eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
از تو برنکنم تا و جانم باشد می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد گر نوازی چه سعادت به از این یافت ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد چون مرا تو از هر چه جهان باز استد چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد در قیامت چو سر از خاک لحد بردارم گرد سودای تو بر دامن جانم باشد گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست تا شبی محرم اسرار نهانم باشد هر کسی را ز لبت خشک تمنایی هست من این بخت ندارم که زبانم باشد جان برافشانم اگر سر این دارم اگر طالع آنم باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/538 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد سفر نیازمندان قدم خطا نباشد همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را نظری معاف دارند و دوم روا نباشد به نسیم باید که نبات زنده باشی نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد اگرت سعادتی هست که زنده بمیری به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد تو از کدام شهری که ز دوستان نپرسی مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد اگرم تو بریزی به قیامتت نگیرم که میان دوستان این همه ماجرا نباشد نه حریف مهربانست حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد تو در آینه نگه کن که چه ولیکن تو که ببینی نظرت به ما نباشد تو گمان مبر که ز جفا ملول گردد که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد دگری همین حکایت بکند که من ولیکن چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/536 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
با کاروان مصری چندین شکر نباشد در لعبتان چینی نباشد این و شوخی از سرو و نیاید وین شاهدی و شنگی در ماه و نباشد گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم با تیر چشم تقوا سپر نباشد ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان هر کو به کند میل او بشر نباشد هر آدمی که بینی از سر خالی در پایه جمادست او جانور نباشد الا گذر نباشد پیش تو اهل را ور نه به هیچ تدبیر از تو گذر نباشد هوشم نماند با کس اندیشه‌ام تویی بس جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد بر عندلیب عاشق گر بشکنی قفس را از ذوق اندرونش پروای در نباشد تو مست نوشین تا بامداد و بر من شب‌ها رود که گویی هرگز سحر نباشد دل می‌برد به دعوی فریاد شوق الا بهیمه‌ای را کز خبر نباشد تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد طامات مدعی را چندین اثر نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/535 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا حال منت خبر نباشد در کار منت نظر نباشد تا قوت صبر بود کردیم دیگر چه کنیم اگر نباشد آیین وفا و مهربانی در شهر مگر نباشد گویند نظر چرا نبستی تا مشغله و خطر نباشد ای برو که جهد انسان با تیر قضا سپر نباشد این شور که در سر است ما را وقتی برود که سر نباشد بیچاره کجا رود گرفتار کز کوی تو ره به در نباشد چون روی تو و در روی زمین دگر نباشد در پارس چنین نمک ندیدم در مصر چنین شکر نباشد گر حکم کنی به جان جان از تو عزیزتر نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/534 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای خرّمِ بادِ صبا از برِ یار آمده‌ای، مرحبا! قافلهٔ شب چه شنیدی ز مرغِ سلیمان چه خبر از سبا بر سرِ خشم است هنوز آن حریف یا سخنی می‌رود اندر رضا از درِ صلح آمده‌ای یا خِلاف با قدمِ رَوم یا رَجا بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا گو رمقی بیش نمانْد از ضعیف چند کُنَد صورتِ بی‌جان بقا آن‌همه و پیمان و عهد نیک نکردی که نکردی وفا لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد صلح فراموش کند ماجرا تا به گریبان نرسد دستِ مرگ دست ز دامن نکنیمت رها دوست نباشد به حقیقت که او دوست فراموش کند در بلا خستگی اندر طلبت راحت است درد کشیدن به امیدِ دوا سر نتوانم که برآرم چو چنگ ور چو دفم پوست بدرّد قَفا هر سَحر از دمی می‌زنم روزِ دگر می‌شنوم بر ملا قصهٔ دردم همه عالَم گرفت در که نگیرد آشنا گر برسد به کوه کوه بنالد به زبانِ صدا ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/533 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
لاابالی چه کند دفتر دانایی را طاقت وعظ نباشد سر سودایی را آب را قول تو با آتش اگر جمع کند نتواند که کند و شکیبایی را دیده را فایده آن است که بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست یا غم دوست یا غم رسوایی را همه دانند که من سبزهٔ خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را من همان روز و صبر به یغما دادم که مقید شدم آن یغمایی را سرو بگذار که قدی و قیامی دارد گو ببین آمدن و رفتن رعنایی را گر برانی نرود ور برود باز آید ناگزیر است مگس دکه حلوایی را بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس حد همین است سخندانی و را نوبتی امشب دهل نکوفت یا مگر روز نباشد شب تنهایی را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/532 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد که نه در تو باز ماند مگرش بصر نباشد نه طریق دوستان است و نه مهربانی که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد مکن ار چه می‌توانی که ز خدمتم برانی نزنند سائلی را که دری دگر نباشد به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد مژه‌ای به و بختی که به در نباشد چه است مرغ وحشی که جفای کس نبیند من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد قمری که دوست داری همه روز بر آن نه که شبیت بریزد که در او نباشد چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او سخنی ز گویند و در او اثر نباشد شب و روز رفت باید قدم روندگان را چو به مأمنی رسیدی دگرت سفر نباشد عجب است پیش بعضی که تر است شعر ورق درخت طوبی‌ست چگونه تر نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/531 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد تا مدعی اندر پس دیوار نباشد آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد ای دوست برآور دری از خلق به رویم تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد می و معشوق و زمینی و زمانی کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد پندم مده ای دوست که دیوانه سرمست هرگز به سخن عاقل و هشیار نباشد با مبادت سر و کاری الا به سر کار نباشد سهل است به من اگر دست برآری جان دادن در پای تو دشوار نباشد ماهت نتوان بدین صورت و گفتار مه را لب و دندان شکربار نباشد وان سرو که گویند به بالای تو باشد هرگز به چنین قامت و رفتار نباشد ما توبه شکستیم که در مذهب عشاق صوفی نپسندند که خمار نباشد هر پای که در خانه فرو رفت به گنجی دیگر همه عمرش سر بازار نباشد که در عین است عجب نیست گر وقت سر نباشد مردم همه دانند که در مشکیست که در کلبه نباشد جان در سر کار تو کند و غم نیست کان یار نباشد که وفادار نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/530 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد لعل است یا لبانت، قند است یا دهانت تا در برت نگیرم، نیکم یقین نباشد صورت کنند بر پرنیان و دیبا لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی حقا که در دهانش این انگبین نباشد گر هر که در جهان را شاید که بریزی با یار مهربانت باید که کین نباشد گر جان در پای ریزی ای در کار جان نباشد ور زان که دیگری را بر ما همی‌گزیند گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد حرام بادا بر یار سروبالا تردامنی که جانش در آستین نباشد به هیچ علت روی از تو برنپیچد الا گرش برانی علت جز این نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/527 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جنگ از طرف دوست آزار نباشد یاری که تحمل نکند یار نباشد گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت بسیار مگویید که بسیار نباشد آن بار که گردون نکشد یار سبکروح گر بر عشاق نهد بار نباشد تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی تا شب نرود پدیدار نباشد آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق با آن نتوان گفت که بیدار نباشد از دیده من پرس که شب مستی چون خاستن و خفتن بیمار نباشد گر دست به بری همان است کانجا که ارادت بود انکار نباشد از من مشنو دوستی مگر آن گاه کم پای برهنه خبر از خار نباشد مرغان قفس را المی باشد و شوقی کان مرغ نداند که گرفتار نباشد دل آینه صورت غیب است ولیکن شرط است که بر آینه زنگار نباشد حیوان را که سر از گران شد در بند نسیم اسحار نباشد آن را که بصارت نبود یوسف صدیق جایی بفروشد که خریدار نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/529 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو را ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد من از دست تو در عالم نهم روی ولیکن چون تو در عالم نباشد عجب گر در چمن برپای خیزی که سرو راست پیشت خم نباشد مبادا در جهان رویی که رویت بیند و خرم نباشد من اول روز دانستم که این عهد که با من می‌کنی محکم نباشد که دانستم که هرگز سازگاری پری را با بنی آدم نباشد مکن یارا مجروح مگذار که هیچم در جهان مرهم نباشد بیا تا جان در تو ریزم که بخل و دوستی با هم نباشد نخواهم بی تو یک دم زندگانی که طیب عیش بی همدم نباشد نظر گویند با که داری که غم با یار گفتن غم نباشد حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدعی محرم نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/528 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر سروی به بالای تو باشد نه چون بشن تو باشد و گر در مجلس نشیند نپندارم که همتای تو باشد و گر دوران ز سر گیرند هیهات که مولودی به سیمای تو باشد که دارد در همه لشکر کمانی که چون ابروی تو باشد مبادا ور بود غارت در اسلام همه یغمای تو باشد برای نشاید در تو پیوست همی‌سازیم تا رای تو باشد دو عالم را به یک بار از تنگ برون کردیم تا جای تو باشد یک امروزست ما را نقد ایام مرا کی صبر فردای تو باشد خوشست اندر سر دیوانه سودا به آن که سودای تو باشد سر چو رفتن از دست همان بهتر که در پای تو باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/526 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی ای من بار تنهایی کشد ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد سروبالای منا گر چون آیی در چمن خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد روی تاجیکانه‌ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد شهد ریزی چون دهانت دم به زند فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد دل نماند بعد از این با کس که گر آهنست ساحر چشمت به مغناطیس کشد خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطه‌ایست باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد دم درکش ار دیوانه که گر چه از خیزد به شیدایی کشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/522 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد چو سوخته روزی در انجمن بکشد به لطف اگر بخرامد هزار ببرد به قهر اگر بستیزد هزار تن بکشد اگر آب حیاتست در دهان و لبش مرا عجب نبود کان لب و دهن بکشد گر ایستاد حریفی اسیر بماند و گر گریخت خیالش به تاختن بکشد مرا که قوت کاهی نه کی دهد زنهار بلای که فرهاد کوهکن بکشد کسان عتاب کنندم که ترک بگوی به نقد اگر نکشد این سخن بکشد به عابد اوثان اگر بباید کشت مرا چه حاجت کشتن که وثن بکشد به دوستی کردم ز چشم شوخش گفت عجب نباشد اگر مست تیغ زن بکشد به یک که برآمیخت یار با اغیار بسی نماند که غیرت وجود من بکشد به گفت که من جمعم ای مرا از آن چه که پروانه بکشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/523 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو را یک زمان با ما سر صحرا نمی‌باشد چو خاطر رفتن به جز تنها نمی‌باشد دو چشم از در پیشت فراغ از حال درویشت مگر کز نگه در ما نمی‌باشد ملک یا چشمه نوری پری یا لعبت حوری که بر سوری چنین نمی‌باشد پری رویی و مه پیکر سمن بویی و سیمین بر عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمی‌باشد چو نتوان ساخت بی رویت بباید ساخت با که ما را از سر کویت سر دروا نمی‌باشد مرو هر سوی و هر جاگه که مسکینان نیند آگه نمی‌بیند کست که او شیدا نمی‌باشد جهانی در پیت مفتون به جای آب گریان عجب می‌دارم از هامون که چون دریا نمی‌باشد همه شب می‌پزم سودا به بوی وعده فردا شب سودای را مگر فردا نمی‌باشد چرا بر خاک این منزل نگریم تا بگیرد ولیکن با تو آهن دمم گیرا نمی‌باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/524 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در پای تو افتادن شایسته دمی باشد ترک سر گفتن قدمی باشد بسیار زبونی‌ها بر روا دارد درویش که بازارش با محتشمی باشد زین سان که وجود توست ای صورت روحانی شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد گر جمله صنم‌ها را صورت به تو مانستی شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد با آن که اسیران را کشتی و خطا کردی بر کشته گذر کردن نوع کرمی باشد رقص از سر ما بیرون امروز نخواهد شد کاین مطرب ما یک دم خاموش نمی‌باشد هر کو به همه عمرش سودای بودست داند که چرا دیوانه همی‌باشد کس بر الم ریشت واقف نشود الا به کسی گویی کاو را المی باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/525 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تفاوتی نکند قدر پادشایی را که التفات کند کمترین گدایی را به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد که در به روی ببندند آشنایی را مگر حلال نباشد که بندگان ملوک ز خیل‌خانه برانند بی‌نوایی را و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود هزار شکر بگوییم هر جفایی را همه سلامت آرزو کند مردم خلاف من که به جان می‌خرم بلایی را حدیث نداند کسی که در همه عمر به سر نکوفته باشد در سرایی را خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو ندید جایی را سری به صحبت بیچارگان فرود آور همین قدر که ببوسند خاک پایی را قبای از این در بدن تواند بود بدن نیفتد از این قبایی را اگر تو روی نپوشی بدین لطافت و حسن دگر نبینی در پارس پارسایی را منه به جان تو بار فراق بر ریش که پشه‌ای نبرد سنگ آسیایی را دگر به دست نیاید چو من وفاداری که ترک می‌ندهم عهد بی‌وفایی را دعای اگر بشنوی نکنی که یحتمل که اجابت بود دعایی را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/521 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد و آبی از دیده می‌آمد که زمین تر می‌شد تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز همه شب ذکر تو می‌رفت و مکرر می‌شد چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من گفتی اندر بن مویم سر نشتر می‌شد آن نه می بود که دور از نظرت می‌خوردم خون بود که از دیده به ساغر می‌شد از خیال تو به هر سو که نظر می‌کردم پیش چشمم در و دیوار مصور می‌شد چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی مدعی بود اگرش میسر می‌شد هوش می‌آمد و می‌رفت و نه دیدار تو را می‌بدیدم نه خیالم ز برابر می‌شد گاه چون عود بر آتش تنگم می‌سوخت گاه چون مجمره‌ام دود به سر بر می‌شد گویی آن کجا رفت که شب‌های دگر نفسی می‌زد و آفاق منور می‌شد عقد ثریا مگر امشب بگسیخت ور نه هر شب به گریبان افق بر می‌شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/517 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ساعتی کز درم آن سرو روان بازآمد راست گویی به تن مرده روان بازآمد بخت پیروز که با ما به خصومت می‌بود بامداد از در من صلح کنان بازآمد پیر بودم ز جفای فلک و جور زمان باز پیرانه سرم جوان بازآمد دوست بازآمد و دشمن به مصیبت بنشست باد نوروز علی رغم خزان بازآمد مژدگانی بده ای که سختی بگذشت دل گرانی مکن ای جسم که جان بازآمد باور از بخت ندارم که به صلح از در من آن بت سنگ سخت کمان بازآمد تا تو بازآمدی ای مونس جان از در غیب هر که در سر داشت از آن بازآمد روی تو حرامست مگر را که به سودای تو از هر که جهان بازآمد دوستان عیب مگیرید و ملامت مکنید کاین حدیثیست که از وی نتوان بازآمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/515 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرمست ز کاشانه به برآمد غلغل ز و به یک بار برآمد مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد آب از رخساره او عکس پذیرفت و آتش به سر غنچه برآمد سجاده نشینی که مرید غم او شد آوازه اش از خانه خمار برآمد زاهد چو کرامات بت عارض او دید از چله میان بسته به زنار برآمد بر خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاندش اندر نظر هر که پری وار برآمد من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب دیبای جمال تو به بازار برآمد کام آن بود که جان بر تو فشانم آن کام میسر شد و این کار برآمد چمن آن روز به تاراج خزان داد کز باغ بوی یار برآمد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/516 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که فروشد مشتری بر وی بجوشد یا مگس را پر ببندد یا عسل را سر بپوشد همچنان عاشق نباشد ور بود نباشد هر که درمان می‌پذیرد یا نصیحت می‌نیوشد گر مطیع خدمتت را کفر فرمایی بگوید ور حریف مجلست را زهر فرمایی بنوشد شمع پیشت روشنایی نزد آتش می‌نماید گل به دستت پیش یوسف می‌فروشد سود بازرگان دریا بی‌خطر ممکن نگردد هر که مقصودش تو باشی تا دارد بکوشد برگ چشمم می‌نخوشد در زمستان فراقت وین عجب کاندر زمستان برگ‌های تر بخوشد هر که معشوقی ندارد عمر ضایع می‌گذارد همچنان باشد هر که بر آتش نجوشد تا غمی پنهان نباشد رقتی پیدا نگردد هم دیدست تا چو می‌خروشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/518 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
امروز در فراق تو دیگر به شام شد ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد بیش احتمال سنگ جفا نماند کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد افسوس خلق می‌شنوم در قفای کاین پخته بین که در سر سودای خام شد تنها نه من به دانه خالت مقیدم این دانه هر که دید گرفتار دام شد گفتم یکی به گوشه چشمت نظر کنم چشمم در او بماند و مقام شد ای نگفتمت که عنان نظر بتاب اکنونت افکند که ز دستت لگام شد نامم به عاشقی شد و گویند توبه کن توبت کنون چه فایده دارد که شد از من به روی تو می‌زاید این سخن طوطی شکر شکست که کلام شد ابنای روزگار به زر خرند تو را به طوع و ارادت شد آن مدعی که دست ندادی به بند کس این بار در کمند تو افتاد و رام شد شرح غمت به وصف نخواهد شدن تمام جهدم به آخر آمد و دفتر تمام شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/519 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خواب من ای پسر دستخوش خیال شد نقد امید عمر من در طلب وصال شد گر نشد اشتیاق او غالب صبر و عقل من این به چه گشت آن به چه پایمال شد بر من اگر حرام شد وصل تو نیست بوالعجب بوالعجب آن که من بر تو چرا حلال شد پرتو آفتاب اگر بدر کند هلال را بدر وجود من چرا در نظرت هلال شد زیبد اگر طلب کند عزت ملک مصر آن که هزار یوسفش بنده جاه و مال شد طرفه مدار اگر ز نعره بیخودی زنم کآتش چو شعله زد صبر در او محال شد اگر نظر کند تا نه گمان بری کاو نه به رسم دیگران بنده زلف و خال شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/520 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند کز شوق توام دیده چه شب می‌گذراند وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر باری نکشیدم که به هجران تو ماند سوز یعقوب ستمدیده ز من پرس کاندوه سوختگان سوخته داند دیوانه گرش پند دهی کار نبندد ور بند نهی سلسله در هم گسلاند ما بی تو به برنزدیم آب صبوری در آتش سوزنده صبوری که تواند هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند سلطان خیالت شبی آرام نگیرد تا بر سر صبر من مسکین ندواند ننماید به دهانش شکر وصل آن را که فلک زهر جدایی نچشاند گر بار دگر دامن کامی به کف آرم تا زنده‌ام از چنگ منش کس نرهاند ترسم که نمانم من از این رنج دریغا کاندر من حسرت روی تو بماند قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان گر چشم من اندر عقبش سیل براند فریاد که گر جور فراق تو نویسم فریاد برآید ز هر که بخواند شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت پیداست که قاصد چه به سمع تو رساند زنهار که می‌چکد از گفته هرک این همه نشتر بخورد بچکاند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/513 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کسی که روی تو دیده‌ست حال من داند که هر که به تو پرداخت صبر نتواند مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد دلش ببخشد و بر جانت آفرین اگر به دست کند باغبان چنین سروی چه جای چشمه که بر چشم‌هات بنشاند چه روزها به شب آورد جان منتظرم به بوی آن که شبی با تو روز گرداند به چند حیله شبی در فراق روز کنم و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند جفا و سلطنتت می‌رسد ولی مپسند که گر سوار براند پیاده درماند به دست رحمتم از خاک آستان بردار که گر بیفکنیم کس به هیچ نستاند چه حاجت است به قتل عاشق را حدیث دوست بگویش که جان برافشاند پیام اهل است این خبر که داد نه هر که گوش کند معنی سخن داند ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/511 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈