eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
262 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃 خیلی مهربان بود. شنیده بودم طلبه ها چون به علوم دینی آگاهی بیشتری دارند، از نظر اخلاقی هم انسان های مقیدتری هستند. حالا اما با تمام وجود این را حس می کردم. حتی وقتی یکی از بستگانش برای اولین بار پرسید کدام ویژگی اش تو را جذب کرده؟ بی درنگ پاسخ دادم: مهربانیَش. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 | (آخر) نگاه مجید از عاشقانه به تپش افتاد و چشم من مبهوت صورت مامان بود که با آرامشی مؤمنانه، پاسخ نگاه خیره ام را داد: «عزیزم! تویه دختر هستی! عزيز مایی، رو سر ما جاداری شاید تمایلی به این سفر نداشته باشی! ما فقط روی علاقه ای که به شما داشتیم، بهتون خبر بدیم که اگه دوست دارید، با هم بشیم. با ما بیای یا نیای، عزیز دل من می مونی!» و دیگر هردو ساکت شدند و حالا نوبت من و بود تا حرفی بزنیم و هنوز از بهت پدرم خارج نشده و نمی توانستم بفهمم از چه می خواهند که تنها نگاهشان می کردم و مجید با صدایی که از اشتیاق وصال کربلا به افتاده بود، زمزمه کرد: «نمیدونم چی بگم...» و دلش پیش اهل سنتش بود که لب فرو بست و در عوض را به سوی گشود تا ببیند در چه میگذرد و من دعوت نامه ناخواسته ای شده بودم که امام که برایم فرستاده و در جنایات پدرو در حق شیعیانش، مرا به سوی خودش فراخوانده بود که پیش از مجید به سمت پر زدم و از سر شوق و اشتیاق، به ندای پسر گفتم «حالا باید چی کار کنم؟ باید چی آماده کنم؟ ما که گذرنامه نداریم...» و دیدم چشمان پیش پاکبازی عاشقانه ام به زمین افتاد و دل مشتاقم را خدیجه با روی خوش داد: «همین فردا برید دنبال هاتون تا إن شاءالله آماده شه. فقط هم با خودتون یه دست لباس بردارید، دیگه هیچی نمیخواد. همه چی اونجا هست.» و آسید احمد از این همه شور و شوق یک دختر اهل سنت چه حالی شده بود که به بود و می دیدم به حال خوشم صورت پیرو پر چین و چروکش غرق شده و در همان حال توضیح داد: «ما إن شاءالله شنبه صبح، آذر حرکت می کنیم. به امید یکشنبه صبح هم می رسیم مرز .» سپس درخشید و با حالی زمزمه کرد: «اگه خدا بخواد یکشنبه شب می رسیم ، خدمت حضرت علی(ع)!» ادامه دارد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 | (آخر) و چه دل انگیزی بود که می خواست با میزبانی بزرگوار پیامبر آغاز شود؛ همان کسی که در شب های قدر از من اهل سنت برده و جانم را آنچنان خودش کرده بود که هنوز هم پس از گذشت چند ماه، هر روز در میان کلمات نهج البلاغه اش میکردم و حالا می خواستم به زیارت مرقدش بروم! حالا بهجت انگیز این با عظمت هم به فاجعه پدر و برادرم اضافه شده و مرا بیشتر در خودش فرو می برد که من با همه تمایلات و اشتیاقی که بیش از پیش به اهل پیامبر(ص) پیدا کرده بودم، باز هم آمادگی زیارت مزار و مرقدشان را نداشتم و نمی دانم چه شد که پیش از شیعه ام، برای زدن در مسیر کربلا سینه سپر کردم و با قلبی که همچنان به مصیبت هلاکت و نگون بختی برادرم، آکنده از درد و بود، برای زیارت اربعین می کردم. همین که آسيد احمد و مامان خدیجه از خانه مان رفتند، مقابلم نشست و به گمانم هنوز باورش نمی شد از زبان من چه شنیده که با لحنی لبریز ترس و تردید سؤال کرد: «الهه جان! مطمئنی می خوای بیای؟» و خودم هم نمی دانستم چه در جانم به پا خاسته که دریای دلم به سمت ساحل موج زد و مشتاقانه دادم: «مجید! من می خوام بیام.» ادامه دارد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. عاشق و مبتلای حسینم نوکر و جانفدای حسینم در هوایش نفس نفس زده ام از ازل در هوای حسینم مجتبی دسترنج🖌 عکس از: سامر العذاری📸 . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
خدایا؛ در حال مان انقلاب کن قبل از آنکه بی فایده بمیریم... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید| کارگردانی که نماز شبش ترک نشد! ماجرای توصیه آیت الله حق شناس به مرحوم فرج الله سلحشور 🔹انتشار به مناسبت هشتم اسفند ششمین سالگرد درگذشت این کارگردان متعهد @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🏴🕊 کنج زندان چه بلائی به سرت آوردند؟  چه بلائی به سر چشم ترت آوردند؟ شدی آزاد دگر از قفس تاریکت ولی افسوس که بی بال و پرت آوردند دخترانت همگی چشم به راهت بودند آخر از گوشه ی زندان خبرت آوردند عجبی نیست که چیزی زِ تنت باقی نیست حمله بر زانو و ساق و کمرت آوردند تا که بر تخته ی در جسم تو را میبردند  آن در سوخته را در نظرت آوردند... 🏴 شهادت (ع) رو خدمت آقا امام رضا(ع) و (عج) ارواحنا فداه و دوستداران حضرت تسلیت عرض می کنیم. 🏴 🏴 aghigh.ir @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🥀
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
Reza-Narimani-mage-shahid-mimire2-mc.mp3
4M
سیدالشهدای مدافعان حرم... 🍃 شور| سیدرضا نریمانی🎤 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💠 | (آخر) شاید هنوز بهشتی شب های قدرو مستی قدح محبت امام علی(ع) در مذاق مانده و دلم نمی آمد به تعارف جامی دیگر از اولیای الهی دست رد بزنم که حالا بیش از هر زمان دیگری در بلا دست و پا می زدم و سخت محتاج اینچنین عاشقانه هایی بودم و چه عاشقانه شده بودیم که بی هیچ دردسری گذرنامه گرفته و با چیدن یکی دو دست لباس و چند تکه وسایل در یک ، مهیای رفتن شدیم. عبدالله وقتی فهمید چه در سر داریم، نمی دانست چه بگوید و با چشمانی و متحیر فقط می کرد. حقیقتا خودم هم نمی توانستم باور کنم بی آنکه خبر داشته و یا حتی یک فکری برای رفتن به کربلا به سرم زده باشد، به این اعجاب انگیز دعوت شده و بی آنکه اختیاری به دست من باشد، بپذیرم تا همچون شیعه، با پای پیاده رهسپار کربلا شوم، ولی دلم نمی خواست عبدالله گمان کند کسی مرا به این کار اجبار کرده که صادقانه اعتراف کردم: «آسید احمد و هر سال برای میرن کربلا. هم به ما گفتن دارن میرن، منم دلم می خواست باهاشون برم ...» مجید سرش را انداخته و شاید از چشمان عبدالله ابا میکرد که باز به هوای ، سر بیاید و حرفی بزند که من خودم ادامه دادم: «خب داریم میریم امام حسين(ع)!» و عبدالله طاقتش شد که با حالتی جواب داد: «آخه الان اصلا موقعیت نیس!» و دید مجید خیره نگاهش میکند که به چرخید و برای تبرئه خودش، با لحنی ملایم تر ادامه داد: «شرمنده مجیدجان! من میدونم زیارت امام حسین داره! ولی آخه الان تو این موقعیت که اوضاع انقدر به هم ریخته اس و داره همه رو میبره، تو می خوای دست رو بگیری ببری عراق و از نجف تا کربلا رو پیاده بری؟!!! داعش تهدید کرده که پیاده روی رو به خاک و میکشه!» مجید زد و با متانت همیشگی اش، جواب دلشوره عبدالله را داد: «باور کن هرچی تو الهه باشی، من نگرانشم! ولی عراق انقدر هم که میکنی، خراب نیس! داعش تو همون یکی دو اول زمین گیر شد. از وقتی که آیت الله حکم جهاد داد و شیعه و سنی وارد جنگ با داعش شدن، کمر شکست! دیگه الان تو همون چند تا استان صلاح الدين و نینوا والانبار داره میکنه! این چرت و پرت هایی هم که میگه، فقط برای اینه که مسیر رو خلوت کنه، وگرنه هیچ نمیتونه بکنه! استان کربلا و نجف از امن ترین مناطق عراقه!» و نگاهم کرد تا پشتش به تمام قدم شود و با خاطری آسوده ادامه دهد: «این همه دارن به عشق امام حسین و میرن، من و الهه هم مثل بقیه! خیالت باشه!» ولی خیال عبدالله نمی شد که یکی دو ساعت کرد و به هر دری زد تا ما را از رفتن کند و دست آخر نتوانست حریف عزم زن و شوهری و سُنی شود که صورتمان را بوسید و ما را به سپرد و رفت. ادامه دارد... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
خب مثل اینکه یه سفر کربلا دست جمعی و همراه با مجید و الهه افتادیم☺️ اِن شاءالله در قسمت های آینده با این دو عزیز همراه می شویم🌺😍 بار سفر ببندیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️✨ ای احمدیان به نام احمد صلوات هر دم به هزار ساعت از دم صلوات از نور محمدی دلم مسرورست پیوسته بگو تو بر محمد صلوات مبارکباد🕊✨ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
خیلی پست‌ها به‌ او پیشنهاد شد اما نپذیرفت. در همان زمان فرماندهی هم؛ هر کاری که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. حتی شب‌ها برای یگان آشپزی می‌کرد. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعــ🤲ــا دارم🌹🌱 شبتـ✨ـون محمـ🌸ـدے🍪☕️
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. هرچه آواره ترم من به تو نزدیک ترم عالمے خوب تر از بے سروسامانے نیست... . . . 🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
📸 و شهید خرازی 🤔به خاطر دارم در عملیات خیبر به ما اطلاع دادند که او به شدت مجروح شده و امیدی به زنده ماندنش نیست. با همه علاقه‌ای که به زیارتش داشتم، اما به علت درگیری در عملیات نتوانستم به عیادتش بروم و هر چند دورا دور جویای حالش بودم و از احوالش خبر داشتم با بی صبری منتظر فرصتی بودم تا بتوانم به دیدارش بروم بعداً فهمیدم او هم منتظر من بوده است. 🔹بالاخره یک روز به دیدارش رفتم بسیار خوشحال شد از من گلایه کرد که "خیلی پیشتر از این منتظرت بودم." شرمنده شدم، اما او می‌دانست که من برایم مقدور نبود. از نحوه مجروح شدنش پرسیدم گفت: 🔻در اوج عملیات، در یک منطقه پرخطر در میان جهنمی از آتش و گلوله و خمپاره به یاری رزمندگان شتافتم و درست در محلی رسیدم که دشمن آتش شدیدی روی آن می‌ریخت خمپاره‌ای در کنارم به زمین خورد که از آنجا کنده شدم در نتیجه چند جای بدنم، من جمله دستم آسیب دید. 🌷حاج حسین به محض ترخیص از بیمارستان در حالی که می‌بایست دوران نقاهت را در منزل استراحت کند، به جبهه برگشت و دوباره به مبارزه و شرکت در عملیات پرداخت. ( ) 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
چه خوبه عکست با شهید باشه دعوت نامه بیاد یکی رو ببره، بعد هم اون یکی راهی شه... چند سال بعد روایتگرت دوستت بشه، بزنه یه دعوت نامه هم برای راوی صادر شه و اونم شهید شه... کاش از راویانی باشیم که عاقبتمون ختم به شهادت باشه...
Vala Payamdar Mohammad Farhad Mehrad.mp3
5.68M
🎧والا پیامدار محمد (ص) 🎤فرهاد مهراد مبارکباد🍃 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین