eitaa logo
راوینا | روایت مردم ایران 🇮🇷
2.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
226 ویدیو
3 فایل
روایت‌ مردم ایران 🇮🇷 نظرات، انتقادات، پیشنهادات و ارسال مطالب: @ravina_ad
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 آقازاده‌های حزب‌الله مهدی قمی و سجاد مدام در پی سوراخی برای رفتن به جبهه جنوب‌اند! سجاد چندماهی در جنگ سوریه بوده، دست به اسلحه‌شدن مهدی را هم دیده‌ام، مسلط است. به شیخ‌ظاهر گفتند، جواب رد داد! گفتم خیال کردید با دادن چهار تا پتو، طرف شما را می‌برد خط مقدم؟! یکی از مسئولان تشکیلات تنظیمی حزب به کمپ آمد. دو روزیست پسرش در جنوب شهید شده‌. همه بغلش کردند. خم به ابرو نیاورد. پسر شیخ‌ظاهر هم از جبهه آمده. متولد ایران است. اینجا با هر رده‌ای از حزب هم‌کلام می‌شوی، یک‌نفر از اهل خانه‌اش در جبهه هست. اینجا آقازده‌ها و دامادها همه در خط مقدم‌اند. همین‌ چیزها، حزب را در لبنان محبوب کرده. اینجا گاه، رهبران و فرماندهان با کل خانواده ترور می‌شوند؛ از سیدعباس دومین دبیرکل حزب گرفته تا همین فرماندهان اخیر. آقازاده‌ها از نوجوانی وارد سازمان رزم حزب می‌شوند، در چشم نیستند و بعد از شهادت شهره می‌شوند. «مقاومت» شعار و لقلقه زبان رهبران حزب در سخنرانی‌ها و سمینارها نیست. از داخل خانه و از فرزندان خودشان شروع می‌کنند‌. این رسم را سیدحسن بناکرد؛ سال ۱۹۹۷ سه نیروی حزب پس از حمله به صهیونیست‌ها در عملیات جبل الرفیع به‌شهادت رسیدند. تلویزیون اسراییل بی‌خبر از هویت‌ آن‌ها فیلم اجسادشان را پخش کرد‌. بلافاصله مشخص شد یکی از آنها سیدمحمدهادی فرزند دبیرکل حزب است. سیدحسن و همسرش گفتند تنها در صورت بازگشت دیگر اسرا و پیکر‌های شهدای لبنانی حاضر به دریافت پیکر هادی هستند. سال بعد، پیکر به همراه بسیاری از شهدا طی عملیات تبادل به لبنان برگشت. سیدحسن در میان مقامات لبنانی اولین فردی بود که فرزندش در راه آزادی لبنان را از دست داد. همین او را محبوب قلب‌های نه فقط شیعیان، بلکه مسیحیان و اهل سنت کرد. عماد مغنیه نیز همین راه پیمود، با شهادت پسرش جهاد مغنیه. براستی که تسخیر قلب‌ها با عمل بدست می‌آید نه با شعار و گنده‌گویی. سید حسن می‌گفت: «ما فرزندان‌مان را برای آینده نگه نمی‌داریم، به خط‌‌ مقدم جنگ با اسراییل می‌فرستیم.» مگر می‌شود این ملت را شکست داد؟! جواد موگویی t.me/javadmogoei شنبه | ۲۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۱.mp3
11.31M
📌 🎧 🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۱ با صدای: علی فتحعلی‌خانی محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap شنبه | ۲۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 مهاجرین و انصار محمدعلی جعفری توی کانالش نوشته بود: «خانواده‌ای هفت‌نفره از جنوب لبنان دارن میان ایران. قصد اقامت در قم دارن. از بزرگواران کسی هست خانه‌ای در قم داشته باشه بتونه بذاره در اختیارشون؟! پ.ن: این پست رو منتشر کنید؛ امید که گره‌ای از مشکلات شیعیان مرتضی‌علی(ع) باز کنیم!» پیام را به چند گروه قمی ارسال کردم، به امید اینکه به دست نهاد یا مجموعه‌ای برسد. فردایش گوشی‌ام زنگ خورد: - حاجی این خانواده لبنانی کی می‌رسن؟ من تا یک ماه می‌تونم خونه‌م رو خالی کنم و برم خونه بابام، شرمنده بیشتر از یک ماه نمی‌تونم خانم رو راضی کنم... - حاجی‌جان فرستادم بلکه بچرخه یه خونه‌ی خالی یا یه ارگانی پیدا بشه، نه تو با زن و بچه... - داشتم فکر می‌کردم اونا الان مهاجرن و ما باید مثل زمان پیغمبر انصار باشیم، باید تو خونه‌های خودمون بهشون جا بدیم... زبانم قفل شد. گفتم از خود جعفری بپرسد... محمدصادق رویگر پنج‌شنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | روایت قم @revayat_qom ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بازار پر سود روایت فاطمه صداقتی به قلم فهیمه فرشتیان | مشهد
📌 بازار پرسود حسابی شلوغ شده.‌ بچه‌ها با ذوق و شوق دنبال جلب مشتری هستند. بعضی‌هایشان صدا را بالا می‌برند و می‌گویند: «بیاید از ما هم خرید کنید.» هر چند می‌دانند هیچ‌ چیز به جیب خودشان نخواهد رفت. این وسط خریدار دیگری هم در بازار هست، کسی که دنبال سوژه می‌گردد. دختر نوجوان ۱۴ ساله دوست داشته به ثبت روایت‌های حمایت مردم از جبهه مقاومت کمک کند. گوشی مامان را دست گرفته و در بازارچه دور می‌زند. می‌خواهد بداند در ذهن و دل این فروشنده‌ها چه می‌گذرد. سراغ فاطمه می‌رود. او هدف از این فعالیت‌ها را ایستادن پای سخن رهبر انقلاب می‌داند تا ایشان دلگرم باشند مردم ایران حواسشان به همه چیز هست. فادیا زهرا هم یکی از فروشنده‌های نوجوان است.‌ از حرف‌هایش بر‌می‌آید که حسابی معنای جهاد را فهمیده. هم حفظ چادرش را بخشی از تلاش در راه حق می‌داند و هم حمایت از جبهه مقاومت را. محمد، کلاس چهارم است و وقتی نظرش را درباره نبرد اسرائیل و فلسطین می‌پرسند با یقین می‌گوید که دشمن هیچ کاری نمی‌تواند بکند. عبارت موشک هایپرسونیک فتاح را که می‌گوید قند دارد در دلش آب می‌شود. تشعشع افتخار و اعتماد به نفس از قدرت نظامی ایران در تمام وجودش دیده می‌شود. اینجا در بازارچه حمایت از محور مقاومت کسی سود مالی نخواهد داشت، اما این نوجوان‌ها چیزهایی در حین خرید و فروش به دست می‌آورند که در هیچ بازار دیگری یافت نمی‌شود. برای عزت و سربلندی جبهه حق چه منفعتی بالاتر از اینکه کودکان و نوجوانانش معنای جهاد را بارها و بارها در ذهن خود مرور کنند. روایت فاطمه صداقتی به قلم: فهیمه فرشتیان چهارشنبه | ۲۵ مهر ۱۴۰۳ | مشهدنامه، روایت بچه محل‌های امام رضا علیه‌السلام @mashhadname ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۲.mp3
28.56M
📌 🎧 🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۲ با صدای: علی فتحعلی‌خانی محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap شنبه | ۲۱ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ـــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 ولا تهنو غروب پنج‌شنبه راهی مشهد بودیم؛ که خبر شهادت یحیی سنوار روی صفحه گوشی‌ام آمد. لحظه‌ای متحیر از این خبر بودم. اتفاقات عجیب و غریب این چندماهه در کسری از ثانیه از جلوی چشمانم گذشت. شهادت رئیس جمهور، شهادت اسماعیل هنیه، شهادت سیدحسن نصرالله، وعده صادق۲ و شکست خفت بار دستگاه‌های امنیتی اسرائیل و هم پیمانانش، و حالا، شهادت مغز متفکر عملیات طوفان الاقصی یحیی سنوار... سید حسن نصرالله روحت شاد که در وقت شهادت سردارمان از سیده زینب گفتی و دلمان را آتش زدی «چه خون‌ها از ما ریختید چه جگرها از ما سوزاندید...» تصاویر شادی مردم اسرائیلی روی کانال‌های خبری قرار گرفته بود... شادی‌تان کوتاه باد یاد سخن مقام معظم رهبری افتادم «شرایط کنونی منطقه به گونه‌ای است که هم برای دشمن صهیونیستی شرایط مرگ و زندگی است و هم برای جبهه حق» با یادآوری این جمله حس کردم دشمنان از همیشه به ما نزدیکترند و شمشیر ما از همیشه برای آنها برنده‌تر... جدال سنگینی در این عالم به راه افتاده همه چیز در ذهنم فروکش کرده بود این روزها بیشتر از همیشه با مرگ مأنوس شده‌ایم و پرچم عزای این چندماهه در دلم پایین نمی‌آمد،گ. نهیبی به خودم زدم؛ حوادث این روزها مجال عزاداری از ما می‌گیرد. و چقدر در این رفتن‌ها عزت نهفته است. به مشهد رسیده بودم و در صحن حرم قدم می‌زدم و فکر می‌کردم؛ کمربندها را باید محکم بست که انگار روزگار امروز آبستن حوادث بزرگیست... که آیه‌ای از قرآن به خاطرم رسید: وَلَا تَهِنُواْ وَلَا تَحۡزَنُواْ وَأَنتُمُ ٱلۡأَعۡلَوۡنَ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ سستى مكنيد و غمگين نشويد، كه شما [از ديگران] برتريد ،[البتّهّ‌] اگر با ايمان باشيد سوره آل عمران، آیه ۱۳۹ سارا رحیمی | از جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ایستاده در غبار - ۲۲ بخش اول روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۲ بخش اول دو سه روز قبل، یک زنِ ایرانی و هم‌سر لبنانی‌ش توی منطقه‌ی جونیه‌ی لبنان، شهید شدند؛ با شلیکِ پهپاد. ظاهرا اسرائیل این روزها علاقه‌ای ندارد که تا پاسخ احتمالی‌اش، تنشِ دیگری با ایران داشته باشد که "پاسخ" تلقی شود؛ اما خبر شهادتِ این زنِ ایرانی را می‌توان پرچم کرد و بالا برد‌ و برای دشمن هزینه ساخت. توی فضای مجازی که چرخ می‌زنم احساس نمی‌کنم که این موضوع خیلی جدی گرفته شده باشد. این‌جا می‌گویند پیکرِ شهیده کرباسی را می‌خواهند ببرند ایران؛ خدا کند! شاید پیکرِ شهید به وضعیت موجود تکانی بدهد. این‌جا خیلی‌ها فکر می‌کنند که واکنش دولت به شهادتِ این زوج، کافی نبوده؛ باید قوی‌تر عمل می‌کردیم و موج می‌ساختیم. حالا که حرفِ دولت است این را هم بگویم که واکنش دولت به زدنِ ویلای نتانیاهو هم خوشایند نبوده. خود حزب‌الله هنوز رسما مسئولیت ماجرا را نپذیرفته. اگر کارِ حزب‌الله باشد که هیچ اما ممکن است خود اسرائیل نقشه‌ای کشیده باشد. به هر حال، این که ایران بگوید، "ما نبودیم ها" یک طوری است؛ یک طوری که حاکی از خوف است. این جنگ ممکن است حالا حالاها طول بکشد و باید برای واکنش‌های این مدلی سیاست به‌تری داشته باشیم؛ باز هم هرطور دوستان صلاح می‌بینند! القصه؛ دیروز، خانم ملک‌ناصر را دیدیم؛ از دوستانِ لبنانیِ شهیده کرباسی. سه سال با شهید، آشنا بوده. می‌گفت آخرین‌بار یک هفته قبل شهادت، همدیگر را دیده بودند و شهید گفته بود که این روزها یک جای امن هستیم. خانه‌شان توی ضاحیه بود و بعدِ شهادت سید، مثل خیلی‌ها رختشان را کشیده بودند یک جای دیگر. یکی از بچه‌های این زوج جوان، یک دخترِ سه‌ساله است. می‌خواستیم با خانم ملک‌ناصر برویم جونیه؛ محلِ شهادت. قبل آمدن، سر کوچه‌ی محل اقامتمان، بچه‌های حزب‌الله یک جاسوس را گرفته بودند و قپونی می‌بردند. وقتی رسیدیم به محل قرار، کسی که می‌خواست ما را ببرد جونیه، پرسید قرآن داری؟ گفتم نه! بعد با تسبیحش دو سه بار استخاره گرفت که برویم یا نرویم. به هر حال، تهِ ماجرا بچه‌های حزب‌الله نگذاشتند برویم. جونیه، منطقه‌ای مسیحی‌نشین و در تصرفِ نیروهای قوات است. خانم ملک‌ناصر می‌گوید خودمان مدتی آن‌جا زندگی می‌کردیم و عجیب اذیتمان می‌کردند. فضا یک‌جوری تیره و تار است که هزار تا گمانه سرِ ترورها مطرح می‌شود. مثلا می‌گویند چه بسا دشمنانِ داخلیِ حزب‌الله دارند برای این ترورها با اسرائیل هم‌کاری می‌کنند. والله‌العالم! ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap یک‌شنبه | ۲۹ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ایستاده در غبار - ۲۲ بخش دوم روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۲ بخش دوم عصر، آقاهادیِ معصومی زارع، دستِ پدرِ دو تا شهید را گرفته بود و آورده بود که ببینمش. پیرمردِ مجاهد، جدی جدی نورانی بود. روزی با چمران و امام موسی، هم‌سنگر بوده و بعد هم رفته توی دم و دستگاه حزب‌الله. روی صورت پیرمرد جای چند تا زخمِ جدی هست. چند شبِ قبل، توی یکی از بمباران‌ها در "بسطه" تکه‌های شیشه‌ و چیزهای دیگر صورتش را زخمی کرده‌اند. پیرمرد یک پسرش -احمد- را توی تدمرِ سوریه به خدا سپرده و پیکرِ پسر دیگرش -هادی- را بعدِ بیست‌وپنج روز بی‌خبری، سه‌چهار شب پیش در لبنان تحویل گرفته. از چهار تا پسرش، دوتاش مانده‌اند. پیرمرد پکِ عمیقی می‌زند به سیگارش:"من قبلِ فتوای امام خمینی، سیگار می‌کشیدم! امام فرمود سیگاری‌ها عیبی ندارد که بکشند!" و بعد می‌گوید، توی قبر سه‌طبقه، احمد پایین است، بعد هادی است و بعد ان‌شاءالله خودم. چشم‌های سرخِ پیرمرد، سرخ‌تر می‌شود:"بعد شهادت سیدحسن، ان‌شاءالله من هم بروم." توی ظلماتِ ضاحیه، از خانه‌اش بیرون نمی‌آید. همسرش جای دیگری دارد دیالیز می‌شود اما خودش حاضر نیست از ضاحیه بزند بیرون. پیرمرد می‌گوید بعدِ دیدن این همه شهید، دیگر می‌فهمد کی شهید خواهد شد. می‌گوید چهره و صوت و لحنِ آدم‌ها قبل شهادت یک‌جورِ دیگر می‌شود. مثلا هادی، هرچه به شهادت نزدیک‌تر می‌شد، متواضع‌تر می‌شد. بعد به صورت‌هایمان نگاه می‌کند و بعضی‌هایمان را نشان می‌کند. می‌پرسیم شهادت احمد سخت‌تر بود یا هادی؟ معطل نمی‌کند:"احمد! شهیدِ اول بود؛ پسرِ اول بود. بعدِ شهادت احمد، هادی هم رفت توی نخِ شهادت. آن‌قدر رفت جنوب تا به آرزوش رسید. مادرشان، سرِ شهادت احمد، کارش افتاد به بیمارستان؛ نتوانست بیاید موقع دفن. اما سرِ هادی، خودش با پای خودش آمد سر مزار و رجز می‌خواند." برای احمد، از برج‌البراجنه تا خودِ روضتین، جمعیت آمده بود اما هادی را غریبانه‌تر امانت گذاشتند پیش برادرش. پیرمرد، از سال ۱۹۸۲، درگیر جنگ با اسرائیل بوده و هنوز زندگی‌ش آغشته به جهاد است. چشم پیرمرد این روزها مشکل پیدا کرده اما مناعت طبعش آن‌قدر بالاست که نمی‌گوید وضع مالی‌ش برای درمان خوب نیست. بچه‌ها به فکر می‌افتند که راضی‌ش کنند برای آمدن به ایران و زیارت و درمان؛ و کاش راضی شود. ادامه دارد... محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap یک‌شنبه | ۲۹ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
ایستاده در غبار - ۲۲ بخش سوم روایت محسن حسن‌زاده | لبنان
📌 بیروت، ایستاده در غبار - ۲۲ بخش سوم می‌خواهیم برویم خانه کسی که اسیر اسرائیل بوده. قبلِ رفتن، ابوالقاسم، رفیق‌مان که این روزها دارد توی بعلبک به آوارگان کمک می‌کند می‌آید و می‌گوید که توی بعلبک یک سوژه‌ی ناب پیدا کرده. مردی که سرِ ماجرای پیجرها، آسیب جدی دیده؛ دو تا چشم و یکی از دست‌هاش را از دست داده و حالا زیر تختش یک کلاش گذاشته که با همان انگشت‌هایی که به زحمت کار می‌کنند، یک گلوله هم که شده به سمت اسرائیل شلیک کند. القصه؛ پدرِ شهید را با خودمان می‌بریم خانه‌ی یک مجاهد. توی مسیر از کنارِ مسجد رفیق حریری می‌گذریم. آوارگان هنوز توی پیاده‌روهای نزدیک مسجد زندگی می‌کنند. این بدترین اتفاق ممکن است. چهره‌ی بیروت، نباید با آوارگیِ خیابانی مخدوش شود. شب می‌رسیم و دیر می‌رسیم. مصطفی حمود توی یکی از مناطقِ درب و داغانِ تحت تسلط قوات زندگی می‌کند؛ البته موقت. خانه‌اش مرکاوا بوده و این روزها پیش برادرزنش آمده‌اند تا آبِ جنگ از آسیاب بیفتد. ۱۶ سال اسیرِ اسرائیل بوده؛ با فادی جزار و حالا هم پنج شش‌ماه است که خانه و زندگی‌ش را ترک کرده و آواره شده. اول رفته‌اند جایی از بیروت خانه اجاره کرده‌اند اما یک شب، دو طرف خانه‌شان را می‌زنند و مجبور می‌شوند بیایند این‌جا. توی خبرها خوانده که امروز، اسرائیلی‌ها کمی توی منطقه‌شان پیشروی زمینی کرده‌اند. اما هیچ نشانه‌ای از تزلزل توی رفتار مصطفی حمود دیده نمی‌شود. می‌گوید ما اصلا به خاطر حرکت توی این مسیر زنده‌ایم. آخر حرف‌ها می‌گوید اسرائیل برای این که مسیحی‌ها را از حضور ما بترساند، ممکن است اینجاها را بزند و ان‌شاءالله عمرم طولانی نباشد؛ کاش من هم شهید شوم... برمی‌گردیم محل اقامتمان. اسرائیل اعلام کرده که شعبه‌های قرض‌الحسن را می‌خواهد بزند؛ گسترده. صدای انفجارها نیم ساعت بعد از این اعلام، شروع می‌شود. بچه‌ها محل اقامت را تا جای ممکن خالی می‌کنند. قرض‌الحسن را سیدعیسی طباطبایی پایه‌گذاری کرده بود؛ خدا به عمرت برکت بدهد سید! سحر است؛ صدای انفجارها تمام نمی‌شود. فردا را اگر دیدیم، از امشب می‌نویسم. محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap یک‌شنبه | ۲۹ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
تاریخ پر است از این خیانت‌ها به وطن روایت جواد موگویی | لبنان
📌 تاریخ پر است از این خیانت‌ها به وطن در لبنان ارتش محلی از اعراب ندارد! خدمت سربازی هم ندارند! حقوق یک ارتشی حدود ۲۰۰ دلار است! حالا فلافل ۳ دلار! یعنی ماهی ۷۰ فلافل! ارتش ۹۰ هزار نفری لبنان، کاری به تمامیت ارضی کشور ندارد! کارکردش شبیه پلیس یا ژاندارمریست! با حمله اسراییل به جنوب در ۱۹۷۸، جنبش امل و بعد حزب پرچم دفاع از تمامیت ارضی بلند کرد بخشی از ارتش لبنان نیز همراه اسراییل شد؛ «آنتوان لحد» نظامی مسیحی مارونی بود که با جدایی از ارتش، «ارتش جنوب» را در هم‌پیمانی با اسراییل تشکیل داد. لحد با شعارهای ناسیونالیستی و وطن‌پرستی، با پول و سلاح اسرائیل، رسما از مناطق اشغال‌شده برای اسراییل نگهبانی می‌کرد و تا سال ۲۰۰۰ با مقاومت لبنان جنگید. چیزی شبیه سازمان مجاهدین خلق کومه‌له و دمکرات در هم‌پیمانی با صدام در جنگ خودمان. یا شبیه فارسی‌زبان‌های طرفدار حمله به ایران در این روزها. سمير جعجع، مسیحی مارونی، یکی دیگر از نظامیان لبنان است که در رهبری حزب كتائب (فالانژها) و حزب القوات‌اللبنانیه، هم‌پیمان نانوشته اسراییل بود. کشتار صبرا و شتیلا، دو اردوگاه پناهندگان فلسطینی در لبنان، عملیات مشترک «آنتوان لحد - فالانژها - اسراییل» در سپتامبر ۱۹۸۲ بود. شبیه عملیات مشترک مجاهدین خلق و صدام در عملیات مرصاد. در تاریخ پر است از این خیانت‌ها به وطن. همه نیز با شعار وطن‌پرستی و آزادیِ خلق! اخراج کامل اسراییل از جنوب در می ۲۰۰۰، حزب و سیدحسن را قهرمان ملی لبنان کرد. ایضا بعد پیروزی در جنگ ۳۳ روزه. اگرچه از سال ۱۹۶۷، مزارع شبعا در ارتفاعات جولان هنوز در اشغال اسراییل است. حزب، حفظ تمامیت ارضی لبنان را فلسفه‌وجودی خود می‌داند، نه صرفا یک تشکل سیاسی-شیعی. همین رویکرد ملی‌گرایانه، حزب را محبوب کرده. سیدحسن بارها آزادی مزارع شعبا را هدف ملی‌گرایانه و آزادی فلسطین را هدف ایدئولوژیک حزب عنوان می‌کرد: «ما می‌خواهیم به آمریکا، به اسراییل، به انگلیس، به دست نشانده‌هایشان در منطقه بگوییم: به ما بگویید رافضیه، بگویید تروریست، بگویید جنایتکار، هرچه می‌خواهید بگویید، ولی ما شیعه علی‌بن‌ابی‌طالب در جهان، فلسطین را تنها نخواهیم گذاشت.» فاصله تلاویو با لبنان ۱۱۰ کیلومتر است؛ تهران-قم! و این یعنی، حزب تهدید و کابوس همیشگی اسراییل است. تنها ۱۱۰ کیلومتر! بی‌خود نبود که موشه‌دایان (وزیر خارجه اسراییل) انقلاب ایران را زلزله‌ای علیه اسراییل خوانده بود. بعد از انقلاب ایران حزب تنها سنگر و تهدید جهان عرب در برابر اسراییل شد. و هنوز نیز. جواد موگویی t.me/javadmogoei دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 📽 کم نمیاریم، کم نمیاریم روایتی از تجمع بعد از اعلام خبر شهادت سید حسن نصرالله در دانشگاه علوم پزشکی شیراز ...تا پوتین و لباس چریکیش رو دیدم گفتم چقدر جوگیر! حتی با انگشت به سید مهدی نشونش دادم و سید دوربینش رو آورد بالا که ازش فیلم بگیره. اما وقتی رفت پشت میکروفن و لب باز کرد انگار یکی با همون پوتینا خوابوند بیخ گوشم. لبنانی بود. محکم عربی حرف زد. البته نه به محکمی سید حسن. فارسی که شروع کرد به صحبت غم بود که از دهنش می‌ریخت بیرون... محمدجواد رحیمی شنبه | ۷ مهر ۱۴۰۳ | حافظه، حسینیه هنر شیراز @hafezeh_shz ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 در این عقیده، شکست معنا ندارد یکی از بچه‌های حزب‌الله بعد از ۴ ماه از جبهه جنوب مرخصی گرفته آمده خانه، مادرش جلوی در بهش گفت: سید حسن شهید شده تو برای چی اومدی خونه؟ برگرد برو... در این عقیده، شکست معنا ندارد. وحید یامین‌پور @yaminpour پنج‌شنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 خرمشهر در خاطرم زنده می‌شود... فیلمی را می‌بینم که تو بر سنگی سر گذاشته‌ و با تنی خونی و خاکی به خواب رفته‌ای. دوربین می‌چرخد و کمی آن سوتر پرچم اسرائیل را باد تکان می‌دهد، مرد آخر تا کجا جلو رفته‌ای! خرمشهر در خاطرم زنده می‌شود. مردانی با دست خالی در مقابل دشمن سفاک تا بن دندان مسلح روزها و روزها جنگیدند و تن‌شان خاکی و خونی بر زمین افتاد و از خون آنها تفنگ‌ها روید و جوانها قد علم کردند و بالاخره خرمشهر آزاد شد. یحیی سنوار، جامه شهادت بر تن چاک‌چاکت خجسته. تو زنده‌ای و از بهشت به زودی جشن پیروزی را نظاره خواهی کرد. شهناز گرجی جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
دو خوشه انگور.mp3
10.29M
📌 🎧 🎵 دو خوشه انگور با صدای: یونس مودب محمدحسین عظیمی | راوی اعزامی راوینا @ravayat_nameh دوشنبه | ۲۳ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ـــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
📌 خط پایان تازه از میهمانی خانوادگی برگشته بودم. هنوز لبخند روی لبم نشسته بود از شبی بدون تکنولوژی. خوب بود همه چیز سنتی و دلچسب مثل سال‌های دور اما همین که پایم به خانه رسید ورق برگشت. دینگ دینگ پیام‌رسان بلند شد و من روی عنوان خبر ثابت ماندم: حاوی تصاویر دلخراش! دلخراش بود؟ سرباز اسرائیلی با ترس دستمالی را از جیب یحیی سنوار در می‌آورد. انگار می‌ترسید بیدار شود و مچ دستش را بگیرد. آیه‌ای در پس ذهنم جا گرفته بود: "وَ تَحسَبُهُم اَیقاظًا وَ هُم رُقودِِ" خوب نگاه کردم؛ دراز کشیده بود با دستی روی سینه. توی چهره‌اش همه چیز می‌دیدی الا ترس!خوابیده بود آرام مثل خواب نیم روز. از پس سال‌ها اسارت و جنگیدن حالا وقتش بود تا مزد عمری مجاهدت را از رسول خدا(ص) بگیرد. از صفحه پیام‌رسان خارج شدم و به لحظه ورودش به بهشت فکر کردم. یعنی چند نفر به استقبالش آمده بودند که "خسته نباشی مرد! تمام شد مجاهدت! هنیئاً لک الجنه!" حتما تمام شهدای مقاومت فلسطین صف به صف آمده بودند به پیشواز تن خسته و مجروحش و در صدرشان اسماعیل هنیه و سید حسن نصرالله! زهرا شنبه‌زاده‌سَرخائی جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
بیروت، ایستاده در غبار - ۱۳.mp3
21.76M
📌 🎧 🎵 بیروت، ایستاده در غبار - ۱۳ با صدای: علی فتحعلی‌خانی محسن حسن‌زاده | راوی اعزامی راوینا @targap یک‌شنبه | ۲۲ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 📋 فهرست پادکست‌ها ـــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
پیروزی یا شهادت روایت فاطمه احمدی | بوشهر
📌 پیروزی یا شهادت جسارت کرده بودند و اقدام به ترور مهمان عزیزمان در تهران کردند. از او چیز زیادی نمی‌دانستم؛ جز اینکه رهبر جنبش حماس بود و خاندان‌اش نیز زندگی مجاهدانه‌ای داشتند و چندین تن از عزیزانش نیز به شهادت رسیده بودند. ولی همین اطلاعات کافی بود برای اینکه بدانم چه بزرگ‌مردی را ازمان گرفتند و جز خجالت و شرمندگی چیزی‌اش برای‌مان نمانده بود! با خودم کلنجار می‌رفتم: «مفت مفت انسان‌هایی را از دست می‌دهیم که خدا می‌داند چه خون‌دل‌ها خورده‌اند تا خود، خانواده و امت‌شان، این‌گونه ایمان را و جهاد را نفس بکشند و زندگی کنند... .» اندوه اگر در دل‌مان ریشه دوانده بود؛ امّا ناامیدمان نکرده بود و تو گویی رفتن‌ش، فرصتی ایجاد کرده بود برای شناخت بیشتر شهید هتیّه و حالا یحیی السنوار؛ جانشینش. تمام بیانات و مکاتبات سابق او با رهبری را خواندم. ایمان، ایمان و ایمان جان‌مایه‌ی تمام کلام و سخن‌هایش بود. برایم جالب بود از یحیی السنوار نیز بیشتر بدانم. قبل از سفر اربعین از او جمله‌ای دیدم که هر شنونده‌ای را به خود می‌آورد و اتمام حجتی بود با تمام کسانی که ظلم به انسانیت مساله‌شان و با همه‌ی کسانی که خود را هم‌سرنوشت مردم فلسطین می‌دیدند: «صلح و مذاکره درکار نیست یا پیروز می‌شویم یا کربلاء رخ می‌دهد.» می‌بینی؟! هیچ خط میانه‌ای در کار نبوده و نیست! مردان خدا و مبارزین در راهش، نیک می‌دانند که در کارزار حق و باطل، هیچ خط وسطی وجود ندارد! و حالا السنوار است که با رفتنش نیز چون اسمش به تمام خفتگان، حیات می‌بخشد و همه‌ی ما را فرا می‌خواند که پیش رویم، پیش رویم در مسیری که شروع کرده‌اند و تهش به قول یحیی السّنوار «و إنه لجهاد نصر أو استشهاد..‌.» فاطمه احمدی جمعه | ۲۷ مهر ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی | شنوتو | اینستا
سوهان خانگی روایت خانم جوانمرد به قلم فاطمه قلمشاهی | مشهد
📌 سوهان خانگی از وقتی آقا گفته بودند فرض نه، دقیقا از وقتی معنای فرض را فهمیدم شروع کرده‌ام. طرح درسم را تغییر دادم و هر مطلبی که در کتاب آمادگی دفاعی بود را به جهاد تبیین تعبیر می‌کنم. شبهه‌های فضای مجازی را می‌آورم کلاس و با شاگردها حلّاجی می‌کنیم. شماره‌کارت سایت رهبری را گذاشته‌ام داخل لیست پر استفاده‌ها و هرموقع دستم می‌رسد پول واریز می‌کنم. شب قبل از خواب اعلامیه‌‌ی هیئت را می‌بینم: «خبر ویژه: همزمان با مراسم هیئت برپایی بازارچهٔ خیریه به نفع جبههٔ مقاومت» وسط خمیازه به همسرم می‌گویم فردا پسته‌های باغ را به بازارچه برساند و اقلامی که پیامک کردم را تهیه کند. ساعت را برای اذان صبح کوک می‌کنم. با صدای الله اکبر بیدار می‌شوم. نماز را که می‌خوانم شروع می‌کنم. تمام دبه‌های بزرگ و کوچک که قابلیت شیشه‌ترشی شدن دارند را در می‌آورم و حسابی می‌شویم. ظهر همسرم با دست پر برمی‌گردد. هر چه لازم داشته‌ام فراهم است. خرید‌هایش می‌شود ترشی. شب راهی بازارچه می‌شویم. میز را که تحویل می‌گیریم. دخترم بسته‌ها را می‌چیند‌. پسته‌ها و کشمش‌های باغ‌ و چند ظرف سوهان که خودم چند وقت پیش درست کرده‌ام، یکی یکی روی میز قطار می‌شوند. چند دقیقه‌ای طول می‌کشد تا چیزی بفروشیم. دخترم پول را از اولین مشتری می‌گیرد. می‌گویم: می‌تونی سودش رو حساب کنی؟ - چرا؟ - می‌خواهم تمام سودش را بدهیم برای مردم غزه و لبنان. خوشحال است که از دست ما هم کاری برآمده. لبخند می‌زند و شروع می‌کند به حساب و کتاب. روایت خانم جوانمرد به قلم: فاطمه قلمشاهی پنج‌شنبه | ۲۶ مهر ۱۴۰۳ | مشهدنامه، روایت بچه محل‌های امام رضا علیه‌السلام @mashhadname ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎 بلــه | ایتــا | ویراستی| شنوتو | اینستا