eitaa logo
برش‌ ها
408 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
453 ویدیو
38 فایل
به نام خدای شهیدان در برشها شهدا دست یافتنی اند. اینجا فرهنگ جهاد و شهادت را به صورت آهسته، پیوسته و به دور از هیاهو روایت می کنیم تا بتوان آن را زندگی کرد. سایت http://www.boreshha.ir/ آپارات www.aparat.com/boreshha.ir بارش فکری @soada313_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید اندرزگو با اینکه همیشه در حال مبارزه و اختفا بودند؛ اما خیلی عالی داشتند. چهار با تمام خانه ما را غارت کرد. در یکی از این غارت ها همه کتاب های آقا را بردند که به اذعان خود ایشان، قیمت آنها دویست هزار تومان بود. این مبلغ در سال های قبل از انقلاب مبلغ بسیار بالایی بود. راوی: کبری سیل پور؛ همسر شهید ؛ مصاحبه هایی در مورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۸۶. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
عصر #پنج_شنبه بود و از یک هفته پر مشغله راحت شده بودیم. مصطفی به عباس گفت: موافقی بریم اون جا خستگی مان را در کنیم. بعد از شام فانوس را برداشته سوار ماشین شدیم. از ماه شهر به سمت بوشهر حرکت کردیم. از یک جاده خاکی خودمان را به مقصد رساندیم. #امامزاده ای با بارگاهی قدیمی و گلی. بعد از نماز عباس #مفاتیح را باز کرد و شروع کرد: اللهم ان یاسئلک برحمتک التی وسعت کل شیء…. مصطفی که انگار منتظر شروع #دعای_کمیل بود ناله اش بلند شد. وقتی نوبت مصطفی شد برای مان روضه حضرت علی (ع) را خواند. عجب شبی بود و چه خستگی در کردیم. #سیره_عبادی_شهدا #شهید_مصطفی_اردستانی #شهید_عباس_بابایی #دعای_کمیل_شهدا #خاطرات_مناسبتی (پنج شنبه ها) #کتاب_ستاره_دنباله_دار ؛ روایاتی از زندگانی شهید مصطفی اردستانی، باز نویسی: هادی علیی، نشر فاتحان/چاپ اول-۱۳۸۸؛ صفحه ۵۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
به مناسبت پذیرش از سوی ایران در سال 1367: برشی از صفحه ۵۳۱-۵۳۲ کتاب مربع های قرمز؛ خاطرات حاج حسین یکتا: هر بار اسم قطعنامه می آمد، دنیا روی سرم آوار می‌شد. نمی‌دانستم غصه که را بخورم؛ غصه خودم که برای یک لحظه فرصت و جبران بی تاب بودم یا غصه دل امام را. دیگر کلمه به کلمه نامه اش را حفظ بودم: « این تصمیم برای من کشنده است؛ ولی راضی به رضای خداوند متعال هستم و برای صیانت از دین او و حفاظت از جمهوری اسلامی، اگر آبرویی داشته باشم خرج می کنم. با توجه به نامه تکان دهنده پاسداران که یکی از ده ها گزارش نظامی- سیاسی که بعد از شکست های اخیر به اینجانب رسیده و به اعتراف جانشین فرمانده کل نیروهای مسلح، فرمانده سپاه یکی از فرماندهانی است که در صورت تهیه مایحتاج جنگ معتقد به ادامه جنگ می باشد. این فرمانده مهمترین قسمت موفقیت طرح خود را تهیه به موقع بودجه و امکانات دانسته است. البته با ذکر این مطالب می گوید باز هم باید جنگید که این دیگر شعاری بیش نیست. خداوندا! ما برای دین تو قیام کردیم و برای دین تو جنگیدیم و برای حفظ دین را قبول می‌کنیم». به آنها که با جنگ مخالف بودند و رنگ جبهه را هم ندیده بودند، کار نداشتم. به خودمان کار داشتم که ادعای سربازی داشتیم. تعبیر قطعنامه به داشت هلاک مان می کرد. تیر را دشمن می زند؛ اما جام زهر را می دهد . دلمان می خواست کاری کنیم قلب امام این قدر از خودی ها در فشار نباشد؛ اما کاری از دستمان بر نمی آمد. تاریخ تکرار شده بود. امام به ش دستور داده بود، برگردد.
هدایت شده از روی خط شهادت
برشی از پیام تاریخی امام(ره) به مناسبت پذیرش قطعنامه.mp3
3.75M
✔️تربت پاک شهدا، مزار عاشقان و دارالشفای آزادگان ✔️پذیرش قطعنامه، کشنده تر از زهر ✔️ما سر سازش با کفر نداریم ✔️بغض و کینه انقلابی تان را در سینه ها نگه دارید @khateshahadat
در سال ۱۳۶۹ در قسمتی از می خواستیم تفحص کنیم. مسئولین سپاه اجازه نمی دادند. گفته بودند تنهاترین راه تان این است از این منطقه یک شهید بیاورید تا باور کنیم که در این منطقه شهید برای تفحص هست. مشغول کار شدیم. شش روز تمام گشتیم اما خبری نشد. برای آخرین روز شروع به کار کردیم. صبح بود. نیت کردیم به یاد (عج) بگردیم. تا ظهر هم خبری نشد. بچه ها رفتند برای استراحت. گفتم: یا امام زمان! یعنی می شود ما دست خالی برگردیم. در همین حین چشمم خورد به دسته ای گل . با خودم گفتم: شهید که پیدا نکردیم، حداقل این گلها را ببرم برای بچه ها تا در این روز عید شاد شوند. همین که گلها را چیدم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند. همان شهید مجوز کشف ۳۰۰ شهید در آن منطقه بود. «شهید مهدی منتظر قائم» عیدی امام زمان (عج) در روز نیمه شعبان به ما بود. ( امام زمان عج) راوی: شهید علی رضا غلامی کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۹۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حمید مثل خیلی از مردم، از آخر کارش فراری نبود. وقتی تمام شد، با پیکان مدل هفتاد برادرش سعید، به سمت امام زاده اسماعیل باراجین حرکت کردیم. بعد از زیارت و نماز، آمدیم حیاط امام زاده. حمید راهش را کج کرد سوی ، بعد از گلزار شهدا. همه جا تاریک بود و سطح قبرستان بالا و بلندی داشت. چند بار کم مانده بود بخورم زمین. خیلی تعجب کرده بودم. در اولین ساعات محرمیت، در دل شب به جای رستوران و کافی شاپ، سر از قبرستان در آورده بودیم. اتفاقا آن شب کسی را هم آورده بودند برای تدفین. حمید گفت: فرزانه! روز اول خوشی زندگی آمدیم اینجا باشد ته ماجرا همین جاست. ولی من مطمئنم جایم توی گلزار شهداست. باهم قرار گذاشته بودیم، هر کدام از ما زودتر از دنیا رفت، آن دیگری، تنهایش نگذارد. حالا آمده بودم به عهدم وفا کنم. هر چه مادرم اصرار کرد که حداقل چند دقیقه ای بیا داخل ماشین گرم شو. قبول نکردم. به حمید قول داده بودم. بعضی ها تعجب می کردند و می گفتند: مگر شما چند سال باهم زندگی کردید که چنین قول هایی به هم داده بودید. آن شب بقیه می رفتند و می آمدند؛ اما من تا صبح سر مزار حمید برایش قرآن خواندم. ؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ناشر: شهید کاظمی، نوبت چاپ: چاپ بیست و نهم؛ ۱۳۹۷؛ صفحات ۵۳-۵۴ و ۳۱۳-۳۱۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از روی خط شهادت
فرازی از وصیت نامه شهید محسن وزوایی.mp3
2.97M
🔺از بزرگ ترین خطراتی که انقلاب را تهدید می کند افت نفوذ خطوط انحرافی در خط انقلاب یعنی همان خط امام است. @khateshahadat
گزیده ای از فهرست موضوعی #کتاب_یادگاران جلد نهم خاطرات #حاج_احمد_متوسلیان به صورت اکسل و پی دی اف #معرفی_کتاب
سید مهدی سر نترسی داشت. در جریان در مجنون شمالی با سرعت به سمت سیل بندِ رو به روی مان در حرکت بودیم. در خاموش روشن های تیرها موانع خورشیدی را به چشم می دیدم. محمد زلفی فرمانده مان بود. گفت: یک داوطلب می خواهم که روی موانع بپرد. نمی دانستم غیر موانع خورشیدی چه مانعی جلوی مان هست که باید به محض توقف قایق، داوطلب باید روی آن بپرد. سید مهدی فرصت فکر کردن به ما نداد. گفت خودم هستم. روی پا نیم خیز شده و لبه قایق را محکم گرفته بود که بپرد. حالت نشستنش طوری بود که می خواهد تاریکی مقابلش را با سرش بشکافد. هر چه من به عافیت فکر می کردم، او به عاقبت می اندیشید. وقتی هم که در حین عملیات سنگر دوشکای دشمن بچه ها را زمین گیر کرده بود، این سید مهدی بود که سینه خیر طرف سنگر رفت و با نارنجک کارش را یکسره کرد. راوی: حاج حسین یکتا ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحه ۲۶۶ و ۲۶۸-۲۶۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
رجایی وقتی آموزش و پرورش بود شب ها پرونده های گزینشی را به خانه می آورد. یک شب که توجه کردم دیدم برای برخی پرونده ها پنج یا شش سال ارفاق می زد و پیش از موعد دستور شان را صادر می کرد. گفتم: آقای رجایی! این همه ارفاق؟ می گفت: بعضی از نیروها را باید تخلیه کنیم. باید بهشان پول بدهیم؛ حتی ازشان خواهش و تمنا کنیم که در آموزش و پرورش نباشند. راوی: عاتقه صدیقی؛ همسر شهید ؛ مصاحبه هایی د رمورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۲۱۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
هدایت شده از فارس پلاس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سیدمرتضی آوینی درباره نبرد در خلیج فارس چه گفت؟ - کانال #فارس_پلاس: @Fars_plus
پیر مردی به نام حاجی فقیه داشتیم که از گلوله و صدای آن می ترسید. مسئول #تدارکات بود و از ترس جانش، غذا را به طور جمعی و داخل سنگر خودش تقسیم می کرد. هر چه می گفتیم که این کار، به علت تجمع بچه ها خطرناک است و جان بچه ها به خطر می افتد قبول نمی کرد. یک روز دیدم که بلندگو دست گرفته و بچه ها را در فضای آزاد صدا می کند و غذای شان را تحویل می دهد. خیلی ناراحت شدم و عذرش را خواستم و گفتم که برود تسویه کند. گفت: می روم اما خوابی را باید بگویم. دیشب #امام_خمینی (ره) را با یک سید دیگری در خواب دیدم. مرا به خط بردند. #خمپاره ها کنار امام به زمین می خورد و ترکش آن به عبای امام می خورد؛ اما به ایشان اصابت نمی کرد. امام فرمود: حاجی فقیه! غذای رزمنده ها را جلوی سنگرشان بده و آن ها را به سنگرت نکشان. مطمئن باش نه خودت و نه دیگران زخمی و شهید نمی شوید. سه ماه در خط ماند و با بلند گو غذاها را پخش می کرد. حتی یک نفر هم کشته و زخمی نداشتیم. #الهامات_و_عنایات_رزمندگان #خاطرات_رزمندگان_اسلام راوی: حمید شفیعی #کتاب_رندان_جرعه_نوش ؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۹۳-۹۱. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
عازم عملیات_بدر در جزایر_مجنون شمالی بودیم. تازه سوار تویوتا شده بودیم . از سردی هوا آب از دماغ همه راه افتاده بود. گروهان ما نقطه الحاق لشکر ولی عصر (عج) بود. توی این فکر بودم که در گیرو دار عملیات چه طور می توان آنها را پیدا کرد و شناخت شان تا الحاق صورت بگیرد. توی گوش مجتبی گفتم: نقطه سختی را برای عملیات به گروهانت داده اند. معنا دار نگاهم کرد و گفت: «من اول عملیات راحت می شوم. این مشکل شماست که باید تا آخرش بروید». می خواستم بگویم چرا ادای نور بالا ها را در می آوری؟ که منصرف شدم. راست می گفت. وقتی از قایق پیاده شدیم. مجتبی، من و شهید محمد باقر فلسفی برای پاک سازی سنگرهای اطراف سیل بند راهی شدیم. هنوز به سنگر دوم نرسیده بودیم که یک عراقی با زیر پوش از سنگر بیرون پرید و در حال فرار تیربارش را روانه ما کرد. مجتبی به حالت سجده خوابیده بود. پریدم رویش و باقر هم روی من. وقتی به زور خودم را از بین شان بیرون کشیدم، هر دو پر کشیده بودند. گلوله ای به پیشانی مجتبی خورده بود. یاد حرفش افتادم که می گفت: من اول عملیات راحت می شوم. راوی: حاج حسین یکتا کتاب_مربع_های_قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحات ۲۶۲-۲۶۳ و ۲۷۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
برخی دست به کار شده بودند تا جنازه خبیث را از به ایران آورده و دفنش کنند. سید مجتبی با شنیدن این خبر آتش گرفت و در نشریه مقاله مفصلی را علیه نوشت تا جراید زرد نتوانند تطهیرش کرده و جای جلاد و شهید را عوض کنند: ✔️اگر رشید بودیم، سنگر دین و میهن را این طوری خالی نمی گذاردیم تا هوس آوردن جنازه سخت ترین معاند اسلام و پلیدترین ننگ ایران در مغز خشک و آشوب طلب افرادی جنایت شعار و خیره سر تولید گردد. ✔️غرض گور به گور کردن رضاخان نیست، بلکه می خواهند یک پهلوی دیگری برای این ملت مادر مرده تراشیده و دوره دیکتاتوری را بار دیگر تجدید و بقایای هستی دین و میهن ما را به کلی نیست و نابود کنند. ✔️می خواهند از یک پهلوی مرده ، صد پهلوی زنده بسازند. ✔️می خواهند ماشین های دروغ ساز جراید و مجلات و مردان دریده و خائن این کشور را به کار انداخته، خدمات و معجزاتی از پهلوی ساخته و نشر کنند. ✔️می خواهند با دهان های پر باد بگویند و بخوانند که رضاخان شخصی خائن و طماعی نبوده، بلکه جنایات و تعدیات بیست ساله او را خدمات برجسته وانمود کرده و به خورد این ملت بدهند. ✔️فریاد می زنیم که محیط ما تحمل و گنجایش جسد این ناپاک را ندارد؛ اگرچه جسد قلابی باشد. با شجاعت تمام و در آن فضای اختناق آبروی نداشته خاندان پهلوی رال بر باد داد. (مرگ رضا شاه پهلوی) ؛ نویسنده: ارمیا آدینه، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: هفتم- ۱۳۹۰؛ صفحه 64-66. @boreshha
چند نفر #پاسبان آمدند میدان بار و به بهانه گوسفندهای طیب به وی اهانت کردند. خون طیب بود جوش آمد و #سیلی محکمی به پاسبان زد و مردم ریختند سرشان و ماشین شان را هم آتش زدند. با دعوت طیب، مردم بازار را تعطیل کردند و سمت خیابان نخست وزیری به راه افتادند. طیب با #اسد_الله_علم دیدار کرد و با برکناری رئیس کلانتری و شهردار ناحیه همه چیز خاتمه یافت. در این #تظاهرات وقتی طیب جلوی ساختمان رسید، چند نفر از مأموران او را به داخل ساختمان دعوت نمودند. او قبول نمی کرد. گفتند: فعلا بیا #ناهار بخوریم تا بعد. ایشان گفته بود: با وجود جمعیتی که دنبالم آمده اند، تنها خوری نمی کنم. ساعتی بعد چند کامیون ارتشی دور مردم را گرفتند و برای همه جمعیت غذای ارتشی تقسیم کردند. همه کنار خیابان ناهارشان که خورش قیمه بود خوردند و پدرم رفت داخل ساختمان. #شهید_طیب_حاج_رضایی #سیره_غذایی_شهدا #پرهیز_از_تک_خوری راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید #کتاب_سه_شهید ؛ مصاحبه هایی در مورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۱۹-۲۰. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
در این دنیای #سازمانی اگر ما باز بخواهیم تک روی کنیم، به نظر من نهایت سادگی است. ما اگر امروز عمل دسته جمعی نداشته باشیم کلاهمان پس معرکه است که هست. برای اینکه همه چیز منظم و #تشکیلاتی و سازمانی است شما دست روی یک جا بگذارید که تنها راه بروند. بی سازمان راه بروند. بی #تشکیلات راه بروند یا تک روی کنند، نمی توانید پیدا کنید. #امام_موسی_صدر #کار_تشکیلاتی #کلام_شهدا #کتاب_سید_موسی_صدر ؛ نگاهی به زندگی و زمانه امام موسی صدر، نویسنده: امیر صادقی، ناشر: میراث اهل قلم، نوبت چاپ: دوازدهم- ۱۳۹۴؛ صفحه ۸۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
سلام مجدد خدمت دوستان عزیزم و همراهان بزرگوار و پوزش از غیبت کبرای پیش آمده. ایام شهادت حضرت سید الشهدا علیه السلام تسلیت باد. خاطرات و مطالب مرتبط با را در لینک زیر مشاهده بفرمائید. yon.ir/D9oYk
غلام علی را بعد از شهادتش، چند باری خوابش را دیدم. آخرین بار که در خواب دیدمش، پرسیدم: کجایی مادر؟ چه خبر؟ گفت: دارم می روم . هر می روم کربلا زیارت حضرت علی اکبر (ع). /جلد ۲۴؛ کتاب غلام علی رجبی/ به قلم سید احمد معصومی نژاد/ناشر: روایت فتح/ نوبت چاپ: دوم-۱۴۲۲؛ خاطره شماره ۹۹. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
رفته بودیم شناسایی. پشت عراقی ها و بودیم و تا مقر نیروهای خودی، پانزده کلیومتر فاصله داشتیم. علی آقا جلوی من حرکت می کرد. ناخواسته پایم به پاشنه کفشش گیر کرد و کف کفشش کنده شد. با شرمندگی گفتم: علی آقا! بیا کفش من را بپوش. اما با خوش رویی نپذیرفت و تا مقر با پای برهنه و لنگ لنگان آمد. وقتی برگشتیم با دیدن پاهای زخمی و #تاول زده اش، باز شرمنده شدم. اما ایشان از من تشکر کرد. متعجبانه گفتم: تشکر چرا؟ گفت: چه لذتی بالاتر از همدردی با #اسیران_کربلا. شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من #روضه بود؛ روضه یتیمان ابا عبد الله. #شهید_علی_چیت_سازیان #شهدا_و_اهل_بیت #شهدا_و_امام_حسین #خاطرات_عاشورایی راوی: حسین علی مرادی؛ هم رزم #کتاب_دلیل ؛ روایت حماسه نابغه اطلاعات عملیات سردار شهید علی چیت سازیان، نویسنده: حمید حسام، ناشر: سوره مهر، تاریخ چاپ: ۱۳۹۶- چاپ دوم (اول ناشر)؛ صفحه ۷۴. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
حمید هیئت خیمة العباس بود. اهل بالا و پائین پریدن نبود؛ اما حسابی و محکم سینه می زد تا جایی که بعضی وقتها احساس می کردم بدنش توان این همه را ندارد. شب حضرت عباس (ع) شب ویژه ای برای حمید بود. آن شب موقع برگشت گفت: دوست دارم مدافع حرم شوم و دست و پاهایم فدایی (س) شود مثل حضرت عباس (ع). گفتم: حمید! لازم نیست این همه سینه بزنی. کمتر یا آرام تر سینه بزن. گفت: فرزانه! به خاطر این سینه زدن هاست که این سینه هیچ وقت نمی سوزد نه در دنیا و نه در آخرت. چه خوب به آرزویش رسید. وقتی بدنش را آوردند، پاهایش بر اثر انفجار تله انفجاری متلاشی شده بود و مثل حضرت عباس (ع) دست و پاهایش در راه دفاع از حرم قطع شده بود. همه جای بدنش ترکش خورده بود؛ مگر سینه اش که سالم سالم بود. آنجا بود که یاد جمله حمید افتادم که می گفت: این بدن هیچ وقت نمی سوزد. (ع) (س) ؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت فرزانه سیاهکالی مرادی؛ همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، ناشر: شهید کاظمی، نوبت چاپ: چاپ بیست و نهم؛ ۱۳۹۷؛ صفحات ۱۹۹، ۳۰۱ و ۳۰۵. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/
مدتی بود که در میدان مین فکه، منطقه عملیاتی #والفجر_یک در حال #تفحص بودیم اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود. عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود. پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲ همین طور راه می رفتم و به شهدا التماس می کردم که خودی نشان دهند. ناگهان در خاک های اطراف چیزی سرخ رنگ نظرم را جلب کرد. توجه که کردم به #انگشتر می مانست. جلوتر که رفتم دیدم یک انگشت راست. دست بردم برش دارم که با کمال تعجب دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است. خاک های اطرافش را کندم . بچه ها را صدا کردم. علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند. یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. بچه ها یکی یکی می نشستند و بغض شان می ترکید. این انگشت و انگشتر پلی زده بوده با امام حسین (ع) در #عصر_عاشورا. روضه ای بر پا شد. #شهد_گمنام #شهدا_و_اهل_بیت #شهدا_و_امام_حسین #خاطرات_عاشورایی راوی: مرتضی شادکام #کتاب_تفحص ، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۲۳-۲۲. @boreshha 🌍http://www.boreshha.ir/