#اخلاقی
🔹نجات از خودکشی
من و #پرویز_تیموری از#حاج_آقا_ابوترابی وقت گرفته بودیم، در موضوعی با ایشان صحبت کنیم.
حاج آقا معمولا، جای مشخصی نداشت و هر ساعت با شخصی قراری و در مکانی.
از افرادی که فکر میکردیم بدانند ایشان کجاست سوال کردیم تا بالاخره در #بهداری ایشان را پیدا کردیم. وقتی به بهداری رسیدیم حاج آقا داشت، خوشحال از بهداری بیرون میآمد. متوجه شدیم ایشان موفق شده فردی که مدتی #اعتصاب_غذا کرده و نزدیک به #فوت بود را از تصمیمش منصرف کند.
حاج آقا چند مرتبه از ایشان که از #اقوام_کرد بود، خواسته بودند که اعتصاب غذای خود را بشکند ولی نپذیرفته بود. این مرتبه حاج آقا #ریش_سفیدهای کُرد را جمع کرده و آنها را واسطه کرده بود.
ما میدانستیم که این شخص #پناهنده شده به #عراق است و به قول خودش از زندان #جمهوری_اسلامی_ایران فرار کرده و پناهنده شده و دلیل اعتصاب او هم اینست که چرا عراقی ها ایشان را به #اردوگاه رزمندگان آوردند و باید به اردوگاه پناهندگان ببرند.
وقتی حاج آقا ابوترابی، خوشحال از بهداری بیرون آمد، آقای تیموری گفت ما سوال دیگه ای داشتیم ولی این سوال هم الان پیش آمد.
چرا شما این شخص که ضد جمهوری اسلامی است و به #دشمن پناهنده شده و الان هم با دست خودش میخواهد به زندگیش پایان دهد، نجات دادید؟
حاج آقا گفتند، وظیفه ما #نجات_بشر است. وظیفه ای که #پیامبر_اسلام داشتند. اگه ایشان راست بگوند و از زندان فرار کرده و پناهنده شده باشد، وظیفه #دادگاه و #محاکم_قضایی است که به جرم ایشان رسیدگی کنند. الان وظیفه ما این است از کاری که ایشان را به #عاقبت_خیر نمیرساند نجات دهیم.
روحش شاد و راهش پر رهرو
راوی #محمد_سهیلی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#معنوی
🔹کرامت امام رضا ع
پیرمردی داشتیم به نام #آقای_جلالی، بچه شهرستان کوشک #اصفهان.
روزی مریض بود و دکتر او را در بهداری، بستری کرد. من او را که محاسنی بلند وسفید داشت خیلی دوست داشتم. همه اسرا حتما باید در هفته دو مرتبه، صورتشان را با تیغ اصلاح می کردند، فقط پیرمردها معاف بودند.
آقای جلالی، چهره ای نورانی داشت. در این مدتی که بهداری بود، شبها می رفتم کنار تخت او می نشستم و از او می خواستم از زندگیش برایم تعریف کند.
یک شب گفت می خواهم داستان اولین بار که به #مشهد_مقدس مشرف شدم را برایت تعریف کنم.
گفت از کوچکی شاگرد مغازه بودم و در #هیات محلمان هم فعالیت می کردم. هر سال برای #۲۸_صفر هیات می رفتند مشهد، ولی من توان مالی نداشتم که بروم.
یک سال دلم خیلی شکسته بود و از #امام_رضا ع خواستم که مرا بطلبد. فردای آنروز، یکی از هیاتیها آمد و گفت یک نفر از خدمه ها مریض شده و نمی تواند امسال بیاید.
شما می توانی بجای او بیایی؟ بشرط اینکه وقتی هیات می روند #حرم برای #عزاداری، شما در #حسینیه بمانی و کارهای پذیرایی برای برگشتن آنها را انجام بدهی و احتمالا زیاد نتوانی به #زیارت برسی.
من قبول کردم و با آنها راهی شدم. وقتی رسیدیم من واقعا نمی توانستم به زیارت بروم تا بالاخره فرصتی پیدا شد.
حمام و غسل زیارت کردم و رفتم حرم. وارد صحن #سقاخانه_اسماعیل_طلایی شدم.
دست به سینه گذاشتم که زیارت بخوانم دیدم بلد نیستم در این فکر بودم که کسی دست روی شانه ام زد و گفت با من بیا تا زیارتنامه بخوانم.
او حرکت کرد و از کنار #صحن، از پله ها بالا رفت. روی پشت بام رو به حرم ایستاد و گفت هر چه می خوانم بخوان.
در حینی که شروع بخواندن کرد، یک لحظه دیدم دور تا دور حرم را آب گرفته مثل دریا و از این دریا انواع جانور مثل گرک و حیوانات دیگر بیرون می آیند، اما به محض اینکه پایشان به زمین می رسد مثل آدم می شوند. من وحشت کردم تکانی خوردم دیدم تو صحن جلوی #پنجره_فولاد ایستاده ام ..
راوی #غلامحسین_روشنایی
👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروههای ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید..
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹ارتشی، بسیجی، یه لشکر الهی (۱)
از اول که به #اسارت درآمدیم، عراقیها نسبت به اسرا رفتار متفاوتی داشتند. #ارتشیها را چون مامور به دفاع از کشورشان میشناختند با رفتاری ملایم تر، اما با نیروهای #بسیجی، رفتاری خصمانه و تندتر، که چرا به جبهه آمدهاید؟
با #پاسداران هم که نپرس..!!
اگر شناسایی میشدند و یا قیافه اسیر طوری نشان میداد که ظن سپاهی بودن بر او داشتند، #شکنجه و #انفرادی و بعضاً #اعدام_صحرایی.
اما بچهها غیر از گروههای رفاقتی قبل از اسارت و یا گروه رفقای جدید #همشهری و همزبان در اردوگاه، سعی میکردند یکپارچگی عمومی را در دید عراقیها حفظ کنند.
سال ۶۱ در #اردوگاه_موصل_۲ (قدیم)، تقریبا همه شش آسایشگاه، ترکیبی از نیروهای بسیجی و ارتشی بود.
عراقیها مرتباً از طریق ارشد اردوگاه پیام میدادند که #نیروهای_مردمی (بسیجی ها) و ارتشیها باید از همدیگر جدا و در آسایشگاههای مجزا اسکان بگیرند.
به چه دلیل؟ من هنوز هم نمیدانم!!
از عراقیها فشار و سختگیری و از بچهها #مقاومت و حتی بعضی اوقات بعد از #نماز_جماعت، شعار همگانی "ارتشی بسیجی یه لشکر الهی".
کار بالا گرفت ...!!
یک روز که همه برای #آزاد_باش ساعت ۸ صبح آماده شده بودند، درها را باز نکردند. ظهر شد و عصر شد و کم کم متوجه شدیم از طرف آنها اعمال تنبیه شده است.
روز بعد، با ماندگاری شرایط، بچه ها تصمیم به #اعتصاب_غذا و عراقیها هم بدون توجه به اعتراض ما، ناهار را هم قطع کردند.
با اتمام ذخیره #آب داخل آسایشگاه، تامین آب از پشت درهای بسته هم غیر ممکن شد!!.
این ماجرا چند روز طول کشید، نه خوراک، نه آب، نه #بهداشت و نه آزاد باش !!
محوطه اردوگاه خالی از بچهها و در آسایشگاهای با در بسته هم یکی یکی از #گرسنگی و #تشنگی از رمق و جنب و جوش میافتادند.
روزانه چند مرتبه بچه های هر آسایشگاه با صدای بلند #اطلاعیه میخواندند و میخواستند صدای مظلومیتشان را به مردم و نگهبانان پشت دیوارهای اردوگاه برسانند.
متنی #عربی تهیه میشد، جمله به جمله توسط یک نفر خوانده، و بقیه افراد که پشت پنجرهها جمع شده بودند، آن جمله را در #سکوت_مرگبار اردوگاه با فریاد میخواندند.
نداااا 😲
نداااا 😲
ایها الجنود العراقیون 😲
و ...
حدود یک هفته یا بیشتر در این شرایط گذشت البته بچهها از همان ابتدای بستن در آسایشگاه با #مدیریت_مصرف_آب و خوراک موجود در آسایشگاه، این شرایط را پشت سر گذاشتند.
ماجرا ادامه دارد... (در ۴ قسمت)
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹ارتشی، بسیجی، یه لشکر الهی (۲)
روزانه هر نفر دو قرص #سمون (#نان شبیه به نان همبرگر کوچک )، سهمیه داشت که معمولاً خمیر آن قابل استفاده نبود. بچهها این خمیر را به صورت تکه تکه خشک و برای #روز_مبادا در کیسهای نگهداری میکردند.
در شرایط #اعتصاب و کمبود آب و غذا
- خیلی از بچهها #روزه میگرفتند و خود را با خواندن اذکار و #قرآن مشغول میکردند.
- اندوختههای نان خشک شخصی در یک جا جمع آوری و روزانه به هر نفر از آسایشگاه، سهمیه #نان_خشک (چند تکه کوچک) داده میشد.
- اگر کسی نیاز به #غسل داشت، فقط با یک دستمال خیس یا تیمم
- برای #وضو هم #تیمم بدل از وضو
- برای #تطهیر بعد از دستشویی هم فقط چند سی سی آب با #سرنگ، تحویل افراد میشد.
و بدین منوال بچهها هم #مقاومت خود را حفظ کردند و هم بر #مناسک و فرایض خود مداومت..
ماجرا ادامه دارد... (در ۴ قسمت)
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹ارتشی، بسیجی، یه لشکر الهی (۳)
جای خواب من زیر پنجره بود. و پنجره بالای سر من نزدیکترین پنجره به شیر آب بیرون.
راهرو نسبتا عریض زیر بالکن طبقه دوم از یک طرف به دیوار آسایشگاه و بعد از عرض راهرو، بلافاصله به محوطه و شیر آبی که در زاویه دید #کیوسک_نگهبانی پشت بام بود.
#حسینی_نسب که سابقه ورزشکاری و بدنی قوی داشت چند روز بود به میلهها و #حفاظهای پنجره بالای سر من ور میرفت.
بالاخره توانست جوش میله را با هر زور و زحمت بود بشکند و میله قطور را با دست چند بار خم و راست کند.
شرایط باید خیلی عادی نشان داده میشد تا برای نگهبانی که مرتب پشت پنجرهها قدم میزد جلب توجه نکند.
ذخیره آب ته کشیده بود.
هوا روزها گرم و حتی بعضی اوقات #سرباز_عراقی، #برق را از خارج آسایشگاه قطع میکرد.
در فرصت مناسب، بعد از رد شدن سرباز عراقی از پشت پنجره مذکور، حسینی نسب، با یک حرکت #متهورانه، میله را خم و از لای میله های پنجره، با یک سطل خودش را گذاشت پای شیر آب. به طوری که از هول و استرسش سطل را به زمین کوبید و شیر آب را تا آخر باز کرد.
#نگهبان مستقر در کیوسک با صدای سطل متوجه شد و لوله آهنی که دم دستش بود را از بالا به طرف او پرتاب کرد که به کمر او اصابت کرد.
حسینی نسب بیچاره با رنگ پریده و ترسان، سطل نیم پر شده را برداشت و به طرف پنجره ....
میله خم شده را فورا به حالت اول درآورد و شرایط برای آمدن سربازان عراقی عادی شد.
چند سرباز عراقی به دو آمدند پای شیر آب. همه درها و پنجرههای اطراف را #کنترل کردند و خدا را شکر از دیدن پنجره با میله شکسته کور شدند و بخیر گذشت.
ماجرا ادامه دارد... (در ۴ قسمت)
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹ارتشی، بسیجی، یه لشکر الهی (۴)
پس از یک هفته بچه ها دیگر تاب و تحمل را از دست داده بودند، درهای آسایشگاهها را شکستند و بیرون آمدند.
جنب و جوش به #اردوگاه برگشته بود سرویس بهداشتی، حمام، #رخت_شویی و ...
اما هنوز از #غذا و خوراکی خبری نبود.
سربازان عراقی که از این #شورش دسته جمعی، ترسان از محوطه اردوگاه خارج و به مقرشان پناه برده بودند، نگهبانهای روی پشت بام و خارج از اردوگاه را چند برابر کردند.
شب به یاد ماندنی سردی بود. درهای آسایشگاهها تا صبح باز، اردوگاه در دست بچههای خودی و شیفت های نوبتی بچه ها برای نگهبانی در برابر #هجوم ناگهانی عراقیها.
#علی_جوزدانی را دیدم با پتو برای خودش بالاپوشی گرم درست کرده بود و به نگهبانهای آسایشگاهها سرکشی میکرد.
عصر فردای آن روز وقتی زندگی در #گرسنگی و #بیرمقی در جریان بود، ناگهان در اصلی اردوگاه باز شد و تعداد زیادی از سربازان عراقی با #چوب و #چماق و #کابل و میله و نبشی آهنی و... ، با فریاد و نعره کشان به داخل اردوگاه حمله ور شدند.
هر کس از طرفی فرار میکرد ولی تقریباً هیچکس از زیر #ضربات آنها نه...😭
خیلی از بچهها #مجروح و #ضرب_دیده، چند نفر با چشم از حدقه درآمده و حتی دو نفر شهید شدند.
بعد از #سرکوب بچهها و جمع کردن همه در یک گوشه اردوگاه، #فرماندهان ارشد و مسئولین #اسرا از #بغداد، وارد اردوگاه شدند.
با دستور افسر ارشد عراقی، بالاخره #ارتشیها و #بسیجیها از یکدیگر جدا و در همین حال ماشینهای غذا، نان و چلو و مرغ مفصل هم وارد اردوگاه شد😊
پایان ماجرا... (آخرین قسمت)
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹بلوک زنی(۱)
#سال_شصت، یک شب #رادیو_بغداد داشت تحلیلی ارائه میداد و در آن تحلیل اشاره کرد به #شهادت یکی از روحانیون برجسته قزوین.
من که خود اهل #قزوین بودم، از این خبر به فکر فرو رفتم که روحانی شهید چه کسی است؟ مدتی گذشت، یک روز #محمد_کاشیها که تازه به اردوگاه ما آمده و شنیده بود من اهل قزوین هستم، مرا صدا زد و پرسید، #سید_علی_اکبر_ابوترابی را میشناسی؟ گفتم بله، هم خودشو و هم پدرش را
گفت، ایشان #اسیر شده و الآن در #استخبارات (سازمان اطلاعات عراق) است.
با آمدن هیات #صلیب_سرخ به #اردوگاه، ما گزارش اسارت او را برای پیگیری به صلیب داده و در نامه ای به یکی از روحانیون قزوین، بنده اسارت ایشان را اطلاع دادم .
هربار که صلیب به اردوگاه می آمد، ما جویای وضعیت حاج اقا می شدیم تا این که یکروز صلیب خبر آورد او به #اردوگاه_عنبر انتقال داده شده است.
دی ماه سال شصت ، در #اردوگاه_موصل_یک (قدیم) بحث #بلوک_زنی (تولید بلوک) پیش آمد.
بچه مذهبی ها میگفتند ما برای #دشمن کار نمی کنیم. با فشار عراقیها، کار به #اعتصاب کشید.
درهای آسایشگاهها را به مدت چهار ماه بستند، طوریکه در۲۴ ساعت فقط ده دقیقه درها را باز میکردند برای رفتن به دستشویی آنهم با اعمال شاقه.
خلاصه هم عراقی ها خسته شده بودند و هم ما. هر کس هم وساطت کرده بود فایده نداشت. عراقی ها می گفتند تا بلوک نزنید، ما درها را باز نمی کنیم.
ماجرا ادامه دارد....
راوی #علی_علیدوست(قزوینی)
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مقاومتی
🔹بلوک زنی(۲)
اواخر فروردین ۶۱، یک روز ۱۵۰ اسیر جدید وارد اردوگاه شدند وقتی اسرای جدید از جلوی آسایشگاه ما رد می شدند، یکی با صدای بلند گفت #حاج_آقا_ابوترابی هم بین آنهاست....
شنیدن این خبرباعث خوشحالی ما بود هر چند اکثر اسرا ایشان نمی شناختند که چه گنجینه عظیمی نصیب شان شده است.
درها بسته بود و ما نمی توانستیم به دیدار ایشان برویم. ولی همان روز اول یا دوم بود که ایشان تشریف آوردند پشت پنجره و با بچه ها سلام علیک کردند.
کسی به ایشان گفته بود که طلبه ای قزوینی هم داخل آسایشگاه هست.
حاج آقا من را صدا زدند. من امدم پشت پنجره سلام علیکی و یادی از #شهید_انصاری (یکی از روحانیون شهید قزوین) و چند دقیقه ای صحبت کردیم ولی با ازدحام بچه ها دیگر مجال ادامه صحبت نبود.
یکی از اسرا گفت ما چند وقتی استکه نماز را جمع میخوانیم (هم شکسته وهم کامل).
حاج آقا همان موقع که پشت پنجره بودند فرمودند بعد از یکماه ماندن، دیگر نماز کامل است تا اینکه دوباره شما را جابجا کنند. و این اولین #مشکلی_شرعی بود که ایشان رفع کردند.
ماجرا ادامه دارد....
راوی #علی_علیدوست(قزوینی)
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگی_ها
🔹تحویل سال نو
آغاز سال جدید بود و بچهها منتظر تحویل #سال_نو بودند. من و #سید_محمدرضا_سادات و #سید_محمد_اخروی دور هم نشسته بودیم و مشغول صحبت بودیم.
یکی از انها نگاهش افتاد به مرحوم #سید_حسن_زهرایی که سر جایش نشسته و به فکر فرو رفته بود. سید سادات گفت، خوبه بریم پیش حسن آقا و عید را تبریک بگیم. با هم رفتیم پیش حسن آقا.
خیلی خوشحال شد و گفت تو این فکر بودم که اگر #ایران بودم و پیش خانواده، مثل همه پدرها برای تنها دخترم میرفتم #لباس_نو میخریدم و .....
حسن آقا دخترش شیرخوار بود که #اسیر شده بود و وقتی از اسارت برگشت دخترش ده ساله بود.
روحش شاد.
راوی #محمد_سهیلی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#روزمرگی_ها
🔹اولین ملاقات با شپش😳🥴
ابتدای اسارت، حدود دو هفته ای تو #بهداری_اردوگاه بودیم. هر روز #دکتر_حسین، #فرزین و دیگر زحمت کشان بهداری، #پانسمان پایم را عوض می کردند. چند روز بعد از درگیری ما را آوردند #آسایشگاه_اطفال ❤️.
همون شب اول سر صف #نماز_جماعت بودیم که احساس کردم چیزی توی زیر پیراهنم راه میره. یه نگاه انداختم دیدم یه جوجوی خیلی کوچیکی داره تو زیر پیراهنه قدم میزنه🤔😔.
با تعجب زیاد از مرحوم #حامد_کیومرثی (رحمة الله علیه) که کنارم نشسته بود، سوال کردم: حامد این چیه؟!😳
با خونسردی گفت: #شپش😏
من 😱😭😳
حامد 😊☺️
شپش 💃💃💃
بعدشم گفت: آخر شب تو هم مثل بقیه لباست رو دربیار و شپش هارو بکش😅
تا وقتی که رفتیم #اردوگاه_موصل_یک (قدیم) که اون موقع اسرای قدیمی اونجا بودن، با شپش دورانی داشتیم.
اونجا بود که دوستان قدیمی کمک کردن تا لشگر شپش ریشه کن شد.
راوی #حسن_سلگی
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan
#مذهبی
🔹قرآن
بعد از پیگیریهای زیاد از طریق #فرمانده_عراقی بالاخره برای هر #آسایشگاه یک جلد #قرآن آوردند.
بچهها خیلی مشتاق قرائت و آموزش قرآن بودند. هر آسایشگاه حدود ۱۲۰ نفر و فقط یک جلد قرآن...!!
قرآن را به چند قسمت (هر قسمت چند جزء) تقسیم و آن را با همان امکانات محدود صحافی کردند. حالا مقداری شرایط بهتر شده بود هر نفر میخواست قرآن بخواند، نوبت میگرفت و هر کس میدانست، نوبت قبل و بعد از او چه کسی است.
البته نوبتها محدود به روز نبود. مثلاً یک نفر که ساعت ۲ نیمه شب نوبت داشت نفر قبلی او را از خواب بیدار و قرآن را تحویل او میداد.
اینطور بگویم که خوشبختانه قرآنها روی زمین نمیماند. کلاسهای #آموزش_قرآن هم برای افراد نابلد، تشکیل و هر روز به صف انتظار قرآن اضافه میشد.
راوی #حسین_نواب
👈لطفا برای فوروارد و هدایت پیام به افراد، کانالها و گروههای دیگر از گزینه "<----" یا هدایت با نقل قول استفاده نمائید.
❓سوالات و پیشنهادات
https://eitaa.com/Ganjineh_Esarat
✍️روایت خاطرات
https://eitaa.com/Khaterat_Revaiat
📌کانال ناگفته هایی از اسارت
https://eitaa.com/khaterate_Azadegan