eitaa logo
طرز طنز
63 دنبال‌کننده
117 عکس
6 ویدیو
2 فایل
ارائه مطالب ادبی - پژوهشی در حوزه ادبیات طنز - ارتباط با مدیر کانال: @chapaak
مشاهده در ایتا
دانلود
📝زیبایی یا دانش🤥 پشت کلاس مدرسه‌ی دخترانه‌ای یک لحظه گوش کردم و دادم به پای، ایست دیدم نشسته دختر مه‌رویی آن کنار ساکت، چو یک ستاره‌ی خوش‌تیپِ آرتیست در این میانه آن بتِ گل‌چهره را ز جای احضار کرد، پیر معلم ز روی لیست گفت: آن مهندسی که خشایارشا ببست با او پلی به مرمره، نامش بگوی چیست؟ دختر خموش مانده چنان پیکرِ ونوس استاده در برابر استاد و می‌گریست بدشکل دختر دگری لاغر و ضعیف از جای خود بجست، چو رقاصه روی پیست! گفتا: جواب پرسش استاد را تمام از نام و از نشانی و از جایگاهِ زیست آقا دبیر جانب آن دختر نخست با دیده‌ی عتاب، دگرباره بنگریست گفت: ای دریغ، زان‌که نیابد مراد خویش در زندگی کسی که ز فضل و ادب بری‌ست این دختری که داد سؤال مرا جواب اکنون ز علم و فضل، ورا نمره هست بیست دیری نپاید این‌که ورا روبه‌رو شود افواج خواستار، فزون از صد و دویست اما چنان تو دختر بی‌علم و فضل را پر واضح است هیچ‌کسی خواستار نیست من پشت شیشه کوفتم آهسته، کای دبیر! پامال حق مکن، که نه این رسم داوری‌ست فردا که این دو را نگرد چشم خواستار «آنگه شود پدید، که نامرد و مرد کیست؟» 📎📎📎 منابع: (قهوه قندپهلو. امید مهدی‌نژاد. صفحه۱۱۶-۱۱۷) (طنز سرایان ایران از مشروطه تا انقلاب. مرتضی فرجیان. محمدباقر نجف‌زاده بارفروش. صفحه ۱۰۷-۱۰۸) @tarzetanz
📝برشی از مقاله «جایگاه طنز در سبک زندگی اهل‌بیت(علیه‌السلام)»✍ 🔸رشد فضایل اخلاقی🔹 در رویکردی مثبت به طنز، می‌توان گفت که طنز در حالت آرمانی خود، حداقل حاوی یک ارزش اخلاقی و مذهبی است: پرهیز از خودمحوری و نوعی از خودگذشتگی؛ از دغدغه‌های شخصی فراتر رفتن و درک منافع دیگران. در هنگام شوخی و طنز؛ در واقع، انسان با غلبه بر عواطف خودمحورانه‌ی خویش، کسب فضیلت می‌کند. امام صادق (علیه‌السلام) صحابی خویش را به شوخی و بذله‌گویی با یکدیگر تشویق و در حقیقت آنها را دعوت می‌کند که به هیجان‌ها، عواطف و نیازهای یکدیگر توجه کنند: امام جعفر صادق (علیه‌السلام) فرمود: «چگونه است مزاح کردن شما با یکدیگر؟ عرض کردم: کم است. فرمود: چنین مکنید؛ زیرا با یکدیگر مزاح کردن از خوش‌خلقی است و به درستی که تو به واسطه‌ی آن، سرور و شادی را بر برادرت داخل می‌کنی و هر آینه رسول‌خدا(صلی‌الله علیه و آله و سلم) با مرد مزاح می‌کرد و می‌خواست که او را شاد کند». (کلینی، ۱۶۰۸ق، ج۲، ص۱۹۳) توجه به هیجان‌ها و عواطف دیگران، موجب می‌شود انسان در روابط اجتماعی‌اش خودمحورانه عمل نکند؛ این روش، به مرور زمان و با تکرار به ملکه تبدیل می‌شود و به‌صورت فضیلت اخلاقی ایثار در رفتار با دیگران ظهور می‌یابد. در نگاه و مکتب الهی معصوم در نگاه مربی، یک شوخی ساده با مخاطب اثری عظیم دارد و می‌تواند موجب رشد فضایل اخلاقی در انسان شود. طنز و شوخی با دعوت انسان به دوری از عواطف خودمحورانه، فضایل دیگری همچون بردباری در هنگام خشم و پرهیز از تعصب‌های قومیتی و نژادی را شکوفا می‌سازد. تحلیل این مسئله مجال دیگری می‌طلبد که از حوصله‌ی این مقاله خارج است. 🖇🖇🖇 منبع: (فصلنامه علمی-پژوهشی مطالعات اسلام و روان‌شناسی.مهدی فدایی. محمدجواد فلاح. بهار و تابستان۱۳۹۴. صفحات۱۸۳-۱۹۸) @tarzetanz
📚بچه محله‌ی امام رضا(علیه‌السلام)✏️ موره می‌بینی که شر و با صفایوم بچه محله‌ی امام رضایوم زلزلیوم حادثیوم بلایوم بچه محله‌ی امام رضایوم هر روز جمعه دلومه مبندوم به پینجله‌ی طلا و ورمگردوم کار و بارم ردیفه با خدایوم بچه محله‌ی امام رضایوم به مو بگو بیا به قله‌ی قاف اصلاً مو ره بیزر همونجه علاف! قرار مرار هر چی بیگی مو پایوم بچه محله‌ی امام رضایوم دروغ، مروغ نیست میون ما باهم الان به عنوان مثال تو حرم چند روزه که تو نخ کفترایوم بچه محله‌ی امام رضایوم چشم موره گیریفته چنتا کفتر گفته خودش: چنتاشه خواستی وردر الان دروم خادماره مپایوم بچه محله‌ی امام رضایوم کفترا ره که بردم از رو گنبد مرم مو واز تونخ رفت و آمد تو نخشه‌ی او گنبد طلایوم بچه محله‌ی امام رضایوم گنبده نصب شب مده به دستم او گفته: هر وقت که بییی مو هستوم مویم که قانع و بی‌ادعایوم بچه محله‌ی امام رضایوم وخته می‌بینم توی عالم همه ازش می‌گیرن و مگن واز کمه گنبدشه اگه بده رضایوم بچه محله‌ی امام رضایوم گنبد و ممبد نموخوام باصفا سی‌ساله پای سفره ای آقا منتظر یک ژتون غذایوم بچه محله‌ی امام رضایوم 🔗🔗🔗 آدرس منبع: https://farsi.khamenei.ir/others-note?id=33463 @tarzetanz
📖سرانجام✏️ با اینکه از یک ماه قبل به شب شعری دعوت بودیم جای هدیه، صدقه‌ای دادند و من نفهمیدم میزبان ما اداره‌ی ارشاد بود یا کمیته‌ی امداد! بعد ملیحه توضیح داد اداره، ارشاد شد! 📎 (مارمولک‌های هاچ‌بک.اکبر اکسیر.صفحه۱۶) 🔸🔹🔸🔹 📖نقد ادبی✏️ یکی از بچه‌ها شعری خواند بعد گفت: چطور بود؟ گفتم حرف نداشت؟!! 📎 (مارمولک‌های هاچ‌بک.اکبر اکسیر.صفحه۲۴) 🔸🔹🔸🔹 📖دفاعیه✏️ تیری در رفته تکه موزاییکی پرتاب شده چشمی درآمده دستی شکسته و چند تا نقطه این وظیفه‌ی تشخیص هویت یا پزشکی قانونی‌ست وظیفه‌ی شعر، اظهار همدردی وظیفه‌ی طنز، افشای حماقت است آقای بازپرس! 📎 (ماکوتااوناشیم.اکبر اکسیر.صفحه۳۷) 🔸🔹🔸🔹 📖بشقاب پرنده‌ها✏️ یک روز، شعر تمام می‌شود شاعران به سر زندگی خود برمی‌گردند تشکیل خانواده می‌دهند و به مادر خود سر می‌زنند در انظار عمومی ظاهر می‌شوند مردم، در کوچه و خیابان موجودات عجیب و غریبی را می‌بینند که ترکیبی از پرنده و پری دریایی‌اند اما روی دو‌ پا راه می‌روند و نام و نام خانوادگی ندارند! 📎 (ماکوتااوناشیم.اکبر اکسیر.صفحه۴۷) @tarzetanz
🧐توانگر مغرور و گدای طفیلی😢 توانگری به زیارت خانه‌ی کعبه مشرف شد و مال و اسباب و تجمل او به حدی بود که زیاده بر صد شتر بار او می‌کشیدند. چون به عرفات رسید، گدایی گرسنه، زحمت برده، تعب کشیده را رشک و حسد غلبه نموده برابر آن توانگر آمد و راه بر او گرفته گفت: روز قیامت مکافات من و تو یکسان خواهد بود، تو با این نعمت و راحت و من با این مشقت و زحمت. توانگر گفت: حاشا که مکافات من و تو یکی باشد، اگر من می‌دانستم که جزای من و تو یکسان است کی رو به این راه می‌آوردم؟ گفت: چرا؟ گفت: از آنکه من به فرمان آمدم و مرا امر نموده طلبیده‌اند و تو بی‌طلب و بی‌فرمان آمده‌ای، بلکه خلاف او کردی و تو را گفتند: «لا تُلقوا بِایدیکُم اِلیَ التَّهلُکَة»؛ یعنی «به دست خود خود را در مهلکه میندازید» و تو انداخته‌ای. بیش از این نیست که بگویی من طفیلی‌ام و یقین است که حرمت طفیلی با میهمان یکسان نخواهد بود. 📎📎📎 منبع: (بزم ایران. باب اول. صفحه ۷۳-۷۴) @tarzetanz
📚تحلیل مفهومی و تئوری‌های طنز و شوخ‌طبعی از دیدگاه فلاسفه‌ی امروز✍ 🔹امروزه بسیاری از فلاسفه به تحلیل مفهومی توجه بیشتری دارند تا به تبیین علت و معلولی. آن‌ها در پژوهش خنده، شادمانی و طنز تلاش می‌کنند مفهومی روشن از هرکدام ارائه بدهند. برای مثال می‌پرسند که چه عاملی الزاماً باید وجود داشته باشد تا چیزی خنده دار شود. در جستجوی شرایط لازم و کافی تلاش می‌کنند تعاریفی به دست دهند که همه‌ی نمونه‌های شادمانی را پوشش دهد، ولی هیچ موردی را شامل نشود که شادمانی به شمار نمی‌آید. البته شاید معلوم شود که بخشی از مفهوم شادمانی شامل پاسخی به نوع خاصی از محرک است. به این ترتیب، ممکن است تحلیل مفهوم و تعریف روان‌شناختی مفاهیم درهم بپیچند... 🔹اگر تئوری برتری درست باشد، خنده در یک جامعه‌ی مطلوب هیچ جایی نخواهد داشت؛ چرا که همکاری، مدارا و خویشتن‌داری را تهدید می‌کند. به همین دلیل بود که وقتی افلاطون «آرمان‌شهر» را تصویر می‌کرد، تلاش داشت اجرای کمدی را به شدت محدود کند... آنانی که خواسته‌اند طنز را از چنین سانسوری رها کنند دو استراتژی برگزیده‌اند. یکی دفاع از ادعای احساس برتری خنده، با این توجیه که چیزی ارزشمند در این احساس وجود دارد. استراتژی دیگر، رد تئوری برتری و دفاع از تئوری دیگری بود که در آن خنده و طنز در چیزی ضد اجتماعی ریشه نداشته باشند. 🔹روش اول را مدافعان کمدی همچون بن‌جانسون و سر فیلیپ سیدنی در زمانه‌ی شکسپیر در پیش گرفتند. در مقابلِ اتهام انباشته بودن کمدی از مستی، هرزگی، دروغ‌پراکنی و نامردی، آن‌ها استدلال می‌کردند که این خباثت‌ها در کمدی به مضحکه گرفته می‌شود نه این‌که الگو شود. قوت اخلاقی کمدی در راست کردن ناراست‌ها و نقایص است نه پرورش دادنشان. در کتاب دفاع از شعر، اولین نقد ادبی در زبان انگلیسی، سیدنی می‌نویسد: « کمدی بازسازی اشتباهات مرسوم روزمره است که از سوی درام‌نویس به مضحک‌ترین و تحقیرآمیزترین شکل ممکن به نمایش در می‌آید؛ به‌طوری‌که هیچ مخاطبی راضی نیست جای چنان شخصیت‌هایی باشد.» (فلسفه طنز. جان موریل. محمود فرجامی. دانیال جعفری.صفحه۴۰-۴۱) @tarzetanz
📚 بهلول و قاضی خائن ⚖ شخصی عزیمت حج نمود، چون فرزندان خرد داشت، هزار دینار طلا نزد قاضی برده و در حضور عدول دارالقضا تسلیم او کرد و گفت: اگر در این سفر اجل مرا در رسید شما وصی منید و آنچه شما خود خواهید به فرزندان من دهید. آن شخص به قضای الهی در راه حج درگذشت، چون فرزندان او به حد رشد و بلوغ رسیدند، امانتی را که از پدر آن‌ها نزد قاضی بود طلبیدند. قاضی گفت: من بیشتر از صد دینار نخواهم که به شما دهم و به حسب وصیت پدر، شما را بر من حقی نیست، جز آنچه که می‌خواهم دهم. آن بیچاره‌ها متحیر ماندند و چاره‌ای جز داد و بیداد نداشتند و به هرکس التجا می‌نمودند، راهی از برای این حیله‌ی شرعی به دست نمی‌آوردند تا این خبر به بهلول رسید. بهلول آن‌ها را برداشته و به نزد قاضی رفت و گفت: چرا حق ایتام را نمی‌دهی؟ قاضی گفت: پدر آن‌ها وصیت کرده بود آنچه من خود بخواهم به ایشان دهم و از صد دینار بیش نمی‌دهم. بهلول گفت: ای قاضی، آنچه به خود می‌پسندی برای دیگران بپسند. یعنی تو که می‌خواهی صد دینار حسب گفته‌ی خود به آنها دهی، پس همان مقدار که برای خود می‌خواهی با این‌که مال تو نیست به آنها بده که حق آن‌هاست. قاضی از این جواب بهلول ملزم شد، ناچار وجه را به ایتام پرداخت. 🖇🖇🖇 (بزم ایران. سید محمدرضا طباطبایی یزدی. باب اول. صفحه۳۱۸) @tarzetanz
📝يَجوزُ للشّاعرِ ما لايَجوزُ لِغیرِه✍ شاعر اگر کفر هم بگوید چون خداوند او را عاقل نیافریده و بر دیوانه هم حرجی نیست، پس مانعی نخواهد داشت که بگوید: فدای حلقه‌ی چشمی شوم که در محشر خدا شود متحیر که آفریده‌ی کیست خدا بیامرزد مرحوم حاجی ملاهادی سبزواری را می‌گوید بعضی سخنان است که اگر من و تو بگوئیم کفر است و مستوجب عقوبت می‌شویم، ولی کسانی هستند که همان مطلب را می‌گویند و خدا هم به حساب آن‌ها گناهی و بادآفره محسوب نمی‌دارد، مانند این قطعه که شاعری گفته است: زاهدی سربرهنه در شب تار گفت کی کردگار لیل و نهار یا کلاهی ز جبّه‌خانه فرست یا سرم را ز ملك تن بردار باغبانی برای دفع طيور كله افکنده بود بر اشجار از قضا باد آن كله بفکند خورد بر فرق مردك عيار کله از سر گرفت و با خود گفت شکر ایزد که کار گشته تیار چون نگه کرد و دید مندرس‌ست گفت کی کردگار لاکردار! این کلاه کثیف مستعمل از کجا یافتی در این شب تار سر من لایق کلاه تو نیست بر سر جبرئیل خود بگذار اینجا آنجا است که گفته‌اند: يَجوزُ للشّاعرِ ما لايَجوزُ لِغیرِه(۱) پس می‌بینیم که خداوند هم به شعرا محبت بی‌اندازه‌ای دارد که آنها را آزاد گذاشته تا هرچه بخواهند بگویند و ... 🔹🔹🔹 (۱) برای شاعر مجاز است چیزی که برای غیر شاعر جایز نیست. 🔗🔗🔗 منبع: (چنته درویش.دکتر محمدعلی‌احسانی طباطبایی.صفحه۳۶) @tarzetanz
📚همه کاره✏️ گاه از مجنون سراییدم، گه از لیلا نوشتم شعر نامفهوم گفتم، نثر بی‌معنا نوشتم مطلب اهل‌قلم را زآنِ خود دانستم اما دست و پا بشکسته‌های خویش بی‌امضا نوشتم گاه در تکذیب این، مبحث به آن طولا گشودم گاه در تصدیق آن، مطلب به این پهنا نوشتم گه سکندر را بکندم ریش و سُبلت از سر کین گاه از جام‌جم و موروثه‌ی دارا نوشتم تا که در تاریخ مانَد نام جاویدان بنده فخر بر آبا نمودم، پند بر ابنا نوشتم دیو را گاهی ملک کردم خطاب از ناگزیری دشمنانش را ملامت‌نامه بی‌پروا نوشتم تا بیاضی را فراهم آورد بی‌مثل و مانند شرح حال این و آن از کیش تا کسما نوشتم تا که تنها خویش را مطرح کنم در جمع اوباش فکرها را کشتم و بسیار از تن‌ها نوشتم تا کنم بی‌مایگان را شاد در دوران ماضی طنز را مخدوش کردم، هزل را والا نوشتم دیگران در صدر مطبوعات تا جایم نگیرند ترّهاتی بر سر هم کردم و بی‌جا نوشتم دیگران گوی سعادت از میان بردند و بنده چشم‌هایم کور شد از بس‌که خواندم یا نوشتم الغرض در سنگلاخ زندگی «شاطر حسینا» بس‌که افتادم یکی شد سرنوشت و پانوشتم! 📎📎📎 منبع: (طنزهای شاطرحسین.عباس خوش‌عمل کاشانی.ص ۸۱-۸۰) @tarzetanz
📖در آموزش شیوه‌ی تذکر به اناث😉 به‌به، ای خانم قشنگ و ملوس! که قدم می‌زنی به مثل عروس ای که در پیش آینه با تاپ کرده‌ای یک دو ساعتی میک‌آپ روی اجزای صورتت یک‌یک ریمل و سایه و رژ و پنکک شده‌ای -چشم خواهری- خوشگل می‌بری از بزرگ و کوچک، دل می‌شود بند عفت از این ناز چون کمربندِ سبز تهران، باز نگو اصلاً که «ذاتاً این مدلم» خودم این‌کاره‌ام، عزیز دلم! من که این‌قدر خویشتن‌دارم باز دیوانه می‌شوم دارم که اگر موجبات ننگی، تو پس چرا این‌قدر قشنگی تو؟ خواهرم! توی این بریز و بپاش تا حدودی به فکر ما هم باش پیش خود فکر کن که مرد غریب گر ببیند تو را به این ترتیب از لبش آب راه می‌افتد طفلکی در گناه می‌افتد من خودم بی‌خیال دنیاشم نه که منظور من، خودم باشم مشکل از سوی جوجه‌کفترهاست غصه‌ام معضل جوان‌ترهاست که به یک جلوه‌ی زن از مریخ خل و دیوانه می‌شوند از بیخ رشته را می‌کنند هی پنبه بس که ناواردند و بی‌جنبه ما که داریم خانه‌ای دربست تازه، ویلای دوستان هم هست غالباً عصرها همانجایم هفته‌ای یک دو روز تنهایم... الغرض، این از این... همین دیگر روسری را جلو بکش، خواهر! 📎📎📎 منبع: (یک بغل کاکتوس.امیدمهدی‌نژاد.صفحه۱۲۹-۱۳۰) @tarzetanz
📚قسمتی از کتاب نظریه‌ی طنز✍ بخش اول✏️ ... ما در کاربرد واژه‌ی طنز با دو مسئله روبه‌رو هستیم، اول گسترش معنای طنز و فراتر رفتن آن از معنای اولیه یعنی ساتیر و دوم به‌کار رفتن آن به‌جای بسیاری از واژه‌ها یا مفاهیم، تا جایی که دیگر از هیچ واژه‌ای به غیر از طنز استفاده نمی‌کنیم. جالب است بدانید که به این دو نکته‌ی بسیار مهم، فقط طنزپردازان توجه کرده‌اند محققان حتی اشاره‌ای به این موضوع -در کتاب‌ها و یا مقالات- نکرده‌اند. مسئله‌ی اول یعنی گسترش معنای طنز را پزشکزاد چنین مطرح می‌کند: 🔹 [...]معنی و مفهوم طنز بین ما و غربی‌ها متفاوت است[...] با وجود اصطلاح شدن طنز در مقابل Satire یا طنز غربی، تصوری که امروز خواننده‌ی فارسی زبان از طنز دارد با مشخصات طنز غربی نمی‌خواند. ما غالباً بين لطیفه و فکاهه، یا به قول فرنگی‌ها جوک، که هدفی جز خنداندن ندارد، و طنز که خنده در آن وسیله است نه هدف، فرقی نمی‌گذاریم. از طرفی، در طنز غربی خنده، مسئله‌ی سبک و شیوه است. می‌تواند باشد می‌تواند نباشد. در صورتی که برای ما، به علت درهم آمیختگی مفهوم طنز با لطيفه و فکاهه در ذهن‌مان، طنزی که ما را نخنداند طنز نیست. (پزشکزاد، ۳۸:۱۳۸۱) 🔹 البته ما با ایشان درباره‌ی خلط معنای طنز صرفاً با فكاهه و لطیفه هم‌داستان نیستیم و براساس آنچه پیش‌تر درباره‌ی هزل گفتیم، فکر می‌کنیم که طنز با واژگان دیگر به‌ غیر از این دو واژه نیز آمیزش معنایی یا هم‌پوشانی داشته و دارد... @tarzetanz
📚قسمتی از کتاب نظریه‌ی طنز✍ بخش دوم✏️✏️ و مسئله‌ی دوم یا، چنان‌که در عنوان این بحث نوشتیم، طنز به جای همه‌چیز را خانم رؤیا صدر از طنزپردازان خوش‌نام و اهل تحقیق در این عرصه، این‌گونه توضیح داده‌اند: 🔹 مورد دیگر به‌کارگیری عبارت طنز، در عنوان، دیباچه و فصل‌های گوناگون کتاب است. در این میان، منظور از طنز جز در موارد مشخص نه مفهوم تخصصی آن، که گونه‌های مختلف شوخ طبعی است. این امر مصطلح است و نگارنده نیز چاره‌ای جز به‌کارگیری نداشت و تا زمانی که دوستان فرهنگستانی و غیر فرهنگستانی واژه‌ای در نظر نگیرند که تمامی گونه‌های شوخ‌طبعی اعم از هزل، هجو، طنز یا غیره را شامل شود، طنز محکوم است که یک تنه بار تمامی این عناوین را به تنهایی بر دوش کشد، همان‌طور که هم اکنون در همه‌جا بر دوش می‌کشد. (صدر،۱۲:۱۳۸۱) 🔹 جالب است که ایشان به این کاربرد فراگیر طنز عنایت کرده‌اند، اما پنداشتند که می‌باید یا می‌توان واژه‌ی دیگری که همه‌ی گونه‌های شوخ‌طبعی را شامل شود، یافت و جایگزین طنز کرد! وقتی طنز چنین کارکردی دارد، تغییر آن با واژه‌ای دیگر چه سودی خواهد داشت؟ یا به حل چه مشکلی کمک خواهد کرد؟ علاوه بر این، قطعاً هیچ واژه‌ای به تنهایی نمی‌تواند شامل انواع و اقسام خود باشد، مگر آن‌که این انواع با واژه‌هایی دیگر از هم تفکیک شود یا به‌جای یک واژه از چندین واژه‌ی متفاوت استفاده شود، آن‌گونه که مثلاً در زبان و ادبیات انگلیسی مرسوم است. 🖇🖇🖇 منبع: (نظریه‌ی طنز. نیما تجبّر. صفحه۶۲-۶۳) @tarzetanz
📜طنز پرخاشگر ناصرخسرو😆 ... در قبل گفتیم در دیوان شعرایی چون سیف فرغانی و ناصرخسرو از خنده و شوخی نشانی نمی‌یابیم. البته ناصرخسرو مطایباتی هم دارد که زهر تلخ انتقاد از جنبه‌ی شوخی آن کاسته است و بیشتر منطبق با همان روحیه معترض و پرخاشگر اوست: 🔸 شافعی گفت که: شطرنج مباح هست مدام کج مبازید که جز راست نفرمود امام بوحنیفه به از او گوید در باب شراب که: ز جوشیده بخور تا نبود بر تو حرام حنبلی گفت که: گر آن‌که به غم درمانی! پسته‌ی بنگ تناول کن و سرخوش بخرام گر کنی پیروی مفتی چارم مالک او هم از بهر تو تجویز کند وطیِ غلام بنگ و می می‌خور و بد می‌کن و می‌باز قمار! که مسلمانی از این چار امام است تمام! 🔗🔗🔗 منبع: (تلخند. مهدی برهانی. صفحه۲۲-۲۳) @tarzetanz
https://t.me/adabvahekmat کانال ادب و حکمت شامل مطالب و نکات خواندنی و آموزنده است.
https://t.me/hazliatvahajviat کانال هزلیات، هجویات و مطایبات شامل اشعار و حکایات خواندنی است.
📖در مذمت مرده‌پرستی‌ها!✍ ... زِهی حالت خوب صاحب‌سخن که مرگش بِه از زندگانی بود! 📎📎📎 منبع: (چنته.محمدعلی مجاهدی.صفحه۷۷) @tarzetanz
📝زیرشلواری👖 یادش بخیر آن روزها با زیرشلواری می‌رفت آدم هرکجا با زیرشلواری از بوق سگ تا چله‌ی گربه همه بودند دنبال یک لقمه غذا با زیرشلواری بودند دائم پیش هم اما نمی‌کردند یک لحظه دست از پا خطا با زیرشلواری بابای من الله‌اکبر را که می‌گفتند می‌رفت مسجد بی‌ریا با زیرشلواری در خانه پیش بچه‌ها شلوار می‌پوشید می‌رفت بیرون ناقلا با زیرشلواری روی شکم می‌بست اول‌ها ولی الان سُر می‌خورد از پای بابا زیرشلواری گویند باباطاهر عریان شبی در خواب در کوچه دید ابلیس را با زیرشلواری یک لحظه مانند گذشته غیرتش گل کرد «شبگردی آن هم بی‌حیا با زیرشلواری» آن وقت حرفی زد که شیطان با کنایه گفت بی زیرشلواری و یا با زیرشلواری مرد حسابی زیرشلواری اگر بد بود آدم چرا شد آشنا با زیرشلواری دیگر گذشت آن دوره که از ترس می‌کردند در خانه هم مردم شنا با زیرشلواری الان که دیگر گورخر حتی بلانسبت شد قاطی جنس دوپا با زیرشلواری بد نیست گاهی ول شود آدم همین‌طوری توی خیابان منتها با زیرشلواری این هم خودش یک نوع نافرمانی ملی‌ست از هر سه تا آدم دوتا با زیرشلواری اجرای زنده روی سن با زیرپیراهن تنظیم تصویر و صدا با زیرشلواری آزادی مردی زبانم لال زندانی یا مرگ بیماری رها با زیرشلواری حتی شنیدم عده‌ای در سرزمینی دور دارند قصد کودتا با زیرشلواری حل شده تمام مشکل مردم فقط مانده این مشکل ما و شما با زیرشلواری تازه تو که اصلاً همین را هم نپوشیدی ایراد می‌گیری به ما با زیرشلواری شیطان سپس ساکت شد اما شیخ از نو گفت این وقت شب حالا کجا با زیرشلواری 🔗🔗🔗 منبع: (خرتناق. رحیم رسولی. صفحه ۱۵-۱۸) @tarzetanz
📖پروتوگل😷 من فقط به حرف ملیحه گوش میدهم بگوید بمیر می‌میرم، نمیر نمی‌میرم در عمرم یکبار فقط به حرف ملیحه گوش ندادم آن هم در دوره‌ی پروتکل گفت: ماسک بزن، دوتا دوتا زدم ۲۰ثانیه صابون بزن، ۲۰دقیقه زدم تا گفت دو متر فاصله را رعایت کن گفتم تو بگو دو میلیمتر؟ 📎📎📎 (رادیاتور. اکبر اکسیر. صفحه۲۵) 🔸🔸🔸 📖کلاغ‌نیوز📢 قدیم‌ترها از ویروس میروس خبری نبود میکروب، هم‌بازی ما بود مردم، راحت زندگی می‌کردند و خیلی راحت می‌مردند لا اله الا الله تمام! این روزها ویروس غوغا می‌کند نیمی را سهل‌انگاری ما می‌کشد نیمی را خبرگزاری‌ها!... 📎📎📎 (رادیاتور. اکبر اکسیر. صفحه۲۶) 🔸🔸🔸 📖عوامل😎 عامل کرونا، خفاش و پنگولین عامل آلودگی هوا، مازوت عامل قطعی برق، استخراج بیت‌کوین عامل سیل و آب‌گرفتگی، ابر و باد و مه و خورشید و فلک عامل زلزله، سلبریتی‌ها و هلال‌احمر عامل گرانی، تحریم و احتکار و شایعه خلاصه ما عامل تمام بدبختی‌ها را می‌شناسیم اما بدبیاری همچنان ادامه دارد! 📎📎📎 (رادیاتور. اکبر اکسیر. صفحه۶۶) @tarzetanz
📚طنز و طنزینه✍ بخش اول✏️ ... به این ترتیب، مبنای طنزینه بر تضاد و تناقض و ابهام و ایهام استوار است. چنان‌که در نقد ادبی معاصر در اروپا، گاه اصطلاح آیرونی برای هر نوع ابهام با تناقضی بکار برده می‌شود، حال آنکه به سبب دقت در نقد، اینها را باید از ابزارهای طنزینه دانست و نه عین آن. مثلاً ironie d' history (irony of history) که در ایران به «طنز تاريخ» ترجمه شده، مبنایش بر تضاد و تناقض است و بر چیزی اطلاق می‌شود که شخصیت یا جنبشی تاریخی در پی هدف‌هایی -معمولاً هدف‌هایی که از نظر خواننده و شنونده و در تئاتر از نظر بیننده شایسته و دلپذیر نیست- سخت می‌کوشد و احیاناً از بی‌انصافی و دُژکاری نیز پرهیز نمی‌کند. با این‌همه، در پایان کار رشته‌هایش پنبه می‌شود و گاه نتایج جنبی و پیش‌بینی نشده‌ی همان دُژکاری‌ها کارش را دگرگون می‌کند و خلاف آرزوهایش را به بار می‌آورد. irony of fate نیز، که به «طنز سرنوشت» ترجمه شده، نزدیک به طنزینه‌ی تاریخ است: یکی نقش بازی کند روزگار که بنشاندت پیش آموزگار 🔹 هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی چنان که در آیینه‌ی تصور ماست و این اشاره‌ای به تضاد بین پیش‌بینی و واقعیت دارد، و به فریب‌کاری یا طنزینه‌ی روزگار که همان تاریخ یا سرنوشت است. طنزینه هم، مانند طنز، ممکن است در اشاره و کنایه و عبارت و مثل و لطیفه و حکایت کوتاهی بیان شود یا همه‌ی یک داستان یا بخش بزرگی از آن را فراگیرد. صورت دوم را می‌توان به قیاس با «طنزنامه» -که در فصل اول تعريف شد- «طنزینه نامه» خواند و مورد اول را «طنزينه‌ی لفظی» نامید. مولوی می‌گوید: آن یکی پرسید شتر را که هی از کجا می‌آیی ای اقبال پی؟ گفت از حمام گرم کوی تو گفت خود پیداست از زانوی تو @tarzetanz
📚طنز و طنزینه✍ بخش دوم✏️✏️ که نمونه‌ای از طنزينه‌ی لفظی است و تناقض را ناگهان در مصرع آخر نشان می‌دهد، اما به نحوی که کاملاً آشکار نیست و کشف آن نیاز به اندک تأملی درباره‌ی ویژگی‌های زانوی شتر دارد و همین آن را فرحناک می‌کند و تاثیری طنز‌آمیز از آن به جا می‌گذارد. ضمناً، این ابیات نمونه‌ای از طنزینه‌ی تمثیلی-در قیاس با طنز تمثیلی- نیز هست، چون گفت‌وگو با شتر رمزی برای بیان نکته‌ای کلی و انتزاعی است. بهترین طنزینه نامه‌ی ادبیات قدیم فارسی «داستان رستم و سهراب» است که بعداً به آن خواهیم پرداخت‌. 🔹 تمسخر نوعی طنزینه‌ی لفظی یا نزدیک به آن است، زیرا اشاره به تضاد بین ظاهر و باطن یا واقعیت و ادعا دارد. نمونه‌ی عالی آن از سعدی: آن‌که چون پسته دیدمش همه مغز پوست بر پوست بود همچو پیاز پارسایانِ روی در مخلوق پشت بر قبله می‌کنند نماز مصرع آخر، با جزیی تأملی که برای کشف معنای آن لازم است، این تمسخر را به طنزينه‌ی لفظی نزدیک می‌کند. اما بیشتر الفاظ و عبارات مسخره‌آميز، حتی در ادبیات، ظرافت طنزینه را ندارند. 🖇🖇🖇 منبع: (طنز و طنزینه هدایت. همایون کاتوزیان. صفحه۸۴-۸۵) @tarzetanz