eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
خوشا و خرما وقت حبیبان به بوی و بانگ عندلیبان خوش آن ساعت نشیند دوست با دوست که ساکن گردد آشوب رقیبان دو تن در جامه‌ای چون پسته در پوست برآورده دو سر از یک گریبان سزای دشمنان این بس که بینند حبیبان روی در روی حبیبان نصیب از عمر دنیا نقد وقت است مباش ای هوشمند از بی نصیبان چو دانی کز تو چوپانی نیاید رها کن گوسفندان را به ذئبان من این رندان و مستان دوست دارم خلاف پارسایان و خطیبان بهل تا در حق من هر چه بگویند آشنایان و غریبان لب لبان را خصلتی هست که غارت می‌کند هوش لبیبان نشستم با جوانمردان اوباش بشستم هر چه بر ادیبان که می‌داند دوای درد که رنجورند از این علت طبیبان ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/257 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه است بوی از نیازمندان دل از انتظار دهن از امید خندان مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد به ورع خلاص یابد ز فریب چشم بندان نظری مباح کردند و هزار معطل دل عارفان ببردند و قرار هوشمندان سر کوی ماه رویان همه روز فتنه باشد ز معربدان و مستان و معاشران و رندان اگر از کمند بروم کجا گریزم که خلاص بی تو بند است و حیات بی تو زندان اگرم نمی‌پسندی مدهم به دست دشمن که من از تو برنگردم به جفای نفسی بیا و بنشین سخنی بگوی و بشنو که قیامت است چندان سخن از دهان خندان اگر این شکر ببینند محدثان همه دست‌ها بخایند چو نیشکر به دندان همه شاهدان عالم به تو عاشقند که میان گرگ صلح است و میان گوسفندان ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/256 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خوش می‌رود این پسر که برخاست سرویست چنین که می‌رود راست ابروش کمان قتل عاشق گیسوش کمند عقل داناست بالای چنین اگر در اسلام گویند که هست و بالاست ای آتش خرمن عزیزان بنشین که هزار فتنه برخاست بی جرم بکش که بنده مملوک بی ببر که خانه یغماست دردت بکشم که درد داروست خارت بخورم که خار خرماست انگشت نمای خلق بودن زشت است ولیک با تو باید که سلامت تو باشد سهل است ملامتی که بر ماست جان در قدم تو ریخت وین منزلت از خدای می‌خواست خواهی که دگر حیات یابد یک بار بگو که کشتهٔ ماست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/255 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران دو آلوده بربودند عقل از دست بیداران نصیحتگوی را از من بگو ای دم درکش چو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از باران گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی ز توبه توبه کردندی چو من بر دست خماران گرم با بی دوست فردا در بهشت آرند همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران چه بوی است این که عقل از من ببرد و صبر و هشیاری ندانم باغ فردوس است یا بازار تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران گر آن عیار شهرآشوب روزی حال من پرسد بگو نمی‌گیرد به شب از دست عیاران گرت باری گذر باشد نگه با جانب ما کن نپندارم که بد باشد جزای کرداران کسان گویند چون جفا دیدی تحول کن رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/253 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بگذار تا بگرییم چون ابر در کز سنگ گریه خیزد روز وداع یاران هر کو فرقت روزی چشیده باشد داند که سخت باشد قطع امیدواران با ساربان بگویید احوال آب چشمم تا بر شتر نبندد محمل به روز باران بگذاشتند ما را در دیده آب حسرت گریان چو در قیامت چشم گناهکاران ای شب نشینان جانم به طاقت آمد از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران چندین که برشمردم از ماجرای اندوه نگفتم الا یک از هزاران به روزگاران مهری نشسته در بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران چندت کنم حکایت این قدر کفایت باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/254 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دیگر به کجا می‌رود این سرو خرامان چندین نظرش دست به دامان مرد است که چون سراپای وجودش می‌سوزد و آتش نرسیده‌ست به خامان خون می‌رود از چشم اسیران کمندش یک بار نپرسد که کیانند و کدامان گو خلق بدانید که من عاشق و مستم در کوی خرابات نباشد سر و سامان در پای رقیبش چه کنم گر ننهم سر محتاج ملک بوسه دهد دست دل می‌تپد اندر بر چو کبوتر زین رفتن و بازآمدن کبک خرامان یا متی یرجع نومی و قراری انی و علی العاشق هذان حرامان ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/250 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
فراق دوستانش باد و یاران که ما را دور کرد از دوستداران دلم در بند تنهایی بفرسود چو در قفس روز هلاک ما چنان مهمل گرفتند که قتل مور در پای سواران به خیل هر که می‌آیم به زنهار نمی‌بینم به جز زنهارخواران ندانستم که در پایان صحبت چنین باشد وفای حق گزاران به گنج شایگان افتاده بودم ندانستم که بر گنجند ماران دلا گر دوستی داری به بباید بردنت جور هزاران خلاف یاران است که برگردند روز تیرباران چه باشد سری در پای یاری به اخلاص و ارادت جان سپاران ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/252 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سخت به ذوق می‌دهد باد ز بوستان نشان دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان گر همه خلق را چو من بی‌دل و مست می‌کنی روی به نما خمر به زاهدان چشان طایفه‌ای سماع را عیب کنند و را زمزمه‌ای بیار تا بروند خرقه بگیر و می بده باده بیار و غم ببر بی‌خبر است عاقل از لذت عیش بیهشان سوختگان را دود به سقف می‌رود وقع ندارد این سخن پیش فسرده آتشان رقص حلال بایدت سنت اهل معرفت دنیا پای نه دست به آخرت فشان تیغ به خفیه می‌خورم آه نهفته می‌کنم گوش کجا که بشنود زار خامشان چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو چون نروم که بیخودم شوق همی‌برد کشان من نه به وقت پیر و شکسته بوده‌ام موی سپید می‌کند چشم سیاه اکدشان بوی بهشت می‌دمد ما به عذاب در گرو آب حیات می‌رود ما تن کشان باد و بوی متفقند چون تو فصیح حیف بود ز خامشان ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/251 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چند بشاید به صبر دیده فرو دوختن خرمن ما را نماند حیله به جز سوختن گر نظر صدق را گنه می‌نهند حاصل ما هیچ نیست جز گنه اندوختن چند به شب در سماع جامه دریدن ز شوق روز دگر بامداد پاره بر او دوختن زهد نخواهد خرید چاره رنجور شمع و است و شید پیش تو نفروختن تا به کدام آبروی ذکر وصالت کنیم شکر خیالت هنوز می‌نتوان توختن لهجه من پیش دهان تو چیست در نظر آفتاب مشعله افروختن منطق شنید حاسد و حیران بماند چاره او خامشیست یا سخن آموختن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/247 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نبایستی هم اول مهر بستن چو در داشتی پیمان شکستن به وصل پروردن یکی را خطا کردی به تیغ هجر خستن دگربار از پری رویان جماش نمی‌باید وفای عهد جستن اگر کنجی به دست آرم دگر بار منم نوبت و تنها نشستن ولیکن صبر تنهایی محال است که نتوان در به روی دوست بستن همی‌گویم بگریم در غمت زار دگر گویم بخندی بر گرستن گر آزادم کنی ور بنده مرا قید ممکن نیست جستن گرم دشمن شوی ور دوست گیری نخواهم دستت از دامن گسستن قیاس آن است کز کمندش به جان دادن توانی باز رستن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/245 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم کاین کارهای مشکل افتد به کاردانان دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد می‌باید این نصیحت کردن به دامن ز پای برگیر ای رو تا دامنت نگیرد دست خدای من ترک مهر اینان در نمی‌شناسم بگذار تا بیاید بر من جفای آنان روشن روان عاشق از تیره شب ننالد داند که روز گردد روزی شب شبانان باور مکن که من دست از دامنت بدارم شمشیر نگسلاند پیوند مهربانان چشم از تو برنگیرم ور می‌کشد رقیبم مشتاق بسازد با باغبانان من اختیار را تسلیم کردم همچون زمام اشتر بر دست ساربانان شکرفروش مصری حال مگس چه داند این دست شوق بر سر وان آستین فشانان شاید که آستینت بر سر زنند تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/249 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ما نتوانیم و پنجه درانداختن قوت او می‌کند بر سر ما تاختن گر دهیم ره به یا نگذاری به پیش هر دو به دستت در است کشتن و بنواختن گر تو به و تیر حمله بیاری رواست چاره ما هیچ نیست جز سپر انداختن کشتی در آب را از دو برون حال نیست یا همه سود ای حکیم یا همه درباختن مذهب اگر عاشقیست سنت عشاق چیست دل که نظرگاه اوست از همه پرداختن پایه نیست پیش تو افروختن یا قد و بالای سرو پیش تو افراختن هر که چنین روی دید جامه چو درید موجب دیوانگیست آفت بشناختن یا بگدازم چو یا بکشندم به چاره همین بیش نیست سوختن و ساختن ما سپر انداختیم با تو که در جنگ دوست زخم توان و تیغ بر نتوان آختن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/248 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر متصور شدی با تو در آمیختن حیف نبودی وجود در قدمت ریختن فکرت من در تو نیست در قلم قدرتیست کاو بتواند چنین صورتی انگیختن کیست که مرهم نهد بر مجروح که‌ش نه مجال وقوف نه ره بگریختن داعیه شوق نیست رفتن و باز آمدن قاعده مهر نیست بستن و بگسیختن آب روان سرشک و آتش سوزان آه پیش تو باد است و خاک بر سر بیختن هر که به شب وار در نظر شاهدیست باک ندارد به روز کشتن و آویختن خوی تو با دوستان تلخ سخن گفتن است چاره حدیث با شکر آمیختن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/246 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نبایستی هم اول مهر بستن چو در داشتی پیمان شکستن به وصل پروردن یکی را خطا کردی به تیغ هجر خستن دگربار از پری رویان جماش نمی‌باید وفای عهد جستن اگر کنجی به دست آرم دگر بار منم نوبت و تنها نشستن ولیکن صبر تنهایی محال است که نتوان در به روی دوست بستن همی‌گویم بگریم در غمت زار دگر گویم بخندی بر گرستن گر آزادم کنی ور بنده مرا قید ممکن نیست جستن گرم دشمن شوی ور دوست گیری نخواهم دستت از دامن گسستن قیاس آن است کز کمندش به جان دادن توانی باز رستن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/245 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست از خانه برون آمد و بازار بیاراست در وهم نگنجد که چه و چه در وصف نیاید که چه مطبوع و چه صبر و و دین می‌رود و طاقت و آرام از زخم پدید است که بازوش تواناست از بهر خدا روی مپوش از زن و از مرد تا صنع خدا می‌نگرند از چپ و از راست چشمی که تو را بیند و در قدرت بی چون مدهوش نماند نتوان گفت که بیناست دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد از بارخدا به ز تو حاجت نتوان فریاد من از دست غمت عیب نباشد کاین درد نپندارم از آن من تنهاست با جور و جفای تو نسازیم چه سازیم چون زهره و یارا نبود چاره مداراست از روی صبر نه صبر است که زهر است وز دست زهر نه زهر است که حلواست آن کام و دهان و لب و دندان که تو داری عیش است ولی تا ز برای که مهیاست گر من و جمله عالم تو بریزی اقرار بیاریم که جرم از طرف ماست تسلیم تو نتواند که نباشد گر سر بنهد ور ننهد دست تو بالاست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/244 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن گدایی پادشاهی را به شوخی دوست می‌دارد نه بی او می‌توان بودن نه با او می‌توان گفتن هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن ز دستم بر نمی‌خیزد که انصاف از تو بستانم روا داری گناه و آنگه بر من آشفتن که می‌گوید به بالای تو ماند سرو بستانی بیاور در چمن سروی که بتواند چنین رفتن چنانت دوست می‌دارم که وصلم نمی‌خواهد کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن مراد خسرو از کناری بود و آغوشی محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن نصیحت گفتن آسان است سرگردان عاشق را ولیکن با که می‌گویی که نتواند پذیرفتن شکایت پیش از این حالت به نزدیکان و غمخواران ز دست می‌کردم کنون از دست گر از برگردی نه عالی همتی تو کز نیشی بیازردی نخواهی انگبین رفتن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/243 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سهل باشد به ترک جان گفتن ترک جانان نمی‌توان گفتن هر چه زان تلخ‌تر بخواهی گفت شکرین است از آن دهان گفتن توبه کردیم پیش بالایت سخن سرو بوستان گفتن آن چنان وهم در تو حیران است که نمی‌داندت نشان گفتن به کمندی درم که ممکن نیست رستگاری به الامان گفتن دفتری در تو وضع می‌کردم متردد شدم در آن گفتن که تو از آن که بشاید به داستان گفتن نیک زهره می‌دارند با از دست باغبان گفتن من نمی‌یارم از جفای رقیب درد با یار مهربان گفتن وان که با یار هودجش نظر است نتواند به ساربان گفتن سخن سر به مهر دوست به دوست حیف باشد به ترجمان گفتن این حکایت که می‌کند بس بخواهند در جهان گفتن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/242 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دست با سرو روان چون نرسد در گردن چاره‌ای نیست به جز دیدن و حسرت آدمی را که طلب هست و توانایی نیست صبر اگر هست و گر نیست بباید کردن بند بر پای توقف چه کند گر نکند شرط است بلا دیدن و پای افشردن روی در خاک در دوست بباید مالید چون میسر نشود روی به روی آوردن نیم جانی چه بود تا ندهد دوست به دوست که به صد جان جانان نتوان آزردن سهل باشد سخن سخت که گویند جور دهنان تلخ نباشد بردن هیچ شک می‌نکنم کآهوی مشکین تتار شرم دارد ز تو مشکین خط آهو گردن روزی اندر سر کار تو کنم جان عزیز پیش بالای تو باری چو بباید مردن دیده نگه داشتن از صورت نه چنان است که دادن و جان پروردن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/239 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه بود دو دست در گردن به هم نشستن و حلوای آشتی به روزگار عزیزان که روزگار عزیز دریغ باشد بی دوستان به سر بردن اگر هزار جفا سروقامتی بکند چو بیاید عذرش بباید آوردن چه شکر گویمت ای باد مشک بوی وصال که بوستان امیدم بخواست پژمردن فراق روی تو هر روز کشتن بود نظر به شخص تو امروز روح پروردن کسی که قیمت ایام وصل نشناسد ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن اگر سری برود بی‌گناه در پایی به خرده‌ای ز بزرگان نشاید آزردن به تازیانه گرفتم که بی بزنی کجا تواند رفتن کمند در گردن کمال شوق ندارند عاشقان صبور که احتمال ندارد بر آتش افسردن گر آدمی صفتی به بمیر که مذهب حیوان است همچنین مردن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/240 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
طوطی نگوید از تو سخن با شهد می‌رود ز دهانت به در سخن گر من نگویمت که تو عالمی تو بیاری به هر سخن واجب بود که بر سخنت آفرین کنند لیکن مجال گفت نباشد تو در سخن در هیچ بوستان چو تو سروی نیامده‌ست بادام چشم و پسته دهان و شکرسخن هرگز شنیده‌ای ز بن سرو بوی مشک؟ یا گوش کرده‌ای ز دهان سخن؟ انصاف نیست پیش تو گفتن حدیث من عهد می‌کنم که نگویم دگر سخن چشمان به نظر سحر می‌کنند من چگونه گویمت اندر نظر سخن ای باد اگر مجال سخن گفتنت بود در گوش آن ملول بگوی این قدر سخن وصفی چنان که حسنت نمی‌رود آشفته حال را نبود معتبر سخن در می‌چکد ز منطق به جای شعر گر سیم داشتی بنوشتی به زر سخن دانندش اهل فضل که مسکین غریق بود هر گه که در سفینه ببینند تر سخن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/241 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن که ندارد من طاقت هجران دیدن بر سر کوی تو گر تو این بود دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن عقل بی از تو دیدن تا چند خویشتن بی‌دل و بی سر و سامان دیدن تن به قدمت خاک توان کرد ولیک گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن هر شبم زلف سیاه تو نمایند به تا چه آید به من از پریشان دیدن با وجود رخ و بالای تو کوته نظریست در شدن و سرو خرامان دیدن گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر بی نیاز آمدی از چشمه حیوان دیدن هر سوخته کاندر خم زلف تو فتاد گوی از آن به نتوان در خم چوگان دیدن آن چه از نرگس مخمور تو در چشم من است برنخیزد به و و ریحان دیدن حسرت بیهوده مخور دانی چیست چاره کار تو جان دادن و جانان دیدن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/237 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آخر نگهی به سوی ما کن دردی به ارادتی دوا کن بسیار خلاف عهد کردی آخر به یکی وفا کن ما را تو به خاطری همه روز یک روز تو نیز یاد ما کن این قاعده خلاف بگذار وین معاندت رها کن برخیز و در سرای در بند بنشین و قبای بسته وا کن آن را که هلاک می‌پسندی روزی دو به خدمت آشنا کن چون انس گرفت و مهر پیوست بازش به فراق مبتلا کن چو حریف است تن درده و چشم در قضا کن شمشیر که می‌زند سپر باش دشنام که می‌دهد دعا کن زیبا نبود شکایت از دوست زیبا همه روز گو جفا کن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/236 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
میان باغ حرام است بی تو گردیدن که خار با تو مرا به که بی تو چیدن و گر به جام برم بی تو دست در مجلس حرام صرف بود بی تو باده نوشیدن خم دو زلف تو بر حلقه در حلقه به سنگ خاره درآموخت ورزیدن اگر جماعت چین صورت تو بت بینند شوند جمله پشیمان ز بت پرستیدن کساد نرخ شکر در جهان پدید آید دهان چو بازگشایی به وقت خندیدن به جای خشک بمانند سروهای چمن چو قامت تو ببینند در خرامیدن من گدای که باشم که دم زنم ز لبت سعادتم چه بود خاک پات بوسیدن به مستی و رسواییم است از آنک نکو نباشد با زهد ورزیدن نشاط زاهد از انواع طاعت است و ورع صفای عارف از ابروی نیکوان دیدن عنایت تو چو با جان است چه باک چه غم گه حشر از گناه سنجیدن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/238 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چشم اگر با دوست داری گوش با دشمن مکن تیرباران قضا را جز رضا جوشن مکن هر که ننهاده‌ست چون پروانه بر سوختن گو حریف آتشین را طوف پیرامن مکن جای پرهیز است در کوی شکرریزان گذشت یا به ترک بگو یا چشم وا روزن مکن کیست کاو بر ما به بیراهی گواهی می‌دهد گو ببین آن روی شهرآرا و عیب من مکن دوستان هرگز نگردانند روی از مهر دوست نی معاذالله قیاس دوست از دشمن مکن تا روان دارد روان دارم حدیثش بر زبان سنگدل گوید که یاد یار سیمین تن مکن مردن اندر کوی از زندگانی است تا نمیری دست مهرش کوته از دامن مکن شاهد آیینه‌ست و هر کس را که شکلی نیست گو نگه بسیار در آیینه روشن مکن با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد گر چه بازو سخت داری زور با آهن مکن ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/235 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گواهی امین است بر درد من سرشک روان بر رخ زرد من ببخشای بر عندلیب الا ای من که گر هم بدین نوع باشد فراق به نزد تو باد آورد گرد من که دیده‌ست هرگز چنین آتشی کز او می‌برآید دم سرد من فغان من از دست جور تو نیست که از طالع مادرآورد من من اندر بندگی نیستم وز اندازه بیرون تو در من بداندیش که مطرود باد ندانم چه می‌خواهد از طرد من و گر من آنم که اینم سزاست ببخش و مگیر ای جوانمرد من تو معذور داری به انعام اگر زلتی آمد از کرد من تو دردی نداری که دردت مباد از آن رحمتت نیست بر درد من ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/234 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈