eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
93 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
نه من تنها گرفتارم به دام زلف که هر کس با سری دارند و سودایی قرین یار را چه پروای چمن باشد هزاران سرو بستانی فدای سروبالایی مرا نسبت به شیدایی کند ماه پری پیکر تو با داری چه دانی حال شیدایی همی‌دانم که فریادم به گوشش می‌رسد لیکن ملولی را چه غم دارد ز حال عجب دارند یارانم که دستش را همی‌بوسم ندیدستند مسکینان سری افتاده در پایی اگر فرهاد را حاصل نشد پیوند با نه آخر جان برآمد در تمنایی خرد با می‌کوشد که وی را در کمند آرد ولیکن بر نمی‌آید ضعیفی با توانایی مرا وقتی ز نزدیکان ملامت سخت می‌آمد نترسم دیگر از باران که افتادم به دریایی تو خشم بر ما گیر و چشم بر ما کن که ما را با کسی دیگر نمانده‌ست از تو پروایی نپندارم که را بیازاری و بگذاری که بعد از سایه لطفت ندارد در جهان جایی من آن خاک وفادارم که از من بوی مهر آید و گر بادم برد چون شعر هر جزوی به اقصایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/187 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای ولوله تو بر هر سر کویی روی تو ببرد از ما هر غم رویی آخر سر مویی به ترحم نگر آن را کآهی بودش تعبیه بر هر بن مویی کم می‌نشود تشنگی دیده شوخم با آن که روان کرده‌ام از هر مژه جویی ای هر تنی از مهر تو افتاده به کنجی وی هر از شوق تو آواره به سویی ما یکدل و تو نداری که برآیی هر لحظه به دستانی و هر روز به در کان نبود چون تن تو سیمی وز سنگ نخیزد چو سخت تو رویی بر هم نزند دست خزان بزم ریاحین گر باد به بستان برد از زلف تو بویی با این همه میدان لطافت که تو داری چه بود در خم چوگان تو گویی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/184 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
همه چشمیم تا برون آیی همه گوشیم تا چه فرمایی تو نه آن صورتی که بی رویت متصور شود شکیبایی من ز دست تو بکشم تا تو دستم به نیالایی گفته بودی قیامتم بینند این گروهی محب سودایی وین چنین روی که تو راست خود قیامت بود که بنمایی ما تماشاکنان کوته دست تو درخت بلندبالایی سر ما و آستان خدمت تو گر برانی و گر ببخشایی جان به شکرانه دادن از من گر به انصاف با میان آیی عقل باید که با صلابت نکند پنجه توانایی تو چه دانی که بر تو نگذشته‌ست شب هجران و روز تنهایی روشنت گردد این حدیث چو روز گر چو شبی بپیمایی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/185 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی تو از نبات گرو برده‌ای به به اتفاق ولیکن نبات هزار جان به ارادت تو را همی‌جویند تو سنگدل به لطافت نمی‌جویی ولیک با همه عیب از تو صبر نتوان کرد بیا و گر همه بد کرده‌ای که نیکویی تو بد مگوی و گر نیز خاطرت باشد بگوی از آن لب که نیک می‌گویی گلم نباید و سروم به چشم درناید مرا وصال تو باید که سرو هزار جامه سپر ساختیم و هم بگذشت خدنگ غمزه ز نه تویی به دست جهد نشاید گرفت دامن کام اگر نخواهدت ای خیره می‌پویی درست شد که به یک دو دوست نتوان داشت به ترک بگوی ای که طالب اویی همین که پای نهادی بر آستانه به دست باش که دست از جهان فروشویی درازنای شب از چشم دردمندان پرس تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی ز خاک بیچاره بوی آید هزار سال پس از مرگش ار بینبویی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/182 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کدام کس به تو ماند که گویمت که چون اویی ز هر که در نظر آید گذشته‌ای به نکویی لطیف‌جوهر‌ و جانی غریب‌قامت و شکلی نظیف‌جامه و‌ جسمی بدیع‌صورت و هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق غلام مجلس آنم که مجلس اویی ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی تو آب چشمهٔ حیوان و خاک غالیه‌بویی تو را که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت تو حال تشنه ندانی که بر کنارهٔ جویی صبای روضهٔ رضوان ندانمت که چه بادی نسیم وعدهٔ جانان ندانمت که چه بویی اگر من از یک‌تو برآورم دم عجب مدار که آتش درافتدم به دوتویی به کس مگوی که پایم به سنگ برآمد که عیب گیرد و گوید چرا به فرق نپویی دلی دو دوست نگیرد دو مهر نپذیرد اگر موافق اویی به ترک بگویی کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فروکن نه آنگهی که بمیرم به آب دیده بشویی به اختیار تو چه التماس برآید گر او مراد نبخشد تو کیستی که بجویی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/281 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای خسته در خم چوگان تو گویی بی‌فایده‌ام پیش تو چون بیهده گویی ای تیر غم تو هر جا که رسیده افتاده به زخمش چو کمان پشت دوتویی هم طرفه ندارم اگرم بازنوازی زیرا که عجب نیست نکویی ز نکویی غمش از دست مده گر ندهد دست کی دست دهد در همه آفاق چنویی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/183 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای حسن خط از دفتر اخلاق تو بابی از اوصاف تو حرفی ز کتابی از بوی تو در تاب شود آهوی مشکین گر باز کنند از شکن زلف تو تابی بر دیده نظران ببستی ترسی که ببینند خیال تو به از نمکدان دهانت خون می‌رود از چو نمک کبابی تا عذر زلیخا بنهد منکر عشاق یوسف صفت از چهره برانداز نقابی بی روی توام جنت فردوس نباید کاین تشنگی از من نبرد هیچ مشغول تو را گر بگذارند به دوزخ با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی باری به طریق کرمم بنده تا بشنوی از هر بن موییم جوابی در من منگر تا دگران چشم ندارند کز دست گدایان نتوان کرد ثوابی آب سخنم می‌رود از طبع چو آتش چون آتش رویت که از او می‌چکد آبی یاران همه با یار و من خسته طلبکار هر کس به سر آبی و به سرابی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/180 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
که دست تشنه می‌گیرد به آبی خداوندان فضل آخر ثوابی توقع دارم از زبانت اگر تلخ است و گر جوابی تو و گر آیی بر من بدان ماند که گنجی در خرابی به چشمانت که گر زهرم فرستی چنان نوشم که اگر سروی به بالای تو باشد نباشد بر سر سرو آفتابی پری روی از نظر غایب نگردد اگر صد بار بربندد نقابی بدان تا یک رویت ببینم شب و روز آرزومندم به امیدم هست اگر عطشان نمیرد که باز آید به جوی رفته آبی هلاک می‌خواهد آن مور که پنجه کردن با عقابی شبی دانم که در زندان هجران سحرگاهم به گوش آید خطابی که چون فراق ما کشیدی نخواهی دید در دوزخ عذابی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/176 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سَلِ المَصانعَ رَکباً تَهیمُ فی الفَلَواتِ تو قدرِ آب چه دانی که در کنارِ فراتی؟ شبم به رویِ تو روز است و دیده‌ها به تو روشن و اِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشیَّتی و غَداتی اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم مَضَی الزَّمانُ و قلبی یَقولُ إِنَّکَ آتٍ من آدمی به جمالت نه دیدم و نه شنیدم اگر گِلی به حقیقت عَجین آبِ حیاتی شبانِ تیره امیدم به رویِ تو باشد و قَد تُفَتَّشُ عَینُ الحیوةِ فِی الظُّلماتِ فَکَم تُمَرِّرُ عَیشی و أنتَ حاملُ شهدٍ جوابِ تلخ بدیع است از آن دهانِ نباتی نه پنج روزهٔ عمر است رویِ تو ما را وَجَدتَ رائِحَةَ الوُدِّ اِن شَمَمتَ رُفاتی وَصَفتُ کُلَّ مَلیحٍ کما یُحِبُّ و یَرضیٰ مَحامدِ تو چه گویم که ماورای صفاتی؟ اَخافُ مِنکَ و اَرجو و اَستَغیث و اَدنو که هم کمندِ بلایی و هم کلیدِ نجاتی ز چشمِ دوست فتادم به کامهٔ دشمن اَحِبَّتی هَجَرونی کَما تَشاءُ عُداتی فراقنامهٔ عجب که در تو نگیرد و اِن شَکَوتُ اِلی الطَّیرِ نُحنَ فی الوُکَناتِ ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/175 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن ماه دو هفته در نقاب است یا حوری دست در خضاب است وان وسمه بر ابروان یا قوس قزح بر آفتاب است سیلاب ز سر گذشت یارا ز اندازه به در مبر جفا را بازآی که از غم تو ما را چشمی و هزار چشمه آب است تندی و جفا و زشتخویی هرچند که می‌کنی نکویی فرمان برمت به هر چه گویی جان بر لب و چشم بر خطاب است ای روی تو از بهشت بابی دل بر نمک لبت کبابی گفتم بزنم بر آتش آبی وین آتش نه جای آب است صبر از تو کسی نیاورد تاب چشمم ز غمت نمی‌برد شک نیست که بر ممر سیلاب چندان که بنا کنی خراب است ای شهرهٔ شهر و فتنهٔ خیل فی منظرک النهار و اللیل هر کاو نکند به صورتت میل در صورت آدمی دواب است ای داروی دردم اقرار به بندگیت کردم دانی که من از تو برنگردم چندان که خطا کنی صواب است گر چه تو امیر و ما اسیریم گر چه تو بزرگ و ما حقیریم گر چه تو غنی و ما فقیریم دلداری دوستان ثواب است ای سرو روان و نو مه پیکر آفتاب پرتو بستان و بده بگوی و بشنو شبهای چنین نه وقت است امشب شب خلوت است تا روز ای طالع سعد و بخت فیروز شمعی به میان ما برافروز یا مکن که ماهتاب است ساقی قدحی قلندری‌وار در ده به معاشران هشیار دیوانه به حال بگذار کاین مستی ما نه از است باد است غرور زندگانی برق است لوامع جوانی دریاب دمی که می‌توانی بشتاب که عمر در شتاب است این گرسنه گرگ بی‌ترحم خود سیر نمی‌شود ز مردم ابنای زمان مثال گندم وین دور فلک چو آسیاب است تو نه مرد وصل اویی تا زنی و قرب جویی ای تشنه به خیره چند پویی کاین ره که تو می‌روی سراب است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/177 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی بنای مهر نمودی که پایدار نماند مرا به بند ببستی از کمند بجستی دلم شکستی و رفتی خلاف مودت به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی چراغ چون تو نباشد به هیچ خانه ولیکن کس این سرای نبندد در این چنین که تو بستی گرم عذاب نمایی به داغ و درد جدایی شکنجه صبر ندارم بریز و رستی بیا که ما سر هستی و کبریا و رعونت به پای نهادیم و پای بر سر هستی گرت به گوشه چشمی نظر بود به اسیران دوای درد من اول که بی‌گناه بخستی هر آن کست که ببیند روا بود که بگوید که من بهشت بدیدم به راستی و درستی گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من تو هم در آینه بنگر که بپرستی عجب مدار که به یاد دوست بنالد که موجب شوق است و خمر علت مستی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/174 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تو خلق بریزی و روی درتابی ندانمت چه مکافات این گنه یابی تَصُدُّ عَنّی فِی الجَوْرِ وَ النّوی لکِن اِلَیْکَ قَلْبی یا غایَةَ المَنَی چو عندلیب چه فریادها که می‌دارم تو از غرور جوانی همیشه در اِلَی العُداةِ وَصَلْتُمْ وَ تَصْحُبونَهُمُ وَ فی وِدادِکُمُ قَدْ هَجَرْتُ اَحْبابی نه هر که حسن است جور پیشه کند تو را چه شد که اندر کمین اصحابی اَحِبَّتی اَمَرونی بِتَرْکِ ذِکْراهُ لَقَدْ اَطَعْتُ وَ لکِنَّ حُبَّهُ آبٍ غمت چگونه بپوشم که دیده بر رویت همی گواهی بر من دهد به کذابی مرا تو بر سر آتش نشانده‌ای عجب آنک منم در آتش و از حال من تو در تابی من از تو سیر نگردم که استسقا نه ممکن است که هرگز رسد به سیرابی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/179 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد به چه دیر ماندی ای که جان من برآمد بزه کردی و نکردند مؤذنان ثوابی نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند همه بمردند و نماند جز غرابی نفحات دانی ز چه روی دوست دارم که به روی دوست ماند که برافکند نقابی سرم از خدای که به پایش اندر افتد که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی دل من نه مرد آنست که با غمش برآید مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری تو به دست فرمای اگرم کنی عذابی دل همچو سنگت ای دوست به آب چشم عجب است اگر نگردد که بگردد آسیابی برو ای گدای مسکین و دری دگر طلب کن که هزار بار گفتی و نیامدت جوابی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/178 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی نظری به دوستان کن که هزار بار از آن بِه که تحیّتی نویسی و هدیتی فرستی دل دردمند ما را که اسیر توست یارا به وصالْ مرهمی نِه چو به انتظار خستی نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هَیجا تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی دل هوشمند باید که به سپاری که چو قبله‌ایت باشد بِه از آن که پرستی چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد چه کنند اگر زبونی نکنند و گِله از فراق یاران و جفای روزگاران نه طریق توست کم گیر و رستی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/173 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی تا از سر صوفی برود علت هستی عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش در مذهب آی و از این جمله برستی ای فتنه نوخاسته از عالم قدرت غایب مشو از دیده که در بنشستی آرام بستدی و دست شکیبم برتافتی و پنجه صبرم بشکستی احوال دو چشم من بر هم ننهاده با تو نتوان گفت به شب مستی سودازده‌ای کز همه عالم به تو پیوست دل نیک بدادت که از وی بگسستی در روی تو گفتم سخنی چند بگویم رو باز گشادی و در نطق ببستی گر باده از این خم بود و مطرب از این کوی ما توبه بخواهیم شکستن به درستی غرض از حقه تن آیت حق است صد تعبیه در توست و یکی باز نجستی نقاش وجود این همه صورت که بپرداخت تا نقش ببینی و مصور بپرستی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/172 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر مانند رخسارت در بوستانستی زمین را از کمالیت بر آسمانستی چو سرو بوستانستی وجود مجلس آرایت اگر در بوستان سروی سخنگوی و روانستی نگارین روی و و عنبربوی و سیمین تن چه بودی در آغوشم اگر یارای آنستی تو گویی در همه عمرم میسر گردد این دولت که کام از عمر برگیرم و گر یک زمانستی جز این عیبت نمی‌دانم که بدعهدی و سنگین دلارامی بدین دریغ ار مهربانستی شکر در کام من تلخ است بی دیدار و گر حلوا بدان ماند که زهرش در میانستی دمی در صحبت یاری ملک پری پیکر گر امید بقا باشد بهشت جاودانستی نه تا جان در جسد باشد وفاداری کنم با او که تا تن در لحد باشد و گر استخوانستی چنین گویند را که دردی هست پنهانی خبر در مغرب و مشرق نبودی گر نهانستی هر آن را که پنهانی قرینی هست روحانی به خلوتخانه‌ای ماند که در در بوستانستی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/171 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای باد که بر خاک در دوست گذشتی پندارمت از روضه بستان بهشتی دور از سببی نیست که شوریده سودا هر لحظه چو دیوانه دوان بر در و دشتی باری مگرت بر رخ جانان نظر افتاد سرگشته چو من در همه آفاق بگشتی از کف ندهم دامن معشوقه هل تا برود من ای یار به زشتی جز یاد تو بر خاطر من نگذرد ای جان با آن که به یک باره‌ام از یاد بهشتی با طبع ملولت چه کند که نسازد شرطه همه وقتی نبود کشتی بسیار گذشتی که نکردی سوی ما چشم یک دم ننشستم که به خاطر نگذشتی شوخی شکرالفاظ و مهی بناگوش سروی سمن اندام و بتی حورسرشتی قلاب تو در کس نفکندی که نبردی شمشیر تو بر کس نکشیدی که نکشتی سیلاب قضا نسترد از دفتر ایام این‌ها که تو بر خاطر بنوشتی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/169 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یاد می‌داری که با من جنگ در سر داشتی رای رای توست جنگ آشتی نیک بد کردی شکستن عهد یار مهربان این بتر کردی که بد کردی و نیک انگاشتی دوستان دشمن گرفتن هرگزت عادت نبود جز در این نوبت که دشمن دوست می‌پنداشتی خاطرم نگذاشت یک ساعت که بدمهری کنم گر چه دانستم که پاک از خاطرم بگذاشتی همچنانت رنگین گواهی می‌دهد بر سرانگشتان که در عزیزان داشتی تا تو برگشتی نیامد هیچ خلق اندر نظر کز خیالت شحنه‌ای بر بگماشتی هر چه کن که ما را با تو روی جنگ نیست سر نهادن به در آن موضع که تیغ افراشتی هر دم از شاخ زبانم میوه‌ای تر می‌رسد بوستان‌ها رست از آن تخمم که در کاشتی از عقبی و دنیا روی در دیوار کرد تا تو در دیوار فکرش نقش بنگاشتی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/168 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تعالی الله چه روی است آن که گویی آفتابستی و گر مه را حیا بودی ز در نقابستی اگر را نظر بودی چو نرگس تا جهان بیند ز رنگ رخسارش چو نیلوفر در آبستی شبان نمی‌گیرد نه روز آرام و آسایش ز چشم مست میگونش که پنداری به گر آن شاهد که من دانم به هر کس روی بنماید فقیر از رقص در حالت خطیب از می خرابستی چنان مستم که پنداری نماند امید هشیاری به هش بازآمدی مجنون اگر مست گر آن ساعد که او دارد بدی با رستم دستان به یک ساعت بیفکندی اگر افراسیابستی بیار ای لعبت ساقی اگر تلخ است و گر که از دستت شکر باشد و گر زهر کمال حسن رویت را مخالف نیست جز دریغا آن لب اگر جوابستی اگر دانی که تا هستم نظر با جز تو پیوستم پس آنگه بر من مسکین جفا کردن صوابستی زمین تشنه را باران نبودی بعد از این حاجت اگر چندان که در چشمم سرشک اندر سحابستی ز خاکم رشک می‌آید که بر سر می‌نهی پایش که نعلینت چه بودی گر ترابستی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/170 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی وفای عهد نمودی سلیم ربودی چو به تو دادم تو میل باز گرفتی نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم به چشم بدیدم خلاف هر چه بگفتی هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم تو پهلوانتر از آنی که در کمند من افتی نه عدل بود نمودن خیال وصل و ربودن چرا ز عاشق مسکین هم اولش ننهفتی تو قدر صحبت یاران و دوستان نشناسی مگر شبی که چو به داغ بخفتی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/165 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چون خراباتی نباشد زاهدی کش به شب از در درآید شاهدی محتسب گو تا ببیند روی دوست همچو محرابی و من چون عابدی چون من آب زندگانی یافتم غم نباشد گر بمیرد حاسدی آنچه ما را در است از سوز می‌نشاید گفت با هر باردی دوستان گیرند و ولیک مهربان نشناسد الا واحدی از تو روحانی‌ترم در پیش نگذرد شب‌های خلوت واردی خانه‌ای در کوی درویشان بگیر تا نماند در محلت زاهدی گر داری و نیست پس چه فرق از تا جامدی گر به خدمت قائمی منم ور نمی‌خواهی به حسرت قاعدی گر روزگارت می‌کشد گو بکش بر دست سیمین ساعدی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/163 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای باد بامدادی می‌روی به شادی پیوند روح کردی پیغام دوست دادی بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی شاد آمدی و خرم فر بخت بادی تا من در این سرایم این در ندیده بودم کامروز پیش چشمم در بوستان گشادی چون روند و آیند این و تو در برابر من چون سرو بایستادی ایدون که می‌نماید در روزگار حسنت بس فتنه‌ها بزاید تو فتنه از که زادی اول چراغ بودی آهسته گشتی آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی خواهم که بامدادی بیرون روی به صحرا تا بوستان بریزد بامدادی یاری که با قرینی الفت گرفته باشد هر وقت یادش آید تو دم به دم به یادی گر در غمت بمیرم شادی به روزگارت پیوسته نیکوان را غم و شادی جایی که داغ گیرد دردش دوا پذیرد آن است داغ کاول نظر نهادی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/162 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی حق را به روزگار تو با ما عنایتی گفتم نهایتی بود این درد را هر بامداد می‌کند از نو بدایتی معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست با تو مجال آن که بگویم حکایتی چندان که بی تو غایت امکان صبر بود کردیم و را نه پدید است غایتی فرمان و عقل به یک جای نشنوند غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی ز ابنای روزگار به ممیزی چون در میان لشکر منصور رایتی عیبت نمی‌کنم که خداوند امر و نهی شاید که بنده‌ای بکشد بی جنایتی زان گه که دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی من در پناه لطف تو گریختن فردا که هر کسی رود اندر حمایتی درمانده‌ام که از تو شکایت کجا برم هم با تو گر ز دست تو دارم شکایتی نهفته چند بماند حدیث این ریش اندرون بکند هم سرایتی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/164 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سست پیمانا به یک ره ز ما برداشتی آخر ای بد عهد سنگین چرا برداشتی نوع تقصیری تواند بود ای سلطان تا به یک ره سایه لطف از گدا برداشتی گفته بودی با تو در کشیدن جام وصل جرعه‌ای جفا برداشتی خاطر از مهر کسان برداشتم از بهر تو چون تو را گشتم تو خاطر ز ما برداشتی لعل دیدی چشم از شبه بردوختی در پسندیدی و دست از کهربا برداشتی شمع برکردی چراغت بازنامد در نظر گل فرا دست آمدت مهر از گیا برداشتی دوست بردارد به جرمی یا خطایی ز دوست تو خطا کردی که بی جرم و خطا برداشتی عمرها در دامن برد پای صبر سر ندیدم کز گریبان وفا برداشتی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/167 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دیدار تو حل مشکلات است صبر از تو خلاف ممکنات است دیباچهٔ صورت بدیعت عنوان کمال حسن ذات است لب‌های تو خضر اگر بدیدی گفتی: «لب چشمه حیات است!» بر کوزهٔ آب نه دهانت بردار که کوزهٔ نبات است ترسم تو به سحر غمزه یک روز دعوی بکنی که معجزات است زهر از قبل تو نوشدارو فحش از دهن تو طیبات است چون روی تو صورتی ندیدم در شهر که مبطل صلات است عهد تو و توبهٔ من از می‌بینم و هر دو بی‌ثبات است آخر نگهی به سوی ما کن کاین دولت حسن را زکات است چون تشنه بسوخت در بیابان چه فایده گر جهان فرات است غم نیستی ندارد جان دادن عاشقان نجات است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/166 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈