eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
89 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
آفرین خدای بر جانت که چه لبست و دندانت هر که را گم شدست یوسف گو ببین در چه زنخدانت فتنه در پارس بر نمی‌خیزد مگر از چشم‌های فتانت سرو اگر نیز آمدی و شدی نرسیدی بگرد جولانت شب تو روز دیگران باشد کآفتابست در شبستانت تا کی ای بوستان روحانی گله از دست بوستانبانت یک بگذار تا بنالیم در گر هزارم جفا و جور کنی دوست دارم هزار چندانت آزمودیم زور بازوی صبر و آبگینست پیش سندانت تو وفا گر کنی و گر نکنی ما به آخر بریم پیمانت مژده از من ستان به شادی وصل گر بمیرم به درد هجرانت زنده عارفی باشی گر برآید در این طلب جانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/593 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای جان خردمندان گوی خم چوگانت بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت روز همه سر بر کرد از کوه و شب ما را سر بر نکند الا ز گریبانت جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید چون باد بجنباند شاخی ز دیوار سرایت را نقاش نمی‌باید تو ایوانی نه صورت ایوانت هر چند نمی‌سوزد بر من سنگینت گویی من سنگیست در چاه زنخدانت جان باختن آسان است اندر نظرت لیکن این نمی‌بینم شایسته قربانت با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری پیش قدمت مردن که به هجرانت ای بادیه هجران تا حرم باشد عشاق نیندیشند از خار مغیلانت دیگر نتوانستم از فتنه حذر کردن زآنگه که در افتادم با قامت فتانت شاید که در این دنیا مرگش نبود هرگز که تو جان دارد بل دوست‌تر از جانت بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیده‌ست این تشنه که می‌میرد بر چشمه حیوانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/592 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت مویی نفروشم به همه ملک جهانت از این لب نشنیدم که سخن گفت تو شکری یا عسلست آب دهانت یک روز عنایت کن و تیری به من انداز باشد که تفرج بکنم دست و کمانت گر راه بگردانی و گر روی بپوشی من می‌نگرم گوشه چشم نگرانت بر سرو نباشد رخ چون ماه منیرت بر ماه نباشد قد چون سرو روانت آخر چه بلایی تو که در وصف نیایی بسیار بگفتیم و نکردیم بیانت هر کس که ملامت کند از تو ما را معذور بدارند چو بینند عیانت حیفست چنین روی نگارین که بپوشی سودی به مساکین رسد آخر چه بازآی که در دیده بماندست خیالت بنشین که به خاطر بگرفتست نشانت بسیار نباشد از دست بدادن از جان رمقی دارم و هم برخی جانت دشنام کرم کردی و گفتی و شنیدم خرم تن که برآمد به زبانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/591 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چو نیست راه برون آمدن ز میدانت ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت به راستی که نخواهم بریدن از تو امید به دوستی که نخواهم شکست پیمانت گرم هلاک پسندی ورم بقا بخشی به هر چه حکم کنی فرمانت اگر تو عید همایون به عهد بازآیی بخیلم ار نکنم به قربانت مه دوهفته ندارد فروغ چندانی که آفتاب که می‌تابد از گریبانت اگر نه سرو که طوبی برآمدی در باغ خجل شدی چو بدیدی قد خرامانت نظر به روی تو نیندازد که بی‌دلش نکند چشم‌های فتانت غلام همت شنگولیان و رندانم نه زاهدان که نظر می‌کنند پنهانت بیا و گر همه بد کرده‌ای که نیکت باد دعای نیکان از چشم بد نگهبانت به خاک پات که گر سر فدا کند مقصرست هنوز از ادای احسانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/590 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خوش می‌روی به تنها تن‌ها فدای جانت مدهوش می‌گذاری یاران مهربانت آیینه‌ای طلب کن تا روی ببینی وز حسن بماند انگشت در دهانت قصد شکار داری یا اتفاق بستان عزمی درست باید تا می‌کشد عنانت ای خرامان با دوستان نگه کن تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی ای دزد آشکارا می‌بینم از نهانت هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد پیکان غمزه در ز ابروی چون کمانت دانی چرا نخفتم تو پادشاه حسنی خفتن حرام باشد بر چشم پاسبانت ما را نمی‌برازد با وصلت آشنایی مرغی لبق تر از من باید هم آشیانت من آب زندگانی بعد از تو می‌نخواهم بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت من فتنه زمانم وان دوستان که داری بی شک نگاه دارند از فتنه زمانت چو دوست داری آزاد باش و ایمن ور دشمنی بباشد با هر که در جهانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/587 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت در هیچ نیاید مگر اندیشه وصلت تو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت گر تو که یکی را سخن تلخ بگویی سخن تلخ نباشد چو برآید به دهانت نه من انگشت نمایم به هواداری رویت که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت در اندیشه ببستم قلم وهم شکستم که تو از آنی که کنم وصف و بیانت سرو را قامت و را رخ تو نه آنی و نه اینی که هم اینست و هم آنت ای رقیب ار نگشایی در به رویم این قدر بازنمایی که دعا گفت فلانت من همه عمر بر آنم که دعاگوی تو باشم گر تو باشی که نباشم تن من برخی جانت چاره ثباتست و مدارا و تحمل من که محتاج تو باشم ببرم بار گرانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/589 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جان من! جان من فدای تو باد هیچت از دوستان نیاید یاد می روی و التفات می‌نکنی سرو هرگز چنین نرفت آزاد آفرین خدای بر پدری که تو پرورد و مادری که تو زاد بخت نیکت به منتهای امید برساناد و چشم بد مرساد تا چه کرد آن که نقش روی تو بست که در فتنه بر جهان بگشاد من بگیرم عنان شه روزی گویم از دست داد تو بدین چشم مست و پیشانی دل ما بازپس نخواهی داد عقل با بر نمی‌آید جور مزدور می‌برد استاد آن که هرگز بر آستانه پای ننهاده بود سر بنهاد روی در خاک رفت و سر نه عجب که رود هم در این بر باد مرغ وحشی که می‌رمید از قید با همه به دام افتاد همه از دست غیر کنند از دست فریاد روی گفتم که در جهان بنهم گردم از قید بندگی آزاد که نه بیرون پارس منزل هست شام و رومست و بصره و بغداد دست از دامنم نمی‌دارد خاک و آب رکن آباد !_جان_من_فدای_تو_باد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/583 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی کس دیگر نتواند که بگیرد جایت همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت روزگاریست که سودای تو در سر دارم مگرم سر برود تا برود سودایت قدر آن خاک ندارم که بر او می‌گذری که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار تا فرو رفت به پای جهان پیمایت چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص گر تأمل نکند صورت جان آسایت دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست هم در آیینه توان دید مگر همتایت روز آن است که مردم ره صحرا گیرند خیز تا سرو بماند خجل از بالایت دوش در واقعه دیدم که نگارین می‌گفت گوش مکن بر سخن اعدایت عاشق دیدار من آنگه باشی که به دنیا و به عقبی نبود پروایت طالب آن است که از شیر نگرداند روی یا نباید که به بگردد رایت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/584 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت به آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت بر این یکی شده بودم که گرد نگردم قضای درآمد بدوخت چشم درایت ملامت من مسکین کسی کند که نداند که تا به چه حد است و حسن تا به چه غایت ز حرص من چه گشاید تو ره به ده که چشم سعی ضعیف است بی چراغ هدایت مرا به دست تو هلاک جان گرامی هزار باره که رفتن به دیگری به حمایت جنایتی که بکردم اگر درست بباشد فراق روی تو چندین بس است حد جنایت به هیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن کجا برم از دست پادشاه ولایت به هیچ صورتی اندر نباشد این همه معنی به هیچ سورتی اندر نباشد این همه آیت کمال حسن وجودت به وصف راست نیاید مگر هم آینه گوید چنان که هست حکایت مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان هنوز وصف جمالت نمی‌رسد به نهایت فراقنامه به هیچ گوش نیامد که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/585 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
برخیز تا یک سو نهیم این ازرق‌فام را بر باد قلاشی دهیم این تقوا را هر ساعت از نو قبله‌ای با بت‌پرستی می‌رود توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را می با جوانان باری تمنا می‌کند تا کودکان در پی فتند این پیر دُردآشام را از مایهٔ بیچارگی قطمیر مردم می‌شود ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد کز بوستان باد سحر می‌دهد پیغام را غافل مباش ار عاقلی، دریاب اگر باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم‌اندام را دلبندم آن پیمان‌گُسِل منظور چشم آرام نی نی مخوان کز ببرد آرام را دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را باران اَشکم می‌رود وز اَبرَم آتش می‌جهد با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود صوفی گران‌جانی بِبَر ساقی بیاور جام را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/588 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
فرهاد را چو بر رخ نظر فتاد دودش به سر درآمد و از پای درفتاد مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد رامین چو اختیار غم ویس کرد یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید کارش مدام با غم و آه سحر فتاد زین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان مست از چو من بی‌خبر فتاد بسیار کس شدند اسیر کمند تنها نه از برای من این شور و فتاد روزی به نظری کرد چشم من زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد آمد آن چنان به در زد آتشی کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد بر من مگیر اگر شدم آشفته ز مانند این بسی ز قضا و قدر فتاد ز خلق چند نهان راز کنی چون ماجرای تو یک یک به در فتاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/581 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زان گه که بر آن صورت نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد گفتیم که عقل از همه کاری به درآید بیچاره فروماند چو به سر افتاد شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد هان تا لب نستاند از دست کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد صاحب نظران این گرم چو آتش دانند که در خرمن من بیشتر افتاد نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد نه حریف غم او بود ولیکن با رستم دستان بزند هر که درافتاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/582 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر جان طلبی فدای جانت سهلست جواب امتحانت سوگند به جانت ار فروشم یک موی به هر که در جهانت با آن که تو مهر کس نداری کس نیست که نیست مهربانت وین سر که تو داری ای ستمکار بس سر برود بر آستانت بس فتنه که در زمین به پا شد از روی چو ماه آسمانت من در تو رسم به جهد؟ هیهات کز باد سَبَق برد عنانت بی یاد تو نیستم زمانی تا یاد کنم دگر زمانت کوته نظران کنند و حیفست تشبیه به سرو بوستانت و ابرو که تو داری ای پری‌زاد در صید چه حاجت کمانت گویی بدن ضعیف نقشیست گرفته از میانت گر واسطهٔ سخن نبودی در وهم نیامدی دهانت از این سخن نباشد الا دهن شکرفشانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/586 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
پیش رویت نمی‌تابد خور ز حکم تو سر نمی‌تابد نیکویی کن که نرگس مست ... ... زهره وقت سحر نمی‌تابد آتش اندر درون شب بنشست که تنورم مگر نمی‌تابد بار کجا کشد من که قضا و قدر نمی‌تابد ناوک غمزه بر مزن ای جان چو بر نمی‌تابد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/580 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا بود بار غمت بر بی‌هوش مرا سوز ننشاند ز جگر جوش مرا نگذرد یاد و سنبلم اندر خاطر تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا شربتی تلختر از زهر فراقت باید تا کند لذت وصل تو فراموش مرا هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا اندر کف جلاد غمت می‌گوید بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/577 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کس این کند که ز یار و دیار برگردد کند هرآینه چون روزگار برگردد تنکدلی که نیارد کشید زحمت ملامتش نکنند ار ز خار برگردد به جنگ خصم کسی کز حیل فروماند ضرورتست که بیچاره وار برگردد به آب تیغ اجل تشنه است مرغ که نیم کشته به چند بار برگردد به سنگ حوادث کسی چه چاره کند جز این قدر که به پهلو چو مار برگردد دلم نماند پس این چیست هر ساعت که در دو دیده یاقوت بار برگردد گر از دیار به وحشت ملول شد گمان مبر که به معنی ز یار برگردد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/575 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه آن شبست که کس در میان ما گنجد به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد کلاه و تکبر بنه کمر بگشای که چون تو سرو ندیدم که در قبا گنجد ز من حکایت هجران مپرس در شب وصل عتاب کیست که در خلوت رضا گنجد مرا شکر منه و مریز در مجلس میان خسرو و شکر کجا گنجد چو شور درآمد قرار عقل نماند درون مملکتی چون دو پادشا گنجد نماند در سر ز بانگ رود و سرود مجال آن که دگر پند پارسا گنجد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/578 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد کآشوب حسن روی تو در عالم اوفتد گر در خیال خلق، پری‌وار بگذری فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد افتاده تو شد ای دوست دست گیر در پای مفکنش که چنین کم اوفتد در رویت آن که تیغ نظر می‌کشد به جهل مانند من به تیر بلا محکم اوفتد مشکن که حقه راز نهان توست ترسم که راز در کف اوفتد وقتست اگر بیایی و لب بر لبم نهی چندم به جست و جوی تو دم بر دم اوفتد صبور باش بر این ریش دردناک باشد که اتفاق یکی مرهم اوفتد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/579 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که می با تو عربده کرد هر که روی تو دید آورد زهر اگر در مذاق من ریزی با تو همچون شکر بشاید آفرین خدای بر پدری که تو فرزند پرورد لایق خدمت تو نیست بساط روی باید در این قدم گسترد خواستم گفت خاک پای توام عقلم اندر زمان نصیحت کرد گفت در راه دوست خاک مباش نه که بر دامنش نشیند گرد دشمنان در مخالفت گرمند و آتش ما بدین نگردد سرد مرد ار ز پیش تیر بلا روی درهم کشد مخوانش مرد هر که را برگ بی مرادی نیست گو برو گرد کوی مگرد وصل اگر ندهند ما و دردی کشان مجلس درد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/573 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد ای بوی آشنایی دانستم از کجایی پیغام وصل جانان پیوند روح دارد سودای پختن عقلم نمی‌پسندد فرمان عقل بردن نمی‌گذارد باشد که به رحمت یاد آورند ما را ور نه کدام قاصد پیغام ما گزارد هم عارفان عاشق دانند حال مسکین گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد زهرم چو نوشدارو از دست یار بر نوشم بی او نمی‌گوارد پایی که برنیارد روزی به سنگ گوییم جان ندارد یا نمی‌سپارد مشغول جانان گر عاشقیست در روز تیرباران باید که سر نخارد بی‌حاصلست یارا اوقات زندگانی الا دمی که یاری با همدمی برآرد دانی چرا نشیند به کنج خلوت کز دست بیرون شدن نیارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/572 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
طرفه می‌دارند یاران صبر من بر داغ و درد داغ و دردی کز تو باشد از باغ ورد دوستانت را که داغ مهربانی بسوخت گر به دوزخ بگذرانی آتشی بینند سرد حاکمی گر عدل کرد با ما یا ستم بنده‌ایم ار صلح جست با ما یا نبرد عقل را با طاقت سرپنجه نیست با قضای آسمانی برنتابد جهد مرد عافیت می‌بایدت چشم از نکورویان بدوز می‌ورزی بساط نیک درنورد زهره مردان نداری چون زنان در خانه باش ور به میدان می‌روی از تیرباران برمگرد حمل رعنایی مکن بر گریه سماع اهل داند که تا زخمی نخورد آهی نکرد هیچ کس را بر من از یاران مجلس نسوخت شمع می‌بینم که اشکش می‌رود بر روی زرد با شکایت‌ها که دارم از زمستان فراق گر باز باشد لیس بعد الورد برد هر که را دردی چو می‌گدازد گو منال چون طبیبی می‌کند داروست درد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/574 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
حدیث به طومار در نمی‌گنجد بیان دوست به گفتار در نمی‌گنجد سماع انس که دیوانگان از آن مستند به سمع مردم هشیار در نمی‌گنجد میسرت نشود عاشقی و مستوری ورع به خانه خمار در نمی‌گنجد چنان فراخ نشستست یار در تنگ که بیش زحمت اغیار در نمی‌گنجد تو را چنان که تویی من صفت ندانم کرد که عرض جامه به بازار در نمی‌گنجد دگر به صورت هیچ آفریده ندهم که با تو صورت دیوار در نمی‌گنجد خبر که می‌دهد امشب رقیب مسکین را که سگ به زاویه غار در نمی‌گنجد چو به بار بود همنشین خار بود چو در کنار بود خار در نمی‌گنجد چنان ارادت و شوقست در میان دو دوست که سعی دشمن در نمی‌گنجد به چشم نظرت می‌کنم که دیده سر ز برق شعله دیدار در نمی‌گنجد ز دوستان که تو را هست جای نیست گدا میان خریدار در نمی‌گنجد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/576 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
که می‌رود به شفاعت که دوست بازآرد که عیش خلوت بی او کدورتی دارد که را مجال سخن گفتن است به حضرت او مگر نسیم صبا کاین پیام بگزارد ستیزه بردن با دوستان همین مثلست که تشنه چشمه حیوان به بینبارد مرا که گفت از یار مهربان بردار به اعتماد صبوری که شوق نگذارد که گفت هر چه ببینی ز خاطرت برود مرا تمام یقین شد که سهو پندارد حرام باد بر آن کس نشست با معشوق که از سر همه برخاستن نمی‌یارد درست از آن مدعی حقیقت که در مواجهه تیغش زنند و سر خارد به کام دشمنم ای دوست این چنین مگذار کس این کند که دوستان بیازارد بیا که در قدمت اوفتم و گر بکشی نمیرد آن که به دست تو روح بسپارد حکایت شب هجران که بازداند گفت مگر کسی که چو ستاره بشمارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/571 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که چیزی دوست دارد جان و بر وی گمارد هر که محرابش تو باشی سر ز خلوت برنیارد روزی اندر خاکت افتم ور به بادم می‌رود سر کان که در پای تو میرد جان به سپارد من نه آن صورت پرستم کز تمنای تو مستم هوش من دانی که بردست آن که صورت می‌نگارد عمر گویندم که ضایع می‌کنی با وان که منظوری ندارد عمر ضایع می‌گذارد هر که می‌ورزد درختی در سرابستان معنی بیخش اندر نشاند تخمش اندر جان بکارد و مستوری نباشد پای گو در دامن آور کز گریبان ملامت سر برآوردن نیارد گر من از عهدت بگردم نه مردم عاشق نباشد کز ملامت سر بخارد باغ می‌خواهم که روزی سرو بالایت ببیند تا در پا بریزد و ارغوان بر سر ببارد آن چه رفتارست و قامت وان چه گفتار و قیامت چند گفت طیبات آخر ندارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/570 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد تو پادشاهی گر چشم پاسبان همه شب به درنرود پادشا چه غم دارد خطاست این که دوستان بیازاری ولیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد امیر آخر گدای خیل توایم جواب ده که امیر از گدا چه غم دارد بکی العذول علی ماجری غافل از این ماجرا چه غم دارد هزار دشمن اگر در قفاست عارف را چو روی تو دید از قفا چه غم دارد قضا به تلخی و ای پسر رفتست تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد بلای عظیمست را چو به مرگ نهاد از بلا چه غم دارد جفا و هر چه توانی بکن که را که ترک گرفت از جفا چه غم دارد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/567 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈