eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
تو کدامی و چه که چنین خرامی خون عشاق حلال است زهی شوخ حرامی بیم آن است دمادم که چو پروانه بسوزم از تغابن که تو چون چرا شاهد عامی فتنه انگیزی و ریزی و خلقی نگرانت که چه حرکاتی و چه مطبوع کلامی مگر از هیئت تو می‌رفت حدیثی نیشکر گفت کمر بسته‌ام اینک به کافر ار قامت همچون بت سنگین تو بیند بار دیگر نکند سجده بت‌های رخامی بنشین یک ای فتنه که برخاست قیامت فتنه بنشیند چو تو در حال قیامی بلعجب باشد از این خلق که رویت چو مه نو می‌نمایند به انگشت و تو بدر تمامی کس نیارد که کند جور در اقبال اتابک تو چنین سرکش و بیچاره کش از خیل کدامی آفت مجلس و میدان و هلاک زن و مردی فتنه خانه و بازار و بلای در و بامی در سر کار تو کردم و دین با همه دانش مرغ به حقیقت منم امروز و تو دامی طاقتم نیست ز هر بی‌خبری سنگ ملامت که تو در سینه چو چراغ از پس جامی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/91 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چون تنگ نباشد مسکین حمامی که‌ش یار هم آواز بگیرند به دامی دیشب همه شب دست در آغوش سلامت و امروز همه روز تمنای سلامی آن بوی و سنبل و خوش بود دریغا که نکردند دوامی از من مطلب صبر جدایی که ندارم سنگیست فراق و محنت زده جامی در هیچ مقامی مسکین نشکیبد خو کرده صحبت که برافتد ز مقامی بی دوست حرام است جهان دیدن مشتاق قندیل بکش تا بنشینم به ظلامی چندان بنشینم که برآید کان وقت به می‌رسد از دوست پیامی آنجا که تویی رفتن ما سود ندارد الا به کرم پیش نهد لطف تو گامی زان عین که دیدی اثری بیش نمانده‌ست جانی به دهان آمده در حسرت کامی سخن یار نگوید بر اغیار هرگز نبرد سوخته‌ای قصه به خامی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/90 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را قیمت نداند قدم صدق ندارد سست‌عهدی که تحمل نکند بار جفا را گر مخیر بکنندم به قیامت که چه دوست ما را و همه نعمت فردوس را گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را از سر زلف عروسان چمن دست بدارد به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان چون تأمل کند این صورت انگشت‌نما را آرزو می‌کندم صفت پیش وجودت که سراپای بسوزند من بی سر و پا را چشم کوته‌نظران بر ورق صورت خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند به سر تربت بطلب مهرگیا را هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را قُل لِصاحٍ تَرَکَ النّاسَ مِن الوَجْد سُکاریٰ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/85 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
صاحب نظر نباشد در بند نیک خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی ای نقطه سیاهی بالای خط سبزش خوش دانه‌ای ولیکن بس بر کنار دامی حور از بهشت بیرون تو از کجایی مه بر زمین نباشد تو ماه رخ کدامی دیگر کسش نبیند در بوستان خرامان گر سرو بوستانت بیند که می‌خرامی بدر تمام روزی در آفتاب رویت گر بنگرد بیارد اقرار طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد گر پسته‌ات ببیند وقتی که در کلامی در حسن بی‌نظیری در لطف بی نهایت در مهر بی ثباتی در عهد بی دوامی لایقتر از امیری در خدمتت اسیری خوشتر ز پادشاهی در حضرتت ترک عمل بگفتم ایمن شدم ز عزلت بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی فردا به داغ دوزخ بسوزد کامروز آتش از وی نبرد خامی هر لحظه سر به جایی بر می‌کند خیالم تا چه بر من آید منقطع لگامی چو ترک هستی گفتی ز خلق رستی از سنگ غم نباشد بعد از شکسته جامی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/87 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی من از تو روی نپیچم که مستحب منی چو سرو در چمنی راست در تصور من چه جای سرو که مانند روح در بدنی به صید عالمیانت کمند حاجت نیست همین بس است که برقع ز روی برفکنی بیاض ساعد سیمین مپوش در صف جنگ که بی تکلف لشکری بزنی مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند تو را چه شد که همه قلب دوستان شکنی عجب در آن نه که آفاق در تو حیرانند تو هم در آینه حیران حسن تو را که در نظر آمد جمال طلعت حقیقت است که دیگر نظر به ما نکنی کسی در آینه شخصی بدین صفت بیند کند هر آینه جور و جفا و کبر و منی در آن دهن که تو داری سخن نمی‌گنجد من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی شنیده‌ای که مقالات از همی‌برند به عالم چو ختنی مگر که بر دهان من بگذشت برفت من اندر جهان به سخنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/84 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شب فراق که داند که تا سحر چند است مگر کسی که به زندان در بند است گرفتم از غم راه بوستان گیرم کدام سرو به بالای دوست مانند است؟ پیام من که رساند به یار مهرگسل که برشکستی و ما را هنوز پیوند است قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است که با شکستن پیمان و برگرفتن هنوز دیده به دیدارت آرزومند است بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست به جای خاک که در پایت افکنده‌ست خیال روی تو بیخ امید بنشانده‌ست بلای تو بنیاد صبر برکنده‌ست عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی به هر خم مویت پراکند است اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی گمان برند که پیراهنت است ز دست رفته نه تنها منم در این سودا چه دستها که ز دست تو بر خداوند است فراق یار که پیش تو کاه برگی نیست بیا و بر من بین که کوه الوند است ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق گمان برند که ز دوست خرسند است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/88 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زنده بی دوست خفته در وطنی مثل مرده‌ایست در کفنی عیش را بی تو عیش نتوان گفت چه بود بی وجود روح تنی تا صبا می‌رود به بستان‌ها چون تو سروی نیافت در چمنی و آفتابی خلاف امکان است که برآید ز جیب پیرهنی وآن شکن برشکن قبائل زلف که بلاییست هر شکنی بر سر کوی بازاریست که نیارد هزار جان ثمنی جای آن است اگر ببخشایی که نبینی فقیرتر ز منی هفت کشور نمی‌کنند امروز بی مقالات انجمنی از دو بیرون نه یا سنگیست یا به گوشت نمی‌رسد سخنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/83 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سروقدی میان انجمنی به که هفتاد سرو در چمنی جهل باشد فراق صحبت دوست به تماشای و سمنی ای که هرگز ندیده‌ای به جمال جز در آیینه مثل تو که همتای بینی لاجرم ننگری به مثل منی در دهانت سخن نمی‌گویم که نگنجد در آن دهن سخنی بدنت در میان پیرهنت همچو روحیست رفته در بدنی وآن که بیند برهنه اندامت گوید این پرگل است پیرهنی با وجودت خطا بود که نظر به ختایی کنند یا ختنی باد اگر بر من اوفتد ببرد که نمانده‌ست جامه تنی چاره بیچارگی بود چون ندانند چاره‌ای و فنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/82 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو چون مرغ شب که هیچ نبیند به روشنی شهری به تیغ غمزه و لعل لب مجروح می‌کنی و نمک می‌پراکنی ما چین خرمن اصحاب دولتیم باری نگه کن ای که خداوند خرمنی گیرم که برکنی سنگین ز مهر من مهر از چگونه توانی که برکنی حکم آن توست اگر بکشی بی‌گنه ولیک عهد وفای دوست نشاید که بشکنی این را زوال نباشد به حکم آنک ما پاک دیده‌ایم و تو پاکیزه دامنی از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست ور متفق شوند جهانی به دشمنی خواهی که به کس ندهی دیده‌ها بدوز پیکان چرخ را سپری باشد آهنی با مدعی بگوی که ما شکسته‌ایم محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی چو سروری نتوان کرد است با سخت بازوان به ضرورت فروتنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/85 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از و سرمست از دیدمی روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر گر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمی گر مرا به سختی کشت سهل است این قدر کاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمی در چکانیدی قلم بر من گر امید صلح باری در جوابت دیدمی راستی سر از من تافتن بودی صواب گر چو کژبینان به چشم دیدمی آه اگر وقتی چو در بوستان یا چون سمن در یا چو نیلوفر در آبت دیدمی ور چو نبینم کاشکی همچون هلال اندکی پیدا و دیگر در نقابت دیدمی از منت دانم حجابی نیست جز بیم رقیب کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک گر به خدمت دست در رکابت دیدمی این تمنایم به بیداری میسر کی شود کاشکی گرفتی تا به دیدمی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/86 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کس نگذشت در تا تو به خاطر منی یک از درون من خیمه به در نمی‌زنی مهرگیاه عهد من تازه‌تر است هر زمان ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی کس نستاندم به هیچ ار تو برانی از درم مقبل هر دو عالمم گر تو قبول می‌کنی چون تو بدیع صورتی بی سبب کدورتی عهد وفای دوستان حیف بود که بشکنی صبر به طاقت آمد از بار کشیدن غمت چند مقاومت کند حبه و سنگ صد منی از همه کس رمیده‌ام با تو درآرمیده‌ام جمع نمی‌شود دگر هر چه تو می‌پراکنی ای اگر فراق او و آتش اشتیاق او در تو اثر نمی‌کند تو نه که آهنی هم به در تو آمدم از تو که خصم و حاکمی چاره پای بستگان نیست به جز فروتنی اگر جزع کنی ور نکنی چه فایده سخت کمان چه غم گر تو ضعیف جوشنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/81 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من چرا به تو دادم که می‌شکنی یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از بروند تو چنان در من رفته که جان در بدنی تو همایی و من خسته بیچاره گدای پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی مست بی از خمر ظلوم است و جهول مستی از نکو باشد و بی تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی من بر از شاخ امیدت نتوانم غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی خوان درویش به و چربی بخورند چرب زبانی کن و سخنی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/80 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای سرو حدیقه معانی جانی و لطیفه جهانی پیش تو به اتفاق مردن خوشتر که پس از تو زندگانی چشمان تو سحر اولین اند تو فتنه آخرالزمانی چون اسم تو در میان نباشد گویی که به جسم در میانی آن را که تو از سفر بیایی حاجت نبود به ارمغانی گر ز آمدنت خبر بیارند من جان بدهم به مژدگانی دفع غم نمی‌توان کرد الا به امید شادمانی گر صورت ببینی حیران وجود بمانی گر صلح کنی لطیف باشد در وقت و مهربانی خط سبز دوست دارد پیرامن خد ارغوانی این پیر نگر که همچنانش از یاد نمی‌رود جوانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/79 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بر آنم گر تو باز آیی که در پایت کنم جانی و کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی امید از بخت می‌دارم بقای عمر چندانی کز ابر لطف باز آید به خاک تشنه بارانی میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی درخت ارغوان روید به جای هر مغیلانی مگر لیلی نمی‌داند که بی دیدار میمونش فراخای جهان تنگ است بر مجنون چو زندانی دریغا عهد آسانی که مقدارش ندانستم ندانی قدر وصل الا که درمانی به هجرانی نه در زلف پریشانت من تنها گرفتارم که در بند او دارد به هر مویی پریشانی چه فتنه‌ست این که در چشمت به غارت می‌برد تویی در عهد ما گر هست در فتانی نشاید را به باطل ریختن حقا بیا سهل است اگر داری به خط فرمانی زمان رفته باز آید ولیکن صبر می‌باید که مستخلص نمی‌گردد بی زمستانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/78 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیده‌ست یا دیده و بعد از تو به رویی نگریده‌ست گر مدعیان نقش ببینند پری را دانند که دیوانه چرا جامه دریده‌ست آن کیست که پیرامن جمالش از مشک سیه دایرهٔ نیمه کشیده‌ست ای عاقل اگر پای به سنگیت برآید فرهاد بدانی که چرا سنگ بریده‌ست رحمت نکند بر بیچاره فرهاد آنکس که سخن گفتن نشنیده‌ست از دست کمان مهرهٔ ابروی تو در شهر دل نیست که در بر چو کبوتر نطپیده‌ست در وهم نیاید که چه مطبوع درختی پیداست که هرگز کس از این میوه نچیده‌ست سر قلم قدرت بی چون الهی در روی تو چون روی در آیینه پدید است ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا حلوا به کسی ده که محبت نچشیده‌ست با این همه باران بلا بر سر نشگفت اگرش خانهٔ چشم آب چکیده‌ست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/77 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جمعی که تو در میان ایشانی زآن جمع به در بود پریشانی ای ذات و شخص روحانی آرام و مرهم جانی خرم تن آن که با تو پیوندد وآن حلقه که در میان ایشانی من نیز به خدمتت کمر بندم باشد که بر تو این شکر که می‌بینم بی فایده‌ای مگس که می‌رانی هر جا که تو بگذری بدین کس شک نکند که سرو بستانی هرک این سر دست و ساعدت بیند گر ندهد به پنجه بستانی من جسم چنین ندیده‌ام هرگز چندان که قیاس می‌کنم جانی بر دیده من برو که مخدومی پروانه به بده که سلطانی من سر ز خط تو بر نمی‌گیرم ور چون قلمم به سر بگردانی این گرد که بر رخ است می‌بینی وآن درد که در است می‌دانی دودی که بیاید از پیداست که آتشیست پنهانی می‌گوید و جان به رقص می‌آید خوش می‌رود این سماع روحانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/74 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کبر یک سو نِه اگر شاهد درویشانی دیوِ بِه از حورِ گره‌پیشانی آرزو می‌کندم با تو دمی در بستان یا به هر گوشه که باشد که تو بستانی با من کشتهٔ هجران بنشین تا مگر زنده شوم زآن روحانی گر در آفاق بگردی به جز آیینه تو را صورتی کس ننماید که بدو می‌مانی هیچ دورانی بی فتنه نگویند که بود تو بدین حسن مگر فتنه این دورانی مردم از ترس خدا سجده رویت نکنند بامدادت که ببینند و من از حیرانی گرم از پیش برانی و به شوخی نروم عفو فرمای که عجز است نه بی فرمانی نه گزیر است مرا از تو نه امکان گریز چاره صبر است که هم دردی و هم درمانی بندگان را نبود جز غم آزادی و من پادشاهی کنم ار بنده زین سخن‌های که غم توست خرمنی دارم و ترسم به جوی نستانی تو که یک روز پراکنده نبوده‌ست صورت حال پراکنده‌دلان کی دانی نفسی بنده‌نوازی کن و بنشین ار چند آتشی نیست که او را به دمی بنشانی سخن زنده‌دلان گوش کن از کشته چون زنده نباشد که تو در وی جانی این توانی که نیایی ز در باز لیک بیرون روی از خاطر او نتوانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/72 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی دودم به سر برآمد آتش نهانی در نبسته‌ست از کاروان ولیکن ما را نمی‌گشایند از قید مهربانی اشتر که اختیارش در دست نباشد می‌بایدش کشیدن باری به خون هزار وامق به دست از هزار عذرا بردی به صورت نگار چینی بی بماند گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی ای بر در سرایت غوغای همچون بر آب آشوب کاروانی تو فارغی و بازیچه می‌نماید تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی می‌گفتمت که جانی دیگر دریغم آید گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی چو در کناری چو در میانی اول چنین نبودی باری حقیقتی شد دی حظ بودی امروز قوت جانی شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه گر بی عمل ببخشی ور بی‌گنه برانی روی امید بر خاک آستان است بعد از تو کس ندارد یا غایة الامانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/73 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بنده‌ام گر به لطف می‌خوانی حاکمی گر به قهر می‌رانی کس نشاید که بر تو بگزینند که تو صورت به کس نمی‌مانی ندهیمت به هر که در عالم ور تو ما را به هیچ نستانی گفتم این درد پنهان را به تو گویم که هم تو درمانی بازگفتم چه حاجت است به قول که تو در و می‌دانی نفس را عقل تربیت می‌کرد کز طبیعت عنان بگردانی دانی چه گفت تقوا را پنجه با ما مکن که نتوانی چه خبر دارد از حقیقت پای بند هوای خودپرستان نظر به شخص کنند پاک بینان به صنع ربانی شب قدری بود که دست دهد عارفان را سماع روحانی رقص وقتی مسلمت باشد کآستین بر دو عالم افشانی قصه را نهایت نیست صبر پیدا و درد پنهانی دیگر این حدیث مگوی تا نگویند قصه می‌خوانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/76 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بهار آمد که هر ساعت رود خاطر به بستانی به در سماع آیند هر مرغی به دستانی دم عیسیست پنداری نسیم باد نوروزی که خاک مرده باز آید در او روحی و ریحانی به جولان و خرامیدن در آمد سرو بستانی تو نیز ای سرو روحانی بکن یک بار جولانی به هر کویی پری رویی به چوگان می‌زند گویی تو گوی زنخ داری بساز از زلف چوگانی به چندین حیلت و حکمت که گوی از همگنان بردم به چوگانم نمی‌افتد چنین گوی زنخدانی بیار ای باغبان سروی به بالای که باری من ندیدستم چنین در تو آهو چشم نگذاری مرا از دست تا آن گه که همچون آهو از دستت نهم سر در بیابانی کمال حسن رویت را صفت کردن نمی‌دانم که حیران باز می‌مانم چه داند گفت حیرانی وصال توست اگر را مرادی هست و مطلوبی کنار توست اگر غم را کناری هست و پایانی طبیب از من به جان آمد که قصه کوته کن که دردت را نمی‌دانم برون از صبر درمانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/75 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی به پای آیند عاشقان به کمندت که هر که را تو بگیری ز برهانی مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو مرا مگو که چه به هر لقب که تو چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی چو پیش خاطرم آید خیال صورت ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی مرا گناه نباشد نظر به روی جوانان که پیر داند مقدار روزگار جوانی تو را که دیده ز و خمار باز نباشد ریاضت من شب تا سحر نشسته چه دانی من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی سر از کمند تو به هیچ روی نتابد اسیر گرفتی بکش چنان که تو دانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/71 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگویم آب و است آن وجود روحانی بدین کمال نباشد جمال انسانی اگر تو آب و همچنان که سایر خلق گل بهشت مخمر به آب حیوانی به هر چه اندر جهان نظر کردم که گویمش به تو ماند تو ز آنی وجود هر که نگه می‌کنم ز جان و جسد مرکب است و تو از فرق تا قدم جانی گرت در آینه سیمای ببرد چو من شوی و به درمان درمانی دلی که با سر زلفت تعلقی دارد چگونه جمع شود با چنان پریشانی مرا که پیش تو اقرار بندگی کردم رواست گر بنوازی و گر برنجانی ولی خلاف بزرگان که گفته‌اند مکن بکن هر آن چه بشاید نه هر چه بتوانی طمع مدار که از دامنت بدارم دست به آستین ملالی که بر من افشانی فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود برای عید بود گوسفند قربانی روان روشن که مجلس توست به هیچ کار نیاید گرش نسوزانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/70 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه طریق دوستان است و نه مهربانی که به دوستان یک سر دست برفشانی دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی غم به کس نگویم که بگفت رنگ رویم تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟ دل عارفان ببردند و قرار پارسایان همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم همه بر سر زبانند و تو در میان جانی اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی مده ای پندم که نظر بر او فکندم تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی بت من چه جای لیلی که بریخت مجنون اگر این ببینی دگر آن سمر نخوانی دل دردمند ز محبت تو شد نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/69 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
همه کس را تن و اندام و جمال است و جوانی وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی تو مگر پرده بپوشی و کست روی نبیند ور همین پرده زنی پرده خلقی بدرانی تو ندانی که چرا در تو کسی خیره بماند تا کسی همچو تو باشد که در او خیره بمانی نوک تیر مژه از جوشن جان می‌گذرانی من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی هر چه در حسن تو گویند چنانی به حقیقت عیبت آن است که با ما به ارادت نه چنانی رمقی بیش نمانده‌ست گرفتار غمت را چند مجروح توان داشت بکش تا برهانی بیش از این صبر ندارم که تو هر دم بر قومی بنشینی و مرا بر سر آتش بنشانی گر بمیرد عجب ار شخص و دگر زنده نباشد که برانی ز در و دگربار بخوانی گر قدمت راه به پایان نرساند باری اندر طلبش عمر به پایان برسانی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/68 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای لعبت خندان لب لعلت که مزیده‌ست؟ وی باغ لطافت به رویت که گزیده‌ست؟ زیباتر از این صید همه عمر نکرده‌ست از این خربزه هرگز نبریده‌ست ای خضر حلالت نکنم چشمهٔ حیوان دانی که سکندر به چه محنت طلبیده‌ست؟ آن کسی ریخته‌ای یا می سرخ است یا توت سیاه است که بر جامه چکیده‌ست با جمله برآمیزی و از ما بگریزی جرم از تو نباشد گنه از بخت رمیده‌ست نیک است که دیوار به یک بار بیفتاد تا هیچکس این باغ نگویی که ندیده‌ست بسیار توقف نکند میوهٔ بر بار چون عام بدانست که و رسیده‌ست گل نیز در آن هفته دهن باز نمی‌کرد وامروز نسیم سحرش پرده دریده‌ست در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی کشتی رود اکنون که تتر جسر بریده‌ست رفت آن که فقاع از تو گشایند دگر بار ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده‌ست در بستان هوای دگری زن وین کشته رها کن که در او چریده‌ست ؟ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/66 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈