لیست اول ✨🌱
#تکفیری
#مادر
#خرمالو_ها_را_به_گنجشک_ها_بفروش
#رویای_نیمه_شب
#سلام_بر_ابراهیم1
#سلام_بر_ابراهیم2
#تاریخ_مستطاب_آمریکا
#سایه_ملخ
#خاطرات_سفیر
#ایرج_خسته_است
#نرگس
#فرشته_ای_در_برهوت
#شاهرخ
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#آقای_سلیمان_می_شود_من_بخوابم
#پدر
#کشتیبان_دوست
#تن_تن_و_سندباد
#فریادرس
#هوای_من
#پدر_عشق_و_پسر
#خواب_باران
#یوما
#از_کدام_سو
#کمیک_استریپ_های_شهاب
#از_دیار_حبیب
#زایو
#سو_من_سه
#جستجوگران_شمشیر_عدالت
#زنی_در_جزیره_ای_گمنام
#یادت_باشد
#بچه_های_فرات
#پنجره_چوبی
#و_آنکه_دیرتر_آمد
#ناقوس_ها_به_صدا_در_می_آیند
#مفرد_مذکر_غایب
#اقیانوس_مشرق
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#کیمیاگر
#تولد_در_لس_آنجلس
#امام_من
#پر_پرواز
#گریه_های_مسیح
#مسافر_کربلا
#فواره_گنجشک_ها
#امام_رئوف
#پنجشنبه_فیروزه_ای
#مسلخ_عشق
#زنان_عنکبوتی
#پروانه_در_چراغانی
#حاج_قاسم
#آن_ها
لیست دوم ✨🌱
#دخترم_ناهید
#سرباز_کوچک_امام
#پسرک_فلافل_فروش
#جشن_حنابندان
#آسمانی_ترین_مهربانی
#نامیرا
#پادشاهان_پیاده
#بگو_راوی_بخواند
#المصارع
#الی_الحبیب
#امیر_من
#بانوی_آبی_ها
#سه_دقیقه_در_قیامت
#مسافران_جاده_های_سرد
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#لبخند_مسیح
#مسافر_جمعه
#خط_تماس
#کشتی_پهلوگرفته
#تالار_پذیرایی_پایتخت
#طیب
#بچه_های_سنگان
#آنا_هنوز_هم_می_خندد
#شکار_شکارچی
#به_سپیدی_یک_رویا
#فریب
#وقت_بودن
#کلبه_عمو_تام
#خداحافظ_سالار
#شکاف
#زن_آقا
#آن_سوی_مرگ
#موسای_عیسی
#هدیه_ولنتاین
#سکوی_پنهان
#من_عشق_مخاطب_خاص
#حاء_سین_نون
#من_و_پنج_وارونه
#توجیه_المسائل_کربلا
#بینوایان
#سرگذشت_یک_سرباز
#موکب_آمستردام
#پدر
#سرزمین_نوچ
#میر_و_علمدار
#فتح_خون
#ارمیا
#از_او
#راز_درخت_کاج
#نفوذ_در_ایران
#من_زندگی_موسیقی
#آسمان_شیشه_ای_نیست
#وقتی_دلی
لیست سوم ✨🌱
#ریشه_ها
#سقای_آب_و_ادب
#بازگشت
#مربع_های_قرمز
#من_ادواردو_نیستم
#نیمه_ی_پنهان_ماه
#مگر_چشم_تو_دریاست
#آرزوهای_دست_ساز
#تنها_زیر_باران
#دکتر_جکیل_و_آقای_هاید
#تولد_در_توکیو
#قیدار
#دعبل_و_زلفا
#رؤیای_یک_دیدار
#مترسک_مزرعه_آتشین
#دختران_آفتاب
#مرد_رؤیاها
#مفتون_و_فیروزه
#گریه_های_امپراتور
#ماجرای_فکر_آوینی
#ادواردو
#نفوذ_در_موساد
#عارفانه
#قدرت_و_شکوه_زن
#سه_دیدار
#روزی_که_عمه_خورشید_مرد
#رنج_مقدس
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#هیچکس_به_من_نگفت
#جانستان_کابلستان
#دختر_شینا
#سایه_شوم
#کامبوزیا
#داستان_سیستان
#سرود_سرخ_انار
#اپلای
#من_و_دوست_سه_نقطه_ام
#قصه_های_من_و_ننه_آغا
#دنیای_دیدنی
#من_او
#رهایی_از_تکبر_پنهان
#آن_مرد_با_باران_می_آید
#مصطفی_و_مرتضی
#انتظار_عامیانه_عالمانه_عارفانه
#سعید
#عزیز
#نه_آبی_نه_خاکی
#اکنون
#من_برده_هستم
#شبیخون_به_خفاش
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
شب اول فروردین سال 1361 زینب بلند شد چادرش را سر کرد و برای نماز جماعت به مسجد المهدی در خیابان فردوسی رفت.
او معمولا نمازهایش را در مسجد می خواند.
تلویزیون روشن بود و شهلا و شهرام برنامه سال تحویل را تماشا می کردند.
دلم نیامد با زینب مخالفت کنم و از او بخواهم که مسجد نرود. زینب مثل همیشه به مسجد رفت.
بیشتر از نیم ساعت از رفتن زینب به مسجد گذشت و او برنگشت. نگران شدم، پیش خودم گفتم" حتما سخنرانی یا ختم قرآن به خاطر اول سال تو مسجد برگزار شده و به همین خاطر زینب دیر کرده"
بیشتر از یک ساعت گذشت، چادر سرم کردم و به مسجد رفتم.
نفهمیدم چطور به مسجد رسیدم. در دلم غوغا بود، وارد مسجد شدم هیچکس در حیاط و شبستان نبود. نماز تمام شده بود و همه نمازگزارها رفته بودند. با دیدن مسجد خالی دست و پایم را گم کردم: "یعنی چی؟" "زینب کجا رفته؟"
هوا تاریک بود و باد سردی می آمد. یعنی زینب کجا رفته بود؟
او دختری نبود که بی اطلاع من جایی برود.
بدون اینکه متوجه باشم و حواسم به دور و برم باشد خیابان های اطراف مسجد را گشتم و چشمم دنبال یک دختر قد بلند بود.
🍃🌸 بخشی از کتاب #من_میترا_نیستم
#معصومه_رامهرمزی
#شهیده_زینب_کمایی
@ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈• شب اول فروردین سال 1361 زینب بلند شد چادرش را سر کرد و برای نماز جماعت به مسجد ال
📌کتاب #من_میترا_نیستم در واقع متن تکمیل شده کتاب #راز_درخت_کاج اثر سرکار خانم رامهرمزی است.
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ، وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ، والْغَوْثُ وَالرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ 🍃🌺
سلام بر تو ای پرچم برافراشته و دانش سرریز و فریادرس و رحمت گسترده و وعدهی بیدروغ..
+فرازی از زیارت آل یاسین
#التماس_دعای_فرج ✨
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
باید اذعان کرد اروپایی هایی که از اسپانیا، انگلستان و... به آمریکا مهاجرت می کردند ( اجداد آمریکایی های امروز )، یکی از سنگین ترین مسئولیت های تاریخیِ جهان را بر عهده گرفته بودند. آنها مجبور بودند به زبان خوش، مفاهیم عمیقی مثل دموکراسی، لیبرالیسم، حقوق شهروندی و... را در ذهن بومیانی که حتی بشر هم نبودند و زبان آدمی زاد_یعنی اروپایی ها_ را هم نمی دانستند، فرو کنند!
فاتحانِ قاره ی جدید نشستند و فکر کردند و عقل هایشان را روی هم ریختند و در نهایت موفق شدند روش هایی ابتکاری و خلاقانه برای فرو کردن دموکراسی در کله بومیان پیدا کنند.
🖌 بخشی از کتاب #تاریخ_مستطاب_آمریکا
#محمدصادق_کوشکی
@ketabekhoobam
#معرفی_کتاب
کتاب آواز بچه آتش که با شیوه مستند داستانی نگارش یافته فرم تازه و بدیعی دارد و از دو دفتر تشکیل شدهاست. دفتر اول از آینده به گذشته روایت میکند و از هنگام انفجار تروریستی و #شهادت_آیت_الله_دستغیب آغاز میشود و آرامآرام تا سال ۵۷ به عقب میآید. در دفتر دوم نیز مخاطب با نادر اتابکی آشنا خواهدشد. شخصیت این فرد که نامش براساس مستندات ساواک انتخاب شده، ساخته ذهن نویسنده است اما اتفاقاتی که رخمیدهد منطبق بر اساس زندگی شهید دستغیب بوده و کاملا واقعی است.
نویسنده در این کتاب با هنر داستان نویسی و داستان پردازی جلوه های زیبایی از زندگی، منش و سیره شهید دستغیب را به تصویر کشیده است.
#آواز_بچه_آتش
#اکبر_صحرایی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam
در هر حال کتــاب💕
#معرفی_کتاب کتاب آواز بچه آتش که با شیوه مستند داستانی نگارش یافته فرم تازه و بدیعی دارد و از دو د
📌 #برشی_از_کتاب
رسید چند قدمی دستغیب:" قیافه اش مظلومه. نکنه... شک نباید راه بدم به خودم. اینا ظاهریه؛ گول زدن خلق! خلق... می بینی چه جور کوچک و بزرگ احترام می گذارن بهش. عامی و ناآگاهن. مجاهد خلق، چند گام جلوتر از خلقه! مجاهد خلق چیزایی می دونه که مردم کوچه و بازار نمی دونن. جای تردید نیس".
_ بیا دخترم. بیا جلوتر ببینم چی کار داری؟
دختر دستش را برد زیر چادر. انگشت انداخت داخل حلقه ی ضامن نارنجک.
_خواهر وایسا!
مردی میانسال با لباس سربازی، سر نیزه به کمر، رو به دستغیب کرد و گفت:
_ اجازه بدید آقا! خودم کارشون رو می پرسم. شاه چراغ مردم منتظرن.
دختر ترسید و خواست از همان فاصله دستش را از حلقه بیرون بیاورد که دستغیب گفت:
_ بذار بیاد جلو. نمازم می رسیم. مشکلت چیه دخترم؟
دختر نفس راحتی کشید. دستغیب ایستاد و انتظار کشید تا دختر به او برسد. دختر نزدیک تر شد:" بابا... مادر... عروسی... محمد... اونا هم تحت تاثیر تبلیغات حکومتن. طرفدار نظام شدن. مامان و بابا رو دوست دارم. محمد رو هم دوست دارم. هدف مهم تره. وصیت نوشتم براشون. می رسونن دستشون؟ حرف رساندن وصیتم رو به سرتیم گفتم، صورتش برافروخته شد و گفت: منافع سازمان به خطر می افته! منافع سازمان مهم تره...".
دختر به یک قدمی دستغیب رسید:" ارتجاع باید از بین بره. باید برای مردم و خلق جان داد".
با انگشت اشاره حلقه نارنجک را کشید. حلقه روی زمین افتاد، کسی فریاد زد:" .وای آقا... منافقه... جداش کنین...".
دختر توی یک چشم به هم زدن قدم آخر را برداشت. پنجه های دستی را که نارنجک داخلش بود را باز کرد.
➖➖➖➖
#آواز_بچه_آتش
•┈┈••✾•🍃🌼🍃•✾••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/3864985616C5249ad5046
أَيْنَ بَقِيَّةُ اللّٰهِ الَّتِي لَاتَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِيَةِ؟ أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ؟ أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقامَةِ الْأَمْتِ وَالْعِوَجِ؟ أَيْنَ الْمُرْتَجىٰ لِإِزالَةِ الْجَوْرِ وَالْعُدْوانِ؟ 🌸🍃
کجاست آن باقیمانده خدا که از عترت هدایتگر خالی نشود، کجاست آن مهیا گشته برای ریشهکن کردن ستمکاران، کجاست آنکه برای راست نمودن انحراف و کجی به انتظار اویند، کجاست آن امید شده برای از بین بردن ستم و دشمنی..
#فرازی_از_دعای_ندبه
#التماس_دعای_فرج 🌷
•┈┈••✾•✨📚✨•✾••┈┈•
آدم خوبی بود. اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود. به جوان پشت میز گفتم: درسته ایشان آدم خوبی است، اما من همینطوری نمیگذرم. دست من خالی است. هرچه میتوانی از او بگیر.
جوان هم رو به من کرد و گفت: این بنده خدا یک وقف انجام داده که خیلی بابرکت بوده و ثواب زیادی برایش میآید. او یک حسینیه را در شهرستان شما، خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده میکنند. اگر بخواهی ثواب کل حسینیهاش را از او میگیرم و در نامه عمل شما میگذارم تا او را ببخشی. با خودم گفتم: ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟! خیلی خوبه.
بنده خدا این پیرمرد، خیلی ناراحت و افسرده شد، اما چارهای نداشت. ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی. برای تهمت به یک نوجوان، یک حسینیه را که بااخلاص وقف کرده بود، داد و رفت!
اما تمام حواس من در آنلحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان، یک چنین خیراتی را از دست میدهد، پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت؟! ما که به راحتی پشت سر مسئولین و دوستان و آشنایان خودمان هرچه میخواهیم میگوییم…
باز جوان پشت میز به عظمت آبروی مؤمن اشاره کرد.
⏱ بخشی از کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#نشر_شهید_ابراهیم_هادی
@ketabekhoobam
#معرفی_کتاب
دکتر عبدالعزیز خضری نامی کمتر شنیده شده و کم قدر دانسته شده است. کتاب عزیزِ جهان بیان زندگینامه داستانی این نابغه هم عصر ماست. یکی از بهترین متخصصین ارولوژی خاورمیانه که تا زمان انتشار این کتاب، بیش از ۱۵ هزار عمل جراحی رایگان انجام داده است. پزشکی مردمی و صمیمی که عمرش را صرف مرهم نهادن به دردهای مردمان دردکشیده ی وطنش نموده و با کم و زیاد روزگار ساخته است.
#عزیزِ_جهان
#اکبر_صحرایی
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @ketabekhoobam