شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_اول #فصل_سوم_قسمت۳ 🌱 #مریم که تا قبل از شر
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_سوم_قسمت۴
🌱 #مریم تا آن لحظه به دنیا آمدن نوزادی را ندیده بود. زن زائو از یک سو از درد زایمان ناله میکرد و از سوی دیگر زخم ترکشهایی که به بازو و کتفش خورده بود. دکتر با خستگی در حال آماده کردن وسایل بیهوشی بود که ناگهان صدای انفجار وحشتناکی آمد و دکتر با چشمان گرد شده روی زن زائو افتاد. #مریم سریع دکتر را کنار کشید. چند ترکش بزرگ به پشت دکتر خورده بود، دو پرستار دیگر میخواستند فرار کنند که #مریم جلویشان را گرفت.
🌱_کجا؟ دکتر را ببرید. زود باشید.
🍃دو پرستار دکتر مجروح را روی برانکاردی انداخته و بردند. حالا #مریم مانده بود و زن باردار مجروح. #مریم نمیدانست چه کند. زن جیغ میکشید. سرانجام #مریم به حضرت زهرا توسل کرد و به سوی زن باردار رفت.
□
⏰ساعتی بعد در اتاق عمل باز شد. خسته و عرق کرده اما با لبی خندان به مرد عربی که پشت اتاق عمل گریه میکرد و به سر میزد گفت:
_این خانم همسر شماست؟
مرد هراسان جلو آمد. اشکهایش را پاک کرد و گفت:
_بله خانم، حالش چطوره؟
_یک پسر برایت آورده!
💫مرد با ناباوری به مریم نگاه کرد. صدای چند انفجار آمد. مرد ناگهان با صدای بلند شروع کرد به خندیدن و همزمان گریستن.
🌹_خدایا شکرت. بعد از ۵ دختر بهم پسر دادی. خدایا شکرت!
🍃چند پرستار از راه رسیدند. #مریم لبخند زنان از اتاق عمل دور شد. مرد عرب همچنان خنده و گریه میکرد و دور خود میچرخید.
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل سوم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدت مبارک رفیق شهیدم♥️
پنج صلوات هدیه به #شهیده_مریم_فرهانیان
#تولد۱
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبریک تولد به نیابت از #شهید_مهدی_فرهانیان به خواهر عزیزش #شهیده_مریم_فرهانیان♥️😍
#تولدت_مبارک_ای_تولد_دوباره_زندگیم🌷
#گلزار_غریب_آبادان
#تولد۲
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
✨بسم الله النور✨
امروز یه عنایت ویژه از شهیده داشتیم اون هم اینکه یکی از همرزمانش(خانم دشتی) به صورت اتفاقی اومدن گلزار و یه خاطره کوتاهی از شهیده به ما گفت، همچنین همسر شهید سیاح طاهری هم در گلزار شهدا حضور داشتند. خانمی هم که ایستادن همسر شهید هستند مزار همسرشون در بابل هست، متأسفانه فامیل همسرشون رو فراموش کردم.
#تولد۳
#عنایت_ویژه
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
شهیده فرهانیان.m4a
2.56M
خاطرهای که خانم دشتی در مورد شهیده مریم فرهانیان به ما گفتن.
گوش بدید.
چقدر شیرین و قشنگ صحبت میکنن🌱❤️
#تولد
#خاطره۲
#صوت_همرزم_شهیده
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_چهارم_قسمت۱
🥀راهرو و اتاقها مملو از زخمی بود حتی نمازخانه بیمارستان نفت هم پر شده بود.
🌱 #مریم و امدادگران دیگر خستگیناپذیر در کنار کادر بیمارستان به مجروحین رسیدگی میکردند.
🍃پاسداری آمد. #مریم را دید. به سویش آمد و گفت:
_خواهر، خواهر!
_بفرمایید.
_احتیاج فوری به چندتا خواهر داریم. باید جایی برویم.
_چه شده؟
_بیاید بعداً متوجه میشوید.
🌱 #مریم رفت و به همراه فاطمه و چند دختر دیگر بازگشت. سوار لندکروز پاسدار شدند و لندکروز راه افتاد. #مریم به خرابههای شهر نگاه میکرد. به مردم هراسان نگاه میکرد که نمیدانستند چه بکنند. بروند یا بمانند. حاج لطیف پدر #مریم جزء کسانی بود که دلش نمیآمد خانه و شهرش را رها و به جای دیگر کوچ کند. #مریم از این بابت خیلی خوشحال بود. دلش پیش مهدی بود که با دوستانش به خرمشهر میرفتند و با دشمن که قصد فتح خرمشهر را داشت مبارزه میکردند.
فاطمه به آرامی زد به پهلوی #مریم و گفت:
_#مریم، داریم به طرف《خاکستون》میرویمها!
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 پدرِ دختر کاپشنصورتی: قلبمان از حملهٔ موشکی سپاه به تروریستها آرام شد
🔷️ پیمان سلطانینژاد، پدر شهید یکسالهٔ حادثهٔ تروریستیِ کرمان ضمن تشکر از حملهٔ سپاه به مقرهای موساد و داعش گفت:
◇ امروز که اخبار را دیدم خیلی خوشحال شدم. این کار قوت قلبی برای ما و خانوادههای داغدار استان کرمان بود.
◇ من از عزیزان سپاه نهایت تشکر را دارم و دستشان را میبوسم.
#دختر_کاپشن_صورتی
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_اول #فصل_چهارم_قسمت۱ 🥀راهرو و اتاقها مملو
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_چهارم_قسمت۲
🌱 #مریم متوجه شد حق با فاطمه است. به سوی گورستان آبادان میرفتند.
از پاسدار پرسید:
_برادر ما به کجا میرویم؟
_خودتان متوجه میشوید.
_ببین برادر ما کلی کار در بیمارستان داریم کلی مجروح و خانمهای باردار و بچههای بهزیستی و یتیم را به بیمارستان آورده و ما مراقبشان هستیم. ما باید بدانیم که برای چه کاری عازم هستیم.
پاسدار بیآنکه به #مریم نگاه کند گفت:
_حقیقتش این است که تعدادی شهید زن را به مزار شهدا آوردهاند. آنها نامحرمند و برادران نمیتوانند آنها را غسل و کفن کنند. ما ناچار شدیم دنبال شما خواهران بیاییم. فاطمه جیغ بیصدایی کشید و دست بر دهان گذاشت.
🌻چند امدادگر دیگر هم رنگ از صورتشان پرید. همگی به #مریم نگاه کردند. #مریم هم رنگ از صورتش پریده بود. اما حرفی نزد.
🌷وقتی به مزار شهدا رسیدند و پیاده شدند همه #مریم را محاصره کردند. فاطمه که تازه ۱۵سالش شده و تا آن روز جنازه ندیده بود با هراس گفت:
_ #مریم، میدانی ما باید چکار کنیم. من یکی که جرأتش را ندارم.
دیگری گفت:
_من وقتی اسم مرده میآید بدنم میلرزه. مطمئنم که اگر مرده ببینم غش میکنم. همه حرفهای او را تأیید کردند.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_چهارم_قسمت۳
🌱 #مریم گفت:
_الان موقعیت حساسیه. اگر ما نرویم چه کسی آنها را غسل و کفن خواهد کرد، فکرش را بکنید شاید یکی از اعضای خانوادهی خودمان یا اصلاً یکی از خود ماها شهید بشود. آنوقت اگر کسی نباشد آنها را غسل و کفن کند راضی میشوید یک نامحرم بدنمان را ببیند و ما را بشورد و کفن کند؟ پس نترسید و بیایید!
🌻امدادگران با تردید پشت سر #مریم به سوی غسالخانه رفتند.
🥀دهها شهیده در غسالخانه بود. بدنها تکه و پاره و بعضیشان دست و پا و سر نداشتند. فاطمه عق زد. #مریم با روسری جلوی دهان و بینیاش را بست و به سوی اولین شهیده رفت. دختران دیگر هم به ناچار جلو رفتند. همه ترسیده بودند، فقط #مریم بود که با شجاعت بدنهای پاره پاره را میشست و کفن میکرد. تا یک هفته پس از آن، فاطمه هر شب کابوس میدید و جیغ میکشید و خیس عرق از خواب میپرید و تا صبح میلرزید.
□
🌱 #مریم به سوی جوشی رفت و گفت:
_اگر بتوانید نیرو بیاورید خیلی خوب میشود، بچهها تعدادشان کم و مجروحین زیادند. بچهها دارند از خستگی بیمار میشوند کاری بکنید.
☘جوشی جواب داد:
_خبر دادهاند که از شهرهای مختلف تعدادی امدادگر دوره دیده به سوی آبادان میآیند. انشاءالله همین روزها میرسند و کمک حال ما میشوند.
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل چهارم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_پنجم_قسمت۱
🌱 #مریم چروک مقنعه و مانتوی خیسش را گرفت و به دقت آنها را روی طناب پهن کرد. فاطمه هم با لباسهای شستهاش آمد و در حال پهن کردن لباسهایش گفت:
_تو این خاک و خل انفجار و آتش و آن هم وقتی نه آب و برق درست و حسابی هست تو هم حوصله داری ها!
🌱 #مریم مقنعهاش را مرتب کرد و گفت:
_درسته که جنگه اما ماها باید به وضع بهداشتی و ظاهرمان خیلی برسیم. نباید فعالیت و کمک به مجروحین باعث بشه که از تمیزی غافل بمانیم. اگر ما تر و تمیز باشیم میدانی چقدر در روحیهی خودمان و مجروحان تأثیر مثبت میگذارد؟
🌿فاطمه به آسمان پر از دود و غبار اشاره کرد.
_با دود این پالایشگاه باید یک روز در میان کل لباسهایمان را بشوریم. اگر باد نیاید همه از دود مواد سوختی مثل سیاهپوستان آفریقایی میشویم!
🍃لیلا هراسان آمد و گفت:
🥀_یکی از مجروحین شهید شده!
هر سه شتابان به سوی بخش دویدند. در بخش۵، همه دور یک تخت جمع شده بودند. #مریم جلو رفت.
🥀رزمندهی جوان روی تخت با صورت کبود در حالی که رگههای خون از دهانش تا متکای زیر سرش راه پیدا کرده بود با چشمان باز شهید شده بود. #مریم روی صندلی کنار تخت نشست.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_پنجم_قسمت۲
🍀لیلا با گریه گفت:
_مجروحیت او طوری نبود که شهید شود آخر فقط ترکش به پاهایش خورده بود. تا دیشب سرحال بود و به مجروحین دیگر روحیه میداد.
🌱 #مریم که سعی میکرد خود را کنترل کند با صدای بغض گرفته گفت:
_مسمومش کردهاند. بهش زهر خوراندهاند!
🌻پرستاران و امدادگران دور تخت ناخودآگاه یک قدم عقب رفتند. #مریم به آنها نگاه کرد و گفت:
_این سومین نفره که اینطوری شهید شده. خدا ازشان نگذرد. از حالا به بعد هیچکس جز خود ما حق ندارد به مجروحین آب و کمپوت و شربت بدهد. هر مجروحی خواست چیزی بنوشد اول خودمان از شربت یا آب یک جرعه میخوریم بعد به مجروح میدهیم. کمپوتها و شربتهای اهدایی باید آزمایش بشوند. به تمام مجروحین بسپرید که دیگر از دست غریبهها چیزی نگیرند. از هیچکس!
🍁دخترها با رنگی پریده سر تکان دادند.
از روز بعد، از مجروحین به شدت مراقبت میشد. #مریم و دوستانش داوطلبانه اول خود جرعه با قاشقی از نوشیدنی و خوردنی مجروحین میخوردند و وقتی که میدیدند بیخطر است به مجروحین میدادند. این وسط لیلا به امدادگران داوطلبی که از جاهای دیگر آمده بودند مشکوک شده بود.
_ببینید خانم جوشی، اینها نه حجاب درست و حسابی دارند نه کار بلدند. من یکی به اینها مشکوکم.
🌱 #مریم گفته بود:
_آخر همینطوری که نمیشود به کسی تهمت زد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
برای دسترسی به مطالب کانال #شهیده_مریم_فرهانیان ⬇️
وصیتنامه 🔽
وصیتنامه۱
وصیتنامه۲
وصیتنامه۳
وصیتنامه۴
خاطره ⏬
خاطره۱
خاطره۲
تولد 🔽
تولد۱
تولد۲
تولد۳
پیام◀️
پیام نویسنده کتاب داستان مریم
داستانمریم ◀️
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۴
.
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۵
.
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۶
.
فصل_اول_بخش_اول_قسمت۷
.
فصل_دوم_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_دوم_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_دوم_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_دوم_بخش_اول_قسمت۴
.
فصل_سوم_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_سوم_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_سوم_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_سوم_بخش_اول_قسمت۴
.
فصل_چهارم_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_چهارم_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_چهارم_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۴
.
فصل_پنجم_بخش_اول_قسمت۵
.
فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۴
.
فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۵
.
فصل_ششم_بخش_اول_قسمت۶
.
فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۱
.
فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۲
.
فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۳
.
فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۴
.
فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۵
.
فصل_هفتم_بخش_اول_قسمت۶
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۴
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۵
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۶
.
فصل_اول_بخش_دوم_قسمت۷
.
فصل_دوم_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_دوم_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_دوم_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۴
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۵
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۶
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۷
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۸
.
فصل_سوم_بخش_دوم_قسمت۹
.
فصل_چهارم_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_چهارم_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_چهارم_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_چهارم_بخش_دوم_قسمت۴
.
فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۴
.
فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۵
.
فصل_پنجم_بخش_دوم_قسمت۶
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۴
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۵
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۶
.
فصل_ششم_بخش_دوم_قسمت۷
.
فصل_هفتم_بخش_دوم_قسمت۱
.
فصل_هفتم_بخش_دوم_قسمت۲
.
فصل_هفتم_بخش_دوم_قسمت۳
.
فصل_هفتم_بخش_دوم_قسمت۴
.
فصل_اول_بخش_سوم_قسمت۱
.
فصل_اول_بخش_سوم_قسمت۲
.
فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۱
.
فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۲
.
فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۳
.
فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۴
.
فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۵
.
فصل_دوم_بخش_سوم_قسمت۶
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۱
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۲
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۳
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۴
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۵
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۶
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۷
.
فصل_سوم_بخش_سوم_قسمت۸
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۱
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۲
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۳
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۴
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۵
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۶
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۷
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۸
.
فصل_چهارم_بخش_سوم_قسمت۹
.
فصل_پنجم_بخش_سوم_قسمت۱
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_پنجم_قسمت۳
🍃_چه تهمتی؟ هیچ میدانید بعضی از آنها گروهکی هستند، فکر میکنید چه کسی آمار مجروحین و شهدایمان را به روزنامههای آنها میدهد مگر همین روزنامهی مجاهدين خلق خبرهای دست اول از بیمارستان چاپ نمیکند؟
من مطمئنم که کار همینهاست!
☘جوشی به #مریم نگاه کرده بود.
_ #مریم! شاید لیلا حق داشته باشد تو بیش از حد با آنها مدارا میکنی.
🐻حتی اگر منظور بدی هم نداشته باشند با دادن اطلاعات به روزنامهها، دوستی خاله خرسه میکنند.
🌱_اما من میگویم باید آنها را جذب کرد، نه دفع.
🌸فاطمه آمد و گفت:
_ #مریم بیا آن نوجوان بسیجی دوباره نمیگذارد کسی پانسمانش را عوض کند.
🌱 #مریم رو به خانم جوشی و لیلا گفت:
_خواهش میکنم زود قضاوت نکنید.
🌱 #مریم به طرف بخش ۳ رفت.
🌿یک نوجوان کم سن و سال بسیجی که بدنش بر اثر آتشسوزی یک تانک به شدت سوخته بود روی تخت ناله میکرد و نمیگذاشت کسی پانسمانش را عوض کند. #مریم به طرف او رفت.
به پرستارها اشاره کرد بیرون بروند. نشست روی صندلی کنار تخت. به مجروح نوجوان نگاه کرد و گفت:
🌹_ اسمت چیه برادر؟
🍂نوجوان بیآنکه چشم از پنجره بردارد گفت:
_حسین نیکزاد.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 #نماهنگ
ای میوه قلب آقای خراسان
ای عشق تمام ای آقازاده سلطان
✨سالروز ولادت امام جواد علیه السلام مبارک باد✨
پیشنهاد دانلود👌🏼♥️
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_اول #فصل_پنجم_قسمت۳ 🍃_چه تهمتی؟ هیچ میدان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_اول
#فصل_پنجم_قسمت۴
🌷اتفاقاً من هم یک برادر به سن و سال تو دارم که اسمش حسین است. کدام جبهه مجروح شدی؟
_دارخوین.
_ببین برادر نیکزاد مگر تو داوطلبانه به جبهه نیامدی؟
_بله.
_میدانی که تو این بیمارستان عدهای نامحرم هستند که خبرهای این بیمارستان را به بیرون میفرستند. میدانی اگر به بیرون خبر برسد که یک نوجوان بسیجی اینجاست که میترسد و نمیگذارد پانسمان بدنش را عوض کنند، چه میشود. آن وقت دوستان بسیجی تو روحیهشان ضعیف میشود و دشمن شاد میشود. تو که دوست نداری اینطور بشود. دوست داری؟
🌾حسین برگشت و مظلومانه به #مریم نگاه کرد. ۱۳ساله بود و تازه پشت لبش کرک بوری جوانه زده بود. با چشمان خیس گفت:
_آخر خیلی درد دارد. شما که نمیدانید انگاری پوست آدم را یکهویی غلفتی میکنند. خیلی درد دارد.
_میدانم برادر، اما مطمئنم وقتی میخواستی جبهه بیایی فکر همه چیز را کردهای. جنگ که جای خوش گذرانی نیست. تو که دوست نداری خانوادهات تو را با بدن زخمی و سوخته ببینند. پس طاقت بیار. فوقش یکی دو هفتهای درد میکشی. عوضش با بدنی سالم دوباره به جنگ دشمن میروی. حالا اجازه میدهی زخمهایت را پانسمان کنیم؟
🌾حسین لب گزید. بعد گفت:
_فقط به شرطی که شما هم باشید.
🌱 #مریم لبخند زنان گفت:
_باشد قبول است.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.
هدایت شده از 📚 کتاب یار💝
.
#خانم_امدادگر🌱🕊
📙 کتاب «خانم امدادگر» دهمین جلد از مجموعه #قهرمان_من است...
_ در این کتاب برشهایی از زندگی #شهیده_مریم_فرهانیان روایت شده است..
_ او در یک خانواده #مذهبی در شهر #آبادان به دنیا آمد و از همان دوران نوجوانی به دنبال کسب معرفت و #خودسازی بود...🍃🌼
✍🏻نویسنده:ناهید رحیمی
▫️ناشر:کتابک
▫️قالب کتاب:داستان
📖تعداد صفحات:۴۸
💳 قیمت ۴۰ ت با تخفیف ۳۸ ت❤️
ثبت سفارش🌱👇
@Doosti118
@ketabyar312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🕊
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
🔅اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اولیائک
🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️🌱♥️
جز تو کیو دارم؟!
نگفتههای قلبم رو بشنوه
امام رضا (ع) جانم...♥️🌱
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
.