eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
تو را ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد من از دست تو در عالم نهم روی ولیکن چون تو در عالم نباشد عجب گر در چمن برپای خیزی که سرو راست پیشت خم نباشد مبادا در جهان رویی که رویت بیند و خرم نباشد من اول روز دانستم که این عهد که با من می‌کنی محکم نباشد که دانستم که هرگز سازگاری پری را با بنی آدم نباشد مکن یارا مجروح مگذار که هیچم در جهان مرهم نباشد بیا تا جان در تو ریزم که بخل و دوستی با هم نباشد نخواهم بی تو یک دم زندگانی که طیب عیش بی همدم نباشد نظر گویند با که داری که غم با یار گفتن غم نباشد حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدعی محرم نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/528 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر سروی به بالای تو باشد نه چون بشن تو باشد و گر در مجلس نشیند نپندارم که همتای تو باشد و گر دوران ز سر گیرند هیهات که مولودی به سیمای تو باشد که دارد در همه لشکر کمانی که چون ابروی تو باشد مبادا ور بود غارت در اسلام همه یغمای تو باشد برای نشاید در تو پیوست همی‌سازیم تا رای تو باشد دو عالم را به یک بار از تنگ برون کردیم تا جای تو باشد یک امروزست ما را نقد ایام مرا کی صبر فردای تو باشد خوشست اندر سر دیوانه سودا به آن که سودای تو باشد سر چو رفتن از دست همان بهتر که در پای تو باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/526 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی ای من بار تنهایی کشد ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد سروبالای منا گر چون آیی در چمن خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد روی تاجیکانه‌ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد شهد ریزی چون دهانت دم به زند فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد دل نماند بعد از این با کس که گر آهنست ساحر چشمت به مغناطیس کشد خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطه‌ایست باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد دم درکش ار دیوانه که گر چه از خیزد به شیدایی کشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/522 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد چو سوخته روزی در انجمن بکشد به لطف اگر بخرامد هزار ببرد به قهر اگر بستیزد هزار تن بکشد اگر آب حیاتست در دهان و لبش مرا عجب نبود کان لب و دهن بکشد گر ایستاد حریفی اسیر بماند و گر گریخت خیالش به تاختن بکشد مرا که قوت کاهی نه کی دهد زنهار بلای که فرهاد کوهکن بکشد کسان عتاب کنندم که ترک بگوی به نقد اگر نکشد این سخن بکشد به عابد اوثان اگر بباید کشت مرا چه حاجت کشتن که وثن بکشد به دوستی کردم ز چشم شوخش گفت عجب نباشد اگر مست تیغ زن بکشد به یک که برآمیخت یار با اغیار بسی نماند که غیرت وجود من بکشد به گفت که من جمعم ای مرا از آن چه که پروانه بکشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/523 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو را یک زمان با ما سر صحرا نمی‌باشد چو خاطر رفتن به جز تنها نمی‌باشد دو چشم از در پیشت فراغ از حال درویشت مگر کز نگه در ما نمی‌باشد ملک یا چشمه نوری پری یا لعبت حوری که بر سوری چنین نمی‌باشد پری رویی و مه پیکر سمن بویی و سیمین بر عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمی‌باشد چو نتوان ساخت بی رویت بباید ساخت با که ما را از سر کویت سر دروا نمی‌باشد مرو هر سوی و هر جاگه که مسکینان نیند آگه نمی‌بیند کست که او شیدا نمی‌باشد جهانی در پیت مفتون به جای آب گریان عجب می‌دارم از هامون که چون دریا نمی‌باشد همه شب می‌پزم سودا به بوی وعده فردا شب سودای را مگر فردا نمی‌باشد چرا بر خاک این منزل نگریم تا بگیرد ولیکن با تو آهن دمم گیرا نمی‌باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/524 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد ترک سر گفتن قدمی باشد بسیار زبونی‌ها بر روا دارد درویش که بازارش با محتشمی باشد زین سان که وجود توست ای صورت روحانی شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد گر جمله صنم‌ها را صورت به تو مانستی شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی بر کشته گذر کردن نوع کرمی باشد رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد کاین مطرب ما یک دم خاموش نمی‌باشد هر کو به همه عمرش سودای بودست داند که چرا دیوانه همی‌باشد کس بر الم ریشت واقف نشود الا به کسی گویی کاو را المی باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/525 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تفاوتی نکند قدر پادشایی را که التفات کند کمترین گدایی را به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد که در به روی ببندند آشنایی را مگر حلال نباشد که بندگان ملوک ز خیل‌خانه برانند بی‌نوایی را و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود هزار شکر بگوییم هر جفایی را همه سلامت آرزو کند مردم خلاف من که به جان می‌خرم بلایی را حدیث نداند کسی که در همه عمر به سر نکوفته باشد در سرایی را خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو ندید جایی را سری به صحبت بیچارگان فرود آور همین قدر که ببوسند خاک پایی را قبای از این در بدن تواند بود بدن نیفتد از این قبایی را اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن دگر نبینی در پارس پارسایی را منه به جان تو بار فراق بر ریش که پشه‌ای نبرد سنگ آسیایی را دگر به دست نیاید چو من وفاداری که ترک می‌ندهم عهد بی‌وفایی را دعای اگر بشنوی نکنی که یحتمل که اجابت بود دعایی را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/521 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد و آبی از دیده می‌آمد که زمین تر می‌شد تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز همه شب ذکر تو می‌رفت و مکرر می‌شد چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من گفتی اندر بن مویم سر نشتر می‌شد آن نه می بود که دور از نظرت می‌خوردم خون بود که از دیده به ساغر می‌شد از خیال تو به هر سو که نظر می‌کردم پیش چشمم در و دیوار مصور می‌شد چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی مدعی بود اگرش میسر می‌شد هوش می‌آمد و می‌رفت و نه دیدار تو را می‌بدیدم نه خیالم ز برابر می‌شد گاه چون عود بر آتش تنگم می‌سوخت گاه چون مجمره‌ام دود به سر بر می‌شد گویی آن کجا رفت که شب‌های دگر نفسی می‌زد و آفاق منور می‌شد عقد ثریا مگر امشب بگسیخت ور نه هر شب به گریبان افق بر می‌شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/517 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد راست گویی به تن مرده روان بازآمد بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود بامداد از در من صلح کنان بازآمد پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان باز پیرانه سرم جوان بازآمد دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست باد نوروز علی رغم خزان بازآمد مژدگانی بده ای که سختی بگذشت دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد باور از بخت ندارم که به صلح از در من آن بت سنگ سخت کمان بازآمد تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب هر که در سر داشت از آن بازآمد روی تو حرامست مگر را که به سودای تو از هر که جهان بازآمد دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/515 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرمست ز کاشانه به برآمد غلغل ز و به یک بار برآمد مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد آب از رخساره او عکس پذیرفت و آتش به سر غنچه برآمد سجاده نشینی که مرید غم او شد آوازه اش از خانه خمار برآمد زاهد چو کرامات بت عارض او دید از چله میان بسته به زنار برآمد بر خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاندش اندر نظر هر که پری وار برآمد من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب دیبای جمال تو به بازار برآمد کام آن بود که جان بر تو فشانم آن کام میسر شد و این کار برآمد چمن آن روز به تاراج خزان داد کز باغ بوی یار برآمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/516 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که فروشد مشتری بر وی بجوشد یا مگس را پر ببندد یا عسل را سر بپوشد همچنان عاشق نباشد ور بود نباشد هر که درمان می‌پذیرد یا نصیحت می‌نیوشد گر مطیع خدمتت را کفر فرمایی بگوید ور حریف مجلست را زهر فرمایی بنوشد شمع پیشت روشنایی نزد آتش می‌نماید گل به دستت پیش یوسف می‌فروشد سود بازرگان دریا بی‌خطر ممکن نگردد هر که مقصودش تو باشی تا دارد بکوشد برگ چشمم می‌نخوشد در زمستان فراقت وین عجب کاندر زمستان برگ‌های تر بخوشد هر که معشوقی ندارد عمر ضایع می‌گذارد همچنان باشد هر که بر آتش نجوشد تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد هم دیدست تا چو می‌خروشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/518 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
امروز در فراق تو دیگر به شام شد ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد بیش احتمال سنگ جفا نماند کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد افسوس خلق می‌شنوم در قفای کاین پخته بین که در سر سودای خام شد تنها نه من به دانه خالت مقیدم این دانه هر که دید گرفتار دام شد گفتم یکی به گوشه چشمت نظر کنم چشمم در او بماند و مقام شد ای نگفتمت که عنان نظر بتاب اکنونت افکند که ز دستت لگام شد نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن توبت کنون چه فایده دارد که شد از من به روی تو می‌زاید این سخن طوطی شکر شکست که کلام شد ابنای روزگار به زر خرند تو را به طوع و ارادت شد آن مدعی که دست ندادی به بند کس این بار در کمند تو افتاد و رام شد شرح غمت به وصف نخواهد شدن تمام جهدم به آخر آمد و دفتر تمام شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/519 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خواب من ای پسر دستخوش خیال شد نقد امید عمر من در طلب وصال شد گر نشد اشتیاق او غالب صبر و عقل من این به چه گشت آن به چه پایمال شد بر من اگر حرام شد وصل تو نیست بوالعجب بوالعجب آن که من بر تو چرا حلال شد پرتو آفتاب اگر بدر کند هلال را بدر وجود من چرا در نظرت هلال شد زیبد اگر طلب کند عزت ملک مصر آن که هزار یوسفش بنده جاه و مال شد طرفه مدار اگر ز نعره بیخودی زنم کآتش چو شعله زد صبر در او محال شد اگر نظر کند تا نه گمان بری کاو نه به رسم دیگران بنده زلف و خال شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/520 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند کز شوق توام دیده چه شب می‌گذراند وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر باری نکشیدم که به هجران تو ماند سوز یعقوب ستمدیده ز من پرس کاندوه سوختگان سوخته داند دیوانه گرش پند دهی کار نبندد ور بند نهی سلسله در هم گسلاند ما بی تو به برنزدیم آب صبوری در آتش سوزنده صبوری که تواند هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند سلطان خیالت شبی آرام نگیرد تا بر سر صبر من مسکین ندواند ننماید به دهانش شکر وصل آن را که فلک زهر جدایی نچشاند گر بار دگر دامن کامی به کف آرم تا زنده‌ام از چنگ منش کس نرهاند ترسم که نمانم من از این رنج دریغا کاندر من حسرت روی تو بماند قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان گر چشم من اندر عقبش سیل براند فریاد که گر جور فراق تو نویسم فریاد برآید ز هر که بخواند شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند زنهار که می‌چکد از گفته هرک این همه نشتر بخورد بچکاند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/513 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کسی که روی تو دیده‌ست حال من داند که هر که به تو پرداخت صبر نتواند مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد دلش ببخشد و بر جانت آفرین اگر به دست کند باغبان چنین سروی چه جای چشمه که بر چشم‌هات بنشاند چه روزها به شب آورد جان منتظرم به بوی آن که شبی با تو روز گرداند به چند حیله شبی در فراق روز کنم و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند جفا و سلطنتت می‌رسد ولی مپسند که گر سوار براند پیاده درماند به دست رحمتم از خاک آستان بردار که گر بیفکنیم کس به هیچ نستاند چه حاجت است به قتل عاشق را حدیث دوست بگویش که جان برافشاند پیام اهل است این خبر که داد نه هر که گوش کند معنی سخن داند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/511 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من بدین و ندیدم روی را وین و نباشد موی را روی اگر پنهان کند سنگین سیمین‌ بدن مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را ای موافق صورت و معنی که تا چشم من است از تو ندیدم روی و را گر به سر می‌گردم از بیچارگی عیبم مکن چون تو چوگان می‌زنی جرمی نباشد گوی را هر که را وقتی دمی بودست و دردی سوخته‌ست دوست دارد مستان و هایاهوی را ما ملامت را به جان جوییم در بازار کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید به حسن بلکه سروی چون تو می‌باید کنار جوی را ای اگر صد قرن باز آید مثل من دیگر نبینی را گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/510 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
روز برآمد بلند ای پسر هوشمند گرم ببود آفتاب خیمه به رویش ببند طفل گیا شیر شاخ جوان گو ببال ابر گریست طرف چمن گو بخند تا به تماشای باغ میل چرا می‌کند هر که به خیلش درست قامت سرو بلند عقل روا می‌نداشت گفتن اسرار قوت بازوی شوق بیخ صبوری بکند دل که بیابان گرفت چشم ندارد به راه سر که صراحی کشید گوش ندارد به پند کشته حال نگوید که چون تشنه دیدار دوست راه نپرسد که چند هر که پسند آمدش چون تو یکی در نظر بس که بخواهد شنید سرزنش در نظر دشمنان نوش نباشد هنی وز قبل دوستان نیش نباشد گزند این که سرش در کمند جان به دهانش رسید می‌نکند التفات آن که به دستش کمند اگر عاقلی طریق تو نیست با کف زورآزمای پنجه نشاید فکند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/514 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن سرو که گویند به بالای تو ماند هرگز قدمی پیش تو رفتن نتواند دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست با غمزه بگو تا مردم نستاند زنهار که چون می‌گذری بر سر مجروح وز وی خبرت نیست که چون می‌گذراند بخت آن نکند با من سرگشته که یک روز همخانه من باشی و همسایه نداند هر کاو سر پیوند تو دارد به حقیقت دست از همه چیز و همه کس درگسلاند امروز چه دانی تو که در آتش و آبم چون خاک شوم باد به گوشت برساند آنان که ندانند پریشانی مشتاق گویند که به چه ماند گل را همه کس دست گرفتند و نخوانند نتوانست که فریاد نخواند هر ساعتی این فتنه نوخاسته از جای برخیزد و خلقی متحیر بنشاند در حسرت آنم که سر و مال به یک بار در دامنش افشانم و دامن نفشاند تو در این بند بمیری و نداند فریاد بکن یا بکشد یا برهاند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/512 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلم خیال تو را رهنمای می‌داند جز این طریق ندانم خدای می‌داند ز درد روبه چو شیر می‌نالم اگر چه همچو سگم هرزه می‌داند ز فرقت تو نمی‌دانم ایچ لذت عمر به چشم‌های کش می‌داند بسی بگشت و غمت در مقام گرفت کجا رود که هم آن جای جای می‌داند به حال بیچاره قهقهه چه زنی که چاره در غم تو های های می‌داند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/509 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
حسن تو دایم بدین قرار نماند مست تو جاوید در خمار نماند ای خندان نوشکفته نگه دار خاطر که نوبهار نماند حسن پنجه‌ایست نگارین تا به قیامت بر او نگار نماند عاقبت از ما غبار ماند زنهار تا ز تو بر خاطری غبار نماند پار گذشت آن چه دیدی از غم و شادی بگذرد امسال و همچو پار نماند هم بدهد دور روزگار مرادت ور ندهد دور روزگار نماند شوریده بی‌قرار چرایی در پی چیزی که برقرار نماند شیوه اختیار اهل ادب نیست بل چو قضا آید اختیار نماند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/507 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گلبنان پیرایه بر کرده‌اند را در سماع آورده‌اند ساقیان در طواف هوش میخواران مجلس برده‌اند جرعه‌ای و کار از دست رفت تا چه بی هوشانه در می کرده‌اند ما به یک چنین بیخود شدیم دیگران چندین قدح چون آتش اندر پختگان افتاد و سوخت خام طبعان همچنان افسرده‌اند خیمه بیرون بر که فراشان باد فرش دیبا در چمن گسترده‌اند زندگانی چیست مردن پیش دوست کاین گروه زندگان مرده‌اند تا جهان بودست جماشان از سلحداران خار آزرده‌اند عاشقان را کشته می‌بینند خلق بشنو از که جان پرورده‌اند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/505 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مجلس ما دگر امروز به بستان ماند عیش خلوت به تماشای ماند می حلالست کسی را که بود خانه بهشت خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند خط سبز و لب لعلت به چه ماننده کنی من بگویم به لب چشمه حیوان ماند تا سر زلف پریشان تو محبوب منست روزگارم به سر زلف پریشان ماند چه کند کشته که نگوید غم تو مپندار که ریزی و پنهان ماند هر که چون موم به رخت نرم نشد زینهار از سختش که به سندان ماند نادر افتد که یکی به وصالت ندهد یا کسی در بلد کفر مسلمان ماند تو که چون برق بخندی چه غمت دارد از آنک من چنان زار بگریم که به باران ماند طعنه بر حیرت نه به انصاف زدی کس چنین روی نبیند که نه حیران ماند هر که با صورت و بالای تواش انسی نیست حیوانیست که بالاش به انسان ماند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/508 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته‌اند من این پیدا همی‌گویم که پنهان گفته‌اند پیش از این گویند کز پریشانست حال گر بگفتندی که مجموعم پریشان گفته‌اند پرده بر عیبم نپوشیدند و دامن بر گناه جرم درویشی چه باشد تا به سلطان گفته‌اند تا چه مرغم کم حکایت پیش عنقا کرده‌اند یا چه مورم کم سخن نزد سلیمان گفته‌اند دشمنی کردند با من لیکن از روی قیاس دوستی باشد که دردم پیش درمان گفته‌اند ذکر سودای زلیخا پیش یوسف کرده‌اند حال سرگردانی آدم به رضوان گفته‌اند داغ پنهانم نمی‌بینند و مهر سر به مهر آن چه بر اجزای ظاهر دیده‌اند آن گفته‌اند ور نگفتندی چه حاجت کآب چشم و رنگ روی ماجرای از اول تا به پایان گفته‌اند پیش از این گویند دوست می‌دارد تو را بیش از آنت دوست می‌دارم که ایشان گفته‌اند عاشقان دارند کار و عارفان دانند حال این سخن در فرود آید که از جان گفته‌اند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/506 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اینان مگر ز رحمت محض آفریده‌اند کآرام جان و انس و نور دیده‌اند لطف آیتی‌ست در حق اینان و کبر و پیراهنی که بر قد ایشان بریده‌اند آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر لبان نه شیر که شکر مزیده‌اند پندارم آهوان تتارند مشک ریز لیکن به سایهٔ طوبی چریده‌اند رضوان مگر سراچهٔ فردوس برگشاد کاین حوریان به ساحت دنیا خزیده‌اند آب حیات در لب اینان به ظن من کز لوله‌های چشمهٔ کوثر مکیده‌اند دست گدا به سیب زنخدان این گروه نادر رسد که میوهٔ اول رسیده‌اند گل برچنند روز به روز از درخت زین هنوز مگر نچیده‌اند عذر است هندوی بت سنگین پرست را بیچارگان مگر بت سیمین ندیده‌اند این لطف بین که با آدم سرشته‌اند وین روح بین که در تن آدم دمیده‌اند آن نقطه‌های خال چه شاهد نشانده‌اند وین خط‌های سبز چه موزون کشیده‌اند بر استوای قامتشان گویی ابروان بالای سرو راست هلالی خمیده‌اند با قامت بلند صنوبرخرامشان سرو بلند و کاج به شوخی چمیده‌اند سحر است چشم و زلف و بناگوششان دریغ کاین مؤمنان به سحر چنین بگرویده‌اند ز ایشان توان به جگر یافتن مراد کز کودکی به جگر پروریده‌اند دامن کشان حسن را چه غم کآشفتگان گریبان دریده‌اند در باغ حسن از اینان درخت نیست مرغان بدین از بر پریده‌اند با چابکان و شوخان بسیار درفتاده و اندک رهیده‌اند هرگز جماعتی که شنیدند سر نشنیده‌ام که باز نصیحت شنیده‌اند زنهار اگر به دانه خالی نظر کنی ساکن که دام زلف بر آن گستریده‌اند گر شاهدان نه دنیی و دین می‌برند و عقل پس زاهدان برای چه خلوت گزیده‌اند نادر گرفت دامن سودای وصلشان دستی که عاقبت نه به دندان گزیده‌اند بر خاک ره نشستن عجب مدار مردان چه جای خاک که بر طپیده‌اند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/504 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
درخت غنچه برآورد و مستند جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند حریف مجلس ما همیشه می‌برد علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی نسیم بشنیدند و توبه بشکستند بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را که مدتی ببریدند و بازپیوستند به در نمی‌رود از خانگه یکی هشیار که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند یکی درخت اندر فضای خلوت ماست که سروهای چمن پیش قامتش پستند اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند مثال راکب دریاست حال کشته به ترک بار بگفتند و رستند به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری جواب داد که آزادگان تهی دستند به راه عقل برفتند بسیار که ره به عالم دیوانگان ندانستند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/503 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈