🌷شهید نظرزاده 🌷
یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: #بپر بغل بابا و فاطمه به #آغوش او پرید. بعد به
همسر شهید صدرزاده:
بعدها شنیدم #شب_شهادتت از ساعت 12 تا 4 صبح با دوستت صحبت کردی و راجع به من #وصیت کردی.
و گفته ای: «بگویید خانمم از من #راضی باشد.موقع خاکسپاری #خاک.کفشش را روی سرم بتکاند و روی صورتم بریزد تا #جواز ورود من به بهشت شود.
به او بگویید هر اتفاقی افتاد مثل همین چند سال که سکوت کرد و به کسی چیزی نگفت، باز هم #سکوت کند.
به او بگویید از من راضی باشد و در معراج دمی با من #تنها بماند.»
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_تاسوعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
سنگر به #سنگر
به دنبالت گشتم
کجا جا خوش کرده ای⁉️
میان کدامین بوته گل سرخـ🌷
که چنین در #سکوت مانده دلت
افتان و خیزان
سنگر به سنگر
به #جستجویت بودم
↫نشانه ای❓❓
↫آثاری‼️
↫پلاکی ... ⁉️
یافتم ... !
بالاخره یافتم😃
پلاکت را می گویم
#خاک_مقدس ِ روی پلاک را رُبودم
طوطیای دیدگانمـ👀 نمودم
پلاکت🏷 نیز همنام ِ اسمت بود
" #شهید_گمــــــــــنام "
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
0⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_محمدرضا_بیات🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
9⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰فرزندم تلاش بسیاری انجام داد تا راضی شویم به #سوریه برود. وی میگفت، «مگر #امام_حسین(ع) با تصمیم حضرت علی اکبر (ع) برای نبرد مخالفت کرد⁉️» با شنیدن این جمله، #سکوت کردم.
🔰هنگام #وداع به علی اکبر(ع) امام حسین (ع) تاسی کردم. لحظات سختی بود😭 تا آن روز فقط #روضه_وداع پدر و پسر💕 را شنیده بودم، اما آن لحظه شنیدهها را #درک کردم.
🔰۲۳ بهمن ۱۳۹۴ بود. #محمدرضا را بوسیدم. قدو بالایش را نگریستم😍 او #میرفت و من نگاهش میکردم. پس از شهادت🌷 دوستانش میگفتند، محمدرضا گفته است، «من میدانستم پدر من را نظاره میکند 💥اما #ترسیدم برگردم و با یک نگاه، عاطفه #پدروپسری💞 من را از مسیرم دور کند.» هیچگاه آن لحظه را فراموش نمیکنم❌
🔰آنها به کمین میخورند. با تعداد کمی از #دوستانش، تعداد بسیاری از تکفیریها👹 را نابود میکنند، اما به دلیل اتمام #مهمات، به رگبار گلوله💥 بسته میشوند و پیکر مطهرشان⚰ #سه_روز زیر آفتاب☀️ میماند.
🔰در نهایت نیز آن منطقه در دست #تکفیریها باقی مانده و پیکر پسرم #برای_همیشه در آنجا به یادگار میماند و به آرزوی خود که #گمنامی🌷 همچون مادرمان حضرت زهرا(س)❤️ بود، میرسد.
🔰چند روز پیش از #شهادت از یکدیگر میخواهند که در حق همدیگر دعا کنند🙏 و سپس از #آرزوهای خود بگویند. نوبت محمدرضا که میشود، میگوید، دعا میکنم خدا من را #پودر کند تا همچون مادرم حضرت زهرا (س) گمنام بشوم🌷» پسرم به خواسته خود میرسد.
🔰آخرین مرتبه که محمدرضا به #زیارت امام حسین (ع)🕌 رفته بود، هنگام بازگشت از #سرداب آن حضرت به دوست خود میگوید، «من مزد خود را از #اباعبدالله (ع) گرفتم😍 و امسال به خواسته خود میرسم👌»
راوی:پدر شهید
#شهید_محمدرضا_بیات
#شهید_جاویدالاثر_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هنگام رفتن از مادر بزرگش #خداحافظی کرد... مادر بزرگش گفت: آقا حجت! کجا؟ گفت: مناطق عملیاتی جنوب...
عکس ها رو گذاشت روی میز!
↫کدومش بنظرت بیشتر با دلت❤️ بازی میکنن؟☺️
↫کدومش نگاهت👀 میکنه؟!
↫کدومش باهات #حرف میزنه؟!
🔺مات موندم😟 اینهمه عکس که همشون #چهره_های_مظلومی داشتند... نمی دونم چرا یاد #حضرت_زهرا افتادم‼️
🔻سریع گفتم: بگو کدومشون #پهلوشکسته رفت💔؟ یه لحظه مکث کرد و با یه #لبخند کوچیک که از ته دل نبود و بیشتر ناراحتی بود گفت: همونی که تو #روضه هاش ازعشق آسمونیش، #مادر پهلو شکسته می خوند😔
🔺جوابشو با #سکوت دادم
سرشو انداخت پایین😔 وگفت: شهید حجت الله رحیمی🌷
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌷
#خادم_الشهدا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢بحث حسابی گرم شده بود؛ یکی #رجایی استدلال می آورد، یکی آن طرف #کمونیست. یک نفر👤 توی جمع که ناظر بود
💠 #فقط_سکوت
✨یه بار که برای خرید #لباس با محمد علی به خیابون رفته بودیم، خریدمون خیلی #طول کشید و از صبح تا ظهر از این مغازه به اون مغازه می رفتیم.
دوست داشتم لباس دلخواهم رو پیدا کنم.
✨با اینکه مشغله ی کاریش خیلی زیاد بود ولی چیزی نگفت، فقط #سکوت کرد. بدون اینکه کوچک ترین اخمی بکنه یا حرفی بزنه بهم فهموند که داره رفتارم رو #تحمل می کنه.
✨همین سکوتش بود که من رو به فکر انداخت که چرا باید طوری رفتار کنم که بخواد تحملم کنه.
در صورتی که اگه کار به حرف و #بحث کردن می کشید من هیچ وقت به این مسأله فکر نمی کردم.
#شهید_محمدعلی_رجایی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#بدرقه_تا_عرش
🌷گمنامی را از #مادرشان آموختند، اینها حقیقت های خفته در خاک هستند، ریشه هایی که روزی سر از خاک برمیآورند تا ما هم به حقیقت و حقانیت ایمان بیاوریم.
🌷قاصدک سرگردان؛ لالهی پرپر شدهی وطنم!
سفر بدون بازگشت تو پایان پذیرفت و تو در آغوش خاک وطنت آرام می گیری. اما چشم انتظاری های #مادرت تا ابد ادامه خواهد داشت و اشکهایش از زمان آخرین بدرقه تا زمان مرگش بی پایان است.
🌷تو را چون گوهری با ارزش گرامی خواهیم داشت اما بی تابی های پدرت که تو را گم کرده، دیگر هیچ وقت پایانی ندارد.
🌷تو به وطن باز گشتی و ما به پیشوازت آمدیم و در #سکوت این دیدار، تو به یادمان آوردی که چه گذشت و چرا رفتی و دشمن با ما چه کرد...
🌷باشد که فراموش نکنیم داغی که بر دل مادرت تا همیشه خواهد ماند. اشکهای او را و جوانی پرپر شده ی تو را پاس خواهیم داشت.
🌷باشد که روح ملکوتی شما یاری مان کند تا صبح پیروزی، که سحر نزدیک است.
شادی روح شهدا #صلوات🌸
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_سی_ودوم 2⃣3⃣ 🔮این جریان را،
❣﷽❣
#رمان📚
#نیمه_پنهان_ماه 1
ﺯﻧﺪگی #شهید_مصطفی_ﭼﻤﺮﺍﻥ
🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد
#قسمت_سی_وسوم 3⃣3⃣
🔮مصطفی به شدت مخالف بود، می گفت: چرا ما این همه #عقده داریم؟ چرا می خواهیم با انجام چیزی که دیگران می خواهند یا می پسندند نشان بدهیم خوبیم⁉️ این آداب و رسوم ما است، نگاه کنید این زمین چقدر #تمیز است، مرتب و قشنگ! این طوری زحمت شما هم کم می شود، گرد و خاک کفش نمی آید روی فرش. از خانه ما در لبنان که خیلی مجلل بود همیشه اکراه داشت. ما مجسمه های خیلی زیبا داشتیم از جنس عاج که بابا از آفريقا آورده بود. مصطفی خیلی ناراحت بود و خودمان دو تا همه آن ها را شکستیم⚡️
🔮می گفت: این ها برای چی؟ زینت خانه باید #قرآن باشد به رسم اسلام. به همین سادگی. وقتی مادرم گفت: شما پول💰 ندارید من وسایل خانه برایتان می آورم. مصطفی رنجيد، گفت: مسئله پولش نیست، مسئله #زندگی من هست که نمی خواهم عوض شود.
🔮ولی من مثل هر زنی دوست داشتم یک زندگی داشته باشم. در #ایران هم چیزی نداشتیم. هر چه بود مال دولت بود. می گفتم: بالاخره باید چیزی برای خودمان داشته باشیم🙁 شما می گویید، مستضعف، مستضعف قاشق و بشقاب و چنگال دارد، ولی ما #نداریم. شما پست نداشته باشید، ما چیزی نداریم. همان زیر زمین دفتر نخست وزیری را هم که مال مستختم ها بود به اصرار من گرفت. قبل از این که من بیایم ایران، مصطفی در دفترش می خوابید ... زندگی معمولی که هر زن و شوهری داشتند ما نداشتیم😔
🔮مصطفی حتى حقوقش را می داد به بچه ها. می گفت: دوست دارم از دنیا بروم و #هیج نداشته باشم جز چند متر "قبر" و اگر هم یک جور نداشته باشم، بهتر است. اصلا در این وادی نبود، در این دنیا نبود مصطفی، در این دنیا نبود، ولی بیشتر از وقتی که زنده بود وجود داشت👌اثر داشت
🔮و چه قدر #غاده خوابش را می دید. دیشب خواب دید مصطفی در صندلی چرخداری♿️ نشسته و نمی تواند راه برود. دوید، گفت: مصطفی چرا این طوری شدی؟😟 گفت: شما چرا گذاشتید
من به این روز برسم؟ چرا #سکوت کردید؟ غاده پرسید: مگر چی شده؟ گفت: برای من #مجسمه ساخته اند. نگذار این کار را بکنند⛔️ برو این مجسمه را بشكن!
🔮بیدار که شد نمی دانست مصطفی چه خواسته بگوید. پرس و جو کرد و شنید که در #دانشگاه شهید چمران اهواز از مصطفی مجسمه ای ساخته اند. می دانست در تهران هم یکی از خیابان های آباد و زیبا🚏 را به اسم مصطفی کرده اند. این ظاهر شهر بود و خوش حال می شد، اما کاش #باطن شهر هم همین طور بود. گاه آدم هایی را در این خیابان ها می دید که دلش می شکست💔 می ترسید، می ترسید مصطفی بشنود یک نام و ... تمام.
🔮این که خواب مجسمه چمران را دیدم این است. گاهی فکر می کنم که اگر همه ایران را به نام #چمران می کردند این، دلم خوش می کند؟ آیا این، یک لحظه از لبخند مصطفی، از دست محبت مصطفی را جبران می کند⁉️
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadehn
•••♥️
#شهیدگمنام بگو
بگوبه من حرف دلت رو
تا کی می خوای #سکوت کنی⁉️
شهید گمنام🌷 بگو
پس کی می خوای فکری
برا #بغضِ توی گلوت کنی؟😢
#شهید_گمنام🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#غروب_جمعه💔
🌾 #برگرد که حالمان شده نامطلوب
💐ازدست زمان رفت وزمین شد آشوب
🌾با دستِ #سکوت بسته شد پنجره ها
💐درحسرت دیدارتوهر #جمعه_غروب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🤲
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#خاطرات_شهید ●در خانه درهمه ی کارها به #همسرشان کمک می کردند و مشوق خوبی برای همسر خود♥️ در تحصیل
✨☆به نام حق☆✨
🌼🍂اللَّهُمَّ اجْعَلْنَا مِمَّنْ قُلُوبُهُمْ مُتَعَلِّقَةٌ بِمَحَبَّتِکَ
🍂خدایا ما را از #کسانی قرار ده که #دل💗 هایشان به عشقت 🥀آویخته اند... *
🌼تو این چنین بودی، نه⁉️
یک #عاشق_مجد.سرشار از #شکوه.🌸
در تلاطم دلربایی.و چه زیباست دل ربودن در #سکوت.دلربودن 💘از معشوقی که خود عاشقی#حقیقی ست.
دل ربودن، در تعظیمی مُعزّانه.
🍂تو این چنین بودی، نه⁉️
بی تاب.#مشتاق.بی قرار.و چه زیباست🙂 این بی قراری که در دل #آویزی به #عشق 🌷او تجلی می یابد.
🌼تو این چنین بودی، نه⁉️
عبد، عبد، عبد...
#دریغا، که جهان پی در پی بگردد و ما این چنین #نشویم! دریغ!
🍂پ.ن: * مناجات المحبّین
#شهید_علی_یزدانی🌷
#سالروز_ولادت
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 8⃣#قسمت_هشتم 💢 در #گوششان زمزمه مى کند:انى اعلم ما لاتع
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
9⃣#قسمت_نهم
💢 زینت همان شتر را عوض کردند...و عایشه را بر آن نشاندند. و #عایشه ، دعوى جنگ با #على کردبهانه چه بود⁉️ خونخواهى عثمان! و خودشان بهتر از هر کس مى دانستند که این #بهانه تا کجا مضحک است.
🖤مروان حکم ، سعید عاص را به همراهى در جنگ دعوت کرد. #سعید عاص پرسید:_همراهان تو کیانند؟گفت :
_#طلحه و زبیر عوام و عایشه و سعد و عبدالرحمن و محمد بن طلحه و عبدالرحمن اسید و عبداالله حکیم و...
سعید عاص گفت : _چه بازى #غریبى ! اینها که همه خود، دستشان به خون💔 عثمان آلوده است!
💢 مروان حکم ، #سکوت کرد و از او گذشت.ام سلمه(5) با اتکاء به آنچه از #پیامبر شنیده بود اعلام کرد:_بدانید هر که به جنگ با على رود، کافر است و عصیانگر بر دین خدا. اما فریاد او در ازدحام جمعیت گم شد....
#مالک_اشتر نامه نوشت📝 به #عایشه که از خدا بترس و حریم پیامبر را نگاه دار.
🖤عایشه پاسخ داد:
_تو هم لابد شریک قتل عثمانى که با من مخالفت مى کنى.#امیرمؤمنان ، ناخواسته پا به این عرصه گذاشت و با هفتصد سوار به ((ذى قار)) فرود آمد.
و عایشه وقتى این را شنید، نامه نوشت به حفصه(6) که:_#على به ذى قار فرود آمده است ، نه راه پس دارد، نه راه پیش... 🦋
💢 حفصه با دریافت این پیام ، #مطریان و مغنیان را جمع کرد و دستور داد که این مضمون را به #شعر درآورند و با دف و تنبک بنوازند و بخوانند تا مگر على بدین واسطه خفیف و #استهزاء شود. تو خبر را که شنیدى ، احساس کردى که دیگر جاى درنگ نیست....
از خانه بیرون شدى و با #رویى پوشیده و ناشناس به خانه حفصه درآمدى.
🖤خانه🏡 شلوغ بود....
مغنیان مى نواختند، کودکان کف مىزدند و زنان دم مى گرفتند:ماالخبر ماالخبر
على فى سقرکالفرس الاشقران تقدم عقر
ان و تاءخر نحر.
راه را #شکافتى تا به مقابل حفصه رسیدى که در بالاى مجلس نشسته بود...
وقتى درست مقابل او قرار گرفتى ، #چهره ات را گشودى ، غضبناك نگاهش کردى ، دندانهایت را به هم #ساییدى و گفتى :
💢راست گفت #رسول خدا که(البغض یتورات)، کینه موروثى است.
اى #دخترعمر! که اکنون با دختر ابوبکر #همدست شده اى براى کشتن پدر من . پیش از این نیز با #پدرانتان همدست شده بودید براى کشتن پیامبر. اما خدا پیامبرش را از #مکر خاندان شما آگاه و کفایت کرد. با پدرانتان در #قتل پیامبر #ناکام ماندید و اکنون کمر به قتل وصى و برادر او بسته اید. شرم کنید.
🖤همین آیه قرآنى📖 براى رسوایى همیشه تان بس نیست ؟
"وان تظاهرا علیه فان االله هو مولیه و جبریل و صالح المؤ منین و الملائکۀ بعد ذلک ظهیر.(7) دوست دارى به برادرت یادآورى کنى که این آتش🔥 #اززمان_پیامبر در زیر خاکستر خفته است.
💢 اینها اگر #جرات مى کردند، پیامبر را از میان برمى داشتند. نتوانستند، سر از #سقیفه در آورند،
#بیست_و_پنج_سال خورشید را به بند کشیدند و در شهر #کوران ، پادشاهى کردندو بعد بر شتر نشستند و بعد، سر از #نهروان(8) درآوردند،
به لباس 👕ابوموسى اشعرى درآمدند و دست آخر، شمشیر🗡 را به دست #ابن_ملجم دادند.
و کدام آخر؟معاویه از همه گذشتگان پلیدتر مکارتر بود. نیش معاویه بود که #زهر را به جان برادرمان حسن ریخت.
🖤دوست دارى فریاد بزنى :
برادرم ! تو که اینها را مى دانى چرا اتصالت را به خدا و پیامبر علم مى کنى ؟اما فریاد نمى زنى ،.
#ادامه_دارد.......
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 9⃣1⃣#قسمت_نوزدهم 💢 اما در این سعى آخر میان #خیمه و #م
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
0⃣2⃣#قسمت_بیستم
💢پس چیزى بگو....
چرا مقابل #من بر سکوى #سکوت ایستاده اى و #نگاهت را به #خیمه_ها
دوخته اى.عباس من ! این دل زینب اگر کوه هم باشد، مثل پنبه در مقابل نگاه تو زده مى شود: و تکون الجبال کالعهن المنفوش.(9)آخر این نگاه تو نگاه نیست . قارعه است . قیامت است : یکون الناس کالفراش المبثوت.(10)
عالم ، شمع نگاه تو را پروانه مى شود.
اما مگر چه مانده است که نگفته اى ؟!
🖤 شیواتر از #چشمهاى تو چیست ⁉️
بلیغ تر از نگاه تو کدام است ؟
تو ماه آسمان 🌫را با نگاه ، راه مى برى . #سخن_گفتن_بانگاه که براى تو مشکل نیست.و اصلا نگاه آن زمان به کار مى آید که از#دست_و_زبان ، کار بر نمى آید.
برو عباس من که من پیش از این تاب نگاه تو را ندارم.وقتى نمى توانم نرفتنت را بخواهم ، #ناگزیرم به رفتن ترغیبت کنم ،
💢تا پیش #خداى عشق 💖روسپید بمانم ؛ خدایى که قرار است فقط خودش برایم بماند.اگر براى وداع هم آمده اى ،
من با تو یکى دردانه خدا! تاب #وداع ندارم.مى بینمت که #مشک_آب💧 را به دست #راست گرفته اى و #شمشیر🗡 را در دست #چپ ، یعنى که #قصدجنگ ندارى.
🖤 با خودت مى #اندیشى ؛
اما دشمن که الفباى #مروت را نمى داند، اگر این دست مشک دار را ببرد؟! و با خودت زمزمه مى کنى ؛ بریده باد این دست ، در مقابل جمال #یوسف من!
و این شعر در ذهنت نقش مى بندد که:
و الله قطعتموا یمینى و عن امام صادق الیقین انى احامى ابدا عن دینى نجل النبى الطاهر الامین(11)✨
💢چه حال خوشى دارى با این ترنمى که براى #حسینت پیدا مى کنى ...
که ناگهان سایه اى از پشت نخلها مى جهد و غفلتا دست #راست تو را قطع مى کند.اما این که تو دارى #غفلت نیست ، عین #حضور است . تو فقط حسین را قرار است ببینى که مى بینى ، دیگران چه جاى دیدن دارند؟!
🖤 تو حتى وقتى در شریعه ، به #آب نگاه مى کنى ، به جاى #خودت ، تمثال #حسین را مى بینى... و چه خرسند و سبکبال از کناره فرات بر مى خیزى...
نه فقط از اینکه آب هم آینه دار حسین توست ، بل از اینکه به #مقام_فناء رسیده اى... و #درخودت هیچ از #خودت نمانده است و تمامى #حسین شده است.
💢پس این که تو دارى #غفلت نیست ، عین حضور است . دلت 💗را پرداخته اى براى همین امروز.#مشک را به دست #چپت مى گیرى و با خودت مى اندیشى ؛ دست چپ را اگر بگیرند، مشک این رسالت من چه خواهد شد؟
و پیش از آنکه به یاد #لب و دندانت بیفتى ، #شمشیر ناجوانمردى ، خیال تو را به واقعیت پیوند مى زند و تو با خودت زمزمه مى کنى.
🖤 یا نفس لا تخشى من #الکفار مع النبى السید المختار و ابشرى برحمۀ الجبار قد قطعوا ببغیهم یسارى فاصلهم یا رب حر النار(12)#مشک را به #دندان مى گیرى و به #نگاه_سکینه فکر مى کنى...عباس جان ! من که این صحنه هاى نیامده را پیش چشم دارم ، #توان_وداع با تو را ندارم.من تماما به لحظه اى فکر مى کنم که تو #هرچیز، حتى آب را مى دهى تا #آبرویت پیش سکینه محفوظ بماند.
💢به لحظه اى که تو در #پرهیز از تلافى نگاه سکینه ، چشمهایت را به حسین مى بخشى.جانم فداى #اشکهاى تو!گریه 😭نکن عباس من !
دشمن نباید چشمهاى تو را اشکبار ببیند.
میان تو و سکینه فراقى نیست .
سکینه از هم اکنون در آغوش رسول االله است . چشم انتظار تو.اول کسى که در آنجا به #پیشواز تو مى آید، سکینه است ، سکینه فقط آنچنان در #ذات_خدا غرق شده است که تمام وجودش را پیش فرستاده است.
تو آنجا بى سکینه نمى مانى ، عموى وفادار!
🖤من؟!
به من نیندیش عباس من !
اندیشه من پاى #رفتنت را #سست نکند.
تا وقتى #خدا هست ، #تحمل همه چیز ممکن است . و همیشه خدا هست .
خدا همینجاست که من ایستاده ام.
برو آرام جانم......
#ادامه_دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 9⃣2⃣#قسمت_بیست_نهم 💢چگونه مى توان این #حلقه ها را گشود
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
0⃣3⃣#قسمت_سی_ام
💢انگار اکنون این #اوست که #دل_نمى_کند،... که ناى رفتن ندارد،...
که #پاى_رفتنش به تیر مژگان بچه ها زخمى شده است.یک سو تو ایستاده اى ،
سدى در مقابل سیل عاطفه بچه ها و سوى دیگر حسین ، عطشناك این زلال عاطفه . حسین اگر دمى دیگر بماند این سد# مى شکنتد و این سیل جارى مى شود...
🖤و به یقین بازگرداندن آب رفته به جوى ، غیر ممکن است...
دستت را محکمتر به دو سوى خیمه🏕 مى فشارى و با #تضرع و #التماس به امام مى گویى:حسین جان ! برو دیگر!
و چقدر سخت است گفتن این کلام براى تو!... حسین از جا کنده مى شود....
پا بر رکاب #ذوالجناح مى گذارد، به سختى روى از خیمه برمى گرداند و عزم رفتن مى کند.
💢اما...
اما اکنون #ذوالجناح است که قدم از قدم بر نمى دارد... و از جا تکان نمى خورد.تو ناگهان دلیل #سکوت و #سکون ذوالجناح را مى فهمى که دلیل را #روشن ✨و آشکار پیش پاى ذوالجناح مى بینى ، اما نمى توانى کارى کنى که اگر دستت را از دو سوى خیمه رها کنى ...
🖤نه ... به حسین وابگذار این قصه را...
که جز خود #حسین هیچ کس از عهده این عمر عظیم برنمى آید. همو که اکنون متوجه حضور #فاطمه پیش پاى #ذوالجناح شده است... و #حلقه_دستهاى_فاطمه را به دور#پاهاى_ذوالجناح دیده است.
💢کى گریخته است این دخترك !
از روزن کدام #غفلت استفاده کرده است و چگونه خود را به آنجا رسانده است ؟
به یقین تا پدر را از اسب فرود نیاورد و به آغوش نکشد، آرام نمى گیرد....
گواراى وجودت فاطمه جان !
کسى که #فراستى به این لطافت دارد، باید که جایزه اى چنین را در بر بگیرد.
🖤هر چه باداباد...
#هلهله_هاى_سبعانه_دشمن!
اگر قرار است خدا با #دستهاى تو تقدیر را به تاءخیر بیندازد، خوشا به سعادت دستهاى تو!نگاه اشکبار و التماس آمیز فاطمه ، پدر را از اسب فرود مى آورد.
نیازى به کلام نیست.... این دختر به #زبان_نگاه ، بهتر مى تواند حرفهایش را به کرسى بنشاند.
💢چرا که #مخاطب حرفهاى او #حسینى است که #زبان_اشک و #نگاه را بهتر از هر کس دیگر مى فهمد.
#فاطمه از جا بر مى خیزد....
همچنان در سکوت ، دست پدر را مى گیرد و بر زمین مى نشاند، چهار زانو. و بعد خود بر روى پاهاى او مى نشیند، سرش را مى چرخاند، لب بر مى چیند،
بغض کودکانه اش را فرو مى خورد و نگاه در نگاه پدر مى دوزد:
🖤پدر جان ! منزل زباله یادت هست ؟ وقتى خبر #شهادت مسلم رسید؟
پدر مبهوت چشمهاى اوست:
تو #یتیمان_مسلم را بر روى #زانو نشاندى و #دست_نوازش بر #سرشان کشیدى!پدر #بغضش را فرو مى خورد...
و از پشت پرده لرزان اشک😢 به او نگاه مى کند.
💢پدرجان! بوى یتیمى در شامه جهان پیچیده است.و #ناگهان بغضش مى ترکد.. و تو در میان هق هق #پنهان گریه ات فکرمى کنى... که این دخترك شش ساله این حرفها را از کجا مى آورد.
حرفهایى که این دم رفتن ،#آسمان_چشم_حسین را #بارانى مى کند:بابا! این بار که تو مى روى ، قطعا یتیمى مى آید.
🖤#چه_کسى گرد یتیمى از چهره ام بزداید؟ #چه_کسى مرا بر روى زانوبنشاند و دست نوازش بر سرم بکشد؟ #خودت این کار را بکن بابا! که #هیچ دستى به لطف دستهاى تو در عالم نیست.با #حرفهاى دخترك،...
جبهه حسین ، یکپارچه #گریه و #شیون مى شود...
💢 و اگر #حسین ، بغض خود را فرو نخورد و با دست و کلام و نگاهش ، زنان و دختران را به آرامش نخواند،
گدازه هاى #جگر کودکان ، خیام را به آتش 🔥مى کشد.و حسین خوب مى داند... و تو نیز که این خواهش فاطمه ، فقط یک ناز کودکانه نیست ،
یک کرشمه نوازش #طلبانه نیست ،
یک نیاز عاطفى دخترانه نیست.
🖤 او دست ولایت حسین را براى #تحمل #مصیبت مى طلبد، براى تعمیق #ظرفیت ، براى ادامه #حیات.
تو خوب مى دانى و حسین نیز که این مصیبت ، فوق طاقت فاطمه است...
و اگر دست ولایت مدد نکند، فاطمه پیش از حسین ، قالب تهى مى کند و جان مى سپارد.این است که #حسین با همه عاطفه اش ، #فاطمه را در آغوش مى فشرد..
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍁🌿🍁🌿🍁🌿🍁
🌲اگر #بخواهیم به ازای هر یک نفر از شهدا و جانبازان ايرانى #جنگ ايران و
🌲 عراق تنها ۱ دقیقه #سکوت کنیم، بيش از ۲ سال طول میکشد!
🌲«سلام و درود بر تمامی #شهدای جنگ☄ تحمیلی ، یادشان گرامی»
🇮🇷هفته دفاع مقدس گرامی باد.
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
3⃣5⃣#قسمت_پنجاه_وسوم
💢یکى ، در میان گریه به دیگرى مى گوید:_به خدا قسم که این زن ، به#زبان_على سخن مى گوید. و پاسخ مى شنود:_کدام زن؟ واالله که این #خود_على است. این #صلابت ، این #بلاغت ، این #لحن ، این #خطاب ، این #عرصه ، این #عتاب ، ملک طلق على است.قیامتى به پاکرده اى زینب!
اینجا کوفه نیست. صحراى محشر است . یوم تبلى السرائر(23) است...
🖤و کلام تو فاروقى(24) است که اهل جهنم و بهشت را از هم #متمایز مى کند. #شعله اى است که هر چه خرقه خدعه و تزویر و ریا را مى سوزاند....
آینه اى است که خلق را از دیدن خودشان به وحشت مى اندازد.
اشک و آه و گریه و شیون ، کوفه را برمى دارد. هر چه سوهان ضجه ها تیزتر مى شود، صلاى تو جلاى بیشترى پیدا مى کند و برنده تر از پیش ، اعماق وجود مردم را مى شکافد و #دملهاى چرکین روحشان را نشتر مى زند.
💢همچنان #محکم و #باصلابت ادامه مى دهى:_مرگتان باد.و ننگ و نفرین و نفرت بر شما.در این معامله، سرمایه هستى خود را به تاراج دادید.بریده باد دستهایتان که خشم و غضب خدا را به جان خریدید.. و مهر خفت و خوارى و لعنت و درماندگى را بر پیشانى خود، نقش زدید.مى دانید چه جگرى از محمد مصطفى شکافتید؟چه پیمانى از او شکستید⁉️چه پرده اى از او دریدید؟
چه هتک حیثیتى از او کردید؟و چه خونى از او ریختید؟کارى بس هولناك کردید،...
🖤آنچنانکه نزدیک بود آسمان🌫 بشکافد، زمین #متلاشى شود و کوهها از هم بپاشد.مصیبتى غریب به بار آوردید.
#مصیبتى سخت ، زشت ، بغرنج ، شوم و انحراف برانگیز. مصیبتى به عظمت زمین و آسمان.شگفت نیست اگر که آسمان در این مصیبت ، خون گریه کند.
و بدانید که عذاب آخرت ، خوارکننده تر است و هیچ کس به یارى برنمى خیزد.
پس این مهلت خدا شما را خیره و غره نکند.
💢چرا که خداى #عزوجل از شتاب در عقاب ، منزه است و از تاخیر در انتقام نمى هراسد.''ان ربک لباالمرصاد.(25)''
به یقین خدا در کمینگاه شماست...✨
کوفه یکپارچه، ضجه و صیحه مى شود. گویى زلزله اى #ناگهان، همه هستى همه را بر باد داده است.آتشفشانى🔥 که از اعماق دلت ، شروع به فوران کرده ، مهار شدنى نیست.شقشقه اى است انگار به سان شقشقیه پدر که تا تاریخ را به آتش نکشد فرو نمى نشیند...
🖤 نه شیون و ضجه هاى مردم ، از زن و مرد و پیر و جوان ، و نه چشمهاى به خون نشسته #دژخیمان و نه نگاههاى تهدیدآمیز سربازان ، هیچ کدام نمى تواند تو را از اوج #خشم و #خطاب و #عتاب و #توبیخ و #محاکمه خلق پایین بیاورد.
اما... اما یک چیز هست که مى تواند و آن اشارات پنهانى چشم سجاد است...
و آن #نگاههاى_شکیب_جوى_امام_زمان توست.و تو #جان و #دل به #فرمان این اشارات مى سپارى ، #سکوت مى کنى..
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
7⃣5⃣#قسمت_پنجاه_وهفت
💢دوباره مى پرسد. باز هم پاسخى نمى شنود....
خشمگین فریاد مى زند:_گفتم آن زن ناشناس کیست ؟یکى مى گوید:_زینب ، دختر على بن ابیطالب.برقى #اهریمنى در نگاه #ابن_زیاد مى دود. رو مى کند به تو و با تمسخر و تحقیر مى گوید:_خدا را شکر که شما را رسوا ساخت و افسانه دروغینتان را فاش کرد.
تو با #استوارى و #صلابتى که وصل به #جلال_خداست، پاسخ مى دهى:
🖤خدا را شکر که ما را به #پیامبرش محمد، #عزت و #شوکت بخشید و از هر #شبهه و #آلودگى #پاك ساخت. آنکه #رسوا مى شود، #فاسق است و آنکه #دروغش فاش مى شود #فاجر است و اینها به #یقین، ما نیستیم.
ابن زیاد از این پاسخ #قاطع و غیر منتظره جا مى خورد و لحظه اى مى ماند... نمى تواند #شکست را در #اولین_حمله ، بر خود #هموار کند....
💢نگاه حیرتزده حضار نیز او را براى حمله اى دیگر تحریک مى کند. این ضربه باید به گونه اى باشد که جز #ضعف و #سکوت پاسخى به میدان نیاورد._چگونه دیدى کار خدا را با برادرت حسین ⁉️ و تو محکم و استوار پاسخ مى دهى :
_ما راءیت الا جمیلا. جز خوبى و زیبایى هیچ ندیدم. و ادامه مى دهى : _اینان قومى بودند که خداوند، #شهادت را برایشان رقم زده بود. پس به سوى #قتلگاه خویش شتافتند. به زودى #خداوند تو را و آنان را #جمع مى کند و در آنجا به #داورى مى نشیند.
🖤 و اما اى ابن زیاد! #موقفى گران و محکمه اى #سنگین پیش روى توست.#بکوش که براى آن روز پاسخى تدارك ببینى. و چه پاسخى مى توانى داشت ؟!ببین که در آن روز، شکست 💔و پیروزى از آن کیست.... مادرت به عزایت بنشیند اى زاده مرجانه!ابن زیاد از این ضربه #هولناك به خود مى پیچد،... به #سختى زمین مى خورد و ناى برخاستن در خود نمى بیند.تنها راهى که #درنهایت_عجز، به ذهنش مى رسد، این است که جلاد را صدا کند تا در جا سر این حریف شکست ناپذیر را از تن جدا کند.
💢#عمروبن_حریث که #ننگ کشتن یک #زن را بیش از ننگ این #شکست مى شمرد و جنس این ننگ را بیش از ابن زیاد مى فهمد، به او تذکر مى دهد که دست از این تصمیم بردارد....
اما ابن زیاد #درمانده و #مستاصل شده است ، باید کارى کند و چیزى بگوید که این شکست را بپوشاند... رو مى کند به حضرت #سجاد و مى گوید: _تو کیستى ؟امام پاسخ مى دهد:
_✨من على فرزند حسینم.ابن زیاد مى گوید:
_مگر على فرزند حسین را خدا نکشت ؟
🖤امام مى فرماید:
_✨من برادرى به همین نام داشتم که... مردم! او را کشتند؟ابن زیاد مى گوید:نه ، خدا او را کشت.امام به #کلامى از #قرآن 📖، این بحث را فیصله مى دهد:_✨الله یتوفى الانفس حین موتها(27) خداوند هنگام مرگ ، جان انسانها را مى گیرد.#خشم ابن زیاد برافروخته مى شود، فریاد مى زند: _تو با این حال هم جرات و جسارت به خرج مى دهى و با من محاجّه مکنى؟
💢 و احساس مى کند که تلافى شکست در میدان تو را هم یکجا به سر او در بیاورد.فریاد مى زند: _ببرید و گردنش را بزنید. پیش از آنکه ماموران پا پیش بگذارند،... #تو از جا کنده مى شوى ، دستهایت را چون #چترى بر سر سجاده مى گیرى..
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🥀همه دوست دارند ڪه به بهشت🌸 بروند اماڪسی دوستندارد❌ که بــمیرد 🌿بهشت🌸 رفتن #جرأت مردن می خواهـ
5⃣6⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰 محمدآقا! #برگشتید اما دل💗 محبوبهخانم خون است به #استقبال ۸ مدافع حرم که در خانطومان آسمانی🌫 شدند یادم هست از همان زمان دفاع مقدس هم میگفتند آرام آرام خبر میدهند، اول به #صاحب عزا میگویند، آماده اش میکنند؛ نه اینکه همه بشنوند، بعد تو...فضهسادات #حسینی، گوینده خبر و فعال فرهنگی در واکنش به #تفحص ۸ مدافع حرم که در خانطومان آسمانی شدند،
🔰 در مطلبی نوشت:همین که خبر را شنیدم، وسط همه بدو بدوهای امروز،با ذوق #تماس گرفتم صدای کم رمقش را که شنیدم،خنده بر #لبهایم ماسید
درست مثل روزی که خبر برگشت پیکر داداش مجید را آورده بودند و حال مادرش بود،که هرروز بدتر میشد
خانواده های #شهدایی که پیکرهای مطهرشان برنگشته،در یک خوف و رجا به سر #میبرند
🔰هم دلتنگ💔 عزیزشان هستند و میخواهند جایی داشته باشند برای #دلتنگی ها و #اشکهای😭 یواشکی و گلایه ها،ولو یک سنگ مزارو هم تا برنگشته،امیدوارند که خبر دروغ باشد و بجای پیکر اربا اربا،خود #عزیزشان برگرددووقتی خبرش را می آورند
یک کوه آرزوست که بر سر هم خراب میشودیک دنیا لبخند😊 است که خشک میشود و...
🔰حالا فکر کنید ۴سال و نیم از #عزیزت بی خبر باشی، ۴فرزند را به تنهایی و با تمام سختی ها و #نامردیها بزرگ کنی،آن وقت امروز خبر بازگشت هستی ات را با همه مردم،درخبرگزاری ها ببینی و #بشنویاین رسمش نیست
این انصاف نیست که به یک منتظر، این طور خبر بدهندیادم هست از همان زمان دفاع مقدس هم میگفتند آرام آرام خبر میدهند، اول به صاحب عزا 🏴میگویند، آماده اش میکنند
🔰نه اینکه همه بشنوند، بعد تو...
نه اینکه حتی یک شب🌙 # معراج شهدا را هم کنار عزیزت نباشی
نه اینکه او را در حرم امام رضا(ع) طواف بدهند و تو نباشیخدا را شکر که برگشتید محمدآقااما دل محبوبه خانم و بچهها خون است حالشان خوش نیست
مثل همیشه #سکوت کرده اند و آبروداری میکنندولی بازگشت شما را این طور نمیخواستند❌
🔰شاید خواست #خودتان بوده،شاید هم بی سلیقگی و کج سلیقگی آقایان
اما این #شهدا هر کدامشان قابلیت این را داشتند که یک مملکت را برای مدتی زنده کنند،ما به حیات #بخشی های شهدا محتاجیم حق خانواده هایشان بود که بگویند کی و چطور مراسم بگیرند
حالا یکجا# ۷شهید عزیز را با هم بی سروصدا تشییع کنید،تمام شود برود؟!
خب اینها که ۴سال و نیم نبودند،چند وقت صبر میکردید این کرونا ی لعنتی تمام میشد،برای یک به یک شان مراسم میگرفتیم،لااقل برای دل خودمان
بلکه به عطر پاک# شهدا، دلهای💕 مرده مان بیدار میشد
🔰قبول کنید که خوب عمل نکردید
هم دل #خانواده شهدا را شکستید
هم ما را از فیضحضوردر تشییع پیکرهای پاک #شهدا محروم کردیدآقا محمد بلباسی، سایر برادران شهید،به آغوش میهن عزیزتان خوش آمدیدسرافرازمان کردید #شیران خفته در خاک خان طومان ،پ ن:خواهر جان ببخشید که #نتوانستم سکوت کنم،
🔰 شما خانواده #شهیدید، فرق دارد، من اما نمیتوانستم.البته این را هم بگویم که #دلتان 💜نمیخواهد برخی آقایان که تا الان معلوم نبود کجا هستند و حالا پیدایشان شده که با #شهید عکس 🖼یادگاری بگیرند و بروند،در تشییع بیایند!
#شهید_محمد_بلباسی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)تسلیت باد🖤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃خانه، بوی خداحافظی می دهد، مدتی است بوی دود و هیزم سوخته مهمان خانه شده و صاحب خانه برای سفری که در پیش دارد آماده می شود😔
🍃سینه کوچک #حسن هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. #زینب آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار #حسین لب تشنه بگذارد.
🍃حسین برای شفای مادر دعا می کند. زهرا با صورت نیلی از #علی رو می گیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند می زند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش "اللهم عجل وفاتی سریعا " را زمزمه می کند🥺
🍃طعنه های مردم مدینه دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت می کردند و امروز می خواستند، علی را برای #بیعت ببرند.
🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای #حق و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن صورتش😞
🍃دلش از نامردی مردم #مدینه گرفته است. چه کسی می داند بر زهرا چه گذشته است که تمنا می کند:"یا علی غسلنی فی الیل، کفنی فی الیل دفنی فی الیل و لا تعلم احدا"
🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود #سکوت پیشه می کند. با دیدن در سوخته، غیرتش بغض می کند و با دیدن مسمار دلش می شکند. با دستهایی که #خیبر را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت می سازد و زهرایش را شبانه غسل میدهد و کفن می کند و به خاک می سپارد😭
🍃امان از دل علی که جز چاه کسی امانت دار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر می گریستند، دردتنهایی و درد سلام هایی که بی جواب ماند😓
#انا_لله_و_انا_الیه_راجعون
پرستوی زخمی علی پرزده تا آسمون🖤
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
به مناسبت سالروز شهادت #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃آه می کشم و بغض های پیچک شده درگلویم می شکند. اشک هایم از یکدیگر سبقت می گیرند و صدای هق هق هایم #سکوت را می شکنند. تقویم را می نگرم، هرروز یک #شهید روزیِ روزهای بلاتکلیفی ام می شود🌹
🍃 رزق این روزهایم پرستوهای جا مانده از روزهای #جنگ هستند. آنانکه که بال هایشان متبرک به خاک های #شلمچه و #طلائیه است و چشم هایشان وصال عاشقان بسیاری را با معشوق دیده است اما حسرت وصال بر دلشان هست.
🍃سوی حرم #عمه_سادات کوچ می کنند و مهمان خواهر ارباب می شوند. درآسمان بال می گشایند و خود را فدای خواهر #ارباب می کنند. بال می دهند، جان می دهند و سرانجام وصال نصیبشان می شود🕊
🍃دارم به #پرواز زیبایشان می نگرم و بال های شکسته ام سنگینی می کند بر تن خسته ام. آه که چه درد بزرگی است دلت هوای #آسمان داشته باشد و زمینگیر شده باشی. صدای ترک های دلم را می شنوم حال هم دل شکسته ام، هم بال شکسته.
🍃حسرت به دل، به پرستوی به #وصال رسیده می نگرم. قصه پرستو ها یکی است. نامش را می نگرم. #سعید قارلقی هم با بندگی آغاز کرد زندگی سراسر امتحان را و رو سفید شد با شهادت. گلچین شد و با نگاه خریدارانه خداوند عاقبت بخیر. کاش نگاهی کند به شکسته بالان پر از حسرت پرواز😔
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_سعید_قارلقی
📅تاریخ تولد : ۱۲ بهمن ۱۳۴۵
📅تاریخ شهادت : ۶ خرداد ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : سامرا
🥀مزار شهید : تهران، بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃نمیدانم از کجا شروع کنم، کدام مقدمه میتواند تو را توصیف کند؟ فقط میدانم که میخواهم آهسته در قصهی زندگیات قدم بزنم و حال خوب آن دوره را تنفس کنم. #عشق جاری در مسیر حیاتت را بنوشم و طعم شیرینش را از بر شوم.
🍃اصلاً من خواهان این هستم که راز آن دریای مواج #چشمانت را که در نور ماه غوطهور است کشف کنم. چشمهایی که #پاییز شصت و سه در قاب این دنیا رسم شدند. و صاحبش را #محمدجلال صدا زدند! تویی که هیچگاه مجوز گشودن طومار افتخاراتت را ندادی؛ چراکه مرد #سکوت بودی! گویی عهد بسته بودی که همه از تو فقط یک نام به یاد داشته باشند و طبع شوخ و لب خندان، همین...
🍃حتی رفیقانت هم از تو چند خاطره در میدان بیشتر ندارند، تنها موصل، حلب، #دمشق و... پیچ و خم وجودت را شناختند و مردانه همراهیات کردند. زمینه را فراهم کردی برای مادرت که دل از تو بکَند و خمسش را بدهد! به قول خودت #مادرت چون پنج فرزند داشت باید خمسش را میداد.
🍃و قرعه به نام تو افتاد و بعد از چهل روز همنشینی با تخت بیمارستان در دوازدهمین روز تابستان آسمانی شدی.
✍نویسنده: #مهدیه_نادعلی
🌸به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_محمدجلال_ملک_محمدی
📅تاریخ تولد : ٢٣ آذر ۱٣۶٣
📅تاریخ شهادت : ۱٢ تیر ۱٣٩۶
📅تاریخ انتشار : ۲۲ آذر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : موصل_عراق
🥀مزار شهید : تهران_بهشت زهرا
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃خانه، بوی #خداحافظی میدهد، مدتی است بوی دود و هیزمِ سوخته مهمانِ خانه شده و صاحبِ خانه برای سفری که در پیش دارد آماده میشود.
🍃سینه کوچک #حسن هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. #زینب آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار #حسین لب تشنه بگذارد...
🍃حسین برای شفای مادر دعا میکند. زهرا با صورت نیلی از #علی رو میگیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند میزند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش: «#اَلّلهُمَّ_عَجِّلْ_وَفاتِی_سَریِعاً_قَدْنَقَضْتُ_الْحیوةَ» را زمزمه میکند.
🍃طعنههای مردم #مدینه دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت میکردند و امروز میخواستند، علی را برای #بیعت ببرند.
🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای #حق و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن #صورتش.
🍃دلش از نامردی مردم مدینه گرفته است. چه کسی میداند بر #زهرا چه گذشته است که تمنا میکند: «يا علي غَسِّلْني فِي اللَيلِ و كِفِْني فِي الليلِ و دَفِّني فِي الليلِ ولا تَُعْلِن اَحَداً».
🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود #سکوت پیشه میکند. با دیدن درِ سوخته، غیرتش بغض میکند و با دیدن مسمار دلش میشکند. با دستهایی که #خیبر را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت میسازد و زهرایش را شبانه غسل میدهد و کفن میکند و به #خاک میسپارد😭
🍃امان از دل #علی که جز چاه کسی امانتدار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر میگریستند، درد تنهایی و درد #سلامهایی که بیجواب ماند😓
#انا_لله_و_انا_الیه_راجعون
پرستوی زخمی علی پر زده تا آسمون🖤
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🥀به مناسبت #شهادت #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
📅تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱۴۰۰
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃روزی ات که حلال باشد و حاصل تلاش های خالصانه برای زندگی، فرزندت میشود مرید و غلام #اهل_بیت. پدرت این را خیلی خوب میدانست که از همان اول شیوه ی تربیتی ات را روزی حلال در پیش گرفته بود.
🍃از همان اول مادرت با صوت قرآنش شما را از خواب بیدار میکرد و روزتان را به نام خداوندِ نور مزین میکرد. به همین دلیل بود که میدانستی سخن قرآن را و هنگام تلاوت آیه های خدا #سکوت میکردی و دلت روانه ی سخنان حکیمانه ی خدا میشد🙃
🍃روحیه ی #جهادی نیز داشتی و از اغاز جنگ تا پایانش در کنار همرزمانت برای پاسداری از حریم این #انقلاب تلاش کردی و به قول همکارانت پیک جنگ بودی و همیشه خبر از جبهه ها می اوردی.
🍃تمام ویژگی های یک بسیجی را در خود جمع کرده بودی و همیشه صوت دلنشینت همرزمانت را زائر کربلا میکرد. اصلا راه شهادتت هم از #کربلا گذشت.
🍃آن قدر دلداده ی #غریب_زهرا(س) بودی که تا خبر حمله داعش به آستان حسینی را شنیدی دلت تاب نیاورد و با کوله باری از تجربه ی به جا مانده از دفاع مقدس، روانه ی حرم #حسین_بن_علی(ع) شدی :)
🍃آنقدر بیقراری کردی که #ارباب شهادت نامه ات را امضا کرد و در شب زیارتی در حین انجام عملیات و دفاع از حرمش تورا در آغوش کشید🌹
🍃حتی پس از شهادت هم داستانت متفاوت بود که پیکرت #شب_جمعه تا صبح میهمان حرم علمدار شد و تو بودی و نجواهایت با #پرچم_دارِ_حسین(ع).
🍃حال دل هایمان در فراق کربلا، سراسر بلاست و این تو هستی که میتوانی با دعایت ما را راهیِ بهشت زمینیِ خدا کنی :)
♡#شهادتت_مبارک مردِ حسینی♡
✍نویسنده : #اسماء_همت
🌹به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_حبیب_جنت_مکان
📅تاریخ تولد : ۱ فروردین ۱۳۴۰
📅تاریخ شهادت : ۲۷ فروردین ۱۳۹۴
🥀مزار شهید : بهشت آباد اهواز
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد فـــــرج 🌸
ترک گناه ⇦نذر لبخند رضایت امام زمان
بیاییم زمینه سازی ظهور را از خودمان شروع کنیم
یا علی.....
┈┄┅═✾•🌸••✾═┅┄
💢 ياد مرگ عالي و سراسر فايده اس ؛
امام صادق (ع)میفرماید : ياد مرگ ؛ خواهشهاى نفس را مىميراند و غفلت را ريشه كن مىكند
آتش طمع را خاموش مىسازد و دنيا را در نظر كوچك مىكند
و پرچم هاى هوس را درهم مىشكند👊
💥رنجِ ترکِ گناه،اگر چه سخت هست اما وقتی واردش میشی و شروع میکنی
بعضی از لذت های حرام رو ترک کنی :👇
آروم آروم میبینی انگار زیاد هم سخت نیست!
انگار خیلی شیرین هم هست
➖یه مدت که شروع میکنی به مبارزه با هواهای نفسانیت↓
👈احساس میکنی که "در آغوشِ خداوند" وارد شدی...
🔶 اونوقتمیبینی کهخدا ، از مامانها هم مهربونتره
زندگیت میشه سراسر لذت!!
#راه میری لذت میبری!!
#غذا میخوری لذت میبری!!
#سکوت میکنی لذت میبری!!
#حرف میزنی لذت میبری!!
""#همش میشه لذت....""
حیفهههه که این همه لذت رو تجربه نکنی....
💎وقتی خداوند به انسان نگاه کنه، تک تکِ لحظات زندگیش میشه لذت
[ #تلنگر]
امام باقر (ع) فرمود:👇
بهشت🌸 آميخته به سختيها و صبر و بُردبارى است، پس هر كس در دنيا بر سختى ها شكيبا و صبور باشد، وارد بهشت مى شود،✅
و جهنّم🔥 آميخته به شهوات و خوشگذرانيهاست.🔞 پس هر كس خواسته ها و شهوات نفس خود را تأمين كند، وارد آتش مى شود.
😎خودسازی+دینداریِ لذت بخش✌️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh