eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
207 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه همین که بادها خواندند با هوهو سرودش را ملائک مژده آوردند در عالم ورودش را زنان مصر دست خویش را با دیدن یوسف... ولی کعبه به شوق دیدن حیدر وجودش را... بجز مولای ما دیگر امیری نیست در تاریخ که خود زحمت کشید اما به مردم داد سودش را نه ملاها و عالم‌ها، نه سائل‌ها و مسکین‌ها ندانستند قدرش را، نفهمیدند جودش را زمین و آسمان و منبر و محراب دلتنگ‌اند رکوعش را، سجودش را، قیامش را، قعودش را فراز مطلق دنیاست وقتی در تمام عمر ندیده هیچکس جز لحظه‌ی سجده فرودش را خودش را مرکب طفل یتیمی می‌کند مردی که شمشیر آرزو دارد ببیند رنگ خودش را کسی که حق او را ناجوانمردانه غاصب شد گناهی کرد و در چشم دوعالم کرد دودش را چه‌می‌کردیم اگر این ذکر در دنیای‌مان کم بود؟ جهان بی‌نام زیبای "علی" مثل جهنم بود اگر حتی بیفتد در زوایای جهان آتش نمی‌سوزم که از عشق علی دارم به جان آتش به آتش می‌کشم خود را و از خود می‌زنم بیرون که دنیای تعلق را بسوزاند همان آتش خودش عمری‌ست که در شعله‌های کینه می‌سوزد کسی که آرزو دارد برای دیگران آتش اگر از هرکسی -غیر از علی- دم می‌زدم، بی‌شک به چشم خویش می‌دیدم که دارم بر زبان آتش کجا آتش گلستان بقا می‌شد بر ابراهیم اگر مولا نمی‌فرمود اذنش را بر آن آتش همین که ذوالفقارش را به عزم رزم بردارد می‌اندازد به ضربی در زمین و در زمان آتش اگر از اهل دوزخ یک‌نفر یک یاعلی می‌گفت؛ به یُمن نام او خاموش می‌شد ناگهان آتش برای دوستانش می‌شود عرش خدا تزیین برای دشمنانش می‌شود هفت‌آسمان آتش ندارد هیچ‌کس غیر از تو این شان‌وشجاعت را قرائت کن برای خلق آیات برائت را بساط غصه را از هر دلی برچیده‌ای مولا که دنیا شادشد هربار که خندیده‌ای مولا زمین درگیر تاریکی مطلق مانده بود اما تو مثل ماه بر شب‌های آن تابیده‌ای مولا از آن روزی که در کعبه به دنیا آمدی دیگر در عالم قبله‌ی دل‌های ما گردیده‌ای مولا تو عین‌الله ناظر بوده‌ای یعنی به چشم دل خدا را قبل و بعد هر عبادت دیده‌ای مولا کسی با دست‌خالی رد نشد از آستان تو که حتی در نماز انگشتری بخشیده‌ای مولا لباس تازه پوشیدند از لطف تو سائل‌ها اگرچه خود عبایی کهنه را پوشیده‌ای مولا چه شب‌ها که دعای خیر کردی آن کسانی را که عمری بابت رفتارشان رنجیده‌ای مولا نخواهد دید مانند تو را دیگر، که بعد از این تو در چشم جهان خواب خوش نادیده‌ای مولا جهان و هرچه درآن هست پیش تو اضافی بود برای تو دو قرص نان، دو رخت کهنه کافی بود رها کن جسم را یک‌لحظه و جان را تماشا کن علی را بنگر و آیات قرآن را تماشا کن در اخلاص علی، حلم علی، راز و نیاز او صفا بنگر، فتوت بین و ایمان را تماشا کن علی گندم نخورده در تمام عمر ای آدم! تجلّی "وفا بر عهد و پیمان" را تماشا کن چو دیدی نعره‌ی"هل مِن مبارز"می‌زند در جنگ یلان ساکت و سر در گریبان را تماشا کن یکی پرسید از پیغمبر خاتم؛ عبادت چیست؟ علی را دیده و فرمود؛ ایشان را تماشا کن کمی از ماجرای دشت ارژن را اگر خواندی هر آیینه کمال بهت سلمان را تماشا کن برای دیدن پیغمبران دلتنگ اگر بودی علی‌جان را، علی‌جان را، علی‌جان را تماشا کن از آن روزی که فرمودی تو را با مرگ می‌بینیم برای مرگ ما شوق دوچندان را تماشا کن برای دیدن مولا هزاران بار می‌میریم اگر هرشب به‌شوق وعده‌ی دیدار می‌میریم نخواهد ماند دیگر شبهه در دین بعد از این نقطه که بالا می‌رود دست تو تا بالاترین نقطه به اذن‌الله یاری از تو می‌جوییم و می‌گوییم؛ ایاک نعبد نقطه، ایاک نستعین نقطه نه مانده حرفی از هر علم در نزد تو نامعلوم نه دور از چشم تو در آسمان و در زمین نقطه اگر هم خطبه‌ی بی‌نقطه و هم بی‌الف داری پر است این آستینت از الف‌، آن آستین نقطه تویی آن نقطه‌ای که رفته زیر با بسم‌الله که اسرار الهی جمع باشد در همین نقطه فراوان است جای زخم و پینه بر تنت، اما نداری از ریا یا سجده بر بت در جبین نقطه تویی اول، تویی آخر، که در محشر سوالی را جوابی نیست جز نام؛ امیرالمومنین، نقطه می‌آید یک‌نفر مثل تو از نسل تو ای مولا نخواهد شد کم‌وبیش از همه ارکان دین نقطه می‌آید تا جهان یک‌بار دیگر با علی باشد شعار مردم سرتاسر دنیا علی باشد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عطر نفس باد صبا باد مبارک خرم شدن ارض و سما باد مبارک انوار الهی به فضا باد مبارک دیدار خداوند به ما باد مبارک ای اهل ولا عید شما باد مبارک میلاد علی شیر خدا باد مبارک امروز چرا کعبه سر از پا نشناسد مبهوت خدا گشته و خود را نشناسد ای حو ر و ملک دور حرم را، هله گیرید آرام و قرار از دل هر قافله گیرید در طوف حرم راه به هر سلسله گیرید از حی تبارک و تعالی صله گیرید تا چند در اطراف حرم هلهله گیرید از فاطمهٔ بنت اسد فاصله گیرید پیشانی طاعت همه بر خاک گذارید از شوق چو دیوار حرم خنده برآرید خورشید فروزنده چراغ شب تار است یا ماه سما سوی زمین راهسپار است آغوش حرم منتظر مقدم یار است او را چه قرار است که بی صبری و قرار است زمزم همه در زمزمه وصف نگار است یا آیینه آب روان آینه دار است مهمان خدا آمده با گنج نهانی آغوش ز هم باز کن ای رکن یمانی پاکیزه زنی سوی حرم گشته روانه در خانه حق آمده با صاحب خانه لبخند زنان آن صدف دُرّ یگانه بر تیغ غمش قلب حرم گشت نشانه تا گوهر مقصود برد سوی خزانه گردیدن دور حرمش بود بهانه رکن و حرم و حجر چشم گشودند با ذکر علی منتظر فاطمه بودند ای مردم مکه همه از دور حرم دور کآمد به حرم فاطمه با عارض مستور در پیش رویش خیل ملک، پشت سرش حور الله که یک پارچه شد بیت خدا شور گردید حرم دور سرش با دل مسرور برخاست ندا، کی همه سر تا به قدم نور ای مادر مولود حرم این حرم از توست بشتاب به کعبه که حرم محترم از توست گل بود که می گشت ز افلاک نثارش دل بود که بود از همه سو آینه دارش تبریک بر آمد ز یمین و ز یسارش از نور گل انداخت گل انداخت عذارش یکباره بهم درد چنان داد فشارش کافتاد ز پا، رفت ز کف صبر و قرارش سر تا به قدم زمزمه و ذکر و دعا بود دستیش به دل دست دگر سوی خدا بود یارب به تو و روح رسولان مکرم یا رب به خلیل الله، این بیت معظم یا رب به مقام و حجر الاسود و زمزم یا رب به همین طفل که با من شده همدم طفلی که ز اجداد و ز آباست مقدم طفلی که طُفِیلیش بود عالم و آدم امشب به من خسته و درمانده نگاهی از دوش دلم بار تو بردار الهی از گریه‌ی او بیت خدا را خطر آمد با ناله‌ی او ناله ز حِجر و حَجَر آمد وز چشمه‌ی زمزم همه خون جگر آمد آه از دل و جان بر لب مرغ سحر آمد ناگاه فروغی ز حرم جلوه گر آمد تسبیح خدا از دل دیوار بر آمد کی فاطمه، در، بر تو ز دیوار گشودیم ما منتظر مقدم والای تو بودیم باز آی بر بام حرم لاله ببارد باز آی که دیوار ز دل خنده بر آرد باز آ که حجر بوسه به پایت بگذارد باز آ که کسی مثل تو فرزند نیارد بازآ که ملک سر به قدومت بسپارد باز آی که این خانه تعلق به تو دارد از دوری تو آمده جان بر لب خانه بشتاب سوی خانه تو ای صاحب خانه وارد به حرم در پی آن طرفه صدا شد دیوار به هم آمد و مهمان خدا شد جز حق نتوان گفت در آن خانه چه ها شد حق است بگویم که خدا چهره گشا شد بیرون حرم ناله و فریاد به پا شد در مکه مگو، غلغله در ارض و سما شد گفتند همه عصمت الله صمد کو ای کعبه بگو فاطمه بنت اسد کو چشم همگان سوی حرم بود هماره نه تاب تحمل به کسی نه ره چاره دیگر همه از بیت گرفتند کناره بعد از سه شب و روز بر آن بیت نظاره دیوار بهم آمد و شد باز دوباره تابید ز دیوار حرم ماه و ستاره ناموس خدا آن صدف دُرّ یگانه از خانه برون آمده با صاحب خانه این کودک نوزاد و یا آیت عظماست این طفل بود یا پدر آدم و حواست این کشتی نوح است نه نوح است نه دریاست این نفخه روح است نه روح است نه عیساست این جلوه طور است نه طور است نه موساست این شیر خدا این علی عالی اعلاست ای گشت هز شوقش همه لبریز، محمد جانت ز سفر آمده برخیز محمد این روح خدا در بدن توست محمد این جان دو عالم به تن توست محمد این همدم شیرین سخن توست محمد این دوست دشمن شکن توست محمد این یاور شمشیر زن توست محمد این باب حسین و حسن توست محمد تا روح بیفزاید و تا دل بستاند بر گوی که قرآن به حضور تو بخواند ای جان نبی جان دو عالم به فدایت جن و ملک و حوری و آدم به فدایت ارواح رسولان مکرم به فدایت صد موسی و صد عیسی مریم به فدایت لوح و قلم و عرش معظم به فدایت جان و تن ناقابل "میثم" به فدایت این از کرم توست که تا بودم و هستم مداح و ثنا خوان شما بودم و هستم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه اگر بیرون کند از بیشه‌ی تمکین خود سر را به لرزش آورد ارکان أرض و چرخ أخضر را به ظاهر، تا بلی گفتیم، نفس از پرده بیرون شد پسندیدم علی را تا پسندیدم پیمبر را مراعات نظیر ذوالفقار از موج کوثر کن میاور با فرات و نیل یکجا تیغ حیدر را اگر نازک کند روز قیامت پشت پلک خویش نمی‌بیند بهشت آن روز حتی روی قنبر را ز فیضش لال، خط نامه را بر کور می خواند ز لطفش کور دارد رهنمایی مردم کر را کتابی هست اگر، شرحی است بر آن متن گیسویت خدا بهر تماشای تو میزان کرد محشر را غبار رحمتی شد باده بر آسمان پیچید به شعله‌ی یادش گرفتم دامن تر را بدان بازو کدامین طعمه را پاس ادب دارم که جاه باز بستی از کرم بال کبوتر را شرافت داشت دست بولهب بر پلّه‌ی شأنش مشرّف گر نمی‌فرمود با پادوش منبر را فقیهان را به زین اسب کرسی شجاعت داشت اگر می‌بست هنگام قتال آن شیر نر، سر را ز قدرت می‌کِشد از نیستی ها کرّه‌ی هستی مقدر می‌کند بر نیستی امر مقدر را حدیث روی آتشناک تو با خاک زایل نیست به دوشم می‌کشم بعد از وفاتم نیز ساغر را ز چین تا روم اگر دیبای خوبان موج خیز افتد نخواهم داد از کف دامن اولاد حیدر را عیالات خدا را تهمت همسنگی از کفر است مبندی بر زنانش غیر زهرا شأن همسر را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه باور نمی کنم که دلیلش حماقت است بدگویی از علی به خدا از حسادت است حیف از علی که با کَس و ناکَس قیاس شد آخر میان آتش و دریا چه نسبت است؟ این که علی میان اُحُد، مانْد، یک تَـنه این که فرار کرد فلانی روایت است مولای ما فرار نمی کرد وقت جنگ غیر از شجاعت آنچه علی داشت، غیرت است این که یگانه فاتح خیبرشکن علی ست معیارِ زور نیست که، حرف از لیاقت است این که به زورِ آتش و تیغ و طناب هم بیعت نکرده است، همین هم فضیلت است او را که هست تَحتِ کِسای پیامبر دیگر چه حاجتی به ردای خِلافت است؟ جز بین دست های یداللهی علی هرجا که رفته حُکمِ خِلافت، خیانت است از احمد بن حَنبل در مُسند آمدست فَضل علی زیادتر از فَضل امت است ابن ابی الحدید نوشته ست این علی از هر طرف که می‌نگرم دور از آفت است قول بخاری است، به اقرار او علی مُشرف ترین خلق خدا بر قضاوت است بر هر که جز علی بدهند این صفات را کذب است، سرقت است، دروغ است، غارت است فهمیدنِ بزرگی مولایِ ما علی بعضی اگر کتاب بخوانند، راحت است بی عرضه است هر که به دور علی نگشت آری که شرط لازم حج، استطاعت است یک لحظه هم جدا نشده از پیامبر آری خدا گواه علی اهل وحدت است آن عده که معاویه باشد امیرشان عریان فرار کردنشان هم مهارت است فرقی بزرگ بین علی و معاویه ست فرقی که در دو واژه ی مرگ و شهادت است فرزند ارث از پدرش می برد، علی ارثی به جا گذاشت که نامش ولایت است آری یزید کیست؟ سیاهی مطلق است اما حسین کیست؟ چراغ هدایت است چیزی که مانده از علی اسلام ناب اوست چیزی که از معاویه مانده ست بدعت است نگذاشت شیعه پا به روی سنت الرسول با این حساب شیعه فقط اهل سنت است حشر مخالفان علی با معاویه تا هست این دعا چه نیازی به لعنت است؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه چقدر منتظر و بی قرارمانی تو شبیه ابر بهاری ز مهربانی تو حضور گرم تو احساس می شود دائم همیشه و همه جا در کنارمانی تو بگیر دست مرا تا به آسمان برسم منم که اهل زمینم‌، وَ آسمانی تو کریمی و همه جا حرف این کرامت هاست خدا کند که مرا هم زِ در نرانی تو سه شنبه های توسل، میان زائرها گمان کنم که در این صحن جمکرانی تو دعای پشت سر ما دعای وتر شماست شبیه فاطمه در فکر نوکرانی تو چه حاجتم به دو دنیا، که من تو را دارم خوشم چو بنده، نوازی، به تکه نانی تو به یاد نوکری و نوکرت به یادت نیست به جان فاطمه امّا عزیزمانی تو خدا کند که بیایی شبی به این روضه خدا کند که شبی روضه را بخوانی تو بخوان به یاد غم عمه ای که می فرمود: عزیز فاطمه، مضروب خیزرانی تو عزیز فاطمه‌، خواهر نداشتی تو مگر که جای دامن من، دست این و آنی تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سوخته گرچه پرش از شرر غارت ها پا نهاده است روی تاج ابر قدرت ها اسکتوا گفت‌ و عوالم همگی لال شدند ریخت از هیبت او هیمنه ی هیبت ها سالها پيش در اين شهر بزرگى مى كرد آه دیگر خبری نيست از آن عزت ها بين اين شهر بنا بود كه مهمان باشد اُف بر اين رسم پذيرايى و اين دعوت ها شاهبانوى جهان باشى اگر هم، وقتى دست بسته برسى، مى شكند حُرمت ها دختر پرده نشین علی و فاطمه را نگهش داشته کوفه سرِپا ساعت ها لااقل کاش ابالفضل برایش میماند با حضورش چه کسی داشت از این جرأت ها خارجى زاده كه گفتند دلش سوخت ولى قارى اش آمد و برداشته شد تُهمت ها داشت‌ مانند علی خطبه ی غرّا میخواند سر که آمد به سر آمد سخن و صحبت ها دست بر شانه ی طفلان حرم میگيرد آنكه خم بود به پايش همه ی قامت ها میدوَد تا كه كسى نانِ تصدّق نخورد آرى افتاده به دوشش همه ی زحمت ها شد قبول اُمّ حبيبه! همه نذرى هايش خانمش آمده در كوفه پس از مدت ها اولش هرچه نظر کرد کسی را نشناخت تا سرِ نیزه نشین کرد عیان نسبت ها روز از شدت گرما و شب از سرمایش پوست انداخته بودند همه صورت ها سَر كه افتاد زمين زود برَش داشت رباب چون‌ دگر گير نمى آمد از اين فرصت ها @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه اگر دلواپسِ من بوده ای من بیشتر بودم میان بستگان خود به تو وابسته تر بودم رسیده لحظه ی مرگم سراغم را نمیگیری؟! به شوق دیدنت از صبح هی خیره به در بودم میان بسترم جان میدهم حالا تک و تنها منی که لحظه ی جان دادن چندین نفر بودم نگاه اولم را بین آغوش تو خندیدم از آن بدو تولد با تو یک جور دگر بودم نگاه آخرم گودال بودی گریه میکردم وَ از موی سرِ آشفته ات آشفته تر بودم هنوزم با مرور خاطراتت جان به لب هستم سه ساعت زخم خوردی و سه ساعت محتضر بودم میان التماس من تو را هر کس که آمد زد چه بر می آمد از این دستِ تنها؟! یک نفر بودم به ابن سعد رو انداختم آخر سر از غربت منی که از سخن با یک غریبه بر حذر بودم به پیش چشم من ده اسب از روی تنت رد شد تو خونین پیکر و من بیشتر خونین جگر بودم تو شأنت دامن زهراست نه مخروبه ی خولی سرت را از تنورش در میاوردم اگر بودم بهانه تا نگیرند از نبود تو یتیمانت برای بچه ها هم عمه بودم هم پدر بودم سوار ناقه ها کردم همینکه دخترانت را برای محملم دنبال مَحرَم در به در بودم تویی که شرط ضمن عقد من بودی، خبر داری؟! که من از کربلا تا شام با که همسفر بودم مرا بازار بردند و مرا آزار میدادند منی را که به عصمت در دو عالم مفتخر بودم تورا با خیزران میزد مرا ساکت کند دشمن حلالم کن برادر جان برایت دردسر بودم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها به جلوه آمد و گفتند انعکاس علی‌ست علی دیگری امروز در لباس علی‌ست به "لا‌یُقاسُ بِنا" روح تازه‌ای بخشید چرا که زینب او قابل قیاس علی‌ست دوباره نام علی را سر زبان‌ها برد اگرچه گفت که شاگردی از کلاس علی‌ست همان کلام، همان لحن، با همان هیبت چنان شبیه که در اصل اقتباس علی‌ست به تیغ خطبه چنان هوش می‌برد، انگار که چشم‌های همه خیره از هراس علی‌ست اساس کاخ ستم را به باد خواهد داد که عدل و حکمت او نیز بر اساس علی‌ست کسی که زینب او را شناخته‌ست، فقط در این مقایسه‌ها لایق شناس علی‌ست جهان به جان دوباره رسیده با زینب که ذکر هر دل درمانده است؛ یازینب نوشته‌اند به هر قلّه نام زینب را کجاست آن که نداند مقام زینب را؟ "به‌جان عشق قسم مارایت الّا عشق" شنیده گوش دوعالم پیام زینب را اگر برای رضای خداست، شیرین است که داغ تلخ نکرده‌ست کام زینب را حسین جام بلا را خودش گرفته و ریخت لبالب از هنر صبر جام زینب را نه غصه قامت او را به لرزه آورده‌ست نه داغ سست نموده‌ست گام زینب را کسی که با دل‌و‌جانش مدافع حرم است خدا رسانده به گوشش سلام زینب را به کوه صبر، به کوه حیا، به کوه شرف نوشته‌اند به هر قلّه نام زینب را هنوز حد کسی فهم شان زینب نیست چرا که جام کسی از بلا لبالب نیست کجاست آن که سزاوار این لقب باشد؟ اگر بناست که نام تو "زِیْنِ‌أب" باشد هزار داغْ قیام تو را نمی‌شکند گرفتم این که نماز تو مستحب باشد به گوش می‌رسد از خطبه‌ات صدای علی عجیب نیست اگر کوفه در عجب باشد چه‌جای صحبت کفتارهاست، آن‌جایی که دختر اسدالله در غضب باشد بعید نیست که حماله‌الحطب بشود چرا که دشمنت از نسل بولهب باشد تو بر زمینی و ابن‌زیاد بر تخت است! که راه کفر به اسلام یک‌وجب باشد به اهل‌بیت نبی ظلم شد در آن وادی بدیهی است که هر روز شام شب باشد در آن هجوم مصیبت امام زینب بود "قسم به‌صبح که خورشید شام زینب بود" حسین ماه زمین و ستاره‌اش زینب که بوده یاور و یار هماره‌اش زینب حیا و صبر و شکوه و وقار و حلم و شرف چه واژه‌ها که شده استعاره‌اش زینب چه کاخ‌ها که بنا کرده اهل ظلم، ولی به هم زده همه را با اشاره‌اش زینب جهان به مرکبی از چوب فتح خواهد شد اگر هرآینه باشد سواره‌اش زینب اگر تمام زمین مسجدالحرام شود به گوش می‌رسد از هر مناره‌اش؛ "زینب" درون خیمه، دم قتلگاه، در میدان هزار مرتبه بوده‌ست چاره‌اش زینب حسین کشته شد و آب خوش ننوشیده به احترام لب پاره‌پاره‌اش زینب سرم شکست و دلم خون شد و قدم خم شد همین که سایه‌ی لطف تو از سرم کم شد از آن طلوع غم‌‌انگیز چل غروب گذشت گلایه نیست برادر که با تو خوب گذشت چه در میانه‌ی صحرا، چه در خرابه‌ی شام فقط تو باخبری که چه بر قلوب گذشت تمام روز و شب ما در این مسیر بلا به ذکر جمله‌ی "یا کاشف الکروب" گذشت سپرده‌ام که به گوش جهانیان برسد از آن چه بعد وداع تو بر جیوب گذشت چه حکمتی‌ست که هرکس به دیدنت آمد ندیده از سر آن جسم سینه‌کوب گذشت به شرق و غرب دوعالم رسید قصه‌ی ما که تا شمال رسید و که از جنوب گذشت اگرچه سنگ به پیشانی‌ات زدند ولی اگرچه بر لب تو مانده جای چوب، گذشت... به انتظار نشستیم تا خبر برسد که صبح سر زده و موسم غروب گذشت شبی سپیده بر این تیره شام می‌آید یکی به واقعه‌ی انتقام می‌آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها ایزد زُلال دیده ی تر آفریده است بُنیان گذار اشک سحر آفریده است یک قبله ای برای بشر آفریده است این کعبه را شبیه پدر آفریده است تو انعکاس چشمه ی نورِ پیمبری آئینه ی تمام قدِ شیر خیبری شب پُشت کوه روشنِ مشرق نزول کرد خورشید از آسمان طلبش را وصول کرد نور خدا به قالب یک زن حلول کرد دنیا دوباره بار امانت قبول کرد... ...تا که تو روی فرش زمین پا گذاشتی پا روی دیدگان تر ما گذاشتی ما با گدایی در تو خو گرفته ایم از چشمه های کوثر تو جو گرفته ایم از هرکسی به غیر شما رو گرفته ایم با ذکر نامِ تو دمِ "یا هو" گرفته ایم آیات مستجاب دعا نام زینب است ذکر علی علیِ خدا نام زینب است ما را گدای سیّده زینب نوشته اند ما را برای سیّده زینب نوشته اند تحت لوای سیّده زینب نوشته اند اصلاً فدای سیّده زنیب نوشته اند پروانه های اهل جنون پرپر تواند ایل و تبار من همگی نوکر تواند با تو دمِ حسین لب ما درست شد ذکر همیشه پُر طرب ما درست شد باران اشک نیمه شب ما درست شد با نوکریمان لقب ما درست شد بانو برای ما نم چشم تری بس است بانو برای ما لقب نوکری بس است ای مُحکمات سوره ی مادر..،مدد بده ای سومین تلألو کوثر..،مدد بده ای دلخوشی فاتح خیبر..،مدد بده ای ذوالفقار حضرت حیدر..،مدد بده بانو!مدد بده که خریدار غم شوم در این مسیر عشق شهید حرم شوم ما را جنون سوریه عاقل نموده است محکومِ حُکمِ محکمه یِ دل نموده است از این جهان شبزده غافل نموده است پُشت درِ حریم تو سائل نموده است ما را غلام حلقه به گوشِ خودت بخوان ما را مدافعان حریم خودت بدان دریای علم، سمت وجودت گُسیل شد یک قطره از علوم تو صد سلسبیل شد جهل از وقار علمِ تو بانو، ذلیل شد شاگرد ابتدائیتان، جبرئیل شد سرمشق خضر و حضرت عیسی تو بوده ای آموزگار عالم بالا تو بوده ای دنیا سیاه می شود از دودِ آه تو صد مرده زنده می شود از یک نگاه تو راه خدایِ عَزَّوَجَل است راه تو پشت و پناه هردو جهان شد پناه تو عالم فدای آنکه پناه تو می شود شب ها چراغ روشن راه تو می شود گل های سرخ باغچه ی عشق چیدنی است تصویر باغ سبز بهاری کشیدنی است این حالت جنون ملائک چه دیدنی است ذکر حسین جان تو از بس شنیدنی است هفت آسمان به خاطر ذکرت سکوت کرد عشق برادر تو به دل ها هُبوط کرد کم کم شروع تلخ ترین اتفاق شد کم کم گذشت و نوبت روز فراق شد در کربلا تنور جدایی که داغ شد با سینه های ما غمتان هم اتاق شد آنجا که نیزه بر بدن آسمان نشست آنجا که خصم روی تن کهکشان نشست وای از دمی که شاه ز پیکار خسته شد راه نفس نفس زدنش نیز بسته شد سرنیزه ها به روی تن او شکسته شد شیرازه ی کتاب امامت گسسته شد او را به ضرب نیزه ای از حال بُرده اند او را کِشان کِشان تهِ گودال برده اند برگشت سمت خیمه اطفال..،ذوالجناح جانی نمانده در بدن ناتوان شاه آه از نگاه مادر پهلو شکسته..،آه دارد صدای چکمه می آید ز قتلگاه لعنت به شمر..،سنگ و عصا در تَحَیُّرَند با خنجری که کُند شده سر نمی بُردند آتش به جان لانه ی پروانه ها زدند با تازیانه دخترکی را صدا زدند با سیلی و لگد همه را بی هوا زدند پیش نگاه شاه سر از تن جدا زدند وقتی طنابِ حرمله سهم رباب شد بالای نیزه ها سرعباس آب شد دارد کبودی پرتان سنگ می خورد در کوچه ها به معجرتان سنگ می خورد از پُشت بام ها سرتان سنگ می خورد راس علی اصغرتان سنگ می خورد ای کاشکی بگویم عدو حرف بد نزد در ازحادم کوچه تو را با لگد نزد هرگز دلی شبیه دل تو کباب نیست ولله در عرب،زدن زن ثواب نیست آهی شبیه آه مُدام رباب نیست جای مخدّرات که بزم شراب نیست ناموس شاه بود و نگاه حرامیان دندان شاه بود و لگدهای خیزران یک سال و نیم،درهمه جا گریه کرده است هرشب به یاد خاطره ها گریه کرده است با یاد زجر کرببلا گریه کرده است با داغ سیدالشهدا گریه کرده است وقتش رسیده..،پیرهنش را بیاورید آن یادگارِ بی کفنش را بیاورید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها دوستان شرح گرفتاری من گوش کنید قصه ی عشق و وفاداری من گوش کنید در ره دین خدا یاری من گوش کنید داستان غم و غمخواری من گوش کنید گر چه این قصه ی جانسوز به گفتن نتوان نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان پرورش یافته ی مدرسه ی الهامم زینت شیر خدا شیر زن اسلامم دختر دخت نبی امّ مصائب نامم کرد لبریز ز غم ساقی گردون جامم صبر بی صبر شد از صبر و شکیبائی من ناتوان شد خرد از درک توانائی من پیش هر حادثه ای آنکه قد افراخت منم آنکه بر تیر بلا سینه سپر ساخت منم آنکه بر نزد بلا هستی خود باخت منم وآنکه با آتش غم سوخت ولی ساخت منم باغبانم من و غارت شده یکجا باغم ظلم بگذاشته هی داغ به روی داغم هستی خود به ره حضرت داور دادم آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم نه ز کف جدّ عزیزی چو پیمبر دادم پدر و مادر و فرزند و برادر دادم گر چه یکروز دلی شاد نبوده است مرا لیک در صبر، جهانی بستوده است مرا چه بگویم چه ستمها به سرم آوردند طفل بودم که گل خاطر من پژمردند پیش من در پَسِ در مادر من آزردند ریسمان بسته به مسجد پدرم را بردند من هم استاده و این منظره را می دیدم مات و وحشت زده می دیدم و می لرزیدم بعد از این حادثه دشمن ز سرم افسر برد وز سر من صدف خاک گران گوهر برد چرخ پیر از بَرِ من تازه جوان مادر برد نه همین مادر من مادر پیغمبر برد خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد مادری دیده ام و پهلوی بشکسته ی او ناله ی روز و شب و گریه ی پیوسته ی او کشتن محسن و آن طایر بشکسته ی او ناتوانیّ و نماز شب بنشسته ی او مادر از من رخ نیلی شده بر می گرداند بیشتر ز آتش غمها دل من می سوزاند پدرم داد شریک غم خود را از دست دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غیر ببست وز همه خلق برید و به غم او پیوست زانوی خویش بغل کرده و در خانه نشست داغ مادر زده آتش به جگر از یکسو غربت و خانه نشینیّ پدر از یکسو بود در سینه هنوز آتش داغ مادر که فلک طرح دگر ریخت مرا سوخت جگر سحرم داد منادی خبر مرگ پدر خبر قتل پدر داد قضا بر دختر دیدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش بسته خون سر او هاله به دور قمرش بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم به سرم سایه ی دو سرو صنوبر دارم دو گل سر سبد از باغ پیمبر دارم دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشیدم جگر پاره ی او را به لگن خود دیدم شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنیدم تیرباران شدن جسم حسن بشنیدم رفت از دست، حسن، گشت دلم خوش به حسین شد مرا روح و روان، قدرت دل، نور دو عین بعد از آن واقعه ی کرببلا پیش آمد گاه جانبازی در راه خدا پیش آمد سفر تشنگی و داغ و بلا پیش آمد چه بگویم که در این راه چه ها پیش آمد این سفر بود که با هستی من بازی کرد قامتم خم شد و اسلام سرافرازی کرد آنکه را بود برادر به سفر من بودم تیر غمهای ورا گشت سپر من بودم کرد از هستی خود صرف نظر من بودم کرد قربان برادر دو پسر من بودم دست گلچین دو گل احمر من پرپر کرد ره سپر سوی جنان بدرقه ی اکبر کرد خواهر اینگونه کجا دهر به خاطر دارد به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد جسمشان چونکه برادر به حرم می آرد مادر از خیمه ی خود پای برون نگذارد دیدم ار دیده ی او چهره ی خواهر بیند شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشیند روز عاشور چگویم به چه روز افتادم داستانی است که هرگز نرود از یادم هیجده محرم خود را همه از کف دادم کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم روز طی گشته نگویم که چه بر ما آمد شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد آن زمان گو که بگویم چه بدیدم آنشب خارها بود که از پای کشیدم آنشب تا سحر از پی اطفال دویدم آنشب داد روی سیه و موی سپیدم آنشب آنکه می سوخت به حال دل ما آتش بود کاست از عمر من و سرکشی خود افزود شب من یکطرف و جمع پریشان یکسو هستی سوخته یکسو دل سوزان یکسو مادران یک طرف و نعش عزیزان یکسو کودکی گم شده در دشت و بیابان یکسو چه بگویم چه شبی را به سحر آوردم با نماز شب بنشسته ی خود سر کردم با اسارت پی آزادی قرآن رفتم با یتیمان و سر پاک شهیدان رفتم راه ناطی شده در کوفه به زندان رفتم گنج بودم من و در شام به ویران رفتم بهر اطفال چو احساس خطر می کردم خویش بر کعب نی خصم سپر می کردم گر چه هر غم بنوشتند به پیشانی من عالمی گشته پریشان ز پریشانی من چشم تاریخ ندیده است بخود ثانی من قدرت روح مرا بین ز سخنرانی من که شهادت ز برادر شده تبلیغ از من و آن بیانی که کند کار دو صد تیغ از من شامیان هلهله ی فتح در این جنگ زدند ما عزادار ولی در بر ما چنگ زدند
در دل ریش از آن چنگ زدن چنگ زدند بر سَرِ بام شده بر سَرِ ما سنگ زدند طاق شد طاقتم از محنت و بی تاب شدم شمع سان ز آتش غم سوختم و آب شدم در سفر شاهد هجده سر بی تن گشتم شاهد راه حق و عشق برادر گشتم قصه کوته ز سفر سوی وطن برگشتم لیک با همسر خود تا که برابر گشتم آمد از دور ولی تا نظر انداخت مرا مات و حیرت زده شد بر من و نشناخت مرا این سفر موی من آشفته تر از حالم کرد همچنان طایر بشکسته پر و بالم کرد قامت چون الفم دید و ز غم دالم کرد حسرت و داغ و غم و درد به دنبالم کرد گشت پشتم خم و رختم سیه و موی سپید جای من کوه اگر بود ز هم می پاشید کن از این قصه ی پر غصه گذر انسانی دیگر از ماتم من نام مبر انسانی زدی آتش به دل جن و بشر انسانی چونکه ریزی ز سر خامه شرر انسانی گر چه پر شور سرودی نمک از ما داری گر چه شیرین شده شعرت کمک از ما داری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه از سينه اگر چه مي كشم آه برو حالا كه شدي تشنه ي اين راه برو بي تاب سفر اگر چه هستي بگذار تا خوب تو را ببينم آنگاه برو بابا به فداي تو چه مردي شده اي قدري پسرم مقابلم راه برو يك لحظه اگر نبينمت مي ميرم حالا چه رسد به اينكه تو، آه برو تو مي روي و هر قدمت مي گويد دستم شده از دست تو كوتاه برو از رفتن تو هنوز هم بي خبرست پس تا نشده رقيّه آگاه برو شرمنده براي بدرقه آبي نيست بابا، علي ام خدا به همراه برو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه اگر سنگِ مسی را کوه زر کردم ضرر کردم اگر اینگونه خود را معتبر کردم ضرر کردم من از "اِلّا جمیلا"یی که زینب گفت دانستم به غیر از پرچمت هر جا نظر کردم ضرر کردم منم آن تاجرِ یوسف فروشی که نفهمیدم در این بازار سودی هم اگر کردم ضرر کردم مرا جز بی قراری در هوای تو، قراری نیست بجز خاک تو هر خاکی به سر کردم، ضرر کردم برایم دشمنی با دشمنانت منفعت ها داشت اگر از دوستان تو حذر کردم، ضرر کردم لفی خسری که حق گفته بُوَد توصیف حال من که هر لحظه بدون روضه سر کردم ضرر کردم به غیر از خاطراتِ راه تو، ورد زبانم نیست به غیر از کربلا، هر جا سفر کردم ضرر کردم نکیر و منکر از من هر چه پرسیدند یادم رفت بجز نام تو هر نامی ز بر کردم ضرر کردم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ماه در آغوش خورشید از خجالت آب بود ساقی آلاله‌ها در ساغرش مهتاب بود نوشدارویی نبود و بودنش بیهوده بود تکه تکه، پاره پاره، پیکر سهراب بود آسمان گریان، ولی چشمان او اشکی نداشت آب از فرط خجالت در عرق غرقآب بود یک طرف نجوای ایمان، یک طرف فریاد کفر روز گلچین خدا از بنده‌های ناب بود باغبانی تشنه و گل‌های باغی تشنه‌تر نازدانه غنچه‌ای از تشنگی سیراب بود میهمانان تشنه، اما میزبانان غرق آب این چگونه رسمی و این از کدام آداب بود گوش صحرا مملو از امواج سرخ العطش چشم صحرا مات این کیش بد و نایاب بود درس اول در کتابم بود بابا آب داد پس چرا در کربلا فریاد بابا آب بود؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها این قلب شکسته ی مرا بند بزن سخت است ولی فاطمه لبخند بزن چشمان تو بود، به علی جان می داد دستان تو نان را به یتیمان می داد در جنگ، علی اگر که بی واهمه بود ذکر لب او همیشه یافاطمه بود آنروز چقدر روز غمناکی بود دیدم که چگونه چادرت خاکی بود از خستگیت به کوچه ها افتادی؟! یا باز به یاد کربلا افتادی؟! دیگر غم تو که جای انکار نداشت وقتی که حسن رنگ به رخسار نداشت هر چند که در عمق دلت آشوبست دنیای علی، کمی بخندی خوبست خسته شده اند بس که هق هق کردند یکبار بخند، بچه ها دق کردند ای من به فدای خنده هایت زهرا انگار شکسته دنده هایت زهرا گفتم بخدا حیا ندارند نرو از هر عملی ابا ندارند نرو طوفان غم قاصدک ندارد برگرد دستان علی نمک ندارد برگرد گفتی که نگویند تو تنها ماندی دیدی که چگونه پشت در جا ماندی؟! بر روی سرم تمام دنیا می خورد بر دست تو تازیانه ای تا می خورد فرزند رسول و این چنین رفتاری هیهات ازاین رسم امانتداری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه از آن زمان که خدایم سرشت تا باشم نوشت تا که فقط عاشق شما باشم نوشت با همه کس غیر تو غریب شوم نوشت تا که فقط با تو آشنا باشم خدا رقم زده این سرنوشت را؛ چه کنم؟ همیشه شاه تو باشی و من گدا باشم امام عصر! امام زمان! مباد دمی دمی که از تو و از یاد تو جدا باشم تو نیستی و من این را ز خود نپرسیدم در این زمانه که او نیست، من چرا باشم؟ میان خانه‌ات امشب عزا به پا کردی چه می‌شود که در آن مجلس عزا باشم؟ برای آنکه کمی در غمت شریک شوم اجازه می‌دهی امشب که سامرا باشم؟ قسم به اشک روانت، برای من بنویس که باز یک سحر جمعه کربلا باشم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه نماز عشق شکسته نخوانده بودم وخواندم قنوت، بازوی بسته نخوانده بودم وخواندم زنی ز هاشمیان تا کنون اسیر نبودست دعا به ناقه نشسته نخوانده بودم و خواندم به دوش، جسم دو دختر، نبرده بودم و بردم ز کینه سنگ ز شامی، نخورده بودم و خوردم به قتلگه به من و دخترت چه شد، دیدی که زنده زنده کنارت، نمرده بودم و مردم به شب، میان بیابان، نرفته بودم و رفتم به جستجوی یتیمان، نرفته بودم و رفتم نخفته بودم و خفتم، به روی خشت خرابه به کوفه گوشه ی زندان، نرفته بودم و رفتم هزار رنگ پریده، ندیده بودم و دیدم شفق به ماه چکیده، ندیده بودم و دیدم ندیده بودم و دیدم محاسنت در خون به داس، یاس بریده، ندیده بودم و دیدم به کوفه جای به زندان نکرده بودم و کردم به شام، خانه به ویران نکرده بودم و کردم نگفته بودی و گفتی اذان ز مأذنه ی نی به نیزه گوش به قرآن نکرده بودم و کردم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه عمرم گذشت اما بدرد تو نخوردم شرمنده ام آقا بدرد تو نخوردم تو فکر من بودى ولیکن من نبودم اصلا به فکر نوکرى کردن نبودم من دور بودم تو مرا نزدیک کردى راه مرا از کربلا نزدیک کردى گفتى اگر تو بى پناهى من حسینم حتى اگر غرق گناهى، من حسینم گفتى بیا پاک از گناهت میکنم من تو رو به چاهى، رو به راهت میکنم من گفتى بیا مثل تو خیلى خار دارم حتى براى مثل تو هم کار دارم آواره ام، آواره را آواره تر کن بیچاره ام، بیچاره را بیچاره تر کن آوارگى در این حسینیه می ارزد بیچارگى در این حسینیه مى ارزد هرشب اسیرم میکنى پاى بساطت دارى تو پیرم میکنى پاى بساطت من چاى میریزم گناهم را بریزى یکجا تمام اشتباهم را بریزى شان نزولت میکند آخر بلندم سر را تو دادى جاى آن من سربلندم وقتى گذر کردند خیلی ها ازینجا رفتند تا معراج تا بالا ازینجا اینجا گرفته از خدا عیسى دمش را اینجا خدا بخشید آخر آدمش را من خام بودم غصه و غم پخته ام کرد این پخت و پزهاى محرم پخته ام کرد میبینم اینجا پنج تا نور مقدس این آشپزخانه ست یا طور مقدس اینجا همانجایی ست که مولا میاید زینب میاید، بیشتر زهرا میاید پخت و پز آقاى بى سر را به من داد درکارهایش کار مادر را به من داد من عالمى دارم در اینجا با رقیه هروقت دستم سوخت گفتم یا رقیه منت ندارم بر سرت، تو لطف کردى حالا که هستم نوکرت تو لطف کردى یک شب غذاى خواهرت را بار کردم یک شب غذاى دخترت را بار کردم باید که دست از هرچه غیرکربلا شست دیگ تو را شستم خدا روح مرا شست خدمت تجلى ارادتهاى شیعه ست بالاترین نوع عبادتهاى شیعه ست ما به ولایت میرسیم از این مودت ما به مودت میرسیم از راه خدمت خدمت در این خانه تنها فرصت ماست گفتند: اینجا پنج روزى نوبت ماست این پارچه مشکى -فداى روى ماهش- دارد سفیدم میکند رنگ سیاهش از سوخته دلها نگیر آقا غمت را یک وقت از دستم نگیرى پرچمت را بگذار یک گوشه به پاى تو بمیرم کنج حسینیه براى تو بمیرم من که به غیر از لطف تو یارى ندارم من که به غیر از کار تو کارى ندارم آنقدر بین دسته هایت ایستادم نذر على اصغر تو آب دادم اى کاش بین ایستادن ها بمیرم آخر میان آب دادن ها بمیرم خوب است نوکر آخرش بى سر بمیرد خوب است بین نوکرى نوکر بمیرد خوب است ما هم گوشه اى عطشان بیفتیم در زیر پاى این و آن عریان بیفتیم خدمت به این بى رنگ و رو هم رنگ و رو داد این کفش ها را جفت کردن آبرو داد در هر کجا که نام پیراهن میاید زهرا میاید پیش ما حتما میاید من دست بر سینه دم در مینشینم در مجلس فرزند مادر را ببینم من مینشینم کار و بارم پا بگیرد شاید به من هم چادر زهرا بگیرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دارد تمام می شود آقا عزای تو کم گریه کرده ایم محرم برای تو دارد چه زود سفره تو جمع می شود تازه نشسته ایم بخوریم از غذای تو شبهاي آخر است... گدا را حلال كن اين هم بساطِ نوكر بي دست و پاي تو ما را ببخش گريه ي سيري نكرده ايم چشمانِ خشكِ ما خجل از اين عزاي تو هر روز روز تو همه جا محضر شما یعنی که هست هر چه زمین کربلای تو میل دوبارگی بهشت آدمی نداشت وقتی شنید گوشه ای از روضه های تو کی دست خالی از در این خانه رفته است دست پر است تا به قیامت گدای تو تنها بلد شدیم تباکی کنیم و بس گریه کند برای تو صاحب عزای تو گریه کن تو حضرت زهراست والسلام جانم فدای فاطمه و جانم فدای تو تازه به شام می رسد از راه قافله تازه رسیده نوبت تشت طلای تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سرّ تاریکی شب را ز من و شمع بپرس آنقدر آه کشیدیم دوتایی شب سوخت چقدر آب نخوردیم به یاد لب تو از زمانی که لبت سوخت هزاران لب سوخت گر بگوییم دلی مانده نمانده بخدا دل ما سوخت همان شب که دل زینب سوخت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها پس از تو آب اگرخوردم از این چشمان تر خوردم گلی هستم که از هر شش جهت به خار برخوردم برای دلخوشی دختران نیمه جانت بود در این یکسال و اندی لقمه نانی هم اگر خوردم چه کارى بر مى آمد از برادر مرده اى چون من فقط زانو بغل کردم، فقط خون جگر خوردم منی که سایه ام را مردم کوچه نمی دیدند منی که شش برادر داشتم حالا نظر خوردم به نان کوچه و خرمای مردم لب نزد زینب میان کوفه هر چه خوردم از دست پدر خوردم نمی دانم تو می بینی که جایی را نمی بینم؟ غروبی داشتم میرفتم از خانه به در خوردم شب شام غریبانت از این خیمه‌ به آن خیمه برای هر یتیمی که سپر گشتم سپر خوردم دلیل تازیانه خوردن ما گریه‌ی ما بود ز طفلان بیشتر گریان شدم پس بیشتر خوردم من پرده نشین را محمل بى پرده اى دادند به هر جا که گذر کردم چقدر از رهگذر خوردم تو و پیراهن پاره، من و این چادر پاره تو سنگ از صد نفر خوردى، من از صدها نفر خوردم ببین این روزها پیراهنم هم رنگ عوض کرده فقط گرما نخورده بودم آنهم آنقدر خوردم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها باز هم نوبت مدینه شد و در غمش باز کربلا می‌سوخت باز در کوچۀ بنی هاشم خانه‌ای بین شعله‌ها می‌‌سوخت نیمه شب ریختند در خانه مو سپیدی به ریسمان بستند در آتش گرفته را اما ناگهان روی کودکان بستند به پر دامنی در این دسته آتش چوب شعله‌ور نگرفت پدر از خانه رفت شکر خدا پهلوی او به میخ در نگرفت نفسش بند آمده، نامرد در پی خود دوان دوان نبرش پیرمرد است، می‌خورد به زمین بین کوچه کشان کشان نبرش شرم از رنگ این محاسن کن رحم کن حال کودکانش را این چنین رفتن و زمین خوردن درد آورده استخوانش را حق بده که به یاد او انداخت گرد و خاکی که بر محاسن داشت مادرش را که تا در مسجد داغ بابا عزای محسن داشت حق بده که به یاد او انداخت عرق سرد روی پیشانیش خون روی جبین جدش را عمه و رنج کوچه گردانیش حق بده که به یاد او انداخت عمه اش را گذر گذر بردند از مسیری که ازدحام آنجاست یعنی از راه تنگ تر بردند حق بده که به یاد او انداخت گیسوانش که خاک آلوده‌اند گیسویی را که در دل گودال غرق خون روی خاک‌ها بودند روی این کوچه‌ای که از سنگ است همه جایش نشانی او بود یاد یک حنجر است این دفعه نوبت روضه‌خوانی او بود هرچه او بیشتر نفس می‌زد بیشتر می‌‌زدند زینب را تیغشان مانده بود در گودال با سپر می‌‌زدند زینب را سر شب کودکان همه در خواب تا سحر می‌زدند زینب را یک نفر در میان گودال و صد نفر می‌زدند زینب را @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه با دست‌خالی آمدم، سلطان رئوف است این میزبان هم‌واره با مهمان رئوف است پرسیدم از علامه‌ای درباره‌ی او یک‌جمله فرمودند که؛ "ایشان رئوف است" آهو گواهی می‌دهد این مصرعم را این مرد با انسان و با حیوان رئوف است شعری که در مدح امام مهربانی‌ست حتی ردیف و قافیه در آن "رئوف است" آنقدر رأفت دیده شد در این حرم که حتی رواق و گنبد و ایوان رئوف است فرقی ندارد خوب و بد در محضر او وقتی برای زائران یک‌سان رئوف است از بس رئوفی می‌کند، انگار تنها او در تمام عالم امکان رئوف است ضرب‌المثل‌ها پیش او تغییر کردند؛ "هرچه گدا کاهل بود، سلطان رئوف است" @poem_ahl
‍ 🖋 صنعت شعر 🗣 قرآن وقتی را بیان می‌نماید، می‌فرماید: "خَلَقَ الْإِنْسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ¹"؛ خصوصیت انسان این است که خدا بیانی به او داده که بتواند آنچه را بیان می‌کند در بریزد و به دیگری تحویل بدهد. ✍🏻 این «بیان» دو نوع است: گاهی در است، گاهی در و هر یکی خواصّ خودش را دارد؛ ولی مهم این است که اگر آنچه را فهمیده در قالب بیاورد، شده و دو خاصیت پیدا می‌کند: اول: تناسب با و بشر، دوم: در اثر وزنی که دارد اثر خاص پیدا می‌کند؛ لذا در شعر، دو مطلب باید رعایت بشود: یکی ، یکی . ✅ اگر ماده‌ی شعر خوب باشد، اما هیئت آن خراب، نتیجه‌ی مطلوب گرفته نمی‌شود و اگر هیئت زیبا باشد ولی مادّه خراب، باز نتیجه‌ی مطلوب گرفته نمی‌شود؛ ولی اگر هر دو، یعنی مادّه و هیئت در قالب وزن جمع شد است. 👤 شعرای برجسته‌ی فارسی زبان معروفند: «سعدی» و «حافظ» و «نظامی» و «مولوی»؛ هر یک از اینها خصوصیتی دارند. 📝 در «غزل»، سعدی در رتبه‌ی اول است؛ لذا خود حافظ می‌گوید: استاد غزل سعدی است؛ غزلیات سعدی آنقدر مهم است که حافظ او را استاد غزل خوانده است؛ تغزّلات سعدی این‌چنین است. ولی آن کسی که از نظر ماده و هیئت گوی سبقت را برده است، «نظامی» است؛ «نظامی» واقعاً عجیب است؛ اشعاری در وصف شب دارد که اصلاً بی‌نظیر است و خودش هم به پسرش می‌گوید: به «نظامی» شعر ختم شده است؛ خودش را خاتِم می‌داند. شعرهایی که در معراج گفته واقعاً غوغا کرده است. ⚠️ شعر فنی است عجیب و خودش از نظر علمی بحث مفصلّی دارد؛ مهم این است که وقتی خدا به شخصی نعمتی داد، اگر آن‌چنان که باید از آن نعمت بهره نبرد، روزی در پیش است که به حسرت خواهد نشست: ﴿وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِی الْأَمْرُ²﴾؛ که دیگر قابل جبران نیست. ❇️ این کسی که طبع و ذوق شعری دارد، اگر طبع خود را در بافتنی‌ها ببافد، طبع او در این امور صرف شده و فردای قیامت حسرت می‌خورد که چرا من به جای این اموری که طبع را در آنها صرف نمودم، ذوق شعری خود را در وصف علیهم‌السلام صرف نکرد. ⁉️ اگر همین ذوق در قالب شعر برای علیهم‌السلام صرف بشود، پاداشش چیست؟ 🌳 «مَنْ قَالَ فِينَا بَيْتَ‏ شِعْرٍ بَنَى‏ اللَّهُ‏ تَعَالَى لَهُ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ³»؛ در قبال هر بیت شعر، خانه‌ای در به او می‌دهند. ⛔️ کسی که آن ذوق و طبع را در غیر این خانواده صرف نموده، هیچ ندارد؛ برای کدامین شخص شعر سروده است؟ برای آن سلطان که از دنیا رفت و خاک شد و این شاعر هم خودش خاک شد؟ 🔆 اما وقتی شعر برای علیه‌السلام باشد، فنا ندارد؛ این شعر می‌شود؛ شاعر هم به برکت این انتساب، پیدا می‌کند. ⏳ شعرا باید این موهبت بزرگ را قدر بدانند و وقتشان را در بافتنی‌هایی که فردای قیامت بهره‌ای در آنها نیست، صرف نکنند؛ باید از این عمر حداکثر استفاده را نمود. 📌 ۱. انسان را آفريد؛ به او بيان آموخت. (سوره الرحمن، آیه۳ و۴) ۲. و آنان را از روز حسرت -آن گاه که کار از کار بگذرد- بترسان. (سوره مریم، آیه۳۹) 3. عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۷. 🎙 آیت الله العظمی وحید خراسانی 📆 ۶/ اسفند/ ۱۳۹۱ ◼️ ☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها آی مردم، خدای ماهِ رجب عاشقِ توبهٔ گنهکار است موج دریایِ مغفرت امشب قطرهٔ گریهٔ گنهکار است سرِ شب تا سحر منادی حق هر گنهکار را صدا کرده منِ آلوده هم طمع کردم «دائمَ الفضل»، سفره واکرده باز کرده دو دستِ رحمت خویش تا که شاید من و تو برگردیم طعم آغوش مهربانش را سحر جمعه تجربه کردیم مهربان‌تر ز مادر است خدا ما که هستیم، عبدِ فَرّاریم با تمام گناهکاری مان در جگر حب مرتضی داریم سینه ام مثل حضرت زهرا میدهد چون بهشت بوی نجف وقت جان دادنم بچرخانید جای قبله مرا به سوی نجف قلب من با غم امام حسین مثل تربت طهارتی دارد بهتر از گریه بر امام حسین چشم من چه عبادتی دارد شب جمعه شب زیارتی است می زنم ناله با دلی بی تاب دست بر سینه رو به کرببلا السلام علیک یا ارباب تا سحر از کنار تربت تو شب جمعه صدای آه آید کوچه وا می کنند تا مادر دم گودال قتلگاه آید می زند ناله ای حسین عزیز گیسوانت کجاست شانه زنم یاد هرضربه ای که خوردی تو درد می گیرد ای حسین، تنم نیزه ها در قیام و سجده شان اشهد حنجر تو را خواندند عده ای آمدند در گودال صورتت رو به خیمه چرخاندند آتش افتاده بود بر جگرت آسمان را چو دود می دیدی خواهرت را محاصره کردند خواهرت را کبود می دیدی سر اینکه سر تو را نبُرند رو زده خواهر تو بر دشمن هرچه فریاد زد نزن نامرد عمر سعد گفت که شمر بزن دست و پاگیر سر بریدن شد گفت بیرون کنید این زن را با ته نیزه و قلاف زدند بر سر و صورتش چنان زهرا ته گودال تا دم خیمه حرمت چادرش به خاک نشست مثل من که ز کوچه برگشتم فضه با پارچه سرش را بست کار از سنگ و چوب و نیزه گذشت پیر مردی عصا زنان آمد شمر و خولی که غارتش کردند نیمه شب تازه ساربان آمد @poem_ahl