.
خداروشکر حسینی ام...
ای تـمـام مهـربـانـی در نـگـاهـت یـا حـسیـن
با تو باید آشنـا بــودن که غــربت پیش روست
جعفر رسولزاده🖌
.
.
.
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ
عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ
وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#به_تو_از_دور_سلام🚩
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
از معده درد رنج میبردم و خیلی اذیت بودم. دکتر گفته بود روزی یک لیوان آب هویج و آب سیب تازه باید تا ۴ روز بخوری. اگر آقا محمد برایم میگرفت میخوردم ولی اگر سر کار بود یا ماموریت بود من تنبلی میکردم و نمیخوردم. آقا محمد اعتراض میکرد "چرا مواظب خودت نیستی؟" من بهانه میآوردم که آبمیوهگیری بزرگه و من نمیتوانم وصلش کنم.
‼️یک روز که از سر کار برگشتم دیدم یه آبمیوهگیری یککاره برام گرفته، شروع کردم دعوا کردن که من آبمیوهگیری داشتم، چرا گرفتی و من جای این آبمیوهگیری را ندارم. گفت:
«این را گرفتم که بهانهای نداشته باشی و از روی کابینتها هم تکونش نده، من چند وقت دیگه شهید میشوم و تو بعد از من میگویی آقا محمد فکر آبمیوه من هم بود.»
و آن آبمیوهگیری هنوز همانجاست...
#شهید_محمدحسین_مرادی
#روایت_همسر_شهید
مزار : امامزاده حضرت علی اکبر(ع)، چیذر تهران، مزار شهید سمت راست ورودی امامزاده، نزدیک دکه ی آبی.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت سردار حاجیزاده از عملیات انتقام خون #شهید_علی_صیاد_شیرازی توسط یگان موشکی #سپاه_پاسداران و به درک واصل شدن مسعود رجوی و منافقین
#مرگ_بر_منافق
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
چقدر سخت است
حال عاشقی که نمی داند،
محبوبش نیز هوای او را دارد یا نه...
🕊فقط ۵ روز مانده تا سالگرد شهادت آقای اصغر حاج قاسم...🕊
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
.
#محشرِ_من!
محشری در روز محشر کن بپا
رحم کن بر نوکری #سربار،
ممنونم حسین
امیر عظیمی🖌
عکس از: یوسف آلطعمه📸
.
.
.
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ
عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ
وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#به_تو_از_دور_سلام🚩
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💤ولش می کردی تا لنگ ظهر می خوابید. هیچ چیز را به اندازه خواب اول صبح دوست نداشت. هر روز صبح ماجرا داشتیم سر بیدار کردنش. یعنی جدا کردنش از رخت خواب، سخت ترین کار عالم بود برای من و البته بیشتر از من برای صادق. میگفت صبحانه ام را لقمه بگیر توی راه میخورم! و جوراب هایش را می تِپاند توی جیب شلوارش که توی ماشین بپوشدشان و عوض اینها، دو سه دقیقه بیشتر بماند توی رخت خواب.
🤔سال دوم یا سوم راهنمایی بود که زنگ صبحگاهشان نیم ساعت دیرتر از زنگ مدرسه ما زده می شد. صبح ها به هر مصیبتی که بود بیدارش می کردم و می فرستادمش دست و صورتش را بشوید تا خوابش بپرد و مطمئن که میشدم خوابش پریده، می رفتم مدرسه. یک روز ساعت یک ظهر ناظم شان بهم زنگ زد و گفت: «صادق امروز مدرسه نیامده!» بچه ای نبود که به اسم مدرسه جای دیگری برود.
😅حدس زدم که آقا خوابش گرفته و بعد از من دوباره برگشته به رخت خواب. زنگ زدم خانه. حدسم درست بود! گوشی را که برداشت تازه یادش آمد که مدرسه اش دیر شده. هول هولکی گفت: «ببخشید مامان! جیم ثانیه خودم را می رسانم مدرسه.»
گفتم: «زحمت نکش! ساعت دیوار اتاقت را ببین یک بعد از ظهر است. نیم ساعت دیگر مدرسه تان تعطیل می شود!»
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#روایت_مادر_معزز_شهید
آخر شهید می شوی📖
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
حاج اصغر تا جایی که ما میدانیم از سال ۹۲ در منطقه بود. در تمام این هفت سال بی وقفه کار میکرد و اگر روزی هم میآمد که فرصت خیلی کوتاهی به خانوادهاش سر بزند کارهایش را تلفنی پی میگرفت و اگر کاری پیش میآمد بدون هیچ ملاحظهای به منطقه برمیگشت. حاج اصغر موقع به دنیا آمدن فرزند آخرش هم منطقه بود. حاج اصغر حتی از مرخصیهای معمول خودش هم استفاده نمیکرد. به مقتدایش -اباعبدالله- اقتدا کرده بود و زن و بچهاش را هم به سوریه برده بود که وقت مجاهدتش را برای برگشتن به ایران و دیدن خانواده هدر ندهد. اما همانجا هم خیلی کمتر از دیگر مجاهدانی که سوریه زندگی میکنند خانوادهاش را میدید. در سالهای اخیر جمعا پنج روز به ایران آمده بود و پدر و مادرش را دیده بود....
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_همرزم_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕊فقط ۴ روز مانده تا سالگرد شهادت آقای اصغر حاج قاسم...🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_صد_و_شانزدهم نمیدانم چقدر #طول کشید تا به #درمانگاه رسیدیم،
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_صد_و_هفدهم
مامان #خدیجه چند توصیه دیگر هم کرد و بعد به خانه #خودشان رفت تا من و مجید راحت باشیم. مجید #بشقاب شیر برنج را برداشت و کنارم لب تخت نشست تا خودش #غذایم را بدهد، ولی تبم کمی فروکش کرده بود که بشقاب را از دستش گرفتم و از این همه مهربانی اش قدردانی کردم: «ممنونم #مجید، خودم میخورم!»
و میدیدم رنگ از #صورتش پریده که با #دلواپسی عاشقانه ای ادامه دادم. «خودتم بخور! #ضعف کردی!» خم شد و همچنان که بشقاب دیگر #شیر برنج را از روی سفره برمی داشت، با مهربانی بی نظیری پاسخ داد: «الهه جان من ضعف کردم، ولی نه از گشنگی من از این حال و روز تو #ضعف کردم»
از شیرین زبانی اش #لذت بردم و رمقی برایم نمانده بود تا پاسخش را بدهم که تنها به #رویش خندیدم. هنوز تمام بدنم درد می کرد، آبریزش بینی ام #بند نیامده بود و به امید اندکی بهبودی #مشغول خوردن دستپخت خوش عطر و طعم مامان خديجه شدم که همه مزه خوبش نه به خاطر #هنر آشپزی که از سرانگشتان مادرانه اش سرچشمه می گرفت.
همان طور که روی #تخت نشسته و تکیه ام را به #دیوار داده بودم و هر قاشق از شیر برنج را با تحمل گلودرد شدید فرو میدادم که نگاهم به #ساعت افتاد. چیزی به ساعت نه شب نمانده و مراسم تا ساعتی دیگر آغاز می شد که #بشقاب را روی تخت گذاشتم و با ترسی کودکانه رو به #مجید کردم: «مجید یه ساعت دیگه مراسم شروع میشه من هنوز #نماز هم نخوندم!»
و مجید #مصمم بود تا امشب #مانع رفتن من به مسجد شود که با قاطعیت پاسخ داد: «الهه جان! تو که #امشب نمیتونی بری مسجد همین چند قدم تا حیاط هم به زور اومدی! حالا #چجوری میخوای تا مسجد بیای و چند ساعت اونجا بشینی؟!!!»
از تصور اینکه #امشب نتوانم به مسجد بروم و از #مراسم احیاء جا بمانم، آنچنان رنگ از #صورتم پرید که مجید محو #چشمانم شد و من زیر لب زمزمه کردم: «مجید! آسيد احمد میگفت امشب خیلی #مهمه! اگه امشب #نتونم بیام...»
و حسرت از دست دادن احياء امشب طوری به سینه ام #چنگ زد که صدایم در گلو #خفه شد. چشمانم را به زیر انداختم و نمی توانستم
بپذیرم امشب به مسجد نروم که از این همه كم سعادتی خودم به #گریه افتادم، خودم هم می دانستم حال خوشی ندارم که از شدت چرک خوابیده در گلویم، به #سختی نفس می کشیدم و مدام #عطسه می کردم، ولی شب #قدر فقط همین یک شب بود.
مجید بشقابش را روی #سفره گذاشت، دستم را گرفت و با لحن گرم و گیرایش صدایم کرد: «الهه! داری گریه میکنی؟» شاید باورش نمیشد دختر اهل #سنتی که تا همین چند شب پیش، پایش برای شرکت در مراسم #احیاء پیش نمی رفت، حالا برای جا ماندن از قافله #عشاق الهی، اینچنین مظلومانه گریه می کند که با صدای #مهربانش به پای دل شکسته ام افتاد: «الهه جان! قربون اشک هات بشم! غصه نخور عزیزم! تو خونه با هم احیا می گیریم.»
ولی دل من پې شور و #حال مسجد و مجلس آسید احمد بود که میان #گریه بی صدایم شکایت کردم: «نه! من میخوام برم #مسجد...» ولی حقیقتا توانی برای رفتن نداشتم که سرانجام تسليم #مجید شده و به ماندن در خانه رضایت دادم و چقدر #جگرم آتش گرفته بود که مدام گریه می کردم. ده دقیقه ای به ساعت ده مانده بود که مامان خديجه آمد تا حالی از من بپرسد. او هم می دانست نمی توانم به #مسجد بروم که با لحنی #جدی رو به مجید کرد: «پسرم! شما برو مسجد، من پیش الهه می مونم!»
ولی #مجید کسی نبود که مرا با این حالم تنها بگذارد، حتی اگر #پرستار مهربان و دلسوزی مثل مامان خديجه بالای سرم باشد که سر به زیر انداخت و با #مهربانی نجیبانه ای پاسخ داد: «نه حاج خانم شما بفرمایید، من خودم پیش الهه می مونم!»
و هرچه مامان #خدیجه اصرار کرد، نپذیرفت و با دنیایی تشکر و #التماس دعا، راهی اش کرد تا با خیال راحت به مسجد برود و من چقدر دلم سوخت که از مراسم #احیاء جاماندم.
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 #حاج_حسین_یکتا:
هرچه زندگی و رفتار این شهدا را مطالعه میکنیم، میبینیم که در ابتدا عبد و بنده بودند و بعد رسالتی پیدا کردند و امروز این شهدا دلبری میکنند...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا🌷🍃
شبتون مهدوے☕️🍬
اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
.
آنان که به تو دست تــوســل زده انـد
از عشق به روی سینه ها گل زده اند
پیوسته فرشتگــان به طوف حــرمت
از عرش به سوی کــربلا پل زده اند
سید هاشم وفائی🖌
.
.
.
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ
عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ
وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#به_تو_از_دور_سلام🚩
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
زمین حقیر بود برای داشتنت
آسمان به تو بیشتر می آمد
پرواز کردن سخت نیست...
عاشق که باشی بالت میدهند
تا پرواز کنی
آن هم عاشقانه...
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
4_6025858551015017319.pdf
1.19M
🔖خط حزبالله ۳۲۵| خنجر یمنی در قلب نقشه استکبار
📑شماره سیصد و بیست و پنجم هفته نامهی خط حزب الله با عنوان «خنجر یمنی در قلب نقشه استکبار» منتشر شد.
❓چرا امروز مقاومت یمن، مدافع تمامی ملتهای مستقل غرب آسیا و مستضعفان جهان است؟
🔺«گزارش هفته» این شماره خط حزبالله با عنوان «خنجر یمنی در قلب نقشه استکبار» ضمن پاسخ به این سؤال، مروری بر هفت سال ایستادگی ملت یمن و مقاومت رزمندگان یمنی در برابر ائتلاف آمریکایی-سعودی داشته است.
✔️خط حزبالله در «یادداشت هفته» به مناسبت بیانات اخیر رهبر انقلاب در سالروز ولادت #حضرت_زهرا (سلامالله علیها) در دیدار مداحان اهل بیت علیهمالسلام و تأکید ایشان بر موضوع «جهاد تبیین»، نقش تبیین و روشنگری در پیروزی و استمرار انقلاب اسلامی را بررسی کرده است.
🔴شمارهی این هفتهی خط حزبالله به روح مطهر مدافع حرم #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور تقدیم میشود.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕊فقط ۳ روز مانده تا سالگرد شهادت آقای اصغر حاج قاسم...🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_صد_و_هفدهم مامان #خدیجه چند توصیه دیگر هم کرد و بعد به خانه
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_صد_و_هجدهم
زمین #نشسته و با صدایی آهسته دعا میخواند. حالا پس از چند بار شرکت در مراسم شب قدر #شیعیان، کلمات این دعای #عارفانه برایم آشنا بود و فهمیدم دعای جوشن #کبیر میخواند. کمی روی تخت #جابجا شدم و آهسته صدایش کردم: «مجید...» #سرش را بالا آورد و #همین که دید بیدار شده ام، با سرانگشتانش #اشکش را پا ک کرد و پرسید: «بیدار شدی الهه جان؟ بهتری عزیزم؟»
کف دستم را روی #تشک عصا کردم، به #سختی روی تخت #نیم_خیز شدم و همزمان پاسخ دادم: «بهترم...» و من همچنان بیتاب شب #بیداری امشب بودم که با دل شکستگی #اعتراض کردم: «چرا بیدارم نکردی با هم احیاء بگیریم؟» هنوز هم باورش نمیشد یک دختر سُنی برای احیای امشب این همه #بیقراری کند که برای #لحظاتی تنها نگاهم کرد و بعد با #مهربانی پاسخ داد: «دیدم حالت خوب نیس، گفتم یه کم استراحت کنی!»
و من امشب پی #استراحت نبودم که رواندازم را کنار زدم و با #لحنی درمانده التماسش کردم: «مجید! کمکم میکنی وضو بگیرم؟» و تنها خدا می داند به چه سختی خودم را از روی تخت #بلند کردم و با هر آبی که به دست و #صورتم میزدم، چقدر لرز می کردم و همه را به #عشق مناجات با پروردگارم به جان میخریدم. هنوز سرم #منگ بود و نمی دانستم باید چه کنم که مجید با #دنیایی شور و حال شیعیانه به یاری ام آمد، سجاده ام را #گشود تا رو به #قبله بنشینم و با لحن لبریز محبتش دلداری ام داد، «الهه جان! من فقط جوشن کبیر خوندم. اونم به نیت هر دومون خوندم.»
نمی دانستم چه کنم که من در #شب گذشته با نوای #گرم و پرشور سید احمد وارد حلقه #عشقبازی مراسم شب قدر شده و حالا #امشب در کنج تنهایی این خانه نشسته و تمام بدنم از #درد ناله می زد.
مجید کنار #سجاده_ام نشست و شاید می خواست های دلم را در ساحل دریای امشب به آب بزند که با آهنگ دلنشين صدايش آغاز کرد: «الهه جان ما اعتقاد داریم تو این شب #سرنوشت همه معلوم میشه! نه فقط #سرنوشت انسان ها، بلکه مقدرات همه موجودات #عالم امشب #مشخص میشه»
سپس به عشق امام زمان صورتش میان لبخندی آسمانی درخشید و زمزمه کرد: «ما اعتقاد داریم امشب #تمام سرنوشت هرکسی به امضای امام زمان(عج) میرسه. به قول به آقایی که میگفت امشب #امام_زمان(عج) هم با خدا کلی چونه میزنه با خدا بدی های ما رو #ندید بگیره و به خاطر گل روی امام زمان(عج) هم که شده، ما رو ببخشه که اگه امشب کسی #بخشیده بشه، خدا بهترین مقدرات رو براش مینویسه و امام زمان و هم براش #امضا میکنه... الهه! امشب بیشتر از هر #شب دیگه ای، میتونی حضور امام زمان که رو حس کنی!»
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم #قسمت_صد_و_هجدهم زمین #نشسته و با صدایی آهسته دعا میخواند. حالا پس
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_چهارم
#قسمت_صد_و_نوزدهم(آخر)
و حالا باید #باور می کردم آنچه مرا در مجلس #احياء مست می کند، نه از #پیمانه پر شور و حال آسید #احمد که از عطر نفس های امام #زمانی است که امشب هم در کنج #خلوت این خانه، دلم را #هوایی خودش کرده و عطش قلبم را از باران بی دریغ #حضورش سیراب می کرد که بی آنکه کسی برایم روضه بخواند، در میان دریای اشک، عاشقانه صدایش میزدم که #باور کرده بودم او هم اکنون در این عالم حضور دارد و در پس پرده #غیبت، نغمه ناله های مرا می شنود و در نهایت لطف، #پاسخم را می دهد که اگر #عنایت او نبود، دل من اینچنین عاشقانه برایش نمی تپید.
من هنوز هم در حقیقت #مناجات با اهل بیت پیامبر #شک داشتم و همچنان نمی توانستم با کسی که هزاران #سال پیش از این دنیا رفته و من هرگز او را ندیده ام، درد دل کنم، اما ارتباط با #موعودی که هم اینک در این دنیا حضور دارد، #حدیث دیگری بود و نمی توانستم از لذت هم صحبتی اش بگذرم که امشب می خواست در پیشگاه #پروردگارم برای خوشبختی من #وساطت کند؛ اما چرا سال گذشته این امام #مهربان به فریادم نرسید و با رفتن مادرم، این طوفان #مصیبت بر سر من و زندگی ام خراب شد که با چشمانی که پشت پرده اشک به #چله نشسته بود، به صورت خیس از اشک مجیدم نگاه کردم و پرسیدم:
«خب چرا پارسال که شب ۲۳ من و تو رفتیم #امامزاده و برای شفای مامان اون همه دعا کردیم، خدا #جوابمون رو نداد؟ چرا امام زمان #نخواست که مامان خوب شه؟ چرا #مقدر شد که من و تو این همه عذاب بکشیم؟»
که مجید میان #گریه، عاشقانه خندید و در اوج #پاکبازی پاسخ گلایه های مظلومانه ام را داد: «نمی دونم الهه جان! ما یه چیزی خواستیم، ولی #خواست خدا | به چیز دیگه بود! ولی شاید اگه این یه سال من و تو این همه #عذاب نمیکشیدیم، الان تو این خونه کنار هم نبودیم تا با هم #احياء بگیریم!»
و حالا که به بهای یک سال #رنج و محنت به چنین #بهشت دل انگیزی رسیده بودیم، دریغم می آمد به بهانه ضعف #بیماری و دلخوری گذشته، از کنارش بگذرم که با بدنی که از حرارت #تب آتش گرفته بود، قرآن به سر گرفته و گوش به زمزمه های #خالصانه مجید، خدا را به اولیای #نازنینش قسم می دادم.
#مجید می دید دستانم می لرزد و نمی توانم قرآن را روی #سرم نگه دارم که با دست چپش #قرآن را روی سر خودش گرفته بود و با دست راستش که خیلی هم خم نمی شد، قرآن را روی سر من نگه داشته و با چه شور و حالی نجوا میکرد: «بک یا الله ...»
تا امشب پرودگارمان برایمان چه #تقدیری رقم بزند، تا سحر به درگاهش #ناله زدیم و چشم به امضای زیبای امام زمان(عج)، یک نفس صدایش می زدیم که به #پیروی از همه فقهای شیعه و بخشی از علمای اهل #سنت، به حضورش معتقد شده و به امامتش #معترف بودم و او هم برایمان سنگ تمام گذاشت که بی هیچ #روضه و مجلس و منبری، چشم هایمان تا سحر بارید و دست در حلقه #وصالش، چه شب قدری شد آن #شب_قدر!!!
پایان فصل چهارم🌹
ادامه دارد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اِن شاءالله دوستان فصل پنجم و آخر #جان_شیعه_اهل_سنت رو شروع خواهیم کرد🌷
التماس دعا 🌹🌱
شبتون شهدایے ☕️🍪
🍃🌸
از همه پا خوردهام در این جهان الّا حسین
هر بهاری میشود آخر خزان الّا حسین
من تهی دسـتم، فقـیرم، بیـنوایم، بیکسم
کیست تا یاری کند این ناتوان الّا حسین
محسن راحتحق🖌
عکس از: احمد القریشی📸
.
.
.
السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ
وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ
عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ
وَ بَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
#به_تو_از_دور_سلام🚩
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#فرجامتان_حسینی_و_بخیر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💬حجت الاسلام حمید قدیری:
حریف علی (علیه السلام) نشدند، ناجوانمردانه به خانه و همسرش حمله کردند.
حریف دلاوری #حاج_قاسم در میدان رزم نشدند، در اوج ضعف و زبونی او را زدند؛ امروز هم چون حریف ما نیستند، در اوج بیچارگی دارند با ابزار رسانه ما را میزنند.
مراقب باش در جنگ رسانه ایِ امروز، هدف دشمن، خودِ شما هستی.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊