#مدح_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
رُخش سبزه ست و مویش مشکی و لب، قرمز اُخرا
کأنّ المصطفی قد عادَ یـولَد مرّةً أخری
یـقـین روح مـحمـد رفـته در جسم علی اکبر
اگـر مـا می پذیرفـتیم مفهوم تناسخ را
هزاران خسرو و فرهاد و یوسف، می شود مجنون
همینکه زادۀ لیلا هویدا می کند رخ را
سپاه شـمرِ کافرکیش، مات جلوه ی حُسنش
سوار اسب خود، وقتی نمـایان می کند رخ را
به جُرم چهره اش شد کشته یا اسمش؟ نمی دانم
نمی فهمیم علت را، نمی یابیم پاسخ را
عطش، آتش شد اما با لب بابا گلستان شد
چنانـکه آتش نمرود، ابراهیم تارخ را
#محسن_رضوانی
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_ام_البنین سلاماللهعلیها
#مدح_حضرت_ام_البنین سلاماللهعلیها
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضرب المثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیل هایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
خودش را در کنار مادرش حس کرد تسکین شد
خدارا شکر بودی زینب خود را بغل کردی
چه شیری داده ای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان شیرین تر از شهد و عسل کردی
رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود اعرابشان را بی محل کردی
#محسن_رضوانی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
ای کاش ماجرای بیابان دروغ بود ...
این حرف های مرثیه خوانان دروغ بود
ای کاش این روایت پر غم سند نداشت
بر نیزه ها نشاندن قرآن دروغ بود
ای کاش گرگ تاخته بر یوسف حجاز
مانند گرگ قصه ی کنعان دروغ بود
حیف از شکوفه ها و دریغ از بهار، کاش
بر جان باغ داغ زمستان دروغ بود
#محمدمهدی_سیار
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#وداع
از مادر و پدر چقدر مهربان تری
دورت بگردم این همه در فکر نوکری
کج میروم ولی تو به رویم نمیزنی
من مطمئنم آبرویم را نمیبری
ای منحصر به فرد ترین پادشاه خلق
نوکر برای سود و زیانش نمیخری
پیش تو خوش گذشته به ما اینقدر که حال
قلاده وا کنی نروم جای دیگری
مردم برای آخر سالی، پی سفر
من هم به فکر اینکه مرا کربلا بَری
من زیر خرج زندگی ام مانده ام حسین
ما بچه رعیتیم و تو اما توانگری
امشب حواله شد به دلم روضه ی وداع
وقتی ز خیمه رفته ای آن بار آخری
آهسته تر برو همه ی هستی حرم
پای برهنه آمده از خیمه خواهری
پیراهنی که مادرتان دوخته بپوش
عالم فدای این همه احساس مادری
دستور فاطمه است ببوسد گلوت را
افتاده این وظیفه سنگین به خواهری
او بوسه داده گودی زیر گلوت را
بوسه زدی به صورتش از زیر روسری
نگذشت ساعتی که به نیزه شکاف خورد
جای وصال بوسه ی خواهر برادری
تقصیر شمر بود گلوی تو پاره شد
تقصیر خولی است اگر سوخت معجری
با حوصله بریده سرت را به روی خاک
احوال ما شده پس از آن خاک بر سری
#علیرضا_وفایی
@poem_ahl
#مدح_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
هرچند پای خستهی زینب توان نداشت
هرچند بین قافله جانش امان نداشت
بار امانتی که به منزل رسانده است
چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت
جز گیسوان غرق به خون روی نیزهها
در آتش بلا به سرش سایهبان نداشت
آیا به جز حوالی گودال، ساربان،
راهی برای رفتن این کاروان نداشت؟
یک شهر چشم خیره و... بگذار بگذریم
شهری که از مروّت و غیرت نشان نداشت
آری هزار داغ و مصیبت کشیده بود
اما تنور و تشت طلا را گمان نداشت
دیگر لب مقدس قرآن کربلا
جایی برای طعنهی آن خیزران نداشت!
#یوسف_رحیمی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
صد شکر غبار حرمت تاج سر ماست
نامت همه شب ذکر قنوت سحر ماست
گفتند بسوزید سَمِعنا وَ اَطَعنا
عمریست که سرمایه ی ما چشم ترِ ماست
از نوکری توست به هرجا که رسیدیم
یعنی که غلامی تو تنها هنر ماست
هرجا عَلَمی هست همانجا حرم توست
پس کرب و بلایت همه جا در نظر ماست
از دار جهان هیچ نداریم به جز اشک
اشکی که خودش روز قیامت سپر ماست
ای کشته ی بی غسل و کفن تشنگی تو
داغیست که تا روز ابد بر جگر ماست
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
بیابان با وجود تو برای ما بیابان نیست
کسی که با تو می آید سفر دیگر پریشان نیست
کنار تو کسی دلواپس خار مغیلان نیست
بیابان گردمان کردی ولی زینب پشیمان نیست
اگر دربدر کوه و بیابانم کنی عشق است
اگر زخمی صد خار مغیلانم کنی عشق است
پریشانم کنی عشق است، حیرانم کنی عشق است
اگر دنبال معشوق است دل، دنبال سامان نیست
بپرسی جای جای کربلا را شرح خواهم داد
بپرسی مو به موی ماجرا را شرح خواهم داد
مسیر کوفه تا شام بلا را شرح خواهم داد
هر آنچه از تو پنهان نیست از من نیز پنهان نیست
برادر جان تو ثارالله و ثارالله دیگر من
حسین قبل خنجر تو، حسین بعد خنجر من
تجلی می کنم در تو، تجلی می کنی در من
شهادت یا اسارت هر دو آغاز است، پایان نیست
بنه پا بر زمین این خاک ها مشتاق و لبریزند
تمام دختران یک یک مژه بر پات می ریزند
نباید هم به مهمان داری ات این قوم برخیزند
چرا که خلق می دانند صاحب خانه مهمان نیست
میان کاروان تو ندیدم غیر زیبایی
جوانان رشید و نونهالان تماشایی
به همره بار گل آورده ام آن هم چه گل هایی
غلط گفته هر آنکه گفته این صحرا گلستان نیست
نقاب افکن مرا با مظهر حق رو به رو گردان
طنابی گردن زینب ببند و کو به کو گردان
همانگونه که مردی از شهادت نیست روگردان
به پای تو زنی هم از اسارت روی گردان نیست
محال است از میان خیمه آه سرد برخیزد
ز کوه صبر من حتی نشان درد برخیزد
اگر زن شیرزن باشد به جنگ مرد برخیزد
بجنگم با سنان؟ هرگز! سنان که جزو مردان نیست
به زیر سایبان قد و بالای تو می خوابیم
من و این کاروان از چشمه فیض تو سیرابیم
نه اینکه دست ما دور است از آب و پی آبیم
فرات بی لیاقت لایق لب های طفلان نیست
چه خوشبخت است طفلی که به حلقومش نگات افتد
چه خوشبخت است آن کس که روی نعشش عبات افتد
یکی با لب، یکی با دل، یکی با سر به پات افتد
دل سلطان عالم را به دست آوردن آسان نیست
به طفلان تو گریه بر پدر کردن نمی آید
به زینب معجر پاره به سر کردن نمی آید
برادر جان به ما اصلا سفر کردن نمی آید
کسی در خیمه های ما به جز شش ماهه خندان نیست
صدا زد: آی مردم این شهید ما مسلمان است
بزرگ خاندانم را نمی بینید عریان است؟!
جواب قاری قرآن زینب بوسه باران است
جواب قاری قرآن زینب سنگباران نیست
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مدح_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مجلس_شام
#اسارت
این همه شانه اش از بار فلک خم شده است
با علمدار حرم تازه شده هم شانه
لااقل یک نفر از آن در و همسایه نگفت
زینب ای بانوی تفسیر بفرما خانه
مجلس آراسته بود و همه بودند، همه
همه نامحرم و بی قید، همه بیگانه
طوری آمد که صدا کرد شکوه زینب
زینب آمد به سوی بزم ولی مردانه
دور ناموس خدا جمله زنان حلقه زدند
حال زینب شده شمع و دگران پروانه
چه جلالی چه وقاری ست به زینب دادند
خواهر شاه نشسته چقدر شاهانه
نیستم دختر زهرا اگر ای کاخ نشین
با غرورم نکنم کاخ تو را ویرانه
گر دهان نجست را به بدی باز کنی
می زنم بر دهنت ای پسر مرجانه
به خدا هیچ زمان فکر نمی کردم من
بگذارند کنار سر تو پیمانه
باید الان تو روی دامن زینب باشی
چند روزی ست که موی تو نخورده شانه
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#زبان_حال_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
به زانو میرسم پیشت نفَس دیگر نمیآید
خودت را بر عبایم ریز... از من بر نمیآید
تو را گُم کردهام ... این راه را ... حتی رکابم را
علی ، بابای تو بودن به من دیگر نمیآید
جوانم دست و پا میزد جوانهاشان مرا دیدند
چه کردند این مسلمانها که از کافر نمیآید
تو را روی عبایم با مصیبت جمع کردم ؛ وای
علیِاکبرم یارب به این اکبر نمیآید
سرِ انگشتهایم را فرو در حنجرت کردم
چرا این تیغِ مانده در گلویت در نمیآید
تو داری میدهی جان و تماشا میکنم ای وای
پدر هستم ولی کاری زِ دستم بر نمیآید
عزای بردن تو بود بابا هم اضافه شد
به خیمه بردنِ ماها به این خواهر نمیآید
همینکه کوچه وا کردند فهمیدم از این اوضاع
علیِ زندهای بیرون از آن معبر نمیآید
کمی از پارههایت گُم شده در وسعتِ صحرا
تو را پاشیده صد لشگر به یک لشگر نمیآید
اگر بیرون کشم این تیغ را میپاشی از هم آه
تنی که دوخته نیزه به یک پیکر نمیآید
از اینسو نیزه خوردی و از آنسو نیزه بیرون زد
از اینسو در نمیآید از آنسو در نمی آید
#حسن_لطفی
@poem_ahl
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#دیر_راهب
آمد سراغ صندوق، آمد شبانه راهب
از قبل شد کمان تر قدّ کمان راهب
یک عمر منتظر بود تا سر بیاید از راه
به او سپرده بودند پیشینیان راهب
با مشت زد به سینه، با اشک دیده اش گفت
زیباتر از مسیحا دردت به جان راهب
شاهی که هر دو عالم بودند در امانش
آن شب سپرد اما سر در امان راهب
بعد از تنور خولی قبل از مساجد شام
شد نوبت کلیسا شد میهمان راهب
تا شد سرش مرتب پیش نگاه زینب
فوراً رسید خیرش به خاندان راهب
مریم به سینه میزد آسیه گریه میکرد
در مجلسی که زهرا شد روضه خوان راهب
حجم گلاب کم بود از حجم خون رویش
تا که به کارش آمد اشک روان راهب
دردی به جانش افتاد تا دید وضع سر را
دردی که شعله میزد تا استخوان راهب
گیسوی چنگ خورده... ابروی سنگ خورده...
اوضاع صورتش برد تاب و توان راهب
خون روی لبان را زخم روی زبان را
تا دید ناگهان بند آمد زبان راهب
آبی نخورد دیگر نانی نخورد دیگر
خونِ جگر از آن پس شد آب و نان راهب
آرام شد رقیه وقتی که از کلیسا
آمد سحر به گوشش صوت اذان راهب
#گروه_یامظلوم
@poem_ahl
هدایت شده از گروه جهادی حضرت سیدالشهداء علیه السلام
#کربلا_اولی_ها
🔸 در کربلای زائر اولیها و زائرین نیازمند شریک باشید.
لینک پرداخت: 👇👇
http://idpay.ir/seyedalshohada
🔻 شماره کارت گروه جهادی حضرت سیدالشهدا (علیهالسلام):
6273817010167587
🔅 با ارسال این پوستر به افراد و گروه ها، در ثواب زیارت نیازمندان و زائر اولی ها شریک باشید. 🔅
کانال اطلاع رسانی گروه جهادی حضرت سیدالشهداء علیه السلام
https://eitaa.com/seyyedalshohadaa
#زبان_حال_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مدح_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
می کشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را
سرِ نیزه، وسط تشت طلا، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را
کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند
بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را
بین بازار به اشکم همه می خندیدند
دوست دارند چرا گریۀ در هلهله را
کاش بودی و مرا باز بغل می کردی
کاش بودی که بگیری یقۀ حرمله را
عمّه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟
غیرت الله بیا ختم کن این غائله را
عمّه کوهیست که ما تکیه به او می کردیم
مادری کرد، که آرام کند قافله را
خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند
شام حس کرد دم صحبت او زلزله را
راستی واژۀ «یابن الطّلقا» یعنی چه؟
عمّه آتش زده این سلسله باطله را
او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند
دختر فاطمۀ عالمۀ فاضله را
حسّم این است که من دردسر قافله ام
کاش با خود ببری دردسر قافله را
می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی
می کشم روی زمین پای پر از آبله را
#احمد_ایرانی_نسب
@poem_ahl
#مدح_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رقیه سلاماللهعلیها
بود در شهر شام از حسین دختری
آسیه فطرتی، فاطمه منظری
تالی مریمی، ثانی هاجری
عفّت کردگار، عصمت اکبری
لب چو لعل بدخش، رخ عقیق یمن
او سه ساله ولی عقل چلساله داشت
با چهل ساله عقل روی چون لاله داشت
هاله برده ز رخ، رخ چو گل ژاله داشت
لاله روی او همچو مه هاله داشت
ژاله آری نکوست، بر گل نسترن
شد رقیّه ز باب نام دلجوی او
نار طور کلیم، آتش روی او
همچو خیر النساء، خصلت و خوی او
کس ندیده است و چون چشم جادوی او
نرگسی در ختا، آهویی در ختن
گرچه اندر نظر طفل بود و صغیر
گر چه می آمدی از لبش بوی شیر
لیک چون وی ندید چشم گردون پیر
دختری با کمال، اختری بی نظیر
شوخ و شیرین کلام، خوب و نیکو سخن
از نجوم زمین تا نجوم سما
دید در هجر او تربیت ماسوی
قره العین شاه، نور چشم هدا
هم ز امرش روان، هم ز حکمش بپا
عزم گردون پیر نظم دهر کهن
بر عموها مدام زینت دوش بود
عمّه ها را تمام زیب آغوش بود
خواهران را لبش چشمه نوش بود
خردیش را خرد حلقه در گوش بود
از ظهور ذکا، وز وفور فتن
بس که نشو و نما با پدر کرده بود
روی دامان او، از و پرورده بود
بابش اندر سفر همره آورده بود
پیش گفتار او، بنده پرورده بود
از ازل شیخ و شاب تا ابد مرد و زن
دیده در کودکی، سرد و گرم جهان
خورده بر ماه رخ سیلی ناکسان
کتف و کرده هدف، بر سنان سنان
در خرابه چه جغد ساخته آشیان
یا چه یعقوب و در کنج بیت الحزن
از یتیمی فلک کار او ساخته
رنگ و رخساره را از عطش باخته
از فراق پدر گشته چون فاخته
بانگ کوکوی او، شورش انداخته
در زمین و زمان از بلا و محن
داغ تبخاله را پای وی پایدار
طوق و درگردنش از رسن استوار
وز طپانچه بُدَش ارغوانی عذار
گریه طوفان نوح، ناله صوت هزار
نه قرارش بجان، نی توانش به تن
در خرابه سکون ساخته در کرب
شور اَیْنَ أبی؟ کار او روز و شب
شامگاهان به رنج، روزها در تعب
ای عجب ای سپهر از تو ثمّ العجب
تا کجا دون نواز شرمی از خویشتن
قدری انصاف و کن آخر از هرزه گرد
عترت مصطفی وینقدر داغ و درد
شد زنانشان اسیر یا که شد کشته مرد
آخر این بیگناه طفل بیکس چه کرد
تا که شد مبتلا اینقدر در فتن
در خرابه شبی خفته و خواب دید
آفتابی به خواب رفت و مهتاب دید
آنچه از بهر وی بود و نایاب دید
یعنی اندر به خواب طلعت باب دید
جای در شاخ سرو کرده برگ سمن
شاهزاده به شه مدّتی راز داشت
با پدر او بهر راه دمساز داشت
ناگهانش ز خواب بخت بد باز داشت
آن زمان با غمش چرخ و دمساز داشت
گشت و بیدار و ماند شکوه اش در دهن
در سراغ پدر کرد و آن مستمند
باز و چون عندلیب آه و افغان بلند
عرش را همچه فرش در تزلزل فکند
ساخت چون نی بلند ناله از بند و بند
جامه جان ز نو چاک و زد در بدن
زد درآن شب به شام برق آهش علم
سوخت برحال خویش جان اهل حرم
باز اهل حرم ریخت از غم به هم
گشته هریک ز هم چاره جو بهر غم
اُمّ کلثوم را زینب ممتحن
ناله وی رسید چون به گوش یزید
کرد بهرش روان رأس شاه شهید
آن یتیم غریب چون سر شاه دید
زد به سر دست غم وز دل آهی کشید
همچو «صامت» پرید مرغ روحش ز تن
#صامت_بروجردی
@poem_ahl
#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
بهر جارو زدن صحن تو مژگان داریم
جگر پاره ز داغ تو به دندان داریم
مو پریشان شده ی زلف پریشان توایم
ما در آشفتگی عشق تو سامان داریم
منت از دست طبیبان نکشیدیم دمی
چون به دستان شفا بخش تو ایمان داریم
جانمان خرج عزایت نشود می میریم
ما فقط بین حسینیه به تن جان داریم
همه چشمیم، بِنه پا ، به خدا دلتنگیم
چند یعقوب در این کلبهی احزان داریم
ما شنیدیم برات حرمات دست رضاست
انتظار نظر از شاه خراسان داریم
كرم دست تو بدجور گدا می طلبد
بی سبب نيست اگر ميل كريمان داريم
نام تو برده شد و مادرت از راه رسيد
باز هم شکر خداوند كه مهمان داريم
#جعفر_ابوالفتحی
#محمدحسن_بیات_لو
@poem_ahl
فریاد وا حسینا پر شد در این حوالی
طفلان به گریه گفتند جای رقیه خالی
#کربلا
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#اربعین
زینب رسید کشته بی سر قیام کن
باز از رگ بریده به خواهر سلام کن
یک اربعین که حرمت من را نداشتند
تو الاقل به پیری من احترام کن
آغوش تو قرار دلم بود از آن نخست
دستی برآر و صبر مرا مستدام کن
«من خون گرم خویش حلال تو کرده ام
خواهی به شیشه افکن و خواهی به جام کن»
نیمی ز جان گرفته ای از من در آن غروب
برخیز و کار نیمه خود را تمام کن
جان داده ام ولی نخ معجر نداده ام
برخیز و یک نظر به رخ نیل فام کن
سایه ندیده سایه او را بلند شو
خورشید را برای ربابت حرام کن
از حرمله نمی گذرم که به خنده گفت
هان ای رباب بر سر طفلت سلام کن
مرهم شدم برای همه مانده ام خودم
برخیز و زخمهای مرا التیام کن
هر گز نشد به اشک تو راضی شوم ولی
اینبار گریه بر من و بازار شام کن
#موسی_علیمرادی
@poem_ahl
#حکایت
#مدح_امام_عسکری سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_عسکری سلاماللهعلیه
#مدح_امام_زمان سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
امام عسگری آن آفتاب کشور جان
سپرد چند ورق نامه بر ابوالادیان
که ای ز کار تو راضی خدا و پیغمبر
برو مدائن و این نامهها بهمره بر
نگاهدار حساب سفر خود از امروز
که مدت سفرت هست پانزده شب و روز
به شهر سامره چون باز آمدی به امید
مرا به عالم دنیا دگر نخواهی دید
تو چون به سامره آیی من از جهان رفتم
به سوی فاطمه در گلشن جنان رفتم
سوال کرد که ای حجت خدای ودود
پس از تو رهبر خلق جهان که خواهد بود؟
بگفت رهبری شیعه را کسی دارد
که بر جنازه ی من او نماز بگزارد
سؤال کرد که برگو علامتی دیگر
که بیشتر بشناسم امامم ای سرور
جواب داد که باشد ولیّ حیّ زمن
کسی که از تو بخواهد جواب نامهٔ من
دوباره گفت که دیگر علامتی فرما
که مشتبه نشود امر کبریا، برما
امام گفت: پس از من بود امام زمان
ندیده هر که بگوید که چیست در همیان؟
غرض به امر ولّی خدا، ابو الادیان
گرفت راه مدائن به دیدهٔ گریان
به روز پانزدهم باز شد به سامرا
چه دید، دید که شور قیامت است بپا
شنید ناله و فریاد وا اماما را
که کشت معتمد دون عزیز زهرا را
امام یازدهم کشته شد ولی مظلوم
بروزگار جوانی شد از جفا مسموم
به بوستان جنان رفته در بر پدرش
نشسته گرد یتیمی بر چهرهٔ پسرش
به ناگه از طرف معتمد رسید خطاب
کند نماز بر آن کشته جعفر کذّاب
پرید رنگ ز بیم از رخ ابوالادیان
بگفت وای مرا، پس چه شد امام زمان؟
چو خواست جعفر کذّاب لب بنطق آرد
بر آن وجود مقدس نماز بگذارد
که ماه از دل ابر اُمید پیدا شد
ز گرد ره پسر آن شهید پیدا شد
مهی که بود جمالش ز حدّ وصف برون
به گیسوان مجعّد بروی، گندمگون
مهی که مهر جهان تاب خاکسارش بود
نشسته گرد غم و غصه بر عذارش بود
مهی سرشک روان از دو چشم خونبارش
که خال هاشمیش بود، زیب رخسارش
مهی که طلعت او جلوهٔ دگر میکرد
ز بند بند وجودش پدر پدر میکرد
سلام گفت بسی آن تن مطهّر را
کشید سخت به یکسو لباس جعفر را
گشود غنچهٔ لب گفت: من سزاوارم
که بر جنازهٔ بابم نماز، بگزارم
نماز خواند به جسم پدر در آن هنگام
که روز جعفر و روز خلیفه آمد شام
پس از نماز ندا داد یا ابالادیان
جواب نامه بده گرچه واقفم از آن
جواب نامه به مولاش داد و گفت نهان
هزار شکر خدا را که شد عیان دو نشان
فتاده بود به فکر نشانهٔ سوم
که آمدند گروهی به سامره از قم
به دست فردی از آن قوم بود یک همیان
هزار اشرفی اندر درون آن پنهان
چو خواست جعفر از آن مالها به دست آرد
قدم به اوج مقام امام بگذارد
امام گفت پس از من امام خلق کسیست
که ناگشوده بگوید درون همیان چیست؟
چو دید جعفر آنان ز راز آگاهند
به خشم گفت: ز من علم غیب میخواهند
شدند مردم قم سخت مات و سرگردان
که شد به جانبشان خادم امام زمان
بگفت: بین شما نامهایست با همیان
که هست نامه و همیان خود از فلان و فلان
هزار اشرفی زر به کیسه جا دارد
ده اشرفی است کز آن روکش طلا دارد
چو صدق گفته خادم بدید ابوالادیان
بگفت شکر خداوندگار، این سه نشان
خدا گواست که مهد امان ما، مهدی است
به حق حق که امام زمان ما مهدی است
کسی که کور از آن مشعل فروزان مرد
به جاهلیّت پیش از نزول قرآن مرد
بلی امام زمان گرچه بود خون جگرش
نماز خواند به جسم مطهّر پدرش
ز سینهام به فلک آه آتشین افتاد
دلم به یاد دل زین العابدین افتاد
چو دید پیکر بابش فتاده بر روی خاک
برهنه در وسط آفتاب آن تن پاک
نداد خصم امانش نماز بگزارد
و یا که پیکر او را به خاک بسپارد
نگاه بر تن صد پارهٔ پدر میکرد
تو گوئی آنکه ز تن روح او سفر میکرد
بگفت زینبش ای شمع بزم خودسازی
چه روی داده که با جان خود کنی بازی؟
مگر نه حجّت حقّی تو از چه بیتابی؟
اراده کرده به سوی بهشت بشتابی؟
بگفت: عمّه چه سان طاقتم بجا باشد
مگر نه این بدن حجت خدا باشد
مگر که باب من از خاندان قرآن نیست؟
مگر حسین در این سرزمین مسلمان نیست؟
به خاک گشت نهان جسم کشتگان پلید
در آفتاب بود پیکر امام شهید
ز دود آه شده روز خلق، شب «میثم»
قسم به جان پیمبر ببند لب «میثم»
#غلامرضا_سازگار
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
پس از تو آب اگر خوردم از این چشمان تر خوردم
گلی هستم که از هر شش جهت به خار برخوردم
برای دلخوشی دختران نیمه جانت بود
در این یکسال و اندی لقمه نانی هم اگر خوردم
چه کارى بر مى آمد از برادر مرده اى چون من
فقط زانو بغل کردم، فقط خون جگر خوردم
منی که سایه ام را مردم کوچه نمی دیدند
منی که شش برادر داشتم، حالا نظر خوردم
به نان کوچه و خرمای مردم لب نزد زینب
میان کوفه هر چه خوردم از دست پدر خوردم
نمی دانم تو می بینی که جایی را نمی بینم؟
غروبی داشتم میرفتم از خانه به در خوردم
شب شام غریبانت از این خیمه به آن خیمه
برای هر یتیمی که سپر گشتم، سپر خوردم
دلیل تازیانه خوردن ما گریه ما بود
ز طفلان بیشتر گریان شدم پس بیشتر خوردم
من پرده نشین را محمل بى پرده اى دادند
به هر جا که گذر کردم چقدر از رهگذر خوردم
تو و پیراهن پاره، من و این چادر پاره
تو سنگ از صد نفر خوردى, من از صدها نفر خوردم
ببین این روزها پیراهنم هم رنگ عوض کرده
فقط گرما نخورده بودم آنهم آنقدر خوردم
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#مناجات
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#گریز_امام_رضا سلاماللهعلیه
#مشهد
عاشق مشتاق تا آغوش هجران می رود
پا برهنه در پی خارِ مغیلان میرود
شب به شب سر به بیابانِ طلب بگذاشتم
هر که عاشق میشود، شبها بیابان میرود
کوچهای خوبست که طی کردنش دردسر است
میل دیوانه به استقبال طفلان میرود
گردنِ معشوق میافتد گناه عاشقان
گر زلیخا بد شود یوسف به زندان میرود
بیشتر مهر پدر را میکند معطوف خویش
طفل در نزد پدر هر وقت گریان میرود
گر از اینجا سردرآوردیم ما کار تو بود
گلّه هر جا میرود با میل چوپان میرود
سفرۀ مهمان ندیده نیست در شأن کریم
اوّل ابراهیمِ ما دنبال مهمان میرود
گیسوی معشوق را با خون دل باید گرفت
آنچه آسان میرسد از راه آسان میرود
دردِ عالم را در خانه مداوا میکند
هر زمان که پرچمش استان به استان میرود
من تو را با قیمت جانم بدست آوردهام
هر کجا اسم تو میآید زِ تن جان میرود
آبروی فاطمه ما را کنارت راه داد
طفل بازیگوش با مادر دبستان میرود
من دوباره گیر کردم ضامن آهو کجاست
من دلم تا گیر میافتد خراسان میرود
معجزه یعنی همینکه در میان خانهات
هر که گریان میشود تا خانه خندان میرود
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#مناجات_با_حضرت_رسول صلیاللهعلیهوآله
#مرثیه_حضرت_رسول صلیاللهعلیهوآله
#گریز_امام_علی سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
با شمایم با شما، ای عشقتان ایمان من!
اسمتان ذکر من است و حرفتان قرآن من
دستبوسم،کاسه لیسم ،خانه زادم ،نوکرم
غیر ازینها نیست در پیش شما عنوان من
شیعه ای از خاک ایرانم مزاحم میشوم
مثل سلمانت صدایم میکنی سلمان من؟!
رحمت للعالمینی رحم کن بیچاره ام
جان زهرا دست لطفی هم بکش بر جان من
من از آن مرد یهودی کمترم آقای من؟؟
کاش میشد با علی باشی شبی مهمان من
من بمیرم در احد با سنگ دندانت شکست
چون اویس ای کاش امشب بشکند دندان من
"اشهد اَنَّ علیّا حُجَّتُ الله" از تو بود
تو علی دادی به من،او شد سرو سامان من
دستپخت فاطمه مارا مسلمان کرده است
بوی زهرا میدهد از برکت تو نان من
رفتن تو میشود آغاز غمهای علی
بوی آتش میدهد این دیده ی گریان من
#سید_پوریا_هاشمی
@poem_ahl
#زبان_حال_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_حضرت_رسول صلیاللهعلیهوآله
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
چند روزیست بستری شده ای
یا به سر حرف میزنی یا دست
باز از فرط ضعف می افتاد
میبری تا همینکه بالا دست
حال و روز بدت مرا انداخت
یاد غمهای هشت سالگی ام
یاد آنروز که یتیم شدم
من در اثنای هشت سالگی ام
از همان روز تا همین حالا
دست لطف تو بر سر من بود
دستهایت پناه خستگی ام
و عبای تو سنگر من بود
آفتاب وجود تو یک عمر
لحظه ای راهی غروب نشد
سال ها از احد گذشت ولی
زخم پیشانی تو خوب نشد..
اگر آماده ای برای سفر
جگرم را ببین و بعد برو
دوسه ماه دگر تحمل کن
پسرم را ببین و بعد برو
چه شده گریه میکنی امروز؟
برده اشک تو صبر و طاقت من
چادرم را نگاه میکنی و
دست خود میکشی بصورت من
باعلی حرف میزدی دیشب
چه به او گفته ای که تب کرده
هی به در میکند نگاه پدر
و مرا باز جان به لب کرده
کاش میشد بمانی و نروی
بی تو میترسم از حسادت ها
از هجوم چهل نفر بر در
آتش و دود و هتک حرمت ها
ترسم اینست که مرا قنفذ
آه با تازیانه حد بزند
تا زمین میخورم به ضرب قلاف
باز بر پهلویم لگد بزند
#سید_پوریا_هاشمی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
گفتم که شاید او بتواند ولی نشد
خود را ز پشت در برهاند ولی نشد
گفتم که شاید این درِ چوبی پس از لگد
در بین چارچوب بماند ولی نشد
می خواست فضّه قبل هجوم حرامیان
خود را به پشت در برساند ولی نشد
زهرا تلاش کرد که از زیر دست و پا
خود را کنارتر بکشاند ولی نشد
با بازوی شکسته خود خواست شعله را
از پای چادرش بتکاند ولی نشد
لبریز شوق بود که در گوش محسنش
یک روز علی اقامه بخواند ولی نشد
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم
همه ی زندگیِ شیر خدا ریخت بهم
داغی و تیزیِ مسمار اذیّت میکرد
تا که برخاست ز جا عرش خدا ریخت بهم
بشکند پای کسی که لگدش سنگین بود
تا که زد، سلسله ی آل عبا ریخت بهم
ثلث سادات میان در و دیوار افتاد
نسل سادات به یک ضربه ی پا ریخت بهم
گُر گرفته بدنِ فاطمه، ای در بس کن
وسط شعله ببین زمزمه ها ریخت بهم
رویِ او ریخت بهم پهلویِ او ریخت بهم
دهنش غرقِ به خون گشت و صدا ریخت بهم
شدتِ ضربه چنان بود که سر خورد به در
رویِ آشفته یِ اُمّ النُجَبا ریخت بهم
پشتِ در سینه یِ سنگین شده هم ارثی شد
گیسوانِ پسرش کرب و بلا ریخت بهم
مادرش آمده گودال نچرخان بدنش
استخوان های گلویش ز قفا ریخت بهم
با ترک های لبش با نوک پا بازی کرد
همه ی صورت او با کف پا ریخت بهم...
#قاسم_نعمتی
@poem_ahl
#مرثیه_حضرت_زهرا سلاماللهعلیها
رنگِ پاییز به دیوارِ بهاری افتاد
بر درِ خانهی خورشید شراری افتاد
فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت
وقت افتادن او، ایل و تباری افتاد
آنقدر ضربهی پا خورد به در، تا که شکست
آنقدر شاخه تکان خورد که باری افتاد
تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خدا
او کنارِ در و در نیز کناری افتاد
بعدِ یک عمر مراعاتِ کنیزانِ حرم
فضه ی خادمه آخر به چه کاری افتاد
خواست تا زود خودش را برساند به علی
سرِ این خواستنِ خود دو سه باری افتاد
ناله ای زد که ستون های حرم لرزیدند
به روی مسجدیان گرد و غباری افتاد
غیرتِ معجرِ او دستِ علی را وا کرد
همه دیدند سقیفه به چه خاری افتاد
وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود
چشمِ یاری به قد و قامتِ یاری افتاد
آنقدَر فاطمه از دست علی بوسه گرفت
بعد از آن روز دگر رفت و کناری افتاد
#علی_اکبر_لطیفیان
@poem_ahl
#مناجات_با_خدا
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
آمده برگ دعوتی از عرش
ایها الناس دعوتید همه
وقت در هم خریدن آمده است
غرق دریای رحمتید همه
سر شب تا سحر منادی حق
هر گناهکار را صدا کرده
من آلوده هم طمع کردم
دائم الفضل سفره وا کرده
باز کرده دو دست رحمت خویش
تا که شاید من و تو برگردیم
طمع آغوش مهربانش را
سحر جمعه تجربه کردیم
مهربان تر ز مادر است خدا
ما که هستیم عبد فراریم
با تمام گنهکاریمان
در جگر حب مرتضی داریم
سینه ام مثل حضرت زهرا
میدهد چون بهشت بوی نجف
وقت جان دادنم بچرخانید
جای قبله مرا به سوی نجف
قلب من با غم امام حسین
مثل تربت طهارتی دارد
بهتر از گریه بر امام حسین
چشم من چه عبادتی دارد
میزند ناله ای حسین عزیز
گیسوانت کجاست شانه زنم
یاد هر ضربه ای که خوردی تو
درد میگیرد ای حسین تنم
نیزه ها در قیام و سجده شان
اشهد حنجر تو را خواندند
عده ای آمدند در گودال
صورتت را رو به خیمه چرخاندند
آتش افتاده بود بر جگرت
آسمان را چو دود میدیدی
خواهرت را محاصره کردند
خواهرت را کبود میدیدی
سر اینکه سر تو را نبرند
رو زده خواهر تو بر دشمن
هر چه فریاد زد نزن نامرد
عمر سعد گفت که شمر بزن
دست و پا گیر سر بریدن شد
گفت بیرون کنید این زن را
با ته نیزه و غلاف زدند
بر سر و صورتش چنان زهرا
@poem_ahl