eitaa logo
شهیده مریم فرهانیان
220 دنبال‌کننده
348 عکس
88 ویدیو
8 فایل
شهیده مریم فرهانیان ولادت: ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ آبادان🌱 شهادت: ۱۳۶۳/۵/۱۳ آبادان⚘️ مزار مطهر: گلزار شهدای آبادان ثواب کانال شهیده تقدیم به حضرت زهرا س و صاحب الزمان عج و خادم الشهداء حاج احمد یلالی ارتباط با خادمة الشهیده: https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍀لیلا با گریه گفت: _مجروحیت او طوری نبود که شهید شود آخر فقط ترکش به پاهایش خورده بود. تا دیشب سرحال بود و به مجروحین دیگر روحیه می‌داد. 🌱 که سعی می‌کرد خود را کنترل کند با صدای بغض گرفته گفت: _مسمومش کرده‌اند. بهش زهر خورانده‌اند! 🌻پرستاران و امدادگران دور تخت ناخودآگاه یک قدم عقب رفتند. به آن‌ها نگاه کرد و گفت: _این سومین نفره که این‌طوری شهید شده. خدا ازشان نگذرد. از حالا به بعد هیچ‌کس جز خود ما حق ندارد به مجروحین آب و کمپوت و شربت بدهد. هر مجروحی خواست چیزی بنوشد اول خودمان از شربت یا آب یک جرعه می‌خوریم بعد به مجروح می‌دهیم. کمپوت‌ها و شربت‌های اهدایی باید آزمایش بشوند. به تمام مجروحین بسپرید که دیگر از دست غریبه‌ها چیزی نگیرند. از هیچ‌کس! 🍁دخترها با رنگی پریده سر تکان دادند. از روز بعد، از مجروحین به شدت مراقبت می‌شد. و دوستانش داوطلبانه اول خود جرعه با قاشقی از نوشیدنی و خوردنی مجروحین می‌خوردند و وقتی که می‌دیدند بی‌خطر است به مجروحین می‌دادند. این وسط لیلا به امدادگران داوطلبی که از جاهای دیگر آمده بودند مشکوک شده بود. _ببینید خانم جوشی، این‌ها نه حجاب درست و حسابی دارند نه کار بلدند. من یکی به این‌ها مشکوکم. 🌱 گفته بود: _آخر همین‌طوری که نمی‌شود به کسی تهمت زد. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian .
برای دسترسی به مطالب کانال ⬇️ وصیت‌نامه 🔽 وصیت‌نامه۱ وصیت‌نامه۲ وصیت‌نامه۳ وصیت‌نامه۴ خاطرهخاطره۱ خاطره۲ تولد 🔽 تولد۱ تولد۲ تولد۳ پیام◀️ پیام نویسنده کتاب داستان مریم داستان‌مریم ◀️ فصل_اول_بخش_اول_قسمت۱ . فصل_اول_بخش_اول_قسمت۲ . فصل_اول_بخش_اول_قسمت۳ . فصل_اول_بخش_اول_قسمت۴ . فصل_اول_بخش_اول_قسمت۵ . فصل_اول_بخش_اول_قسمت۶ . فصل_اول_بخش_اول_قسمت۷ . فصل_دوم_بخش_اول_قسمت۱ . فصل_دوم_بخش_اول_قسمت۲ . فصل_دوم_بخش_اول_قسمت۳ . فصل_دوم_بخش_اول_قسمت۴ . فصل_سوم_بخش_اول_قسمت۱ . فصل_سوم_بخش_اول_قسمت۲ . فصل_سوم_بخش_اول_قسمت۳ . فصل_سوم_بخش_اول_قسمت۴ . فصل_چهارم_بخش_اول_قسمت۱ . فصل_چهارم_بخش_اول_قسمت۲ . فصل_چهارم_بخش_اول_قسمت۳ . فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۱ . فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۲ . فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۳ . فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۴ . فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۵ . فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۱ . فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۲ . فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۳ . فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۴ . فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۵ . فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۶ . فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۱ . فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۲ . فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۳ . فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۴ . فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۵ . فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۶ . فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۱ . فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۲ . فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۳ . فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۴ . فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۵ . فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۶ . فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۷ . فصل_دوم_بخش_دوم_قسمت۱ . فصل_دوم_بخش_دوم_قسمت۲ . فصل_دوم_بخش_دوم_قسمت۳ . فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۱ . فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۲ . فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۳ . فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۴ . فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۵ . فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۶ . فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۷ . فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۸ . فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۹ . فصل_چهارم_بخش_دوم_قسمت۱ . فصل_چهارم_بخش_دوم_قسمت۲ . فصل_چهارم_بخش_دوم_قسمت۳ . فصل_چهارم_بخش_دوم_قسمت۴ . فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۱ . فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۲ . فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۳ . فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۴ . فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۵ . فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۶ . فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۱ . فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۲ . فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۳ . فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۴ . فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۵ . فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۶ . فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۷ . فصل_هفتم_بخش_دوم_قسمت۱ . فصل_هفتم_بخش_دوم_قسمت۲ . فصل_هفتم_بخش_دوم_قسمت۳ . فصل_هفتم_بخش_دوم_قسمت۴ . فصل_اول_بخش_سوم_قسمت۱ . فصل_اول_بخش_سوم_قسمت۲ . فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۱ . فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۲ . فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۳ . فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۴ . فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۵ . فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۶ . فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۱ . فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۲ . فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۳ . فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۴ . فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۵ . فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۶ . فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۷ . فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۸ . فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۱ . فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۲ . فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۳ . فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۴ . فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۵ . فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۶ . فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۷ . فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۸ . فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۹ . فصل_پنجم_بخش_سوم_قسمت۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃_چه تهمتی؟ هیچ می‌دانید بعضی از آن‌ها گروهکی هستند، فکر می‌کنید چه کسی آمار مجروحین و شهدایمان را به روزنامه‌‌های آن‌ها می‌دهد مگر همین روزنامه‌ی مجاهدين خلق خبرهای دست اول از بیمارستان چاپ نمی‌کند؟ من مطمئنم که کار همین‌هاست! ☘جوشی به نگاه کرده بود. _ ! شاید لیلا حق داشته باشد تو بیش از حد با آن‌ها مدارا می‌کنی. 🐻حتی اگر منظور بدی هم نداشته باشند با دادن اطلاعات به روزنامه‌ها، دوستی خاله خرسه می‌کنند. 🌱_اما من می‌گویم باید آن‌ها را جذب کرد، نه دفع. 🌸فاطمه آمد و گفت: _ بیا آن نوجوان بسیجی دوباره نمی‌گذارد کسی پانسمانش را عوض کند. 🌱 رو به خانم جوشی و لیلا گفت: _خواهش می‌کنم زود قضاوت نکنید. 🌱 به طرف بخش ۳ رفت. 🌿یک نوجوان کم سن و سال بسیجی که بدنش بر اثر آتش‌سوزی یک تانک به شدت سوخته بود روی تخت ناله می‌کرد و نمی‌گذاشت کسی پانسمانش را عوض کند. به طرف او رفت. به پرستارها اشاره کرد بیرون بروند. نشست روی صندلی کنار تخت. به مجروح نوجوان نگاه کرد و گفت: 🌹_ اسمت چیه برادر؟ 🍂نوجوان بی‌آنکه چشم از پنجره بردارد گفت: _حسین نیکزاد. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian .
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 ای میوه قلب آقای خراسان ای عشق تمام ای آقازاده سلطان ✨سالروز ولادت امام جواد علیه السلام مبارک باد✨ پیشنهاد دانلود👌🏼♥️ شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian .
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_اول #فصل_پنجم_قسمت۳ 🍃_چه تهمتی؟ هیچ می‌دان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین فصل_پنجم_قسمت۴ 🌷اتفاقاً من هم یک برادر به سن و سال تو دارم که اسمش حسین است. کدام جبهه مجروح شدی؟ _دارخوین. _ببین برادر نیکزاد مگر تو داوطلبانه به جبهه نیامدی؟ _بله. _می‌دانی که تو این بیمارستان عده‌ای نامحرم هستند که خبرهای این بیمارستان را به بیرون می‌فرستند. می‌دانی اگر به بیرون خبر برسد که یک نوجوان بسیجی این‌جاست که می‌ترسد و نمی‌گذارد پانسمان بدنش را عوض کنند، چه می‌شود. آن وقت دوستان بسیجی تو روحیه‌شان ضعیف می‌شود و دشمن شاد می‌شود. تو که دوست نداری این‌طور بشود. دوست داری؟ 🌾حسین برگشت و مظلومانه به نگاه کرد. ۱۳ساله بود و تازه پشت لبش کرک بوری جوانه زده بود. با چشمان خیس گفت: _آخر خیلی درد دارد. شما که نمی‌دانید انگاری پوست آدم را یکهویی غلفتی می‌کنند. خیلی درد دارد. _می‌دانم برادر، اما مطمئنم وقتی می‌خواستی جبهه بیایی فکر همه چیز را کرده‌ای. جنگ که جای خوش گذرانی نیست. تو که دوست نداری خانواده‌ات تو را با بدن زخمی و سوخته ببینند. پس طاقت بیار. فوقش یکی دو هفته‌ای درد می‌کشی. عوضش با بدنی سالم دوباره به جنگ دشمن می‌روی. حالا اجازه می‌دهی زخم‌هایت را پانسمان کنیم؟ 🌾حسین لب گزید. بعد گفت: _فقط به شرطی که شما هم باشید. 🌱 لبخند زنان گفت: _باشد قبول است. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian .
هدایت شده از 📚 کتاب یار💝
. 🌱🕊 📙 کتاب «خانم امدادگر» دهمین جلد از مجموعه است... _ در این کتاب برش‌هایی از زندگی روایت شده است.. _ او در یک خانواده در شهر به دنیا آمد و از همان دوران نوجوانی به دنبال کسب معرفت و بود...🍃🌼 ✍🏻نویسنده:ناهید رحیمی ▫️ناشر:کتابک ▫️قالب کتاب:داستان 📖تعداد صفحات:۴۸ 💳 قیمت ۴۰ ت با تخفیف ۳۸ ت❤️ ثبت سفارش🌱👇 @Doosti118 @ketabyar312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🕊 🔅اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي  و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اولیائک 🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️ جز تو کیو دارم؟! نگفته‌های قلبم رو بشنوه امام رضا (ع) جانم...♥️🌱 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian .
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_اول #فصل_پنجم_قسمت۴ 🌷اتفاقاً من هم یک برا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین فصل_پنجم_قسمت۵ 🍂دقایقی بعد در حالی که حسین نیکزاد از شدت درد تکه ای پارچه را گاز می گرفت و اشک و عرق صورتش را خیس کرده بود پانسمانش عوض می شد. 🌱 چند بار از دیدن درد کشیدن حسین طاقت نیاورد و بیرون رفت و گریست و دوباره برگشت. 🌾حسین خسته و عرق کرده بود. با پارچه ای خیس صورت حسین را پاک کرد. حسین لبخند بی رنگی زد و گفت: _خواهر می شود شما را خاله صدا کنم؟ 🌱 خندید. _باشه. چه اشکالی دارد. _پس قول دادی که شما هم موقع پانسمان بالای سرم باشید. _حتماً حتماً. مؤلف: پایان فصل پنجم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 و عقیله خسته از یک روز تلاش و فعالیت به سوی خانه می‌رفتند. عقیله از فعالیت خود و دوستانش در مدرسه‌ی باغچه‌بان که حالا مقر هلال احمر شده بود صحبت می‌کرد و از بیمارستان و فعالیتش در مسجد امام زمان می‌گفت. _می‌دانی عقیله، وقتی تو مسجد برای رزمنده‌ها غذا می‌پزیم و لباس‌های خونی را دوباره می‌شوریم تا رزمنده‌ای دیگر از آن استفاده کند احساس عجیبی پیدا می‌کنم. خوشحالم که فعالیت می‌کنم و در راه خدا زحمت می‌کشم خیلی لذت دارد. 🍀عقیله گفت: _من نگران خانواده هستم. بدجوری پخش و پلا شده‌ایم. ماها در مسجد و هلال احمر و بیمارستان خدمت می‌کنیم. مهدی و علی هم با دشمن می‌جنگند و حسین هم قاطی بسیجی‌های آبادان شده. من اصلاً فکر نمی‌کردم جنگ طول بکشد. الان ۱۸ روز از جنگ می‌گذرد و هنوز جنگ ادامه دارد. آنجا را ! مهدی است! ✨مهدی سوار بر موتور از خانه بیرون آمد. و عقیله را دید‌. به سویشان آمد. با خواهرانش روبوسی کرد. حال و احوال کردند و مهدی به آن‌ها سفارش کرده که مراقب خود باشند. عقیله به دست راست مهدی نگاه کرد و خنده خنده گفت: _آفرین برادر خوبم. هنوز انگشتری که از مشهد برایت آورده‌ام داری. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian .