در قفاست عارف را چو روی تو دید از قفا چه غم دارد قضا به تلخی و ای پسر رفتست تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد بلای عظیمست را چو به مرگ نهاد از بلا چه غم دارد جفا و هر چه توانی بکن که را که ترک گرفت از جفا چه غم دارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/567 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر از جفای تو روزی بیازارد کمند شوق کشانم به صلح باز آرد ز درد تو دوشم امید نبود اسیر چه تاب شب دراز آرد دلی عجب نبود گر بسوخت کآتش تیز چه جای موم که پولاد در گداز آرد تویی که گر بخرامد درخت قامت تو ز رشک سرو روان را به اهتزاز آرد دگر به روی از خلق در بخواهم بست مگر کسی ز توام مژده‌ای فراز آرد اگر قبول کنی سر نهیم بر قدمت چو بت پرست که در پیش بت نماز آرد یکی به سمع رضا گوش به دار که سوز سخن‌های آرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/569 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کس این کند که از یار بردارد مگر کسی که از سنگ سختتر دارد که گفت من خبری دارم از حقیقت دروغ گفت گر از خبر دارد اگر نظر به دو عالم کند حرامش باد که از صفای درون با یکی نظر دارد هلاک ما به بیابان بود کجاست مرد که با ما سر سفر دارد گر از مقابله شیر آید از عقب نه عاشقست که اندیشه از خطر دارد و گر بهشت مصور کنند عارف را به غیر دوست نشاید که دیده بردارد از آن متاع که در پای دوستان ریزند مرا سریست ندانم که او چه سر دارد دریغ پای که بر خاک می‌نهد معشوق چرا نه بر سر و بر چشم ما گذر دارد عوام عیب کنندم که عاشقی همه عمر کدام عیب که این هنر دارد نظر به روی تو انداختن حرامش باد که جز تو در همه عالم کسی دگر دارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/568 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را سروبالایِ کمان‌ابرو اگر تیر زند عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت سر من دار که در پای تو ریزم جان را کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن تا همه خلق ببینند نگارستان را همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی تا دگر عیب نگویند من حیران را لیکن آن نقش که در روی تو من می‌بینم همه را دیده نباشد که ببینند آن را چشم گریان مرا حال بگفتم به طبیب گفت یک بار ببوس آن دهن خندان را گفتم آیا که در این درد بخواهم مردن که محالست که حاصل کنم این درمان را پنجه با ساعدِ سیمین نَه به عقل افکندم غایت جهل بود مشت زدن سندان را از سرزنش خلق نترسد هیهات غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را سر بنه گر سر میدان ارادت داری ناگزیرست که گویی بود این میدان را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/566 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
غلام آن سبک روحم که با من سر گران دارد جوابش تلخ و پنداری شکر زبان دارد مرا گر دوستی با او به دوزخ می‌برد شاید به نقد اندر بهشتست آن که یاری مهربان دارد کسی را کاختیاری هست و محبوبی و مشروبی مراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد برون از و خفتن حیاتی هست مردم را به جانان زندگانی کن بهایم نیز جان دارد محبت با کسی دارم کز او باخود نمی‌آیم چو کز نشاط فراغ از آشیان دارد نه مردی گر به از جفای دوست برگردی دهل را کاندرون باد است ز انگشتی فغان دارد به تشویش قیامت در که یار از یار بگریزد محب از خاک برخیزد محبت همچنان دارد خوش آمد باد نوروزی به از باغ پیروزی به بوی دوستان ماند نه بوی بوستان دارد یکی سر بر کنار یار و مستولی چه غم دارد ز مسکینی که سر بر آستان دارد چو تنها باز و راحت بین و آسایش به تنها ملک می‌راند که منظوری نهان دارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/565 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد الحق آراسته خلقی و جمالی دارد درد پیش که گویم که به جز باد صبا کس ندانم که در آن کوی مجالی دارد دل چنین سخت نباشد که یکی بر سر راه تشنه می‌میرد و شخص آب زلالی دارد زندگانی نتوان گفت و حیاتی که مراست زنده آنست که با دوست وصالی دارد من به دیدار تو مشتاقم و از غیر ملول گر تو را از من و از غیر ملالی دارد مرغ بر بام تو ره دارد و من بر سر کوی حبذا مرغ که آخر پر و بالی دارد غم با تو نگویم که نداری غم با کسی حال توان گفت که حالی دارد طالب وصل تو چون مفلس و اندیشه گنج حاصل آنست که سودای محالی دارد عاقبت سر به بیابان بنهد چون هر که در سر چون تو غزالی دارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/562 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر آن که منظوری ندارد چراغ دولتش نوری ندارد چه کار اندر بهشت آن مدعی را که میل امروز با حوری ندارد چه ذوق از ذکر پیدا آید آن را که پنهان شوق مذکوری ندارد میان عارفان نظر نیست که خاطر پیش منظوری ندارد اگر سیمرغی اندر دام زلفی بماند تاب عصفوری ندارد طبیب ما یکی که گویی هیچ رنجوری ندارد ولیکن چون عسل بشناخت فغان از دست زنبوری ندارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/563 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مگر نسیم سحر بوی یار من دارد که راحت امیدوار من دارد به پای سرو درافتاده‌اند و مگر قد نگار من دارد نشان راه سلامت ز من مپرس که زمام خاطر بی‌اختیار من دارد گلا و تازه تویی که عارض تو طراوت و بوی من دارد دگر سر من و بالین عافیت هیهات بدین که سر خاکسار من دارد به هرزه در سر او روزگار کردم و او فراغت از من و از روزگار من دارد مگر به درد بازمانده‌ام یا رب کدام دامن همت غبار من دارد به بار تو چو خر به درماند دلت نسوخت که بیچاره بار من دارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/564 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد صد کاروان عالم اسرار بگذرد مست و و جوانی و شاهدی هر لحظه پیش مردم هشیار بگذرد هر گه که بگذرد بکشد دوستان وین دوست منتظر که دگربار بگذرد گفتم به گوشه‌ای بنشینم چو عاقلان دیوانه‌ام کند چو پری وار بگذرد گفتم دری ز خلق ببندم به روی دردیست در که ز دیوار بگذرد بازار حسن جمله شکسته‌ای ره نیست کز تو هیچ خریدار بگذرد غایب مشو که عمر گران مایه ضایعست الا دمی که در نظر یار بگذرد آسایشست رنج کشیدن به بوی آنک روزی طبیب بر سر بیمار بگذرد ترسم که مست و عاشق و بی‌دل شود چو ما گر محتسب به خانه خمار بگذرد به نتوان رفت سوی دوست کان جا طریق نیست که اغیار بگذرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/558 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد چندین وفا که کرد چو من در هوای تو وان گه ز دست هجر تو چندین جفا که برد بگریست چشم ابر بر احوال زار من جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد گفتم لب تو را که من تو برده‌ای گفتا کدام چه نشان کی کجا که برد سودا مپز که آتش غم در تو نیست ما را غم تو برد به سودا تو را که برد توفیق روی تو گنجیست تا که یافت باز اتفاق وصل تو گوییست تا که برد جز چشم تو که فتنه قتال عالمست صد شیخ و زاهد از سر راه خدا که برد نه مرد بازی شطرنج توست دستی به کام ز سپهر دغا که برد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/560 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن شکر که پرنوش دهانی دارد نه من که خلق جهانی دارد به تماشای درخت چمنش حاجت نیست هر که در خانه چنو سرو روانی دارد کافران از بت بی‌جان چه تمتع دارند باری آن بت بپرستند که جانی دارد ابرویش خم به کمان ماند و قد راست به تیر کس ندیدم که چنین تیر و کمانی دارد علت آنست که وقتی سخنی می‌گوید ور نه معلوم نبودی که دهانی دارد حجت آنست که وقتی کمری می‌بندد ور نه مفهوم نگشتی که میانی دارد ای که گفتی مرو اندر پی با کسی گوی که در دست عنانی دارد داغیست که تا مرگ نیاید نرود هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد کشتی از این موج به در نتوان برد که نه بحریست محبت که کرانی دارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/561 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن کیست کاندر رفتنش صبر از ما می‌برد ترک از خراسان آمدست از پارس یغما می‌برد مشکین می‌کند چون آهوی ختن گر باد نوروز از سرش بویی به صحرا می‌برد من پاس دارم تا به روز امشب به جای پاسبان کان چشم آلوده از دیده ما می‌برد برتاس در بر می‌کنم یک لحظه بی اندام او چون خارپشتم گوییا سوزن در اعضا می‌برد بسیار می‌گفتم که با کس نپیوندم ولی دیدار اختیار از دست دانا می‌برد دل برد و تن درداده‌ام ور می‌کشد استاده‌ام کآخر نداند بیش از این یا می‌کشد یا می‌برد چون حلقه در گوشم کند هر روز لطفش وعده‌ای دیگر چو شب نزدیک شد چون زلف در پا می‌برد حاجت به ترکی نیستش تا در کمند آرد من به رغبت در کمند افتاده‌ام تا می‌برد هر کو نصیحت می‌کند در روزگار حسن او دیوانگان را دیگر به سودا می‌برد وصفش نداند کرد کس دریای و بس که شوخی می‌کند گوهر به دریا می‌برد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/559 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کیست آن فتنه که با تیر و کمان می‌گذرد وان چه تیرست که در جوشن جان می‌گذرد آن نه شخصی که جهانیست پر از لطف و کمال عمر ضایع مکن ای که جهان می‌گذرد آشکارا نپسندد دگر آن روی چو ماه گر بداند که چه بر خلق نهان می‌گذرد آخر ای دور زمان از سر لطف بر ما آی زمانی که زمان می‌گذرد صورت روی تو ای ماه چنانک صورت حال من از و بیان می‌گذرد تا دگر باد صبایی به چمن بازآید عمر می‌بینم و چون برق یمان می‌گذرد آتشی در به محبت زده‌ای دود آنست که وقتی به زبان می‌گذرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/557 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کیست آن ماه منور که چنین می‌گذرد تشنه جان می‌دهد و ماء معین می‌گذرد سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای نتوان گفت که از این می‌گذرد حور عین می‌گذرد در نظر سوختگان یا مه چارده یا لعبت چین می‌گذرد کام از او کس نگرفتست مگر باد که بر آن زلف و بناگوش و جبین می‌گذرد مردم زمین رفتن او پندارند کآفتابست که بر اوج برین می‌گذرد پای گو بر سر عاشق نه و بر دیده دوست حیف باشد که چنین کس به زمین می‌گذرد هر که در شهر دارد و دینی دارد گو حذر کن که هلاک و دین می‌گذرد از خیال آمدن و رفتنش اندر و چشم با گمان افتم و گر به یقین می‌گذرد گر کند روی به ما یا نکند حکم او راست پادشاهیست که بر ملک یمین می‌گذرد گوشه نشینی کن و شاهدبازی شاهد آنست که بر گوشه نشین می‌گذرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/556 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
انصاف نبود آن رخ نهان کرد زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد امروز یقین شد که تو محبوب خدایی کز عالم جان این همه با تو روان کرد مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد تا کوه گرفتم ز فراقت مژه‌ام آب چندان بچکانید که بر سنگ نشان کرد زنهار که از دمدمه کوس رحیلت چون رایت منصور چه خفقان کرد باران به بساط اول این سال ببارید ابر این همه تأخیر که کرد از پی آن کرد تا در نظرت باد صبا عذر بخواهد هر جور که بر طرف چمن باد خزان کرد گل مژده بازآمدنت در چمن انداخت سلطان صبا پر زر مصریش دهان کرد از دامن که تا به در شهر بساطی از سبزه بگسترد و بر او فشان کرد شاید که زمین حله بپوشد که چو پیرانه سرش دولت روی تو جوان کرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/554 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زنده شود هر که پیش دوست بمیرد مرده آن که هیچ دوست نگیرد هر که ز ذوقش درون سینه صفاییست شمع را ز شاهدی نگزیرد طالب چو موم به دست آر سنگ سیه صورت نگین نپذیرد صورت سنگین کشنده هر که بدین صورتش کشند نمیرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/552 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساقی بده آن کوزهٔ یاقوتِ روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را اول پدر پیر رطل دمادم تا مدعیان هیچ نگویند جوان را تا مست نباشی نبری بار غم یار آری شتر مست کشد بار گران را ای روی تو آرام خلق جهانی بی روی تو شاید که نبینند جهان را در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل شهد لب تو زنبور میان را زین دست که دیدار تو می‌برد از دست ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را یا تیر هلاکم بزنی بر مجروح یا جان بدهم تا بدهی تیر امان را وان گه که به تیرم زنی اول خبرم ده تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را ز فراق تو نه آن رنج کشیدست کز شادی وصل تو فرامُش کند آن را ور نیز جراحت به دوا باز هم آید از جای جراحت نتوان بُرد نشان را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/555 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کدام چاره سگالم که با تو درگیرد کجا روم که من از تو برگیرد ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که چشم شوخ من از عاشقی حذر گیرد دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن که پیش تیر غمت سپر گیرد چو تلخ عیشی من بشنوی به درآی که گر به درآیی جهان شکر گیرد به خسته برگذری صحتش فرازآید به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد ز سوزناکی گفتار من قلم بگریست که در نی آتش سوزنده زودتر گیرد دو چشم مست تو شهری به غمزه‌ای ببرند کرشمه تو جهانی به یک نظر گیرد گر از جفای تو در کنج خانه بنشینم خیالت از در و بامم به عنف درگیرد مکن که روز جمالت سر آید ار شبی به دست دعا دامن سحر گیرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/551 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هشیار کسی باید کز بپرهیزد وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد آن کس که دارد آراسته‌ی معنی گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد ور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزد آخر نه منم تنها در بادیه‌ی سودا لب بس شور برانگیزد بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت بی‌مایه زبون باشد هر چند که بستیزد فضل است اگرم عدل است اگرم رانی قدر تو نداند آن کز زجر تو بگریزد تا به تو پیوستم راه همه دربستم جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد نظر از رویت کوته نکند هرگز ور روی بگردانی در دامنت آویزد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/547 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلم از یار بر نمی‌گیرد طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد بلای خدایا ز جان ما برگیر که جان من از این کار بر نمی‌گیرد همی‌گدازم و می‌سازم و شکیباییست که پرده از سر اسرار بر نمی‌گیرد وجود خسته من بار جور فلک جفای یار به سربار بر نمی‌گیرد رواست گر نکند یار دعوی یاری چو بار غم ز یار بر نمی‌گیرد چه باشد ار به وفا دست گیردم یک بار گرم ز دست به یک بار بر نمی‌گیرد بسوخت در دوزخ فراق و هنوز طمع ز وعده دیدار بر نمی‌گیرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/550 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈