eitaa logo
فرهنگ هزار موضوعی داستان، طنز،لطيفه ها و خاطرات آموزنده
81 دنبال‌کننده
11 عکس
1 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰ادامه مقدمه https://eitaa.com/dastan_latifeh/13 👈برکات آشنائی با قرآن با ادبيات مختلف: ☺️آشنائی با راهکارهای 🌷1 - در امور اقتصادی 🛑آیا اطمینان نداری! همسایه «اصمعی»، از او چند درهم قرض کرد. روزی، اصمعی به او گفت: آیا به یاد قرضت هستی؟ همسایه گفت: بله! آیا تو به من اطمینان نداری؟ اصمعی گفت: چرا. مطمئنم؛ اما مگر نشنیده‌ای که حضرت ابراهیم(ع)، به پروردگارش ایمان داشت و خداوند از او پرسید: (اولم تومن) (مگر ایمان نیاورده ای؟). ابراهیم پاسخ داد: (بلی ولکن لیطمئن قلبی). چرا. ولی می‌خواهم قلبم آرامش یابد.» (منبع:نشریه بشارت- ش77) 🌷2 - راهکار اموراجتماعی و چگونگی برخورد افراد گوناگون. الف : حکيم و دانشمند 🛑مراتب ایمان کسی به دیگری گفت: آیا تو مؤمنی؟ مخاطب در پاسخ گفت: اگر منظور تو از مؤمن، مؤمنی است که در آیه آمده: «آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا اُنْزِلَ عَلَینَا» ؛ «ما به خدای عالم و کتابی که به ما نازل شده، ایمان آورده ایم.» آری، مؤمنم؛ ولی اگر منظورت مؤمنی است که در این آیه آمده است: «أِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ أِذَا ذُکرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»؛ «مؤمنان آنها هستند که چون ذکری از خدا شود، دلهاشان ترسان و لرزان شود.» نمی دانم. 🌷ب : با مردم معلوم الحال 1 - 🛑شیطان می‌آید روزی ابوحنیفه با اصحاب خود در مجلسی نشسته بود که مومن طاق،شاگرد برجسته امام صادق علیه السلام از دور پیدا شدو به طرف آن‌ها متوجه گردید. وقتی نگاه ابوحنیفه به او افتاد از روی دشمنی به اصحاب خود گفت: قد جاءکم الشیطان:شیطان به سوی شما آمد. وقتی مومن طاق این سخن را شنید و نزدیک آمد این آیه را خواند: ...انا ارسلنا الشیطان علی الکافرین تؤزهم ازّا:ما شیاطین را به سوی کافران فرستادیم تا آنان را شدیدا تحریک کنند. 2 -🛑 تو فرعون و من موسی مردی در زمان یکی از خلفا ادعای پیامبری نموده و می گفت: من موسی بن عمران هستم. این خبر به گوش خلیفه رسید، او را احضار نمود و پرسید: تو کیستی؟ مرد گفت: موسی بن عمرانم. خلیفه گفت: اگر راست میگویی عصای تو که تبدیل به اژدها می شدکجاست؟ مرد گفت: ای خلیفه! تو همانند فرعون بگو: اَنَا رَبُّکُمُ الأَعلَی(نازعات24)ترجمه: و (فرعون) گفت: من پروردگار برتر شما هستم.🍀 تا من نیز همانند موسی آن عصا را به اژدها تبدیل نمایم. 🌷ج : ای وای اگر ما نيز اينگونه باشيم 💦نکوهشی چون ستایش 👈شخصی به احمد بن خالد گفت: خدا به تو عطایی کرده که به رسول خداصلی الله علیه وآله نکرده بود. احمد از این گفته در خود فرو رفت و به خشم آمد و با عتاب از گوینده سؤال کرد که ای کم خرد! آن چیست که خداوند به من عطا کرده و به رسول خداصلی الله علیه وآله ارزانی نداشته است؟ آن مرد در پاسخ گفت: خداوند به رسول خودش می فرماید:«لَوْ کنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک» ؛ 6 «ای پیامبر! اگر تندخو و سخت دل بودی، مردم از گرد تو متفرق می شدند.» در صورتی که تو تندخو و سخت دل هستی و ما از گردت متفرق نمی شویم! 400 سوال خواندنی از قصه های قرآنی 🎂يا اين گونه گستاخی نادان 🛑دلیل ترک نماز فردی نماز نمی‌خواند ، به او گفتند: چرا نماز نمی‌خوانی؟ جواب داد: مگر قرآن نمی‌خوانید؟ قرآن می‌فرماید: لا تقرَبو الصَّلاة ؛ نزدیک نماز نشوید 🎂دليل نادنی او هم اينکه « شاهنامه آخرش خوشه» بايد ادامه آيه را بخواند تا معرفت نسبت به نماز پيدا کند! بقیه آیه چنین است نخواند: لا تقرَبوا الصَّلاةَ و اَنتُم سُکری ؛ نزدیک نماز نشوید در حالی که مستید. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @latayefghorani https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☺️بیمار حرف شنو 👈بیماری به مطب دکتر رفت و گفت: آقای دکتر، مرا می شناسید؟ ☺️دکتر پرسید: درست یادم نیست. ☺️بیمار پرسید: چطور یادتان نمی آید؟ دو سال پیش آمدم خدمتتان. شما گفتید از جایی که رطوبت دارد دوری کنم ☺️دکتر گفت: خب، حالا اشکالی پیش آمده است؟ ☺️بیمار گفت: نخیر آقای دکتر! حالا آمده ام بپرسم که می توانم به حمام بروم یا نه؟ ☺️کتاب لطيفه های خوشمزه ص27 🔰کاربد اين طنز در موضوع دين است. برچسب ها: https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎂کم فرهنگی 👈می گفت همراه گروهی به منطقه ... برای خدمت به .. بودم این گروه که تشکیل می‌شد از مهندس راه و ساختمان و مسئول امور تعاونی همچنين دکتر عمومی و دامپزشک. ☺️این خاطره را مهندس راه و ساختمان تعریف می کرد: که پس از ساختن حمام برای آنها یک ماه در انتظار ماندم که یکی از آنها به حمام برود متأسفانه هیچکدام به حمام نرفتند از آنها علت را پرسیدم، گفتند: نیاز پیدا نکردیم . 👈احساس کردم که این ها با آشنا نیستند. یکی از آنها که اهل نشست و برخاست بود، را همراه خود، به حمام بردم و به هر صورت بود او را به زیر دوش فرستام دیدم بالا و پایین می پرد.! گفتم: تو را چه می شود گفت: آب گرم که به روی بدن ریخنه می شود قلقلک می شوم.! باور کردنی نیست ولی «آنچه عیان است چه حاجت به بیان است» یکی دیگر از اعضای این گروه که مسئول امور فرهنگی بود گفت: دوستانه به آنها گفتم: چرا نماز نمی خوانيد؟ گفتند: باید آب باشد که انسان خودش را طاهر کند بعد به عبادت بپردازد . گفتم: آب آنچنانی لازم نیست. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: با یک سیر اب که تقریباً یک لیوان بیشتر می شود. می توان وضو گرفت و با کمتر از یک کیلو آب می شود غسل کرد. سپس پرسیدم شما در روز چند عدد چای می خورید گفت: خیلی بسیار زیاد. گفتم: با آب یکی دو استکان چایی می شود موضوع ساخت. پس چرا می گویی آب نداریم. 👈از اینجا متوجه می شوید که بدونه آموزه های دینی نه بهداشتی می ماند نه عبادت و ارتباط با خدا چرا که، آرامش واقعی با ياد خداست بدست می آيد، چنانچه در قرآن آمده: 1️⃣نماز بخوانید تا به یاد خدا باشید و نيز در باره برکات نماز فرموده: 2️⃣یاد خدا باشید تا از آرامش واقعی برخوردار باشید و بلاخره انشاء الله اهل بهشت باشیم 3️⃣چرا که فرمود : ای نفس هایت مطمئن ... داخل بهشت شوید در حالی که هم خدا از شما راضی است و نیز شما هم از نعمتهای خدا راضی خواهد خواهید شد. https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰کلاغ 👈شخصی که شصت سال داشت کلاغی را خرید و در قفس بزرگی گذاشت و به خانه آورد. زنش پرسید: فایده این کلاغ چیست؟ گفت: شنیده ام کلاغ سیصد سال عمر می کند، میخواهم امتحان کنم ببینم آیا این مسئله راست است یا نه؟ ☺️کتاب لطيفه های خوشمزه ص27 https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰ناپلئون از مى گويد ناپلئون بناپارت، امپراطور فرانسه و چهره معروف عالم سياست درعرصه بين الملل، ✍️روزى در مورد اسلام و مسلمانان فكر مى كرد و اين كه چطور مى شود، بر كشورهاى اسلام تسلط يافت، و مسلمانان را تحت سيطره فرانسه درآورد. از مشاورين خود سؤال كرد : مركز مسلمين كجاست ؟ مصر را معرفى كردند. او به سوى مصر حركت كرد؛ پس از ورود به كتابخانه مهم آن شهر رفته و به مترجم گفت : يكى از مهمترين كتاب هاى اين ها را برايم بخوان، او قرآن را باز كرده و در اول صفحه، اين آيه را مشاهده كرد : اِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتى هِىَ اَقْوَمُ وَ يُبَشِّرُالْمُؤْمِنينَ الَّذينَ يَعْلَمُونَ الصّالِحاتِ اَنَّ لَهُمْ اَجْراً كَبيراً. (1) ا ين قرآن، به راهى كه استوارترين راه هاست، هدايت مى كند، و به مؤمنانى كه اعمال صالح انجام مى دهند، بشارت مى دهد كه براى آن ها پاداش بزرگى است . مترجم، آيه را براى ناپلئون خواند و ترجمه كرد. از كتابخانه بيرون آمدند، شب را تا صبح، ناپلئون به اين آيه و پيام آن فكر مى كرد. صبح بيدار شده، دو مرتبه به كتابخانه آمدند؛ از مترجم خواست، همان كتاب ديروزى را دوباره براى او بخواند و معنى كند و او هم آياتى را خوانده و ترجمه نمود. شب را باز در فكر و انديشه قرآن و مفاهيم عالى آن به سحر رساند. روز سوم هم، مثل دو روز قبل، آياتى خوانده و براى ناپلئون ترجمه شد. بعد از اين كه از كتابخانه بيرون آمدند سؤال كرد : اين كتاب چه جايگاهى، در بين ملت مسلمان دارد و چقدر به آن اهميت مى دهند؟ مترجم گفت : آن ها معتقدند كه اين قرآن كتاب آسمانى است و بر پيامبر اسلام نازل شده، همه اش كلام خداست. ناپلئون دو جمله گفت، يكى به نفع مسلمانان و ديگرى به ضرر آنان. او گفت : آن چه من از اين كتاب فهميدم : اگر مسلمانان فرامين و احكام جامع اين كتاب را فراگيرند و به آن عمل كنند، ديگر روى ذلّت نخواهند ديد. و اضافه كرد : تا زماني كه، اين قرآن در بين مسلمين حكومت كند، در پرتو تعاليم برنامه هاى آن، مسلمانان تسليم ما نخواهند شد؛ مگر اين كه بين اين كتاب و آنان فاصله ايجاد شود. 1- اسراء / 9. -2 برگرفته از راهنماى سعادت، ص 479. مستضعفان را تاابد بانك رهائى است (قرآن ) بر فرق ظالم تيغ بران است قرآن درتيره شبهاى فساد و فتنه وظلم نور درخشان است وفرقان است قرآن در نيمه هاى شب انيس عاشقان است روح شهامت هاى مردان است قرآن تا اى برادر مهر قرآن دردل ماست تابرمن وماوتوسلطانست قرآن دشمن ظفر برما نخواهد يافت هرگز فتح ظفر را اصل وبنيان است قرآن گر عاشق ديدار گلهاى بهشتيد صدها بهشت و باغ رضوان است قرآن صدّيق را با قرآن پروريدند آرى مسلمان را دل وجان است قرآن (حجة الاسلام صديق عربانى ) https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰فرق اسلام و مسيحيت ! 👈دو نفر از جوانان مسيحى كه مسلمان شده و براى تحصيلات دينى به مراكش رفته بودند، تعريف مى كردند كه : چند سال قبل، در اسپانيا شده بوديم. در زندان با يك جوان عراقى آشنا شديم. او روزها به هنگام بيكارى، در گوشه اى مى نشست. و با صوتى خوش مى خواند. ما كه مسيحى بوديم و زبان عربى نمى دانستيم : از حرف هاى او چيزى نمى فهميديم، اما از قرآن خواندنش مى برديم. به همين خاطر تصميم گرفتيم كه از فراغت خود استفاده كرده. عربى ياد بگيريم. نزد همان جوان مسلمان، كم كم عربى را ياد گرفتيم، طورى كه هر گاه او قرآن خواند، ما معنى آيات را مى فهميديم، تا اين كه او يك روز اين آيه را خواند : ( از خداوند رحمتش را بخواهيد.) و سپس آيه اى خواند كه : بخوانيد من را، تا كنم شما را. و بار ديگر، اين آيه را كرد : هنگامى كه بندگانم از من چيزى بخواهند، من به آنان نزديك هستم. در اين هنگام ما به فكر فرو رفتيم كه چقدر بين و دين مسيحيت (فعلى) تفاوت است. مسلمانان هرگاه بخواهند با خدا حرف بزنند، احتياج به واسطه ندارند. ولى مسيحيان در خود تشريفات پوچ و بيهوده اى دارند. آن ها مى گويند كه هيچ كسى نمى تواند بدون واسطه با خدا حرف بزند و براى اين كار حتما بايد نزد كشيش ها برود و به گناهان خود اعتراف كند و پولى بپردازد تا كشيش او را بيامرزد، در حالى كه خود كشيش؛ هيچ راهى به سوى خداوند ندارد. 👈ما از شنيدن اين آيات منفعل شده و (در خود) به شك افتاديم. و با خود فكر كرديم : آيا به راستى خداوند به ما نزديك است و ما بدون واسطه مى توانيم از او بخواهيم ؟، مدتى گذشت تا اين كه روزى در زندان گرفتار عطش و تشنگى شديم و هيچ كس هم در محوطه نبود تا از او بخواهيم. وقتى كه از تشنگى به حالت مرگ افتاديم، ناگهان به ياد قرآن افتاديم و كرديم كه : خدايا، اگر اين آيات از جانب تو و (ص) فرستاده توست، به داد ما برس كه داريم از تشنگى هلاك مى شويم. در اين موقع، ناگهان از ديوار مقابل ما، جوى آبى جارى گرديد. ما از آن آب نوشيديم و سيراب شديم و در همان لحظه تصميم گرفتيم كه شويم. پس از رهايى از زندان اسلام را اختيار نموده و براى ادامه تحصيلات به اين جا آمديم. ☺️کتاب آدابى از قرآن ص 205 https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰داستان ثعلبه ی نا سپاس که ارزش های دينی را به باد مسخره گرفت را با استفاده از لينگ مطالعه بفرمائيد. https://eitaa.com/hekmat66/821 https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فهرست🍎🌹🌺 مقدمه 🔰ادامه مقدمه https://eitaa.com/dastan_latifeh/13 آدرس حرف الف: https://eitaa.com/dastan_latifeh/161 آدرس حرف ب : https://eitaa.com/dastan_latifeh/179 آدرس حرف پ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/185 آدرس حرف ت : https://eitaa.com/dastan_latifeh/187 آدرس حرف ث : https://eitaa.com/dastan_latifeh/189 آدرس حرف ج : https://eitaa.com/dastan_latifeh/189 آدرس حرف چ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/189 آدرس حرف ح : https://eitaa.com/dastan_latifeh/191 آدرس حرف خ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/195 آدرس حرف د : https://eitaa.com/dastan_latifeh/199 آدرس حرف ذ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/205 آدرس حرف ر : https://eitaa.com/dastan_latifeh/213 آدرس حرف ز : https://eitaa.com/dastan_latifeh/218 آدرس حرف س : https://eitaa.com/dastan_latifeh/222 آدرس حرف ش : https://eitaa.com/dastan_latifeh/226 آدرس حرف ص : https://eitaa.com/dastan_latifeh/228 آدرس حرف ض : https://eitaa.com/dastan_latifeh/230 آدرس حرف ط : https://eitaa.com/dastan_latifeh/230 آدرس حرف ظ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/230 آدرس حرف ع : https://eitaa.com/dastan_latifeh/232 آدرس حرف غ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/240 آدرس حرف ف : https://eitaa.com/dastan_latifeh/246 آدرس حرف ق : https://eitaa.com/dastan_latifeh/250 آدرس حرف ک : https://eitaa.com/dastan_latifeh/254 آدرس حرف گ : https://eitaa.com/dastan_latifeh/260 آدرس حرف ل : https://eitaa.com/dastan_latifeh/262 آدرس حرف م : https://eitaa.com/dastan_latifeh/264 آدرس حرف ن : https://eitaa.com/dastan_latifeh/270 آدرس حرف و : https://eitaa.com/dastan_latifeh/282 آدرس حرف ه : https://eitaa.com/dastan_latifeh/290 آدرس حرف ی : https://eitaa.com/dastan_latifeh/290 🌷سند بعضی از داستان ها کانال رمان های مذهبی دختر شيبا گرفته شده . https://eitaa.com/romanemazhabi 👈گفتنی است از اينکه آدرس کانال های داستانی و ... در ذيل هر حکايت آورده شود بخاطر سياست آموزشی هدفدار خود معذوريم، از اين جهت از اين عزيزان پوزش می طلبيم. https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈📚 🌷داستان ها و ... موضوعی الفبايي. 1️⃣حرف الف: 🔰 🌷 https://eitaa.com/dastan_latifeh/130 ✅حافظ آبروی هم باشیم 👈در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند! 👈به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند. 👈شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد. 👈ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد. میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق بال در آورد. ✳️پيام خاطره در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم این است "رسم رفاقت..." رفیق باشیم! 🔰 🎂برآورده نشدن بسياری از آرزوها https://eitaa.com/dastan_latifeh/78 🔰 🎂عوامل بهم زننده آرامش 1 - سر و صدا https://eitaa.com/dastan_latifeh/364 🔰 🌷حکمت آسيب ها https://eitaa.com/dastan_latifeh/367 🔰 🌷موجبات آمرزش گناه https://eitaa.com/dastan_latifeh/116 📚 حکایتی‌ بسیار زیبا و خواندنی ✍️مرد فاسقي در بني اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند! خداوند به حضرت موسي وحي كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد. حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد. پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از اين مناجات ملائكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرت موسي وحي كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسي به آن موضع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟! فرمود: اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم. 📚منبع: يکصد موضوع 500 داستان سيد علي اکبر صداقت 🔰 🌷 https://eitaa.com/dastan_latifeh/308 🌷برکات آموزش دادن بسم الله https://eitaa.com/dastan_latifeh/114 🔰 🌷اهميت کار https://eitaa.com/dastan_latifeh/114 آينده نگري 🔰 🔰آئين https://eitaa.com/dastan_latifeh/362 ابتلا ابرار ابليس 🔰 https://eitaa.com/dastan_latifeh/288 🔰 🌷حکمت اتفاق ها https://eitaa.com/dastan_latifeh/367 اثم 🔰 🌷 https://eitaa.com/dastan_latifeh/110 اجاره اجازه اجتماع اجر 🔰 https://eitaa.com/dastan_latifeh/167 احتجاج https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 🌷علت احترام گذاشتن به شاگردش https://eitaa.com/dastan_latifeh/49 🎂عاقبت به 🌹 حضرت یعقوب ( ع ) پس از سال ها فراق حضرت یوسف ( ع ) به دیدار پسرش رفت. 💐 حضرت یوسف ( ع ) به استقبال پدر از مصر بیرون آمد ، اما برای استقبال پدرش از اسب پیاده نشد. 🌿 پس از پایان مراسم دیدار ، جبرئیل از حضرت یوسف ( ع ) خواست که دستش را باز کند. ☀️ نوری از میان انگشتانش به آسمان رفت. حضرت یوسف ( ع ) پرسید این چه بود ؟ ☘️ جبرئیل گفت این نور نبوت بود که از نسل تو به خاطر کیفر پیاده نشدن برای پدرت خارج گردید و دیگر از نسل تو پیغمبر نخواهد بود. 📚بحارالانوار 🎂نتيجه بی احترامی به پدر مادر 👈پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی می کرد. او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمی دید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست. پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت و هیچ نمیگفت. یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید .!. ❣️یادمان بماند که: "زمین گرد است..." https://eitaa.com/dastan_latifeh/26 ✅ پاداش یک گواهی ✍️حضرت یوسف(علیه السلام) در کاخ خود بر روی تخت پادشاهی نشسته بود. جوانی با لباسهای چرکین از کنار کاخ او گذشت. جبرئیل در حضور آن حضرت بود. نظرش به آن جوان افتاد. گفت: یوسف! این جوان را می‌شناسی؟ یوسف(ع) گفت: نه! جبرئیل گفت: این جوان همان طفلی است که پیش عزیز مصر، در گهواره به سخن درآمد و شهادت بر حقّـانیّت تو داد. یوسف(ع) گفت: عجب! پس او بر گردن ما حقّی دارد. با شتاب مأمورین را فرستاد، آن جوان را آوردند و دستور داد او را تمیز و پاکیزه نمودند و لباس‌های پر بها و فاخر بر وی پوشاندند و برایش ماهیانه حقوقی مقرّر نموده و عطایای هنگفتی به او بخشیدند. جبرئیل با دیدن این منظره، تبسّم کرد. یوسف(علیه السلام) گفت: مگر در حق او کم احسان کردم که تبسّم می‌کنی؟ جبرئیل گفت: تبسّم من از آن جهت بود که مخلوقی در حق تو (که مخلوق هستی) بواسطه ی یک شهادتِ بر حق در زمان کودکی از این همه إنعام و احسان برخوردار شد. حال خداوند کریم در حق بنده ی خود که در تمام عمر، شهادت بر توحید وپاکی او داده است، چقدر احسان خواهد کرد؟! 📚تفسیر ابوالفتوح رازی پندهای جاویدان، ص٢٢٠ https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 🔰 🔰 🔰 🔰 🔰 🌷اهميت اخلاص https://eitaa.com/dastan_latifeh/353 🌷عابد مال دوست 📘 👈در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: «دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت. بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ پولی نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟ عابد گفت: تا آن درخت برکنم؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» باز ابلیس و عابد درگیر شدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟ ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی. 👈برچسب ها: مال صدقه انفاق شيطان 🔰اين گونه خدا شويم 📚داستان کوتاه 😍 💎جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد. یکی از ندیمان پادشاه به او گفت: پادشاه اگر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغت خواهد آمد. جوان به مشغول شد بطوری که مجذوب شد. روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است. همانجا از وی برای دخترش کرد. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت. ندیم پادشاه به جستجو پرداخت و بعد از مدت ها جستجو او را یافت و دلیل کارش را پرسید. جوان گفت: اگر آن که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به درِ خانه ام آورد، چرا قدم در نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟ 🌷کاربد اين حکايت اخلاص و بندگی است. برچسب ها: فرق گذاری بين مخلص و غير مخلص 🌳🌲بهشت فروشی (ماجرای خریدن خانه زبیده و هارون الرشید از بهلول) زبیده زن هارون الرشید در راه عبور خویش، بهلول را دید که داشت با بچه‌های روی زمین خط می‌کشیدند . به بهلول گفت چه می‌کنی . بهلول گفت دارم خانه درست می‌کنم. زبیده گفت .. زبیده زن هارون الرشید در راه عبور خویش، بهلول را دید که داشت با بچه‌های روی زمین خط می‌کشیدند . به بهلول گفت چه می‌کنی . بهلول گفت دارم خانه درست می‌کنم. زبیده گفت خیلی زیباست آن را می‌فروشی؟ بهلول گفت هزار دینار می‌فروشم. زبیده گفت خریدام. بهلول هم آن پول ها را گرفت و بین فقراء تقسیم کرد. شب آن روز هارون الرشید خوابی دید که وارد بهشتی شده که در آن قصر مجللی است و او را به داخل آن راه نمی‌دهند و می‌گفتند مال زبیده است. فردا به زبیده گفت چنین خوابی دیدم. زبیده ماجرای خانه خریدن از بهلول را به هارون گفت. هارون هم رفت تا بهلول را ببیند اورا دید که با بچه‌ها روی زمین خط می‌کشد. گفت ای بهلول چه می‌کنی؟ گفت مگر نمی‌بینی دارم خانه می‌سازم. هارون گفت خانه ای را که تو درست می‌کنی به شکوه و جلال خانه پادشاهان نیست ولی آن را می‌خرم. بهلول گفت قیمتش خیلی گران است. هارون گفت هرچه را بخواهم می‌توانم بدست آورم. بهلول گفت هزاران کسیه پر زر و باغها و بوستانهای وسیع و اموال فراوان و ... 👑هارون گفت پس چرا به زبیده هزار دینار فروختی. بهلول گفت: زبیده ندیده آن را هزار دینار خرید ولی تو دیده‌ای و می‌خواهی بخری! 📚کتاب قصه‌های بهلول نوشته رضا شیرازی (تهران، نشر دا نش‌آموز سال 1378؛ 118ص.: مصور https://eitaa.com/dastan_latifeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 🌷راهکار کنترل و تغيير اخلاق بد 🔰سخن درد آور 🔵 ✍️پسر بچه ای بود که خوبی نداشت و همه اطرافیان از این او خسته شده بود ند روزی پدرش او را صدا کرد وگفت پسر دلم می خواهد کاری برای من انجام بدهی پسر گفت باشه پدر اورا به اتاقی برد و جعبه میخی بدستش داد و گفت پسرم از تو می خواهم که هر بار که شدی میخی بر روی این دیوار بکوبی روز اول پسر بچه ۳۷ میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ؛ همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر می شد . او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانت ر از کوبیدن میخه ا بر دیوار است به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند ؛‌ یکی از میخ ها را از دیوار بیرون آورد. روزها گذشت و پسر ک بلاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخ ها را از دیوار بیرون آورده است . پدر دست پسرک را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت : پسرم تو کار خوبی انجام دادی اما به سوراخ های دیوار نگاه کن دیوار هر گز مثل گذشته نمی شود وقتی تودر هنگام عصبانیت حرفی را می زنی ؛ آن حرف ها هم چنینی آثاری را در دل کسانی که دلشونو شکستیم به جای می گذارند که متاسفانه جای بعضی از اونها هرگز با پر نمی شه. 👈ما چطور هیچ تا حالا فکر کردیم چقدر ازاین میخ ها در دیوار دل دیگران فرو کردیم 🌹بیایم از خدا بخواهیم که به ما انقدر و بدهد تا هرگز دردیوار دل دیگران میخی فرو نکنیم .. .: https://eitaa.com/dastan_latifeh 🔰 🔰 🔰 🎂رسوا شده کننده دروغی https://eitaa.com/dastan_latifeh/105 🔰 🔰 🔰 🌷 و و https://eitaa.com/dastan_latifeh/360 🔰 🌷فرشته هم کرد ☺️عجب عزرائیل ! 👈 (ع) روزی نشسته بود و ندیمی با وی ، ملک الموت ( عزرائیل ) در آمد و تیز در روی آن ندیم می نگریست ، پس چون عزرائیل بیرون شد ، آن ندیم از سلیمان پرسید که این چه کسی بود که چنین تیز در من می نگریست ؟ سلیمان گفت : " بود " ندیم ترسید، از سلیمان خواست که به باد فرمان دهد تا وی را به سرزمین برد تا شاید از گریخته باشد ، سلیمان باد را فرمان داد تا ندیم را به هندوستان برد ، پس در همان ساعت باز آمد ، از وی پرسید که آن تیز نگریستن تو در آن ندیم ما ، برای چه بود ؟ عزرائیل گفت : " عجبم آمد ، مرا فرموده بودند تا جان وی را همین ساعت در زمین هندوستان قبض کنم ، در حالی که مسافت بسیار دیدم ، میان این مرد و آن سرزمین ، پس تعجب کردم ! " " بخشی از کتاب حکایت پارسایان ، مولف رضا بابائی " 👈برچسب ها: مرگ https://eitaa.com/dastan_latifeh