eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها شِکسته قامَتی اِی یارِ نیمه جانِ علی چه بی فُروغ شُدی، ماهِ آسمانِ علی مَرا به خاک نشانده، قَدِ هِلالیِ تو گِرِفته سوسوی چَشمانِ تو، تَوانِ علی نَفَس نَفَس زَنی و ذَرّه ذَرّه آب شَوی چه زود پیر شُدی، هَمسَرِ جَوانِ علی سه ماه شد، که سُخَن با عَلی نِمی گویی سه ماه شد، که نَدادی رُخَت نِشانِ علی هَمیشه بَستَرَت اَز بَرگهای لاله پُر اَست گُلِ خَزان زده ی سُرخِ بوستانِ علی کَسی سُراغِ تو را اَز عَلی نِمی گیرَد مَدینه، مَرگ کُند آرزو، به "جانِ علی" گِرِفته اَم زِ غریبی، دو زانویَم به بَغَل که تاب آوَرَد این داغِ بی کَرانِ علی؟ اَگَر چه بِینِ خُسوفی، هَنوز ماهِ مَنی بِتاب بَر مَن و بَر این سِتارگانِ علی بیا و این دَم آخَر، بَرای دِلخوشی ام بَخند تا که نَمُردَم، بِخَند جانِ علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها رسم است مردم! بین دعواهای مردانه.. بیرون نمی آید به هیچ عنوان زن از خانه اما در اینجا در نبرد قوم بیگانه زهرا به میدان می‌زند پیروزمندانه گویا پیمبر به جدال بولهب رفته بانو به جنگ قوم بی اصل و نسب رفته مثل شراری که به یک گلزار می افتد آتش به روی در روی دیوار می افتد ضرب لگد بر مخزن الاسرار می‌افتد با ضربه ی مسمار دست از کار می‌افتد پای غریبه بر روی قرآن به شدت خورد سادات می‌بخشند، در محکم به صورت خورد دست علی بسته ست و دست همسرش زخمی زهرا سرش زخمی، دلش زخمی پرش زخمی شاخه شکست و گشت سیب نوبرش زخمی با دیدن مادر غرور دخترش زخمی با روضه های کوچه روز پنج تن شب بود پایان کوچه روضه های شام زینب بود راه حرم را کوچه پشت کوچه سد کردند با آل عصمت مردمان شام بد کردند بد مست ها توهین به الله الصمد کردند هر سر که می افتاد از نیزه لگد کردند تا دختران را با لباس پاره می‌دیدند بر گریه های بچه ها مستانه خندیدند دروازه غوغا کوچه و بازار غوغا بود قوم یهود آماده صدجور بلوا بود پیش اسیران بین آن اوباش دعوا بود زینب میان حرف های بددهن ها بود حال بزرگ قافله خیلی مشوش بود بر صورت سرخ اسیران جای آتش بود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ای زخم انگاری تو هم آزار داری در هر نفس به گریه‌ات اصرار داری از من گذشت ای میخ، اول مطمئن شو پشت در خانه نباشد بارداری ای کاش امشب پر بگیرم چون که سخت است در سن و سال زینبم بیمارداری تشخیص فرزند از صدا عین عذاب است ای وای از وقتی که دیدِ تار داری تا زنده‌ام خوب استراحت کن علی‌جان خیلی زمان کَفْن و دفنم کار داری من حاضرم که باز به جانم بگیرم دردی که وقت شستن مسمار داری بیخود مرا منصوره‌ی عرشم نگفتند غصه نخور مانند زهرا یار داری با‌ گریه پرسیدی چرا در بین بستر از کنج حجره فاصله بسیار داری؟!... ....بین در و دیوار گیر افتاده باشی تا عمر داری ترس از دیوار داری زینب کنارت هست پس جای غمی نیست یعنی که بعد از رفتنم غمخوار داری امروز گفتم به حسینم کاش بودم بالاسرت روزی که نیزه دار داری پیراهن و عمامه و انگشتر و خوود در سفره ات خیراتیِ بسیار داری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه خوردی زمین و خورد زمین لشگر علی خاکی شدی و ریخت چه خاکی سر علی نشناختند قدر تو را قدر مرتضی تکثیر خیرهای علی، کوثر علی غم نیست، غصه نیست سلامم کسی نکرد کافی است یک سلام کند همسر علی هجده بهار دیده ی من، با علی بگو... از ساقه از چه خم شده نیلوفر علی؟! کُشتی مرا به نافله های نشسته ات ای در عبادت دل شب یاور علی تا صبح ناله کردی و تا صبح سوختم حوریه ی بهشتیِ نوحه گر علی گرچه شبیه سایه ولی سایه ی سری زهرا تویی پناه دل مضطر علی قلبم شکست، روی مگیر از منِ غریب پوشیه می زنی ز چه رو محضر علی؟! تو پا به ماه بودی و ماه علی ببخش خوردی زمین مقابل چشم تر علی هر بار با نفس زدنت وقت پاشدن تکرار می شود غم زجر آور علی وقتی که بار بستی و از خانه می روی از سینه می رود نفس آخر علی شکر خدا سرت روی دامان زینب است وای از سر حسین و دل دختر علی این سه کفن برای تو و مجتبی و من سهمش حصیر شد پسر دیگر علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها گل جای خود دارد ای کاش آهن در آتش نماند من دوست دارم که حتی دشمن در آتش نماند راه گریزی ندارم، می سوزم و می نویسم صد مرد آتش بگیرد، یک زن در آتش نماند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سوختن را به عِینه معنا کرد آنچه با یاس، هُرمِ گرما کرد گُل در آتش اگر که جمع شود دیگر آن را نمی توان وا کرد رُک بگوئیم..،مادرِ ما سوخت شعله با صورتش چه بد تا کرد! بانویی بی‌پناه و چل نامَرد... قتلگاهی شلوغ برپا کرد " دُوُّمی داد زد سر زهرا..." یک نفر هم نگفت: بی‌جا کرد! نَفَسش رفت..، تا لگد کوبید فضّه او را دوباره احیا کرد صدف افتاد..، گوهرش افتاد نسلِ سادات لطمه پیدا کرد کاش می شد دروغ روضه نوشت: چکمه با چادرش مُدارا کرد تازیانه دخیلِ بالَش شد مرگِ خود را از او تقاضا کرد قنفذِ رذل پشت هم می زد... حیدر این صحنه را تماشا کرد فاطمه دست از علی نکشید نقش خود را چه خوب ایفا کرد آه! مانندِ یک شَبَح‌شُدَنَش وضعِ این جسم را معما کرد فاطمه سِرِّ خَلقِ عالم بود... راز را میخِ داغ افشا کرد تا ابد هیچکس نمی فهمد آنچه مسمار با دل ما کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها درد داری، دست بر بازو بگیر اما بمان پیش چشمم دست بر پهلو بگیر اما بمان من که می دانم برایت راه رفتن مشکل است باشد اصلا دست بر زانو بگیر اما بمان گرچه سختی می کشی در خانه، باشد کار کن فضه را بنشان و خود جارو بگیر اما بمان با غروبت خانه ام تاریک شد، لطفا نرو مثل شمعی نیمه جان سوسو بگیر اما بمان غربت من گرچه سنگین است روی شانه ات با غم تنهایی من خو بگیر اما بمان چهره می پوشانی از من، گرچه دلخونم ولی جان حیدر! هر شب از من رو بگیر اما بمان @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها رهم نداد کسی، صاحب الزمانم داد به نفحه ی علوی اش دوباره جانم داد تمام عمر چنان مادری، گل نرجس هر آنچه بود در آن خیرِ من، همانم داد هزار بار مرا دید در گناه اما به حلم و حوصله اش، مهلت و زمانم داد فدای او که مرا قبل وقت تلقینم جلوتر از دم جان کندنم، تکانم داد چه ورطه های مهیبی که از تمامی شان دعای نیمه شبش بارها امانم داد دلم کجا و ولای ابوتراب کجا؟! امام عصر، ازین نعمت گرانم داد شراب ساخت ازین غوره ی نپخته و بعد بهشت را سر کوی نجف نشانم داد مرا که خورده زمینم سپرد بر زهرا حواله بر دل پر مهر آسمانم داد فدای فاطمه، فرمود: غربت حیدر میان شهر پدر، داغ بی کرانم داد امان ازین همه لاله، خجالتم ز علی... دوباره زخم رسیده بر استخوانم داد به خنده گفت به اسماء، طرح تابوتت برای پر زدن، آرامش روانم داد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها رد خونست که بر پیکر این در مانده مثل زخمی که روی بال کبوتر مانده لرز سختیست که بر زانوی حیدر مانده گرد و خاکست که بر چادر مادر مانده غم عالم به سرم ریخت، امان از کوچه همه ی بال و پرم ریخت، امان از کوچه آنقدر سوخته که چادرش از سر افتاد دست بر شانه ی من بود که مادر افتاد بضعه افتاد، همه جان پیمبر افتاد دردسر بود که در خانه ى ما شر افتاد گره افتاده به این کار، امان از کوچه خم شده حیدر کرار، امان از کوچه مانده خاکستر در، روی پر و بال اما مانده در گوش من آن شورش و جنجال اما یاد آن قد خم و آن تن بی حال اما چادری که شده در معرکه پا مال اما بدتر این بود نه با پا، که با سر افتاد تا به روی کمر مادر من در افتاد مانده نجوای شب و روز منو این کوچه مانده این آه جگر سوز من و این کوچه آتش و دود غم افروز من و این کوچه حسرت مادر دیروز من و این کوچه تکه تکه شده ام، قحطی مرگست خدا میکشد آه مرا، کوچه جدا، مرگ جدا آسیابست که امروز سرش خلوت شد یا تنوری که برایش غم نان حسرت شد گریه در روزن چشمان همه دعوت شد بوی مادر به لباس تن من عادت شد سخت تر میگذرد ثانیه ها بی مادر شده دلگیر همه خانه ى ما بی مادر هیچ داغی بجز این داغ مرا پیر نکرد بين موهای حسن این همه تأثیر نکرد یل خیبر شکنی را نه زمین گیر نکرد گریه چشمان مرا از غم تو سیر نکرد آن سه تا بانی دردند، امان از کوچه چه جفاها که نکردند، امان از کوچه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه راضی به هر قضای خدا می‌روی علی چون نوح سمت موج بلا می‌روی علی دارم به فتح خیبر تو فکر می‌کنم با دست‌های بسته کجا می‌روی علی؟ ای سرشناس شهر، برای تو خوب نیست! مسجد چرا بدون عبا می‌روی علی؟ آشفته حال فاطمۀ پشت در نباش قدر خودت به هول و ولا می‌روی علی آیینۀ شکستۀ این کوچه‌ها منم از من شکسته تر تو چرا می‌روی علی؟ بی رحمی مغیره عجب شمرگونه است! داری چه زود کرببلا می‌روی علی! این کوچه، آخرش ته گودال می‌رسد داری میان حرمله‌ها می‌روی علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود بشر از لطف خداوند مکدّر می‌ شد شرم می‌ کرد اگر صاحب دختر می‌ شد اشک لالایی بی‌ واژه ی مادرها بود گورِ بی‌ فاتحه گهواره ی دخترها بود ناگهان یک نفر این غائله را بر هم زد ” عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد “ آن‌ که بر شانه ی خود پرچم اسلام گرفت دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت عشق را طبع خداوند به توصیف آورد شَرفِ هر دو جهان فاطمه تشریف آورد سَیِّده ، مُحتَرَمه ، مُمتَحَنه ، حَنّانه حانیه ، عالِمه ، اُم النُّجَباء ، ریحانه عطر او آمد و عالم نفسی تازه گرفت و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد زن به شکرانه ی او چادر شوکت سر کرد خواست تا خیر کثیرش به دو عالم برسد تا عقیقِ شرفُ الشمس به خاتم برسد مادرانه به طرفداری احمد برخاست تا ابوجهل سَرِ عقل بیاید برخاست جلوه‌ ای کرد و دلیل زهق الباطل شد و از آن نور سه آیه به زمین نازل شد بی‌ گمان بولهب آن‌ روز پر از واهمه بود دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود بنویسید که معصومه ی عصمت زهراست سند محکم اثبات نبوّت زهراست دختری که لقب اُم اَبیها دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد و خداوند اگر وَاعتصمو می‌ گوید از کرامات نخ چادر او می‌ گوید سوره ی دَهر چنین گفته به مدحش سخنی تا ابد دَهر نبیند به خود این‌ گونه زنی نه فقط جلوه ی او سوره ی انسان آورد چادرش یک‌ شبه هفتاد مسلمان آورد راه عرفان خداوند به او وابسته‌ ست جز در خانه ی زهرا همه درها بسته‌ ست زُهد با دیدن او حسِّ تفاخر دارد قُره العین نبی وصله به چادر دارد همه در خدمت بانوی دو عالم بودند ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند فضه هم بود ، ولی باز خودش نان می‌ پخت نان برای دل بی‌ تاب فقیران می‌ پخت بارها خادمه‌ اش گفت : به لطفت شادم ” من از آن روز که در بند توام آزادم “ فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود یعنی آیینه ی پیغمبر و مولا شده بود غیر زهرا که به جز حق به کسی راغب نیست اَحدی کفو علی بن ابی‌طالب نیست عشق باید که پس از این سخن آغاز کند مرتضی در بزند فاطمه در باز کند آفتاب از افق خانه‌ شان سر می‌ زد هر زمان فاطمه لبخند به حیدر می‌ زد کار او عشق علی بود چه خیرُالعملی کیست خوشبخت‌ ترین مرد جهان غیر علی وقت آن شد بنویسید که حجت ، زهراست سند محکم اثبات ولایت زهراست اولین شیعه ی بی‌ تابِ علی ، زهرا بود که سراپای وجودش سپر مولا بود یک جهان هم اگر از بیعت خود برمی‌ گشت باز هم فاطمه دور سر حیدر می‌ گشت نسل زهرا و علی سلسله ی طوبی شد میوه ی این شجره نایبهُ الزهرا شد آسمان‌ ها پس از او یکسره کوکب دیدند چادر فاطمه را بر سر زینب دیدند زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است خطبه ی دم‌ به‌ دمش دختر تیغ دو دم است او که چون مادر خود پای ولایت مانده یک‌ تنه فاتحه ی کاخ ستم را خوانده تا ابد در دل ما هست غم عاشورا این خبر را برسانید به تکفیری‌ ها ” یا علی ” از لب سردار نیفتاده هنوز علم از دست علمدار نیفتاده هنوز کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد ؟ پسر فاطمه کافی‌ ست که فرمان بدهد همه از خاتمه ی معرکه آگاه شوند فاتحان با خبر از ” نَصرُ مِنَ الله ” شوند باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود شیعه عکس‌ العملش سخت و خشن خواهد بود ننگ بادا به ابوجهل ، به همدستِ یهود لعنِ تاریخ به موذی‌ گری آل سعود سپر خویش کنم غیرت سرداران را به جهانی ندهم یک وجب از ایران را پس چه شد دبدبه و کبکبه ی نادان‌ ها داغ شد بر دلشان داغی تابستان‌ ها چشم بد دور که این دشت پُر از لاله شده‌ ست سرو خوش قامتمان تازه چهل ساله شده‌ ست سربلندیم اگر تکیه به دنیا نکنیم آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده سایه ی چادر او از سرمان کم نشده بنویسید امید دل زهرا مهدی‌ ست چاره ی کار همه مردم دنیا مهدی‌ ست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بهترین فیض را به من دادند به سوالم جواب لن دادند عاشقان وصال تو اول به مکافاتِ عشق تن دادند روز، تحصیل ساختن کردم شب که شد درس سوختن دادند هجر تلخ است، از همین تلخی ست خواب شیرین به کوهکن دادند یوسف من! به دست این یعقوب جاى پیراهنت کفن دادند عاشقان وقت خمسِ دل دادن پنج پنجم به پنج تن دادند ما که آواره‌ایم و دربدریم اشتباهاً به ما وطن دادند ما مرتب اگر چه در نزدیم این کریمان مرتباً دادند به همه زر ولى به من کشکول از همه بیشتر به من دادند کربلاى حسین رفتن را از سرسفرۀ حسن دادند بچه‌ها راحتند با عمه کار را دست شیرزن دادند چادر پاره را به نیزه زدند نیزه‌اى هم به پیرهن دادند کربلا می‌برد مرا؟...دیدم به سوالم جواب لن دادند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه قصریست بس مخوف و در او حاکمی عنود در نزد او زنی ز علی مدح می سرود بُد حرّه نام زن ز محبّین مرتضی حجّاج حاکم است ولی پست و بس دغا گفتا خبر رسیده علی را تو از وفا برتر شمرده ای ز دو اصحاب مصطفی پاسخ بده وگرنه سرت را جدا کنم این کار را برای رضای خدا کنم زن گفت ای امیر دمی کن تو یک نظر بر محضرت خلاف رساندند این خبر هرگز چنین نبوده تو از این سخن گذر از این سعایت و ز چنین صحبت الحذر حجاج شاد گشت و بگفتا که آفرین دیگر حذر نما تو ز گفتار آتشین احسنت بر تو ای زن آزاده مرحبا از تو همین رواست تو ننموده ای جفا زن گفت اشتباه نمودی تو ای امیر بشنو و بعد از آن سر من از تنم بگیر ای خاک تیره بر سر آن بی حیا دو کس من گفته ام علی ز رسل برتر است و بس از نوح و آدم و ز خلیل و کلیم و هود هم از مسیح برتر و او علّت وجود لایق نیند آن دو بت پست و بی قرین با خاک کفش قنبر مولای متّقین از خشم شد پیاله ی چشمش بسان خون آن حاکم پلید و به کردار پست و دون جلّاد را صدا زد و نعتی چو باز کرد آهنگ کشتن زن آزاده ساز کرد گفتا اگر برای کلامت تو از خدا حجّت نیاوری سرت از تن شود جدا جلّاد یک طرف زن آزاده یک طرف خشم و نگاه حاکم قدّاره یک طرف ای دوستان محبّ علی سخت با ولاست جام محبّ صادق مولا پر از بلاست ای دوستان محبّ علی سخت بی ریاست دارد به سینه عشق علی را که کیمیاست اندر دفاع حقّ علی وجه ذات هو اهل معامله نبود دوستدار او لب را چو زن به آیه ی قرآن حق گشود از قول حق به مدح علی آیه می سرود گفتا که جاهلی تو به آیات مدح او بشنو فضائلش به خدا اوست وجه هو آدم کجا فضائل شیر خدا کجا گِل بود و گشت آدم با دست مرتضی این گفته ی خداست به آدم که دور باش از آن درخت گندم و در راه نور باش آدم بخورد گندم ممنوعه را ولی کّفاره ی گناه پدر مرتضی علی یک عمر خورده نان جو دارم از این عجب مُهری زند به کیسه ی نان، صاحب رجب حجّاج گفت :برتری او به نوح چیست؟ رسوا شوی اگر ز کتابت دلیل نیست گفتا که نوح زحمت جانانه می کشید بر گمرهان چو نعره ی مستانه می کشید امّا تمام گشت چو صبرش ز روی قهر نفرین نمود و آب گرفتی تمام دهر امّا کجاست صبر کسی مثل مرتضی صبر خداست صبر شه ملک لا فتی در دیده خار و صبر کند استخوان به حلق نفرین نکرد صبر علی را ببین به خلق بی اختیار حاکم خون ریز خنده کرد گفتا به حرّه برتری از صد هزار مرد شیواست منطقت ز کتاب رب جلیل گو برتریّ حیدر تو چیست بر خلیل؟ گفتا خلیل اهل یقین بوده در دلش گفته چگونه مرده شود زنده از گلش؟ آمد ندا که نیست به قلبت یقین مگر؟ گفتا فزون شود تو نشانم دهی اگر در وادی عزیز خدا مرتضی نگر هرگز نگفته بهر خدایش اگر مگر گیرد اگر که پرده ی هفت آسمان خدا افزون نمی شود به یقین شه ولا چشم خداست چشم علی چشمه ی حیات می جوشد از لبان علی فخر کائنات دست و زبان و گوش خداوند عالی است او مرده زنده می کند از نفس خالی است با این چنین فضائل و با این چنین خصال صلوات بر محمّد و بر حیدر است و آل حاکم بگفت: برتریش بر کلیم چیست؟ گفتا که گوش کن که بدانی امیر کیست موسی ز غبطیان چو یکی را زدی به مشت از ترس می دوید ز ابناء آن که کشت حیدر به ذوالفقار بخواندی به کعبه بین حکم برائت از همه کفّار و مشرکین در آن مکان که کشته ز هر خانه یک نفر کفّار زیر لب همه گفتند الحذر این حیدر است و با نگهش خصم می کشد وز تیغ او کام عدو مرگ می چشد این حیدر است و ضربه دوم نداشته از کشته ها پشته بسی او گذاشته این حیدر است و پا به رکابش چو می نمود جبریل از عذاب خدا آیه می سرود این حیدر است و بس که سریع می کشد عدو عاجز شده است قابض الارواح بین از او این حیدر است و دست به تیغش چو می رسید بنگر ملک برای بقا صور می دمید خرده گرده حیات به یک تار موی او والله قدسیان همه مست از سبوی او خم قامت فلک ز خم ابروان او خیبر چشیده قدرت آن بازوان او احمد ندیده مثل علی یار و غم گسار یک ضربه اش فزون ز عبادات روزگار حجّاج مثل خیش به گل ماند زین سخن گفتا به حرّه خویش براندی تو از محن امّا فضیلت علوی بر مسیح چیست؟ برتر ز روح خالق داور بگو که کیست روح الّله است و مادر او مریم طهور برگو به من تو ای زن آزاده و جسور پس حرّه گفت مریم عذرا به مرتبت باشد کنیز فاطمه از روی مرحمت در وادی مقدّس و در سرزمین قدس چون خواست وضع حمل نماید امین قدس آمد ندا به مریم و او را خطاب کرد اُخرج خطاب آمد و او را عتاب کرد کین جا مکان راز و نیاز است ای کنیز بیرون برو ز خانه اگر چه بُدی عزیز کعبه مگر که خانه ی راز و نیاز نیست آن جا مگر که قبله ی اهل نماز نیست بنت اسد چو حامل عشق بتول بود آن مادری که حامی دین رسول بود تا بر حریم کعبه قدم را گذاشتی صدها ملک خدا به قدومش گماشتی
آن قدر بُد عزیز خدا مهلتش نداد تا که ز در به کعبه در آید مه وداد دیوار باز شد که بدانند انس و جان تنها علی است مظهر اعجاز در جهان قدر و شرف نگر که مسیح روح منجلی خواند نماز پشت سر مهدی علی ای آسمان ز هجر رخ یار نازنین خون گریه کن ز غیبت آن صاحب زمین یا رب به حق آن زن آزاده ای خدا یا رب به دوستان علی شاه لافتی بر سینه های چاک شهیدان کربلا جان رقیه غنچه پژمرده از جفا روز ظهور مهدی صاحب زمان رسان دور حیات بی رخ زیبای او چه سان؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها وقتی از خاک تو شفا برسد گر نگاهی کنی چه ها برسد به نوا میرسانی اش قطعا بی نوا گر به نینوا برسد رحمت واسعه بغل وا کن تا غریبه به آشنا برسد ما ز دست فراق خسته شدیم یک نفر هم به داد ما برسد دست ما را بگیر تا بلکه پاى ما هم به کربلا برسد لحظه ی احتضار منتظریم قدمت روی چشم ها برسد فطرس از قصد در عذاب افتاد قصدش این بود به شما برسد تا حسینی شدن بسی راه است میوه ی کال مانده تا برسد زخم های تو تشنه ی اشک اند گریه کردم به تو دوا برسد همه، شب های جمعه منتظرند به حرم صاحب عزا برسد ذکر میگفتی و سنان نگذاشت تا به گوش همه صدا برسد با خودش میبَرَد مرا حتما پدر امشب اگر خرابه رسد نان خود را نخورد خواهر تو تا به طفلان تو غذا برسد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هر كجا پای نهی میوۀ لب می روید بوسه بر پای تو ای دوست عجب می روید همه اسباب به یك كُن فَیَكونت بسته است اصلاً انگار ز فكر تو سبب می روید چیست در خاك نجف ای بت شیرین كه هنوز هر درختی كه بكارند رطب می روید در شب زلف تو اُمّید نجاتی دارم شعلۀ طور اساساً دل شب می روید به سمرقند چه حاجت كه ثمر شكّر هست در نجف نیشكر از نهر رجب می روید خاندانت همه از خُرد و كلان در كارند شجره نامه ات انگار ز رب می روید شب میلاد تو حتی منِ عاصی شادم خار این بادیه در فصل طرب می روید عاشقان تو ندارند كرامت جز مرگ بر لب آب حیات تو ادب می روید سر برآورده غمت از دلِ سلمان چون تاك گویی از مملكت فارس، عرب می روید آب شمشیر تو هر جا كه كند طغیانی گر به رحمت گذرد نیز غضب می روید تو طلب كار منی جلب مرا زود بگیر نكنم هیچ فراری، تو بیا زود بگیر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ماییم و اعتکافِ علی، سیزده شب است حجاجِ در طوافِ علی، سیزده شب است دلبسته در کلافِ علی، سیزده شب است مست میِ مُضاف علی، سیزده شب است ماییم دلسپرده ی دیدار، یا علی امشب مرا تقرّب تو نیّت است و بس این بهترین زمینه ی تربیت است و بس در تربیت، مسیر، عبودیت است و بس کُنهِ عبودیت، ز ربوبیت است و بس دیدیم ما، ربوبیتِ یار، یا علی من سینه چاک روی توام، کعبه نیز هم گرم طواف کوی توام، کعبه نیز هم من در نماز سوی توام، کعبه نیز هم مدیون آبروی توام، کعبه نیز هم ای قبله گاه، کعبه ی سیار، یا علی کعبه اگر چه چاک گریبان گشوده است ثابت نمود، عاشقت از قبل بوده است صحنی که خاک مقدم مریم زدوده است در را به روی بنت اسد وانموده است مختصِ توست، مُعجزِ بسیار، یا علی مِنْ بعد از این علامت توحید، علم شده ماتِ تجلّیِ تو خداوند هم شده بیت الحرام بعد تو بیت الحرم شده بتخانه ی حجاز، دگر محترم شده شد با شرافت این درو دیوار، یا علی دادم ز کف به شوق مدیحت، قرار را واجب شده است سجده کنم نام یار را میزان کجاست، تا که بسنجد عیار را نشناختیم غیر تو پروردگار را ماتم از این شباهت رفتار، یا علی گاهی علی نشسته به جای خدای خود گاهی خداست جای شه لافتای خود جای خدا نشست و صدا زد به جای خود در قاب عرش گفت علی با صدای خود... پرودگار اول گفتار، یا علی آنقدر مِی زدم علنی عشق می کنم امشب اویسمُ قرنی عشق میکنم با جمله ی یَمُت یَرنی عشق میکنم من با ابالحسن، حسنی عشق میکنم دیوانه ام، پیاله نگه دار یا علی عشقم اگر علیست سرِ دارَم آرزوست من سر گذشتِ میثم تمارم آرزوست خرما فروختن بشود کارم آرزوست رسوا شدن میانه ی بازارم آرزوست بالای دار از تو زنم جار، یا علی هر کس که دید اوج تو را بال و پر فروخت نهج البلاغه از نمک تو شکر فروخت آنقدر غمزه های نگاهت، نظر فروخت هر کس که دید سر به جنون زد جگر فروخت عشاق را تویی تو خریدار، یا علی پر ميدهيم مرغ دل خويش تا نجف كنج ضريح گوشه ايوان طلا نجف پر شد قنوت هر شبم از ذكر يا نجف من سالهاست خواسته ام از خدا نجف خواندم دعاي وصل تو بسيار، ياعلي سر میدهم سروش نجف روزی ام کنید ابر گناه پوش نجف روزی ام کنید هستم پیاله نوش نجف روزی ام کنید دیدار می فروش نجف روزی ام کنید پس تا نجف بگو: صد و ده بار یا علی در این مسیر دیده ی گریان مُقرب است در صحن شاه، ریگ بیابان مقرب است در خانه ای که کلب نگهبان مقرب است زانو زدن مقابل ایوان مقرب است پس سجده میکنم به تو اینبار، یا علی گر چه برات، مالک اشتر نمیشویم مقداد نیستیم، ابوذر نمیشویم سلمان نبوده مُحرِم این در نمیشدیم اینها که جای خود سگ قنبر نمیشویم اما تویی همیشه مددکار، یا علی توحید محض، باعث ایجاد حیدر است بالای عرش، افضل اوراد، حیدر است آنکس که جام دست نبی داد حیدر است زهرا عروس خانه و داماد حیدر است ای در نگاه عشق، علمدار یا علی مولی الموحدین! نفحات پیمبری نَفسِ رسول، باب نجات پیمبری رمز شفاعت عرصات پیمبری مِیلِ حیات و کُنهِ صفات پیمبری پیغمبر است بر تو گرفتار، یا علی حبّ علی نتیجه ی احسان فاطمه است او هل اتای فاطمه، قرآن فاطمه است اسباب شادی لب خندان فاطمه است این مرد مهربان به خدا جان فاطمه است زهرا توراست یار و وفادار، یا علی آنجا که نیست نام تو جای نشست نیست لعنت به هرکسی که زجام تو مست نیست بر روی دست دست خداوند دست نیست این ورطه جای آنکه یقینش شکست نیست لعنت به هر که میکند انکار، یا علی ای شیر پاک، ای ثمر لقمه ی حلال خونم حلال تو شده یا سیف ذی الجلال گرما بده شراب شود غوره های کال ما را به غیر هجر نجف نیست یک ملال امضا بزن به نامه ام ای یار، یا علی ای اولین تلاوت قرآنِ قبل از آن ای اولین امام مسلمان قبل از آن آیات مومنون نمایان قبل از آن ای صاحب ولایت دوران قبل از آن قرآن بخوان بگو تو ز اسرار، یا علی قاری شدی و تیر و سنانت نریختند سنگ جسارتی به لبانت نریختند با خیزران به سمت دهانت نریختند مشتی حرامزاده به جانت نریختند وای از حسین و مجلس اغیار، یا علی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد همین که از طرف جمعیت دو تا چکمه رسید اول گودال، مادرت افتاد تو را به خاطر دِرهم چه دَرهمت کردند چنان که شرح تن تو به آخرت افتاد ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست در آن شلوغی اگر بارها سرت افتاد خبر رسید که انگشتر تو را بردند میان راه، النگوی دخترت افتاد کنار خیمه رسیده است لشگر کوفه و خواهر تو به یاد برادرت افتاد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه مراثی من و تو روضه نیست مرثیه خوان سکوت کن که کس دیگری ست مرثیه خوان به گریه گفت که یابن الشبیب یابن شبیب خدا گواست که جدم غریب بود غریب نمانده بود برایش نه مسلم و نه حبیب خدا گواست که جدم غریب بود غریب به گریه گفت که باید گریست باید مرد که او میان دو تا نهر آب، آب نخورد به گریه گفت عطش چنگ بر گلویش زد هزار مرتبه با سنگ بر سبویش زد به گریه گفت توانی نداشت در بدنش تنش گسسته تر از تار و پود پیرهنش به گریه گفت که جدم نفس نفس دیگر نمانده بود از او جز صدای بی جوهر به گریه گفت که فریادش آه شد کم کم به گریه گفت نگاهش سیاه شد کم کم به گریه گفت که رنگ زمین به خون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید دوباره پهلوی زهرا شکسته شد آن روز که بند بند وجودش گسسته شد آن روز به گریه گفت که گودال سرّ ناگفته ست لهوف گوشه ای از اتفاق را گفته ست ندیده هیچ کسی تا بیاورد بر لب در آن میانه فقط شمر بوده با زینب چقدر فاصله از قتلگاه تا تل هست نگاه کردم و دیدم درون مقتل هست در این مسیر زنی می نشست و برمی خواست نمی نشست، نه، او می شکست و برمی خواست نشان نداشت از او غیر بوی پیراهن رسید بر بدن او ولی کدام بدن ولی کدام بدن قطعه قطعه و پرپر هزار مرتبه رحمت به پیکر اکبر توان نداشت امام آنقدر که دم بزند توان نداشت که پلکی به روی هم بزند نگاه کرد به خواهر، امام خواهش کرد تو را به فاطمه برگرد خواهرم برگرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه مدح علی را گر کسی گوید عبادت می کند یا بشنود توصیف وی از حق اطاعت می کند شد اولین مداح وی خلّاق کلّ ما خَلَق در شأن و تعریف علی قرآن کفایت می کند راه علی راه خداست مقصود ذات کبریاست هرکس دم از حیدر زند کسب شرافت می کند آن کس که باشد با علی هردم بگوید یاعلی شمس جمالش را یقین یک شب زیارت می کند من کیستم من چیستم تا از علی گویم سخن جبریل بر درگاه وی عرض ارادت می کند در آیه ی من ذالّذی الّای استثنا علیست بر رهروان مکتبش حتماً شفاعت می کند عشق علی در هر دلی باشد صفای زندگی در هر تپش دل با علی احساس لذّت می کند مأیوس گردد گر کسی از مردم دنیای دون چون بر علی رو آورد غرق محبت می کند گر قاری قرآن شدی بی عشق مولا باطل است فرزند عبدالباسط این گونه روایت می کند دیدم شبی خواب پدر افسرده بود و خونجگر باصوت داوودی خود قرآن قرائت می کند گفتم پدر قرآن حق آیا تورا داده نجات؟ گفتا که قرآن بر همه دلها طبابت می کند افسوس بی مهر علی ارزش ندارد پیش حق بی مُهر و امضایش مگر از من حمایت می کند ای نازنین فرزند من یک خواهشی دارم ز تو فرزند لایق از پدر قطعاً اطاعت می کند قصد سفر کن بر نجف شاید کنم کسب شرف هر آیه از قرآن به من رمز و اشارت می کند گفتم پدر از جان و دل هستم مطیع امر تو گر از علی دعوت کنم آن شه اجابت می کند بیدار گشتم تا ز خواب شد این دلم پر اضطراب دیدم دلم را عشق او هر لحظه غارت می کند رفتم به سوی دلبرم وارد شدم تا بر حرم دیدم که عشقش بر همه دلها حکومت می کند اشک محبت ریختم باخون دل آمیختم بنگر که اشک معرفت کسب سعادت می کند گفتم علی حیدر مدد ای ساقی کوثر مدد هر سائل درمانده را این در عنایت می کند در خواب رفتم تا شبی تر کردم از جامش لبی دیدم تجلّی بر دلم نور ولایت می کند شد جلوه گر نور ولی دل از جمالش منجلی دیدم لب لعل علی این گونه صحبت می کند فرمود ای دانا پسر انجام شد کار پدر چشمان اشک آلوده ات شرح حکایت می کند من مشکل بابای تو آسان نمودم غم مخور اکنون به عشق روی من قرآن تلاوت می کند تا دید الطاف علی شد شیعه ی ناب علی در کسوت روحانیان بر شیعه خدمت می کند شعر «رسولی» کوته و شأن علی باشد بلند قطره چگونه مدحت دریای رحمت می کند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها دلخون تر از ابر و طوفان، غمگین تر از باد و باران مانده به راهِ برادر، تنهاترین چشمِ گریان در موجِ خون نیمه باز است، چشمی که جانی ندارد پیراهنی غرقِ خون را، بر سینه اش می فشارد ای رفتنت قاتلِ من، باز آ و بنگر دوباره این مرگِ تدریجی ام را، جان دادنِ بی شماره یادم نرفته برادر، عهدی که من با تو بستم اما تو رفتی و ماتم، بی تو چِسان زنده هستم یادم نرفته چگونه، تا قتلگاهت دویدم آری برادر شکستم، آری برادر بُریدم رفتی ندیدی زِ داغت، با دودمانم چه کردی با آتشت کُن تماشا، با استخوانم چه کردی رفتی ندیدی لوایت، دل از من و نیزه ها بُرد اُفتاد و در پیشِ طفلت، سنگی که کُنج لبت خورد رفتی ندیدی که زینب، در کوچه ها در به در شد منزل به منزل پیاده، با قاتلت همسفر شد یادم نرفته که عباس، در اضطرابم نیامد من بودم و نا قه ی غم، اما رکابم نیامد دیدم رُبابت که می گفت، ای نیزه بر من توان ده طفلم علی آرمیده، کمتر سرت را تکان ده آه ای تنِ بوریایی، آه ای لبِ خیزرانی مثل رقیه برادر، من را بِبَر...می توانی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به نام حضرت حق، السلام یا دریا! بر آن سرم که بنوشم تو را، ولی، اما ... چگونه از تو بنوشم، منی که مردابم؟ چگونه از تو بنوشم؟ مگر شما مولا ... دوباره آمده‌ام تا تو را بگویم سبز و بشکفم ز نسیمت، بهار روح افزا مرا به فطرت آیینه‌ها سفارش کن که تا به مدحت نورت، دلم شود گویا تو را ز حضرت قرآن همیشه می‌پرسم ز آیه‌های بشارت، ز سورۀ اعلی تو را ز صبح و اذان، سجده، منبر و محراب تو را ز بوی خوش یاکریم و یاهوها تو را ز مکه، مدینه، ز کربلا، کوفه تو را ز فصل زلال غدیر و عاشورا تو را ز صبر مجسم، ز حضرت زینب تو را ز سورۀ مظلوم، حضرت زهرا تو را ز نان و نمک، وصله‌های وارسته تو را ز سادگی و بی تکلفی، مولا! دوباره تنگ غروب است و در شب کوفه کنار خلوت روحت، نشسته‌ای تنها تو کیستی که جهان در نگاه تو هیچ است؟ تو کیستی که جهان در نگاه تو ... آیا؟ تو تا کجای خدا قد کشیده‌ای، ای خوب! که دست واژه به فهمت نمی‌رسد، آقا! تو را به روی زمین خاکیان نمی‌فهمند تو را به عرش خدا، آسمانیان حتا! تو در زمان و مکان و بیان نمی‌گنجی به رنگ لهجۀ دنیا، نمی‌شوی معنا تو را قسم به خدا، هیچ کس نمی‌داند عجیب، تشنۀ یک پاسخم تو را دریا! تو حرف اول عشقی و آخر خوبی چگونه از تو بگویم، امام خوبی‌ها؟ زبان لال دلم را به عشق گویا کن نگفته‌ام غزلی در خور تو ای مولا! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه با آن دواتِ ناب که زمزم مُرکبش جبریل می‌نویسد از آن حُسن مطلبش جبریل می‌نویسد از اوصاف مرتضی با آن زبان عرشی و خطِّ مُعَربش وصفش برون ز حدِّ گمان بشر نوشت با دست چینی از کلماتِ مُرتبش آمیزه‌ای ز نام خداوند نام او محبوبِ ذوالجلال و مقام مقرّبش نوشیده کائنات از آن ساغر علی نهج البلاغه را و شراب لبالبش جز پنج سالِ سبز، زمین و زمان چرا طاقت نداشتند ببینند منصبش دل می‌برد ز عالم و آدم ابوالبشر شعر ظَلَمتُ نَفسی اش و ذکر یارب‌اش تیغش چنان بلیغ و زبانش چنان رسا عالم به لرزه افتد اگر تر کند لبش دست خدا و چشم خدا شرح لافتی است تا سر چگونه جنبد از او عَمر و مَرحَبش صد حیف کوچه کوچه مدینه است و فاطمه ش یا عصر روز واقعه تنهاست زینبش مانده ست یک سوار، سواری که آشناست تیغی به دست و پا به رکابست مرکبش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من همان زائری که می‌دانی بیقرار از تب پریشانی عابر کوچه‌های دلتنگی خسته از روزهای حیرانی مردی از خانواده سلمان عاشقی از تبار ایرانی تشنۀ یک نگاه دلجویت تشنۀ آن شراب روحانی در نگاهم عریضه‌ای دارم که تو آن را نگفته می‌خوانی ذره‌ای هستم آفتابم کن خاک راه ابوترابم کن از نگاهت حیات می‌ریزد سرّ صبر و صلاة می‌ریزد از تجلی روشن ذاتت جلوه جلوه صفات می‌ریزد دستگیر همیشۀ عالم از رکوعت زکات می‌ریزد از کراماتِ دست تو رزقِ همۀ کائنات می‌ریزد لب اگر واکنی زمین و زمان هستی‌اش را به پات می‌ریزد تشنۀ خاک بوسی نجفم خاک راهت برات می‌ریزد روز محشر ز تار و پود عبات بادبان نجات می‌ریزد همۀ عمر در پناه توام شیعۀ مذهب نگاه توام عشق و روح و روان پیغمبر ماه هفت آسمان پیغمبر با تو تکلیف عشق روشن شد آفتاب جهان پیغمبر تار موی تو عروه الوثقی به تو بسته ست جان پیغمبر ساقی کوثر رسول الله پدر خاندان پیغمبر جانشینی حق فقط با توست که تو داری نشان پیغمبر کوثر وصف تو شنیدن داشت دم به دم از زبان پیغمبر: «أنت خیر البشر» علی جانم «من أبی قد کفر» علی جانم کعبه و زمزم و صفا حیدر مروه و مشعر و منا حیدر قبلۀ مسجد الحرام علی صاحب خانۀ خدا حیدر شور اعجاز لیلة الاسری روشنی شب حرا حیدر اولین یاور رسول الله هستی ختم الانبیا حیدر السلام علیک یا مولا السلام علیک یا حیدر یثرب و کاظمین و سامرّا نجف و طوس و کربلا حیدر آیه آیه حقیقت جاری کوثر و قدر و هل أتی حیدر معنی روشن کتابُ الله ای صراطُ السَّعادَه بابُ الله روشنی عبادت زهرا قامت تو قیامت زهرا مات و مبهوت مانده جبریل از بی کران ارادت زهرا و غدیر نگاه روشن تو بهترین روز حضرت زهرا دیدنی بود در حمایت تو آن همه استقامت زهرا گفت مختص شیعیان تو است روز محشر شفاعت زهرا شور لبخند توست یا زهرا ذکر سربند توست یا زهرا تو همان کوثر کثیری که با حق آنقدر هم مسیری که رستگاری ما فقط با توست و تویی بهترین امیری که هل أتی شرحی از کرامت توست من همانم همان اسیری که به نگاهت پناه آورده و تو مولای دستگیری که دست من را رها نخواهی کرد آری آنقدر سر به زیری که باور تو برای ما سخت است تو همانی همان دلیری که ضربه‌هایش به روز بدر و حنین افضلٌ من عبادة الثقلین دشمنت گرچه بی عدد باشد در مسیر تو هر که سد باشد رشحۀ ذوالفقار تو کافی ست گرچه عَمرو بن عبدود باشد پیش تو کمتر از پر کاه است هرکه در قوم خود اسد باشد اسدالله غالب میدان شوکت تو الی الأبد باشد ساحت حیدری چشمانت دور از هر چه چشم بد باشد تا همیشه امیر ما یکتاست آنچنان که خدا أحد باشد پهلوانی که هم ردیفت نیست هیچ جنگ آوری حریفت نیست جز ولای تو ائتلافی نیست نور مطلق که اختلافی نیست اعتقادات بی ولایت تو به خدا جز خیال بافی نیست پیرهن چاک عشق تو کعبه ست بی شما قبله و مطافی نیست عالمی بیقرار رجعت توست آه شصت و سه سال کافی نیست وقت مدح شما قلم لال است ورنه تقصیر این قوافی نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خدا نوشت از او خالی است دنیایم کجاست آینه‌ ای تا کند تماشایم برای خلوت خود دوست می‌ خواهم در این هزاره ی غم چاره اوست، می‌ خواهم... که خمره خمره ی ایجاد را به کاسه کنم خودم خدایی خود را در او خلاصه کنم می‌ آفرینمش اینسان به خود اشاره کنم به هر چه می‌ نگرم خویش را نظاره کنم به قصد خلقت عالم قلم گرفت آنگاه گذاشت نقطه ی باء را و گفت بسم‌ الله به نقطه خیره شد و چیز دیگری ننوشت بر آن تکامل بی‌ حد فراتری ننوشت به نقطه خیره شد و نقطه جان گرفت از او در این معاشقه کم‌ کم زبان گرفت از او به نقطه گفت که تو جوهر صدای منی که من برای تو هستم تو هم برای منی به نقطه گفت که ‌ای آرزوی غائب من خوش آمدی به من ‌ای مظهرالعجایب من به نقطه خیره شد و گفت این چقدر من است به نقطه گفت که هنگامه ی علی شدن است بسنده کرد به یک نقطه از علی فرمود که این هم از سر عالم زیاد خواهد بود کتابت همه ی دهر از تو یک سطر است که صفحه صفحه ی دریا هنوز القطره است سلیقه داشته آری، سلیقه داشته است خدا تخلص خود را علی گذاشته است خدا به خلقت ایجاز خویش مایل شد تمام گستره ی کائنات ساحل شد خدا به حوصله برداشت مشتی از آن گل جمال شکل گرفت و کمال کامل شد نیافرید خدا چیز دیگری، گویا غرض وجود یدالله بود و حاصل شد اضافه آمد از آن گل کمی که بعد از آن هر آن‌ چه خلق شد از ما بقیّ آن گل شد علی به جلوه‌ ی دیگر به جلوه‌ ی کلمه کلام شد به زبان رسول نازل شد صدای او شب معراج را تکان می‌ داد شهود رتبه‌ ی او سخت بود؛ مشکل شد به چشم داشت انگشتری او بودند نماز خواند علی کائنات سائل شد جهان نخواند علی را … مگر نمی‌ دانست؟ فریضه است علی، از فریضه غافل شد جهان به چشم علی استخوان خوکی بود که صبح نوزدهم جان گرفت قاتل شد ولی تمام نشد مرتضی دوباره تپید به سینه‌ ی من و ما رفت و نام او دل شد علی به جلوه‌ ی دیگر به کربلا آمد علم به دوش گرفت و ابوالفضائل شد چگونه دم بزنم از تو از خصائل تو که مانده‌ ام به مدیح ابوالفضائل تو کسی که بر شب صفّین چیره شد قمر است برای روز مبادا ذخیره شد قمر است به هر مقام از او گفت و گو نباید کرد قمر، مقایسه با روی او نباید کرد رکاب پاره شد، او یک نفس درنگ نداشت که تازه او به سر خود خیال جنگ نداشت اجازه داد بیفتد به آب تصویرش که قطره قطره‌ ی دریا شود نمک‌ گیرش به آب بوسه بزن آب را معطّر کن فرات تشنه‌ ی لب‌ های توست لب تر کن فرات موج زد و کائنات می‌ خندید که او به وسوسه‌ های فرات می‌ خندید میان آبم و در آب آتش افروزم که دارم از خنکای فرات می‌ سوزم صدای آب مبادا مرا به گوش آید که خون مادرم امّ البنین به جوش آید اگرچه آب ندارم هنوز سقّایم به من سراب تعارف مکن که دریایم پناه عالم و آدم منم به هنگامه برای علقمه آورده‌ ام امان‌ نامه شنیده ایم تورا از حماسه، از احساس نفس نفس رفع الله رایة العباس @poem_ahl