eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه در آن زمین که سلام خدا به آن طرف است به دُّرِ نام علی، تر دهان هر صدف است سر دو راهی ایمان و کفر، درمانده کسی که بین غدیر و سقیفه بی طرف است کسی که هست علی دوست مادرش پاک است کسی که حب علی را نداشت ناخلف است طلاق دادن دنیاست شرط وصل علی کسی رسیده به جانان خود که جان به کف است هزار حاجت من مستجاب اگر گردد هزار مرتبه هر بار حاجتم نجف است تمام لذت دنیا "فمن یمت یرنی" است مرا ز عمر فقط دیدن علی هدف است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه با کدام آبرویی روز شمارش باشیم عصرها منتظر صبح بهارش باشیم کاروان سحـرش مال هـمـه، جـا دارد تا که جا هست، چرا گرد و غبارش باشیم سالها منتظر سیصد و اندی مرد است آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم بارها كار دل ما به دستش افــتـاد یادمان رفت كه ما در پی کارش باشیم گـیـرم امـروز بـه ما اذن ملاقاتی داد مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟ اگـر آمـد خـبـر رفـتـن مـا را بـبـریـد به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ناسپاسی‌ست اگر مایه ی عارش باشیم بی تفاوت به غم ایل و تبارش باشیم اُف به دنیا که نشد آینه دارش باشیم «با کدام آبرویی روز شمارش باشیم عصرها، منتظر صبح بهارش باشیم» هر کسی رابطه با عالم بالا دارد دل و دین در گِرُوِ حضرت مولا دارد دوست از دوست فقط دوست تمنّا دارد «کاروان سحـرش مال هـمـه، جـا دارد تا که جا هست، چرا گرد و غبارش باشیم؟» درد اینجاست که از بس دل ما بی درد است یازده قرن گذشته ست و بیابان گرد است این همه غم چه به روز دل او آورده ست؟ «سالها منتظر سیصد و اَندی مرد است آن قَدَر مَرد نبودیم که یارش باشیم» سر و کارش که به ما مردم خودخواه افتاد یوسف از جهل خودی ها به تَهِ چاه افتاد پس به زندان نه به اکراه به دلخواه افتاد «سال ها در پی كار دل ما راه افـتاد یادمان رفت ولی در پی کارش باشیم» گیرم از لطف به ما نیز کمالاتی داد فرصتی در پی جبران خساراتی داد موقع گریه به ما حال مناجاتی داد «گـیرم امروز بـه ما اذن ملاقاتی داد مرکبی نیست که راهی دیارش باشیم» چه قَدَر گوش نواز است صدای قدمش! همه گویند که «عشق است صفای قدمش» می نویسیم پس از سجده به جای قدمش «ما چرا؟ خوبترین ها به فدای قدمش حیف او نیست که ما میثم دارش باشیم؟» سحری هم دَرِ این خانه به ما جا بدهید مژده ی وصلِ مرا با گُلِ زهرا بدهید گرچه امروز به ما وعده ی فردا بدهید «اگـر آمـد خـبـر رفـتـن مـا را بـدهید به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها هر زمانی در دلم درگیر طوفان می شوم یا حسینی می نویسم غرق باران می شوم از مسلمانی فقط عشقش برایم مانده است آخر از عشق علی یک روز سلمان می شوم کار من را بیشتر دست کریمان بسپرید در گرفتاری دخیل یا حسن جان می شوم من گناهی هم اگر کردم جهالت کرده ام تا گناهی می کنم فورا پشیمان می شوم بار سنگینم مرا خیلی خجالت می دهد، هر زمانی که سر این سفره مهمان می شوم روزه می گیرم ولی دائم به فکر روضه ام آب می نوشم دم افطار و گریان می شوم روضه آب و گریه نان هر شب اهل دل است دور از این روضه ها، بی آب و بی نان می شوم جان من را هم گرفتی روضه را از من نگیر جان تو بی روضه من خیلی پریشان می شوم مو پریشان...، بعدِ تو زینب پریشان می شود همسفر با حرمله، با نیزه داران می شود @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها خدا حقیقت نـور است و مظهرش زهراست نبی عصـــارۀ قــرآن و کــوثـرش زهراست چه غم که قلّۀ امکان شود به طـوفان غرق علـی سفینـۀ‌ نوح است و لنگرش زهراست بگــو مدینـه شـود حملـه‌ور بـه سوی علی علی بـه دایــرۀ حملـه سنگـرش زهراست خـــدا بـه خلقـت پیغمبـــــر افتخــــار کنـد نبی است مفتخر از اینکه دختـرش زهراست علـی است حیدر و شد نام نامی‌اش حیدر زهی که پشت در خانه حیـدرش زهراست اگـــر ز آیــــــۀ تطهیــــــر پیکــــری سازند خـدا گــواست کــه روح مطهّـرش زهراست مگرنه اینکه همه هست و بود بسته به اوست تمــام هسـت خــدا و پیمبـــرش زهراست وجـود خواجـــۀ لـولاک نخــل توحیدی است کـه شـاخه و تنه و ریشه و برش زهراست چگــونه بیــم کنـــد روز حشـــر از محشـر کسی کـه نامـه و میزان و محـشرش زهراست درود بــاد بـه خــاکی کـه گرد چادر اوست سلام بـاد بـه بحری که گـوهرش زهراست علی که رکن همـه عـالم است یک رکنش بــوَد رســـول خــدا رکـن دیگرش زهراست ز فضــه گــر سخنـی نشنوید غیـر از وحی بعیـد نیست به قرآن، که رهبرش زهراست علـی کــه گفـت خــدای ندیــده نستــایـم شناختـه‌است خدارا که مظهرش زهراست چگونـــه نــــور نگیــرد بشــــر ز اسلامـش نبـی کــه دختـــر اسـلام پرورش زهراست گـــدای فاطمـــه را سلطنت نیـازی نیست کسـی کــه می‌دهد از لطف افسرش زهراست مــرا کتـــاب خــــدا داور اسـت و می‌دانــم کــه ایــن کتــاب خداونــد داورش زهراست روا بـــوَد کـــه بـــوَد زیــر سـایه‌اش محشر کسی کـه روز جزا سایه گسترش زهراست پیمبـــری کـه مکــرر بــه حضـرتش صلوات یقیــن کنیــد کــه ذکــر مکـرّرش زهراست کجـــا شـــرارۀ دوزخ بـه شیعـه حمله کند کــه در بــرابـر شیعــه، بــرابرش زهراست چنانکــه احمـد و حیــدر به شیعه دو پدرند مسلـم است دگر، شیعه مادرش زهراست علـی بــه خـــانـۀ دربسته نیز تنها نیست سپاه جـان به کف و کلِّ لشکرش زهراست بــه تیــغ نطـــق و شرار خطابه‌اش سوگند که ذوالفقار علی‌نطـقِ همسرش زهراست خــدا گـــواست کـه پـا جـای پای فضه نهد زنی که چون سخن وحـی آورش زهراست مــن از کتـــاب ولایــت جـــز ایـن نمی‌دانم که این کتاب هم اول، هم آخرش زهراست کسی که در دل دشمن به حفظ جان علی ز تازیـانه سیـه گشـت پیکـــرش زهراست نـه پشـت در، نـه پـس از رحلت رسول‌خدا علی همیشه به هرعصر، یاورش زهراست به اشک دیده بخوانید نخل «میثم» را که او تمام مضامین دفترش زهراست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها دست نوازشش دگر از کار مانده است بر بازویش مدال غم یار مانده است با اینکه نا ندارد و قامت کمان شده چون کوه پشت حیدر کرار مانده است هر شب برای غربت و مظلومی علی تا صبح گریه کرده و بیدار مانده‌است حالش وخیم تر شده از حرص و جوشها غصه زیاد خورده که بیمار مانده است زینب حریف آن همه خونریزی اش نشد در کار این مریضه پرستار مانده است از نحوه قدم زدنش حدس میزنم چشمان ضرب دیده او تار ماندهاست کمتر شده تورم پلکش ولی هنوز بر پیکرش جراحت بسیار مانده است هر ثانیه تنفس او کند میشود بد جور در میان در انگار مانده است از پارگی پیرهنش چند رشته نخ با رنگ سرخ بر نوک مسمار مانده است ای فضه لا اقل تو جواب مرا بده این جای پای کیست به دیوار ماندهاست؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه تا که لبریز شد از عشق تو پیمانه دل شده چون عرش خدا منزل ویرانه دل باده عشق بود ورنه کجا تا به ابد رسد امروز چنین ناله‌ی مستانه دل دل اگر هست دل زینب کبری باشد آفرین باد بر این همت مردانه دل ز آشنا تا که به گوش دلش آواز رسید شد خموش از سخن مردم بیگانه دل گفت ای همسفر از خواهر خود رنجیدی تو چه دیدی ز من ای گوهر یکدانه دل دست کوتاه بود تا که سر پاک تو را از سر نیزه کشانم به سوی خانه دل @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بنا نبود کسی پیکر تو را ببرد عبای کهنه ی پیغمبر تو را ببرد بنا نبود کسی نیزه بی هوا بزند بنا نبود که بال و پر تو را ببرد بنا نبود که در روز آخر عمرت اجل بیاید علی اکبر تو را ببرد بنا نبود برای دو قطره آب فرات سه شعبه حنجره ی اصغر تو را ببرد بنا نبود اگر در غروب کشتندت شبانه جانب کوفه سر تو را ببرد تمام جسم تو گیرم مقطع الاعضا بنا نبود که انگشتر تو را ببرد ز روی نیزه صدا می زدی که ای خواهر بنا نبود کسی معجر تو را ببرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ما سائل غمیم بدنبال ماتمیم در روز چند بار سر سفره غمیم بالاى بام خانه تو را جار میزنیم زهرا اگر قبول کند مثل پرچمیم دم میدهیم و میت مان زنده میشود حداقل در این دهه عیسى بن مریمیم مابین گریه فاطمه سرمیزند به ما فرقى نمیکند که زیادیم یا کمیم ما را اگر غلام سیاه آفریده اند خیلى شبیه رخت سیاه محرمیم هم تو کنار مایی و هم ما کنار تو یعنى هنوز هم که هنوز است با همیم امروز پاى روضه‌ی تو گریه مى کنیم فردا شریک حج رسول مکرمیم هنگام گریه قطره به قطره تبرکیم هنگام گریه آب فراتیم، زمزمیم با تو در این زمین خدا آشنا شدیم ممنون آن گناه نخستین آدمیم ما را بخر، ضرر بده اصلا، چه میشود؟ خوبیم یا بدیم همینیم درهمیم واى از کسى که پیر شد و کربلا نرفت ما کربلا نرفته فقیر دو عالمیم گریه بده وگرنه ازینجا نمیرویم ما سائل غمیم بدنبال ماتمیم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه دور تو می‌گردم آقا در مدار روضه‌ات عمر من طی شد میان روزگار روضه‌ات هر کسی هر جا دلش بند است، آنجا می‌رود من فقط هستم دچار تو، دچار روضه‌ات هیچ کس باریدنم را جز برای تو ندید ابرم اما، ابرِ باران بهار روضه‌ات بر لبم لبخند هست و در دلم بزم عزا ظاهرا شاد از درونم غصه دار روضه‌ات من یقین دارم که در هیئت دَم شش گوشه‌ام یک زیارت آی، می‌چسبد کنار روضه‌ات !! اوج خوشحالی من آنجاست که در هیئتم زندگی زیباست، زیر سایه سار روضه‌ات روزهایی که بدون روضه‌های تو گذشت ثانیه در ثانیه بودم خمار روضه‌ات من رفیقم با رفیقت، دشمنم با دشمنت پس بصیرت دارم از شعر و شعار روضه‌ات جنگ خواهم کرد با هر کس که بدخواه شماست دستِ خالی نیستم با ذوالفقار روضه‌ات زیر چوب پرچمت می‌میرم آقا عاقبت میثم تمّار هستم پای دار روضه‌ات @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها بار ما را نخریدن به اصرار کشید لطف او جنس مرا سوی خریدار کشید جگرم آب شد و ریخت که خاموش شدیم چقدر سوختنت از جگرم کار کشید روی دیوار تو اعلامیه اش را بزند آن که بین من و تو این همه دیوار کشید وقت برگشت ز کوی تو دلم جا می ماند چقدر این دلم از دست من آزار کشید کاش میشد بنویسند به پرونده ی من خجلتی را که زلیخا سر بازار کشید مال جامانده همان شان حرم را دارد دست آنکه ز کف پای کسی خار کشید به خدا بیشتر از داشته ها می ارزد احتیاجی که مرا تا دم دربار کشید باید از خیر مداواش گذشت و جان داد به طبیبی که خودش را سوی بیمار کشید عالمی را ببرد زیر پر منت خویش آن که یکبار فقط منت دلدار کشید ما گنه کار ولی مال رضاییم هنوز چون که بیش از دگران ناز گنه کار کشید اشتباهات من افتاد همه گردن او زحمت آبروی ریخته را یار کشید تیر از هر طرفی خورد ولی آه نگفت مرتضی هرچه کشید از نوک مسمار کشید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه آمدم تا که از این وضع نجاتم بدهی از عذابت برَهانی و براتم بدهی تو غنی هستی و من از همه محتاج ترم مستحق نیستم آیا که زکاتم بدهی ؟ کرم توست که آورده مرا تا اینجا پس فقط دست خود توست ثباتم بدهی دیدی این نفس چه بازیچه‌ ی شیطانم کرد؟! آمدم خاتمه‌ای بر هَمَزاتم بدهی خیلی از سختی جان کندن خود می‌ ترسم دارم امّید نجات از سَکَراتم بدهی تو اگر اشک دهی گریه کنم نذر حسین چه نیازی ‌ست دگر آب حیاتم بدهی قصه‌ ی زندگی‌ ام را برسان تا این که مرگ را در سفری به عتباتم بدهی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در گنهکاری ز بس مشهور هستم هر کجایی می روم مقهور هستم طعنه ی مردم به من، دردی ندارد درد من این است از تو دور هستم بال پرواز مرا غفلت شکسته در حصار جهل خود محصور هستم غافل از سرمایه ی عمرم که طی شد در سراشیبی تند گور هستم معصیت های زیادم را ندیدم بر عبادات کمم مغرور هستم ذره ای سختی صدایم را درآورد این همه نعمت، ولی من کور هستم حق من عریانی و بی آبرویی است با بزرگی خودت مستور هستم سرپرستم باش در بازار دنیا کودکی ناپخته و محجور هستم سائلم، دور و بر باب الجوادم در شعاع انتشار نور هستم وقت جان کندن به دنبال رضایم مثل سلمانی نیشابور هستم خادم زوار اربابم حسینم از تبار فُطرس و منصور هستم دوست دارم روضه را، پس در قیامت با غم ارباب خود محشور هستم ساربان مزدش گرفت اما خدایا شاکی از وجدان آن مزدور هستم در نیامد خاتم از انگشت و می گفت: حلقه ات تنگ است پس مجبور هستم … @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه خاکی اَم بس که زمین خوردم و غفلت کردم آه دیگر به زمین خوردنم عادت کردم چقدر توبه شکستم، چقدر برگشتم چقدر پیش تو احساس خجالت کردم جای تو دل به همه دادم و خارم کردند رحم کن بر من ساده که حماقت کردم دارد این عمر تلف می شود و می بینم نه شدم عابد درگاه نه همت کردم مزه ی نام حسین از دهنم دیگر رفت بس که هی پشت سر خلق تو غیبت کردم دست احسان تو را پس زدم و کج رفتم جای تو با خود ابلیس رفاقت کردم به امانت شرف و ثروت و جاهم دادی من آلوده خیانت در امانت کردم یاد بی کس شدنم، یاد تو افتادم من سر این سفره فقط صحبت حاجت کردم نظری کن که دگر سمت معاصی نروم خسته ام بس که از این نفس شکایت کردم نخورد مهر عذاب تو به پیشانی من همه ی عمر فقط سجده به تربت کردم لذت ماه مبارک سفر کرببلاست میل شب های حرم میل زیارت کردم تو خودت شاهد من باش که در هیئت ها از تن بی سر ارباب روایت کردم نیزه دار آمد و افتاد به جان بدنش وای من کهنه حصیری شده دیگر کفنش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه با این که هر دفعه تو می بینی گناهم را اما نمی آری به رویم اشتباهم را اینجا پر است از رو سفیدان تو یا الله پس من کجا مخفی کنم روی سیاهم را؟ مردم سیاهی های رویم را نمی بینند از دور می بینند تنها روی ماهم را من بعد از این هم سر به راه تو نخواهم شد پس تو عوض کن سمت راه خویش راهم را محتاج جز تو بودن اصلا به صلاحم نیست از هر کسی بهتر تو می دانی صلاحم را دیدی اگر جایی به جز تو چشمم افتاده قدرت بده تا این که بردارم نگاهم را بر حب حیدر تکیه دادم که نمی افتم می ترسم از این که بگیری تکیه گاهم را بگذار گرم روضه ها باشد نفس هایم خرج حسین بن علی کن سوز و آهم را @poem_ahl
صفای اشک به دل های بی شرر ندهند به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهد امیر قافله ی اشک چشم بیدار است به دست هر صدفی رشته ی گهر ندهند هوای چشم تو ای گل هنوز بارانی ست چرا به مرغ گرفتار این خبر ندهند؟ مباد خون تو ای گل، نصیب خار مباد به دست هر مژه ای پاره ی جگر ندهند ز شرم روی تو گل ها ز شاخه می ریزند بگو که قافله را از چمن گذر ندهند به دست سرو امان نامه ی تهیدستی ست که گفته است که آزادگان ثمر ندهند؟ مراد اهل نظر گنج بی نیازی هاست به عالمی نظر کیمیا اثر ندهند چه جای ناله که در بارگاه استغنا مجال آه به دل های شعله ور ندهند چو شمع رشته ی باریک عمر می سوزد چرا مجال به «پروانه» تا سحر ندهند؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دلگیری از دستم خدای مهربان من بند آمده از ترس خشم تو زبان من دنیا خریدم آخرت از پیش چشمم رفت کاری بکن برعکس شد سود و زیان من گفتم که در پیری عبادت می کنم حالا شرمنده ام کرده ست جسم ناتوان من حسرت گرفته لحظه هایم را دلم خون است راحت ز دستم رفت وقت من زمان من هی توبه کردم هی گنه کردم نفهمیدم این نفس وامانده چه می خواهد ز جان من کاری بکن وقتی میان قبر می آیم باشند علی و بچه هایش میزبان من سیر حرم معناش سیر جنت الاعلی ست شش گوشه ی آقاست در واقع جنان من لطف رقیه شامل احوال ما گشته عبدالحسین هستند کل خاندان من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه موعد دیدار تو راحت نمی آید به دست طینت پاکیزه با غفلت نمی آید به دست شد شب قدر و همه درهای رحمت باز شد درک امشب بی گمان راحت نمی آید به دست چه کنم شب های احیا هم اگر غفلت کنم وای بر من دیگر این فرصت نمی آید به دست نوبتی باشد اگر هم نوبت زاری ماست رستگاری خارج از نوبت نمی آید به دست هرچه به من می دهند از باب خلوت می دهند چیز قابل داری از جلوت نمی آید به دست بی گمان نابرده رنج از گنج ها بی بهره ام روضه ی رضوان که بی زحمت نمی آید به دست هرکه باتقوا شود نزدت گرامی می شود تا نباشم بنده، شأنیت نمی آید به دست شکر نعمت نعمت ام افزون کند با این حساب تا نباشد سجده ای نعمت نمی آید به دست هرچه فرصت داشتم با دست خود سوزانده ام مهلتی دیگر از این بابت نمی آید به دست گریه غسل توبه ی هر دیده ی آلوده ای ست تر نشد چشمی اگر عفت نمی آید به دست شیعیان مرتضی مثل خودش با غیرت اند بی ولای مرتضی غیرت نمی آید به دست از ازل روزی رسانم حیدر است و رزق من بی نگاه ویژه ی حضرت نمی آید به دست حال خوش، توفیق اشک بر شهید کربلا جز شب جمعه شب رحمت نمی آید به دست تشنه های سیم و زر آخر نفهمیدند که با جسارت کوهی از ثروت نمی آید به دست چه به روزت پنچه ی شمر لعین اورده است؟ یوسف خوش چهره گیسویت نمی آید به دست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه در اصل هجران تشنگی و وصل باران است حسی که من دارم همان حس بیابان است نزدیکی و دوری ملاک وصل و هجران نیست راضی ست او، وصل است؛ ناراضی ست، هجران است بازار ما گرم است از سنگ سر کوچه دیوانه محتاج اذیت های طفلان است پروانه گر چه سوخته اما پشیمان نیست روزی پشیمان می شود هر که پشیمان است گاهی به جای حرف باید گریه را آورد بهتر به حاجت می رسد طفلی که گریان است فردا گریبان گناهش را نمی گیرند هر که سر هجران تو پاره گریبان است با قصد قربت آمدیم و قرب مان دادید مهمان تو انگار نه انگار مهمان است قصر است زندانی که یوسف را بغل کرده قصری که یوسف را به زندان برده زندان است باید برای تو که منت بر سرم داری این آبرو را داد، جان دادن که آسان است مردم که می خندند ما یک گوشه می گرییم آدم که عاشق می شود حالش پریشان است تکلیف این دل را که آواره است روشن کن دل که بلاتکلیف شد آنقدر حیران است تنبیه کردم این لبی را که نبوسیدت بنگر که از حسرت چگونه زیر دندان است سینه زنان مویه کنان دامن کشان آمد زینب گلش را دید اما دید عریان است بر روی کشته لااقل چیزی میاندازند گیرم که این افتاده اصلا نامسلمان است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها از بس گناه بر دل خود بار می کنم خود را میان نفس گرفتار می کنم پل های بازگشت خودم را شکسته ام دارم علیه خویش فقط کار می کنم قلبی که جایگاه تو و اهل بیت توست در حیرتم چگونه لجن زار می کنم؟! تو عاشقانه حاجت من را نمی دهی من جاهلانه این همه اصرار می کنم من بنده ی توام، چه کنم ؟! دوست دارمت باشد بزن، دو مرتبه تکرار می کنم دنیا نشد ببینمش اما به روز حشر سجده به پای حیدر کرار می کنم تشنه شدن بهانه ی ذکر مصیبت است یاد حسین لحظه ی افطار می کنم یاد مدافعان حرم آه می کشم گریه به یاد زینب و بازار می کنم اصلا کسی به عمه ی ما ناسزا نگفت سیلی به او زدند؟! نه، انکار می کنم دست خودم که نیست، فقط داد می زنم وقتی که یاد مجلس اغیار می کنم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها مادرِ آینه ها، مادرِ پیغمبرها ای به قربانِ سرِ تو همه ی مادرها عید نوروز پسر، خانه ی مادر برود حَرَمت کو که بیایند، همه نوکرها!؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه شرط تطهیر گناهان خاکساری کردن است پای این درگاه، صورت را غباری کردن است با طهارت باش در مجلس که درگاه خداست گریه کردن نخل جان را آبیاری کردن است دل اگر ناپاک شد بهتر که خاکستر شود علت این سوختن، دل را بهاری کردن است وقت طوفان، ماهی آرام است با دریای خویش این سوار موج بودن، شهسواری کردن است با تو ام! ای نفس که من را به زندان بُرده ای این چه طرز اشتباه و بَرده داری کردن است من همان طفلم که راه خانه را گم کرده ام کار من هر صبح تا شب آه و زاری کردن است التماس هیچکس را من نکردم جز علی سائلی بین نجف چون شهریاری کردن است بهترین اوصاف اکبر، شاهزاده بودن است رزق آقازاده ی ما اشک، جاری کردن است بهترین زاویه ی شش گوشه در پائین پاست بهترین حال گدایی کفشداری کردن است گر میان کربلایی روضه ی اکبر نخوان این شب جمعه چه وقت سوگواری کردن است پهلویش از بس شکسته بوی مادر می دهد پیش اکبر کار زهرا بیقراری کردن است بسکه پاره پاره افتاده میان هر مسیر سختی کار پدر فکر مزاری کردن است پیش زینب اکبرش را صدطرف دیده حسین کار دشمن بین خنده، سرشماری کردن است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه مستحب است شب اول ماه قمری نوکر در به درت را به زیارت ببری آمدم پیش تو شاید صدقه جمع کنم با دو تا کاسه ی اشکی به همین مختصری آمدم از تو گدایی بکنم کرب و بلا ور نه هر جا بروم هست کمی سیم و زری پر من مثل پر فطرستان سوخته است به من سوخته پر هم برسان بال و پری سگ قلاده گشاده همه جا در به در است خسته ام از خودم و خسته ام از در به دری پیش‌مرگ توام و جان به کف قافله ات لشکر شاه پر است از خدم و دور و وری پارس کردن بلدم خواسته باشید شما امر فرما به اشاره به سری یا نظری بارم افتاده زمین بار مرا هم بردار چون که ارباب بُوَد ضامن هر کارگری بدم اما بدی ام را نزدی بر رویم گر چه از زشتی رفتار بدم با خبری قسم چادر زهرا گرو باشد پیشت ریخته آبرویم، آبرویم را بخری یادت افتادم و از دور سلامت کردم تو به من، بیشتر از من به تو، دلتنگ تری یک خط از روضه ی گودال بگو گریه کنیم پنجه ی شمر کجا و گره ی موی سری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه حالا که مهمان تو در ماه صیامم بر تشنه کام کربلا اول سلامم مانند طفلی که زبان تازه گشوده است با اشک روضه وا شود بر توبه کامم با بسم رب الکربلا روزه گرفتم با روضه داری روزه‌داری شد مقامم یعنی که مهمانی تو بزم حسین است بوی محرم می‌دهد ماه صیامم مهمان نوازی می کند او از غلامش آن که به مهمانی نکردند احترامش رحمی به نوزاد و جوان او نکردند رحمی به طفل نیمه جان او نکردند هر جا که گریه کرد خندیدند بر او شش ماهه ای آورد خندیدند بر او تشنه شدم تا آب دیدم گریه کردم یاد لبش آهی کشیدم گریه کردم وقتی هلال ماه را دیدم به چشمم گویا سری بر نیزه ها دیدم به چشمم ماهی که زلفش آسمان را ریخت بر هم زخم جبینش نقطه پرگار عالم قرآن که خواندم روضه ای دیگر به پا شد هر آیه آن روضه تشت طلا شد با خیزران زد بر لبش قرآن نخواند تا پرتو خورشیدی اش پنهان بماند یارب عنایت کن به حق کشته اشک در کاسه چشمم بریز اشک مدامم گرچه رفیق نیمه راهش بودم اما حق رفاقت را به من کرده تمامم با آنکه بد بودم ولی رزق مرا داد نانی به غیر از نان او باشد حرامم حتی نیاورده به رویم رو سیاهم باز آبرو داده میان خاص و عامم شرمنده ام شرمنده روی حسینم پیش مرام و لطف او من بی مرامم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه پای دل در پیشگاه یار لغزش میکند هر چه با ما میکند این نفس سرکش میکند زیر گوش من بزن شاید بیاید اشک من عاقبت این گریه ما را اهل بخشش میکند اول ماه آمدم ردّم نکن ای با مرام سفره داری تو را عالم ستایش میکند آی قربان کریمی که گدا را پس نزد رب ما با عبد خاطی نیز سازش میکند جان سلطان خراسان آبرویم را مریز این گناه آلوده دارد از تو خواهش میکند هر زمان دلگیر بودم گفته ام یا فاطمه کودک آزرده را مادر نوازش میکند بد خمارم چاره من چیست انگور نجف مست حیدر دور این میخانه گردش میکند لذت افطار قنبرهاست خرمای علی نوکری را رزق او دارای ارزش میکند حُب حیدر شرط اصلی قبول بندگی است روز حشر او را خدا معیار سنجش میکند چاره بی تابی ما صحن شاه کربلاست آتش دل در حریم او فروکش میکند روزه دار تشنه لب فابک علی العطشان حسین گریه را تنها خدا بر او سفارش میکند آنقدر زیر سم مرکب پاشیده شد بوریا با گریه گفت این جسم ریزش میکند @poem_ahl