eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1.2هزار دنبال‌کننده
39 عکس
77 ویدیو
5 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
به کانال داستان و رمان خوش آمدید هشتک ها برای جستجوی سریع شما داستان های کوتاه : داستان یک قسمتی کودکانه : داستان های نیمه بلند : داستان های بلند : قصه های صوتی تک قسمتی : مجموعه : 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 مجموعه 🎼 🎼 🎼 🎼 قصه های صوتی چند قسمتی : داستان های مصور : هشتک های موضوعی : هشتک های تقویمی و مناسبتی :
📚 داستان کوتاه قوی‌ ترین مردم 🌟 روزی جوانان شهر ، 🌟 سرگرم زورآزمایی بودند . 🌟 عده ای در کُشتی مسابقه می دادند 🌟 عده ای مُچ می انداختند 🌟 عده ای خروس جنگی بازی می کردند 🌟 عده ای هم در وزنه‌ برداری ، 🌟 با همدیگه مسابقه می دادند . 🌟 سنگ بزرگی‏ آنجا بود ، 🌟 که هر کس آن را بلند می‌کرد ؛ 🌟 از همه قوی‌تر به شمار می‌رفت . 🌟 در این هنگام ، 🌟 رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، 🌟 از راه رسیدند و پرسیدند : 🌹 چه می‌ کنید ؟ 🌟 جوانان پاسخ دادند : 🦋 داریم زورآزمایی می‌کنیم . 🦋 می‌‏خواهیم ببینیم کدام یک از ما ، 🦋 قوی‌تر و زورمندتر است ؟! 🌟 پیامبر به آنها فرمودند : 🌹 میل دارید که من بگویم 🌹 چه کسی از شما ، 🌹 از همه قوی‌ تر ، شجاعتر است ؟ 🌟 همه با خوشحالی گفتند : 🦋 بله حتما 🦋 چی از این بهتر ، 🦋 که رسول خدا داور مسابقه باشند . 🦋 دوست داریم شما نشان افتخار را ، 🦋 به ما بدهید . 🌟 همه جمعیت ، منتظر بودند 🌟 که رسول اکرم ، کدام یک را ، 🌟 به عنوان‏ قهرمان معرفی می کند ؟ 🌟 نگرانی در چهره آنان نمایان بود . 🌟 هر یک از آنان ، 🌟 پیش خود فکر می‌‏کردند ؛ 🌟 الآن پیامبر ، دستش را خواهد گرفت 🌟 و به عنوان قهرمان مسابقه ، 🌟 معرفی خواهد کرد . 🌟 ناگهان پیامبر فرمودند : 🌹 از همه قوی‌تر و نیرومندتر ، 🌹 آن کسی است ؛ 🌹 که اگر از چیزی‏ خوشش آمد ، 🌹 علاقه به آن چیز ، 🌹 او را به انجام زشتی‌ها مجبور نکند ؛ 🌹 و اگر زمانی عصبانی شد ، 🌹 خودش را کنترل کند ؛ 🌹 و همیشه حقیقت را بگوید ؛ 🌹 و کلمه‌ای دروغ یا حرف زشت ، 🌹 بر زبان نیاورد . 🌟 از آن روز به بعد ، 🌟 مسابقه مردم شهر ، این بود 🌟 که سمت گناه و زشتی نروند ؛ 🌟 عصبانی نشوند ؛ 🌟 دروغ نگویند ؛ 🌟 حرف زشت نزنند . 🌟 تا قوی‌ تر از همه شوند . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان کوتاه پیمان یاری 🌟 مردی که أهل حجاز بود ، به مکه آمد 🌟 و مالی را به عاص بن وائل ، فروخت 🌟 اما عاص ، پولش را نداد و رفت . 🌟 مرد حجازی دنبالش دوید . 🌟 او را صدا زد و گفت : 🌷 پس پول من چی میشه ؟! 🌟 اما عاص بدجنس ، 🌟 جواب او را نداد و به راهش ادامه داد . 🌟 عاص داخل یک خانه شد . 🌟 و محکم در را بست . 🌟 مرد حجازی ، در را رد . 🌟 اما کسی در را برایش باز نکرد . 🌟 او در را می زند و می گوید : 🌷 آقا من اینجا غریبم و کسی رو ندارم 🌷 پولی هم ندارم تا به شهرم برگردم 🌷 یا کالای منو بده یا پولمو 🌟 عاص بن وائل ، با اخم و بداخلاقی ، 🌟 و با عصبانیت ، در را باز کرد 🌟 و او را از خانه اش بیرون نمود . 🌟 و پولش را نداد و سرش داد زد . 🌟 و به دروغ گفت : 😡 تو هیچ کالایی به من ندادی ، 😡 از اینجا برو 🌟 مرد حجازی ، 🌟 پیش بزرگترها و شیوخ قریش رفت 🌟 و از آنها خواهش کرد 🌟 تا کمکش کنند . 🌟 ولی آنها هم تحویلش نگرفتند ، 🌟 و جوابش را ندادند . 🌟 و حاضر به گرفتن حق او نشدند . 🌟 مرد حجازی ، 🌟 وقتی دید کسی کمکش نمی کند ، 🌟 و از آن طرف مالش را دزدیدند 🌟 و پولی نداشت تا بوسیله آن ، 🌟 به شهر و خانه خود برگردد ؛ 🌟 دلش شکست و با ناراحتی ، 🌟 بالای کوه ابی قبیس رفت . 🌟 از بالای کوه ابی قبیس ، 🌟 همه شهر مکه و خانه خدا ، 🌟 راحت تر دیده می شوند . 🌟 مرد حجازی ، اول به آسمان نگاه کرد 🌟 بعد به خانه خدا نگاه چشم دوخت 🌟 اشک در چشمانش جمع شد 🌟 و از ناراحتی و عصبانیت ، 🌟 فریاد مظلومانه ای سر داد . 🌟 و با صدای بلند ، 🌟 از مردم مکه ، کمک خواست . 🌟 زبیر ( عموی پیامبر ) ، 🌟 با شنیدن صدای مظلومانه آن غریبه ، 🌟 بی معطلی ، از جا بلند شد . 🌟 و همراه حضرت محمد ( ص) ، 🌟 که آن زمان ۲۰ ساله بودند ؛ 🌟 به سراغ صاحب صدا رفتند . 🌟 وقتی او را پیدا کردند ؛ 🌟 او را دلداری دادند و گفتند : 🌹 چی شده مرد ؟! مشکلت چیه ؟! 🌟 مرد حجازی با ناراحتی گفت : 🌷 یه آقایی به نام عاص ، 🌷 کالایی از من خرید ؛ 🌷 ولی پولم رو نمیده . 🌟 زبیر ، دست آن مرد را گرفت 🌟 و به خانه خود برد 🌟 و پذیرایی مفصلی از او نمود 🌟 سپس پیش بزرگان قبائل رفت ، 🌟 و از آنان خواهش کرد 🌟 تا در یاری به مظلومان ، 🌟 و گرفتن حق آنان ، کمکش کنند . 🌟 زبیر موفق شد چندتا از قبایل را ، 🌟 با خود همراه کند . 🌟 سپس همگی ، 🌟 در خانه عبدالله پسر جدعان ، 🌟 جمع شدند ؛ 🌟 و در آنجا ، 🌟 پیمانی به نام حلف الفضول نوشتند 🌟 و دستهای خود را ، 🌟 به نشانه تعهد در برابر پیمان ، 🌟 در آب زمزم فرو بردند و گفتند : 🌹 نباید به هیچ شخص 🌹 چه غریبه چه آشنا ، ستم شود ؛ 🌹 و باید حق مظلوم را از ظالم بگیریم ! 🌹 و از ایجاد بی نظمی ، اغتشاش ، 🌹 فساد و دزدی ، جلوگیری کنیم . 🌹 و با هم دربرابر دشمنان مقاومت کنیم 🌹 و از خانه کعبه حمایت نمائیم و... 🌟 بعد از بستن پیمان ، 🌟 با هم دیگه پیش عاص رفتند ، 🌟 و پول مرد حجازی را ، از او گرفتند 🌟 و به صاحبش دادند . 🌟 مرد حجازی هم ، خیلی تشکر کرد 🌟 و برای آنها دعای خیر نمود . 📚 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla