حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هفتم/سه)
«بشین آقا! بشین آقا!»
بعد از آن «آی» کشیده ادامه میدهد:
«نمیترسيم ما از داغها و تلخكامیها
نمیترسيم ما از هایوهوی اين حرامیها»
باز هم دو بیت را نمیخواند:
«نمیترسيم از آلسگ و از آلبوزينه
ز دندانهای برهمقفلگشته از سر كينه
نمیترسيم از چنگال خونخوار يهودیها
يهودیهای پنهانگشته در پشت سعودیها»
و با این بیت ادامه میدهد:
«برای ما كه معلوم است حقهبازی اينها
نمیترسيم هرگز از ترقهبازی اينها»
ظاهراً این همان بیتی است که حاج #مرتضی_طاهری گفته بود نخواند و خواند... بعد از دیدار در حیاط بیت #حاج_مرتضی گلایه میکرد که آخر کار خودت را کردی!
بیت بعدی را هم رد میکند:
«نمیترسيم از دشمن، ز تهديد و ز تحريمش
اگر دريای خون باشد، نمیگرديم تسليمش»
و دو بیت بعد را میخواند:
«نمیترسيم از آتش، كه ما از نسل زهراييم
و قطرهقطرهقطره ازپیهم، موج درياييم
كه ما حقيم و هرگز از كف باطل نمیترسيم
شهادت افتخار ماست، از قاتل نمیترسيم»
حاج #رضا_بذری میگوید: «بنویس! بنویس رضا پشت سر من بهبه میگفت!»
#محسن باز هم دو بیت را رها میکند... در واقع او گزیدهای از اشعار مختلف را انتخاب کرده برای اجرا و تعهدی برای خواندن کامل اشعار ندارد، در این روش اگرچه هویت و انسجام شعر بهعنوان یک اثر خلقشده توسط شاعر از بین میرود، اما شاید بتوان برای اجرا از چنین تعهدی چشمپوشی کرد و اجازه داد دست مداح برای انتخاب و ابتکار بازتر باشد و بتواند با انتخاب گل ابیات، اجرای ترکیبی جذابتری داشته باشد که البته در این صورت هم باید چارچوب و اصولی را با دقت رعایت کرد...
حذف و اضافههای #محسن به قدری هست که اشاره به تمام آنها و آوردن حذفیات، متن را از انسجام میاندازد و به همین جهت در ادامه، همه این تغییرات را نخواهم آورد...
اینجا یک لحظه #محسن به تنظیمات کارخانه برمیگردد و به عادت خودش در هیأت، ناگاه با همان شدت و هیجان گفت: «حالا» و بیت بعدی را خواند:
«بترسيد از همين بغضی كه عمری در گلو داريم
بترسيد از شهادت، چون كه آن را آرزو داريم»
صدای بهبه جمعیت به گوش میرسد...
«سر آليهود، آن روز خواهم ريخت، دادم را
بترسيد، آه! اگر آقا دهد حكم جهادم را»
در وسط این شعر، #محسن سه بیت و تنها سه بیت از
شعر شانزدهبیتی #امیرحسین_آکار را میآورد:
«گوش کن خطه سلمان به زبان آمده است
صحبت از وعده صادق به میان آمده است
مشت اول به سرت محکم و طوفانی بود
ساعت حملهمان دست سلیمانی بود
صحنه عینالاسد نقطه بسمالله است
سیلی اصلی فرماندهمان در راه است»
و دوباره با تکرار مصرعی که از آنجا قطع کرده بود، به ادامه شعر قبلی برمیگردد:
«بترسيد، آه! اگر آقا دهد حكم جهادم را...
چه پيروزی، چه مرگ، آلعلی خوشبخت خواهد بود
بدانيد انتقام ما ز دشمن سخت خواهد بود
بدان بيتالمقدس عاقبت آزاد خواهد شد
بقيع آن روز با عشق علی آباد خواهد شد»
ابیات پایانی این شعر را هم رها میکند تا با حسن استفاده از ذکر نام علی(ع) مجلس را به سرودی که از ابتدا قرار بود خوانده شود منتقل کند:
«علی یاعلی، علی یاعلی، علی یاعلی...»
فریاد میزند:
«دستها! من دستت رو ببینم...»
و ادامه میدهد:
«یگانه بانوی علی
همیشه پهلوی علی
به دنیا اومدی برای دیدن روی علی...»
به ناگاه قطع میکند:
«فرمودند وقت تمام است...، عذر میخوام...»
از ابتدا قرار بود #محسن_عراقی سرود بخواند که ناگهان زود دیر شد و وقتی برای سرود نماند...
نمیدانم اینکه در اسامی اعلامی شاعران نام حاج #حسین_سازور آورده شد، تکرار همان اشتباه خبرگزاریها بود یا آنچنان که خبرگزاری دیگری آورده، همین شعر پایانی منظور بوده!
قبل از رفتن، با ادبیات متفاوتی خدمت آقا عرض ادب میکند:
«ما از #محله_شهید_ابراهیم_هادی به شما عرض ادب میکنیم، بچهمحلامون گفتن محضرتون سلام برسونیم و به ادبیات اونا میگم آقا ما فدایی شماییم، ببخشید...»
آقا هم بیجواب نمیگذارند:
«زنده باشید، موفق باشید، طیبالله انفاسکم»
نمیدانم آن جلو چه اتفاقی میافتد، جمعیت نیمخیز میشوند... صدای آقا به گوش میرسد: «بزار بیاد...» عدهای دست میزنند! یکی صلوات میفرستد، حاج احمد پشت جایگاه قرار میگیرد و میگوید یک صلوات بفرستید... جمعیت انتهای حسینیه فریاد میزنند: «بشین آقا! بشین آقا!»
از پچپچها متوجه میشوم که علیرغم تدبیر محافظان، خودش را به آقا رسانده...
#حاج_احمد اسم شاعران را اصلاح میکند و میگوید #رجبی نه و #رحیمی! البته نمیگوید کدام رحیمی؟ یوسف، داود، مهدی، علیرضا یا عباسعلی؟ که همه #رحیمی هستند و همه هم شاعر آیینی!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هشتم/یک)
«آنان که هرگز خم نشدند جز در رکوعشان!»
#حاج_احمد با حسن سلیقه، در هر بخش از اجرا یکی از مناسبتها را مورد توجه قرار میدهد و این بار روز زن را:
«به محضر همه بانوان، مادران و زنان این سرزمین، عرض ادب میکنم» بعد هم بانوان حاضر در جلسه را به نمایندگی از تمام بانوان کشور مورد خطاب قرار داده و تبریک ویژه این روز را به آنان میرساند و متقابلاً از جانب آنها محضر آقا... و سپس با شعر زیبایی از #سید_محمدجواد_شرافت، تصاویری از حاج #قاسم را مقابل چشمانمان میآورد که از مادری حضرت زهراء در جنگ میگفت و پیوندی زیبا برقرار میکند با حضرت زهراء(س) و مادران شهداء و روز مادر:
«از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
در محضر مادر شهیدان، بااشک
از مادری حضرت زهراء میگفت»
بعد هم «به روح بلند حاج قاسم، همه شهداء، امام شهداء یک صلوات دیگری» از جمعیت میگیرد و دعوت میکند: «از #سید_حجازی از #کشور_عزیز_لبنان... امروز مفتخریم عزیزانی از #عراق، #لبنان، #بحرین و #کویت مهمانان برنامه ما هستند...»
#سید_حجازی را بهعنوان خواننده نسخه عربی #سلام_فرمانده در لبنان معرفی میکند و شاعران اجرای امروز را هم #نور_آملی و #غریفی...
💠💠💠
#نور_آملی را در آخرین سفر لبنان دیدهام و با هم جلساتی داشتهایم، اهل مطالعه و تحقیق، علاقهمند به حکمت و عرفان، تشنه حقیقت... در آن سفر مشتاقانه صحبتهای استاد #عابدینی را دنبال میکرد و سؤالات جدی داشت... اتفاقاً آن سفر همزمان بود با روز میلاد حضرت زهراء و طبیعتاً دیدار با آقا... در بیروت بودیم که به حاج #مهدی_رسولی خبر دادند باید برای دیدار بخواند! سفر را نیمهکاره رها کرد و به سختی خودش را رساند به مراسم... آن شرایط دعوت را با الآن که مقایسه میکنم، احتمالاً خیلی جلوتریم!
💠💠💠
ناگهان در فاصله استقرار #سید در جایگاه، از وسط جمعیت یک نفر فریاد میزند: «آقاجونم فدات!»
#سید پشت جایگاه قرار گرفته: «صلوا علی محمد و آل محمد...»
تا صلوات جمعیت به انتها برسد، یک نفر دیگر بلند میشود:
«حقا که تو از سلاله فاطمهای
با خنده خود به درد ما خاتمهای
زیباتر ازین نام ندیدم به جهان
سیدعلی حسینی خامنهای»
و جمعیت صلواتی میفرستند...
#سید با خطبهای عربی آغاز میکند سلامی محضر حضرت زهراء(س) تقدیم میکند: «...الصدیقة الشهیدة فاطمة المحدثة...» و سلامی هم محضر بقیةالله(عج): «و السلام علی صاحبالزمان واجعلناه من اعوانه و انصاره و الممهدین لدولته...»
سلامی هم خدمت حضرت آقا: «اعطیتک السلام...» و با شعری در وصف رزمندگان مقاومت آغاز میکند؛ با شعری که در بیت اولش، آن را چیزی جز ابزار رساندن غربت آنان نمیداند، همانانی که در بیتهای بعدی بهعنوان «اهلالولایة» ازشان یاد میکند:
«ما الشِّعرُ مِنّی سِوى مِرْسالُ غُربَتِهِمْ
والشّانُ لی مِنهُمُ لَو کان لی شانُ
رَبعی إذا مالَ بالأحْمالِ سالِکُهُمْ
زادوا لهُ الحِملَ فالأثْقالُ میزانُ
أهلُ الوِلایةِ مِلْءُ الرِّیحِ عَسْکَرُهُمْ
جَمعٌ بلا رُتَبٍ والثَّوْبُ أکْفانُ
تَخالُ أسْیافَهُم باللَّمحِ لَیّنَةً
قُلْ ذا دَلیلٌ بأنّ الصَّیدَ ما لانُوا
حَسْنا طلائعُهُم، حُسنَى طبائعُهُمْ
ما زِیدَ فیهِم على الإحسانِ إحسانُ»
آنان که هرگز خم نشدند جز در رکوعشان!:
«لَمْ ینحنوا قَطُّ إلّا فی رُکوعِهِمُ
لَولاهُ قیلَ هُمُ والطّودُ أقرانُ»
آنها و شهادت دوستان عاشقی هستند که شوق دیدار هم را دارند:
«هُم والشَّهادَةُ خِلّانٌ یُشَوِّقُهُمْ
سَعْیاً إلیها أحِبّاءٌ وخِلّانُ»
به زیبایی، در لابهلای کلمات یادی از #سید_عباس_موسوی، شیخ #راغب_حرب و #حاج_رضوان میکند و ادامه میدهد:
«قاداتُهُم شُهَدا، «عبّاسُ» سَیِّدُهُمْ
و «الحَربُ» راغِبُهُم، والعِشقُ «رِضْوانُ»
أمّا الفَصیحُ صَفیحُ الوَجْهِ أحسَنُهُمْ
فی کَفّهِ النّصرُ شَهْدٌ مِنه ألوانُ»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هشتم/دو)
«یکدوره فشرده ولایت فقیه در بیت رهبری»
#سید_حجازی در ادامه انگار خطابش را به آقا متوجه میکند و یکدوره فشرده ولایت فقیه را در چند بیت خلاصه میکند و ارائه میدهد:
«طابَتْ بهِ الشّامُ للقُدسِ الشَّریفِ کَما
طابَتْ بِنورِ مُحَیّاکُم خُراسانُ
وأنتمُ الأصلُ، یا ظلَّ الإمامِ وما
لِلشَّمْسِ ظِلّانِ، لی فی ذاکَ بُرهانُ
مَن لیلةَ القدرِ یَدعو فی الختامِ لَکُمْ
یا لیتَ عُمری لِذاکَ الشّیبِ قُربانُ
هذا الدُّعاءُ کتابٌ فیه علّمَنا
کلَّ الولایةِ والمکتوبُ عُنوانُ
یا وارثَ الشَّمسِ یا بنَ الطُّهرِ یابن علی
أَفرِد لنا الظِّلَّ، إن الظِّلَّ أوطانُ»
و تکبیت آخر این شعر را هم تقدیم حضرت زهراء(س) میکند:
«فی مولِدِ النّورِ شَطرٌ واحدٌ وکَفى
«وإنّ فاطمةَ الزهراءَ قرآنُ»
آنجا که میخواند: «یا وارث الشمس! یا بن الطُّهر! یا بن علی!» احساس میکنی جنس کلمات به سیاق #آوینی است! ناخودآگاه یاد تعابیر #آقامرتضی میافتی، پس از دیدار آقا:
«عزیز ما، ای وصی امام عشق! آنان که معنای «ولایت» را نمیدانند در کار ما سخت درماندهاند، اما شما خوب میدانید که سرچشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست... ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما بازیافتیم، لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست، سر ما و قدمتان که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان(ع).»
💠💠💠
#سید در امتداد شعر قبل با خطاب قراردادن حضرت زهراء(س)، شعر دیگری را آغاز میکند:
«کم انتظرتکِ... غیماً یرشحُ المطرا
فهل تردّینَ مَنْ «کمْ کانَ مُنتظِرا»...!
و کم أتیتکِ و الظلماءُ تخنقُنی
فکنتِ -قبلَ السما- تُدْنینَ لیْ قمرا
و کنتُ أهتفُ «یا زهراءُ» فی ظمَأی
فتعبُرینَ کطیفٍ یُشبهُ النهَرا...!
مددتَ کفیکَ... آلامُ الورى صغُرَتْ
و ما سوى قلبکِ الحانی بهمْ کبُرا
هُنا رحاکِ أحالتْ قمحهَا وطنا
فکنتِ أشهى طعامٍ فی فمِ الفُقرا
أفی سواکِ یصوغُ الشعرُ أشطُرَهُ
و أنتِ مَن فیکِ جاءتْ سُورةُ الشُعَرا...!
أراکِ فی کلِّ شیءٍ وجـهَ عاطفةٍ
و غیرَ وجهِکِ فی الأشیاءِ لستُ أرى
أتیتُ زهراءُ و الأکدارُ تجرفُنی
و ما سواکِ یزیحُ الهمّ و الکدرا
أنا الذی... کلّما أُهدیکِ «فاتِحةً»
تفتّحتْ مُدنٌ فی داخلی و قُرى
فما «توضأتُ» إلا کنتِ «نافِلتی»
و ما «توسّلتُ» إلا کنتِ لی «قدَرا»»
در ادامه، جریان #مقاومت و شهیدان راه مقاومت را در سراسر جهان، امتداد راه حضرت زهراء(س) میداند:
«أنتِ التی تمـلأ الدنیا مُقاوَمةً
ما من شهیدٍ و إلا من دماکِ جرى»
بعد هم #حاج_قاسم را در امتداد همین مسیر یاد میکند:
«و لم یکُن «قاسمٌ» إلا امتدادَ فِداً
من بأسِ کفیکِ نالَ المجدَ و الظفَرا»
مجدداً خطابش را مستقیماً به سوی آقا میکند و این منظومه فاطمی را کامل میکند:
«و أنتَ یا سیدی من نسلِ فاطمةٍ
أمرتَ للحُبَّ أن یسری بنا.. فسرى
طریقُکَ الحقُّ قَـلَّ العابـرونَ بـهِ
و لم یخب من بدرب الحقِّ قد عبرا
فلمْ یخضوکَ إلا خیـبةً رجعـوا
و لم تخضْ أنـتَ إلا عدتَ منتصرا
کلٌ لهُ فی الهوى یا سیدی قـدرٌ
و أحمدُ اللهَ إذ سـوّاکَ لی قـدَرا»
عرض ارادت عاشقانهاش به آقا، رشکبرانگیز است...
به گمانم بیت آخر را نمیخواند:
«آتیکَ من أرضِ نَصرِالله «عاملةٍ»
بالحُبِّ مِن أهلِها و الحُبُّ سُلْطانُ»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هشتم/سه)
«ملاقات نسخههای عربی و فارسی «سلام فرمانده» در حسینیه امام خمینی(ره)»
بعد از انتشار «قسمت هشتم/دو»، یکی از دوستان تذکر میدهد که #سید بیت آخر را خوانده و در فیلم منتشرشده هست:
«آتیکَ من أرضِ نَصرِالله «عاملةٍ»
بالحُبِّ مِن أهلِها و الحُبُّ سُلْطانُ»
حیف بود نخوانده باشد!
تا اینجا اولین بیتی که جا انداختهام، تا بعد...
#سید از جمعیت صلواتی میگیرد، سبک اجرا را تغییر میدهد و با یک سرود ادامه میدهد:
«امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه...»
یک لحظه در وسط فضای عربی خواندنش، به فارسی میگوید:
«همه، همه، ماشاءالله!»
و ادامه میدهد:
«بروحی مَن لجمع الخلق أمّه
دعا خیراً فکانت خیر أمه
علیه الله صلى "کن" فکانت
له الزهراء ابنته و أمه
قد اجتمعا بها قبلٌ و بعدُ
و بعد لرَبعها الجنّاتُ بعدُ
فمنها القرب من ذیالعرش قربٌ
و عنها البعد عن ذیالعرش بُعدُ
و منها القرب لایحتاج وِردا
و لکن فی طریق الحق وِردا
تساقط فی رحى الملکوت وحیاً
اذا فاحت على اللاهوت ورداً»
دوباره از جمعیت همراهی میخواهد:
«امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه...»
مجلس را گرم میکند: «ماشاءالله...»
«امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
اذا فاحت على سبع صباها
لألف زلیخة ردت صباها
أراد قمیصَ یوسف مستجاباً
فغنّى حین ألقاه صباها
و ألقى فی جهنم من عصاها
و أبرأ فی توسلها الکلیما
و ألقت حینما ألقى عصاها
فانجى باسمها موسى الکلیمَا
و أنجى باسمها عیسى و حیّى
لیرتقیَ السما حیّاً و حیّا
و عازر فی الخلیل علیه نادى
بفاطمة فعاد المیت حیّا
بها لخلیله اسماعیل عاد
و أفنت قوم فرعونٍ و عادا
لها الرحمن والى من توالی
و من عادته فالرحمن عادى
رباعیاتُ منها الیمُّ یهدى
و یمّ الصدر یمَّ الصدر یُهدى
حکیمُ محکَمٌ یَهدی إلیکم
و خیر الناس من بالقول یُهدى
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه...»
در اینجا وقتی میگوید «الختام... سلام یا مهدی...»، تازه ماجرا شروع میشود...، جمعیت با #سید همنوا میشوند:
«لاخیر فی الحیاة
من دون هواک
و العین فداک
یا شاغل روحی
هل لی ان اراک
سلام یا مهدی
یا وعدنا الصادق...
یا صادق الوعد
سلام یا مهدی
فی خط روح الله...
و الله انا علی العهد
سلام یا مهدی»
نقطه اوج اجرای #سید جایی است که نسخه عربی #سلام_فرمانده را به نسخه فارسیاش پیوند میزند؛ جمعیت یکپارچه شور و شوق، در فضایی آمیخته از اشک و آه و لبخند، همه یکصدا میشوند:
«سلام فرمانده!
سلام از این نسل غیور جامانده
سلام فرمانده!
سیدعلی دههنودیهاشو فراخوانده
سلام فرمانده...»
برکات «سلام فرمانده» همچنان جاری است، رحمت به شیر پاک مادر #ابوذر_روحی... که نمیدانم کی و کجا، کدام خیر را انجام داده بود که مستحق اجری چنین عظیم شد...
باز هم تصویر آن جلو را ندارم و این افسوس جاری این دیدار است...، نمیفهمم چه شد، فقط صدای آقا به گوش میرسد: «اشکال نداره، بزار بیاد...»
و بعد هم صدای تحسینشان: «احسنت، احسنت...»
ظاهراً #محسن _عراقی خط را باز کرده! و از آن به بعد، یکبهیک خدمت آقا میرسند...
#حاج_احمد حسن تناسب را رعایت میکند و باز هم با شعر زیبایی از #سید_محمدجواد_شرافت این بخش را به پایان میرساند و زمینهسازی میکند برای اجرای بعدی:
«ماییم و شکوه نصر، انشاءالله
قدس است و شکست حصر، انشاءالله
یک جمعه نزدیک، نصلی فی القدس
همراه امام عصر...»
و از جمعیت پاسخ میگیرد: «انشاءالله»
باز هم #حاج_احمد مقید است به این حسن تناسب: «بگو یا مهدی!»
جمعیت هم اجابت میکنند و نوای «یا مهدی»، حجم حسینیه را پر میکند...
#مهدی_مختاری باز هم حاشیه میزند: «ای جونم...»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت نهم/یک)
«در حقوق زن طلبکاریم ما...»
بعد از یادداشت قبلی آقا #مهدی_دردشتیان پیام دادند:
«خط عرضادبکردن حضوری را خود #مجتبی_رمضانی شکست و اول از همه بالا رفت. اتفاقاً #محسن یادش رفت بالا بره، یادش انداختند و به سمت آقا چون دوید، یکی از محافظها جلوش رو گرفت که آقا گفتند: «بذار بیاد»»
تشکر میکنم و شِکوه:
«از خسارتهای انتهانشستن همین میشود... 😅»
#مهدی هم زیرپوستی همدردی میکند و دلداری میدهد:
«من چی بگم؟ ما هم مثلاً جلو بودیم در حالی که اکبر آقای #شیخی روی پای راست و آقا #مصطفی_مروانی روی پای چپمان نشسته بودند! 😄»
💠💠💠
تماشای مراحل ساخت و بالاآمدن بنای یک شعر، لذتبخش است... در همان جلسه نهایی هماهنگی که چندباری در این سلسله یادداشت، ذکرخیرش شد، #محمد_رسولی هم شعرش را آورده بود، اما نیمهساز! بیتهایی هنوز ساخته نشده بودند، هرچند جایشان در نقشه ساختمان شعر او مشخص بود و میدانست که قرار است در این نقطه چند بیت مثلاً درباره #حاج_قاسم سروده شود، گاهی هم تکمصرعی مانده بود تا بیت کامل شود... همان بنای نیمهتمام را که نشان داد، دل از همه ربود... حتم داشتم با یک بنای باشکوه و همهچیزتمام مواجه خواهیم شد، همین هم شد...
#حاج_احمد دعوت میکند از #محمد_رسولی برای شعرخوانی...
#محمد شروع میکند:
«بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیکم یا اهل بیت النبوة
یا مولاتی یا فاطمةالزهراء اغیثینی
آقاجان سلام علیکم...»
از آقا اجازه میگیرد و با توصیف هنگامه میلاد حضرت زهراء(س) آغاز میکند:
«شب اگر بیروح، اگر تاریک بود
صبح دیدار خدا نزدیک بود
آسمان محو تماشای زمین
با چه ذوقی آمده روحالامین
با خودش بیتالغزل آورده است
عطری از روز ازل آورده است
سورهای آورده که منهاج ماست
صبح میلادش شب معراج ماست
جلوهای از ذات ممدوح آمده
از «نفخت فیه من روح» آمده
وحی چون باران شد و بر خاک ریخت
کوثری در ظرف «ما ادراک» ریخت»
در این بین، ابیاتی هستند که در شعر اولیه انتشاریافته نیستند، مانند بیت بعد:
«کوثر است و عز و مجد آورده است
وه که قرآن را به وجد آورده است»
با اشعاری غرق در تلمیح ادامه میدهد:
«قصه شیرین «اعطینا»است او
«قاب قوسین» است، «او ادنی»است او
او کجا و مرزهای فهم ما
غیر حیرت چیست از او سهم ما
دست شاعر را پر از مضمون کند
اهلبیت شعر را موزون کند»
این بیت ظاهراً از همان ابیاتی است که چندبار مرمت شده تا با این قرائت اجرا شد:
«دانه تسبیحش از الماس بود
عقل کل در جامه احساس بود»
به جای مصرع اول، یکجا آمده بود:
«استعاره از خیالش، یاس بود»
و یکجا هم به جای «خیال»، «حضور» آمده بود... مانند فضاسازی و چیدمان اجزای جایگاه هیأت که چندبار میچینی و خراب میکنی... و عاقبت هم آنچه نهایی میشود با همه قبلیها فرق دارد و البته بهتر است!
ادامه میدهد:
«او نبوت را دلیل خاتمه است
قصه خلقت به نام فاطمه است»
تشویق جمعیت بالا میرود و «احسنت» از هر گوشهای برمیخیزد!
«آیه تطهیر عین ذات اوست
عشق از ذریه سادات اوست»
اینبار «بهبه» است که بر «احسنت» غالب شده!
««هل أتی» و «نور» و «قدر» و «کوثر» است
دخترِ... نه مادر پیغمبر است»
جلسه به وجد آمده و بعد از هر بیت واکنش نشان میدهند... باز هم صدای «بهبه» بلند است...
«چیست دوزخ؟ شعلهای از قهر او
چیست جنت؟ کوچهای در شهر او
در قیامت هم قیامت میکند
او به لبخندی شفاعت میکند»
باز هم تشویق حضار...
«پیش او تکلیف فردا روشن است
آرمان آفرینش، یک زن است
نور عصمت جلوه تابندهاش
زن اگر که اوست، مردان بندهاش
او به نام زن اصالت میدهد
چادرش عطر نجابت میدهد
خلقت از دامان زن آغاز شد
در مدینه زن تمدنساز شد»
اینجا فرمایش آقا درباره موضع ما نسبت به مسأله زنان در مواجهه با غرب را که بارها مورد تأکید و تکرار قرار دادهاند، به نظم درآورده است:
«در حقوق زن طلبکاریم ما
آی دنیا فاطمه داریم ما»
اینجا تشویق جماعت به اوج میرسد و «بهبه»های مکرر، مستیشان را افاقه نمیکند، به ناگاه صدای کفزدن در فضای حسینیه بلند میشود... عدهای لب میپیچانند و زیرلب غرولندی میکنند، عدهای هم انگار به لج این جماعت هم که شده، محکمتر کف دستهایشان را بر هم میکوبند و خوشحالی از لبهای خندان و چشمهای گردشدهشان بیرون میپاشد!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت نهم/دو)
«کربلا شهری کنار رود نیست...»
#محمد نفسی تازه میکند و ادامه میدهد:
«کیستی ای ماه! ای بدر علی؟
کیستی ای #لیلةالقدر علی؟
دستهایت تکیهگاه حیدر است
لالهزار بوسه پیغمبر است
از بهشت آمد جهاز سادهات
قبله مایل بود بر سجادهات
ما فقیریم و اسیریم و یتیم
خانهای داری، صراطالمستقیم!
خانهای که شد خدا معمار آن
گرم تسبیحش در و دیوار آن
خانهای که هم شهادتپرور است
هم در آن هر روز، روز مادر است»
در ضمن ابیات تشویقها مداوم شده، اما اینجا باز هم «بهبه»ها اوج میگیرد...
«خانهای کوچک هزاران راز داشت
وصلههای چادرت اعجاز داشت
در دل تاریخ نورت جاری است
انقلابت #نهضت_بیداری است
تو ولایت را دژ عصمت شدی
یک نفر بودی و یک امت شدی»
ترکیب واژگان آشناست... آری! نوحه #بی_مردم:
«ای #نهضت_بیداری! یافاطمةالزهراء!
در بطن زمان جاری! یافاطمةالزهراء!
هرچند #به_تنهایی... یافاطمةالزهراء!
تو #امت مولایی! یافاطمةالزهراء!»
کاملاً مشخص است که جهان اندیشه شاعر با این مضمون و مفاهیم مرتبطش درگیر بوده که تأثیرش را میشود در اتخاذ کلمات و گزینش واژگان دنبال کرد...
بیت بعدی که ظاهراً آن هم جزو بیتهای نوساز این شهر شعر است، اوج میگیرد و با استقبال مخاطبان مواجه میشود:
«ذوالفقار عشق را صاحب تویی
پس علیبنابیطالب تویی»
فضای کلی شعر از اینجا تغییر میکند:
«ای مزارت قاصد پیغام تو
آخرین ذکر شهیدان نام تو
ای شروع خوشترین فرجامها
فاطمه ای مادر گمنامها»
اینبار صدای گریه جمعیت است که در فضا میپیچد...
«با تو همراه رهایی میشوم
خواب دیدم کربلایی میشوم»
صدای گریه بلندتر میشود...
«چاوشی پرسوز میخواند مرا
کربلا هر روز میخواند مرا
کربلا شهری کنار رود نیست
کربلا در مرزها محدود نیست
خاک او تلفیق عشق و رنج بود
کربلا در کربلای پنج بود»
اثر لهجه #آوینی در شعر #محمد_رسولی مشهود است و چهقدر به انس با این صدا نیاز داریم، آنجا که میخواند:
«بسیجی عاشق کربلاست، و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها؛ نه، کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین راهی به سوی حقیقت نیست.
کربلا! ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر؛ ما میآییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانه دیار قدس شویم.»
#محمد همچنان به هنرنماییاش ادامه میدهد و مرثیه را به حماسه میکشاند:
«از یمن پیچیده بوی کربلا
تا گرفت آیینه سوی کربلا
محور حق با یمن همسو شدهاست
کربلا دریای سرخ او شدهاست
صبح را تا مرز شب آوردهایم
کربلا را تا حلب آوردهایم
میکشاند تا فراتش نیل را
غرق خواهد کرد اسرائیل را»
با یک جرقه، جمعیت یکپارچه فریاد میزنند:
«مرگ بر اسرائیل
مرگ بر اسرائیل
مرگ بر اسرائیل...»
#محمد ادامه میدهد:
«کربلا شهری کنار رود نیست
کربلا در مرزها محدود نیست
کربلا گاهی میان غزه است
سرگذشت کودکان غزه است
کربلا در قلبهای مردم است
غزه آه! این کربلای چندم است»
یادم هست که در جلسه قبل از دیدار، این مصرع اینگونه بود: «#غزه_جان! این کربلای چندم است»، همانجا #حاج_احمد تذکر داد که تعبیر #غزه_جان مأنوس نیست و اصلاح شود... #محمد هم درجا اصلاح کرد: «غزه، آه! این کربلای چندم است»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت نهم/سه)
«دست نزن باشعور!»
#محمد_رسولی با غزه ادامه میدهد و به #حاج_قاسم میرسد:
«سیلی طوفان بر این کابوس باش
در میان شعلهها #ققنوس باش»
این مصرع را هم شاید برای تبلیغ کانال آورده!
«سنگ این آوار را سجیل کن
نقطه پایان اسرائیل کن
زخم تو آغاز فتحی دیگر است
خون غزه از همه رنگینتر است
صبح آزادی هوایت عالی است
حیف، جای حاج قاسم خالی است»
اینجا صدای گریه جمعیت بلند میشود و شانهها به لرزش درمیآید... دستان من هم به لرزه افتادهاند... این ابیات را با اشک مینویسم...
«بعد او ما هم در آتش زندهایم
همچنان با خاطراتش زندهایم»
و از این بیت منتقل میشود به خاطره اجرای حاج #صادق_آهنگران در دیدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با رهبر انقلاب در بیستوپنجم شهریور سال ۱۳۹۴؛ با حضور #حاج_قاسم:
«#حاج_صادق! یاد کن آن روز را
خواندی از دل نغمهای جانسوز را
او همینجا، او همینجا گریه کرد
«با نوای کاروان...» را گریه کرد
یادتان میآید او اینجا نشست؟
ساحلی در محضر دریا نشست؟
هرکه دید او را به حالش رشک برد
تا شهادت محملش را اشک برد
آشنا با گریه و درد است او
با شهادت زندگی کردهاست او»
بعد از این تصویرسازی زیبا، آن هم با تکرار خاطره در همان صحنه خلق خاطره، خطاب را از #حاج_صادق به آقا برمیگرداند:
«السلام ای محور هنگامهاش!
ای همه حرف وصیتنامهاش
دید آرامی، نشد آشفته او
ای ستون خیمهای که گفته او»
با بغض میخواند:
«یارت ای یار خراسانی چه شد؟
ای صبا! دست سلیمانی چه شد؟»
صدای گریه جمعیت بلند و در هم آمیخته میشود...
خطاب را به #حاج_قاسم میکند:
«ای نگین حلقه یکرنگها
رفتی ای فرمانده دلتنگها
در شکوه چشم تو دریای ما
ای فراتر از دوقطبیهای ما
چشمهایت، مردم بیداریات
ای فدای رسم مردمداریات
ظلم را تشویش ناکامی تویی
روح جمهوی اسلامی تویی!
نام تو از قبل پر آوازهتر
داغ تو این روزها شد تازهتر
آه از دیماه! از این آه سرد
آه از دیماه! از این ماه درد
آه از بغضی که دارد مثنوی
آه از #سید_رضی_موسوی!
باز پروانه فدای شمع شد
بار دیگر جمع یاران جمع شد»
این دو بیت اخیر، نشانه تکمیل و تکامل دائمی بنای این شعر است، واقعهای که دوشب گذشته اتفاق افتاده، اثرش را در شعر امروز میبینیم... شعر خطاب به حاج قاسم ادامه مییابد:
«جانفدا! با عشق جان دادی به ما
راهِ رفتن را نشان دادی به ما
ضرب در اخلاق بیپایان شدی
تو فدای پرچم ایران شدی
این حرم گفتی بهشت مردم است
دست مردم، سرنوشت مردم است»
شاید پشت پرده این بیت اخیر، اشارهای نرم هم به انتخابات پیشرو داشته باشد...، امری که ضرورتش، این روزها بسیار بیشتر از گذشته احساس میشود...
«فهم ما این است از فردای نور
قله باشد استعاره از ظهور
سرنوشت حق و باطل روشن است
قله انسان کامل روشن است
اوج مقصود رسالت دیدنیاست
قله حق و عدالت دیدنیاست
قله را دیدیم، آنجا میرویم
ما ز بالاییم و بالا میروم»
عدهای دوباره خواستند دست بزنند، اما اینبار فراگیر نشد و جمعیت همراهی نکرد، #مهدی_مختاری در این انتها بلند میگوید: «دست نزن باشعور!»
حاج #رضا_بذری را امشب در مشهد میبینم، به مزاح میگوید از ما چیزی ننوشتی! من هم به شوخی پاسخ میدهم، تقصیر #مهدی_مختاری بود، آنقدر شیطنت کرد که نوبت به شما نرسید!
بدون تعارف، اجرای #محمد_رسولی اوج جلسه بود، همهکاری کرد، اشک و لبخند و تحسین و تشویق و فریاد مرگ بر اسرائیل مخاطب، همه و همه را با خود همراه کرد... با این عوضکردن خطابها، مانند شمشیرزنِ دودستی که در هر چهارسو میرزمد، میچرخید و با شمشیر شعرش بر سینه احساس مخاطبان زخم میزد...
اگر جلسه امروز هیچ اجرای دیگری نداشت، همین یک اجرا کفایت میکرد...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت دهم/یک)
«نوحهخوانی ز اردبیلم من...»
#حاج_احمد_واعظی با شعر زیبایی از #سید_علیرضا_شفیعی در مدح حضرت صدیقه(س)، به استقبال اجرای بعدی میرود:
«تو آن رازی که تا روز جزا افشا نخواهد شد
شب قدری تو! هرگز مثل تو پیدا نخواهد شد
نه آسیه، نه حوا و نه مریم، تا قیامت هم،
کسی همرتبۀ صدیقۀ کبری نخواهد شد
تو را کوثر لقب داده خدا؛ خیر کثیری تو
به غیر از تو کسی تأویل أعطینا نخواهد شد
فقیران و یتیمان و اسیران یکصدا گفتند:
رقیب دست بخشایشگرت دریا نخواهد شد
نه خورشید و نه مهتاب و نه فانوس و نه آیینه
زمین روشن بدون زهرۀ زهرا نخواهد شد...»
مداح آذری بخش ثابت و نانوشته دیدار مداحان با آقا است، امسال هم قرعه به نام #طاهر_قلندری افتاد، باز هم از #اردبیل... #حاج_احمد دعوت میکند و شاعر اشعار را #رضا_مرادی معرفی مینماید:
#طاهر در جایگاه قرار میگیرد و همان «بسمالله الرحمن الرحیم» را آهنگین و با پرده بالا شروع میکند... حاج #محمدرضا_بذری میگوید: «شروع در تهِتهِ صدا...»
ابتدا با یک شعر فارسی شروع میکند:
«فاطمه نوری از تبار خدا
بوده پیوسته پای کار خدا
فاطمه سرنوشت حیدر بود
روی زهراء بهشت حیدر بود»
«سرنوشت» را جای «رونوشت» میخواند...
چند بیت را نمیخواند:
«مرتضی را تمام سرمایه
قبرش ایهام، قدرش آرایه
خلق شد تا کتاب، خلق شود
احمد و بوتراب، خلق شود
کل هفت آسمان اسیرش شد
چون صراط علی مسیرش شد
هم قرار است حیدری بکند
بر پدر نیز مادری بکند
جان اسلام و روح دین مادر
مادر مصطفاست این مادر»
و با این ابیات ادامه میدهد:
«من چه گویم خدا چنین گفته
او به زهرایش آفرین گفته
من به قربان جان جانانم
از دیار غیورمردانم
بر در فاطمه دخیلم من
نوحهخوانی ز اردبیلم من»
واژه #اردبیل، همه حاضران، بهویژه آذریهای جلسه را به وجد میآورد و صدای «بهبه» آمیخته با همهمهای فضا را پر میکند... ادامه میدهد:
«حُبّ زهرا تلاطم دل ماست
فاطمه مادر قبایل ماست
مدح مادر به مادری خوانم
چندبیتی هم آذری خوانم»
به زیبایی از ابیات فارسی به آذری منتقل میشود:
«خلقتین شاهکاری زهرادی...»
مصرع تمام نشده، «بهبه» جمعیت بالا میرود...
«حیدرین افتخاری زهرادی...»
باز هم تشویق جمعیت...
دو بیت را رد میکند:
«ظلمین اهلین ییخاندا زهرادی
مرحبی سیندیراندا زهرادی
سرترین آسماندا زهرادی
برترین قهرماندا زهرادی»
و با دو بیت آذری دیگر ادامه میدهد:
«سنگریندن دوروب قیام ایلدی
حجتین امته تمام ایلدی
قوزیوب عرشه عفتین علمین
تک نه عفت، ولایتین علمین»
با یک بیت فارسی در این میانه ادامه میدهد:
«ماحصل جانفدای حیدر شد
یکتنه ایستاد و لشگر شد»
باز هم تشویق جمعیت بالا میرود، صدای «احسنت» و همهمهای به پا میشود...
آذری ادامه میدهد:
«حیدری مدح ائدنده زهرادی
خیبری فتح ائدنده زهرادی
حنجری خنجرین ایشین گوردی
فاطمه حیدرین ایشین گوردی»
و باز هم یک مفصل فارسی میزند:
«الحقالحق که شاهکار است او
مرتضی را چو ذوالفقار است او»
این چیدمان ابیات فارسی لابهلای اشعار آذری، از هوش و مخاطبشناسی شاعر حکایت دارد...
«بیزده سنگرده همت ایلیروخ
بیزده تجدید بیعت ایلیروخ
سسلروخ مستدام یازهراء
ای سراپا قیام یا زهراء»
آخرین بیت این بخش را به فارسی میخواند و حال و هوای شعر را تغییر میدهد:
«تو شدی ذوالمقام یازهراء
تویی ختم کلام...»
و از جمعیت: «یازهراء» را میگیرد...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
#مشهدالرضا
«خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
عرض حاجت میکنم آنجا که صاحبخانهاش
پاسخ یک میدهد با دهبرابر بیشتر
گاهگاهی که به درگاه کریمی میروم
راه میپویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر
...
عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را میکنم اینگونه باور بیشتر
مرقدت ضربالمثلهای مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش، برفش... نه! کبوتر، بیشتر
چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر
پیش تو شاه و گدا یکسانترند از هر کجا
این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر
ای که راه انداختی امروز و فردای مرا!
چشم بر راه تو هستم روز آخر بیشتر
از غلامان شما هم میشود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر
بر تمام اهلبیت خویش حسّاسی ولی
جان زهراء چون شنیدم که به مادر بیشتر...
بیشترهایی که گفتم از تو خیلی کمترند...»
شعر از شاعر هیأتی #حسین_رستمی
بعدازنماز صبح، حدود طلوع آفتاب بود که از حرم برگشتیم، هیچ خبری از برف نبود...
حدود ظهر تمام شهر سفیدپوش بود... تا الآن هم که ساعاتی از مغرب گذشته، همچنان ادامه دارد...
ما که جایی بهتر از اینجا نداریم،
اما شنبه کلی کار در قم داریم، مدرسه روحالله از همه مهمتر! دعاکنید برای برگشت مشکلی پیش نیاد...
نایبالزیاره و دعاگوی همه محبان حضرت رضا(ع)...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت دهم/دو)
«آه آلاله هم اثر دارد...»
#طاهر_قلندری از اینجا به برخی مسائل روز میپردازد و با فضای انتقادی ادامه میدهد:
«خواهم اینک کلام حق جویم
دوسهبیتی ز دردها گویم
ای عزیزی که روی کاری تو
ای رفیقی که پست داری تو
مردم ما همیشه یار اَستند
همچو مقداد پای کار اَستند»
این «اَستند» را همینجور «اَستند» میخواند و نه «هستند»...
«بیشتر فکر درد ملت باش
پی حل نیاز امت باش
ز خودت ثبت کن نکواثری
درس گیر از نصیحت پدری
ما همه صاحبان فرداییم
جملگی خادمان زهراییم
ای به دنیای غرب حاکمها
زنده هستند حاج قاسمها
ظالمید و به ظلم خود سرخوش
خوش مباش ای رژیم کودککش
گرچه هیزمشکن تبر دارد
آه آلاله هم اثر دارد»
و این مصرع اخیر را دوباره میخواند: «آه آلاله هم اثر دارد»
لحن و سبک خوانش این ابیات، وقتی با لرزشی هم در صدا همراه میشود، ناخودآگاه یاد حاج #صادق_آهنگران میافتی...
خطاب به آقا ادامه میدهد:
«رهبرم... حضرت آقا!
رهبرم، در میان این خونها
خوب دیدیم مرگ صهیونها
عمرشان رو به انزوال شده
کمتر از بیستوپنجسال شده
صهیون از زندگی خود زده است
بیست سالش اضافه آمده است
مرحبا بر یقین دینیتان...
[یک «آقاجان!» هم این وسط میگوید...]
داده بَر، نخل پیشبینیتان
گر شما حکم انتقام دهید
حکم و دستور بر قیام دهید
کفر را یکبهیک هلاک کنیم
در تلآویو گرد و خاک کنیم»
صدای فریاد جمعیت بالا میرود:
«مرگ بر اسرائیل
مرگ بر اسرائیل
مرگ بر اسرائیل
مرگ بر اسرائیل...»
نمیدانم اشتباه میکند یا میخواهید اتصال را دوباره برقرار کند... این مصرع را اینجا تکرار میکند:
«گر شما حکم انتقام دهید...»
و ادامه میدهد:
«ما برای شما بسیم آقا
پِی بیتالمقدسیم آقا
در همانجا به دعوت مهدی
جمعهای با امامت مهدی
در صفوف جهاد میمانیم
پشت مهدی نماز میخوانیم»
صدای «انشاءالله...» از جمعیت بلند میشود...
سه بیتی را رد میکند:
«از جهان ظلم و جور خواهد رفت
نسل صهیون به گور خواهد رفت
ما ولی شان و شوکتی داریم
روی اسلام غیرتی داریم
ما به میدان عشق جان دادیم
هرچه بود احتیاج آن دادیم»
و با این ابیات ادامه میدهد:
«ما که پا پس نمیکشیم اصلاً
برسانید بشنود دشمن
با هم عهد برادری بستیم...»
«تابع امر رهبری هستیم» را اینگونه تغییر میدهد: «پشت سیدعلیمان هستیم»
این مصرع را هم حسن ختام جلسه قرار میدهد و جمعیت را همنوا میکند:
«ما برای شما بسیم آقا
پِی بیتالمقدسیم آقا...»
و جمعیت تکرار میکنند...
#طاهر که پایین میآید، یک نفر فریاد میزند و جمعیت هم همراه میشوند:
«ای رهبر آزاده! آمادهایم، آماده!»
#مهدی_مختاری به کنایه و ملاحت میگوید: «باید بگید ای لشکر آزاده!»
جمعیت ادامه میدهند:
«خونی که در رگ ماست
هدیه به رهبر ماست...»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
هدایت شده از جامعهایمانیمشعراستانیزد
39.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ما کجای این بازی هستیم؟!
🎙 برادر رحیم آبفروش
❇️ چهارمین همایش
فعالان عرصه هیأت استان یزد
🗓 |دیماه۱۴۰۲||یزد حسینیه ایران|
💠 جامعهایمانیمشعر
✅ @www1542org
┄┄❁✾❅❃◍◍⃟🇮🇷◍❃❅✾❁┄┄
#جامعهایمانیمشعراستانیزد 🌍
https://eitaa.com/mashar_yazd
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت یازدهم/یک)
«از مشهدم آنجا که پر از قدمت و ریشهاست...»
«از #اردبیل به #مشهد محضر حضرت سلطان میرویم...» این جمله را #حاج_احمد میگوید و شعری را خطاب به حضرت رضا(ع) میخواند... بیت اول و آخر را کامل ننوشتهام، هرچه میگردم در فضای مجازی ردی از شعر نمییابم... حدس میزنم این یکی باید از سرودههای خود #حاج_احمد باشد... از خودش متن کامل شعر و شاعر را جویا میشوم... حدسم درست است:
«بله، از نوشتههای حقیر هست، کاملش رو باید پیدا کنم ولی ابیاتی که خوندم تقدیم میکنم»
و لطف میکند و متن اشعار قرائتشده را ارسال میکند:
«کسی که با جگر سوخته، به تو رو کرد
خدا روا به دعای تو، حاجت او کرد
به آشیانه باغ بهشت میلش نیست
کبوتری که به گلدستههای تو خو کرد...
[یک «آقا!» هم با همان لحن خودش اینجا خرج میکند]
تو آمدی به خراسان و قدسیان گفتند
خدا به مردم ایران بهشت را رو کرد
تو آمدی و نفسهای قدسیات ما را
خداشناس و خداپیشه و خداجو کرد»
بعد هم #حاج_احمد
«به محضر آقا علیبنموسیالرضا(ع)
به محضر حضرت فاطمه معصومه(س)
همه امامزادگان عظیمالشأن»
عرض ادبی میکند و صلواتی میگیرد و #امیر_کرمانشاهی را از #مشهد مقدس به جایگاه دعوت میکند...
💠💠💠
در جلسات کارشناسی، پیشبینی جمع این بود که گُلِ کار امسال، اجرای #امیر خواهد بود... امیری که به دلایلی از اجرای سال قبل جا مانده بود، گزینه اول اجرای امسال بود...
#امیر شروع میکند:
«سلام علیکم»
جواب سلامی میشنود و با دکلمه ساده کلمات شعری را از باب مقدمه میخواند:
«از مشهدم آنجا که پر از قدمت و ریشهاست
تاریخچه عزت این خاک همیشهاست
در خطه ما نوکری خانه سلطان
یک شغل شریف است، خودش منصب و پیشه است
این خاک چه دارد که خود سید ما هم
دلبسته یاران خراسانی خویش است»
مخاطب اگرچه خسته به نظر میرسد، اما واکنش نشان میدهد و «بهبه»ی میگوید...
بعد از این مقدمه، یک شعر «مسمَّط» را آهنگین آغاز میکند...
هنگام یادداشتبرداری در جلسه، بیشتر ابیات و واژگان را ثبت کردم، اما خب طبیعی بود که چند کلمهای هم جا مانده باشد و چند مصرعی ناقص شده باشند... برای تکمیل متن اشعار، عجیب بود که در فضای مجازی هم ردی از متن اشعار نیست، حتی #خبرگزاری_فارس هم که همان متن قبل از اجرای اشعار را کار کرده، هیچ اشارهای به اشعار اجراشده توسط #امیر_کرمانشاهی نکرده... در نرمافزار کاربردی (اپلیکیشن) #نوا هم که صوت اجرا هست، جای متن خالی است و بهجایش نوشته شده:
«متن نوا در دسترس نیست!» و در قاب زیرین این نوشته هم آمده: «پیشنهاد متن»!
ذهنم رفت سمت حاج شیخ #جواد_محمدزمانی که قاعدتاً باید همه اشعار، قبل از اجرا به رویت و تأیید ایشان رسیده باشد، اما اینجا هم حاجتروا نشدم:
«ندارم، حقیقت اشعارش رو به ما قبل برنامه نداده بود»!
تعجب میکنم... به حاج #مرتضی_طاهری پیام میدهم... اما پاسخ #حاج_مرتضی به تأخیر میافتد و به ناچار با بازبینی چندباره اجرا، اشعار کامل میشوند...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
هدایت شده از استاد عشایری منفرد
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای شیخطادی، سلام و سعادت
بر اساس اخبار رسانهها در جشنواره امسال دو قطعه لباس (یک روسری و یک کراوات) به صحنه آورده و کراوات را با توضیحاتی به جناب وزیر ارشاد اهدا کردهاید. پیشینه فرهنگی شما در عرصه سینما و نیز سابقه علمی و تجربی شما در عرصه طراحی لباس، برای این کاربر کوچک محصولات هنریتان، پرسشی را پدید آورده که خوب است از آن مطلع شوید.
شما ارباب هنر، دقیقتر و عمیقتر از صاحب این قلم میدانید که لباس یکی از «ابزارهای ارتباطات غیرکلامی» (Non-verbal Comunication) شمرده میشود. وقتی نشانهشناس و فیلسوفی چون اومبرتو اکو (Umberto Eco) از تعبیر «گفتگو از طریق لباس» بهره میبرد، وقتی آلیسون لوری تعبیر «زبان لباسها» (The language of clothe) را به عنوان نام کتابش برمیگزیند، ناگزیر باید باور کنیم که اولاً هر «قطعه لباس» یک واژه معنادار است، ثانیاً «هارمونی پوشش لباسهای یک فرد» نیز اندیشه، عادات و فرهنگ شخصی او را نمایان میکند و ثالثاً «نمای کلی پوشش یک جامعه یا یک قوم» نیز هویت تمدنی آن جامعه و آن قوم را بیان و ایجاد و تقویت میکند. چنین است که ریتم موزون و قافیهمندِ لباسهای یک تمدن و یک فرهنگ، میتواند «شعر لباسها» شمرده شود و مفاهیمی را منتقل کند که حتی اشعار سعدی و حافظ و نظامی و مولوی هم نمیتوانند آن را منتقل کنند.
چنین نگرهای به لباس، در سطح فیلسوفان و جامعهشناسان باقی نمانده بلکه نظر «طراحان لباس» را نیز به خود مشغول کرده است. چنانکه همقطاران شرقی و غربی شما نیز لباس را از «سطح کاربردی» فراتر برده و توانستهاند آن را در «ساحت مفهوم و دلالت» ادراک کنند. طراحانی چون کوساما، میاکه، بورلی سِمز و ... لباس را یک «عنصر هنری و معنادار و دلالتکننده» تلقی کردهاند که خود مستقلاً میتواند با تماشاگر سخن بگوید.
با این مقدمه میخواهم یادی کنم از شخصیت تاریخساز دیگری که او نیز مانند شما در یک روز به یاد ماندنی، لباسی را به روی سِن برد و نیمساعت حاضران به احترامش کف زدند. آن شخص خانم گاندی است که لباس زن هندی را در سازمان ملل به روی سِن برد. آن روزها شاید گاندی هیچ یک از گزارههای تئوریکی را که امروزه من و شما درباره «لباسِ مفهومی» خواندهایم، نخوانده بود و اصلا با «نظریهی لباسِ مفهومی» آشنایی نداشت ولی با همان شعور و آگاهی بسیط اما عمیق خود، این را میدانست که لباس، معنا دارد. برای همین در همه محافل بینالمللی و ملاقاتهای رسمی، همان ساریهای چهارهزارسالهی هندی را میپوشید تا به سران جهان بفهماند شما دو قرن آمدید سرزمین مرا استعمار کردید و همه تلاشتان را به کار گرفتید که ما را مثل خودتان کنید؛ من به عنوان مظهر زن امروز هند، با «لباس خودم» آمدهام تا به شما بگویم که همه تلاشهایتان بیهوده بوده و من خودم هستم (جملهی اخیر از دکتر علی شریعتی).
او ریشه و پیشینهی لباس هندی را میشناخت، آن را «لباس خود» میدانست و معنا و مفهوم این لباس را نیز میفهمید و میخواست به غربیها هم بفهماند. او زبان گویای این لباس را در مقابل لباسهای غیربومی (که در سه قرن اخیر با پتکهای مخملی بر مردم مشرقزمین تحمیل شده) نیز میدانست. هنر و ادبیات پسااستعماری (Postcolonial literature) را نیز میدانست. با خودم میگویم اصلا او شاید حتی این را هم میدانست که پُتک مخملی غربیها در ایرانِ ما نیز کدام «روسریها» را از بین برده است؛ «گُلوَنیِ زنان لرستان» را، «یالُقِ زنان ترکمن را»، «چارقَد زنان بویراحمدی و قشقایی» را، «کلاو و سروین زنان کردستان» را و «دستمال کلاغی زنان شاهسون» را، «گشانچادر و مهنا و سریگ زنان بلوچی» را، «چادر و روبندهی زن ایرانی» را و ....!
آقای شیخ طادی عزیز، این مقدمات این سوال را برایم پدید آورده که آقای شیخطادی هرچند ممکن است بر اساس دیدگاههای اجتماعی خود، برخی از روشهای اجتماعی به کارگرفته شده برای کنترلهای فرهنگی را نپسندد اما به عنوان یک «استاد طراحی لباس» که باید با نظریهی «لباسِ مفهومی» آشنا باشد، هر یک از «کراوات» و «روسری» را دارای چه مفهومی میداند؟
بیگمان کسی مثل پرویز شیخطادی که بیبی مریم بختیاری را به عنوان «بانوی سردار» به دختران امروز ایران معرفی کرده، کسی که در حد خودش کوشیده تا پیش روی دختر امروز «دفتری از آسمان» بگشاید و به او بفهماند که دامن مادران شهیدان، گهوارهی پرورش آسمانیترین مردان این مرز و بوم شده، هرچند به اندازه یک «دایناسورِ» گیرافتاده در داخل بانک، آشفته و عصبانی باشد اما در همین آشفتگی هم نباید معنای تمدنی و سابقه مفهومی «کراوات» را فراموش کند.
مبادا روزی هنرمند را خواب ببرد که شاید جامعه را آب ببرد!
ایدون باد.
با احترام و فروتنی؛ محمد عشایری منفرد
حوزه علمیه قم
💯 کانال استاد محمد عشایری منفرد (حفظه الله)
🆔https://eitaa.com/ashayerimonfared
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲
(یادداشت یکم)
«زندگی من آدمیزادی نیست!»
تا امروز سه فیلم #نبودنت، #بهشت_تبهکاران و #آبی_روشن را دیدهام...
فیلمدیدن در جشنواره به سالها پیش باز میگردد، به گمانم دانشآموز دوره راهنمایی بودم... اوایل دهه هفتاد بود... خاطره گنگی از آن روز برایم مانده...
پدرم مرد شریفی بود... مرد عجیبی بود... و البته شدیداً پدر بود! مقتدر و باجبروت... بِهِت رو نمیداد! اما عجیب دل نازکی داشت... سراپا احساس...
آن روز جزو معدود سفرهای دونفره پدرپسری بود...
از قزوین با اتوبوس راهی تهران شدیم، این دونفره سفررفتن خیلی حال میداد... حیف که زیاد تکرار نشد... مطمئن نیستم، اما به گمانم مقصد #سینما_آزادی بود... از آن روز خیلی چیزی یادم نمانده است... جز اینکه در همان سالهای دور، وضعیت پوشش و حجاب و سبک رفتاری افراد حاضر در فضای بیرونی محل نمایش فیلم، برایم بهقدری عجیب و متفاوت بود که تا مدتها ذهن دوران نوجوانیام را درگیر کرده بود که این جماعت از کجا آمده بودند و اینجا کجا بود!
پیرامون برخی از بازیگرانی که آن روز نمیشناختمشان جماعتی حلقه زده بودند و با هیجان و اشتیاق سؤال و جواب میکردند، جمعی دیگر که قیافههای متفاوتی با آدمهای بیرون سینما داشتند و احتمالا از اهالی سینما، کمی باکلاستر مشغول گفتوگو بودند و... همهمهای به پا بود... آن روز به گمانم دوسه فیلم دیدیم، البته دیدن که چه عرض کنم، پدر دید و من در بهترین حالت، از نیمه فیلم به خواب عمیق فرو رفته بودم... بعد از اتمام هر فیلم، از لابهلای همین جمعیت پراکنده در راهروها و راهپلههای شلوغ سینما خارج میشدیم و دوری میزدیم و چیزی میخوردیم و فیلم بعدی...
💠💠💠
باز هم بارها پیش آمد که همراهش به سینما بروم، اما جشنواره نه! پدر رسماً فیلمباز بود، اخبار جشنواره را دنبال میکرد، تحلیل فیلمها را میخواند و گاه با آبوتاب و تعصب درباره فیلمها نظر میداد...
وقتهایم خیلی تنگ است، این جملهام مثَل شده که «زندگی من آدمیزادی نیست!» اما با این حال دوست داشتم و اصرار که فیلمهای جشنواره را ببینم، نمیدانم تا آخر جشنواره چند فیلم را بتوانم لابهلای همین اوضاع ببینم، اما تا امروز سه فیلم #نبودنت، #بهشت_تبهکاران و #آبی_روشن را دیدهام...
💠💠💠
نه فیلم از بیستودو فیلم سودای سیمرغ را از قبل نشان کرده بودم که حتماً ببینم و این سه جزوشان نبود!
۱. «آسمان غرب»، چون تهیهکنندهاش #حبیب_اله_والی_نژاد بود
۲. «آغوش باز»، چون کارگردانش #بهروز_شعیبی بود
۳. «احمد»، چون درباره شهید #احمد_کاظمی بود
۴. «پرویزخان»، چون تهیهکنندهاش #اوج بود
۵. «شور عاشقی»، چون درباره واقعه #کربلا بود
۶. «صبح اعدام»، چون کارگردانش #بهروز_افخمی بود و درباره شهید #طیب_حاج_رضایی
۷. «قلب رقه»، چون درباره #سوریه بود
۸. «مجنون»، چون درباره شهید #مهدی_زین_الدین بود
۹. «معجزه پروین»، چون درباره #پروین_اعتصامی بود و کارگردانش #محمدرضا_ورزی و تهیهکنندهاش #محمدرضا_شریفی_نیا
💠💠💠
مدتها بود علیرغم اشتیاق به دیدن فیلمهای جشنواره، شرایطش برای مثل منی فراهم نمیشد، از طرفی هم فضای عمومی حاکم بر کاخ جشنواره و سینماهای اکران فیلمها، ماندهذوقم را هم کور میکرد...
اکران رسمی فیلمهای امسال در #سرچشمه انگیزهام را مضاعف کرد... که نتیجهاش تا به حال شده این سه فیلم که به شرط توفیق برایشان خواهم نوشت...
توقع داشتم در این فرصت طلایی، سرچشمه مملو باشد از اهالی رسانه و قلم، از جنس بچههای دغدغهمند و اهلدرد... فکرمیکردم حداقل صدنفر دستبهقلم آمدهاند که اقلاً از چهلتایشان بیست یادداشت درمیآید که شاید دهتایش، جشنواره فیلم #فجر_انقلاب_اسلامی را به روایت #انقلاب_اسلامی بازنمایی کنند...
اما هرچه چشم چرخاندم، تنهاتر شدم...
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۲
#فجر_۴۲
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت یازدهم/یک) «از مشهدم آنجا ک
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت یازدهم/دو)
«این #حسن! کیست که عالم همه دیوانه اوست...»
#امیر شعر اصلی را شروع میکند:
«بسمالله النور
مثل یک روزنه در ظلمت زندانیها
مثل مهتاب شب تار بیابانیها
میرسد رحمت او وقت پریشانیها
نور او جلوه عطا کرد به نورانیها
پیش خورشید حقیرند چراغانیها
نور تابید و در اطراف خودش عالم ساخت
نور از رانده درگاه خدا آدم ساخت
نور از درد برای دل ما مرهم ساخت
آمد و در دل ایران دو دژ محکم ساخت
خوش بر احوال قمیها و خراسانیها
نور از قید زمان، قید مکان بود رها
نور زهراءاست که بر هر دو جهان داد بها
خلَقَ عزَّوجل جنَّةَ و النارَ لها
فاطمه لیله قدر است وَ «من اَدرکَها»
هر که فهمید رسیدهاست به حیرانیها
با دعای سحرش نمنم باران میساخت
از کنیزان درش حافظ قرآن میساخت
نه فقط چادر او قنبر و سلمان میساخت
چادر خادمهاش نیز مسلمان میساخت
حیف کم بود از این دست مسلمانیها
فاطمه [یک «سلامالله علیها» را هم ساده و مانند جمله معترضه این وسط میگوید] که دو جهان ریزهخور خانه اوست
پسری دارد و رزق همه بر شانه اوست
نمک سفره ما نیز به شکرانه اوست
این #حسن! کیست که عالم همه دیوانه اوست
گوشهای از کرم اوست فراوانیها»
این تغییر نام مبارک امام #حسین به امام #حسن در یک شعر معروف، توجه مخاطب را به مضمون شعر، دوچندان میکند و لحظهای از این شگفتانه، دچار بهت میشود...
«جوهر فاطمه از جوهره معبود است
موقع صحبت از او فلسفه هم محدود است
به ارسطو و به سقراط بگو مشهود است
فاطمه فلسفه خلقت عالم بوده است
تا نگردند دگر این همه یونانیها
متن تاریخ نگفتهاست جنایتها را
آن همه شیعهکشی، حمله و غارتها را
ننوشتهاست مگر طرز شهادتها را
کاش میشد که عوض کرد قضاوتها را
آه! از غصه پرقصه نادانیها!
نمیدانم شاعر عامدانه «قصه پرغصه» را «غصه پرقصه» آورده یا #امیر اشتباه میخواند!
«مثل تاریخ نوشتهاست که در دورانی
وقت سرکوب وقیحانه دژخیمانی
چنگ میزد به سر خویش، زن ایرانی
تا مبادا که بیفتد به همین آسانی
چادر فاطمه از دست رضاخانیها
هر زمان حادثهها مهلک و ویرانگر بود
هر زمان نان، سر این سفره کمی کمتر بود
باز هم رحمت او راهحل آخر بود...»
«چادر فاطمه...» اصلاح میکند: «سایه چادر او بر سر این کشور بود»
«مادری کرده برای همه ایرانیها»
«پیچ تاریخ...» تکرار و اصلاح میکند:
«پیچ تاریخی امروز کمی تندتر است
پیشرو راهزنی هست، خبر معتبر است
شیعه جمعیتش امروز ببین در خطر است
نسل امروز پر از ایده و ذوق و هنر است
حیف، غافل شدهایم از دبستانیها»
این تعداد تپُقزدن از #امیر بعید است... هرچند هر آنکه این معرکه را تجربه کرده است، اقرار میکند بهترینها هم برای اولین اجرا در بیت، بیش از پنجاهدرصد تواناییشان را نمیتوانند بروز دهند...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ (یادداشت یکم) «زندگی من آدمیزادی نیست!» تا ا
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲
«نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف»
(یادداشت دوم/۱از۲)
تا از قم بزنیم بیرون و برسیم به #سرچشمه، به #شهسوار نرسیدیم... وارد ورودی که شدیم، #مرتضی آستینها را بالا زده بود، آماده برای وضو... اذان، قشنگ، وسط نوبت دوم پخش فیلمهاست...
چنددقیقهای بیشتر به ساعت ۱۷:۳۰ نمانده، مستقیم میرویم به سمت محل نمایش فیلم...
#نبودنت شد اولین فیلم جشنواره که به تماشا نشستیم، فیلمی به تهیهکنندگی و کارگردانی #کاوه_سجادی_حسینی... همسر #سهیلا_گلستانی که چندی پیش ویدئویی از او همراه با تعداد دیگری از بازیگران #بدون_حجاب منتشر شده بود و سروصدایی هم به پا کرد... البته کلمه «سابق»، داخل کمانک کنار اسم سهیلا گلستانی مقابل عنوان «همسر» در ویکیپدیا، در امتداد این نسبت تردید ایجاد میکند...
«تقدیم به پدرم»؛ اولین چیزی است که روی پرده نقش میبندد...
مرحوم #علی_سجادی_حسینی پدر #کاوه، فرصت زیادی برای جلوهگری در سینما پیدا نکرد... سال ۷۳، در سن ۴۱ سالگی، در #خط_آتش از دنیا رفت...
فیلم با پخش تصاویری از قایقهای معلق در امواج و جنازههایی که از آب بیرون کشیده میشوند شروع میشود...
برایت سؤال میشود که فیلم درباره چیست؟
سقوط هواپیمای ایرانی ۶۵۵؟ خانم میگوید از اسم فیلم احتمال میدادم و توقع داشتم درباره #حاج_قاسم باشد! اما زهی خیال باطل!
صحنه بعدی تصویری از بالاست که جماعتی در حال گفتوگو هستند و در این بین چندباری گنگ و مبهم حرف از #سیاوش میزنند...
اینجا هوش زنانه به کارش میآید و سریع میگوید: «درباره #مهاجرت است»
زنی از جمع جدا میشود و در امتداد ردی از خون، میان برفها قدم برمیدارد... #سحر_دولتشاهی است... نقش اول فیلم... #مرضیه...
خانم میگوید: «هنوز اینها بازی میکنند؟ چه رویی دارند؟ هرچی خواستند به نظام گفتند، حالا هم...»
راست میگفت، آخرین موردی که در یادم مانده، واکنش به قصاص قاتلان شهید مظلوم #سید_روح_الله_عجمیان بود...
تصویر جمله #محمدمهدی_کرمی را استوری کرده بود: «به مامان چیزی نگو!» و نوشته بود:
«به مامان چی گفتن؟
بمیرم براتون
برای خودتون
برای مامانهاتون 🖤»
💠💠💠
«نبودنت»
«When you where not here»
روی پرده نقش میبندد و بدون عنوانبندی میرود به «۵سال بعد» و ماهها را از «آبان» شمارش میکند و قصه را میبرد جلو...
#فرهاد پنهانی برگشته، #فرهاد_مساوات! همسر #مرضیه، پدر #عادل... که پنجسال پیش، سیاوش را با خودش برده و برنگردانده...
- تا حالا کجا بودی؟ کجا بودی این همه سال؟ من خیلی منتظر بودم، همه جا رو گشتم...
داری منو میترسونی، چی شده؟ سیاوش کجاست؟
- خوبه، داشتیم میرفتیم، قایقمون چپ کرد...
- خب الان کجاست؟
- میگم خوبه
- چرا این شکلی شدی؟
#فرهاد یکشب پیدایش میشود و همان یکشب هم کافی است برای بارورکردن #مرضیه!
#پروانه هم زن جوان همسایه است که #خاله خوانده میشود... زنی شدیداً سیگاری، نافرم بزککرده،... و در یک کلمه خراب، اما ظاهراً مهربان! شاید هم خاله به همان معنای چالهمیدونی!... آنقدر که #مرضیه نگران ارتباط #پروانه با #عادل است... عادلی که پروانه میگوید خودم بزرگش کردم... الحق که #آزاده_صمدی هم خوب در این نقش فرورفته و با آن خو گرفته!
شخصیت #پروانه، هم برای کثیفترکردن بوم سیاهی که #سجادی_حسینی ترسیم میکند لازم است، هم برای تکمیل جنبه جاذبههای جنسی فیلم تا در صورت مجوز نمایش عمومی، شاید بتواند برای گولزدن مخاطب با دو تریلر و پوستر متفاوت، در کنار نامهای #سحر_دولتشاهی و #امیر_آقایی، سهمی از گیشه را هم تأمین یا تضمین نماید!
#احسان، اوستای سلمانی، که #عادل را در نبود #فرهاد زیر پر و بال گرفته، منتظر است رابطه پدر و مادر عادل به پایان برسد تا او هم به #مرضیه برسد...، مادر عادل...
حیف #امیر_آقایی که در این نقش حیف شده است...
#شیرین مادر #سیاوش هم بعد از رفتن و برنگشتن، فرزندش دچار افسردگی و بیماری شده... با همسری که در تلاش است اوضاع را کمی سامان دهد، ولی نمیتواند...
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۲
#فجر_۴۲
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف» (یادداشت دوم/۱از۲)
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲
«نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف»
(یادداشت دوم/۲از۲)
داستانِ ضمنی حالوهوای #عادل و نوجوانان همسنوسالش هم زمینه این تابلوی سیاه را کاملاً غبارآلود و سیاهتر میکند... یک لجنمالی کامل... از رپپارتی در خرابهها، تا ضبط موزیکویدئوی رپ #عادل و انتشار توسط شاخهای اینستاگرامی تا بازخوانی آهنگها برای مادرش، مرضیه تا القای این دروغ که با یک ویدئو، یک میلیون فالور برای #عادل جذب میشود و یکشبه به یک اینفلوئنسر تبدیل میشود...
در این تصویرپردازی کثیف، حتی به بچه دهدوازدهساله هم رحم نمیکند، او را هم در همین رپگروپ قرار میدهد تا برای مادربزرگش چیزی بنویسد و برای دخترپسرهای چندینسال از خودش بزرگترِ گروه بخواند و اجرا کند...
از پردازش صحنه خودکشی با جزئیات و ظرائفش تا صحنه خونریزی بارداری تا ماجرای کورتاژ بچه یکشبهرسیده #مرضیه تا صحنه بیربط لاکزدن دختر فلجی که حضورش در فیلم کارکردی جز کریهترکردن این تابلوی کثیف ندارد تا سیگارکشیدنهای مکرر #پروانه... تا دستمالیهای مکرری که سالهاست در رساله توضیحالمسائل سینمای ایران حلال شمرده شده، همه و همه دست به دست هم میداد تا یکی از حالبههمزنترین فیلمهای عمرم را ببینم... آنقدر کثیف و افتضاح که حتی دستوپازدن فیلمنامه برای نمایش شرافتمندی #مرضیه هم، راه به جایی نمیبرد و از سیاهی فیلم نمیکاهد؛ یاد تعبیر #سیدمرتضی درباره سینمای مخملباف میافتم:
«وقتی كه به سینمای #مخملباف میروی باید قبول كنی كه یکساعتونیم از زندگیات را در یک فضای آكنده از بدخلقی، عصبانیت، ظاهرگرایی، تردید، نیهیلیسم مزمن بدخیم، سیاهاندیشی، سرگردانی و عوامفریبی سركنی...»
#آقامرتضی! کجا هستی که ببینی هنوز بعد از سالها هستند فیلمسازانی که «...معضلات درونی خودش را فیلم میكنند و مردم را مینشانند تا بیماری فكری و عصبی آنها را به تماشا بنشینند...»
«فقر و نقص عضو و جبر محیط و بیرحمی و خشونت در فیلم... در هیئت معضلاتی فلسفی و لاینحل...» لازمه داستانسرایی این فیلمهاست...
«اشكال كار اینجاست كه وقتی كسی به اینجا میرسد باز هم هیچ چیز مانع از آن نیست كه امكانات سینما در اختیارش قرار بگیرد و فیلم بسازد، فیلم اكران عمومی پیدا كند... و البته باید به آزادی احترام گذاشت حتی اگر به ساختن فیلمهایی چون «عروسی خوبان» و «نبودنت»... منجر شود!»
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۲
#فجر_۴۲
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت یازدهم/دو) «این #حسن! کیست ک
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت یازدهم/سه)
«میخوام که نوکرش باشم...»
#امیر مسمط را ادامه میدهد:
«سر این اسم اگر فتنه و دعواست نترس
جبهه نور اگر یکه و تنهاست نترس
روبهروی تو اگر هم، همه دنیاست نترس
سایه چادر او روی سر ماست نترس
قصه این است بگویید به سفیانیها
گوش کن دارد از آن سمت خبر میآید
اندکی صبر کنی وقت سحر میآید
صبر این طایفه وقتی که به سر میآید
دیگر از خرد و کلان معجزه برمیآید
پس بترسید از این نسل سلیمانیها»
جمعیت تشویقی میکنند... و ادامه میدهد:
«این نه فرض است، نه حدس است، نه یک تحلیل است
سرنوشت همه ابرههها سجیل است
اندکی حوصله کن آخر عامالفیل است
این صدای نفس آخر اسرائیل است...»
صدای تشویق جمعیت بالا میرود: «ماشاءالله...»
«رد نشو ساده از این غیرت لبنانیها
پیش خورشید روا نیست که سوسو بزنیم
ما محال است به جز او به کسی رو بزنیم
جز نجف جای دگر خم شده، زانو بزنیم
حنجره خلق شده تا که دم از او بزنیم
هر چه هم داغ گذارند به پیشانیها
کهکشانها همه بر گِرد نجف سیارند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
کل ذرات که در چرخ فلک دوّارند
به علیبنابیطالب ارادت دارند»
صدای دستهای پراکندهای بلند میشود، اما بلافاصله همراه با «احسنت» و «بهبه» جمعیت، نغمه «حیدر حیدر...» است که به گوش میرسد و کل فضای حسینیه را در بر میگیرد...
«رشته» اخیر را تکرار میکند تا به «بند» خودش متصل کند:
«نجف اشرف او قبله کیهانیها»
در «مسمط» هر چهار مصرع را که همقافیهاند، «رشته» و تکمصرع انتهای هر رشته را «بند» میگویند که بندها با هم، همقافیهاند...
«کاش میشد که شبی موقع باران نجف
مینشستیم کمی محضر ایوان نجف
سر و جان و نفَسی هست، به قربان نجف
دست ما را برسانید به دامان نجف
روزی ماست در این دستبهدامانیها»
اگرچه اجرای مسمط به نسبت، طولانی شد و زمان از وقت مقرر گذشته، اما #امیر بعد از این بند آخر، بلافاصله سرودی را آغاز میکند که حافظه موسیقایی جمع آن را خوب به خاطر دارد و حال و هوای جلسه متفاوت میشود:
«منی که از تولدم،
تو کشوری بزرگ شدم
که از سر مأذنههاش
اسم علی و بچههاش...»
جمعیت به وجد میآیند، اکثریت همراه میشوند و عدهای هم تشویق میکنند و...
جمعیت درست میخواند:
«پیچیده سمت هر طرف...»
اما #امیر باز هم اشتباه میخواند: «میرسه هم...»، جمعش میکند:
«میرسه هم... ت هر طرف، دل میره ایوون نجف»
«میخوام که نوکرش باشم
غلام قنبرش باشم...»
جمعیت این بیت را تکرار میکنند...
و همه با هم ادامه میدهند:
«با علی، با علی، با علی، تا آخرش باشم»
«علیٌّ حبُّه جُنَّة، قسیم النار و الجَنَّة
وصی المصطفی حقاً، امام الإنس و الجِنة
علی مولا، علی مولا، علی مولا...»
#امیر میگوید: «پرچم رو بیارید بالا» و منظورش دستهای جمعیت است...
مجلس را گرم میکند: «ذکر علیٍّ عبادة... همه همه...»
بعد هم به هر حال به #جهاد_تبیین اشارهای میکند:
«جهاد تبیین اینه! تنها کشوریه تو عالم که مؤذن از سر مأذنههاش میگه علی ولیالله...»
البته هرچه فکر کردم، این جهاد تبیین برام تبیین نشد!
«یکبار دیگه همه با هم...
علی مولا، علی مولا، علی مولا...»
آقا مورد لطف قرار میدهند:
«طیبالله انفاسکم...
خدا حفظتون کنه انشاءالله... عاقبت بهخیرتون کنه...»
هرچه نوشتهها را زیرورو میکنم، نشانی از نام شاعر نمییابم، ظاهراً #حاج_احمد نام شاعر را بیان نکردهاند...
حقیقتاً اتفاق ویژه این بخش، همخوانی پایانی سرود خاطرهانگیز «منی که از تولدم...» بود وگرنه مسمطخوانی نسبتاً طولانی ابتدایی، چیز فوقالعادهای که همه منتظرش بودند، نداشت...
من که اشرافی بر اتفاقات آن جلو نداشتم، اما بعد از دیدار دیدم عدهای ناراحتی و گلایه دارند که #امیر بعد از اجرا، حق ادب را به کمال نرسانده و دست آقا را نبوسیده... ضمن اینکه به نظر حقیر، بوسیدن دست پدر، مادر و هر عالم عاملی، نشانهای از ادب یک جامعه و توفیقی الهی است و اگر آن عالم، از سویی سید جلیلالقدری باشد که در جایگاه مرجعیت تقلید جمع کثیری از مؤمنین هم نشسته است و از سوی دیگر امامت جامعه مسلمین را هم بر عهده دارد و به اقرار دوست و دشمن لکه تاریکی در زندگی شخصی و خانوادگی او یافت نمیشود، ارزش این توفیق به مراتب بالاتر میرود...
اما اصل پرداختن به این مسائل و چنین مواجههای را فروکاست امر ولایت و ولایتپذیری به ادبیات سلطانی و دستبوسی و... میدانم...
نشانه ولایتپذیری، عمل به فرمایشات، دستورات و منویات ولی است که در همین دیدارها بیان کرده است...
امر ولایت در عمل به دستورات اهلبیت(ع) و تحقق احکام و ارزشهای الهی در جامعه محقق میشود و این نزاع را از اساس نشانی غلط و بی راهه میدانم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت دوازدهم/یک)
«تغییر جغرافیای حسینیه امام»
بعد از نوشته قبلی، آقا #محسن_محمدی_پناه پیام داد:
«ظاهراً شاعر شعر(مسمط) اقای #محسن_سلطانی بود.»
گفتم:
«اما جایی بیان نشد، درسته؟»
نظر #محسن این نیست:
«من توی ذهنم هست که #حاج_احمد گفت اسم شاعر رو...
بیرون هم که اومدیم #امیر_کرمانشاهی رو با #محسن_سلطانی دیدم و یه خوشوبشی کردیم و یکی از دوستان از #محسن_سلطانی بابت شعر، مخصوصاً اون قسمت دبستانیها تشکر کرد...»
💠💠💠
#حاج_احمد با دو بیت که باز هم به گمانم از خودش باشد، به استقبال آخرین اجرا میرود:
«با مهر پاک حضرت زهراء که کیمیاست
دنیا بدان که این سخن از عمق جان ماست
ما در کنار رهبر حق ایستادهایم
ای اهل کوفه دوره تنهایی شماست»
بعد هم:
«قراره سرود رو زمزمه کنیم و یواشیواش به انتها...» آری، به انتهای اجراها میرسیم...
#حاج_احمد توضیح میدهد که شعر سرود از حجتالاسلام #محمدزمانی و نغمهپردازی آن کار #حمید_رمی و خود #علی_اکبر_حائری است...
چندسالی هست که شعر سرود دیدار را حجتالاسلام #محمدزمانی میگوید... سالهای قبلتر این زحمت بر عهده استاد #غلامرضا_سازگار بود...
ظاهراً جایی برگه سرود، مثل سالهای گذشته، پخش شده، اما من ندیدهام، برگه را از نفر مجاورم میگیرم...
#علی_اکبرحائری همین که میگوید:
«بسم الله الرحمن الرحیم»
یک نفر با صدای زمختی داد میزند:
«سلامتی آقا صلوات!»
#علی_اکبر هم همراه جمعیت صلوات میفرستد و آغاز میکند:
«شب آیات سوره فردا شد
باغ از جلوه صد چمن معنا شد
هر ابری به برق ادراک خود
بارانی به مقدم زهراء شد
ای شکوه بیهمتا! یا فاطمةالزهراء
ای کران ناپیدا! یا فاطمةالزهراء
ای فراتر از فردا! یا فاطمةالزهراء»
ویژگی سرود امسال این بود که هوشمندانه به نحوی سروده شده بود که بخشهایی را مداح میتوانست تکخوانی کند، اما بخشهایی هم بود که حتماً باید جمعیت همخوانی میکردند، مانند همین «یا فاطمةالزهراء» پایان بند اخیر یا «بالروح، بالدم...»های پایان هر فراز...
«ای... عطری که بهشت پیغمبر دارد
قرآن، مدح تو به صد دفتر دارد
«انا اعطیناک الکوثر» دارد
هستی سرشار، از جام اعطینا
بالروح بالدم لبیک یازهراء
بالروح بالدم لبیک یازهراء»
سرود در چهار فراز سروده شده و هر فراز با «بالروح، بالدم...» پایان مییابد...
«قرآن، متن و فاطمه تشریحش
خلقت چون قصیده او تلمیحش
عالم چون کلاف سر در گم بود
بی اعجاز رشته تسبیحش
ای صبحِ به تن جوشن! یا فاطمةالزهراء
ای مشرقِ جان روشن! یا فاطمةالزهراء
ای باغترین گلشن! یا فاطمةالزهراء
ای... شوقت بر لب حسین با یا اماه
ای با مرتضی در این مقصد همراه
یا «نعم العون علی طاعة الله»
ای زن! از تو شأن زن شد معنا
بالروح بالدم لبیک یازهراء
بالروح بالدم لبیک یازهراء»
جمعیت به نسبت خوب همراهی میکنند، #علی_اکبر هم با همان نازِ صدا سعی میکند نغمه را مدیریت کند، هرچند به نظرم یکیدوجا نغمه از دستش خارج شد، یا حداقل با آنچه در جلسه کارشناسی اجرا کرده بود، متفاوت شد...
#علی_اکبر محجوب و مأخوذبهحیا است و برای اداره جلسه با همان نجابت، خیلی آرام، لابهلای جمعخوانیها گاهی یک «ماشاءالله»ی به جمعیت میگوید...
«باغ از لالهها مواسم دارد
با داغی به دل مراسم دارد...»
واژه «مواسم» اگرچه جمع «موسم» است اما به نظرم واژه متعارفی نیست، بهویژه برای سرود که کلاً جنبه عمومی بیشتری دارد...
«هر جا نامی از شهادت زندهاست
عطر یاد حاج قاسم دارد
ای صلابت منظوم! قاسم سلیمانی!
ای مقتدر مظلوم! قاسم سلیمانی!
راز تا ابد مکتوم! قاسم سلیمانی!...»
این «قاسم سلیمانی»ها را هم جمعیت با بغضی حماسی تکرار میکنند...
«ای... جان تو فدای رهبر از آغاز
شد عشق خمینیات بال پرواز
حک بر سنگ قبر تو نام «سرباز»
یادت در جان هنگام هم عهدی
بالروح بالدم لبیک یا مهدی
بالروح بالدم لبیک یا مهدی»
فراز آخر را که #علی_اکبر شروع میکند، جمعیت از انتها همه ایستادهاند...
برخی هم در حال حرکت و راهیافتن به جلو... جغرافیای حسینیه برای آغاز صحبتهای آقا، در حال تغییر است!
«برپا شد دوباره محشرمحشر
در میدان سواره لشکرلشکر
ای قدس شریف! النصرالنصر
ای صهیون دون! خیبرخیبر
بر عهد نخستینم، من یار فلسطینم
بر سنت دیرینم، من یار فلسطینم
با جهاد تبیینم، من یار فلسطینم...»
این «من یار فلسطینم...» را جمعیت با همه انرژی ادا میکنند...
«ای... راه سربلند طوفانالاقصی
میبینی رهایی خود را فردا
از چنگال اسراییل و آمریکا
آمد وقت فتح بدر و خیبر
بالروح بالدم لبیک یا حیدر
بالروح بالدم لبیک یا حیدر»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «نبودنت؛ بومی سیاه و کثیف» (یادداشت دوم/۲از۲)
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲
«بهشت تبهکاران؛ جهنم پلانهای آشفته!»
(یادداشت سوم/۱از۳)
بین دو فیلم #نبودنت و #ظاهر، نماز مغرب و عشاء را میخوانم و فرصتی میشود تا سری به #مرتضی بزنم... دارد تلفنی، با فردی صحبت میکند که گویی متخصص صوت است، #مرتضی از اینکه فیلمها فاقد فناوری دالبی هستند گلایه میکند و میگوید این همه خرج کردیم برای تجهیز محل نمایش به دالبی، اما تا اینجا فایده زیادی نداشته... تلفنش که تمام میشود توضیح میدهد فرد پشت خط، دالبی مجموعه را نصب کرده و در کارش خبره است... صوت خیلی از مجموعههای مهم را هم او پشتیبانی میکند... ظاهراً چند فیلم از جشنواره را بردهاند، آقا دیدهاند... و نکاتی هم گفتهاند و... که چون نقل رسمی نیست، اسم فیلمها و... را نمیآورم...
💠💠💠
گپ کوتاهی میزنیم، #مرتضی از کیفیت پایین فنی آثار در کلیت جشنواره، انتقاد دارد...
از دو فیلم #صبحانه_با_زرافه اثر #سروش_صحت و #تمساح_خونی کار #جواد_عزتی میگوید که مملو از صحنههای زننده و چندشآور هستند، از کشیدن و استنشاق ماریجوانا و گُل و هروئین تا بالاکشیدن زهرماری و... تا ردوبدلشدن سخیفترین الفاظ و عبارات... تأکید میکند درباره حریم حجاب و پوشش حرفی نمیزنم چون اصلاً حریمی نمانده... میگوید فقط عباراتی در حد خفهشو، گمشو، بیشعور و عوضی و امثال اینها بیش از صدبار در دو فیلم تکرار شدهاند... باقی فحشها و الفاظ رکیک هم که بماند!
درباره سطح نجابت این دو فیلم، همین بس که میگفت دیدنشان همراه خانواده که هیچ، حتی فقط همراه همسر، مایه خجالت و شرمگینی است! البته شاید هم #مرتضی زیادی خجالتی و نجیب است...
درباره فیلم #ظاهر هم که قرار است ببینم، میگوید: «فیلم شل ساخته شده!» ابتدا فکرکردم منظورش این است که فیلم حریم تقیدات دینی و عرفی را نگه نداشته، اما توضیح میدهد که خیلی کند و خستهکننده و یکنواخت ساخته شده... گاهی یک صحنه و گاه حتی یک نما(پلان)، کل سکانس را گرفته و منجر به سکانسپلانهای کشدار و ممِلّ شده... «ظاهر» ساخته #حسین_عامری و تهیهکنندگی «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» است... فیلم اول کارگردانی که پیش از این با یک سریال تلویزیونی (#بازگشت) و یک فیلم تلویزیونی (#من_و_جمعه) هنوز نامی در میان نامها نیافته است...
💠💠💠
منتظر فیلم «ظاهر» هستیم که #بهشت_تبهکاران بر صفحه نمایش، نقش میبندد، یک لحظه احتمال میدهم تبلیغات باشد، اما در جشنواره که تبلیغات نداشتیم!
نام «بنیاد سینمایی فارابی» و «جوزان فیلم»، شرکت خانوادگی جوزانیها هم بهعنوان صاحبان محصول، پشتبندش میآید و فیلم شروع میشود... بله! برنامه پخش تغییر کرده و البته مخاطب هم خبری نداشته... من که با توضیحات #مرتضی درباره «ظاهر» خوشحال شدم فیلم تغییر کرده!
💠💠💠
«کشوری که دادگستری مستقل ندارد، «بهشت تبهکاران» است» فیلم با این جمله شروع میشود... و به حضور #افسانه_بایگان و #فرهاد_قائمیان افتخار میکند...
در ابتدا و انتهای فیلم اشارهای به واقعیبودن قصه نمیشود، اما ظاهراً یک قصه واقعی دستمایه اصلی فیلمنامه قرار گرفته...
در سکانس اول یک قتل در تهران اتفاق میافتد، فیلم به دو بخش کلی تقسیم میشود؛ ششماه قبل از این سکانس و حدود یکماه بعد از آن... قصه فیلم برمیگردد به نیمه دوم سال ۱۳۲۸ تا شهریور ۱۳۲۹... همان سالی که در پایان آن، صنعت نفت ملی میشود...
#امیرحسین_آرمان وارد دفتر #پژمان_بازغی میشود، صدای گلولهای میآید، اول پژمان بازغی که گلوله خورده و سپس آرمان اسلحه دردست از اتاق خارج میشود... جماعتی میریزند و آرمان را زیر مشت و لگد میگیرند...
فیلم برمیگردد به ششماه قبل، آبادان و قصه را تا همان سکانس ابتدایی ادامه میدهد...
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۲
#فجر_۴۲
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «بهشت تبهکاران؛ جهنم پلانهای آشفته!» (یادداشت
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲
«بهشت تبهکاران؛ جهنم پلانهای آشفته!»
(یادداشت سوم/۲از۳)
#سحر_جعفری_جوزانی، در نقش #فروغ، همراه جمع دیگری از کارگران کمپانی نفت، دانشجویان و روزنامهنگاران محلی، در قالب جنبش کارگری برای ملیشدن صنعت نفت مشغول فعالیت هستند...
#فروغ معشوقه معلق فیلم است که هنوز تکلیفش بین
#ارسلان_حشمتی، با بازی #محمدرضا_هاشمی و #حسن_جعفری با بازی #امیرحسین_آرمان و یا شاید دیگران، مشخص نیست!
#حس_جعفری، نماینده دانشجویان و کارگران کمپانی نفت میشود و #ارسلان_حشمتی هم نماینده کارگران صابونپزخانه...
خوبی کار #مسعود_جعفری_جوزانی این است که از دختر خودش مایه میگذارد! #در_چشم_باد هم اینگونه بود...
این وسط #لادن_مستوفی هم در نقش #شکوه به داستان اضافه میشود و نقش نسخه دهه سی یک «پرستو» را ایفا میکند... بانوی قرمزپوشی که نسبت #فروغ را با #حسن تغییر میدهد!
حجابِ بیحجاب #لادن_مستوفی، بورژوای بزککرده یا تاپاله، به قول #فروغ! با کلاه و احتمالاً کلاهگیس و سیگارکشیدنهای پرعشوه مکرر او با چوب سیگار، یا برای تفاوتگذاشتن بین نسخه سینمایی و تلویزیونی فیلم است یا برای نهایتِ استفاده از فرصتهایی که در سینما هست و در تلویزیون نیست!
💠💠💠
اشتباهات ریزودرشت فنی و محتوایی فیلم آنقدر هست که بتواند بهعنوان یک مورد مطالعاتی خوب برای کلاسهای کارگردانی مورد استفاده قرار بگیرد و زحمت استاد را برای مراجعه به فیلمهای متعدد کمتر کند!:
- #حسن_جعفری که علاوه بر روزنامهنگاری مترجم فرانسه هم هست، در حال ترجمه داستانی از آرتور شنیتسلر، نویسنده اتریشی آلمانی است!
- اول ماه مه، روز کارگر، یازدهم اردیبهشت است، در میتینگ سیاسی دانشجویان و کارگران در دانشگاه آبادان، جماعت یادشان رفته که اردیبهشتِ آبادان چنان گرم است که گاهی همین تکپوش و شلوار را هم به سختی تحمل میکنند!
- نقشهای سرگردان و پرنامونشانی که به فیلم اضافه میشوند، از #حسام_منظور برادر تودهای فراری #حسن_جعفری، تا #حمید_گودرزی و #فخرالدین_صدیق_شریف و حتی #جواد_طوسی، منتقد سینمایی و... که با فرغون به فیلم اضافه میشوند... تا #رضا_شفیعی_جم و جماعتی که بازیگر تماشاخانه هستند علاوه بر حضور افتخاری #فرهاد_قائمیان و #افسانه_بایگان نه تنها نتوانستهاند بر قوام فیلم بیفزایند، بلکه شما را با مجموعه نماهای پراکنده و آشفتهای مواجه میکند که انسجام لازم را پیدا نکردهاند...
- حجم اسامی چهرههای واقعی و خیالی که در فیلم ریخته شده است، بهقدری زیاد و پراکنده و غیرمنسجم و بدون پرداخت است که این آشفتگی را دوچندان میکند؛ #احمد_دهقان، مدیر تماشاخانه تهران، سردبیر تهران مصور و نماینده مجلس؛ #کریم_روشنیان، نویسنده پاورقی «من جاسوس شوروی بودم» در «تهران مصور»؛ #مظفر_بقایی، صاحب روزنامه «شاهد»، وکیل، مؤسس «حزب زحمتکشان ایران»، نماینده مجلس؛ #لطف_الله_ترقی، صاحب و مدیر مجله «ترقی»، وکیل، نویسنده، پدر «گلی ترقی»؛ #ابوالقاسم_تفضلی، حقوقدان، وکیل و نماینده مجلس؛ #عبدالله_والا، نماینده مجلس و جانشین احمد دهقان در «تهران مصور»؛ آیتالله #محمّدرضا_کلباسی_اشتری، از علمای بهنام آن دوره؛ #هدایت_الله_گیلانشاه، سرتیپ دوره پهلوی که بعد از کودتای ۲۸ مرداد درجه سرلشگری گرفت و بعد هم با درجه سپهبدی فرمانده نیروی هوایی شاهنشاهی شد؛ حضرت اجل! #حاجعلی_رزم_آرا، رییس ستاد ارتش آن روز که بعدتر نخستوزیر شد و...؛ سروان #حسین_قبادی، افسر سیاسی زندان قصر، دائی شکوه؛ اینها تعدادی بود که رسیدم و ثبت کردم و چه بسا بیش از این اسامی را درهم، ریخته است وسط فیلمنامه!
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۲
#فجر_۴۲
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «بهشت تبهکاران؛ جهنم پلانهای آشفته!» (یادداشت
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲
«بهشت تبهکاران؛ جهنم پلانهای آشفته!»
(یادداشت سوم/۳از۳)
سیگارکشیدنهای مکرر شخصیت اول فیلم و نیز شخصیتهای دیگر از زن و مرد، از #شکوه تا #احمد_دهقان...
مشروبخوردن شخصیتهای مختلف از متصدی هتل اروپا تا باز هم #احمد_دهقان و...
دستمالیهای مکرر و عبور از حدود شرعی
استعمال الفاظ رکیک و فحشهای چالهمیدانی...
و تکرار صحنههای اینچنینی در فیلمهای مختلف جشنواره، نمیدانم حکایت از حرکتی هماهنگ است یا نه، توهم توطئه نباید داشت، حالِ عمومی این جماعت همین است، حرکتِ هماهنگ هست، اما نه آگاهانه، ناخودآگاه اینگونه است...
💠💠💠
اجازه حضور امثال #افسانه_بایگان و بسیاری دیگر از این دست و یا اجازه تکرار پخش آثاری که قبلتر، این افراد بازی کردهاند و بعد هر کدام به نحوی دهنکجی کردهاند و یا لگدی زدهاند و... مانند #کتایون_ریاحی در یوسف پیامبر، #سحر_قریشی در دلنوازان و... میتواند رویکرد قابل تأملی باشد و آن اینکه توقع مردم از بازیگر و بازیگری باید تنظیم و تعدیل شود، او لزوماً یک اندیشمند، متفکر، صاحبنظر و کارشناس نیست، او لزوماً الگوی خوب و مناسبی برای مردم، بهویژه جوانان نیست، او شغلی دارد و وظیفهای که باید خوب انجام دهد، او باید بازی کند، نقشش را خوب دربیاورد، او باید تو را سرگرم کند و حالا که این وظیفه را به خوبی انجام میدهد، کاری با سایر نقشهای او نداریم، یعنی نباید اعتباری به سایر نقشهای فرعی، جعلی و تحمیلی بدهیم...
فارغ از رد یا قبول، این رویکرد میتواند قابل تأمل و بحث و گفتوگو باشد...
هرچند حضور #افسانه_بایگان در این فیلم، آوردهای برای #جعفری_جوزانی ندارد، با گریم خندهدار و بازی تصنعی، در نقش مادر احمد دهقان...
💠💠💠
نکته جالب توجه و قابل تأمل دیگر، پرهیز شدید فیلم از هرگونه انتساب و رنگگرفتن از عناصر هویت دینی است... هیچ نماد و نمودی از دین و مذهب را در فیلم نمیبینی... به طوری که میتوانی فضای اتفاقات فیلم را در تگزاس، پاریس یا لندن تصور کنی... یک فضای سکولار با تمام لوازمش! حتی تمام ارجاعات و نشانهها بر این طبل میکوبند، از #آرتور_شنیتسلر تا #خوشه_های_خشم تا اول #ماه_مه، روز جهانی کارگر، از #دمونستراسیون، به جای تظاهرات تا تپانچه #پارابلوم روسی تا شاهنشینِ #هتل_اروپا تا روابط انسانی و اجتماعی بینافردی تا هر آنچه که در میزانسن فیلم جای گرفته...
در نهایت فیلم با صدای آهنگین #سحر_جعفری_جوزانی به پایان میرسد:
«هرگز ندیده بودم چشم تو را چنین
ای مام رنجها، ای میهنم...
مثل اسیر جنگی یک عمر اینگونه زیستی...»
💠💠💠
باید بگویم اگر «بهشت تبهکاران» فیلمی تاریخی است، هر قسمت #سرزمین_مادری ده حلقه فیلم تاریخی است!
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۲
#فجر_۴۲
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
«حملات موشکی مامان!»
(دلنوشته برادر عزیزم آقا #محمدتقی_شیرنیا از راهپیمایی ۲۲بهمن۱۴۰۲)
آقا #محمدتقی از بچههای مخلص و باصفا و هنرمند هیأتی است...
پای میز تدوین، آنقدر در کارش جدی است که با هیچکس شوخی برنمیدارد... شلوار جین میپوشد، خوشتیپ و امروزی است... حرّیتی هم دارد که در نسبت با کسی تعارفبردار نیست... اگر نشناسیاش، در نگاه اول شاید گمان نکنی اهل راهپیمایی و این حرفها باشد...
وقتی متن قشنگش را که در گروه گذاشته بود، خواندم، حیفم آمد با شما به اشتراک نگذارم:
«اصلاً یادم نمیره، بچهتر که بودم وقتی راهپیمایی میشد، مخصوصاً ۲۲بهمن، مامان با چه اشتیاقی تو راهپیمایی شرکت میکرد.
وقتی از راهپیمایی برمیگشت خونه و متوجه میشد ما خواب بودیم و تو راهپیمایی شرکت نکردیم، باید خودمون رو آماده میکردیم برای حملات موشکی مامان!
ما پتو رو مثل گنبد آهنینی درست میکردیم تا از دست موشکهای مامان جان سالم به در ببریم، اما زهی خیال باطل! که تعداد موشکها زیاد بود و نقطهزن و هیچ گنبد آهنینی جلودارش نبود و همیشه با کلی تلفات به صلح میرسیدیم.
بعدها هم مامان را باید با موتور مثل یک مسئول رسمی مملکت، به اول مسیر راهپیمایی میرساندیم! خودمان هم در راهپیمایی شرکت میکردیم و گوشبهزنگ مامان میماندیم که: «فلانجا هستم، بیا دنبالم!»
تا برویم دنبالش و برگردیم خونه.
خلاصه، وقتی به خودمون اومدیم، متوجه شدیم که دیگه کار از کار گذشته و شده بودیم پای ثابت راهپیماییها.
طبق فرمول مامان، ما یک وظیفهای داریم و مسئولین هم وظیفهای و هرکس باید وظیفه خودش را انجام بده.
و آخر اینکه تصمیم گرفتم ثواب شرکت در این راهپیماییها رو تقدیم کنم به مادرم و همه مادرانی که همچین باقیات صالحاتی رو از خودشون به یادگار گذاشتن...
انشاءالله که اگه در قید حیاتن خدا سلامتی و طول عمر باعزت بهشون بده، اگرم مثل مادر من اسیر خاکن، روحشون شاد بشه، به برکت صلوت بر محمد آل محمد. 🤲
مخلصیییم.»
✍🏻 #محمدتقی_شیرنیا
با اندکی تغییر
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت دوازدهم/یک) «تغییر جغرافیای
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت دوازدهم/دو)
«حیدر شمعه و منم پروانه...»
سرود که تمام میشود، #علی_اکبر_حائری دو بیت هم خارج از سرود میخواند:
«همه دستا بیاد بالا... همین یک خط از من بسه، همه دستا بالا:
«حیدر شمعه و منم پروانه...»
جمعیت به شوق آمده و چند نفری هم «بهبه» میگویند...
«...مولانه علی، علی مولانه...»
هرچند جمعیت «مولامه» میشنوند و «مولامه» میگویند، اما #علی_اکبر بر همان «مولانه» جنجالی تأکید دارد که البته قافیه هم همین اقتضاء را دارد...
حالا اینکه این واژه، عربی با لهجه عراقی است، همچنان که قبلتر #محمد_فصولی در «أنت یا مولا علی» خوانده یا خوانش پشتوی مولانا است یا تنگی قافیه بوده یا چیز دیگری، نمیدانم... و کاش فضا و فرصت نقد و گفتوگو برای پرداختن به امثال این کارها بیش از این بود...
در هر صورت این بیت یادآور قطعهای جنجالی «مست نجف» است که به گمانم سال گذشته منتشر شد:
«مست نجف
عاشق اینه، بره پیوسته نجف
نمیشه از دست گدا، خسته نجف
هر چی که بخوایرو علی تو مضیفش داره
ماه نجف
حال همه خوبه توی راه نجف
همه میدونن که شهنشاهه نجف
کلید آسمونارو توی کیفش داره
پس مست بشید برید رو ابرا
به روی عرش اعلی
در خونه زهرا
بالا بالا بالا
پابست بشینید جلوی در
مثل قند مکرر
هی بگید با قنبر
مولا مولا مولا...»
[هلههله... هلههله...]
«حیدر شمعه و منم پروانه
مولانه علی، علی مولانه
دُرّ نجف
رفت توی دست هر کی، شد حُرّ نجف
خوب نفَس شیطونرو میبُرّه نجف
واسه همینه حلالزاده دور علیه
کرده نجف
مردمرو سرمست ابَرمرد نجف
ای بخوره تو سرشون، درد نجف
به کوری سهنفریشون، علی اولیه
نهجالبلاغه شد کلامش
کل خلقه رامش
وادیالسلامش
شروع یک تولد دوباره است
سوره به سوره، کل قرآن
اومده به ایران
با دست حسنجان
حقیقت اینه دومی چیکاره است
رونق داد علی به این ویرانه
مولانه علی، علی مولانه»
اینکه شعرِ این کار چگونه است را باید اساتید فن سخن بگویند... و اینکه مضامین و واژهگزینی این کار چهقدر با سخنانی که در همین سالها در همین حسینیه بیان شده است، چهقدر مطابقت دارد را هم خوانندگان و شنوندگان باید قضاوت کند...
ولی احساس میکنم «کیف» حضرت، «مستشدن و رفتن رو ابرها»، «بخوره تو سرشون» و... امثال این تعابیر، با میراثی که از مداحی سراغ داریم، فاصله جدی گرفته...
این «هلههله»گفتن مداحان و کِلکشیدن جمعیت هم از آن ابتکاراتی است که حقیقتاً بیش از ابداع، به بدعت میماند... بماند... در هر صورت اجرای هر شعری، خارج از آنچه رفتوبرگشت شده و هماهنگ گردیده، خلاف قاعده است...
#علی_اکبر آخرین جواب را هم از جمعیت میگیرد:
«همه نگفتن، دوباره...
حیدر شمعه و منم پروانه...
مولانه علی، علی مولانه...»
بعد هم دو بیت دیگر را دکلمه میکند و تمام:
«شب دست به گیسوی علی میگیرد
خورشید، رخ از روی علی میگیرد
آنقدر زدم سنگ علی بر سینه
سنگ لحدم بوی علی میگیرد»
فریاد «بهبه» و «احسنت» جمعیت است که بالا میرود...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
ققنوس
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲ «بهشت تبهکاران؛ جهنم پلانهای آشفته!» (یادداشت
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲
(یادداشت چهارم)
«یک فیلم به رنگ آبی روشن»
«آبی روشن» فیلمی است به رنگ آبی روشن... کارگردان فیلم، #قاسم_لطفی_خواجه_پاشا را خیلی نمیشناسم، حالا #بابک یا #قاسم، چه فرقی میکند؟ مهم این است هر آنکه عهدهدار قاب #آبی_روشن در سینمای ایران بوده، فرد نجیب و سالمی بوده... پشت آن سیبیلها و موهای فرفر پرپشت، روح بزرگ و بلندی خانه گزیده که میتواند آرامشش را به شما نیز هدیه دهد... یکدههشصتی کاربلد که پس از حدود یکدهه همراهی و همکاری با اساتیدی مانند #مجید_مجیدی و #رضا_میرکریمی وقتی سال گذشته(۱۴۰۱) دست به اولین کارش زد، برای نگارش فیلمنامهٔ #در_آغوش_درخت، سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را گرفت و برای کارگردانی همین فیلم دیپلم افتخار بهترین کارگردانی فیلم اول را...
سال ۹۳ دستیار مجید مجیدی بود در #محمد_رسول_الله، سال ۹۷ برای رضا میرکریمی در #قصر_شیرین بازی کرد،
سال ۹۸ بازیگر #خورشید بود، باز هم برای مجید مجیدی و سال ۱۴۰۱ با #در_آغوش_درخت، اولین فیلم خودش را در جشنواره تجربه کرد و امسال هم با #آبی_روشن...
#آبی_روشن اولین کار مشترک سازمان هنریرسانهای #اوج و بنیاد سینمایی #فارابی است... امید که به مصداق تعاونوا علی البر، چنین مشارکتهایی بیشتر باد...
💠💠💠
#آبی_روشن پر است از نماد و نمادِ آبی روشن هم فیروزه است... و فیروزه نماد ارادت ایرانیان است به ساحت سلطان خراسان... آبی_روشن اگرچه سیمرغ بلورینی از جشنواره نگرفت، اما سیمرغ باید از روی نگین فیروزهاش برمیخاست...
#آبی_روشن فیلمی است به رنگ فیروزهای، آرام و آرامشبخش، سرشار از صحنههای سالم و گوارا، قابهای باز و باشکوه...
آبی روشن در همه اجزای فیلم گسترده شده، از معدن فیروزه تا نگین فیروزه انگشتر #حاج_یونس، از آبی روشن لباس نوزاد و پیراهن #حاج_یونس و روسری #ستاره تا آبی روشن عطری که احتمالاً کولواتر باشد! تا رنگ آسمان و دریا...
رنگها و نمادها در هم آمیخته شدهاند و #آبی_روشن را خلق کردهاند... نمادها هم در سرتاسر فیلم گستردهاند، از قهوهخانهداری که دنبال شکار آهو است تا آهوی گرفتار در بند و چاقوی رسیده به #ایوب تا ویار #ستاره و تمشکهای جنگلی، از رضایت گرفتن #حاج_یونس تا پرچم امام رضا(ع)، تا امامزاده حمزه که از فرزندان امام رضا(ع) است و...
💠💠💠
#آبی_روشن در تصویرپردازیها هم نجابت به خرج میدهد، وقاحت ندارد، دریدگی نمیکند... حتی در خانه #حاج_یونس حریم مردانه و زنانه را رعایت میکند...
در عین حال به قدر کفایت و نمک داستان، طنازیهای ریز و سالمی دارد که گاه صدای خنده مخاطب را هم بالا میبرد... حتی ریزهکاریهایی مثل چشمکزدن و خنده دختربچههای قاتل و مقتول به هم، بر حلاوت تماشای آن میافزاید...
💠💠💠
بازی خوب #مهران_احمدی، در نقش حاج یونس و #مهران_غفوریان، در نقش ایوب را هم نباید نادیده گرفت...
نکته جذاب دیگر فیلم آهنگسازی #فرید_سعادتمند است... فرزند مرحوم استاد #حسین_سعادتمند مداح پیشکسوت یزد که از آخرین میراثداران نوحههای اصیل و سنتی یزد بود... اینکه #فرید_سعادتمند گزیدهکار است و مراقب حفظ حرمت و احترام نام و نشان خانوادگی و هنر آهنگسازی خود را هرکجا خارج نمیکند، از مزایای ویژهای است که حکایت از اصالت خاستگاه و اعتبار تبار دارد...
💠💠💠
اگرچه #آبی_روشن یک اتفاق ویژه در سینمای ایران نیست و هرچند شاهد یک فیلم پرهیجان یا دارای جاذبههای معمول حادثهای، معمایی، کمدی یا شهوانی نیستیم، اما با فیلم سالم و صادقی مواجه هستی که با خیال آسوده میتوانی دست خانواده را بگیری و در سینما قدری آرامش بنوشی!
شاید جا داشته باشد مجموعههای امام رضایی کشور، از #آستان_قدس حضرت رضا(ع) یا #بنیاد_امام_رضا(ع) یا بنیاد کرامت تا #جمعیت_امام_رضایی_ها تا هر کجایی که نسبت و انتسابی به حضرت رضا(ع) دارند، بیایند پای کار، برای بهتر و بیشتر دیدهشدن یک فیلم سالم و امام رضایی، یک فیلم به رنگ #آبی_روشن!
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۲
#فجر_۴۲
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2