حاجی چند سال پیش در جایی کار میکرد که حقوق بسیار ناچیزی میگرفت، حدود سیصدهزار تومان. اما این پول آنقدر با برکت بود که علاوه بر تأمین هزینههای زندگیمان، حاجی ماهانه پنجاه هزار تومان به مردی میداد که همسرش سرطان داشت.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
#دفاع_پرس📲
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
29.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨یا حضرت ابوالفضل (ع)✨
✨یا قمر بنی هاشم✨
صابر خراسانی🎤
#ماه_شعبانـ🌙
التماس دعا
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر) #قسمت_شانزدهم مدتی طول کشید تا سرانجام به اولین ایستگاه #ایست
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_هفدهم
هوا رو به #روشنی بود که آسید احمد و #مجید هم آمدند. صورت مجید پشت پرده ای از دلتنگی به #ماتم نشسته و وقتی فهمید ما هم به زیارت نرفته ایم، با لحنی لبريز #حسرت رو به من کرد: «ما هم نتونستیم بریم حرم!»
که آسید احمد #دستی سر شانه اش زد و با #مهربانی پاسخ داد: «عیب نداره بابا جون! میشد ما به زمان #خلوتی بیایم حرم و راحت بریم زیارت و کلی هم با آقا حال کنیم! ولی حالا که #خدا توفيق داده #اربعین زائر امام حسین هم باشیم، دیگه نباید به #لذت خودمون فکر کنیم! باید هر چی پیش میاد #راضی باشیم، حتی اگه نتونیم بریم زیارت و حتی چشم مون هم به ضریح حضرت نیفته! باید ببینیم آقا از ما چی می خواد، نه اینکه دل خودمون چی می خواد!»
سپس به خیل #جمعیتی که در اطراف #حرم در رفت و آمد بودند، اشاره کرد و با حالتی #عارفانه ادامه داد: «زمان اربعین این جا مثل صحرای #محشر میشه! این همه آدم جمع میشن تا فقط به ندای #امام_حسین(ع) لبیک بگن! زیارت اربعین تکلیفه!»
و چه #پاسخ عجیبی که نگاه مجید هم محو صورت #نورانی آسید احمد شد و من نمی توانستم به #عمق اعتقادش پی ببرم که در سکوتی ساده
سر به زیر انداختم.
از وارد شدن به حرم #ناامید شده و بایستی از همین #امروز صبح، حرکتمان را به سمت #کربلا آغاز می کردیم که با اوج دلتنگی با حرم #امام_علی(ع) وداع کرده و با اراده ای #عاشقانه، به سمت جاده #نجف به کربلا به راه افتادیم.
موکب های #پذیرایی از زائران، در تمام کوچه خیابان های شهر #نجف مستقر شده و هریک به وسیله ای به رهگذران #خدمت می کردند. در مقابل اکثر موکب ها هم صندلی هایی برای #استراحت مردم تعبیه شده بود و حسابی ضعف کرده بودیم که در کنار یکی از موکب ها نشستیم و هنوز #لحظاتی نگذشته بود که خادمان #موکب با استکان هایی از شیر داغ و ظرفی پر از نان شیرین به سمت مان آمدند.
#ظرف نان را با احترام #تعارفمان می کردند و با چه مهر و #محبتی استکان های شیر را به دستمان می دادند که انگار از نور #چشم خود پذیرایی می کردند و در خنکای یک صبح پاییزی، شیر داغ و نان شیرین چه #حلاوتی را در مذاقمان ته نشین می کرد که جانی تازه گرفته و دوباره به راه افتادیم.
ادامه دارد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🚨#خبر_فوری
📸حضور معنادار فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مراسم وداع با پیکرهای مطهر "شهدای مبارزه با اسرائیل" در معراج شهدا
🕊شهیدان مدافع حرم احسان کربلایی پور و مرتضی سعید نژاد بر اثر حمله رژیم صهیونیستی در سوریه به فیض عظیم شهادت نائل آمدند.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
مشتاقی و صبوری
از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری
طاقت نماند ما را
✋ #به_تو_از_دور_سلام
🌷به یاد محب و محبوب #امام_رضا (ع)، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
.
اگــــــر طـــردم کنى از آستانت میروم امــا
مـــرا مولا تو از کــــوى خودت دیگر فَلا تَنهَر
نگاهى کن اگر چه با همان قهر و خم ابرو
کــه مـن هـرگـــز نمیگویم فَلاتَقهَر، فَلا تَنهَر
علیرضا پناهیان🖌
عکس از: سامر العذاری📸
.
.
.
#به_تو_از_دور_سلام🚩
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✦ #ندبه_های_دلتنگی ✦
أین جامع الکلمة علی التقوی ؟
🌟 تاریخ آمدنت، سالروز بعثت اندیشههاست!
آن زمان که انسان اعتراف میکند؛
کلید بهشت گمشدهاش، فقط همین یک احساس بود؛
نکند کاری کنم دل امامم بلرزد...
#امام_زمان(عج)
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
حسین کتفش از فتنه ۸۸ آسیب دیده بود دیگر خیلی اذیت میشد. همهاش می گفتیم آنجا چه کار می کنی؟ می گفت مامان شاید باورتان نشود، من سوار هواپیما که می شوم وارد فرودگاه می شوم، درد کتفم می افتد؛ دوباره می آیم ایران. گفتم الکی می گویی! گفت نه به خدا، نمی دانم چرا می روم آنجا درد کتفم می افتد. چون کتفش خیلی اذیتش می کرد. هنوز ام آر آی او هست، چون دکتر می گفت آن ضربه ای که خورده، شدید بوده. با یک چوب خیلی ضخیم، میدان هفت تیر ضربه زدند پشت حسین، کتفش شکسته بود دیگر. حسین اول به ما نمی گفت، می گفت دستم درد می کند، استخوان آمده بود روی هم و جوش خورده بود. دیگر عصب را درگیر کرده بود، اول به ما گفتند عمل می شود، بعد که کمیسیون گذاشتند گفتند نه، اگر عمل کنیم احتمال دارد عصبهای کتف و دستش آسیب ببیند و بعد خونریزی کند، بهتر است با این مدارا کند، چیزهای سنگین برندارد. حسین هم که می گفت اصلا اسم این قضیه را نیاورید به کسی هم نگویید که کتف من ناراحت است.
✨🍃✨🍃✨🍃✨
خط قرمز حسین آقا، ولایت بود، خیلی نسبت به این قضیه حساس بودند، در وصیتنامهاش هم گفته در بدترین شرایط اقتصادی و اجتماعی پیرو ولایت باشید. خیلی حساس بودند به این مسئله، و اینکه نگذارید خون شهدا پایمال شود.
#وصیت_نامه_شهید
#شهید_حسین_معز_غلامی
#روایت_مادر_معزز_شهید
#فاش_نیوز📲
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
نگاهتان؛
وجودمان را
از عشـق لبریز میکـند؛
ما عاشق نگاه یـاران هستیم ...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#جمعه ۲۰ اسفندماه ۱۴۰۰، روز بزرگداشت شهدا
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر) #قسمت_هفدهم هوا رو به #روشنی بود که آسید احمد و #مجید هم آمدن
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_هجدهم
ساعتی تا اذان #ظهر مانده و ما همچنان در جاده #نجف به کربلا با پای پیاده پیش می رفتیم و نه این که #خودمان برویم که یقینا #جذبه_ای آسمانی ما را از آن سوی #جاده به سمت خودش می کشید که طول #مسیر را حس نمی کردیم و با #چشمه عشقی که هر لحظه بیشتر در جانمان می جوشید، به سمت کربلا قدم می زدیم.
سطح مسیر از #جمعیت بود و گاهی به حدی #شلوغ می شد که حتی بین خودمان هم فاصله می افتاد و به #زحمت به همدیگر می رسیدیم. نیروهای امنیتی #عراقی از ارتشی و #داوطلبین مردمی، به طور گسترده در سرتاسر مسیر حضور داشتند و #خودروهای زرهی ارتش مرتب تردد می کردند تا حتى خيال حرکتی هم به ذهن تروریست های #تکفیری نرسد و با چشم خودم میدیدم با همه فتنه انگیزی های #داعش در عراق، مسیر نجف تا کربلا به حرمت اولیای الهی و به همت نیروهای نظامی، از چه #امنیت بالایی برخوردار است.
مسیر #جاده، منطقه ای نسبتا #خشک وصحرایی بود که #نخل_ها و درخت هایی به صورت پراکنده روئیده و کمی دورتر از
#جاده، نخلستان های محدودی قد کشیده بودند که زیبایی #منطقه را دو #چندان میکرد.
دو طرف جاده پوشیده از موکب هایی بود که #غرق پرچم های #سرخ و سبزو سیاه و در میان نوای نوحه و مداحی، برای خدمت به میهمانان امام حسین (ع) از
جان خود هزینه می کردند؛ از مادرانی که کودکان #خردسالشان را در حاشیه جاده گمارده بودند تا به زائران #لیوانی آب مرحمت کرده با دستمال کاغذی به دستشان بدهند تا پیرمردانی که قهوه #مخصوص عراقی را در #فنجانی کوچک به زائران تعارف می کردند و جوانانی که بدن خسته مردان را مشت و مال میدادند و حتی نیروهای نظامی و امنیتی که خم شده و قدم های زائران را نوازش می دادند و چه می کردند این #شیعیان عراقی در اکرام عزاداران اربعین #حسینی که گویی به #عشق امام حسین ته مست شده و در آیینه چشمان خمارشان جز صورت سید الشهدا چیزی نمی دیدند که هریک به هر بضاعتی #خدمتی میکردند و هر کدام به زبانی اعلام می کردند که خدمت به #میهمانان پسر پیامبر #افتخار دنیا و آخرتشان خواهد بود.
آسید احمد گاهی #مجید را رها می کرد و همراه #همسر و دخترش می شد تا من و مجید کمی در خلوت #خودمان در این جاده #شورانگیز قدم بزنیم و ما دیگر چشم مان جز عظمت این میهمانی پربرکت چیزی نمی دید.
نمی توانستم بفهمم #امام_حسین(ع) با دل اینها چه کرده که اینچنین برایش #هزینه می کنند و می خواهند به هر وسیله ای از میهمانانش پذیرایی کنند که آهسته با #مجید نجوا کردم: «مجید! اینا چرا این همه به خودشون #زحمت میدن تا از ما پذیرایی کنن؟»
مجید #کوله_پشتی_اش را کمی جابجا کرد و همچنان که محو #فضای فوق تصور این جاده رؤیایی شده بود، سه #مستانه پاسخ داد:
«اینا به خودشون زحمت نمیدن! اینا دارن کيف دنیا رو میکنن! ببین دارن چه #لذتی می برن که پای یه #زائر رو مشت و مال میدن! اینا الان دارن با امام حسین(ع) حال میکنن! آسید احمد میگفت بعضیهاشون انقدر #فقیرن که پول پذیرایی از زوار رو ندارن، برای همین یه #سال پس انداز میکنن و اربعین که می رسه، همه پس اندازشون رو خرج #پذیرایی از مردم میکنن! یعنی در طول سال فقط کار میکنن و #پس_انداز میکنن به عشق اربعین!»
ادامه دارد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
.
دیوانگے ما در این میخانه، لطف است
بخشیده زهرا این جنون بیڪران را
محمدجوادشیرازی🖌
.
.
.
#به_تو_از_دور_سلام🚩
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
مقام معظم رهبری:
آقای #بهشتی خیلی خیلی بزرگ بود و این مردم هنوزم که هنوز است، به نظر من آقای بهشتی را نشناخته اند.
بهشتی در #آینده شناخته خواهد شد...
📝مصاحبه در ۱۳۶۰/۱۱/۰۴
#شهید_بهشتی🌹
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
از همان روزهای ابتدایی که جنگ سوریه شروع شد، برادرم برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) راهی شد. وقتی آتش جنگ بالا گرفت و نیروهایی برای مقابله با تروریستها به آنجا اعزام شدند، برادرم نیز مدت مرخصیهایی را که توسط آن به تهران میآمد، کوتاه کرد و بیشتر در منطقه ماند. حتی چند سال به ایران بازنگشت و من هم آخرین بار دو سال پیش بود که وقتی برای برگرداندن وسایل همسر شهیدم به سوریه رفتم، برادرم را آنجا دیدم. خود حاج اصغر هم آخرین بار عید فطر دو سال گذشته بود که به ایران آمد و به خانواده سر زد و از آن به بعددیگر نیامده بود. همه اینها به دلیل مسئولیت سنگین اش در منطقه بود.
#حاج_قاسم
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_خواهر_حاج_اصغر(همسرشهیدپورهنگ)
shahadat-talab.ir/تسنیم📲
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
رژیم صهیونیستی خوب میداند معنی این نگاه و آن مشت گره کرده چیست...
#انتقام
#سردار_حاجی_زاده
#شهید_مرتضی_سعیدنژاد
#شهید_احسان_کربلایی_پور
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر) #قسمت_هجدهم ساعتی تا اذان #ظهر مانده و ما همچنان در جاده #نجف
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_نوزدهم
و مگر اربعین چه
#اعجازی دارد که به #انتظار آمدن و #اشتیاق برپایی اش، اینچنین خاصه #خرجی میکنند و من که از فلسفه پوشیدن یک پیراهن #سیاه سر در نمی آوردم، حالا در این اقیانوس #عشق و عاشقی حقیقتأ سرگردان شده و در نهایت درماندگی تنها #نگاهشان می کردم.
نه می فهمیدم چرا این همه پر و بال می زنند و نه می توانستم #شیدایی شان را سرزنش کنم که وقتی دختری از اهل تسنن، رهسپار #چهار روز پیاده روی برای رسیدن به کربلا می شود، از شیعیان #انتظاری جز این نمی رود که برای معشوق شان اینچنین بر سر و سینه بزنند!
#مجید به نیم رخ صورتم نگاه کرد و شاید مشتاق بود تا ببیند در #دلم چه میگذرد که با لحنی #لبریز حیاء سؤال کرد: «الهه! تو اینجا چی کار میکنی؟»
به سمتش #صورت چرخاندم که به عمق چشمان مات و متحیرم، خیره شد و باز سؤال كرد: «الهه جان! تواین #جاده این همه زن و مرد #شیعه دارن به عشق امام حسین هم میرن! ولی تو چی کار کردی که طلبیده شدی؟ تو چی کار کردی که باعث شدی من بعد از ۲۹ #سال که از خدا #عمر گرفتم، بیام کربلا؟»
در میان همهمه #جمعیت و صدای پر شور مداحی های #عراقی که از بلندگوهای موکب ها پخش می شد، صدایش را به #سختی می شنیدم و به دقت نگاهش میکردم تا بفهمم چه می گوید که #لبخندی زد و در برابر سکوت بی ریایم، صادقانه #اعتراف کرد:
«من کجا و کربلا کجا؟!!! اگه تو نبودی من کی لیاقت داشتم بیام اینجا و این مسیر رو پیاده برم؟» در برابر #نجابت مؤمنانه اش زبانم بند آمده و او همچنان می گفت:
«الهه! اگه از من بپرسی، این #جواب گریه های #شب_قدر امامزاده اس! من و تو پارسال توامامزاده اونهمه خدا رو #صدا زدیم تا مامان رو #شفا بده! خب حکمت خدا چیز دیگه ای بود و مامان رفت، اون دختره #وهابی جاشو گرفت و هر کدوم از ما رو یه جوری #عذاب داد! عبدالله رو همون اول از خونه بیرون کرد، من و تو رو چند ماه بعد در به در کرد و اونهمه بلا سرمون اومد! بعد هم #نوبت محمد شد تا اموالش رو از دست بده و آواره غربت بشه! آینده #ابراهیم هم نابود شد و زن و بچه اش اون همه اذیت شدن! همه سرمایه بابا حرومِ #ریختن خون یه مشت زن و بچه بیگناه شد و آخر سر به خود بابا هم رحم نکردن!»
ادامه دارد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_پنجم (آخر)
#قسمت_بیستم
از حجم #مصیبت_هایی که در طول یک سال و نیم بر سر خودم و خانواده ام #آوار شده و #مجید همه را در چند جمله پیش چشمانم به خط کرده بود، جانم به #لب رسید و او دلش جای دیگری بود که با نگاه بی قرارش به انتهای جاده، جایی که به #کربلا می رسید، پر کشید و با چه لحن عاشقانه ای زمزمه کرد:
«شاید قرار بود همه این #بدبختیها اتفاق بیفته و اون همه #گریه و زاری شب های امامزاده نمی تونست این #سرنوشت رو عوض کنه! ولی... ولی در عوض اون گریه ها، خدا به ما این سفر رو #هدیه داد! شاید این زیارت #اربعین تو سرنوشت ما نبود و اون #شب تو امامزاده، به خاطر دل شکسته تو، قسمت شد که #من و تو هم #کربلایی بشیم.»
سپس به سمتم صورت چرخاند و با لبخندی لبریز #یقین ادامه داد: «الهه! من احساس میکنم اون #شب تو امامزاده، #خدا برای من و تو اینجوری تقدیر کرد که بعد از همه اون #مصیبت_ها به خونه #آسید_احمد برسیم و حالا تو این راه باشیم! شاید این چیزی بود که تو سرنوشت ما نبود و اون شب به ما عنایت شد!»
که صدای اذان #ظهر از بلندگوهای موکب ها بلند شد و #مجید در سکوتی #عارفانه فرو رفت. هرچند حرف هایی که از #مجید میشنیدم برایم #تازه بودند، اما نمی توانستم انکارشان کنم که #حقیقتا من کجا و کربلا کجا و شاید معجزه ای که برای شفای #مادرم از شب های قدر امامزاده انتظار می کشیدم، بنا بود با یک سال و چند ماه تأخیر در مسیر رسیدن به کربلا محقق شود که حالا من در میان این همه #شیعه عاشق به سمت حرم امام حسین به قدم می زدم، ولی باز هم برایم سخت بود که من در این مدت، #کم مصیبت نکشیده و هنوز هم دلم می خواست که #مادرم زنده می ماند و هرگز پای نوریه به خانه ما باز نمیشد!
از یادآوری #خاطرات تلخ گذشته، قفسه سینه ام از حجم غم #سنگین شده و باز نمی توانستم #گریه کنم که بعد از شنیدن اخبار هولناک سرنوشت #پدر و برادرم، اشک #چشمانم هم خشک شده و شاید اقامه نماز، فرصت خوبی برای آرامش قلب #بی_قرارم بود.
ادامه دارد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊