#شهید_ناصر_سراغى :
ای مردم بدانید اگر ما رفتیم و شهید شدیم؛ اما خـ🌷ـون ما باعث پیروزى اسلام و باز شدن راه کربـ✨ـلا خواهد شد...
و شما اِن شاءالله قبر امام حسین(ع) را زیارت خواهید کرد که در آن زمان شهدا را هم یاد کنید.
.
.
.
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بسیج یعنی
لشکر مخلص خدا...
#هفته_بسیج گرامی باد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕊
🌷
✨
شهـدا چہ مےگویند؟
آنها میگوینـــد
ما در زمانهے خود
مَـردانہ رفتیــم،
حالا نوبت شماست..!!
مبـادا با حرفتـان
یا قدمتـان
ڪارے ڪنید کہ
زحمت ما هـدر برود ...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_شصت_و_پنجم حاج خانم کارش در #آشپزخانه تمام شد و خواست کنارم
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_شصت_و_ششم
نسیم خنکی به #صورتم دست میکشید و باز دلم نمیآمد از این #خواب شیرین صبحگاهی #دل بکنم، ولی انگار آفتاب هم میخواست بیدارم کند تا ببینم چه روز #زیبایی آغاز شده که پیوسته پلکهایم را نوازش میداد تا سرانجام با ترانه خوش آهنگ #پرندگان، چشمانم را گشودم.
روی تشک نشستم و گوشه پرده پنجره بزرگ و قدی اتاق را کنار زدم، شاید #مجید در حیاط باشد و چه منظره دل انگیزی پیش #چشمانم نمایان شد! حالا در روشنی روز و #درخشش طلایی آفتاب، زیباییِ دل انگیز حیاط این خانه بیشتر #خودنمایی میکرد.
باغچه میان حیاط با سلیقه کَرتبندی شده و در هر قسمت، سبزی #مخصوصی کاشته بودند. از همان پشت پنجره با نگاه #مشتاقم از ایوان پایین رفتم و پای نخلهای کوتاهی که به ترتیب دور حیاط #صف کشیده بودند، #چرخی زدم، ولی خبری از مجید نبود.
خواستم از جایم بلند شوم که کسی آهسته به در زد و با #مهربانی صدایم کرد: "الهه خانم! بیداری دخترم؟" صدای #حاج_خانم بود که بلافاصله بلند شدم و در را باز کردم. با #سینی بزرگی که در دستش بود، برایم #صبحانه آورده و با مهربانی آغاز کرد: "ببخشید #بیدارت کردم!"
سپس قدم به #اتاق گذاشت و با لحنی #مادرانه ادامه داد: "الان خسته ای، همش میخوابی. ولی #بدنت ضعف میکنه. یه #چیزی بخور، دوباره استراحت کن!"
و من پیش از آنکه از #صبحانه لذیذش نوش جان کنم، از #طعم شیرین کلامش لذت بُردم و دوباره روی #تشک نشستم تا باز هم برایم #مادری کند. مقابلم روی زمین نشست و سینی را برایم روی تشک گذاشت. در یک طرف #سینی کاسه بلوری از کاچی #مخصوص پُر کرده و در بشقاب کوچکی تخم مرغ #آبپَز برایم آورده بود.
بوی نان تازه و رنگ هوس انگیز شربت #آلبالو هم حسابی اشتهایم را تحریک کرده بود که #لبخندی زدم و از ته دل تشکر کردم: "دست شما درد نکنه حاج خانم!" کاسه #کاچی را به سمتم هُل داد و با #صمیمیتی سرشار از محبت تعارفم کرد: "بخور #مادرجون! بخور نوش جونت!"
و برای اینکه با خیالی #راحت مشغول خوردن شوم، به #بهانه کاری از جایش بلند شد و گفت: "ما صبحونه خوردیم، تو بخور عزیزم! من میرم، #راحت باش!" ولی دلم پیش #مجید بود که نگاهش کردم و پرسیدم: "شما میدونید #همسرم کجا رفته؟"
از لحن #عاشقانه و نگرانم، صورتش به لبخندی #شیرین گشوده شد و #پاسخ داد: "نگران نباش مادر جون! صبح زود با آسید احمد رفتن #اسباب بیارن." سپس به آرامی خندید و گفت: "اتفاقاً اونم خیلی #نگرانت بود! کلی سفارش تو رو کرد، بعد دلش #راضی شد بره!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_شصت_و_ششم نسیم خنکی به #صورتم دست میکشید و باز دلم نمیآمد از
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_شصت_و_هفتم
از پریشانی قلب #عاشق مجید خبر داشتم، ولی از حاج خانم #خجالت کشیدم که سرم را #پایین انداختم و خدا میداند به همین #جدایی کوتاه، چقدر دلم برای #مجیدم تنگ شده و دوباره بیتاب دیدنش شده بودم.
صبحانه ام که تمام شد، با #رمقی که حالا پس از روزها با #خوردن کاچی گرم و شربت #شیرین به بدنم بازگشته بود، از جا بلند شدم و #سینی خالی را به آشپزخانه بُردم که حاج خانم #ناراحت شد و با مهربانی #اعتراض کرد: 'تو چرا با این حالت #بلند شدی دخترم؟ خودم می اومدم!"
سینی را روی #کابینت گذاشتم و با شیرین زبانی پاسخ دادم: "حالم خوبه حاج خانم!" #دستم را گرفت و #وادارم کرد تا روی صندلی کنار #آشپزخانه بنشینم و خودش مقابلم ایستاد تا نصیحتم کند: "مادرجون! تازه یه هفته اس مرخص شدی! باید خوب #استراحت کنی! بیخودی هم نباید سبک #سنگین کنی!"
سپس خم شد، رویم را بوسید و با لحنی مهربانتر ادامه داد: "تو هم مثل #دخترم میمونی، نمیخواد به من بگی حاج خانم! دخترم بهم میگه #مامان خدیجه! تو هم اگه دوست داری مامان خدیجه صدام کن!"
و من در این مدت به #قدری بی مهری دیده بودم که از این محبت بی منت، پرده #چشمم پاره شد و قطره اشکی روی گونه ام #غلطید و نمیخواستم به روی خودم بیاورم که اشکم را پاک کردم و در عوض، من هم #لبخندی دخترانه تقدیمش کردم، ولی باز هم نمی خواست در زندگی ام #کنجکاوی کند که نپرسید چرا گریه میکنم و چرا با اینکه اهل بندرم، در این شهر #غریبم و برای اینکه حال و هوایم را عوض کند، همچنانکه مشغول کارهای #آشپزخانه بود، برایم از هر دری حرف میزد تا #سرگرمم کند که صدای زنگ در بلند شد. مجید بود که با کامیون وسایل آمده و به کمک آسید احمد و دو #کارگر، اسباب زندگیمان را داخل #حیاط میگذاشت.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
پدرش حاج عزیزاله از جانبازان سرافراز شهرری ساکن محله ملک آباد جوانمرد بود، حاج اصغر از همان نوجوانی عاشق بسیج و انقلاب بود. در بسیاری از برنامه های فرهنگی بسیج حضور پررنگ داشت و حتی در این اواخر از فرمانده پایگاه کوثر مسجد ولیعصر همان محله نیز بود با شروع جنگ های تکفیری و ضد اسلامی، حاجی جز اولین کسانی بود که به قافله مدافعین حرم پیوست.
ساجدین ری و نوید شاهد📲
#بسیج
#بسیجی
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
.
دل من باز حسیـ❤️ـن باز حسیـ❤️ـن میخواهد
دل چه یکدندگی اش هست قشنگـ😍
سربلندی که سـ✨ـرش پای تو است
چه سرافکندگیـ🌿 اش هست قشنگـ😭
سید علی اصغر پور🖌
عکس از: محمد القرعاوی📸
.
.
.
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💢من پرمدعای خاک برسر مانده بودم و نمیدانستم چه بگویم...
🤕من در بیماستان بستری بودم. وقتی فهمیدم [مجید قربانخانی] شهید شده خندیدم. بلند بلند میخندیدم. آنقدری که میرزا (کسی که آمده بود خبر را بدهد) فکر میکرد شوک عصبی به من دست داده است. پرستار را صدا میکرد. گفتم: «میرزا حالم خوب است. چه میگویی؟ مگر میشود اینها شهید شوند؟ مجید که دیگر شهید نمیشود؟»
🤦🏻♂واقعاً نمیخواستم قبول کنم. میگفتم اگر من زنده ماندهام، حتماً آنها هم زنده هستند. پنج یا شش روز گذشت بعد که دیدم نه ماجرا جدی است، از فشار زیاد چند بار بالا آوردم. باورم نمیشد.
😭خیلی فشار به من آمده بود. از نظر من یک مشت لات و لوت شهید شده بودند و من پرمدعای خاک برسر مانده بودم و نمیدانستم چه بگویم...
#حبیب_عبداللهی
#روایت_جانباز_مدافع_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی(شهید ذکر شده)
tasnim📲
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
📲👆
براندازها خوب به این عکس ها نگاه کنند!
۳۹ سال پیش مردم اصفهان تو یک روز ۳۷۰ تا شهید تشییع می کنند!
شما اگه تونستید تو یه روز ۳۷۰ تا شهید بدید و تشییع کنید بعدش بیاید حرف از براندازی و رژیم چنج بزنید!
ما گر زِ سر بریده میترسیدیم
در محفل عاشقان نمی رقصیدیم!
✍ مُحَمّد نُصوحی
#ایران_قوی
#دولت_انقلابی
پ.ن : دست به دست بشه برسه به اونی که بایدددد برسه!😁
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
.
هرچه روضـ🍂ـه می روم اما دوباره تشنه ام
اشک شور چشمهایم شــ🍹ــربت شیرین من
زخــ😔ــمی تیغ فراقم ای طبیبا مرهمی
دیدن شش گوشــ💔ــه تنها می دهد تسکین من...
موسی علیمرادی🖌
عکس از: قاسم العمیدی📸
.
.
.
.
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
علاقه عجیبی به #نماز_صبحـ🌤 داشت. چند کار را همیشه بعد از نماز صبح انجام میداد. اولـ🍃 سه مرتبه سلام بر #پیامبر(ص)، سه مرتبه سلام بر حضرت #فاطمه (س) و سلام و درود به ائمه، دومـ🌷 تلاوت آیه 137 سوره مبارکه بقره، سومـ🦋 درخواست از خداوند برای سپردن رزق مادی و معنوی آن روز به دست #امام_رضا(ع) و سپس تلاوت قرآن، میگفت:
🍃«وقتی رزقت دست امام رضا(ع) باشد، خیالت راحت است.»🍃
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید(خواهر حاج اصغر)
#رجانیوز📲
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_شصت_و_هفتم از پریشانی قلب #عاشق مجید خبر داشتم، ولی از حاج خ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_شصت_و_هشتم
میدانستم #هزینه کرایه کامیون و کارگر را هم نداشته و همین را هم #مدیون آسید احمد بودیم. من به #خانه خودمان رفته بودم، به توصیه مامان خدیجه کنار اتاق خالی نشسته و دست به #سیاه و سفید نمیزدم.
حالا #زینب_سادات هم به کمک مادرش آمده و با هم موکتها را جارو میکشیدند تا خانه آماده #چیدن وسایل جدیدش شود. خوشحال بودم که #عروس آسید احمد پرده هایش را باز نکرده و نیازی به خریدن پرده جدید و صرف #هزینه سنگین دیگری نبود.
مجید و #آسید_احمد بسته بندی وسایل را در حیاط باز میکردند و به کمک کارگرها به داخل #ساختمان می آوردند و با راهنماییهای مامان خدیجه هر یک را جایی میگذاشتند تا سرِ فرصت به سلیقه خودم خانه را #مرتب کنم.
همه لباس عزای #امام_کاظم(ع) را به تن کرده و مجید هم فرصت کرده بود تا لباسش را عوض کرده و #پیراهن مشکی بپوشد و همین هیبت عزادارش کافی بود تا به #خاطر بیاورم سال گذشته درست در چنین روزی، بین من و #مجید چه گذشت؛ سال گذشته در شبی مثل دیشب، مجید شیفت شب بود و من سخت هوایی هدایتش به #مذهب اهل تسنن شده بودم.
که نقشه ای #زنانه به سرم زد تا فردا صبح که به خانه باز میگردد، با برپایی یک جشن #عاشقانه، دلش را نرم کنم بلکه از سرِ محبت، #حرفهایم را بپذیرد و قدمی هم که شده به سمت #مذهب اهل سنت بردارد.
چند شاخه گل #رُز خریدم، کیک پختم، شربت به لیمو تهیه کردم، میزی #شاعرانه چیدم و چقدر حرف برای گفتن آماده کرده بودم و او به #عشق امام کاظم (ع) چنان غرق دریای ماتم شهادتش شده بود که هیچ کدام را ندید و در عوض #دلش شکست که صبح شهادت امامش، خانه اش #محفل شادی شده و من چقدر در هم شکستم!
من اگرچه از #اهل_سنت بودم، اما روز شهادت فرزند پیامبر (ص) برایم روز #شادی نبود و بیخبر از همه جا، بساط جشنی دو نفره به پا کرده بودم و چه #ساده نقشه هایم نقش بر آب شده بود که تمام عقده هایم را با داد و فریاد و گریه بر سرِ مجید #مهربانم خالی میکردم.
آن روز تا شب #چقدر با دلش جنگیدم که تبعیت از اولیای خدا، #تنها با پیروی از رفتار آنها #تجلی پیدا میکند و سیاه پوشیدن و عزاداری کردن چه ارزشی دارد و او در برابر #خطابه_هایم، هیچ نمیگفت و شاید هم نمیتوانست عطش عشق #شیعه را برایم شرح دهد که من هنوز هم معنای این همه دلبستگی را نمیفهمیدم.
ولی او اجر #عاشقی_اش را از کف با کرامت معشوقش گرفته بود که درست در چنین روزی، کشتی #متلاطم زندگیمان از دریای #طوفانی مصیبت به ساحل #آرامش رسید و به آبروی همان امامی که سال گذشته به حرمت عزایش، جشن خانه مان به هم خورد، امسال در اوج ارزش و #احترام به چنین خانه زیبایی رسیدیم که مجید در مسجد، خدا را به نام موسی بن جعفر (ع) قسم میداده و من در #کنج تاریکی و تنهایی مسافرخانه، خدا را از اعماق جانم صدا زده بودم تا سرانجام اینچنین باب اجابتی به رویمان گشوده شد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
👤 #وسیع_باشیم
توی مهمونیها، وقتی همه جمع میشیم ؛
بعضی حرکتها،
بعضی رفتارها،
💥آدمها رو از مرتبهی #آدمیت خارج میکنند!
رفتارهایی مثلِ .....
#سبک_زندگی_انسانی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
باز
آینه و آب و سینیِ چای و نبات
باز پنج شنبه
و یاد شهدا با صلوات
🌷مزار مطهر #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور و #شهید_حاج_محمد_پورهنگ در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
.
دارم امید پای قدوم تو جانــ🥀 دهم
بهر تو یار عاشــ❤️ــقی ام را نشان دهم
سودیــ💔 نشد از آن همــ😞ــه دلدادگی به غیر
دیگر در این زمینه نخواهـ⛔️ـم زیان دهم...
سید علی اصغرپور🖍
عکس از: قاسم العمیدی📸
.
.
.
.
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔 .... #روضه_مصور...💔
📸پدر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور در کنار پیکر مطهر پسر شهیدش حاج اصغر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊