eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
دل دیوانگیم هست و سر که نه کاریست شکیبایی و اندهناکی سر به خمخانه تشنیع فرو برد خرقه گو در بر من دست بشوی از پاکی دست در کن و هر پرده پندار که هست بدر ای سینه که از دست ملامت چاکی تا به نخجیر سوختگان کردی میل هر زمان بسته سوخته بر فتراکی انت ریان و کم حولک قلب انت فرحان و کم نحوک طرف باکی یا رب آن آب حیات است بدان یا رب آن سرو روان است بدان چالاکی جامه‌ای پهن‌تر از کارگه امکانی لقمه‌ای بیشتر از حوصله ادراکی در شکنج سر زلف تو دریغا من که گرفتار دو مار است بدین ضحاکی آه من باد به گوش تو رساند هرگز که نه ما بر سر خاکیم و تو بر افلاکی الغیاث از تو که هم دردی و هم درمانی زینهار از تو که هم زهری و هم تریاکی آتش سودای تو را آبی بس باد بی فایده مفروش که مشتی خاکی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/101 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمده‌ست یا ملک در صورت مردم به گفتار آمده‌ست آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار باز می‌بینم که در عالم پدیدار آمده‌ست عود می‌سوزند یا می‌دمد در بوستان دوستان یا کاروان مشک تاتار آمده‌ست تا مرا با نقش رویش آشنایی اوفتاد هر چه می‌بینم به چشمم نقش دیوار آمده‌ست ساربانا یک نظر در روی آن نگار گر به جانی می‌دهد اینک خریدار آمده‌ست من دگر در خانه ننشینم اسیر و دردمند خاصه این ساعت که گفتی به بازار آمده‌ست گر تو انکار نظر در آفرینش می‌کنی من همی‌گویم که چشم از بهر این کار آمده‌ست وه که گر من بازبینم روی یار را مرده‌ای بینی که با دنیا دگر بار آمده‌ست آن چه بر من می‌رود در بندت ای آرام جان با کسی گویم که در بندی گرفتار آمده‌ست نی که می‌نالد همی در مجلس آزادگان زان همی که بر وی زخم بسیار آمده‌ست تا نپنداری که بعد از چشم آلود تو تا برفتی اندر چشم بیدار آمده‌ست گر همتی داری منال از جور یار تا جهان بوده‌ست جور یار بر یار آمده‌ست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/100 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سخت می‌روی یک بارگی در تو حیران می‌شود نظارگی این چنین رخ با پری باید نمود تا بیاموزد پری رخسارگی هر که را پیش تو پای از جای رفت زیر بارش برنخیزد بارگی چشم‌های نیم سال و ماه همچو من مستند بی میخوارگی خستگانت را شکیبایی نماند یا دوا کن یا بکش یک بارگی دوست تا به جای ما نکوست در حسودان اوفتاد آوارگی تسلیم فرمان شو که نیست چاره عاشق به جز بیچارگی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/98 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی یا چو بود اندر کمتر فزودی کاشکی آزمودم درد و داغ باری صد هزار همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی نغنویدم زان خیالش را نمی‌بینم به دیده گریان من یک شب غنودی کاشکی از چه ننماید به من دیدار آن راضیم راضی چنان روی ار نمودی کاشکی هر زمان گویم ز داغ و تیمار فراق دل ربود از من نگارم جان ربودی کاشکی ناله‌های زار من شاید که گر کس نشنود لابه‌های زار من یک شب شنودی کاشکی از جان می‌خورد سوگند و می‌گوید به وعده‌هایش را وفا باری نمودی کاشکی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/99 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
روی بپوش ای خانگی تا نکشد عقل به دیوانگی بلعجبی‌های خیالت ببست چشم خردمندی و فرزانگی با تو بباشم به کدام آبروی یا بگریزم به چه مردانگی با تو برآمیختنم آرزوست وز همه کس وحشت و بیگانگی پرده برانداز شبی وار تا همه سوزیم به پروانگی یا ببرد خانه خیال یا ببرد دوست به همخانگی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/97 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مَجالی نه رَهِ گُریز دارم نه طریق آشنایی چه غمْ اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد اگر احتمال دارد به قیامت اتصالی چه است در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی به تو حاصلی ندارد غَمِ روزگار گفتن که شبی نَخُفته باشی به درازنای سالی غَمِ حال دردمندان نه عجب گَرَت نباشد که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو حالی سخنی بگوی با من که چُنان اسیرِ که به ندارم ز وجودت اشتغالی چه نشینی ای قیامت بنمای سرو قامت به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی که نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد به طپانچه‌ای و بربط برهد به گوشمالی دگر آفتاب رویت مَنِمای آسمان را که ز بِشِکست چون هلالی خَطِ مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی قلمِ غبار می‌رفت و فرو چکید خالی تو هم این مگوی که نظر گناه باشد گنه است برگرفتن نظر از چُنین جمالی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/96 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تَرَحَّمْ ذِلَّتی یا ذَا المعالی وَ واصِلْنی اِذا شَوَّشْتَ حالی اَلا یا الطَّرْفَینِ سکری سَلِ السّهْرانَ عَنْ طولِ اللَّیالی ندارم چون تو در عالم دگر دوست اگر چه دوستی دشمن‌فعالی کَمالُ الحُسْنِ فِی الدُّنْیا مَصونٌ کَمِثْلِ البَدْرِ فی حَدِّ الکَمالِ مرکب در وجودم همچو جانی مصور در دماغم چون خیالی فَما ذَا النَّوْمِ؟ قیلَ النَّوْمُ راحَه وَ ما لِی النَّوْمُ فی طولِ اللَّیالی دمی و کن که برخور بادی از جمالی اَ لَمْ تَنْظُرْ اِلی عَیْنی وَ دَمْعی تَرَی فِی البَحْرِ اَصْدافَ اللَّآلی به گوشت گر رسانم زار ز درد زارم بنالی لَقَدْ کَلَّفْتَ ما لَمْ اَقْوِ حَمْلاً وَ ما لی حیلَةٌ غَیْرُ احْتِمالی که کوته باد چون دست من از دوست زبان دشمنان از بدسگالی اَلا یا سالیاً عَنّی تَوَقَّفْ فَما قَلْبُ المُعَنّی عَنْکَ سالٍ به چشمانت که گر چه دوری از چشم دل از یاد تو یک دم نیست خالی مَنَعْتُ النّاسَ یَسْتَسْقون غَیْثاً اَنِ اسْتَرْسَلْتُ دَمْعاً کَاللَّآلی جهانی تشنگان را دیده در توست چنین پاکیزه پندارم زلالی وَ لی فیکَ الاِرادَه فَوْقُ وَصْفٍ وَ لَکِنْ لَمْ تُرِدْنی؛ مَا احتیالی؟ چه دستان با تو درگیرد چو روباه که از مردم گریزان چون غزالی جَرَتْ عَیْنایَ مِنْ ذِکْراکَ سَیْلاً سَلِ الجیرانَ عَنّی ما جَرَی لی نمایندت به هم خلقی به انگشت چو بینند آن دو ابروی هلالی حِفاظی لَمْ یَزَلْ ما دُمْتُ حَیّاً وَ لَوْ اَنْتُمْ ضَجِرْتُمْ مِنْ وِصالی دلت سخت است و پیمان اندکی سست دگر در هر چه گویم بر کمالی اِذا کانَ اقْتِضاحی فیکَ حُلْواً فَقُلْ لی ما لِعذّالی وَ ما لی مرا با روزگار بگذار نگیرد سرزنش در تَرانی فِی الوجْدِ بَیْتاً وَ طَرْفی عقْدَ اللَّآلی نگویم قامتت یا چشم همه لطفی و سرتاسر جمالی وَ اِنْ کُنْتُمْ سَئِمْتُمْ طولَ مکْثی حوالیکُمْ فَقَدْ حانَ ارْتِحالی چو خاک شد سودی ندارد اگر خاک وی اندر دیده مالی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/95 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی الا بر آن که دارد با وصالی دانی کدام دولت در وصف می‌نیاید چشمی که باز باشد هر لحظه بر جمالی خرم تنی که محبوب از در فرازش آید چون رزق نیکبختان بی محنت سؤالی همچون دو مغز بادام اندر یکی خزینه با هم گرفته انسی وز دیگران ملالی دانی کدام جاهل بر حال ما بخندد کاو را نبوده باشد در عمر حالی بعد از حبیب بر من نگذشت جز خیالش وز پیکر ضعیفم نگذاشت جز خیالی اول که گوی بردی من بودمی به دانش گر سودمند بودی بی دولت احتیالی سال وصال با او یک روز بود گویی و اکنون در انتظارش روزی به قدر سالی ایام را به ماهی یک شب هلال باشد وآن ماه را هر ابرویی هلالی صوفی نظر نبازد جز با چنین حریفی غزل نگوید جز بر چنین غزالی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/94 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرا تو جان عزیزی و یار محترمی به هر چه حکم کنی بر وجود من حکمی غمت مباد و گزندت مباد و درد مباد که مونس و آرام جان و دفع غمی هزار تندی و سختی بکن که سهل بود جفای مثل تو بردن که سابق کرمی ندانم از سر و پایت کدام است چه جای فرق که ز فرق تا قدمی اگر هزار الم دارم از تو بر ریش هنوز مرهم ریشی و داروی المی چنین که می‌گذری کافر و مسلمان را نگه به توست که هم قبله‌ای و هم صنمی چنین جمال نشاید که هر نظر بیند مگر که خدا گرد بدمی نگویمت که بر فراز سرو روان که آفتاب جهانتاب بر سر علمی تو مشکبوی سیه چشم را که دریابد که همچو آهوی مشکین از آدمی برمی کمند اگر شیر صید کند تو در کمند نیایی که آهوی حرمی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/93 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی صوفی نشود تا درنکشد جامی گر پیر مناجات است ور رند خراباتی هر کس قلمی رفته‌ست بر وی به سرانجامی فردا که خلایق را دیوان جزا باشد هر کس عملی دارد من گوش به انعامی ای اگر من با تو هم آوازم تو داری من اندامی سروی به لب جویی گویند چه باشد آنان که ندیدستند سروی به لب بامی روزی تن من بینی قربان سر کویش وین عید نمی‌باشد الا به هر ایامی ای در ریش من مهرت چو روان در تن آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی باشد که تو روزی از ما خبری پرسی ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما نومید نباید بود از روشنی بامی به لب دریا دردانه کجا یابی در کام نهنگان رو گر می‌طلبی کامی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/92 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو کدامی و چه که چنین خرامی خون عشاق حلال است زهی شوخ حرامی بیم آن است دمادم که چو پروانه بسوزم از تغابن که تو چون چرا شاهد عامی فتنه انگیزی و ریزی و خلقی نگرانت که چه حرکاتی و چه مطبوع کلامی مگر از هیئت تو می‌رفت حدیثی نیشکر گفت کمر بسته‌ام اینک به کافر ار قامت همچون بت سنگین تو بیند بار دیگر نکند سجده بت‌های رخامی بنشین یک ای فتنه که برخاست قیامت فتنه بنشیند چو تو در حال قیامی بلعجب باشد از این خلق که رویت چو مه نو می‌نمایند به انگشت و تو بدر تمامی کس نیارد که کند جور در اقبال اتابک تو چنین سرکش و بیچاره کش از خیل کدامی آفت مجلس و میدان و هلاک زن و مردی فتنه خانه و بازار و بلای در و بامی در سر کار تو کردم و دین با همه دانش مرغ به حقیقت منم امروز و تو دامی طاقتم نیست ز هر بی‌خبری سنگ ملامت که تو در سینه چو چراغ از پس جامی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/91 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چون تنگ نباشد مسکین حمامی که‌ش یار هم آواز بگیرند به دامی دیشب همه شب دست در آغوش سلامت و امروز همه روز تمنای سلامی آن بوی و سنبل و خوش بود دریغا که نکردند دوامی از من مطلب صبر جدایی که ندارم سنگیست فراق و محنت زده جامی در هیچ مقامی مسکین نشکیبد خو کرده صحبت که برافتد ز مقامی بی دوست حرام است جهان دیدن مشتاق قندیل بکش تا بنشینم به ظلامی چندان بنشینم که برآید کان وقت به می‌رسد از دوست پیامی آنجا که تویی رفتن ما سود ندارد الا به کرم پیش نهد لطف تو گامی زان عین که دیدی اثری بیش نمانده‌ست جانی به دهان آمده در حسرت کامی سخن یار نگوید بر اغیار هرگز نبرد سوخته‌ای قصه به خامی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/90 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را قیمت نداند قدم صدق ندارد سست‌عهدی که تحمل نکند بار جفا را گر مخیر بکنندم به قیامت که چه دوست ما را و همه نعمت فردوس را گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را از سر زلف عروسان چمن دست بدارد به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان چون تأمل کند این صورت انگشت‌نما را آرزو می‌کندم صفت پیش وجودت که سراپای بسوزند من بی سر و پا را چشم کوته‌نظران بر ورق صورت خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند به سر تربت بطلب مهرگیا را هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را قُل لِصاحٍ تَرَکَ النّاسَ مِن الوَجْد سُکاریٰ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/85 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صاحب نظر نباشد در بند نیک خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی ای نقطه سیاهی بالای خط سبزش خوش دانه‌ای ولیکن بس بر کنار دامی حور از بهشت بیرون تو از کجایی مه بر زمین نباشد تو ماه رخ کدامی دیگر کسش نبیند در بوستان خرامان گر سرو بوستانت بیند که می‌خرامی بدر تمام روزی در آفتاب رویت گر بنگرد بیارد اقرار طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد گر پسته‌ات ببیند وقتی که در کلامی در حسن بی‌نظیری در لطف بی نهایت در مهر بی ثباتی در عهد بی دوامی لایقتر از امیری در خدمتت اسیری خوشتر ز پادشاهی در حضرتت ترک عمل بگفتم ایمن شدم ز عزلت بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی فردا به داغ دوزخ بسوزد کامروز آتش از وی نبرد خامی هر لحظه سر به جایی بر می‌کند خیالم تا چه بر من آید منقطع لگامی چو ترک هستی گفتی ز خلق رستی از سنگ غم نباشد بعد از شکسته جامی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/87 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی من از تو روی نپیچم که مستحب منی چو سرو در چمنی راست در تصور من چه جای سرو که مانند روح در بدنی به صید عالمیانت کمند حاجت نیست همین بس است که برقع ز روی برفکنی بیاض ساعد سیمین مپوش در صف جنگ که بی تکلف لشکری بزنی مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی عجب در آن نه که آفاق در تو حیرانند تو هم در آینه حیران حسن تو را که در نظر آمد جمال طلعت حقیقت است که دیگر نظر به ما نکنی کسی در آینه شخصی بدین صفت بیند کند هر آینه جور و جفا و کبر و منی در آن دهن که تو داری سخن نمی‌گنجد من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی شنیده‌ای که مقالات از همی‌برند به عالم چو ختنی مگر که بر دهان من بگذشت برفت من اندر جهان به سخنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/84 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان در بند است گرفتم از غم راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانند است؟ پیام من که رساند به یار مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است که با شکستن پیمان و برگرفتن هنوز دیده به دیدارت آرزومند است بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست به جای خاک که در پایت افکنده‌ست خیال روی تو بیخ امید بنشانده‌ست بلای تو بنیاد صبر برکنده‌ست عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی به هر خم مویت پراکند است اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی گمان برند که پیراهنت است ز دست رفته نه تنها منم در این سودا چه دستها که ز دست تو بر خداوند است فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست بیا و بر من بین که کوه الوند است ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق گمان برند که ز دوست خرسند است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/88 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زنده بی دوست خفته در وطنی مثل مرده‌ایست در کفنی عیش را بی تو عیش نتوان گفت چه بود بی وجود روح تنی تا صبا می‌رود به بستان‌ها چون تو سروی نیافت در چمنی و آفتابی خلاف امکان است که برآید ز جیب پیرهنی وآن شکن برشکن قبائل زلف که بلاییست هر شکنی بر سر کوی بازاریست که نیارد هزار جان ثمنی جای آن است اگر ببخشایی که نبینی فقیرتر ز منی هفت کشور نمی‌کنند امروز بی مقالات انجمنی از دو بیرون نه یا سنگیست یا به گوشت نمی‌رسد سخنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/83 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سروقدی میان انجمنی به که هفتاد سرو در چمنی جهل باشد فراق صحبت دوست به تماشای و سمنی ای که هرگز ندیده‌ای به جمال جز در آیینه مثل تو که همتای بینی لاجرم ننگری به مثل منی در دهانت سخن نمی‌گویم که نگنجد در آن دهن سخنی بدنت در میان پیرهنت همچو روحیست رفته در بدنی وآن که بیند برهنه اندامت گوید این پرگل است پیرهنی با وجودت خطا بود که نظر به ختایی کنند یا ختنی باد اگر بر من اوفتد ببرد که نمانده‌ست جامه تنی چاره بیچارگی بود چون ندانند چاره‌ای و فنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/82 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی شهری به تیغ غمزه و لعل لب مجروح می‌کنی و نمک می‌پراکنی ما چین خرمن اصحاب دولتیم باری نگه کن ای که خداوند خرمنی گیرم که برکنی سنگین ز مهر من مهر از چگونه توانی که برکنی حکم آن توست اگر بکشی بی‌گنه ولیک عهد وفای دوست نشاید که بشکنی این را زوال نباشد به حکم آنک ما پاک دیده‌ایم و تو پاکیزه دامنی از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست ور متفق شوند جهانی به دشمنی خواهی که به کس ندهی دیده‌ها بدوز پیکان چرخ را سپری باشد آهنی با مدعی بگوی که ما شکسته‌ایم محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی چو سروری نتوان کرد است با سخت بازوان به ضرورت فروتنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/85 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از و سرمست از دیدمی روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر گر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمی گر مرا به سختی کشت سهل است این قدر کاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمی در چکانیدی قلم بر من گر امید صلح باری در جوابت دیدمی راستی سر از من تافتن بودی صواب گر چو کژبینان به چشم دیدمی آه اگر وقتی چو در بوستان یا چون سمن در یا چو نیلوفر در آبت دیدمی ور چو نبینم کاشکی همچون هلال اندکی پیدا و دیگر در نقابت دیدمی از منت دانم حجابی نیست جز بیم رقیب کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک گر به خدمت دست در رکابت دیدمی این تمنایم به بیداری میسر کی شود کاشکی گرفتی تا به دیدمی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/86 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کس نگذشت در تا تو به خاطر منی یک از درون من خیمه به در نمی‌زنی مهرگیاه عهد من تازه‌تر است هر زمان ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم مقبل هر دو عالمم گر تو قبول می‌کنی چون تو بدیع صورتی بی سبب کدورتی عهد وفای دوستان حیف بود که بشکنی صبر به طاقت آمد از بار کشیدن غمت چند مقاومت کند حبه و سنگ صد منی از همه کس رمیده‌ام با تو درآرمیده‌ام جمع نمی‌شود دگر هر چه تو می‌پراکنی ای اگر فراق او و آتش اشتیاق او در تو اثر نمی‌کند تو نه که آهنی هم به در تو آمدم از تو که خصم و حاکمی چاره پای بستگان نیست به جز فروتنی اگر جزع کنی ور نکنی چه فایده سخت کمان چه غم گر تو ضعیف جوشنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/81 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من چرا به تو دادم که می‌شکنی یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از بروند تو چنان در من رفته که جان در بدنی تو همایی و من خسته بیچاره گدای پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی مست بی از خمر ظلوم است و جهول مستی از نکو باشد و بی تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی من بر از شاخ امیدت نتوانم غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی خوان درویش به و چربی بخورند چرب زبانی کن و سخنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/80 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای سرو حدیقه معانی جانی و لطیفه جهانی پیش تو به اتفاق مردن خوشتر که پس از تو زندگانی چشمان تو سحر اولین اند تو فتنه آخرالزمانی چون اسم تو در میان نباشد گویی که به جسم در میانی آن را که تو از سفر بیایی حاجت نبود به ارمغانی گر ز آمدنت خبر بیارند من جان بدهم به مژدگانی دفع غم نمی‌توان کرد الا به امید شادمانی گر صورت ببینی حیران وجود بمانی گر صلح کنی لطیف باشد در وقت و مهربانی خط سبز دوست دارد پیرامن خد ارغوانی این پیر نگر که همچنانش از یاد نمی‌رود جوانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/79 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بر آنم گر تو باز آیی که در پایت کنم جانی و کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی امید از بخت می‌دارم بقای عمر چندانی کز ابر لطف باز آید به خاک تشنه بارانی میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی درخت ارغوان روید به جای هر مغیلانی مگر لیلی نمی‌داند که بی دیدار میمونش فراخای جهان تنگ است بر مجنون چو زندانی دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم ندانی قدر وصل الا که درمانی به هجرانی نه در زلف پریشانت من تنها گرفتارم که در بند او دارد به هر مویی پریشانی چه فتنه‌ست این که در چشمت به غارت می‌برد تویی در عهد ما گر هست در فتانی نشاید را به باطل ریختن حقا بیا سهل است اگر داری به خط فرمانی زمان رفته باز آید ولیکن صبر می‌باید که مستخلص نمی‌گردد بی زمستانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/78 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیده‌ست یا دیده و بعد از تو به رویی نگریده‌ست گر مدعیان نقش ببینند پری را دانند که دیوانه چرا جامه دریده‌ست آن کیست که پیرامن جمالش از مشک سیه دایرهٔ نیمه کشیده‌ست ای عاقل اگر پای به سنگیت برآید فرهاد بدانی که چرا سنگ بریده‌ست رحمت نکند بر بیچاره فرهاد آنکس که سخن گفتن نشنیده‌ست از دست کمان مهرهٔ ابروی تو در شهر دل نیست که در بر چو کبوتر نطپیده‌ست در وهم نیاید که چه مطبوع درختی پیداست که هرگز کس از این میوه نچیده‌ست سر قلم قدرت بی چون الهی در روی تو چون روی در آیینه پدید است ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا حلوا به کسی ده که محبت نچشیده‌ست با این همه باران بلا بر سر نشگفت اگرش خانهٔ چشم آب چکیده‌ست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/77 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈