eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
199 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها روزها را با توسل کردنم شب می‌ کنم دارم از این ناحیه خود را مقرب می‌ کنم خلق تحویلم نمی‌ گیرند، تحویلم بگیر تو که تحویلم نمی­ گیری همه‌ ش تب می‌ کنم عقل را از بارگاه عشق بیرون کرده‌ اند خویش را دارم به دیوانه ملقب می‌ کنم اختیار عبد یا رب را به دست من دهند اختیاراً خویش را عبد و تو را رب می‌ کنم من که عادت کرده‌ ام شب‌ ها به درس عاشقی روزها فکر فرار از دست مکتب می‌ کنم دیشبم از دست رفت و حسرتش را می‌ خورم گرچه امشب آمدم گریه به دیشب می‌ کنم گفت کارت چیست گفتم چند سالی می‌ شود کفش‌ های گریه کن‌ ها را مرتب می‌ کنم من تمام خلق را یک روز عاشق می‌ کنم من تمام شهر را از تو لبالب می‌ کنم هر سحر از پنج‌ تن، گریه تقاضا کرده‌ ام هر چه را دادند یکجا خرج زینب می‌ کنم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر گرفتاری سراغ آستانش را گرفت رزق و روزی تمام خاندانش را گرفت خوش به حال سائلی که سائل عباس شد خوش به حال آنکه از عباس نانش را گرفت روز محشر دست هایش دستگیری می‌کند دست خود را داد دست دوستانش را گرفت هیچکس اندازه ی عباس شرمنده نشد کربلا بدجور از او امتحانش را گرفت از خجالت آب شد، آب آور کرب و بلا عصر تاسوعا امان نامه امانش را گرفت چشم هایش پاسبان های بنات خیمه بود حرمله با تیر، چشم پاسبانش را گرفت تیرها در پیکرش وقتِ زمین خوردن شکست بس که خون رفت از تنش آخر توانش را گرفت صارَ کَالقُنفُذ... برای تیرها جایی نماند ناگهان سرنیزه ای حجم دهانش را گرفت قتل او کار عمود آهن و نیزه نبود تیرهایی که به مشکش خورد جانش را گرفت از بغل تا که سرش را بر سر نیزه زدند گریه های ناتمامی خواهرانش را گرفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه جز بر آن تیغ دو ابروی تو سر نفروشم غرقه ی درد، ولی زخم جگر نفروشم زندگی بی نمک روضه ی تو شیرین نیست نمک شور تو بر کوه شکر نفروشم دل به شب های عزاداری تو خوش کردم خرقه ی مشکی خود را به سحر نفروشم گریه آباد شدم خانه ات آباد حسین! به دو صد درّ و گهر دیده ی تر نفروشم دستهایم عوض کرببلا می ارزد ببُریدش، که پرم را به ضرر نفروشم وقت پرپر زدنم رقص طرب خواهم کرد دست را می دهم و باده طلب خواهم کرد پر شکسته به تمنای چمن می آیم آخر الامر به دیدار تو من می آیم گرچه قسمت نشده تا به حضورت برسم عطر سیبم که گه از سوی قرن می آیم وقت رجعت که سر از خاک برون می آری بی کفن سوی تو من پاره کفن می آیم آن قدر در وسط روضه زبان می گیرم لال هم گر که بمیرم به سخن می آیم باز از آن چه که آمد سر تو می گویم باز از غارت انگشتر تو می گویم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دلیل دارد اگر سر به زیر و غمگینم نمانده باطنی اصلا به ظاهر دینم نگاه کردم و دیدم تمام شد عمرم هنوز جاهلم و بنده ی شیاطینم گناه کردم و از رو نرفتم و حالا مرا زمین زده این کوله بار سنگینم قساوت دل آلوده ام سبب شده است امام عصر خودم را اگر نمی بینم همیشه بر در این خانه محترم بودم منی که مستحق ناسزا و نفرینم خودم اگر چه خودم را دگر نمی بخشم ولی به رحمت پروردگار خوش بینم درست نیست بیایم به خانه، می دانم اجازه هست کمی پشت خانه بنشینم؟ اگرچه شیعه نبودم تمام عمرم را خوشم به لطف علی در صف محبینم شنیده ام که علی همدم فقیران بود در آرزوی علی سال هاست مسکینم خدا کند که بیاید کنار من باشد خدا کند که بیاید زمان تلقینم مرا به مرهم و طب و طبیب حاجت نیست که اشک روضه ی عباس هست تسکینم شکسته ای کمرم را بلند شو برویم سکینه را چه کنم من شهید خونینم؟ هزار شکر که ام البنین نمی بیند چقدر غنچه ی تیر از تن تو می چینم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه می برم نام تو را تا ببری نام مرا پُرکن از جام لب خویش همه جام مرا خاک هم گاه گداری بدهد طعم عسل بوسه از خاک رهت کرده عوض کام مرا خاطرم نیست چه شد بر تو گرفتار شدم پهن کردی سر گیسوی خودت دام مرا هرنفس بی تو شده مردن تدریجی من رنگ و بویی بده این گردش ایام مرا اگر این سر به سر راه تو افتد زیباست به شهادت بنما ختم سر انجام مرا نذر کردم که دگر سمت گناهی نروم شرطش این است حمایت کنی اقدام مرا دل من ظرف بلوریست پر از خون جگر کنج میخانه مبین گریه آرام مرا به خدا کرببلایی شدنم دست شماست جان عباس فراموش مکن نام مرا به پریشانی گیسوی سر ام بنین دیگر امضا بنما برگه اعزام مرا روضه خوان گفت حسین؛ بوی حرم شد احساس وعده ما سحری پای ضریح عباس @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه هرچه بد تا می کنم با من مدارا می کنی از سر لطف و کرم با بی حیا تا می کنی حاجتم را می دهی تا من تقاضا می کنم دردهایم را خودت فوراً مداوا می‌کنی پیش چشمان همه داری بزرگم می کنی آبرویت را دوباره خرج رسوا می کنی پرده پوشی می کنی و باز عصیان می کنم هر که بویی می برد فوراً تو حاشا می کنی صبح تا شب این همه بد می کنم اما شما کار خوبم را فقط در بوق و کرنا می کنی!!! سعی کردم تا گناهم را نبیند عابری غافل از اینکه مرا داری تماشا می کنی از جمودُ العینِ خود تا که شکایت می کنم خشکی این چشمه را هربار دریا می کنی یاد کن آلوده را یابن الحسن از باب لطف در قنوت نیمه شب با رب که نجوا می کنی… …یا زمانی که میان روضه های مادرت گریه بر درد و مصیبت های زهرا می کنی دوستان من همه کرب و بلا را دیده اند نوبت من که شده، امروز و فردا می کنی کربلا میخواهم آقا التماست می کنم گریه دارم می کنم… داری تماشا می کنی؟! آخرش هم ضامنم سلطان مشهد می شود بعد از آن برگ براتم را تو امضا می کنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام بر تو امامی که نفسِ تطهیری سلام بر تو که چون رحمتی، فراگیری سلام بر تو زمانی که غرق طاعاتی سلام بر تو زمانی که روزه میگیری بدون شمسِ پر از خیر و برکت رویت به ما رسید عجب روزگار دلگیری گذشت و چشم به راهت جوانی ام طی شد نیامدی و رسیده است موسم پیری نشد مقدمه سازِ ظهورتان باشم منِ خراب دعایم نداشت تأثیری چقدر گریه و توبه به جای من کردی حلال کن که نکردم هنوز تغییری من از زمان ورودم به قبر می ترسم بیا و ناجی من شو در آن سرازیری اجازه هست کمی از زبان عمه یتان بخوانم از غم ویرانه و زمینگیری؟! پدر شبی که رسیدی برای من قدر است رقم زده است برایم خدا چه تقدیری ببخش این همه امشب به لکنت افتادم ببخش از رخ سابق نمانده تصویری به تابِ زلف تو دستم نمی رسد دیگر شکسته بازوی من در میان درگیری بدون هیچ دلیلی مرا کتک زده اند بدون هیچ دلیلی و هیچ تقصیری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه مگر رسول به وصفش بیان کند سخنی که وصف ذات خدا نیست کار همچو منی جواب هر چه که باشد، نوازش است مرا خدا کند بنوازد مرا ولو به لنی بساط حوزه کرم می‌کند، چه ذوالکرمی بساط روضه عطا می‌کند، چه ذوالمننی به دست شیخ الائمه غدیر جان بگرفت بله، غدیر جوان شد ز بادۀ کهنی ببین حدیث حدیث و ببین که بحث به بحث چگونه یک تنه رفته به جنگ تن به تنی به جعفر بن محمد بگو بسوز و بساز مباش فکر حرم گر نوادۀ حسنی سیاه‌تر ز همه روزگار پروانه است اگر که شمع بسوزد میان انجمنی نخست آنچه صدا می‌کند سر زانوست اگر کشیده شود ناگهان سر رسنی ببین چه بر سر زن یا که مرد می‌آید طناب را بکشی، تازیانه هم بزنی عبا نداشت که از خجلتش به سر بکشد پناه برد به یک آستین پیرهنی چه سخت می‌گذرد مرد آبروداری طی طریق کند با غلام بددهنی اگر چه سوخته در، جای شکر آن باقی ست که میخ در نگرفته به گوشه بدنی اگر چه از نفس افتاده، باز هم راضی ست که بین کوچه نیفتاده است هیچ زنی چه حرف‌ها نشنید و چه چیزها که ندید شکسته دل شد و آمد، ولی چه آمدنی غریب نیز از اینجا نمی‌رود عریان برای تو کفن آورده‌اند، عجب کفنی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها باز گرفته دلم برای مدینه باز نشسته دلم به پای مدینه شکر خدا عاشق دیار حبیبم شکر خدا که شدم گدای مدینه بال فرشته است، سایبان قبورش بال فرشته است، خاک پای مدینه در کفنم تربت بقیع گذارید صحن بقیع است، کربلای مدینه کرب و بلا می‌شود دوباره مجسم تا که به یاد آورم عزای مدینه دست من و لطف دست با کرم تو جان به فدای بقیع بی حرم تو سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟ یا که خداوند آفریده خمیده؟ منحنی قدّت از کهولت سن نیست شاخۀ سیبت ز بس رسیده، خمیده بس که غریبی تو ‌ای سپیده محاسن شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده نیست توان پیاده رفتنت‌ ای مرد پس به کجا می‌روی خمیده، خمیده؟ هر که صدای تو را میان محله وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده در وسط کوچه‌ها صدای تو این بود مادر من! مادر شهیده! خمیده! کیست که دارد تو را ز خانه می‌آرد؟ در وسط کوچه‌ها شبانه می‌آرد؟ وقتی در خانه در برابرت افتاد خاطره‌ای در دل مطهرت افتاد مرد محاسن سپید شهر مدینه کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد گرم خجالت شدند خیل ملائک حرمت عمامه‌ات که از سرت افتاد راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟ آه، همین جا نبود مادرت افتاد؟ تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد حیف ولی لحظه‌های آخرت افتاد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه هر آنکه از سوی تو انتخاب خواهد شد به ذره بودن خود آفتاب خواهد شد میان طایفه مرجع حساب خواهد شد فقیر دست تو عالی جناب خواهد شد گدا کجا و تو با این مقام، آقا جان به منبری که نشستی سلام، آقا جان مقام علم، مقام تو را نشان داده کلام نور تو بر حوزه‌ها توان داده کنیز خانه‌ات آقا به مرده جان داده حسین گفتن تو عرش را تکان داده بساط روضه و گریه بپاست هر هفته و صحن خانۀ تو کربلاست هر هفته تو بین سجده‌ای و شعله‌ها بلند شده چه دودی از در بیت الولا بلند شده صدای نعرۀ یک بی حیا بلند شده کسی برای جسارت ز جا بلند شده طناب دست علی بسته شد به دستانت نگاه کن به زن و بچۀ هراسانت غریب در وسط شهر آشنا شده‌ای عمامه از سرت افتاد و بی عبا شده‌ای میان عربده‌ها بی سرو صدا شده‌ای شبیه عمه، گرفتار اسب‌ها شده‌ای نفس بگیر، ندو بین کوچه‌ها اینقدر که اذیتت نکند باز درد پا اینقدر اگرچه زندگی‌ات آه و سربه سر درد است اگرچه رد شدنت از سر گذر درد است اگرچه بغض تو مابین صدنفر درد است بگو که سهم تو هم از لگد کمردرد است؟ بگو که بر کف پای تو خار افتاده؟ گذار تو طرف نیزه دار افتاده؟ به هرطرف بدنت را که لشگری نکشید کسی لباس تو را پیش مادری نکشید کسی ز اهل و عیال تو روسری نکشید ز گوش و گردن اطفال زیوری نکشید به جسم بی رمق تو عصا زدند اصلاً؟ سر تو را بروی نیزه‌ها زدند اصلاً؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها آقاى بى کسى که غم ارثیه داشته انسى به داغ مادر انسیه داشته کنج ‌اتاق خویش حسینیه داشته با اهل خانه مجلس مرثیه داشته حالا گرفته روضه، غریبانه باز هم نشناختند خشک مقدس مئاب‌ها خورشید علم را پس ابر حجاب‌ها مشتى، رفوزه در پى درس و کتاب‌ها شاگردهایشان همه در رختخواب‌ها آتش زدند بر در یک خانه باز هم حق می‌دهیم مرد اگر گریه می‌کند تنها میان چند نفر گریه می‌کند با ترس دختران چقدر گریه می‌کند افتاده یاد مادر و در، گریه می‌کند تکرار شد مصیبت پروانه باز هم آتش به بیت اطهرش افتاد، گفت: آه یاد صداى مادرش افتاد، گفت: آه عمامه‌اش که از سرش افتاد، گفت: آه وقت فرار، دخترش افتاد، گفت: آه ترسیده است دختر دردانه باز هم یک نانجیب خنجر آماده می‌کشید یک بى حیا عمامه و سجاده می‌کشید بند طناب را که زنازاده می‌کشید شیخ الائمه را وسط جاده می‌کشید آسیب دید غیرت مردانه باز هم بی احترام رفت، ولى عمّه زینبش... بین عوام رفت، ولى عمّه زینبش... در ازدحام رفت، ولى عمّه زینبش... بزم حرام رفت، ولى عمّه زینبش... وقت گریز شد دل دیوانه، باز هم دست عیال او به طنابى نرفت، نه! دست کسى به سوى حجابى نرفت، نه از صورتى عفیفه نقابى نرفت، نه ناموس او به بزم شرابى نرفت، نه رفتیم سمت مجلس بیگانه باز هم بالاى تخت قائله‌اى بود، واى من پیش رباب، حرمله‌اى بود، واى من زینب میان سلسله‌اى بود، واى من چوب بدون حوصله‌اى بود، واى من خون شد روان از آن لب جانانه باز هم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه نه رواقی، نه گنبدی، حتی سنگ قبری سرمزار تو نیست! غیر مشتی کبوتر خسته خادمی، زائری، کنار تو نیست بغض‌هایم کجا دخیل شوند؟ پس ضریحت کجاست آقاجان؟ روضه‌خوان‌ها چرا نمی‌خوانند؟ گریه‌ها بی صداست آقاجان گنبدی نیست تا دلم بپرد پابه پای کبوتران شما کاش می‌‌شد که دانه‌ای گیرم امشب از دست مهربان شما حرف گلدسته را نباید زد تا حسودان شهر بسیارند از شما خانواده آقاجان درمدینه همه طلبکارند! حیف آن چاه‌ها که حیدر کند! چقدر مادرت دعاشان کرد عوض آن همه محبت‌ها این مدینه چه خوب جبران کرد! کاش ایران می‌‌آمدی آقا نزد ما اهلبیت محترمند پیر مظلوم بی حرم، اینجا پسران تو صاحب حرمند کاش ایران می‌‌آمدی آقا ملک ری قبلۀ ولا می‌‌شد مثل مشهد برایتان اینجا مشهدالصادقی بنا می‌‌شد کاش ایران می‌‌آمدی آقا قدمت روی چشم ما جا داشت کاش خاک شلمچه و فکه عطر یاس عبایتان را داشت کاش ایران می‌‌آمدی آقا مردمش رأفت و حیا دارند ریسمان دست هم نمی‌بندند همه دل‌های با صفا دارند کاش ایران می‌‌آمدی آقا در مدینه غریب افتادید من بمیرم برایتان؛ گیر... ...عده‌ای نانجیب افتادید کاش ایران می‌‌آمدی آقا مردمش از مغیره بیزارند حرمت گیسوی سپیدت را در مدینه نگه نمی‌دارند کاش ایران می‌‌آمدی آقا نوکری تو کم ثوابی نیست همه جا از فضائلت گویند صحبت از مجلس شرابی نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ز هر طرف مه رخساره ات، به جلوه گری است خموش باد، نگاهی که ناظر دگری است دو صد مسیح نفس، مانده واله و مبهوت که در فضای شفاخانه ات، عجب اثری است کنم به تاجوران ناز، از غلامی تو که نوکری، در این خانه، فوق تاجوری است اگر تو جلوه نمایی به وقت دادن جان به عمر، افضل ساعات بنده، محتضری است به دهر، هر خبری هست، زیر گرچم توست اگر کسی در دیگر زند، ز بی خبری است سزد، تمام بخوانم نماز، در حرمت که حائر توأم، ای شاه! خانه پدری است ز عمر نوح فزونتر دهند اگر کس را به هرزه می رود، ار بی غم رخت، سپری است هزار سال ز سر دادنت گذشت و فلک هنوز هم به عزای تو، گرم نوحه گری است صف جزا، نفسی، خنده از لبش نرود «رحیق»! آنکه دمی در غم حسین گریست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر که از لجّه ی غم جرعه مکرر نخورد روز محشر قدحی از می کوثر نخورد پدرم گفت به من، مثل حسین بن علی هیچ شاه دگری غصه ی نوکر نخورد چوب هم باشی و وقفش نشوی باخته ای هیزم است آنچه به درد تن منبر نخورد بشکند دستم اگر گوش من این را شنود «پای مرکب به تنش وا شد» و بر سر نخورد گریه کردم که فقط زخم تنش خوب شود گیرم این اشک به درد صف محشر نخورد شدنی نیست که بی یار شود خون خدا به غرور نوه ی شیر خدا بر نخورد اول روضه ی شش ماهه به خود گفت کسی: کاش این مرتبه آن تیر به اصغر نخورد به روی دست و به سر نیزه رسالت دارد تا سه شعبه به پدر، سنگ به مادر نخورد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها حرم امن تو کافی‌ست هراسان شده را مثل شَه، راه بده آهوی گریان شده را دل سپردیم به آن معجزه‌ی چشمانت تا که آباد کنی خانه‌ی ویران شده را مهر تو باعث خاموشی آتشدان است خارج از دست خلیل‌َست، گلستان شده را گندم ری به تنور کرمت پخته شود! از تو داریم پس این مزرعه نان شده را هرچه شد خرج حرم ارزش او بیشتر است از طلا حرف نزن، نقره ایوان شده را به در خانه تو بسته و وابسته شدیم چه نیازی است به جنت سگ دربان شده را گر قرار است جبین‌ش به قدومت نرسد کافرش بیش نخوانیم مسلمان شده را در محله خبر لطف تو بهتر پیچید پخش کردند اگر قصه مهمان شده را شدنی نیست کرم داشته باشی، اما دستگیری نکنی دست به دامان شده را پنجره ساخته‌ای دور ضریح کرمت تا ببندند به آن زلف پریشان شده را ما فقط ظاهری از اوج تو را می‌بینیم گذری نیست به معراج تو حیران شده را جلوه‌ای کردی و زهرای پر از جذبه تو تا قم آورد دل شاه خراسان شده را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها نشسته ام بنویسم حرم، حرم، بانو چه خوب شد که دوباره کبوترم، بانو نشسته ام بنویسم مرا به قم ببری دو هفته ای شده اصلا نمی­پرم، بانو نشسته ام بنویسم مرا رها نکنی که بی تو راه به جایی نمی­برم، بانو مسیح نیز مریضی مرا علاج نکرد ولی به لطف تو امروز بهترم، بانو امام زاده ی موسی بن جعفری، خانم غلام­زاده ی موسی بن جعفرم، بانو سلام بانوی خیرات، بانوی برکات هزار بار بر این خیر مقدمت صلوات به شرط آنکه فدایت شوند سر دادند به شرط آنکه برایت شوند، پَر دادند شفیعه ی همه، مدیون چادرت هستیم به لطف توست به ما سایه ای اگر دادند تمام حاجت خود را نوشتم و بعدا حساب کردم و دیدم که بیشتر دادند قدم گذاشتی و یک نفس زدی و سپس به علم حوزه ی علمیه ها اثر دادند چهار امام کمال تو را بیان کردند چهار امام جلال تو را خبر دادند چهار امام نوشتند احترام تو را شکوه نام تو را،جلوه ی مقام تو را بلند عرش خدا هم ردیف شانه ی تو بهشت باغچه ای در حیاط خانه ی تو قدم به سمت مدینه زدم نفهمیدم چطور شد که رسیدم به آستانه ی تو من و تو هر دو به دنبال یک هدف هستیم تویی روانه ی مشهد منم روانه ی تو حریمت آینه، ایوانت آینه، آری چقدر آینه در آینه است خانه ی تو شبیه فاطمه، همسایه آبرویش را گرفت شب به شب از گریه ی شبانه ی تو بخوان نماز شبت را که استفاده کنیم و پخش کن رطبت را که استفاده کنیم کریمه! سفره ی نان را بدست تو دادند همیشه روزی مان را بدست تو دادند چگونه دل نگران قیامتم باشم دل منِ نگران را بدست تو دادند کلید قفل حرم را بدست ما دادند کلید قفل جنان را بدست تو دادند قلمروی تو خلاصه نمی­شود در قم همه زمین و زمان را به دست تو دادند نجات مردم قم دست "میرزای قمی" است نجات هر دو جهان را بدست تو دادند نگاه ما همه بر آفتاب محشر توست دخیل ما همه بر رشته ی معجر توست نکرده است کسی غیر حق تماشایت ز بس که خالق تو آفریده بالایت تو ازدواج نکردی به خاطر اینکه نبود هیچ کسی هم طراز و همتایت کنار جلوه ی تو می­شود خدا را دید تو کوه طوری و بابای توست موسایت تمام مردم دنیا به پات می­میرند فقط همینکه بگوید: فدات بابایت تویی که این همه باشد عطای امروزت خودت بگو که چقدر است عطای فردایت یگانه دختر موسی بگیر دست مرا شفیع جنت کبری بگیر دست مرا تو آن همیشه کرم، من همیشه نوکر تو مرا بزرگ نوشته است ذره پرور تو کنیز بود اگر مادرت، کنیز تو بود هزار حضرت مریم کنیز مادر تو تو آنقدر عظمت داشتی که از مادر فقط امام رضا می­شود برادر تو و از میان پسرهای موسی جعفر فقط امام رضا بود سایه ی سر تو خدا کند که نگیرد به چوبِ ناقه سرت خدا کند که نگیرد به سنگ معجر تو خدا کند که اینجا پرت به در نخورد شبیه مادر زینب، سرت به در نخورد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه وقتی که روح عاشقان وابسته تن نیست در مرگ فیضی هست که در زنده بودن نیست من دیدمت با دل! بقیه را نمیدانم هرجا که دل باشد جواب یار هم‌ لَن نیست با شمعدان روضه قبرم را مزین کن تا کس نگوید خانه عشاق روشن نیست یک زحمتی دارم! خودت بر قبر من بنویس... چیزی به غیر از دوری تو قاتل من نیست! دامن مکش بگذار دستم بند تو باشد جز تو امیدی بر من آلوده دامن نیست باهم دوباره روضه میگیریم در محشر گیرم برای من مجال روضه فعلا نیست من بیشتر از نیزه سنگ و چوب میبینم نه نه کبودی تن تو جای آهن نیست خیز و بگو با زینب از گودال برخیزد شمر آمده اینجا دگر جای نشستن نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه پیش پای من اگر چه راه غیر از چاه نیست شکر، اما دستم از دامان تو کوتاه نیست از زمانی که پیاده تا حریمت آمدم تازه دیدم تا بهشت آنقدر ها هم راه نیست گنبدت خورشید تابانی است در شبهای شهر آنقدر که در غزلها صحبتی از ماه نیست آفتاب لطف را تابانده ای بر عام و خاص خواه زائر بی گناه است آسمانش خواه نیست گاه و بی گاه آمدن یا گاه گاهی آمدن هیچکس نشنیده از دربان اینجا "شاه نیست" پنجره فولاد تو طوری گره وا میکند که ضریحت نیز از غمهای ما آگاه نیست اشک های شوق بر مژگان جارو شاهد است هیچ کاری در حرم همراه با اکراه نیست در زیارت نامه هایت مهربانی جاری است هیچ یک اما به خوبی امین الله نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه کرامت هست آن جایی که سائل می شود پیدا اگر چه دست و پا گم می شود، دل می شود پیدا گره از مشهد و قم وا نگشته بر نخواهد گشت برادر خواهری اینگونه مشکل می شود پیدا ز هر دلشوره ای دل را به دریای تو باید زد که قدر اشک از امواج ساحل می شود پیدا دل ایران ز لطف سایه ی خورشید مشهد گرم و قم همشیره اش چون ماه کامل می شود پیدا دو دلبر از جناب حضرت موسی بن جعفر چون حسین و زینبی حیدر شمایل می شود پیدا بدون زهر هم معصومه ی دور از رضا می مرد مثالش زینب کبری، دلایل می شود پیدا @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها در کارِ عشق دوری و هجران به ما رسید یوسف که رفت غُصّه ی کنعان به ما رسید ما سال ها پای وصالت گریستیم یعقوب وار دیده ی گریان به ما رسید با زلفِ خویش زلفِ دلم را گِره بده شاید هوای زلفِ پریشان به ما رسید باید کویر می شدم و خشک می شدم کردی دعا و این همه باران به ما رسید یک لحظه چشم از دلِ بی تاب برندار دور از تو غم, به سرعتِ طوفان به ما رسید از ما همیشه دردسر ما به تو رسید از تو همیشه رحمت و احسان به ما رسید دل های ما کنارِ شما آبرو گرفت آقا چقدراز کرَمَت نان به ما رسید ما بابِ میل تو نشدیم عاقبت ولی لطف تو هر دقیقه و هر آن به ما رسید خوب است وقت روضه تو ما را خبر کنی شاید نوای آن دلِ سوزان به ما رسید یکبار هم از نیابت ما کربلا برو توفیق هر چه هست ز جانان به ما رسید کارِ تو و دعایِ تو و رحمتِ تو بود حبِّ رقیه ای شدن آسان به ما رسید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه چه می خواهد لب تشنه به غیر از لطف بارانی چه می خواهد شکسته دل به غیر از چشم گریانی شب طولانی و تسبیح و سجاده چه می چسبد بهار زود هنگامند، شب های زمستانی توکل بر توسل کن توسل بر توکل کن در این دنیای حیرانی در این دریای طوفانی اگر تا شام می خندی اگر تا صبح می خوابی تو از مردن چه می فهمی تو از برزخ چه می دانی اگر آشفته ات کردند یعنی لایق وصلی به او نزدیک تر هستی زمانی که پریشانی نیاز مستمندان را بنه بر دیده ی منت مباد آنکه بگیرد دامنت را آه انسانی خلاصه بار باید بست یا امروز یا فردا مده از کف مجال این دو روزی را که مهمانی من و پروانه در آغوش هم تا صبح می سوزیم که با این سوختن روشن شود کنج شبستانی مرا هر وقت می دیدی گریبان پاره می دیدی از اول نیز می آمد به من پاره گریبانی به دامان تو دست انداختم شاید که این دفعه بگیرد دامنت دستی از این آلوده دامانی به جز تو جور عاشق را کسی گردن نمی گیرد خطایش را زلیخا کرد یوسف گشت زندانی اگر چه گریه ی هجران، شکسته می کند ما را ولی از آب پیشانی است بهتر چین پیشانی به لطف گریه کار طفل بهتر راه می افتد چه بهتر بیشتر از دیگران ما را بگریانی دگر فرقی ندارد جمعه و شنبه فقط برگرد گرفتاریم ما از دست این هجران طولانی پشیمان می شود آن که برای تو نمی میرد «چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی» در باغ شهادت را به آه نیمه شب وا کن اگر خون جگر خوردی تو هم جزو شهیدانی خبر داری که تو رفتی، به کوچه گردی افتادم به من از تو فقط هجران رسید آن هم چه هجرانی همه با دامن آتش گرفته رو به گودالند عجب شام غریبانی عجب شام غریبانی سر پیراهن تو گریه ی ما را در آوردند میان این همه کشته چرا تنها تو عریانی؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه تا خدایی خدا! در دل و‌جان است حسین ما پناهنده به اوییم امان است حسین یک حسین گفتم و غم‌ها همه از یادم رفت همه دلخوشی ما ز جهان است حسین بیشتر از خود ما غصه ما را خورده شکر دارد پدر سینه زنان است حسین تا براین سینه زدی بار گناهت را شست بیشتر سینه بزن!خانه تکان است حسین او‌صدا کرده که امشب همه اینجا هستیم مردی اش بیشتر از حد بیان است حسین وارد روضه شدی محضر زهرا هستی روضه هایش بخدا عین جنان است حسین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها گلی که از بوی او، زنده دل ماسواست زیور گلزار قدس، در حرم کبریاست هم‌نفس مصطفی هم‌قدم مرتضاست دختر شمس‌الضحی، همسر بدرالدجاست ماه شب چهارده، مدار هشت و چهار یهودیان را بگو، بتول عذراست این ز دوده‌ی ماد ماد، دختر الیاست این مسیحیان را بگو، مریم کبراست این یا که مهین دختر، فارقلیطا ست این مام شبیر و شبر نادره‌ی روزگار طایر قدسی پرید، شبی از آن آشیان دانه‌ی عصمت بچید، ز شاخسار جنان جهان جان بازگشت، هم‌ره جان جهان یافت اگر مصطفی، نشانه‌ی بی‌نشان گرفت خاتم نگین ز دست پروردگار درخت خلقت بداد، میوه‌ی امید را کفو نبوت بزاد، سوره‌ی توحید را به مال فانی خرید، دولت جاوید را که مه در آغوش مهر، کشید خورشید را دگر "وحیدی" بس است همین یکی از هزار.. @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه قرار بود به ما فیضی از سحر بدهی به قدر بال مگس اشک مختصر بدهی ضمانتی است برای سلوک اهل سحر اگر زمان مناجات چشم تر بدهی میان شعله نشستن عروج پروانه است مرا تو عاقبت از پای شمع..،پر بدهی وصال عاشق و معشوق دردسر دارد به دست و پات می افتم که دردسر بدهی کجای شهرِ نفس گیر ندبه می خوانی؟ بناست گاه‌گداری به ما خبر بدهی نشسته ام سر این کوچه..،گریه می خواهم نشسته ام که به من اشک بیشتر بدهی دل شکسته ی عُشّاق را ندیده بخر چه می شود اگر این مرتبه ضرر بدهی من آه می کشم آنقَدر تا که پاک شوم اگر به آه جگر سوز من اثر بدهی قسم به حضرت زهرا درست خواهم شد به این خراب‌ترین مُهلتی اگر بدهی شناسنامه ی من را بگیر از من تا برای کرببلایی شدن،"گُذر" بدهی به حقِ پاره‌جگرهای تشنه‌کام اُحُد ببخش تا که به من فرصتی دگر بدهی ندید حمزه‌ی خود را..،چگونه مُثلِه شد! چطور خواهر مظلومه را خبر بدهی امان ز قلب عقیله..،چه دید در گودال تنی بدون سر و نیزه‌خورده و پامال @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در دلِ خیمه گلِ یاسمنی داشت حسین کودکِ تشنه ی شیرین سخنی داشت حسین زیر پا بود ولی بیشتر از هر چیزی به حرم واهمه ی بد دهنی داشت حسین پسرِ مادرِ آب است كه از فرط عطش خشك تر از لبِ صحرا دهنى داشت حسين نعل ها سخت روی سینه ی او کوبیدند ته گودال خودش سینه زنی داشت حسین ساربان زود خودش را ته گودال رساند يادش آمد كه عقيق يمنى داشت حسين دید خواهر تن عریان برادر را، گفت خواست میدان برود پیرُهنی داشت حسین کاش مانند برادر حرمی داشت حسن کاش مانند برادر کفنی داشت حسین سر به زانوی حسینش حسن آخر جان داد کاش بالای سر خود حسنی داشت حسین هر دو نورند و تفاوت سرِ همسر دارند بد زنی داشت حسن، شیر زنی داشت حسین @poem_ahl