eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
هشیار کسی باید کز بپرهیزد وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد آن کس که دارد آراسته‌ی معنی گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد ور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزد آخر نه منم تنها در بادیه‌ی سودا لب بس شور برانگیزد بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت بی‌مایه زبون باشد هر چند که بستیزد فضل است اگرم عدل است اگرم رانی قدر تو نداند آن کز زجر تو بگریزد تا به تو پیوستم راه همه دربستم جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد نظر از رویت کوته نکند هرگز ور روی بگردانی در دامنت آویزد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/547 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کدام چاره سگالم که با تو درگیرد کجا روم که من از تو برگیرد ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که چشم شوخ من از عاشقی حذر گیرد دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن که پیش تیر غمت سپر گیرد چو تلخ عیشی من بشنوی به درآی که گر به درآیی جهان شکر گیرد به خسته برگذری صحتش فرازآید به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد ز سوزناکی گفتار من قلم بگریست که در نی آتش سوزنده زودتر گیرد دو چشم مست تو شهری به غمزه‌ای ببرند کرشمه تو جهانی به یک نظر گیرد گر از جفای تو در کنج خانه بنشینم خیالت از در و بامم به عنف درگیرد مکن که روز جمالت سر آید ار شبی به دست دعا دامن سحر گیرد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/551 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد دریای آتشینم در دیده موج زد خود کرده بود غارت حوالی بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد دیدار در پایم ارغوان ریخت گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد دیوانگان را می‌بست در سلاسل هر جا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد یا رب که در وی پروای نگنجد دست محبت آنجا خرگاه چون زد غلغل فکند روحم در ملایک هر گه که سنگ آهی بر طاق آبگون زد ز برون شو گر مرد راه کان کس رسید در وی کز قدم برون زد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/548 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کسی به عیب من از نپردازد که هر که می‌نگرم با تو می‌بازد فرشته‌ای تو بدین روشنی نه آدمیی نه آدمیست که بر تو نظر نیندازد نه آدمی که اگر آهنین بود شخصی در آفتاب جمالت چو موم بگدازد چنین پسر که تویی راحت روان پدر سزد که مادر گیتی به روی او کمان چفته ابرو کشیده تا بن گوش چو لشکری که به دنبال صید می‌تازد کدام که به روی تو ماند اندر باغ کدام سرو که با قامتت سر افرازد درخت میوه مقصود از آن بلندترست که دست قدرت کوتاه ما بر او یازد مسلمش نبود یار آتشروی مگر کسی که چو پروانه سوزد و سازد مده به دست فراقم پس از وصال چو چنگ که مطربش بزند بعد از آن که بنوازد خلاف عهد تو هرگز نیاید از دلی که از تو بپرداخت با که پردازد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/549 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آه اگر دست من به تمنا نرسد یا از چنبر تو به من وانرسد غم هجران به سویت‌تر از این قسمت کن کاین همه درد به جان من تنها نرسد سروبالای منا گر به چمن برگذری سرو بالای تو را سرو به بالا نرسد چون تویی را چو منی در نظر آید هیهات که قیامت رسد این رشته به هم یا نرسد ز آسمان بگذرم ار بر منت افتد نظری ذره تا مهر نبیند به ثریا نرسد بر سر لبت دست چو من درویشی به گدایی رسد آخر چو به یغما نرسد ابر چشمانم اگر قطره چنین ریخت بوالعجب دارم اگر سیل به دریا نرسد هجر بپسندم اگر وصل میسر نشود خار بردارم اگر دست به خرما نرسد کنگره وصل بلندست و هر آنک پای بر سر ننهد دست وی آن جا نرسد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/545 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کی برست این خندان و چنین شد آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین سخن و طوطی شکرخا شد که درآموختش این لطف و بلاغت کان روز مردم از عقل به دربرد که او دانا شد شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی چشم بر هم نزدی سرو سهی بالا شد عالم طفلی و جهل حیوانی بگذاشت آدمی طبع و ملک و پری سیما شد عقل را گفتم از این پس به سلامت بنشین گفت خاموش که این فتنه دگر پیدا شد پر نشد چون صدف از لؤلؤ دهنی که نه از حسرت او دیده ما دریا شد غنچه سیراب نگنجد در پوست وقت دید و بخندید و رعنا شد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/542 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از این تعلق بیهوده تا به من چه رسد وزان که ریخت تا به تن چه رسد به گرد پای سمندش نمی‌رسد مشتاق که دستبوس کند تا بدان دهن چه رسد همه خطای منست این که می‌رود بر من ز دست تا به چه رسد بیا که گر به گریبان جان رسد دستم ز شوق پاره کنم تا به پیرهن چه رسد که دید رنگ به رنگ رخسارت که آب ببرد تا به یاسمن چه رسد رقیب کیست که در ماجرای خلوت ما فرشته ره نبرد تا به اهرمن چه رسد ز هر نبات که حسنی و منظری دارد به سرو قامت آن بدن چه رسد چو خسرو از لب نمی‌برد مقصود قیاس کن که به فرهاد کوهکن چه رسد زکات لعل لبت را بسی طلبکارند میان این همه به من چه رسد رسید به هر که در آفاق و گر عبیر نسوزد به انجمن چه رسد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/543 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر آن مراد شبی در کنار ما باشد زهی سعادت و دولت که یار ما باشد اگر هزار غم است از جهانیان بر همین بس است که او غمگسار ما باشد به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان وزین جهت روزگار ما باشد جفای پرده درانم تفاوتی نکند اگر عنایت او پرده دار ما باشد مراد خاطر ما مشکل است و مشکل نیست اگر مراد خداوندگار ما باشد به اختیار قضای زمان بباید ساخت که دایم آن نبود کاختیار ما باشد وگر به دست نگارین دوست کشته شویم میان عالمیان افتخار ما باشد به هیچ کار نیایم گرم تو نپسندی وگر قبول کنی کار کار ما باشد نگارخانه چینی که وصف می‌گویند نه ممکن است که مثل نگار ما باشد چنین غزال که وصفش همی‌رود گمان مبر که به تنها شکار ما باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/541 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کمان سختْ که داد آن لطیف بازو را؟ که تیر غمزه تمامست صید آهو را هزار صید پیش تیر باز آید بدین صفت که تو داری کمان ابرو را تو به جوشن و برگستوان نه محتاجی که روز معرکه بر زره کنی مو را دیار هند و اقالیم ترک بسپارند چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را مغان که خدمت بت می‌کنند در فرخار ندیده‌اند مگر بت‌رو را حصار قلعهٔ باغی به منجنیق مده به بام قصر برافکن کمند گیسو را مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را لبت بدیدم و لعلم بیوفتاد از چشم سخن بگفتی و قیمت برفت لؤلؤ را بهای روی تو بازار ماه و بشکست چنان که معجز موسی طلسم جادو را به رنج بردن بیهوده گنج نتوان برد که بخت راست فضیلت، نه زور بازو را به روی نکو کسی دهد که احتمال کند زشت نیکو را ؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/544 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شورش سحر باشد خفته از بی‌خبر باشد تیرباران را دل شوریدگان سپر باشد عاشقان کشتگان معشوقند هر که زنده‌ست در خطر باشد همه عالم جمال طلعت اوست تا که را چشم این نظر باشد کس ندانم که بدو ندهد مگر آن کس که بی بصر باشد آدمی را که خارکی در پای نرود طرفه جانور باشد گو ترش روی باش و تلخ سخن زهر لبان شکر باشد عاقلان از بلا بپرهیزند مذهب عاشقان دگر باشد پای رفتن نماند را مرغ عاشق بریده پر باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/540 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در باز باشد عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت که محب آنست که پاکباز باشد به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد سخنی که نیست طاقت که ز بپوشم به کدام دوست گویم که محل راز باشد چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم که ثنا و حمد گوییم و جفا و باشد دگرش چو بازبینی غم مگوی که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاران اگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/539 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سر جانان ندارد هر که او را جان باشد به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری که مهرش در میان جان و مهرش بر دهان باشد پری رویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم پری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت که تا در وقت جان دادن سرم بر آستان باشد گر از رای تو برگردم بخیل و روان از من تمنا کن که فرمانت روان باشد به دریای غمت غرقم گریزان از همه خلقم گریزد دشمن از دشمن که تیرش در کمان باشد خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد به از تو نتوانم که روی بگردانم و گر میلم کشی در چشم میلم همچنان باشد چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی می‌رود ولیکن شور بماند تا جهان باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/537 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از تو برنکنم تا و جانم باشد می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد گر نوازی چه سعادت به از این یافت ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد چون مرا تو از هر چه جهان باز استد چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد در قیامت چو سر از خاک لحد بردارم گرد سودای تو بر دامن جانم باشد گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست تا شبی محرم اسرار نهانم باشد هر کسی را ز لبت خشک تمنایی هست من این بخت ندارم که زبانم باشد جان برافشانم اگر سر این دارم اگر طالع آنم باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/538 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نظر خدای بینان طلب هوا نباشد سفر نیازمندان قدم خطا نباشد همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را نظری معاف دارند و دوم روا نباشد به نسیم باید که نبات زنده باشی نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد اگرت سعادتی هست که زنده بمیری به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت نه کسی نعوذبالله که در او صفا نباشد تو از کدام شهری که ز دوستان نپرسی مگر اندر آن ولایت که تویی وفا نباشد اگر اهل معرفت را چو نی استخوان بسنبی چو دفش به هیچ سختی خبر از قفا نباشد اگرم تو بریزی به قیامتت نگیرم که میان دوستان این همه ماجرا نباشد نه حریف مهربانست حریف سست پیمان که به روز تیرباران سپر بلا نباشد تو در آینه نگه کن که چه ولیکن تو که ببینی نظرت به ما نباشد تو گمان مبر که ز جفا ملول گردد که گرش تو بی جنایت بکشی جفا نباشد دگری همین حکایت بکند که من ولیکن چو معاملت ندارد سخن آشنا نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/536 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
با کاروان مصری چندین شکر نباشد در لعبتان چینی نباشد این و شوخی از سرو و نیاید وین شاهدی و شنگی در ماه و نباشد گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم با تیر چشم تقوا سپر نباشد ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان هر کو به کند میل او بشر نباشد هر آدمی که بینی از سر خالی در پایه جمادست او جانور نباشد الا گذر نباشد پیش تو اهل را ور نه به هیچ تدبیر از تو گذر نباشد هوشم نماند با کس اندیشه‌ام تویی بس جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد بر عندلیب عاشق گر بشکنی قفس را از ذوق اندرونش پروای در نباشد تو مست نوشین تا بامداد و بر من شب‌ها رود که گویی هرگز سحر نباشد دل می‌برد به دعوی فریاد شوق الا بهیمه‌ای را کز خبر نباشد تا آتشی نباشد در خرمنی نگیرد طامات مدعی را چندین اثر نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/535 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا حال منت خبر نباشد در کار منت نظر نباشد تا قوت صبر بود کردیم دیگر چه کنیم اگر نباشد آیین وفا و مهربانی در شهر مگر نباشد گویند نظر چرا نبستی تا مشغله و خطر نباشد ای برو که جهد انسان با تیر قضا سپر نباشد این شور که در سر است ما را وقتی برود که سر نباشد بیچاره کجا رود گرفتار کز کوی تو ره به در نباشد چون روی تو و در روی زمین دگر نباشد در پارس چنین نمک ندیدم در مصر چنین شکر نباشد گر حکم کنی به جان جان از تو عزیزتر نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/534 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای خرّمِ بادِ صبا از برِ یار آمده‌ای، مرحبا! قافلهٔ شب چه شنیدی ز مرغِ سلیمان چه خبر از سبا بر سرِ خشم است هنوز آن حریف یا سخنی می‌رود اندر رضا از درِ صلح آمده‌ای یا خِلاف با قدمِ رَوم یا رَجا بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا گو رمقی بیش نمانْد از ضعیف چند کُنَد صورتِ بی‌جان بقا آن‌همه و پیمان و عهد نیک نکردی که نکردی وفا لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد صلح فراموش کند ماجرا تا به گریبان نرسد دستِ مرگ دست ز دامن نکنیمت رها دوست نباشد به حقیقت که او دوست فراموش کند در بلا خستگی اندر طلبت راحت است درد کشیدن به امیدِ دوا سر نتوانم که برآرم چو چنگ ور چو دفم پوست بدرّد قَفا هر سَحر از دمی می‌زنم روزِ دگر می‌شنوم بر ملا قصهٔ دردم همه عالَم گرفت در که نگیرد آشنا گر برسد به کوه کوه بنالد به زبانِ صدا ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/533 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
لاابالی چه کند دفتر دانایی را طاقت وعظ نباشد سر سودایی را آب را قول تو با آتش اگر جمع کند نتواند که کند و شکیبایی را دیده را فایده آن است که بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست یا غم دوست یا غم رسوایی را همه دانند که من سبزهٔ خط دارم دوست نه چو دیگر حیوان سبزه صحرایی را من همان روز و صبر به یغما دادم که مقید شدم آن یغمایی را سرو بگذار که قدی و قیامی دارد گو ببین آمدن و رفتن رعنایی را گر برانی نرود ور برود باز آید ناگزیر است مگس دکه حلوایی را بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس حد همین است سخندانی و را نوبتی امشب دهل نکوفت یا مگر روز نباشد شب تنهایی را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/532 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد که نه در تو باز ماند مگرش بصر نباشد نه طریق دوستان است و نه مهربانی که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد مکن ار چه می‌توانی که ز خدمتم برانی نزنند سائلی را که دری دگر نباشد به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد همه شب در این حدیثم که خنک تنی که دارد مژه‌ای به و بختی که به در نباشد چه است مرغ وحشی که جفای کس نبیند من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد نه من آن گناه دارم که بترسم از عقوبت نظری که سر نبازی ز سر نظر نباشد قمری که دوست داری همه روز بر آن نه که شبیت بریزد که در او نباشد چه وجود نقش دیوار و چه آدمی که با او سخنی ز گویند و در او اثر نباشد شب و روز رفت باید قدم روندگان را چو به مأمنی رسیدی دگرت سفر نباشد عجب است پیش بعضی که تر است شعر ورق درخت طوبی‌ست چگونه تر نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/531 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد تا مدعی اندر پس دیوار نباشد آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد ای دوست برآور دری از خلق به رویم تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد می و معشوق و زمینی و زمانی کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد پندم مده ای دوست که دیوانه سرمست هرگز به سخن عاقل و هشیار نباشد با مبادت سر و کاری الا به سر کار نباشد سهل است به من اگر دست برآری جان دادن در پای تو دشوار نباشد ماهت نتوان بدین صورت و گفتار مه را لب و دندان شکربار نباشد وان سرو که گویند به بالای تو باشد هرگز به چنین قامت و رفتار نباشد ما توبه شکستیم که در مذهب عشاق صوفی نپسندند که خمار نباشد هر پای که در خانه فرو رفت به گنجی دیگر همه عمرش سر بازار نباشد که در عین است عجب نیست گر وقت سر نباشد مردم همه دانند که در مشکیست که در کلبه نباشد جان در سر کار تو کند و غم نیست کان یار نباشد که وفادار نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/530 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد لعل است یا لبانت، قند است یا دهانت تا در برت نگیرم، نیکم یقین نباشد صورت کنند بر پرنیان و دیبا لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد زنبور اگر میانش باشد بدین لطیفی حقا که در دهانش این انگبین نباشد گر هر که در جهان را شاید که بریزی با یار مهربانت باید که کین نباشد گر جان در پای ریزی ای در کار جان نباشد ور زان که دیگری را بر ما همی‌گزیند گو برگزین که ما را بر تو گزین نباشد حرام بادا بر یار سروبالا تردامنی که جانش در آستین نباشد به هیچ علت روی از تو برنپیچد الا گرش برانی علت جز این نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/527 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جنگ از طرف دوست آزار نباشد یاری که تحمل نکند یار نباشد گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت بسیار مگویید که بسیار نباشد آن بار که گردون نکشد یار سبکروح گر بر عشاق نهد بار نباشد تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی تا شب نرود پدیدار نباشد آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق با آن نتوان گفت که بیدار نباشد از دیده من پرس که شب مستی چون خاستن و خفتن بیمار نباشد گر دست به بری همان است کانجا که ارادت بود انکار نباشد از من مشنو دوستی مگر آن گاه کم پای برهنه خبر از خار نباشد مرغان قفس را المی باشد و شوقی کان مرغ نداند که گرفتار نباشد دل آینه صورت غیب است ولیکن شرط است که بر آینه زنگار نباشد حیوان را که سر از گران شد در بند نسیم اسحار نباشد آن را که بصارت نبود یوسف صدیق جایی بفروشد که خریدار نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/529 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو را ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد من از دست تو در عالم نهم روی ولیکن چون تو در عالم نباشد عجب گر در چمن برپای خیزی که سرو راست پیشت خم نباشد مبادا در جهان رویی که رویت بیند و خرم نباشد من اول روز دانستم که این عهد که با من می‌کنی محکم نباشد که دانستم که هرگز سازگاری پری را با بنی آدم نباشد مکن یارا مجروح مگذار که هیچم در جهان مرهم نباشد بیا تا جان در تو ریزم که بخل و دوستی با هم نباشد نخواهم بی تو یک دم زندگانی که طیب عیش بی همدم نباشد نظر گویند با که داری که غم با یار گفتن غم نباشد حدیث دوست با دشمن نگویم که هرگز مدعی محرم نباشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/528 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر سروی به بالای تو باشد نه چون بشن تو باشد و گر در مجلس نشیند نپندارم که همتای تو باشد و گر دوران ز سر گیرند هیهات که مولودی به سیمای تو باشد که دارد در همه لشکر کمانی که چون ابروی تو باشد مبادا ور بود غارت در اسلام همه یغمای تو باشد برای نشاید در تو پیوست همی‌سازیم تا رای تو باشد دو عالم را به یک بار از تنگ برون کردیم تا جای تو باشد یک امروزست ما را نقد ایام مرا کی صبر فردای تو باشد خوشست اندر سر دیوانه سودا به آن که سودای تو باشد سر چو رفتن از دست همان بهتر که در پای تو باشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/526 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا کی ای من بار تنهایی کشد ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد سروبالای منا گر چون آیی در چمن خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد روی تاجیکانه‌ات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد شهد ریزی چون دهانت دم به زند فتنه انگیزی چو زلفت سر به رعنایی کشد دل نماند بعد از این با کس که گر آهنست ساحر چشمت به مغناطیس کشد خود هنوزت پسته خندان عقیقین نقطه‌ایست باش تا گردش قضا پرگار مینایی کشد دم درکش ار دیوانه که گر چه از خیزد به شیدایی کشد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/522 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈