eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
199 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
هر کس ز بارگاه تو منت نمی کشد در حیرتم چگونه خجالت نمی کشد بنشستنم همان و در او سوختن همان کارم به وصل دوست به صحبت نمی کشد باید فرشته ها ی تو خُدّام من شوند مهمان که زحمتی به ضیافت نمی کشد بوی غذاست راهنمای گدای شهر کار ضیافت تو به دعوت نمی کشد کس بعد از این ز ریخت و پاشی که می کنیم خود را به سایه سار قناعت نمی کشد ما جا نماز خویش به دریا فکنده ایم گریه عنان به خاک مذلت نمی کشد جوری نخورده ام به زمین تا شوم بلند دل از در تو رَخت اقامت نمی کشد زخمی که سینه چاک دَم تیغ دلبر است ناز طبیب و رنج طبابت نمی کشد آخر من از محبت تو آب می شوم کار کسی چو من به سعادت نمی کشد کم می خرند بار مرا در دکان غیر میزان کسی چنان تو به قیمت نمی کشد بیرون شده است کار من از مرهم و دوا قربانی از معالجه منت نمی کشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه من آلوده کجا محفل ابرار کجا این همه خوب کجا و من بیمار کجا از خجالت چه کنم او که خودش می داند من بدبخت کجا محرم اسرار کجا نمکی را که به حر داد به چون من ندهند من دل مرده کجا سفره افطار کجا همه مشغول مناجات و عبادت هستند این همه مست کجا و من بیکار کجا بارها گفت فرار از در من بدبختی ست جمله دوست کجا عبد گنهکار کجا باز یک سال دویدم پی امیال خودم من محتاج کجا دست طلبکار کجا دست خود را همه جا بهر گدایی بردم ولی این خلق کجا دست علمدار کجا @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه دیدی آخر حب دنیا دست و پایم را گرفت رفته رفته دل ربود از من خدایم را گرفت چشمه ی اشکم نمی جوشد چرا علت ز چیست من چه کردم که خدا حال بکایم را گرفت من به دنبال اجابت ها که نه اما چرا لذت گوشه نشینی و دعایم را گرفت بازی دنیاست اگر بی درد و غم بار آمدم و چه بد شد این دل درد آشنایم را گرفت روزگاری آرزوی من شهادت بود و بس بعد آن دوران، زمان، حال و هوایم را گرفت در میان قلب خود هر روز زائر می شدم آه ، شیطان رخنه کرد و کربلایم را گرفت من بدی کردم، زمین خوردم، ولی ارباب بود که میان روضه هایش دست هایم را گرفت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه امشب هلال ماه خدا شد حلال من یعنی که پر ز می شده جام وصال من چندی بود که منتظر ماه رحمتم شکر خدا که ماه خدا شد حلال من خوان کرامتی که خدا پهن کرده است برده ز چهره گرد و غبار ملال من لایق به درک وصل تو اصلاً نبوده ام زیرا ندارد از تو نشانی مقال من از کثرت گناه و معاصی ام ای خدا خشکیده آب چشمه ی چشم زلال من غفلت مرا به وادی عصیان کشانده است بی یاد تو گذشته همه ماه و سال من بال و پرم شکسته ببین ای شکسته بند یا ایها الکریم نظر کن به حال من بار گناه شاخه ی دل را شکسته بود از لطف تو جوانه زد امشب نهال من یا رب به آبروی حسینت مرا ببخش مهر حسین ز روز ازل شد نوال من اذن سفر به کرب و بلا روزی ام نما طوف حریم او شده خواب و خیال من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی بنده همان بنده، خدا مثل همیشه از ما توسل از تو لطف و دست گیری آقا همان آقا، گدا مثل همیشه ممنون از اینکه دست ما را رو نکردی مثل همیشه باز هم ستار بودی چه خوب شد در معصیت مرگم نیامد ممنون از اینکه باز با ما یار بودی با این گناهانی که من انجام دادم باور نمیکردم که دستم را بگیری تو آنقدر لطف و کرامت پیشه ای که روزی هزاران بار توبه می پذیری جامانده بودم تو مرا اینجا رساندی من خواب بودم تو مرا بیدار کردی وقت سحرهای مناجاتت نبودم آن شب به جای من تو استغفار کردی آن قدر خوبی ِ مرا گفتی به مَردم آن قدر که حتی من خودم هم باورم شد آه ای کرامت پیشه دیدی آخر کار این مهربانی های تو دردسرم شد هر چند از دست خودم دلگیرم اما احساس دلتنگی در این شب ها نکردم سوگند بر سجاده ی خانم رقیه من مهربان تر از خودت پیدا نکردم در را به روی ما گنه کاران نبندید ما هم دلی داریم گر چه رو سیاهیم گفتند این جا بارِ عصیان می پذیرند دیدیم بیش از عالمی غرق گناهیم @poem_ahl
🌺سالگرد شمسی عید غدیر مبارک🌺
سلام‌الله‌علیه غدیر است و به لب جز ذكر یا حیدر نمی‌آید فراوانی انگور است و مستی سر نمی‌آید غدیر است و به جز آوای «اكملت» نمی‌جوشد غدیر است و به لب جز سوره‌ی كوثر نمی‌آید چه ذوقی می‌کنم مضمونی از نام تو می‌چینم چه زجری می‌کشم وقتی كه بیتم در نمی‌آید چه بنویسم ز مضمونی كه در عالم نمی‌گنجد چه بنویسم ز اورادی كه در دفتر نمی‌آید قلم خشك است و دفتر خشك و دستم خشك و ذهنم خشك كه انگور ضریحت نیست، شعر تر نمی‌آید همان‌گونه كه سیب از کنده‌ی عریان نمی‌روید همان‌گونه كه صید از پنجه‌ی لاغر نمی‌آید نجف گفتم به انگشتر فروشان ذكر می‌خواهم همه گفتند: بر دُر غیر یا حیدر نمی‌آید بجوی از ریشه‌ی این بیت‌ها در الغدیری كه به اثبات غدیر از آن سند بهتر نمی‌آید خدا رحمت كند  علامه را، با من بگو آمین دعایش می‌کنم كاری ز دستم بر نمی‌آید چه رشكی می‌برم بر خاك نعلینش كه می‌بینم نشسته بر سر آن كفش و بر این سر نمی‌آید مساوی دیده دولت را و آب بینی بز را كز او رنجاندن موری به كاهی بر نمی‌آید علی كه از علی بودن نمی‌افتد به غفلت‌ها طلا كه در كنار خاك و خاكستر نمی‌آید علی جز از برای حفظ دین رزمی نكرده ست و سخن جز از عدالت بر سر منبر نمی‌آید برادر خواند حیدر را محمد، خوب می‌دانست كه از آن نابرادرها برادر در نمی‌آید محمد خوب می‌دانست از تبریك بعضی‌ها به جز بوی بد نامردمی و شر نمی‌آید سخن جایی تمایل كرد كه قافیه شد سختش اگر حقی ز ما خورده شده باشد سر وقتش كنون در مثنوی باید برقصانم قلم را چون غزل «قافیه محدود» است و از او بر نمی‌آید: به گردابی در افتادم كه پایانش نمی‌بینم شباشب خواب اگر بینم جز ایوانش نمی‌بینم بنازم در مصاف كفر برق ذوالفقارش را بنازم با یتیمان پلك‌های بی قرارش را بیات ترك می‌بالد به خود شأن و مقامت را مؤذن‌زاده وقتی می‌برد با شوق نامت را نمی‌خوانم نمازی كه اذانش بی علی باشد علی بود و علی بود و علی هست و علی باشد خدا وقت وداعش با محمد یا علی گفته خدا الحق والانصاف گل گفته ست و در سفته چه خوشبختیم كه مستیم جامی از ولایش را خدا از ما نگیرد سایه‌ی ترد عبایش را نگاهش زهره می‌ترکاند از دم عبدودها را به رقص ذوالفقارش جوی خون كرده ست صحرا را بنازم از همه رنگی و قومی خیل عشاقش یكی شد حضرت سلمان یكی شد جرج جرداقش به هرسنگی كه ابراهیم بر كعبه بنا می‌کرد عرق از چهره می‌افشرد و حیدر را صدا می‌کرد عصای موسی عمران كه آن بوده ست و این بوده دمی با ذوالفقار حیدر ما همنشین بوده میان مثنوی گفتن غزل می‌جوشد انگاری حماسه از تغزل جامه‌ای می‌پوشد انگاری به هر در می‌زنم آیینه را هایی كند امشب كه عین الله ما را هم تماشایی كند امشب تماشا می‌کنم اوج بلندای كلامش را به حیرت می‌نشینیم شیوه و راه و مرامش را چه می‌آید ز من غیر از غلامی غلامانش چه می‌آید ز من غیر از به لب تكرار نامش را به ما هم گوشه‌ی چشمی می‌اندازد شب عیدی كه مولا دوست دارد گاه گاهی هم غلامش را اگر با بچه سیدها رفیقی خوش به احوالت صراطی هست و روز اعمالی نگه دار احترامش را سبویی گر تعارف كرد ساقی كه چه اندازه ؟ بگو با عدل یك جام و كرم داری تمامش را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها امشب صدای نالۀ، مولا نیامد تنهای شهر خویش در صحرا نیامد امشب تمام نخل های کوفه مردند آب از سرشک دیدۀ مولا نخوردند امشب به هر ویران سرا با اشک خونین طفل یتیمی سفره ای را کرده رنگین ای نخل ها معشوق صحرا را ندیدید ای چاه ها آیا صدایش را شنیدید؟ بیمار درد و غم، طبیبت را چه کردی؟ ای پیر نابینا، حبیبت را چه کردی؟ ای با خبر از درد خاموشان کجائی ای مشعل بزم فراموشان کجائی امشب به چاه کوفه دادت را نگفتی حتی اذان بامدادت را نگفتی فزت و رب الکعبه ات در گوش مانده امشب چراغ مسجدت خاموش مانده افلاکیان ذکر علی با هم گرفتند مرغابیان هم تا سحر ماتم گرفتند طفلی که دیشب تا سحرگاهان نخفته ویرانه را با اشک خونین ترک گفته از هر کسی جویای احوال تو می گشت در کوچه های کوفه دنبال تو می گشت کامش گرسنه جان پاکش از بدن سیر در دست های خالی اش ظرفی پر از شیر رنگش چو مهتاب شب از صورت پریده در ظرف شیرش گشته جاری اشک دیده او پشت در پیوسته با تو راز میکرد تو مرغ روحت از بدن پرواز میکرد دردا که از فرق تو خون بر خاک دادند پیشانیت را تا به ابرو چاک دادند اعمال صبح قدر را آغاز کردند از فرق خونین تو قرآن باز کردند با آنهمه خوبی که عمری از تو دیدند سرو قدت را از ستم در خون کشیدند در سجده حقت را ادا کردند افسوس فرق منیرت را دو تا کردند افسوس آهت شرر بر قلب سنگ خاره میزد خون از سر نورانیت فوّاره میزد ای کشته در محراب از فرط عدالت خوش بر شما دادند پاداش رسالت از تیغ زهر آلوده و از ضرب سیلی روی تو گلگون، روی زهرا گشت نیلی روزی که با هم در سقیفه عهد بستند فرق تو و پهلوی زهرا را شکستند تشییع تو تشییع زهرا شد شبانه هم دفن تو هم دفن او شد مخفیانه این راز در دامان صحرا بود مخفی هم دفن تو هم دفن زهرا بود مخفی قبر تو ای تا صبح روز حشر مظلوم آخر برای دوستانت گشت معلوم دردا که یاران عقدۀ دل وانکردند چون قبر زهرای تو را پیدا نکردند اینک ز جا خیز و به جسم شیعه جان ده آن تربت گم گشته را بر ما نشان ده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گفتم که زخم پیکرش صد یا هزار بود؟ گفت از عدد مگو که برون از شمار بود گفتم فتاد پیکرش از صدر زین به خاک؟ گفتا ز زین فتاد ولی پایدار بود گفتم که تشنه داد حسین جان به کردگار؟ گفتا نه خنجر شمر آبدار بود گفتم ز سوز خنجر قاتل الم کشید؟ گفتا نه هوش او طرف کردگار بود گفتم به خیمه با سر زانو همی خزید؟ گفتا نه بر براق شهادت سوار بود گفتم به نیزه کرد سرش خصم از چه رو؟ گفتا ز بس به دین خدا پافشار بود گفتم که ذوالفقار به کف داشت بهر جنگ؟ گفتا مگر که مقصد او کارزار بود؟! گفتم که با چه کند ز جا بیخ خصم؟ گفت با منطقش که تیزتر از ذوالفقار بود گفتم که داد پاسخ غربت حسین را؟ گفتا مپرس زانکه که بود و چه کار بود از روی خاک تا زَبَر عرش کردگار چون ذره های چرخ ملائک قطار بود هستی تمام در غم او بود و او به ناز مشغول راز بزم خداوندگار بود مظلوم بودن وی و ظلم معاندین بر اهل حق چو آینه‌ی بی غبار بود یغما! نبود کرببلا، شهر کربلا پیش از حسین بادیه‌ای شوره‌زار بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای که دلها همه از داغ غمت غمگین است وی که از خون تو صحرای بلا رنگین است نرود یاد لب تشنه ات از خاطره ها هرکه را می نگرم از غم تو غمگین است زآن فداکاری و جانبازی مردانه‌ی تو به لب خلق جهان تا به ابد تحسین است نازم آن همت والا که تو را بود حسین که قیامت سبب رشد و بقای دین است جان ز کف دادن و تسلیم به ظالم نشدن آری آری به خدا همت عالی این است جاودان خاطره‌ی نهضت خونین تو شد چون که دین زنده از آن خاطره‌ی خونین است جان به قربان تو ای کشته که می فرمودی مرگ با نام به از زندگی ننگین است زآن جفایی که به جان تو روا داشت یزید تا ابد دیده‌ی تاریخ بر او بدبین است میهمان کشتن و آنگاه اسیری عیال این گناهیست که مستوجب صد نفرین است هرکه از صدق و صفا دست به دامان تو زد عزت هر دو جهانش به خدا تامین است چه کنم گر نکنم گریه به مظلومی تو گریه آبیست که بر آتش دل تسکین است تا منظم به جهان گردش لیل است و نهار تا منور به فضا مهر و مه و پروین است بر تو و بر همه یاران شهید تو درود که ز خون شهدا عزت دین تضمین است غیر نام تو نباشد به زبان خسرو را که ز نام تو بود گر سخنش شیرین است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه بر گشا مُهر خموشى از زبانت اى بقیع! جاى زهرا را بگو با زائرانت اى بقیع! دیدۀ گریان ما را بنگر و با ما بگو در کجا خوابیده آن آرام جانت اى بقیع! لطف کن، گم کردهٔ ما را نشانِ ما بده بشکن این مُهر خموشى از زبانت اى بقیع! گر دهى بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد بر ندارم سر ز خاک آستانت اى بقیع! گفت مولا رازِ این مطلب مگو با هیچ کس خوب بیرون آمدى از امتحانت اى بقیع! گر ندارى اذن از مولا که سازى بر ملا لااقل با ما بگو از داستانت اى بقیع! فاطمه با پهلوى بشکسته شد مهمان تو دِه خبر ما را ز حال میهمانت اى بقیع! آرزو دارد به دل خسرو که تا صاحب زمان بر ملا سازد مگر راز نهانت اى بقیع! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها نسیم صبح بگو چشمهٔ گلاب كجاست صفای آینه و روشنای آب كجاست بنفشه‌ها همه از باغ لاله می‌پرسند كه بی‌قرارترین روح انقلاب كجاست شمیمِ باغ رسالت، عروسِ گلشن وحی كه شد ز صحبت معصوم كامیاب كجاست كسی كه با نفس قدسی حسین آمیخت به هم‌نشینی زهرا شد انتخاب كجاست كسی كه بر سر سجادهٔ خلوص و یقین دعای نیمه‌شبش بود مستجاب كجاست كسی كه همسفر كاروان بیداری نرفت شب، همه‌شب چشم او به خواب كجاست كسی كه دید به چشمش خزان گل‌ها را ولی هر آینه آورد صبر و تاب كجاست كسی كه با جگر تشنه می‌گرفت از عشق سراغ آینه بین دو نهر آب كجاست كسی كه غنچهٔ شش‌ماهه‌اش به شوق وصال شده‌ست با گل خورشید هم‌ركاب كجاست... به گاهوارهٔ اصغر سلام كن آن‌گاه بپرس نغمهٔ لالایی رباب كجاست كسی كه مصحف سی پاره را تماشا كرد به شوق بوسه به شیرازهٔ كتاب كجاست كسی كه سوخت و بعد از غروب عاشورا گرفت بر سر خود چتر آفتاب كجاست كسی كه درس صبوری گرفت از زینب كسی كه خانهٔ صبرش نشد خراب كجاست... خدا كند كه بگویند روز رستاخیز «شفق» كه داشت به لب این سرود ناب كجاست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها یا فاطمه از تو دلْ بریدن سخت است پا از سر کوی تو کشیدن سخت است بر زائر تو که از ره دور آید برگشتن و قبر تو ندیدن سخت است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه اى كه عشق تو بود مونس جان و دل ما وى كه مهر تو عجين گشته در آب و گل ما دل ما گشته ز دورى تو كاشانه غم تا نيايى بَرِ ما غم نرود از دل ما مشكلى گشته به ما هجر تو و طعن رقيب جز به وصلت به خدا حل نشود مشكل ما شوق ديدار تو ما را دهد اميد حيات ترسم آخر غم هجر تو شود قاتل ما تو شبى محفل ما را ز رخت روشن كن اى كه نام تو بود روشنى محفل ما ما كه در بحر جهان كِشتى سرگردانيم اى نجى الله ثانى بنما ساحل ما ما نكِشتيم كه تا جان به فداى تو كنيم بپذير از كرم اين هديه ناقابل ما نظر از «خسرو» دلخسته خود باز مگير اى كه لطف تو بود صبح و مسا شامل ما @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خدا کند ورق روزگار برگردد امید‌ِ مردم‌ِ چشم انتظار برگردد دعا‌ کنید که بعد از هزار سال عطش دوباره آب‌ به این شوره‌زار برگردد دعا کنید که این ابرها کنار روند دوباره ماه به شب‌های تار برگردد سر‌ِ دوراهیِ سَر‌دَرگُمی نمی‌مانید اگر نشانه‌ی پروردگار‌ برگردد چهار فصل‌ِ زمین را بهار می‌گیرد اگر در اوّل نوروز، یار برگردد چه‌قدر‌ مغرب‌ هر جمعه‌ آرزو کردیم خوشی‌ دوباره به دلهایِ‌زار برگردد دعا ‌کنیم برای ظهور و نگذاریم به ضربِ تیر سرِ شیرخوار برگردد دعا کنیم شبیه رباب شاید که از آن گلو نظر نیزه‌دار برگردد دعا کنیم سلامت به جانب خیمه حسین از دل گرد و غبار برگردد سوار ناقه‌ی عریان شوند‌ اهل حرم به خیمه اسب اگر بی‌سوار‌ برگردد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها لطف حسین ما را تنها نمی‌ گذارد گر خلق وا گذارد، او وا نمی‌ گذارد او کشتی نجات و کشتی شکسته ماییم مولا به کام غرقاب ما را نمی‌ گذارد هل من معین او را باید جواب دادن شیعه امام خود را تنها نمی‌ گذارد زهرا به دوستانش قول بهشت داده است بر روی گفته ی خویش او پا نمی‌ گذارد ما و فسرده حالی مولا نمی‌ پسندد مسکین و دست خالی مولا نمی‌ گذارد از بس گناهکاریم ما مستحق ناریم باید که سوخت ما را، زهرا نمی‌ گذارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آسمان جلوه ای اگر دارد از نماز شب قمر دارد شب ميلاد تو همه ديدند نخل ام البنين ثمر دارد آمدی و حسين قادر نيست از نگاه تو چشم بر دارد كوری چشم ابتران حسود چقدر فاطمه پسر دارد ای رشيد علی نظر نخوری شهر چشمان خيره سر دارد باب حاجات، كعبه ی خيرات بر تو و قد و قامتت صلوات ای نسيم پر از بهار علی ماه در گردش مدار علی چقدر مشكل است تشخيصت تا كه تو می رسی كنار علی با تو يک رنگ ديگری دارد شجره نامه ی تبار علی دومين حيدر ابوطالب صاحب غيرت و وقار علی به شما ميرسد ذخيره ی طف همه ی ارث ذوالفقار علی ای علمدار و سر پناه حسين حضرت حمزه ی سپاه حسين كاشف الكربی و تمنا من دستهای هميشه بالا من تو بر اين خاكها بكش دستی اگر اين خاک زر نشد با من سر سال است مرد مسكينم مكش از دست خاليم دامن چقدر فاصله است ای دريا از مقام ظهور تو تا من تو بزرگ قبيله ی آبی تو غديری، فراتی اما من خشكسالم، كوير بی آبم روزگاری است تشنه ميخوابم كمرت جايگاه شمشير است لب تو جايگاه تكبير است سر ما را بزن همين امروز صبح فردا برای ما دير است هيچ كس روبه روت نيست مگر آن كسی كه ز جان خود سير است سيزده ساله حيدری كردی پسر شير بيشه هم شير است گيرم افتاده است روی زمين دست تو باز هم علمگير است پسر شاه لافتی عباس ای جوانی مرتضی عباس از نگاه كبوتری وارم به مقام تو غبطه ميبارم سر من را اگر بگيری باز به دو ابروی تو بدهكارم ارمنی هم اگر حساب كنی دست از تو بر نميدارم بده آن مشک پاره ی خود را تا برای خودم نگهدارم بی سبب نيست گريه ی چشمم حسرت صبح علقمه دارم با تمامی شور و احساسم آرزومند كف العباسم زلف ما را ز مشک وا نكيند لب ما را از آن جدا نكنيد پای ما را به جان خالی مشک در حريم فرات وا نكنيد دست بر زيرتان نمی آرد آبها اينقدر دعا نكنيد تيرها روی اين تن زخمی خودتان را به زور جا نكنيد تازه طفل رباب خوابيده جان آقا سر و صدا نكنيد تا كه از مشک پاره آب چكيد رنگ از چهره ی رباب پريد @poem_ahl
شقی رسیده ام اینجا، سعید برگردم عزا رسیده ام اینجا که عید برگردم شبیه ابر سیاهی که شد ز گریه سفید به گریه آمده ام رو سفید برگردم اگر چه دست تهی آمدم، امیدی هست که دست پُر ز "لَدَینا مَزید" برگردم منی که دل به هوای تو بسته ام یارب چگونه از کرمت نا امید برگردم؟! اگر چه لایق این آرزو نِیَم امّا بگیر جان مرا تا شهید برگردم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه کیست که در مدحش از شعر کمر بشکند کیست که جبریلِ عشق آمده پَر بشکند کیست که بازار او بزم شکر بشکند لحظه‌ی تحویل اوست دور قمر بشکند هیج تعجب مکن کعبه اگر بشکند آمده خاک نجف قیمتِ زر بشکند حرف غزل را مزن، بحر مطنطن بخوان جان رجز را بکش، شعر مدوّن بخوان مدح علی را فقط از لب دشمن بخوان حیرت مردان ببین وصف تهمتن بخوان مرکب طفلش بگو مردِ یَل افکن بخوان شاه به کوی گداش تاج به سر بشکند بر در حیدرِ بکوب یکسره هِی در بکوب بر روی این آستان عشق کن و سر بکوب حلقه‌ ی این در بگیر مثل پیمبر بکوب نام علی را به دل با قلم زر بکوب بر روی دُرّ نجف، حضرت حیدر بکوب فاطمه گفته است تا چشم نظر بشکند ضربه‌ ی شمشیر کیست بر تن بسیارها چرخش تیغِ دو دَم کرده تلنبارها وقت فرار است وای، آمده کرّارها لشکری از عمرو عاص لشکر سردارها رفت و به جا مانده است از همه شلوارها زیر قدم های او کوه و کمر بشکند آی جماعت نظر بر در خیبر کنید ضرب یدالله را خورده و از بر کنید ضربه‌ی عباس را چند برابر کنید یا‌ که همه خویش را بنده‌ ی قنبر کنید یا‌ که همه در روید مقنعه بر سر کنید قبل رجز خوانی‌ اش هرچه سپر بشکند از ازل آوازه‌ اش از همه دوران گذشت بر لب نوح آمد و نوح زِ طوفان گذشت گفت علی یوسف و از شب زندان گذشت کرد توسل به او محنت کنعان گذشت جان پیمبر شد و آمد و از جان گذشت دوش نبی رفت تا بت به تبر بشکند گاه نشسته است با میثم خرما فروش گاه شده چاه کَن برزگری سخت کوش گاه کشد نیمه شب بارِ یتیمان به دوش بارِ زنی می‌ کشد طعنه‌ی او هم به گوش این که فقط با نمک نان جوین کرده نوش فاطمه از گریه‌ اش وقت سحر بشکند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه در آن زمین که سلام خدا به آن طرف است به دُّرِ نام علی، تر دهان هر صدف است سر دو راهی ایمان و کفر، درمانده کسی که بین غدیر و سقیفه بی طرف است کسی که هست علی دوست مادرش پاک است کسی که حب علی را نداشت ناخلف است طلاق دادن دنیاست شرط وصل علی کسی رسیده به جانان خود که جان به کف است هزار حاجت من مستجاب اگر گردد هزار مرتبه هر بار حاجتم نجف است تمام لذت دنیا "فمن یمت یرنی" است مرا ز عمر فقط دیدن علی هدف است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه با کدام آبرویی روز شمارش باشیم عصرها منتظر صبح بهارش باشیم کاروان سحـرش مال هـمـه، جـا دارد تا که جا هست، چرا گرد و غبارش باشیم سالها منتظر سیصد و اندی مرد است آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم بارها كار دل ما به دستش افــتـاد یادمان رفت كه ما در پی کارش باشیم گـیـرم امـروز بـه ما اذن ملاقاتی داد مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟ اگـر آمـد خـبـر رفـتـن مـا را بـبـریـد به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ناسپاسی‌ست اگر مایه ی عارش باشیم بی تفاوت به غم ایل و تبارش باشیم اُف به دنیا که نشد آینه دارش باشیم «با کدام آبرویی روز شمارش باشیم عصرها، منتظر صبح بهارش باشیم» هر کسی رابطه با عالم بالا دارد دل و دین در گِرُوِ حضرت مولا دارد دوست از دوست فقط دوست تمنّا دارد «کاروان سحـرش مال هـمـه، جـا دارد تا که جا هست، چرا گرد و غبارش باشیم؟» درد اینجاست که از بس دل ما بی درد است یازده قرن گذشته ست و بیابان گرد است این همه غم چه به روز دل او آورده ست؟ «سالها منتظر سیصد و اَندی مرد است آن قَدَر مَرد نبودیم که یارش باشیم» سر و کارش که به ما مردم خودخواه افتاد یوسف از جهل خودی ها به تَهِ چاه افتاد پس به زندان نه به اکراه به دلخواه افتاد «سال ها در پی كار دل ما راه افـتاد یادمان رفت ولی در پی کارش باشیم» گیرم از لطف به ما نیز کمالاتی داد فرصتی در پی جبران خساراتی داد موقع گریه به ما حال مناجاتی داد «گـیرم امروز بـه ما اذن ملاقاتی داد مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم» چه قَدَر گوش نواز است صدای قدمش! همه گویند که «عشق است صفای قدمش» می نویسیم پس از سجده به جای قدمش «ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟» سحری هم دَرِ این خانه به ما جا بدهید مژده ی وصلِ مرا با گُلِ زهرا بدهید گرچه امروز به ما وعده ی فردا بدهید «اگـر آمـد خـبـر رفـتـن مـا را بـدهید به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها هر زمانی در دلم درگیر طوفان می شوم یا حسینی می نویسم غرق باران می شوم از مسلمانی فقط عشقش برایم مانده است آخر از عشق علی یک روز سلمان می شوم کار من را بیشتر دست کریمان بسپرید در گرفتاری دخیل یا حسن جان می شوم من گناهی هم اگر کردم جهالت کرده ام تا گناهی می کنم فورا پشیمان می شوم بار سنگینم مرا خیلی خجالت می دهد، هر زمانی که سر این سفره مهمان می شوم روزه می گیرم ولی دائم به فکر روضه ام آب می نوشم دم افطار و گریان می شوم روضه آب و گریه نان هر شب اهل دل است دور از این روضه ها، بی آب و بی نان می شوم جان من را هم گرفتی روضه را از من نگیر جان تو بی روضه من خیلی پریشان می شوم مو پریشان...، بعدِ تو زینب پریشان می شود همسفر با حرمله، با نیزه داران می شود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها خدا حقیقت نـور است و مظهرش زهراست نبی عصـــارۀ قــرآن و کــوثـرش زهراست چه غم که قلّۀ امکان شود به طـوفان غرق علـی سفینـۀ‌ نوح است و لنگرش زهراست بگــو مدینـه شـود حملـه‌ور بـه سوی علی علی بـه دایــرۀ حملـه سنگـرش زهراست خـــدا بـه خلقـت پیغمبـــــر افتخــــار کنـد نبی است مفتخر از اینکه دختـرش زهراست علـی است حیدر و شد نام نامی‌اش حیدر زهی که پشت در خانه حیـدرش زهراست اگـــر ز آیــــــۀ تطهیــــــر پیکــــری سازند خـدا گــواست کــه روح مطهّـرش زهراست مگرنه اینکه همه هست و بود بسته به اوست تمــام هسـت خــدا و پیمبـــرش زهراست وجـود خواجـــۀ لـولاک نخــل توحیدی است کـه شـاخه و تنه و ریشه و برش زهراست چگــونه بیــم کنـــد روز حشـــر از محشـر کسی کـه نامـه و میزان و محـشرش زهراست درود بــاد بـه خــاکی کـه گرد چادر اوست سلام بـاد بـه بحری که گـوهرش زهراست علی که رکن همـه عـالم است یک رکنش بــوَد رســـول خــدا رکـن دیگرش زهراست ز فضــه گــر سخنـی نشنوید غیـر از وحی بعیـد نیست به قرآن، که رهبرش زهراست علـی کــه گفـت خــدای ندیــده نستــایـم شناختـه‌است خدارا که مظهرش زهراست چگونـــه نــــور نگیــرد بشــــر ز اسلامـش نبـی کــه دختـــر اسـلام پرورش زهراست گـــدای فاطمـــه را سلطنت نیـازی نیست کسـی کــه می‌دهد از لطف افسرش زهراست مــرا کتـــاب خــــدا داور اسـت و می‌دانــم کــه ایــن کتــاب خداونــد داورش زهراست روا بـــوَد کـــه بـــوَد زیــر سـایه‌اش محشر کسی کـه روز جزا سایه گسترش زهراست پیمبـــری کـه مکــرر بــه حضـرتش صلوات یقیــن کنیــد کــه ذکــر مکـرّرش زهراست کجـــا شـــرارۀ دوزخ بـه شیعـه حمله کند کــه در بــرابـر شیعــه، بــرابرش زهراست چنانکــه احمـد و حیــدر به شیعه دو پدرند مسلـم است دگر، شیعه مادرش زهراست علـی بــه خـــانـۀ دربسته نیز تنها نیست سپاه جـان به کف و کلِّ لشکرش زهراست بــه تیــغ نطـــق و شرار خطابه‌اش سوگند که ذوالفقار علی‌نطـقِ همسرش زهراست خــدا گـــواست کـه پـا جـای پای فضه نهد زنی که چون سخن وحـی آورش زهراست مــن از کتـــاب ولایــت جـــز ایـن نمی‌دانم که این کتاب هم اول، هم آخرش زهراست کسی که در دل دشمن به حفظ جان علی ز تازیـانه سیـه گشـت پیکـــرش زهراست نـه پشـت در، نـه پـس از رحلت رسول‌خدا علی همیشه به هرعصر، یاورش زهراست به اشک دیده بخوانید نخل «میثم» را که او تمام مضامین دفترش زهراست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها دست نوازشش دگر از کار مانده است بر بازویش مدال غم یار مانده است با اینکه نا ندارد و قامت کمان شده چون کوه پشت حیدر کرار مانده است هر شب برای غربت و مظلومی علی تا صبح گریه کرده و بیدار مانده‌است حالش وخیم تر شده از حرص و جوشها غصه زیاد خورده که بیمار مانده است زینب حریف آن همه خونریزی اش نشد در کار این مریضه پرستار مانده است از نحوه قدم زدنش حدس میزنم چشمان ضرب دیده او تار ماندهاست کمتر شده تورم پلکش ولی هنوز بر پیکرش جراحت بسیار مانده است هر ثانیه تنفس او کند میشود بد جور در میان در انگار مانده است از پارگی پیرهنش چند رشته نخ با رنگ سرخ بر نوک مسمار مانده است ای فضه لا اقل تو جواب مرا بده این جای پای کیست به دیوار ماندهاست؟ @poem_ahl