eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
90 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی به در سماع آیند هر مرغی به دستانی دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی که خاک مرده باز آید در او روحی و ریحانی به جولان و خرامیدن در آمد سرو بستانی تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی به هر کویی پری رویی به چوگان می‌زند گویی تو گوی زنخ داری بساز از زلف چوگانی به چندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم به چوگانم نمی‌افتد چنین گوی زنخدانی بیار ای باغبان سروی به بالای که باری من ندیدستم چنین در تو آهو چشم نگذاری مرا از دست تا آن گه که همچون آهو از دستت نهم سر در بیابانی کمال حسن رویت را صفت کردن نمی‌دانم که حیران باز می‌مانم چه داند گفت حیرانی وصال توست اگر را مرادی هست و مطلوبی کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی طبیب از من به جان آمد که قصه کوته کن که دردت را نمی‌دانم برون از صبر درمانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/75 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی به پای آیند عاشقان به کمندت که هر که را تو بگیری ز برهانی مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو مرا مگو که چه به هر لقب که تو چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی چو پیش خاطرم آید خیال صورت ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان که پیر داند مقدار روزگار جوانی تو را که دیده ز و خمار باز نباشد ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی سر از کمند تو به هیچ روی نتابد اسیر گرفتی بکش چنان که تو دانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/71 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگویم آب و است آن وجود روحانی بدین کمال نباشد جمال انسانی اگر تو آب و همچنان که سایر خلق گل بهشت مخمر به آب حیوانی به هر چه اندر جهان نظر کردم که گویمش به تو ماند تو ز آنی وجود هر که نگه می‌کنم ز جان و جسد مرکب است و تو از فرق تا قدم جانی گرت در آینه سیمای ببرد چو من شوی و به درمان درمانی دلی که با سر زلفت تعلقی دارد چگونه جمع شود با چنان پریشانی مرا که پیش تو اقرار بندگی کردم رواست گر بنوازی و گر برنجانی ولی خلاف بزرگان که گفته‌اند مکن بکن هر آن چه بشاید نه هر چه بتوانی طمع مدار که از دامنت بدارم دست به آستین ملالی که بر من افشانی فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود برای عید بود گوسفند قربانی روان روشن که مجلس توست به هیچ کار نیاید گرش نسوزانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/70 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه طریق دوستان است و نه مهربانی که به دوستان یک سر دست برفشانی دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی غم به کس نگویم که بگفت رنگ رویم تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟ دل عارفان ببردند و قرار پارسایان همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم همه بر سر زبانند و تو در میان جانی اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی مده ای پندم که نظر بر او فکندم تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی بت من چه جای لیلی که بریخت مجنون اگر این ببینی دگر آن سمر نخوانی دل دردمند ز محبت تو شد نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/69 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
همه کس را تن و اندام و جمال است و جوانی وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی تو مگر پرده بپوشی و کست روی نبیند ور همین پرده زنی پرده خلقی بدرانی تو ندانی که چرا در تو کسی خیره بماند تا کسی همچو تو باشد که در او خیره بمانی نوک تیر مژه از جوشن جان می‌گذرانی من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی هر چه در حسن تو گویند چنانی به حقیقت عیبت آن است که با ما به ارادت نه چنانی رمقی بیش نمانده‌ست گرفتار غمت را چند مجروح توان داشت بکش تا برهانی بیش از این صبر ندارم که تو هر دم بر قومی بنشینی و مرا بر سر آتش بنشانی گر بمیرد عجب ار شخص و دگر زنده نباشد که برانی ز در و دگربار بخوانی گر قدمت راه به پایان نرساند باری اندر طلبش عمر به پایان برسانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/68 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای لعبت خندان لب لعلت که مزیده‌ست؟ وی باغ لطافت به رویت که گزیده‌ست؟ زیباتر از این صید همه عمر نکرده‌ست از این خربزه هرگز نبریده‌ست ای خضر حلالت نکنم چشمهٔ حیوان دانی که سکندر به چه محنت طلبیده‌ست؟ آن کسی ریخته‌ای یا می سرخ است یا توت سیاه است که بر جامه چکیده‌ست با جمله برآمیزی و از ما بگریزی جرم از تو نباشد گنه از بخت رمیده‌ست نیک است که دیوار به یک بار بیفتاد تا هیچکس این باغ نگویی که ندیده‌ست بسیار توقف نکند میوهٔ بر بار چون عام بدانست که و رسیده‌ست گل نیز در آن هفته دهن باز نمی‌کرد وامروز نسیم سحرش پرده دریده‌ست در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی کشتی رود اکنون که تتر جسر بریده‌ست رفت آن که فقاع از تو گشایند دگر بار ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده‌ست در بستان هوای دگری زن وین کشته رها کن که در او چریده‌ست ؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/66 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
فرخ صباح آن که تو بر وی نظر کنی فیروز روز آن که تو بر وی گذر کنی آزاد بنده‌ای که بود در رکاب تو خرم ولایتی که تو آنجا سفر کنی دیگر نبات را نخرد مشتری به هیچ یک بار اگر تبسم همچون شکر کنی ای آفتاب روشن و ای سایه همای ما را نگاهی از تو تمام است اگر کنی من با تو دوستی و وفا کم نمی‌کنم چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی مقدور من سریست که در پایت افکنم گر زآن که التفات بدین مختصر کنی عمریست تا به یاد تو شب روز می‌کنم تو خفته‌ای که گوش به آه سحر کنی دانی که رویم از همه عالم به روی توست زنهار اگر تو روی به رویی دگر کنی گفتی که دیر و زود به حالت نظر کنم آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی شرط است که به میدان دوست خود را به پیش تیر ملامت سپر کنی وز عقل بهترت سپری باید ای حکیم تا از خدنگ غمزه حذر کنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/65 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چرا به سرکشی از من عنان بگردانی مکن که بیخودم اندر جهان بگردانی ز دست تو یک روز دین بگردانم چه گردد ار بگردانی گر اتفاق نیفتد قدم که رنجه کنی به ذکر ما چه شود گر زبان بگردانی گمان مبر که بداریم دستت از فتراک بدین قدر که تو از ما عنان بگردانی وجود من چو قلم سر نهاده بر خط توست بگردم ار به سرم همچنان بگردانی اگر قدم ز من واگیری و گر نظر ز من بگردانی ندانمت ز کجا آن سپر به دست آید که تیر آه من از آسمان بگردانی گرم ز پای سلامت به سر در اندازی ورم ز دست ملامت به جان بگردانی سر ارادت گمان مبر هرگز که تا قیامت از این آستان بگردانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/67 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرو ایستاده به چو تو رفتار می‌کنی طوطی خموش به چو تو گفتار می‌کنی کس به اختیار به مهرت نمی‌دهد دامی نهاده‌ای که گرفتار می‌کنی تو چه فتنه‌ای که به چشمان ترک مست تاراج عقل مردم هشیار می‌کنی از دوستی که دارم و غیرت که می‌برم خشم آیدم که چشم به اغیار می‌کنی گفتی نظر خطاست تو می‌بری رواست خود کرده جرم و خلق گنهکار می‌کنی هرگز فرامشت نشود دفتر خلاف با دوستان چنین که تو تکرار می‌کنی دستان به تازه بیچارگان خضاب هرگز کس این کند که تو عیار می‌کنی با دشمنان موافق و با دوستان به خشم یاری نباشد این که تو با یار می‌کنی تا من سماع می‌شنوم پند نشنوم ای مدعی نصیحت بی‌کار می‌کنی گر تیغ می‌زنی سپر اینک وجود من صلح است از این طرف که تو پیکار می‌کنی از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب کز آفتاب روی به دیوار می‌کنی زنهار از سنگین کافرش کافر چه غم چو تو زنهار می‌کنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/64 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی چون که به بخت ما رسد این همه می‌کنی ای که نیازموده‌ای صورت حال بی‌دلان حقیقت است اگر حمل مجاز می‌کنی ای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرو در نظر سبکتکین عیب ایاز می‌کنی پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم قبلهٔ اهل منم سهو نماز می‌کنی دی به امید گفتمش داعی دولت توام گفت دعا به بکن گر به نیاز می‌کنی گفتم اگر لبت گزم می و شکر مزم گفت اگر پزم قصه دراز می‌کنی پس به جفا برانیم سفره اگر نمی‌نهی در به چه باز می‌کنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/63 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
روزی به زنخدانت گفتم به سیمینی گفت ار نظری داری ما را به از این بینی خورشید و هم ترک ادب باشد چرخ مه و باغ و نسرینی حاجت به نگاریدن نبود رخ را تو ماه پری پیکر و نگارینی بر بستر هجرانت شاید که نپرسندم کس سوخته خرمن را گوید به چه غمگینی بنشین که فغان از ما برخاست در ایامت بس فتنه که برخیزد هر جا که تو بنشینی گر بنده افتیم به سلطانی ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی کس عیب نیارد گفت آن را که تو بپسندی کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی لب روزی بکشد فرهاد چنین کشته‌ست آن شوخ به ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/61 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی بازار و آتش ما تیز می‌کنی گر فرح افزای می‌خوری ور قصد جان کنی طرب انگیز می‌کنی بر تلخ عیشی من اگر آیدت شاید که شکرآمیز می‌کنی حیران دست و دشنه مانده‌ام کآهنگ من چه می‌کنی شکفت همانا که فریاد سحرخیز می‌کنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/62 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شب است و شاهد و و و غنیمت است چنین شب که دوستان بینی به آن که منت بنده‌وار در خدمت بایستم تو خداوندوار بنشینی میان ما و عهد در ازل رفته‌ست هزار سال برآید همان نخستینی چو صبرم از تو میسر نمی‌شود چه کنم به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی به حکم آن که مرا هیچ دوست چون تو به دست نیاید و تو به از من هزار بگزینی به رنگ و بوی ای فقیر قانع باش چو باغبان نگذارد که سیب و چینی تفاوتی نکند گر ترش کنی ابرو هزار تلخ بگویی هنوز لگام بر سر شیران کند صلابت چنان کشد که شتر را مهار دربینی ز نیکبختی پایبند غمت زهی کبوتر مقبل که صید شاهینی مرا شکیب نمی‌باشد ای مسلمانان ز روی ، لکم دینکم و لی دینی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/60 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خواهم اندر پایش افتادن چو گوی ور به چوگانم زند هیچش مگوی بر سر عشاق طوفان گو ببار در ره مشتاق پیکان گو بروی گر به داغت می‌کند فرمان ببر ور به دردت می‌کشد درمان مجوی ناودان چشم رنجوران گر فرو ریزند آید به جوی شاد باش ای مجلس روحانیان تا که این می که من مستم به بوی هر که سودانامه نبشت دفتر پرهیزگاری گو بشوی هر که نشنیده‌ست وقتی بوی گو به آی و خاک من ببوی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/17 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
امروز چنانی ای پری‌روی کز ماه به حسن می‌بری گوی می‌آیی و در پی تو عشاق دیوانه شده دوان به هر سوی اینک من و زنگیان کافر وان ملعب لعبتان جادوی آورده ز غمزه سحر در چشم در داده ز فتنه تاب در موی وز بهر شکار نهاده تیر مژه در کمان ابروی نرخ و شکسته زآن چهره و لعل چاکر شده شاه اخترانت شیر فلکت شده سگ کوی بر بام سراچهٔ جمالت کیوان شده پاسبان هندوی عارض به مثل چو برگ نسرین بالا به صفت چو سرو گویی به چه شانه کرده‌ای زلف یا به چه آب شسته‌ای روی کز روی به می‌دهی رنگ وز زلف به مشک می‌دهی بوی چون ، صد هزار گلزار رخ تو را غزل‌گوی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/59 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی روم از تو شوریده به هر سوی تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی صد نعره همی‌آیدم از هر بن مویی خود در سنگین تو نگرفت سر موی بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد روی سرگشته چو چوگانم و در پای سمندت می‌افتم و می‌گردم چون گوی به پهلوی خود کشتهٔ ابروی توام من به حقیقت گر کشتنیم باز بفرمای به ابروی آنان که به گیسو عشاق ربودند از دست تو در پای فتادند چو گیسوی تا سرآشوب تو همزانوی ما شد سر بر نگرفتم به وفای تو ز زانوی بیرون نشود توام تا ابد از کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی از به ملامت بتوان برد گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/57 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گل است آن یا سمن یا ماه یا روی شب است آن یا شبه یا مشک یا موی لبت دانم که یاقوت است و تن سیم نمی‌دانم سنگ است یا روی نپندارم که در بستان فردوس بروید چون تو سروی بر لب جوی چه لب سخنگویی که عاجز فرو می‌ماند از وصفت سخنگوی به بویی الغیاث از ما برآید که ای باد از کجا آوردی این بوی الا ای ترک آتشروی ساقی به آب باده عقل از من فرو شوی چه شهرآشوبی ای چه بزم آرایی ای چو در میدان افتادی ای بباید بودنت سرگشته چون گوی دلا گر عاشقی می‌سوز و می‌ساز تنا گر طالبی می‌پرس و می‌پوی در این ره جان بده یا ترک ما گیر بر این در سر بنه یا غیر ما جوی بداندیشان ملامت می‌کنندم که تا چند احتمال یار بدخوی محال است این که ترک دوست هرگز بگوید ای دشمن تو می‌گوی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/56 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرحبا ای نسیم عنبر بوی خبری زآن به خشم رفته بگوی سست مهر سخت کمان صاحب دوست روی دشمن گو دگر گر هلاک من بی گناهم بکش بهانه مجوی تشنه ترسم که منقطع گردد ور نه باز آید آب رفته به جوی صبر دیدیم در مقابل شوق آتش و پنبه بود و سنگ و سبوی هر که با دوستی سری دارد گو دو دست از مراد بشوی تا گرفتار خم چوگانی احتمالت ضرورت است چو گوی پادشاهان و گنج و خیل و حشم عارفان و سماع و هایاهوی شور می‌گوید سخنانت نه طبع گوی هر کسی را نباشد این گفتار عود ندارد بوی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/54 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از هر چه می‌رود سخن دوست است پیغام آشنا روح‌پرور است هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای؟ من در میان جمع و جای دیگر است شاهد که در میان نبود گو بمیر چون هست اگر چراغ نباشد منور است ابنای روزگار به صحرا روند و باغ صحرا و باغ زنده‌دلان کوی است جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق درمانده‌ام هنوز که نزلی محقر است کاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتی‌کنان بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است جانا چو عود بر آتش بسوختی وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمر است شب‌های بی توام شب گور است در خیال ور بی تو بامداد کنم روز محشر است گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود معشوق چه محتاج است؟ خیال بیهده بستی امید وصل هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است زنهار از این امید درازت که در است هیهات از این خیال محالت که در سر است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/55 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
وقت آن آمد که باشد کنار سبزه جوی گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی ور به خلوت با میسر می‌شود در سرایت افشان است سبزی گو مروی ای نسیم کوی معشوق این چه باد خرم است تا کجا بودی که جانم تازه می‌گردد به بوی مطربان گویی در آوازند و مستان در سماع شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی ای آنچ از بلای بر من می‌رود گر به ترک من نمی‌گویی به ترک من بگوی ای که پای رفتنت کند است و راه وصل تند بازگشتن هم نشاید تا قدم داری بپوی گر ببینی گریهٔ زارم ندانی فرق کرد کآب چشم است این که پیشت می‌رود یا آب جوی گوی را گفتند کای بیچاره سرگردان مباش گوی مسکین را چه تاوان است چوگان را بگوی ای که گفتی بشوی از مهر یار مهربان من از مهرش نمی‌شویم تو دست از من بشوی عاشق نشاید بودن اندر خانقاه شاهد بازی فراخ و زاهدان تنگ‌خوی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/53 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرو سیمینا به صحرا می‌روی نیک بدعهدی که بی ما می‌روی کس بدین شوخی و رعنایی نرفت خود چنینی یا به عمدا می‌روی روی پنهان دارد از مردم پری تو پری روی آشکارا می‌روی گر تماشا می‌کنی در نگر یا به تماشا می‌روی می‌نوازی بنده را یا می‌کشی می‌نشینی یک یا می‌روی اندرونم با تو می‌آید ولیک خائفم گر دست غوغا می‌روی ما اندر قید فرمان توایم تا کجا دیگر به یغما می‌روی جان نخواهد بردن از تو هیچ شهر بگرفتی به صحرا می‌روی گر قدم بر چشم من نهاد دیده بر ره می‌نهم تا می‌روی ما به دشنام از تو راضی گشته‌ایم وز دعای ما به سودا می‌روی گر چه آرام از ما می‌رود همچنین می‌رو که می‌روی دیده و همراه توست تا نپنداری که تنها می‌روی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/52 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای باد خبر بگوی وصف جمال آن بت بگوی بگذار مشک و بوی سر زلف او بیار یاد شکر مکن سخنی زآن دهان بگوی بستم به موی میانش کمر چو مور گر وقت بینی این سخن اندر میان بگوی با سوخته‌بال ضمیر من پیغام آن دو طوطی شکرفشان بگوی دانم که باز بر سر کویش گذر کنی گر بشنود حدیث منش در نهان بگوی کای ربوده از بر من حکم از آن توست گر نیز گوییم به مثل ترک جان بگوی هر لحظه راز جهدم بر سر زبان دل می‌تپد که عمر بشد وارهان بگوی سر از زبان نشود هرگز آشکار گر موافقت نکند کای زبان بگوی ای باد دشمن مراد یافت نزدیک دوستان وی این داستان بگوی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/51 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگرم حیات بخشی وگرم هلاک سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم تو هزار بکنی و بی گناهی به کسی نمی‌توانم که شکایت از تو همه جانب تو و تو آن کنی که تو به آفتاب مانی ز کمال حسن طلعت که نظر نمی‌تواند که ببیندت کماهی من اگر چنان که نهی است نظر به دوست کردن همه عمر توبه کردم که نگردم از مناهی به خدای اگر به دردم بکشی که برنگردم کسی از تو چون گریزد که تواش گریزگاهی منم ای نگار و چشمی که در انتظار رویت همه شب نخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی و گر این شب درازم بکشد در آرزویت نه عجب که زنده گردم به نسیم غم اگر بکوشم که ز دوستان بپوشم سخنان سوزناکم بدهد بر آن گواهی خضری چو کلک همه روز در سیاحت نه عجب گر آب حیوان به درآید از سیاهی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/49 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای که به حسن قامتت سرو ندیده‌ام سهی گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی شیر که پایبند شد تن بدهد به روبهی از نظرت کجا رود ور برود تو همرهی رفت و رها نمی‌کنی آمد و ره نمی‌دهی شاید اگر نظر کنی ای که ز دردم آگهی ور نکنی اثر کند دود سحرگهی و عمرو را هیچ محل نمی‌نهی وین همه می‌زنیم از دهل میان تهی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/50 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نشنیده‌ام که ماهی، بر سر نَهَد کُلاهی یا سرو با جوانان، هرگز رَوَد به راهی سروِ بلندِ بُستان، با این همه لطافت هر روزش از گریبان، سر بَرنَکرد ماهی گر من سخن نگویم در حسنِ اعتدالت بالات بگوید، راست‌تر گواهی روزی چو پادشاهان، که برنشینی تا بشنوی ز هر سو فریادِ دادخواهی با لشکرت چه حاجت؟ رفتن به جنگِ دشمن تو به چشم و ابرو، بر هم زنی سپاهی خیلی نیازمندان بر راهت ایستاده گر می‌کنی به رحمت در کشتگان نگاهی ایمن مَشو که رویت آیینه‌ایست روشن تا کی چُنین بماند وز هر کناره آهی گویی چه جرم دیدی تا دشمنم گرفتی؟ خود را نمی‌شناسم جز دوستی گناهی ای ماهِ سرو قامت، شکرانهٔ سلامت از حالِ می‌پرس گاه گاهی شیری در این قَضیَّت کهتر شده ز موری کوهی در این ترازو کمتر شده ز کاهی ترسم چو بازگردی از دست رفته باشم وز رُستَنی نبینی بر گورِ من گیاهی به هر چه آید گردن بنه که شاید پیشِ که داد ؟ از دستِ پادشاهی؟ ،_بر_سر_نَهَد_کُلاهی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/48 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈