eitaa logo
شعر شیعه
6.9هزار دنبال‌کننده
451 عکس
174 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
این­ها به جای اینکه برایت دعا کنند کف می زنند تا نفست را فدا کنند یا جای اینکه آب برایت بیاورند همراه ناله­ی تو چه رقصی به پا کنند باید فرشته ها، همه با بال­های خود فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند بال فرشته های خدا هست پس چرا؟ این چند تا کنیز تو را جابجا کنند حالا که می­برند تو را روی پشت بام آیا نمی­شود که کمی هم حیا کنند تا بام می­برند که شاید سر تو را در بین راه، با لبه­ای آشنا کنند حالا کبوتران پر خود را گشوده اند یک سایبان برای تنت دست و پا کنند @shia_poem
آن روز کاظمین چو بازار شام شد دنیا برای بار نهم بی‌امام شد دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت آن‌قدر اشک ریخت که چشمش تمام شد جنت وزید و حُجرهٔ در بستهٔ امام در بارش ملائکه خود، بار عام شد تا سایه‌بان شود به تن زهر دیده‌اش خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد... آن روز ذوالجناح حسین از نفس فتاد آن روز ذوالفقار علی در نیام شد آتش نشست در جگر کربلایی‌اش یعنی به رسم خون خدا تشنه‌کام شد... @shia_poem
دیده در کودکی اش داغ کبوترها را تبر و سوختن جان صنوبرها را راوی مقتل سرخی ست که می سوزاند شرح آن صفحه به صفحه همه دفترها را تیغ بی مهر عطش بود و لب کودک ها دیده او چهره ی شرمنده ی مادر ها را عمه را دیده که در بی کسی عصر حرم گره بر روی گره می زده معجر ها را آنکه خود درد کشیده ست فقط می فهمد پای پر آبله و گریه ی دختر ها را مقتل از جانب او گفت که عمه جانش دیده بر زیر گلو کندی خنجر ها را ناگهان در وسط هلهله ها می چیدند روی سرنیزه ی بی رحمی خود سرها @shia_poem
کوفه نیا؛ از آمدن صرف نظر کن از این سفر آقای من صرف نظر کن از دست خود انگشترت را دربیاور از خیرِ کهنه پیرهن صرف نظر کن دربارۂ سرنیزه های زهرآلود با خواهرت حرفی نزن،صرف نظر کن... از کربلا از نینوا از قاضریه از هر کجا غیر از وطن صرف نظر کن این تن بمیرد دخترانت را نیاور دارند دستان بزن...صرف نظر کن- -از نامۂ بی غیرتِ خنجر فروشان از مردم پیمان شکن صرف نظر کن از پیکرت چیزی نمی ماند! بیا از- آوردنِ حتی کفن صرف نظر کن دیدم خریده حرمله(لع) تیر سه شعبه جان رباب(س)از آمدن صرف نظر کن! @shia_poem
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ قدرتِ عرفه، در جبرانِ تمام جاماندن‌های انسانها در رمضان، یک راز دارد! این راز، نه فقط مخصوصِ ایّام‌اللهِ عرفه، که فرمولی طلایی برای تمام دقائق عمر انسان است! رازی که اگر بدان برسیم، ابتدایِ بی‌نیازیِ ماست از تمام عالَم و آدم💫! ※ ویژه روز ❤️ @shia_poem
دوباره آمده ام ، بنده ای گنهکارم... تمامِ آبرویم را به تو بدهکارم... قبول کن عملم را ، بضاعتم این است قبول دارم همیشه وبال و سَربارم... ببین نشسته ام حالا کنارِ سفره ی عشق شبیهِ ابر ، برای حسین میبارم... حسین یارِ من است و منم غلامِ حسین خوشا به حالِ منی که حسین شد یارم قسم به خونِ گلوی حسین ، یا اللّٰه! ببخش معصیتم را ، ببخش رفتارم اگر حسین نباشد ، کجا رَوَد دلِ من؟ که بی وجودِ گل فاطمه ، گرفتارم میان روضه دلم میرود همان جا که ، دو دست بر کمرش گفت : «ای علمدارم... بلند شو که سکینه عجیب مضطرب است بلند شو نفسم ، ای همه کس و کارم بلند شو ، کمرم تیر میکشد عباس... ببین که خنده کنان ، میدهند آزارم! صدای خواهرم از خیمه میرسد بَر گوش که ناله میزند: عباس... میر و سردارم» @shia_poem
اول عشق ست ای جان ! قل هوالله احد دف بزن ، ساغر بچرخان ، قل هوالله احد گفتم از عشق و زبانم شعله ور شد ناگهان آه از این مضمون سوزان ! قل هوالله احد حضرت لیلی ! بیا در صحنه و چرخی بزن یک غزل مجنون برقصان ، قل هوالله احد ساغری آغوش وا کن ، یک تبسم مِی بریز اندک اندک جمع مستان ... ، قل هوالله احد می کنم سجاده را رنگین به می ، فتوا بده " زهد " من را می بنوشان ، قل هوالله احد بر سر آنم به حکم عشق ، رقص خون کنم با دلی عاشق ، غزلخوان ، قل هوالله احد در کمند زلف تو پیچید دل ، یا للعجب ! دید صدها عید قربان ، قل هوالله احد زیر شمشیر غمت ، عشق ست سر دادن به شوق دست افشان ، پایکوبان ، قل هوالله احد من شبی تاریک تاریکم ، تبسم کن مرا جلوه کن ای ماه تابان ! قل هوالله احد تشنۀ وصلم ، الا یا ایهاالساقی ! وصال اول عشق ست ای جان ! قل هوالله احد @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افلاک را مهار کند با نظاره‌ای! بی مهر او به چرخ نتابد ستاره‌ای .. نَبْوَد به دهر، منقبتش را شماره‌ای! ابلیس را به بند کشد با اشاره‌ای... یک لحظه گر اشاره به "قنبر" کند، علی! @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز نماز امام صادق(ع): روزغدير، روز نماز است. (الغدير، ج 1 ص 285) از یاد خدا پُر است اعضای علی وز شوق لبالب است مینای علی هنگام نماز شد، بیارید بُرون تیری که نشسته است در پای علی محمدجواد غفور زاده
هم گریه ای و آب وضوی مکرّری هم کوثری و جام و سبوی معطری باید ترا بجویمت ای عشق اهل بیت در امتداد پیچش گیسوی دلبری بر خاک، سجده می کنم و مست میشوم وقتی که باز میشود از آسمان دری بسکه خراب باده شدم بین میکده پایم نمی کشد بروم جای دیگری دلداده و اسیرم و باب الجوادی ام اهل همین محله و مهمان هادی ام ابن الرضای دوم و عشق رضا رسید دردانهء سمانه و نور سما رسید نامش علی و کنیهء او هم ابوالحسن نطقش؛ پیمبری که به وحی خدا رسید خال لبش اشاره به توحید کعبه داشت قدّ قصیده اش به قد ربّنا رسید تقسیم شد محبت او بین کائنات یک ذره از ولایت او هم به ما رسید عالم فقیر و سائل دست کریم اوست ایران گدای خانهء عبدالعظیمِ اوست روح بلند او به جنان پر کشیده بود میلش به عرش و وادی دلبر کشیده بود رفت از مدینه، سمت نجف، قبل سامرا بسکه لبش، شراب علی سر کشیده بود در قلب عرش، عشق خدا را برای خلق از برکهء غدیری حیدر کشیده بود در "فُلکِ جَاری" از "لُجَجِ الغَامِرَه" که گفت، حیدر به روی دست پیمبر کشیده بود یعنی یقین کنید که دست خدا علی است اصلاً کلید معرفت الله، یاعلی است قربان لطف هادی و قربان سامرا دیوانهء نجف شده مهمان سامرا من ریزه خوار لقمهء سلطان مشهدم پُر برکت است سفره ام از نان سامرا جانم به درد و تاول پاهای زائران در پیچ و تابِ کوچه خیابان سامرا این اربعین اگر که شدی زائر حرم یک شب بخواب گوشهء ایوان سامرا عمریست سامرا، حرمِ جانِ خسته هاست آنجا که خانهء پدری من و شماست این کورهء محبت مان گرم شد دمش جانم به عشق! با همهء حالِ درهمش من را فقط یکی ببرد خیمهء حسین خیلی زمان نمانده بیاید محرمش قسمت نشد به سر بزنم زیر قبّه اش دعوت کنید گریه کنم زیر پرچمش فکری برای این دلِ بیتاب من کنید شش گوشهء حسین مرا کُشته با غمش نوکر، اگر حرم نرود خوار میشود نوکر، بدون گریه گرفتار میشود @shia_poem
پرهای جبرئیل، سراسر به هم رسید وحیِ خدا و ساقیِ کوثر به هم رسید روی جهاز رفته و إبلاغ شد شروع سرشانهٔ پیمبر(ص‌) و حیدر(ع) به هم رسید تاریخ ایستاد و خبر داد اینچنین: دست علی(ع) و دست پیمبر(ص‌) به هم رسید از هم چه دلبری که نکردند در غدیر عطرِ خوش ِ دو شافع محشر به هم رسید تا اینکه جای شبهه نمانَد! بدونِ مکث... دستانشان هر آینه بهتر به هم رسید «مَن کُنتُ» گفت و شدولی الله مرتضی(ع) وقتی که دستهایِ دو یاور به هم رسید مثل قدیم جادهٔ نهج البلاغه و- -قرآن چه عاشقانه برابر به هم رسید هم آیهٔ ولایتِ مطلق نزول کرد هم دستِ دو وصیّ و برادر به هم رسید دیدند با دو چشم؛ که حیدر خلیفه شد دیدند دستشان چه مکرر به هم رسید لحظاتِ نابِ عقد اخوّت رسیده بود دستان گرم ِ مالک و قنبر به هم رسید! @shia_poem
به عشق تو ای یار گفتم حسین همین اول کار گفتم حسین خداییش این یازده ماه را به امید دیدار گفتم حسین شنیدم حبیب عاشق روضه است نیابت ز انصار گفتم حسین نماز همه برکت خون اوست که در سجده بسیار گفتم حسین شفا از حسین و دوا از حسین به بالین بیمار گفتم حسین به کوری هرکس نمیخواهدش چه خواب و چه بیدار گفتم حسین  حسن دست روی سر من کشید از آن شب که یکبار گفتم حسین ز گهواره تا گور من نوکرم بریدم‌ ز اغیار گفتم حسین به روی دلم حسرت کربلاست سحر با دل زار گفتم حسین... سر کوچه بازار سنگت زدند سر کوچه بازار گفتم حسین @shia_poem
محمّد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را زنی از راه می‌آید، که دارد آرزو مریم، به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را رسید از راه، روح‌الله و سرّالله و سیف‌الله شنید از آسمان، عیسی‌ابن‌مریم هم، نهیبش را نگاهی می‌کند یعسوب و می‌ترسند ترسایان چه کس، این‌گونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟ بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید: چه خواهد شد اگر حیدر، کِشد تیغ مهیبش را «پدر» با ما، «پسر» با ما، دَمِ «روحُ‌القدس» با ماست بگو در پای حیدر، افکنَد ترسا، صلیبش را @shia_poem
هستند نمایندهٔ دستانِ خدا هم کعبه و هم قبله و هم قبله نما در روز مباهله تماشایی شد؛ حقّانیتِ پنج تن آل عبا! @shia_poem
اگر که دست جهان، قدرت مقابله داشت چرا برابر حق، ترس از مباهله داشت؟   @shia_poem
غم بزرگ، غم مهربان، غم متفاوت حدیث زخم و نمک، سوز و مرهم متفاوت تمام آینه‌ها اسم اعظمند خدا را تو ای شکسته‌ترین اسم اعظم متفاوت میان اینهمه افسون و غمزه‌ی متشابه کرشمه‌های تو آیات محکم متفاوت کسی که عشق تو را دارد و کسی که ندارد دو آدمند ولی در دو عالم متفاوت صفوف سینه‌زنانت مُنظمند و مشوّش منظمند و پریشان، منظم متفاوت تو با تمام جهان فرق می‌کنی، تو که هستی؟ ضریح و تربت و آیین و پرچم متفاوت چگونه می‌کشی و زنده می‌‎کنی، دل و جانم فدای چشم تو، عیسی بن مریم متفاوت تو آمدی که جهان را از این ستم برهانی خوش آمدی به جهان ای محرّم متفاوت @shia_poem
گُلِ پژمرده پژمردن ندارد ز پا افتاده پا خوردن ندارد مرا بگذار عمو برگرد خیمه تن پاشیده كه بردن ندارد * بیا شوق مرا ضرب المثل كن تمام ظرفهایم را عسل كن برای آنكه از دستت نریزم مرا آهسته آهسته بغل كن * لبم بوی پدر دارد عمو جان سرم شوق سفر دارد عمو جان تمام سنگ ها بر صورتم خورد یتیمی دردسر دارد عمو جان @shia_poem
۷ قاسم بن الحسن علیه السلام با غنچه های ِ دشت و دمن مو نمی زند با مُشک و زعفران و ختن ، مو نمی زند با انبیاء ِ پاک ِ سلف ، هم طراز هست با نِکهـت ِ بهـشت ِ عَـدَن ، مـو نمی زند رُقعه به دست ، بسته و... آماده ، آمـده با غیـرت و غـرور ِ حسـن ، مو نمی زند یاقـوت ِ چشـم های ِ حُنِـینیّ ِ این پسر با خـاتـم ِ نفیـس ِ یمـن ، مو نمی زند با شیر ِ خِبره ی ِ جَمل از جامع ِ صفات وقت ِ نبـرد ، بین دو تـن ، مو نمی زند مرهب مساوی از دم ِ تیغش دو نیم شد اصـلاً بـگو دوبـاره بـزن ، مو نمی زند بو می کشید ، عطر تنش را حسین گفت او با علی ِ اکـبر ِ مـن ، مو نمی زند هر دو شکسته سینه ، نفس می کشند... آه با مادرش به وقت ِ سخن ، مو نمی زند کندو که پاره گشته از آن می چکد عسل با زخم ِ باز کرده ِ دهن ، مو نمی زند روح الله قناعتیان
به پیشگاه شهدای کربلا جناب زهیر بن قین ، بُریر بن خضیر و جُون بن حوی . خوشا به حال نوکری که پیر ِ دِیر می شود اهل ِ سبو پرستی و سلوک و سیر می شود کجا شنیده ای خماری از سبو ، حذر کند ؟! کجا کسی‌که مست تو شد اهل‌غیر می‌شود؟ پر شده از طراوت ِ نشـاط ِ نشئه ی ازل... کسی که سینه‌اش پر از غم ِ «شبیر» می شود ز نَفْس ، قدر ِ نَفَسی ، تکـیده شد اگر کسی... برید از هر هوسی «جُون و بُریر» می شود از « مُلِئَت بُطُونُکُم مِن َ الحَرٰامْ » رد شدن خروجی اش ، ابن انس ، ابن نُـمِیر می شود به پیچ و تاب زلف ِ او اگر گره خورد دلی... مسلماً «حبیب» می شود ، «زهیر» می شود زیاد دیده ایم ما ، مثل ِ « رسـول ترک » را عاقبت ِ غـلام ِ تو خـتم ِ به خیـر می شود روح الله قناعتیان
حضرت قاسم حسن آباد سیزده سال دلم ، بعد پدر شاد نشد هر چه کردم بخدا خانه ام آباد نشد خواستم مثل پسرهای تو باشم اما... آرزوهای کسی این همه بر باد نشد تا کشیدی به سرم دست یتیمی،دیگر مشکلم هیچ کجا،هیچ زمان حاد نشد کاش می شد به غریبی تو کاری بکنم قاسمت هم به خدا ، بهر تو اولا نشد سَروها از پس هم روی زمین افتادند شاخ شمشاد قدان نوبت شمشاد نشد ؟ تشنه ی شهد عسل بودم و مشتاق پدر بهتراز این به خدا، فرصتی ایجاد نشد مَرکبی نیست که از روی تنم رد نشده خواستم ناله کنم ، ناله ی به امداد نشد جای نقل از همه سو سنگ سرم پاشیدند هیچ کس مثل من انگار که داماد نشد خواستم منتقم روضه ی پهلو باشم قنفذی سخت به پهلوی من افتاد نشد شد مشبک تنم از سُم ستور و نفسم از ضریح ِ حرم ِ سینه ام آزاد نشد شمر و خولی و سنان یک طرف اما والله هیچ کس بدتر از این حرمله ، صیاد نشد به تن پاک پدر تیر ، مرا سنگ زدند هیچ جا مثل دل من ، حسن آباد نشد روح الله قناعتیان
گرم روز است و تمام خورشید آفتاب است که می‌بارد تیغ نیست آبی که لبی تَر گردد نیست اشکی که زند حلقه به چشمی بی جان گوشه‌یِ خیمه‌ای از بی تابی مادری می‌خواند نغمه‌یِ لالایی شاید اینگونه بخوابد طفلش ولی اینبار چه آرام و ضعیف تشنگی جوهره‌یِ لالایی او را بُرده تا که هُرمِ نفسش می‌خورَد بر رُخِ کودک آرام چهره‌ی سوخته‌اش میسوزد مادری چشم به راه گونه‌هایش زخم است رَدِ سرخی است که از ناخنِ طفلش مانده هردو باهم تشنه هردو باهم بی تاب هردو دل داده به آوازِ پدر تا کلامی گوید ساقی از راه رسید باز هم مَشکِ پُر آب چقدر طولانی است انتظارِ رُخِ تاول زده‌ای نَفَسِ سوخته‌ای کمی آنسوتر از او زیرِ یک خیمه‌ی تفدیده‌ و خشک کودکانی جَمعند همگی دلواپس چشم دارند به دلگرمیِ یاسی کوچک دختری پوشیده زیرِ یک چادرِ سبز نازدانه که چنین می‌گوید دلتان قرص خیالِ همگی راحت باد به خودم گفته که برمیگردم قول داده به حرم می‌آید دلتان قرص که دریا با اوست ولی انگار در این لحظه شنیدند کسی می‌آید کسی از دور به سمت خیمه او عمو نه  خود باباست ولی وای چرا اینگونه قامتش خَم شده است دست دارد به کمر دست دیگر به عمودی که پناهِ حرم است می‌کِشد خیمه‌یِ عباس زمین می‌اُفتد بُهت در جمعِ حرم می‌پیچد بغض‌ها می‌شکند ناله‌ای می‌آید گوشها را دگر از قبل سبکتر بکنید عمه در حلقه‌ی ماتم زده‌ی دخترکان گره‌ای بر گره‌ی معجر آنان می‌زد گوئیا سوخت و خاکستر شد خیمه‌ی مادر طفل تازه می‌خواست زبان باز کند تازه می‌خواست که بابا گوید غرق در حال پریشانیِ خود بود که دید پدرش میگوید کودکم را آرید (اصغرم را بدهید) تا که سیرابِ دو کف آبِ گوارا گردد طفل را بابا بُرد باز‌هم در دلِ او نورِ اُمیدی پر زد خواست تشویش بیاید به سراغش اما غم به خود راه نداد گفت اینبار علی سیراب است بازهم چشم به راه به درِ خیمه‌ی خود کُند تَر می‌گذرد ثانیه‌ها که سیاهیِ کسی پیدا شد چشم‌هایی که زِ فرطِ عطش  تار شده خیره نمود زیرِ لب با خود گفت : پس علی کو؟ چه شده؟ بچه‌ام با او نیست دید باباست ولی چهره‌ی او خونین است گوشه‌هایی زِ عبایش خونرَنگ می‌رود پشتِ خیام سر به زیر است چرا خواست حرفی بزند بُهت وجودش را برد نفسش بند آمد بعد بغضی سوزان رفت دنبال حسین چشمهای تارش دید در پشت حرم گودی قبری را کوچک اما کم عمق دستِ بابا خاکی دید در سینه‌ی آن کودکش خوابیده خنده‌ای بر لب اوست چشمهایش باز است زلفهایش خونین بِینِ قنداقه‌ی سرخ مثلِ یک کابوس است سرش انگار به مویی بند است از گلویش خبری نیست ولی خبری نیست از آن حلق سفید گوئیا حنجره‌اش تارهای صوتی همگی سوخته‌اند خبری نیست از آن حَلق سفید جایِ آن تیغه‌یِ یک تیرِ مهیب از سه طرف بیرون است طولِ آن بیشتر از قدِ علی حجم آن بیشتر از حجمِ سرش گوش تا گوش نمانده چیزی حرمله میخندد زانوانش خم شد چشمهای پدر از شرم زمین می‌نگرد دستِ خود بُرد به سمتِ لحد و چید بر آن پنجه بر خاک زد و رویِ مزارش پاشید مُشت خاکی به سرش بعد آهی جانکاه اثر از قبر نبود حال زینب ماند و مادری خاک آلود پیرمردی تشنه چه‌کند با این مرد به کدامین برسد ساعتی تلخ گذشت در غروبِ سرخی که حرم شعله‌ور از دستِ غارت شده است خیمه آتش شده است دختران میسوزند همه‌ی هستیشان مثلِ گهواره به غارت رفته چشمِ مجروح رباب دید در پشتِ خیام از همانجا که نشانش کرده در همان نقطه که خاکش کرده گودیِ قبری هست گودیِ کوچکی اما خبر از کودک معصومش نیست سر خود را چرخاند طرفِ طبل زنان طرف هلهله ها نیزه دارانی دید به سرِ نیزه‌ی افراشته‌ی خونین قطور اصغر خود را دید که به او می نگرد حرمله میخندد...... @shia_poem
انگار علی مادر تو شیر ندارد گریه نکن این قدر که تأثیر ندارد بی حال شدی و دل من ریخته برهم درمانده شده فرصت تأخیر ندارد می گیرم از این قوم کمی آب برایت بابای تو ترس از غمِ تحقیر ندارد ای مردم کوفه پسرم تشنه ی آب است این کودک بیچاره که تقصیر ندارد یک مرد بیاید ببرد غنچه ی من را آبش بدهد... مادر او شیر ندارد گفتند: "حسین آمده خود آب بنوشد" یک جرعه ی آب این همه تفسیر ندارد ای حرمله این بچه سرِ جنگ ندارد شش ماهه ی بی شیر که شمشیر ندارد تیری که به عباس زدی؟! وای خدایا... شش ماهه ی من طاقت این تیر ندارد شادی نکنید این همه که مادرش افتاد شش ماهه زدن این همه تکبیر ندارد بیچاره ربابه جگرش سوخت و دیگر کاری بجز اشک و غم شبگیر ندارد گیرم که شکسته شده، بعد از علی اصغر... ...گهواره دگر حاجت تعمیر ندارد خوابش شده دامادی اصغر ولی انگار خواب دل هجران زده تعبیر ندارد @shia_poem
كسي كه از دو لبش كوثر آب مينوشيد كسيكه باده به نامش شراب مينوشيد كسيكه از قدمش سلسبيل سيراب است كسيكه از دم قدسيش ، نيل سيراب است همان كسيكه چكيد آبشار از مشتش همانكه داد به دريا حيات انگشتش كسيكه صاحب آب است جده اش زهرا كسيكه تشنه لبخند او بود سقا كسيكه از غم او كائنات لبريز است همانكه از كرم او فرات لبريز است به آه تشنكي اش هيچ كس جواب نداد كسي به حنجر خشكش دو قطره آب نداد عطش گرفت لبش را كه گفته شير مكيد؟ به جاي شير در آنجا سه جرعه تير مكيد وحوش و طير بيابان ، درنده ها سيراب عزيز فاطمه لب تشنه ، اسبها سيراب چه كرد آب؟ لب كوفيان خنك ميشد كبود شد لب اصغر ، سنان خنك ميشد بس است حرمله دنبال آب پرسه نزن كمان بدست تو پيش رباب پرسه نزن بس است حرمله قلب رباب مي لرزد بگو که اين سر كوچك كه مي ارزد؟ صداي حرمله آتش به عمق جان مي زد عروس فاطمه را با ته كمان مي زد @shia_poem