eitaa logo
کتاب جمکران 📚
9.6هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
122 فایل
انتشارات کتاب جمکران دریچه‌ای رو به معرفت و آگاهی بزرگترین ناشر آثار مهدوی ناشر برگزیده کشور فروش کتاب و استعلام موجودی 📞02537842131 ارتباط با مدیرکانال 09055990313📱 🧔🏻 @ketabejamkaran_admin ⏰ ۸ الی ۱۵ 🏢قم، خیابان فاطمی، کوچه ۲۸، پلاک ۶
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ إنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ⚫️ 🔹 متأسفانه باخبر شدیم «دکتر محمد خادمی» همکار عزیزمان در انتشارات کتاب جمکران، دار فانی را وداع گفت. 🔸 این ضایعه دردناک را به خانواده محترم خادمی، بستگان و دوستان ایشان تسلیت عرض می‌کنیم، برای آنان صبر و اجر و برای آن عزیز سفر کرده علو درجات و رحمت الهی را طلب می‌نماییم. شادی روح ملکوتی‌اش فاتحه و صلواتی مرحمت کنید... ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ا❁﷽❁ا 💠وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلَا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ ۖ إِنَّهُ كَانَ مَنْصُورًا. (اسراء/ 33)💠 امام باقر(علیه السلام) درباره این آیه فرمود: (وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا) او حسین بن علی است و بقیهٔ آیه مقصود امام زمان است که نامش در آیه منصور است؛ چنانکه خداوند احمد و محمد را محمود، و عیسی را مسیح خوانده است. 📙 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🌷 بالاترین داشته یک است! 🚘 نشسته بودم توی حیاط . چندتا پسربچه هم کمی‌ آن‌طرف‌تر نشسته بودند. داشتند با همدیگر درباره قدرت‌های پدرهایشان حرف می‌زدند یک جورهایی به هم پز می‌دادند و می‌کردند با بیان قابلیت‌های پدرهایشان به همدیگر قدرت‌نمایی می‌کردند. اول از قدرت بدنی پدرها شروع شد و بعد شغل‌هایشان و در آخر رسید به و دارایی‌ها، اما انگار رقابتشان تنگاتنگ شده بود و راضی‌شان نمی‌کرد که همه حریف‌ها در یک سطح‌اند تا اینکه تپل‌ترین پسر با گفتن یک حرف درباره ، بقیه را ضربه فنی و ساکت کرد. با غرور گفت: بابای من دارد، چیزی که دیگر پدرهای بقیه نداشتند و این گویا حسرت و حرمان بزرگی بود برای آن پسرها. برایم سؤال شد واقعا همین دارایی‌های یک ملاک برای فرزندانش است یا چیز دیگری هم هست که فرزند به داشتن پدرش کند و آن، بالاترین حد افتخار باشد؟ 📖یک لحظه صبر کنید. بیایید باهم را بخوانیم. حسن هم می‌خواهد وقتی بزرگ شد شود؛ خودش می‌گفت. حسن همسایه ماست و با من همکلاس است و شاگرد دوم است و هیکلش از من گنده‌تر است و بابایش را هم خیلی دوست دارد و همیشه پُزش را می‌دهد. بابای حسن است و صبح‌های زود می‌رود تهران و عصرها برمی‌گردد قم. حسن می‌گوید زورِ بابایش از زورِ بابای همه کلاس بیشتر است؛ چون دستور می‌دهد کی را ببرند ، کی را آزاد کنند. خودش هم به‌جای ، یک قهوه‌ای دارد که با آن این‌ورآن‌ور می‌رود. برای همین حسن به من می‌گوید: «بابای تو رئیس نیست. رئیس‌ها که موتورگازی سوار نمی‌شوند.» من چند ماه پیش به بابا گفتم: «چرا ماشین نمی‌خری؟» خندید و گفت: «فعلاً کارهای واجب‌تر دارم باباجان!» و چند روز بعد بلند شد رفت . 🥀این برشی از کتابی به نام است نوشته . نویسنده‌ای که است و دست بر قضا این بابایی که داستان را نوشته هم رئیس بوده است معلم بوده و بعد منطقه‌ای از شهر قم شده است. اولین چیزی که از این کتاب توجهم را جلب کرد خوش آب‌ورنگش بود و تصویر شاد و جذابش. البته که خط بسیار درشت کتاب توی ذوقم خورد اما خواندنش می‌ارزید به نقص‌هایش و شیرینی نثرش وادارم کرد یک‌سره و تا آخر ادامه بدهم. برای مخاطب است اما من بزرگسال را هم همراه خودش کرده تا من هم مثل فرزند علی‌آقا بشوم. راوی پسری است که از خاطراتش درباره پدر می‌گوید. از همین کل‌کل‌های پسرها در بیان قابلیت‌های پدرها و مهدی این قصه دفتری در دست گرفته تا پدرش را ثبت کند، تا از کنجکاوی‌هایش درباره او بنویسد. او در همین نوشتن‌ها، تفاوت پدرش با دیگران را نشان داده است. پدری که متفاوت است از بقیه پدرها، رئیسی که متفاوت است از باقی رئیس‌ها و مهدی شده است این تفاوت‌هایی که سبب شده تا خدا یک نشان متفاوت پیش‌از نام این پدر نصب کند و او را به بالاترین برساند تا همیشه نامش همراه آن ذکر بشود و دیگر یک اسم معمولی و ساده نباشد بلکه بشود: . پدری که، معلمی که، رئیسی که خدا او را به رسانده است. که تصمیم می‌گیرد به آرمان‌های ولیّ فقیهی بگوید و تمام عیار پای آن آرمان‌ها بایستد و الگویی بشود برای کسانی که بخواهند در انقلاب تراز و میزان بشوند. اگر این سرزمین را نابود نکند آبادش نخواهد کرد پس چی برایش بهتر از اینکه یاد و نام قهرمان‌ها و آبادگرهای این سرزمین را از ذهن و قلب آینده‌سازان پاک کند و نگذارد با آن‌ها آشنا بشوند. در قالب مهدی نوجوان آمده در این روزهایی که اوج ناامیدی‌پراکنی دشمن است برای نسل قصه‌ای بگوید از در روزهای نه‌چندان دور از زمانه‌شان تا بذرهای امید را در دل‌هایشان بپاشد تا بدانند این هرگز خالی از این قهرمان‌ها نبوده و چه آدم‌های باارزشی را در دل خودش داشته و دارد و نسل جدید باید با شناختن این قهرمان‌ها این زنجیره را حفظ کند و با گرفتن مشعل از نسل قبل و دویدن در ادامه مسیر برای آبادی و سرزمینش تلاش کند. این خاک تنها و تنها به دست فرزندان خودش ساخته شده و می‌شود و خواهد شد. 🇮🇷 📗 کتاب را که می‌بندم فهمیده‌ام بالاترین داشتۀ یک است که می‌تواند به آن افتخار کند. و تا شهیدانه زندگی نکرده باشی شهید نمی‌شوی. باشد که هریک از ما ادامه دهنده راه باشیم.
😍پیشنهاد می‌کنم در ماه و در روزهای منتهی به هر پدر و هر پسر و هر رئیس و هر مسئولی در این کتاب را بخواند. تا در جامعه‌ای که رسول اکرمش فرموده «کلکمْ راعٍ، وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ» هم با یک الگوی تراز مسئولیتی آشنا بشود و بداند انقلاب را چنین افرادی به ثمر رسانده‌اند نه و نجومی_بگیران و هم راه و رسم درست مسئولیت داشتن در جامعه‌ای انقلابی را یاد بگیرد تا وقتی به محض اینکه ته خیار تلخ می‌شود به و و و و تاریخش فحش ندهد و نظرش عوض نشود و از راه و مسیر ساختن مملکتش پشیمان نشود. ✍🏻 از: 📚 تهیه کتاب👇 https://ketabejamkaran.ir/123126 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🔴 این کلام مهم و راهبردی رو با دقت بخونید: ✅ "امروز دشمنان سعی می‌‎کنند چهره خاندان خبیث را آرایش کنند. رژیم فاسدی که کشور ما را سال‌های متمادی به عقب انداختند و دچار مشکلات عظیم کردند. تا وقتی شما جوان‌های خوب و مردم مؤمن در میدان هستید، با انگیزه و با بصیرتید، آگاهید که چه کار دارید می‌کنید، البته که نخواهند توانست." 💯 تصمیم گرفتیم توی این ایام مبارک هرروز به یکی از بپردازیم تا بصورت مستند اطلاعات مفیدی از اون دوران بدست بیاریم. اگه به کشور علاقه‌مندی و می‌خواهی حقایقی رو با بدونی، پست بعدی رو ببین👇🏻
در حیف و میل کردن و بالا کشیدن آن به شدت شبیه پدرش بود‌! 😡🤐 در اتومبیل نشسته بود. از خیابان‌های شهر می‌گذشت و به پدرش فکر می‌کرد. محمدرضای امروز با محمدرضایی که پدرش می‌شناخت، تفاوت بسیاری داشت. او حالا بیش از هر وقت دیگر بود. برای خاک کشورش را فروخته بود؛ زیادی را کرده بود. خمینی(ره) را کرده بود. که او تأسیس کرده بود، بسیار خشن‌تر از پدرش کار می‌کرد. اما اینها تنها شباهت‌ پدر و پسری آنها نبود. محمدرضا در حیف و میل کردن پول و بالا کشیدن آن به شدت شبیه پدرش بود. محمدرضا بزرگترین ایران بود. او در ، ، ، ، و دست داشت. صددرصد متعلق به او بود. نخست‌وزیرهای ایران بخش قابل توجهی از را به او و اختصاص می‌دادند. اصلاً یعنی همین! دوستان و اطرافیان محمدرضا او را در پروژه‌های خود شریک می‌کردند تا بتوانند از استفاده کنند! 📘برشی از کتاب 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/117917 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ببینید: گفتگوی کوتاهی با نویسنده رمان نواجوان و نویسنده و کارشناس رمان نوجوان 📙 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/109798 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
ا❁﷽❁ا 🟢وقتی هم در شفای بیماری عاجز بود! 📖یکی از شاگردان شیخ حسنعلی نخودکی می‎ گفت: در زمان جوانی به خاصی مبتلا شدم. خدمت استاد جناب شیخ حسن‌علی نخودکی مشرف شدم. ایشان دستورهای جدیدی از داروها و ادویه‌ها را مرحمت فرمودند. این بار هم کمترین نتیجه‌ای نگرفتم. ناراحت و نالان در آرمیده بودم. در این هنگام، پیرزنی که سالیان درازی برای کمک‌کار خانواده ما می‌‎آمد وارد منزل شد. پیرزن خدمتکار گفت مداوای کسالت ایشان آسان است. فلان گیاه، دوای درد ایشان است. پس‌ از آنکه پیرزن را برای من نقل کردند، از روی به دستور ایشان عمل کردم. پس‌از مدتی کوتاه از آن نجات پیدا کردم. پس‌از این جریان به خدمت جناب مشرف شدم. جریان طبابت آن پیرزن را عرضه کردم. حاج شیخ به بنده فرمودند: محمود می‎دانی چرا دانستنی‎‌های من و شما در امر طبابت مؤثر واقع نشد؟ می‎‌خواهد به من و شما بفهماند که عنان و سررشته تمام کارها به دست اوست، و هرکسی از قدرت او استمداد می‎جوید. 📘 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🛒https://ketabejamkaran.ir/4289 📘📘📘📘📘 ♦️ ✅ کانال رسمی انتشارات کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🌲پدربزرگ و راز درخت تنومند انقلاب 🐺«آقاگرگه اومده دنبال حبة انگور.» فکر کرد دارد شوخی می‌کند؛ همان‌طور که من هم وقتی فصل اول را شروع کردم و بعد ده خط به این جمله رسیدم، فکر کردم پدربزرگ داستان دارد شوخی می‌کند تا روحیه نوه‌اش را عوض کند. همیشه مخاطب با پیش‌فرضی را شروع می‌کند یا می‌نشیند تا فیلمی ببیند. این خاصیت تجربه‌های جدید است که آدم‌ها یاد گرفته‌اند قبل هر کاری به حال‌وهوای آن فکر کنند. البته شاید هر آدمیزادی هم این‌طور نباشد؛ ولی من همین‌طورم و فکرهایی برای داشتم که پیش‌فرض‌هایم بود و مثل یک تحقیق علمی فرضیه‌هایی ساخته بودم که با مطالعه کتاب باید می‌فهمیدم درست‌اند یا نه! به نظر می‌رسد این‌هایی که تا حالا نوشته‌ام تحقیقم بوده، پس بیایید برویم جلوتر تا ببینیم یافته‌هایم چه بوده و نتیجه‌گیری‌ام چه می‌شود. 📖 داستان به روزهای قبل برمی‌گردد؛ روزهایی که ، پدربزرگ صدیقه را پس از پدرومادرش دستگیر کرده و او به خانه خاله‌ثریا آمده است. ثریا شبیه صدیقه و خانواده‌اش نیست. او دوست دارد آزاد باشد و بچرخد و بنوشد و برقصد. به‌خاطر همین تفاوت دیدگاه‌ها هم بود که هنگام بازگشت پدربزرگ و بُردن صدیقه به ، بحث و جدل راه انداخت؛ اما به هدفش نرسید و صدیقه از به قم رفت تا روزهای ماجراجویانه‌ای را تجربه کند. البته آن‌ها با نامه‌هایی که بین همدیگر ردوبدل می‌کردند با هم در ارتباط بودند و همین ارتباط‌ها هم بود که منجر به اتفاقاتی شد. ⬇️⬇️⬇️
✅ این داستان ۲۰۰صفحه‌ای را نوشته است. در ابتدای کار می‌فهمم که نویسنده یک زن است و شخصیت نوجوان داستان هم یک دختر؛ نه اینکه به اصطلاح «درآمدن» یا «درنیامدن» شخصیت اثر، خیلی ارتباط مستقیمی به این مسئله داشته باشد ولی بی‌تأثیر هم نیست. شخصیت «صدیقه» درآمده است و می‌شود هم‌پای او از خانه خاله‌ثریا بیرون آمد، به کوچه‌پس‌کوچه‌های قم رفت، به ضریح (س) چسبید، گلدان‌های پدربزرگ را جابه‌جا کرد، با زینب خندید و ترسید و بازی کرد، از دست مأموران دولتی فرار کرد و به یاد باباعلی و مامان‌صبا افتاد که چه مظلومانه زمین را ترک کرده‌اند. صدیقه نقطه اتصال ما به داستان است. او هم قفل درِ داستان است و هم کلیدش. همین نکته است که کتاب را مهم می‌کند که حتی شده یک‌بار آن را حتما خواند؛ چون نوجوانش حتی اگر خودش آغازکننده ماجراها نباشد، ولی ادامه‌اش می‌دهد و پیش می‌برد و به نقطه تهِ جمله آخر می‌رساند. این صدیقه است که در تمامِ داستان می‌چرخد و دیده می‌شود؛ حتی اگر پدربزرگ اولین کنش داستان را انجام می‌دهد و محکم به درِ خانه خاله‌‌‌ثریا می‌زند و آخرین کنش هم مال اوست و آه می‌کشد و از شکاف چادر ماشین بیرون را نگاه می‌کند. مراحل مختلف دارد که یکی از آن‌ها احساس حضور است. احساس کنی واقعا دختربچه‌ای در قم لابه‌لای صدای و بگیر و ببند ساواک، پشت پنجره ایستاده و به انتظار پدربزرگش است تا بیاید و بپرسد: «چرا این‌طوری شدی؟ چرا رفتارت این‌قدر عجیب است؟». ⬇️⬇️⬇️
👴🏻من پدربزرگ نداشتم و هیچ‌وقت نتوانستم نوه مردی مسن و جاافتاده باشم. من هیچ‌وقت نتوانستم دست پیر و پُرچروک پدربزرگم را بگیرم و او را از خانه بیرون ببرم و بگردیم و خوش باشیم؛ چه برسد به اینکه شجاع باشم و در لحظه‌های پرتب‌وتاب به ثمر نشستن انقلاب اسلامی همراه او کنم. بار دیگر این حسرت را در من بیدار کرد که چقدر پدربزرگ‌داشتن می‌توانست برایم تجربه لذت‌بخش و هیجان‌انگیزی باشد. آدمی به‌خاطر کمبودهایش در چیزهایی که می‌بیند و می‌خواند و می‌شنود به دنبال جبران آن‌هاست حتی اگر مال خودش نباشد. آدمی که یکی از آن‌ها من باشم نیز به دنبال جبران پدربزرگ‌نداشتن هستم و در به دنبال پدربزرگ‌هایی شکل پدربزرگ خودم می‌گردم. 📘 این انتخاب خوبی بود برای خواندن، احساس کردن و یادآوری جای خالی پدربزرگ‌هایی که من ندارم، شما ندارید و شاید بقیه هم ندارند. به همین دلایلی که در چندخط قبل خواندید، یک ستاره دیگر به می‌دهم برای انتخاب شخصیت‌هایی که نوشت و به آن‌ها پرداخت. او شخصیت‌های اصلی و فرعی زیادی وارد داستانش نکرده و سعی کرده همان‌هایی را هم که در چنته دارد، خوب بپرورد و در ذهن جا بیندازد. حالا که کتاب را تمام کرده‌ام در ذهنم دارم تصور می‌کنم روزی را که پدربزرگم هست و به درِ خانه‌مان تق‌تق می‌زند و با لبخند پا به حیاط‌مان می‌گذارد، از کنار درخت نارنج‌مان رد می‌شود و به من که می‌رسد می‌گوید: «آقاگرگهاومده دنبال حبة انگور.». ⬇️⬇️⬇️
🧳 نویسنده کتاب داستان صدیقه و پدربزرگش را طوری نوشته است که خواندن کتاب مثل در یک جاده پر از دست‌انداز نباشد. جمله اول را که می‌خوانیم سُر می‌خوریم تا جمله آخر. این کتاب ۲۰۰صفحه‌ای را اگر سرتان شلوغ باشد در دو روز می‌خوانید و اگر نباشد، در یک روز. بختیاری، این داستان خوش‌خوان و روان را برای مخاطب نوجوان نوشته است؛ مخاطبی که قرار است با بخشی از تاریخ کشورش آشنا شود. همین‌طوری هم نوجوانان از سخت‌خوانی و کتاب‌های زمخت و سفت تاریخی گریزان‌اند. پس چه خوب است که تاریخ را لای خوشمزگی داستان بگذاری و به مخاطب بدهی. مثل مادری که برای خوراندن شربت سرماخوردگی به بچه‌اش، قاشق را مثل فرود هواپیما با خنده و بازی به دهان او نزدیک می‌کند. تاریخ مبارزات شهر قم را- نه کامل، بلکه گزیده‌ای از روزهای پرالتهابش را- در قالب پدربزرگ و صدیقه به مخاطب نوجوان و سایر کسانی که در سن درک و خواندن این اثر هستند، ارائه می‌دهد. چطور؟ ساده ساده؛ وقتی داریم از بازار می‌گذریم و بوی تازه پخته شده به بینی‌مان می‌رسد، وقتی در مسافرخانه اتاقی می‌گیریم، وقتی هلیکوپترها را می‌بینیم که توی ورزشگاه غَرَوی نشستند، وقتی برف و سرمای قم را می‌بینیم و سوز هوا در تن‌مان رخنه می‌کند، وقتی بین مردمی که در حیاط حرم حضرت معصومه (س) در رفت‌وآمدند می‌چرخیم، وقتی شعارنویسی‌های روی دیوارها را می‌خوانیم، وقتی به بیمارستان سری می‌زنیم و به مجروحی کمک می‌کنیم، وقتی به گرمابه اکبرآقا می‌رویم و وقتی می‌بینیم برای پنهان‌کردن عکس (ره) و اعلامیه‌های انقلاب چقدر این شهر به تلاطم افتاده است. ⬇️⬇️⬇️
🔥 داستانی از برای نوشته است که فقط باید در همین قالب سنجیده و ارزیابی شود. نباید این اثر ایرانی‌انقلابی را با داستان‌های ، با داستان‌های ، با داستان‌های و حتی با داستان‌های امروز مقایسه کرد. را فقط باید در قالب داستان ایرانی‌انقلابی دید و در مقایسه با هم‌ردیفان خودش به دنبال تشابه‌ها و تفاوت‌ها گشت. پیش‌فرض من نیز همین بود. من خواندن این داستان را با این نگاه شروع کردم که قرار است داستانی شعاری بخوانم که برای نوجوان امروز نوشته شده است؛ اما صفحه به صفحه که پیش رفتم دیدم بله، این داستان شعاری است اما نه آن‌طور که فکر می‌کردم. این داستان از شعارهای آدم‌بزرگ‌ها نگفته است؛ از شعاری گفته است که صدیقه نوجوان، آن را زندگی کرده است. درست است که در برخی بزنگاه‌های داستان، ممکن است این‌طور به نظر بیاید که نتوانسته است احساسات خود را در قبال انقلاب کنترل کند و رها و آزاد قلمش را نثار آرمان‌های و روایت تاریخ آن کرده و شعارهایی گفته؛ اما این مسئله به قصه‌گویی کتاب لطمه‌ای نزده است. حتی ماجرای خاله‌ثریا و آن تحول درونی که تمامِ زندگی‌اش را تغییر داد و فکر می‌کنم سریع اتفاق افتاد و خوب می‌شد که بیشتر پروبال می‌گرفت هم همین‌طور است. 🧩 قطعات پازل خوب چیده شده‌اند؛ از انتخاب کلمات مناسب سن مخاطب گرفته تا تعداد شخصیت‌ها و شخصیت‌پردازی هرکدام، و سیر حوادث و پیام‌هایی که در دل هر فصل می‌توان پیدا کرد. مخاطب می‌تواند این پازل استاندارد را در ببیند؛ در داستان صدیقه و قم و انقلاب اسلامی ایران، در داستان دختری که با پدر و مادرش از به آمد و آن‌ها را در این خاکِ مبارزپرور از دست داد و با عکس‌هایشان در کنار پدربزرگ زندگی کرد؛ پدربزرگی که حبه انگورش را خیلی دوست داشت و برای رساندن امانتی آن‌ها به این دختر نوجوان به سختی‌های فراوان افتاد. چه امانتی‌ای؟ این یک راز است. رازی بین پدربزرگ و صدیقه و همه مخاطبانی که این کتاب را می‌خوانند. ⬇️⬇️⬇️
⬆️⬆️⬆️ ✍🏻 از: 📚 تهیه کتاب👇 https://ketabejamkaran.ir/109798 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
📚 طبق روال هر هفته می‌خوایم یه کتاب رو با شیوه‌های مختلف بهتون معرفی کنیم تا کتابا رو بهتر بشناسید و به دیگران معرفی کنید. 📣کتاب هفته هم داره و هم 🎉سه‌شنبه‌ها مسابقه و جایزه، جمعه‌ها تخفیف 📙 کتاب این هفته: 🖋 به قلم: رهبر 📜شرح عاشقانه مناجات شعبانیه اگه این کتاب رو خوندید حتما نظرتون رو به آیدی @ketabejamkaran_admin برامون بفرستید. برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/75848 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
دیگر فایده ندارد... او را نمی‌خواست! 😣🫠 دیگر فایده ندارد! این جمله را در چشمان تک تک اطرافیانش می‌دید. دیگران طوری به او نگاه می‌کردند که گویی اگر خودشان در مقام او بودند، اکنون اوضاع فرق می‌کرد. محمدرضا این نگاه را می‌شناخت. روزهای آخر پدرش، همین نگاه را داشت. محمدرضا منتظر تماس آمریکایی‌ها بود. آنها آخرین امید او بودند. زمانی که مردم ایران در خیابان‌ها گروه گروه می‌شدند، سران آمریکا، فرانسه، آلمان و انگلیس در (جزیره) برای بررسی وضعیت ایران دور هم جمع شدند. در پایان این کنفرانس به این نتیجه رسیدند که محمدرضا دیگر نمی‌تواند متحد غرب باشد. کارتر دیگر او را نمی‌خواست...! 📘برشی از کتاب 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/117917 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 باشه، درباره باشه، داخلش پُر از و و دیدنی باشه و البته باهاش کیف کرده باشه و خوندنش رو نه یک بار، بلکه چندین بار توصیه کنه... مگه میشه این کتاب رو نخوند؟! 😱 همین حالا روی لینک زیر کلیک کنید و کتاب رو تهیه کنید.😍 🛒https://ketabejamkaran.ir/117917 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
الله أکبر 🌺✊🏻
الله‌ اکبرهای ما را ویران خواهد کرد✊🏻 به شکرانه و به کوری چشم دشمنان این وطن الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 الله اکبر 🇮🇷 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabeJamkaran
ا❁﷽❁ا یکشنبه‌های 📜حکمت 87 عَجِبْتُ لِمَنْ يَقْنَطُ، وَ مَعَهُ الِاسْتِغْفَارُ. در شگفتم از کسی که با وجودی که امکان دارد، سخت از ناامید می‌شود. 📙 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/110960 📘📘📘📘📘 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
محمدرضا باور نمی‌کرد که آمریکایی‌ها هم او را راه ندهند! 😳🤯 تصمیم گرفت بدون مشورت اربابان آمریکایی‌‌اش به مراکش برود. دعوت به او قوت قلب داد. من هنوز ایرانم! آدم‌های زیادی در این مدت از وجود من سود برده‌اند! آن‌ها نمی‌توانند من را فراموش کنند! محمدرضا با این توهم راهی شد. پادشاه مراکش برنامه‌ای برای جبران محبت‌ های گذشته محمدرضا نداشت. او فقط می‌خواست افسانه‌ای خانواده سلطنتی را به چنگ بیاورد. بعد از خبر محترمانه به محمدرضا گفت که زحمتش را کم کند و تشریفش را ببرد! محمدرضا نگران نبود. او در ، ، ، و ملک شخصی داشت. می‌توانست به هر جا که اراده کند، برود. اما در عمل هیچکدام از این کشورها او را نپذیرفتند. محمدرضا باور نمی‌کرد آمریکایی‌ها او را راه ندهند. در مدت حکومتش حتی یکبار از دستور آنان تخطی نکرده بود. یکبار سؤال نکرده بود. حتی در مقابل هم مطیع بود. چرا او را نمی‌پذیرفتند؟! 📘برشی از کتاب 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗https://ketabejamkaran.ir/117917 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🔺سه منتشر شد. به گزارش رمان‌های نوشته معصومه میرابوطالبی، نوشته علی آرمین و نوشته فاطمه مسعودی منتشر شدند. ادامه را اینجا isna.ir/xdQvTm بخوانید. برای تهیه کتاب‌ها کلیک کنید👇 🔗http://ketabejamkaran.ir/ 📡 🔊 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran
🔆رُمانی جذاب از دوران با قلمی برای نوجوانان 📣کتاب به چاپ دهم رسید. 🖋نویسنده: 👨‍👩‍👧‍👦رده سنی: 📚قالب کتاب : 📖تعداد صفحه : 180 صفحه 📔نوع جلد : شومیز 💰 قیمت پشت جلد: 82.000 تومان 🎁 قیمت‌ با تخفیف ویژه: 73.800 تومان برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 https://ketabejamkaran.ir/71934 📚 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran