eitaa logo
پژوهش اِدمُلّاوَند
394 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
230 فایل
🖊ن وَالْقَلَمِ وَمَايَسْطُرُونَ🇮🇷 🖨رسانه رسمی محسن داداش پورباکر پژوهشگراسنادخطی،تبارشناسی وفرهنگ عامه 🌐وبلاگ:https://mohsendadashpour2021.blogfa.com 📩مدیر: @mohsendadashpourbaker 🗃پشتیبان: #آوات_قلمܐܡܝܕ 📞دعوت به سخنرانی و جلسات: ۰۹۱۱۲۲۰۵۳۹۱
مشاهده در ایتا
دانلود
📜 تاریخچه تاسیس اولین پمپ بنزین در 🟣 اولین پمپ بنزین در آمل ، در سال ۱۳۲۸، در خیابان امام رضا (ع) ، روبروی گاراژ داودی بین بانک صادرات مرکزی و کفش ملی، متعلق به روح الله پهلوان زاده بوده ، و از طریق بابلسر ، با پوست گوسفند و حلب ۱۸ لیتری، نفت و گازوئیل و بنزین ، آورده می شد. به آن بنزین هواپیما هم می گفتند. (به عبارتی، بنزین هواپیما هم داشتند) پمپ آن دستی، و به صورت دو ظرف شیشه ای بود، که وقتی دستگیره آن کشیده می شد یک طرف آن خالی، و طرف دیگر آن پر می شد. 📕از کتاب فرهنگ اولین ها در آمل به اهتمام مرحوم زنده یاد حشمت الله ایاز آملی 🌿 🇮🇷 شم شین آملی ها 🇮🇷 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
🔰 📜 تاریخچه تاسیس اولین ساندویچی در شهر 🟢 اولین ساندویچی در آمل ، در سال ۱۳۴۳ توسط برادران فتحی در خیابان مهدیه فعالیتش را آغاز کرده بود. ♻️ 🇮🇷 شم شین آملی ها 🇮🇷 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 📌روایت دختری بنام و پسری بنام ✍نقل روایت از زنده یاد استاد اسماعیل کتولی فرزند حسن ملقب به اسماعیل حسن از هنرمندان وراویان بنام اهل روستای ساورکلاته ....‌ 📌نقل رویداد این که در دوره ای در گذشته در این منطقه پسر جوانی بود بنام شیرمحمد که یه پسر بسیار خوب شریفی بود شیر محمد آخرین فرزند خانواده بود و در سنین نوجوانی بر اثر اتفاقی پدرش از داد و پدر مرحوم شد و شیرمحمد بی پدر شد و بعد از فوت پدر با مادر سالخورده و مریض احوالش زندگی می‌کرد. بردار و خواهرای شیرمحمد همه شون متاهل بودن و سرخونه زندگی خودشون بودن شیر محمد که هنوز سنی نداشت پدر شو از دست داده بود به همراه مادر با هم یجا بودن. مادر هم مریض احوال هست دوتای بودن و دیگه بعد از مدتی از مرگ پدر که گذشت ارث و میراث رو تقسيم کردن پدرشون گله گوسفندی هم داشت که قرار گذاشتن که البته بعد از مشورت با هم و بزرگترها که چند راس گوسفند بیشتر بعد به شیرمحمد و حیات رو هم بدن به شیرمحمد که از مادر مواظبت کنه یه چیزی بیشتر به شیرمحمد دادن به خاطر مواظبت از مادر شیرمحمد هم قبول کرد که مادرشون نگه داره و گفت من اصلا چیزی نمیخوام اگر به من چیزی هم ندین من وظیفه ام هست که مادر را داشته باشم خلاصه که شیرمحمد آخری بچه و مجرد هم هست قبول کرد. خلاصه که مال اموالی که داشتن رو تقسيم کردن البته بعد از مدتی بعد از فوت پدر مال اموال رو تقسيم کردن ‌‌‌... دیگه طبق روال شیرمحمد با مادرش یجا بودن با هم زندگی میکردن ‌‌مدتی گذشت دو سه سالی گذشت و کم کم گله گوسفند شیرمحمد زیاد شد تعداد گله بیشتر شد وضع اوضاع مالیشون متوسط جامعه بود. خلاصه که همین روال که بودن تو این چند سال گله گوسفندش بیشتر شد و سن سال شیرمحمد هم بیشتر شد یعنی بزرگتر شد همین جورهم با مادر مریض احوال یه جا بودن زندگی میکردن تا اینکه کم کم به فکر افتادن که شیرمحمد رو جای دوماد کنن ... پدر شیرمحمد یه دوستی داشت بنام سیف الله که قبل ها پدر شیرمحمد براش کار میکرد باهم دوست صمیمی هم بودن مثل دو تا برادر هم با هم بودن با این وجود که براش کار می‌کرد رفت آمد هم با هم داشتن بازم مثل دو تا برادر با هم بودن وضع اوضاع مالی سیف الله خوب بود یعنی از خانواده شیرمحمد خیلی وضع مالیشون بهتر بود. چندین سال پدر شیرمحمد براش کار میکرد هم کارگرش بود و هم رفت آمد داشتن ..‌‌ دیگه از این آخری های عمرش پدر شیرمحمد مقداری برای خودش هم مال اموالی که جمع کرده و برای خودش کار می‌کرد. https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3475 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 ✍خلاصه که این دو خانواده خیلی دوست داشتن که یه وصلتی هم بینشون اتفاق بیفته دختر پسری بهم بدن اما این اتفاق تا زمان زنده بودن پدر شیرمحمد نیفتاد. 📌خلاصه که بین شون وصلتی سر نگرفت .. خانواده دوستشون دختری محجبه داشتد بنام ماه بانو دختر خوب و فهمید و مجرد هم بود این جا هم شیرمحمد بزرگ شده بود موقع ازدواجش بود هر دو شون به سن تکلف ازدواج رسیده بودن پدر شیرمحمد مرحوم شده بود و عروسی آخرین فرزند شو ندیده بود قبل از مرگش هم چندین بار گفته بودکه این دختر ماه بانو رو بدن به شیرمحمد که اون زمان هم هردوشون به سن ازدواج نرسیده بودن خلاصه که خانواده دوستشون هم خیلی دوست داشتن که باخانواده شیرمحمد وصلتی داشته باشن خانواده دوستشون سیف الله بداز مرگ پدرشیرمحمد همش به خانواده شیرمحمد شون سرمیزد به حساب بزرگترشون هم بود خلاصه که بداز تقسیم مال اموال وچن سالی گذشت این دونفر به سن تکلیف ازدواج رسیدن شیرمحمد آدم خوبی بود به همه کمک رسانی می‌کرد یه جوان بسیار عالی و خوب و فهمیده بود موقع کارها کمک مردم می‌کرد احترام همه ورداشت آدم بی حاشیه ای بود دیگه بزرگتر که شد برادر وخواهراش ومادرش بهش گفتن که شما ازدواج کن برادر خواهراش گفتن که شما زن بگیر مادرمون مریضه شما کم کم به فکر ازدواج باش زنی انتخاب کن که زندگیتو جمع کنه بدرد زندگیت بخوره مادروهم مواظبت کنه شیرمحمد بااحترام گفت چشم من ازدواج میکنم برادر بزرگترش گفت پدر ما با سیف الله دوست بود براشون کار می‌کرد رفتدآمدهم داریم ودوست داشتن که یه وصلتی هم بینشون باشه الان هم بزرگترما هست همش به ماسرمیزنه عمویه ماهست اون ها هم دوست داشتن با خانواده ما وصلت کنن که جور نشد شما اگر دخترشون ماه بانوربنظرم بگیری خوبه دختر خوبی هست آشناهستیم براخودتو مادرهم خوب میشه بنظرم زن زندگیت هم همین دختر باشه اگر ماه بانورو بگیری به وصعیت پدر هم گوش دادی البته آن هاهم از خداشان بود که این پسر دومادشون بشه این دختر زندگیتو جمع میکنه دیگه هر مشکلی هم باشه با ازدواج بااین دختر حل میشه .‌‌‌‌خانوادشون هم دوستت دارن شیرمحمد بازم حرفی نزد گفت باشد هرچی شما بگین برادر وخواهرا گفتن که این دختر آشنا هست هم دختر خوبیه هم زن زندگی هست دیگه باهم مشورت کردن و وشیرمحمد هم فکراشو کرد خلاصه که رفتن خواستگاری آن خانواده هم از خدا خواسته قبول کردن دیگه اواخرپاییر ازدواج کردن نامزدشدن وصلت سرگرفت دیگه زمستان شد شیرمحمد نامزد دار شد و مدتی بودن و فصل بهار رسید و دیگه بهارشد کم کم شیرمحمد به فکربرداشتن پشم گوسفندانش افتاد مدتی از بهار ردشد شیرمحمد به تنهای داشت پشم گوسفنداشو میتاشید https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3475 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 ماه بانو نامزدشیرمحمد هم دختر خوبی که بود هم به خانواد ه خودش وهم به خانواده شوهرش سرمیزد هردوجا میرفت وکمک رسانی میکردکمکشون می‌کرد اگر کاری داشتن انجام می‌داد ‌‌خانه هاشون وحیات هاشون تمیز می‌کرد زن کاری وزرنگی بود . .خونه پدر ماه با نو با خونه شوهرش نزدیک بود ماه بانو از آنجای که دختر نجیب زاده ی بود دست پخت خوبی هم داشت روزی که شیرمحمد مشغول جمع آوری پشم گوسفندانش بود مادرشوهر ش هم مریض احوال توخونه بود ماه بانو از خونه پدرش ناهار درست کرد آورد برای خونه شوهرش غذا رو آوردو اول رفت خونه وحیات مادرشوهررو تمیز کرد به مادر شوهر غذا داد بدرفت سمت شیرمحمد ...شیرمحمد هم داشت سایه درخت پشم گوسفندارومیتراشید چن درخت درحیاتشون بود که سایه درخت داشت کارشو انجام می‌داد....ماه بانو غذا رو آورد ودوتا ی سایه درخت نشستن غذا شونو میل کردن ‌...شیرمحمد این کارها وکه میدید خیلی خوشحال میشد ذوق وشوقش بیشتر می‌شد دید نامزدش از خونه پدر خودش براشون غذاآورده اینجوری هم خونه وحیات روهم تمیز میکنه خیلی خوشحال شد یعنی از موقع ازدواج کرد دردسرهاش کمتر شده بود .. خیلی نامزدش کمک بدستشون بود پخت وپزش عالی بود کمک می‌کرد توکار ها همش کمکشون می‌کرددیگه درحین کارغذای بسیار عالی درست کرد از خونه پدر ش هم بود آورد شیرمحمد خوشحالیش بیشتر شد ..‌ذوق شوقش زیاد شد درحین کار شروع کرد برای خانومش خوندن ....‌ بیرم چوره چوپانی کنم من ‌‌‌ بیرم میش قربانی کنم من بیرم میش من دره به دنبال بکشم یاره میهمانی کنم من ای ماه بانو جانم من تره قربانم نماشان درنماشان داری دلبر شاروسه زیر گردن داری دلبر شاروسه زیر گردن رویه سینه برای من مسکین داری دلبر ای ماه بانو جانم من تره قربانم سرشام تا سحر نالنده بلبل مکانی بیته روغنچه گل دوچشمم خوبوعرد نمان بلبل ‌‌‌‌‌گله بشکفته ره نوینه بلبل هی ماه بانو جانم من تره قربانم 📌خلاصه چن بندخوندو از خانومش بابت این همه لطفش تشکر کرد قرارهم گذاشته بودن که چن وقت بد عروسی بگیرن دیگه موقع عروسی رسیدو مراسم گرفتن باز این ملودی رو خودشیرمحمد درمراسم خودش خوند مراسم تمام شد رفتن سرزندگی خودشون زندگیشون شروع کردن ....و دیگه این ملودی اینجوری رایج شد البته به شباهت این ملودی در روایت‌های دیگه ای ام نقل واجرا شده..... 🖊گردآوری ..... https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3475 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
📜 🔹 دعوت حکومت بارفروش از آیت الله شیخ جلال الدین علامه حائری جهت عضویت در مجلس سربازگیری در فروردین سال ۱۳۱۰. 🔹 قانون خدمت سربازی که در گذشته به آن اجباری می گفتند در عصر رضاشاه قانونی شد و اولین دوره سربازگیری در بابل در سال ۱۳۱۰ش صورت گرفته است. 📚منبع: ( اسناد بارفروش؛ از صفوی تا پهلوی ). ✍گردآورنده: https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3476 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
2⃣ 🔎جهت دسترسی به مطالب دلخواه تان در این فهرست جستجو کنید: 👇👇 🔹روی عناوین به رنگ آبی کلیک کنید 🌍مکان: ■ ■#
3⃣ 🔎جهت دسترسی به مطالب دلخواه تان در این فهرست جستجو کنید: 👇👇 🔹روی عناوین به رنگ آبی کلیک کنید 🌿قومیت: ■، ■
5⃣ 🔎جهت دسترسی به مطالب دلخواه تان در این فهرست جستجو کنید: 👇👇 🔹روی عناوین به رنگ آبی کلیک کنید 📝،علما، نویسنده و پژوهشگران: ■
Mohsen Baker: 🌙 📝ردیف ماه های تبری (طبری)ماه های شمسی (خورشیدی) ۱.فردینه ماه همزمان با مرداد ماه ۲.کرچه ماه همزمان با شهریور ماه ۳.هره ماه همزمان با مهر ماه ۴.تیره ماه همزمان با آبان ماه ۵.ملاره ماه همزمان با آذر ماه ۶.شروینه ماه همزمان با دی ماه ۷.میرماه همزمان با بهمن ماه ۸.اونه ماه همزمان با اسفند ماه ۹.ایام پتک یا شیشک (گاهنبار)آغاز نوروز ۱۰.ارکه ماه همزمان با فروردین ماه ۱۱.دماه همزمان با اردیبهشت ماه ۱۲.وهمنه ماه همزمان با خرداد ماه ۱۳.نوروزماه همزمان با تیر ماه ✍ سال تبری دوازده ماه‌ است که با فردینه ما از ۲ مردادماه هجری خورشیدی آغاز می‌شود. ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 📑 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
❤️ 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
هدایت شده از A.22💌
💞 📜نقل رویداد دختری بنام آسیه وپسری بنام نوردین ...... 🎙نقل رویداد از زنده یاد کبرا مزرعه فرزند مرحوم حاج قربان مزرعه ...... ✍نقل رویداداینکه در دوره ای از تاریخ درمنطقه نقل شد که خانواده ای در یکی از روستاهای کتول بودن که از نظر مالی وضع اوضاع خوبی داشتن این خانواده داری چن پسر و چند دختر بودن به جز آخرین فرزند خانواده که نامش بود همگی متاهل بودن و ازدواج کرده بودن همگی سر خونه زندگی خودشون بود ... 📌خلاصه که فرزند آخری هم به سن تکلیف ازدواج رسید و به واسطه ای از بستگان با دختری در روستای بنام ازدواج میکنه . 👈خلاصه به وسیله واسطه میرن خواستگاری و از نوردین تعریف میکنه و اینا وصلت به لطف خداوند و این واسطه سر گرفت.... این دختر هم آسیه خانم یه دختری نجیب و مهربان و خوش بر روحی و صبر حوصله داری بود که حد و حساب نداشت دیگه وصلت سر میگیره و یه مراسمی ام برا شون میگیرن و نامزد شدن... آقا نوردین بعد از اینکه دوماد این خانواده شد مدته چن روزی خونه پدر خانومش موند... 📌خلاصه چن روزی خونه پدرخانومش موند و بدش رفت به سمت خونه خودشون... خانواده نوردین تصمیم گرفتن که عروسشونو با خانوادش دعوت کنن بحساب یه مهمانی بگیرن برای عروسشون... مهمانی گرفتن و عروس به همراه خانواده رفتن خونه پدرشوهرش... مهمانی تموم شد و خانواده ی پدر عروس برگشتن و آسیه چن روزی خونه پدرش شوهر موند... برادر و خواهرهای نوردین سر خونه زندگیشون بودن به خانواده پدر سر میزدن اما بیشتر خونه خودشون بودن همچین پدر مادر نوردین کمی دست تنها بودن ... 📌خلاصه که این تازه عروس چن روزی خونه پدر شوهر موند و شد کمک به دست مادر شوهر شروع کرد مادر شوهرش کمک کردن کارهای مادر شوهر رو انجام دادن ‌‌‌آسیه از آن دسته دخترهای بود که اهل کارو زندگی بود که شروع کرد به کمک کردن به مادر شوهر.... 👇👇 https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3477 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
هدایت شده از A.22💌
✍خلاصه که این تاره عروس باتمام عروسهای این خانواده فرق داشت خیلی زن کاری و انسان بادرک فهم تری نسبت به عروسهای دیگه این خانواده بود....مادرشوهر هم خیلی خوشحال بود که چنین عروسی گرفته و فرزندش چه جای خوبی ازدواج کرده ... 📌خلاصه که پدرو مادر شوهر آسیه خیلی خاطره عروسشونو میخواستن خیلی دوستش داشتن میگفتن چه دختر خوبی هست چه دختر با پدر مادری هست .... پدر شوهر گفت که هرچی میخواد براش بگیرید 👈خلاصه که آسیه تو دل پدر و مادر شوهرش جا افتاد پدر شوهرش ميگفت از دختر های خودمون بیشتر کار میکنه خواهرای نوردین هم خاطر آسیه رو میخواستن و به پدر و مادرشان گفتن که آسیه خیلی داره براتون زحمت میکشه باید برای عروسیش سنگ تمام بزارید ....براش رخت ولباس های خوبی بگیرین دیگه آسیه کم کم تودل تمام فامیلهای شوهرش جا افتاده بود وهمه فامیل دوستش داشتن ... 👈خلاصه که مدتی گذشت و یکی از مراسمات شد حالا عروس دیدن بود یا مراسمی دیگه ای که شد خلاصه یکی از مراسمات شد و مراسم گرفتن و مو قع عروسی هم مراسم شاد هست هم در وصف همان مراسم و ملودی‌های ثلیقه ای سینه به سینه اجرا میکنن یسریا هم در همان مراسمی که هستن فلبداع یهو در وصف همان مخاطب اجرای میکنن ملودی هی اشعاری خلاصه که میخونن .... حالا یسری ها اول صحبتی هست بد تبدیل به آهنگ میشه یسریاام همزمان با آهنگ اشعار مورد نظرو میخونن ... 👈خلاصه که در این مراسم هم همینجور که مراسم و گرم داشتن موقع رقص پایکوبی و خوندنها او اینا رخت و لباس و طلا های که برای عروسشون گرفته بودن و مادر شوهرش به همین رویدا و نشان دادن وسایل عروسش و خیلی هم عروسش و دوست داشت و و خواست یه تقدیر تشکر هم از خانواده عروسش داشته باشه البته اول مراسم خیلی از خانواده عروسش و فامیلهاش تشکر داشت و خیلی هم از آسیه جلو فامیلهاش تعریف می‌کرد... یکسره از خوبیها ی عروسش میگفتن دیگه موقع نشان دادن وسیله های عروس که شد و هی دست میزدن و شادی میکردن مادر شوهر به همین واسطه نشان دان وسایل و عروسشو برا ی عروسش بحساب تعریف کنه وسایل که خریداری کرده رو نشان بده و بگه شروع کرد ملودی هی با اشعاری خوندن: 🌸چادر نو بیاردیم ماشاالله به دخترتان 🌸پیرهن نو بیاردیم ماشاالله به دخترتان 🌸چارقد نو بیاردیم ماشاالله به دخترتان 🌸جامعه نو بیاردیم ماشالله به دخترتان 🌸روفاک نو بیاردیم ماشاالله به دخترتان 🌸دستبند طلا بیاردیم ماشاالله به دخترتان 🌸انگو شتر طلا بیاردیم ماشاالله به دخترتان 🌸خفتی طلا بیاردیم ماشاالله به دخترتان 🌸گوشوار طلا بیاردیم ماشاالله به دخترتان 📌خلاصه که در بین شادی های که داشتن میخوندن اینجا هم مادر شوهر این ملودی رو با این اشعار خوندو مدتی در مراسمات اجرا می‌شد و بدها کم کم از ذهن برخی از مردم مثل یسری از ملودی‌های دیگر پاک شد البته از ذهن برخی از انسانها... البته یسری از رویدادها فلبداعه ام برگرفته ای از از یکدیگر اجرا می‌شد ... دیگه مادرشوهر اینها رو خوندو مراسم تمام شد مدتی بدهم عروسی گرفتن و رفتن سر زندگی خودشون ودرکنار خانه پدر نوردین خونه ساختن و در کنار پدر و مادر زندگیشونو ادامه دادن کم کم صاحب اولاد و زندگی شدن...... 🖊گردآوری: https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3477 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
هدایت شده از A.22💌
📝 کتابخانه ی اسناد و آثار منتشر نشده بدون خدمات عمومی 👇👇 🔎جهت دسترسی به مطالب دلخواه تان در این فهرست جستجو کنید: 👇👇 💞منظومه ها: آنچه از منظومه ها، داستانها و وقایع بومی و محلی که در قالب اسناد یا تحقیقات میدانی و به دست ما رسیده است. 📜 📩منظومه های پیرامون زندگیتان و یا آنچه از اطراف شنیده اید را برای ما ارسال کنید، به نام شما ثبت و منتشر خواهیم کرد. https://mohsendadashpour2021.blogfa.com/post/3480 ─═༅𖣔❅ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ❅𖣔༅═─ 💥 @edmolavand 📚ܐܡܝܕ 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
هدایت شده از A.22💌
هدایت شده از A.22💌
هدایت شده از A.22💌
هدایت شده از A.22💌
هدایت شده از A.22💌
هدایت شده از A.22💌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصالت پسر خوش صدا مازندران🍃 👌👌 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
28.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌تاشون تپه روستای کرچا و دورنمای از روستای شلدره (میوه جنگلی پاییزی) هم نزدیک برسین هسته😃😍 🎥 سلمان محمدی 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─
هدایت شده از میرمریم
Ziyarat-Ashura-ali-fani-232665.mp3
8.41M
🌱 ‍ــ شفاوشفاعت امام حسین را دردنیاوآخرت روزى کن🤲 🌟اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌟وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌟وَعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ(ع) 🌟وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن التـماسِ‌دعـا...💔 🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄﷽🍃⃟🌸᭄•🍃⃟🌸᭄• 📚ܐܡܝܕ @edmolavand 📡✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🇮🇷࿐჻𖣔༅═─