eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به نام حضرت حق، السلام یا دریا! بر آن سرم که بنوشم تو را، ولی، اما ... چگونه از تو بنوشم، منی که مردابم؟ چگونه از تو بنوشم؟ مگر شما مولا ... دوباره آمده‌ام تا تو را بگویم سبز و بشکفم ز نسیمت، بهار روح افزا مرا به فطرت آیینه‌ها سفارش کن که تا به مدحت نورت، دلم شود گویا تو را ز حضرت قرآن همیشه می‌پرسم ز آیه‌های بشارت، ز سورۀ اعلی تو را ز صبح و اذان، سجده، منبر و محراب تو را ز بوی خوش یاکریم و یاهوها تو را ز مکه، مدینه، ز کربلا، کوفه تو را ز فصل زلال غدیر و عاشورا تو را ز صبر مجسم، ز حضرت زینب تو را ز سورۀ مظلوم، حضرت زهرا تو را ز نان و نمک، وصله‌های وارسته تو را ز سادگی و بی تکلفی، مولا! دوباره تنگ غروب است و در شب کوفه کنار خلوت روحت، نشسته‌ای تنها تو کیستی که جهان در نگاه تو هیچ است؟ تو کیستی که جهان در نگاه تو ... آیا؟ تو تا کجای خدا قد کشیده‌ای، ای خوب! که دست واژه به فهمت نمی‌رسد، آقا! تو را به روی زمین خاکیان نمی‌فهمند تو را به عرش خدا، آسمانیان حتا! تو در زمان و مکان و بیان نمی‌گنجی به رنگ لهجۀ دنیا، نمی‌شوی معنا تو را قسم به خدا، هیچ کس نمی‌داند عجیب، تشنۀ یک پاسخم تو را دریا! تو حرف اول عشقی و آخر خوبی چگونه از تو بگویم، امام خوبی‌ها؟ زبان لال دلم را به عشق گویا کن نگفته‌ام غزلی در خور تو ای مولا! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه با آن دواتِ ناب که زمزم مُرکبش جبریل می‌نویسد از آن حُسن مطلبش جبریل می‌نویسد از اوصاف مرتضی با آن زبان عرشی و خطِّ مُعَربش وصفش برون ز حدِّ گمان بشر نوشت با دست چینی از کلماتِ مُرتبش آمیزه‌ای ز نام خداوند نام او محبوبِ ذوالجلال و مقام مقرّبش نوشیده کائنات از آن ساغر علی نهج البلاغه را و شراب لبالبش جز پنج سالِ سبز، زمین و زمان چرا طاقت نداشتند ببینند منصبش دل می‌برد ز عالم و آدم ابوالبشر شعر ظَلَمتُ نَفسی اش و ذکر یارب‌اش تیغش چنان بلیغ و زبانش چنان رسا عالم به لرزه افتد اگر تر کند لبش دست خدا و چشم خدا شرح لافتی است تا سر چگونه جنبد از او عَمر و مَرحَبش صد حیف کوچه کوچه مدینه است و فاطمه ش یا عصر روز واقعه تنهاست زینبش مانده ست یک سوار، سواری که آشناست تیغی به دست و پا به رکابست مرکبش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه من همان زائری که می‌دانی بیقرار از تب پریشانی عابر کوچه‌های دلتنگی خسته از روزهای حیرانی مردی از خانواده سلمان عاشقی از تبار ایرانی تشنۀ یک نگاه دلجویت تشنۀ آن شراب روحانی در نگاهم عریضه‌ای دارم که تو آن را نگفته می‌خوانی ذره‌ای هستم آفتابم کن خاک راه ابوترابم کن از نگاهت حیات می‌ریزد سرّ صبر و صلاة می‌ریزد از تجلی روشن ذاتت جلوه جلوه صفات می‌ریزد دستگیر همیشۀ عالم از رکوعت زکات می‌ریزد از کراماتِ دست تو رزقِ همۀ کائنات می‌ریزد لب اگر واکنی زمین و زمان هستی‌اش را به پات می‌ریزد تشنۀ خاک بوسی نجفم خاک راهت برات می‌ریزد روز محشر ز تار و پود عبات بادبان نجات می‌ریزد همۀ عمر در پناه توام شیعۀ مذهب نگاه توام عشق و روح و روان پیغمبر ماه هفت آسمان پیغمبر با تو تکلیف عشق روشن شد آفتاب جهان پیغمبر تار موی تو عروه الوثقی به تو بسته ست جان پیغمبر ساقی کوثر رسول الله پدر خاندان پیغمبر جانشینی حق فقط با توست که تو داری نشان پیغمبر کوثر وصف تو شنیدن داشت دم به دم از زبان پیغمبر: «أنت خیر البشر» علی جانم «من أبی قد کفر» علی جانم کعبه و زمزم و صفا حیدر مروه و مشعر و منا حیدر قبلۀ مسجد الحرام علی صاحب خانۀ خدا حیدر شور اعجاز لیلة الاسری روشنی شب حرا حیدر اولین یاور رسول الله هستی ختم الانبیا حیدر السلام علیک یا مولا السلام علیک یا حیدر یثرب و کاظمین و سامرّا نجف و طوس و کربلا حیدر آیه آیه حقیقت جاری کوثر و قدر و هل أتی حیدر معنی روشن کتابُ الله ای صراطُ السَّعادَه بابُ الله روشنی عبادت زهرا قامت تو قیامت زهرا مات و مبهوت مانده جبریل از بی کران ارادت زهرا و غدیر نگاه روشن تو بهترین روز حضرت زهرا دیدنی بود در حمایت تو آن همه استقامت زهرا گفت مختص شیعیان تو است روز محشر شفاعت زهرا شور لبخند توست یا زهرا ذکر سربند توست یا زهرا تو همان کوثر کثیری که با حق آنقدر هم مسیری که رستگاری ما فقط با توست و تویی بهترین امیری که هل أتی شرحی از کرامت توست من همانم همان اسیری که به نگاهت پناه آورده و تو مولای دستگیری که دست من را رها نخواهی کرد آری آنقدر سر به زیری که باور تو برای ما سخت است تو همانی همان دلیری که ضربه‌هایش به روز بدر و حنین افضلٌ من عبادة الثقلین دشمنت گرچه بی عدد باشد در مسیر تو هر که سد باشد رشحۀ ذوالفقار تو کافی ست گرچه عَمرو بن عبدود باشد پیش تو کمتر از پر کاه است هرکه در قوم خود اسد باشد اسدالله غالب میدان شوکت تو الی الأبد باشد ساحت حیدری چشمانت دور از هر چه چشم بد باشد تا همیشه امیر ما یکتاست آنچنان که خدا أحد باشد پهلوانی که هم ردیفت نیست هیچ جنگ آوری حریفت نیست جز ولای تو ائتلافی نیست نور مطلق که اختلافی نیست اعتقادات بی ولایت تو به خدا جز خیال بافی نیست پیرهن چاک عشق تو کعبه ست بی شما قبله و مطافی نیست عالمی بیقرار رجعت توست آه شصت و سه سال کافی نیست وقت مدح شما قلم لال است ورنه تقصیر این قوافی نیست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خدا نوشت از او خالی است دنیایم کجاست آینه‌ ای تا کند تماشایم برای خلوت خود دوست می‌ خواهم در این هزاره ی غم چاره اوست، می‌ خواهم... که خمره خمره ی ایجاد را به کاسه کنم خودم خدایی خود را در او خلاصه کنم می‌ آفرینمش اینسان به خود اشاره کنم به هر چه می‌ نگرم خویش را نظاره کنم به قصد خلقت عالم قلم گرفت آنگاه گذاشت نقطه ی باء را و گفت بسم‌ الله به نقطه خیره شد و چیز دیگری ننوشت بر آن تکامل بی‌ حد فراتری ننوشت به نقطه خیره شد و نقطه جان گرفت از او در این معاشقه کم‌ کم زبان گرفت از او به نقطه گفت که تو جوهر صدای منی که من برای تو هستم تو هم برای منی به نقطه گفت که ‌ای آرزوی غائب من خوش آمدی به من ‌ای مظهرالعجایب من به نقطه خیره شد و گفت این چقدر من است به نقطه گفت که هنگامه ی علی شدن است بسنده کرد به یک نقطه از علی فرمود که این هم از سر عالم زیاد خواهد بود کتابت همه ی دهر از تو یک سطر است که صفحه صفحه ی دریا هنوز القطره است سلیقه داشته آری، سلیقه داشته است خدا تخلص خود را علی گذاشته است خدا به خلقت ایجاز خویش مایل شد تمام گستره ی کائنات ساحل شد خدا به حوصله برداشت مشتی از آن گل جمال شکل گرفت و کمال کامل شد نیافرید خدا چیز دیگری، گویا غرض وجود یدالله بود و حاصل شد اضافه آمد از آن گل کمی که بعد از آن هر آن‌ چه خلق شد از ما بقیّ آن گل شد علی به جلوه‌ ی دیگر به جلوه‌ ی کلمه کلام شد به زبان رسول نازل شد صدای او شب معراج را تکان می‌ داد شهود رتبه‌ ی او سخت بود؛ مشکل شد به چشم داشت انگشتری او بودند نماز خواند علی کائنات سائل شد جهان نخواند علی را … مگر نمی‌ دانست؟ فریضه است علی، از فریضه غافل شد جهان به چشم علی استخوان خوکی بود که صبح نوزدهم جان گرفت قاتل شد ولی تمام نشد مرتضی دوباره تپید به سینه‌ ی من و ما رفت و نام او دل شد علی به جلوه‌ ی دیگر به کربلا آمد علم به دوش گرفت و ابوالفضائل شد چگونه دم بزنم از تو از خصائل تو که مانده‌ ام به مدیح ابوالفضائل تو کسی که بر شب صفّین چیره شد قمر است برای روز مبادا ذخیره شد قمر است به هر مقام از او گفت و گو نباید کرد قمر، مقایسه با روی او نباید کرد رکاب پاره شد، او یک نفس درنگ نداشت که تازه او به سر خود خیال جنگ نداشت اجازه داد بیفتد به آب تصویرش که قطره قطره‌ ی دریا شود نمک‌ گیرش به آب بوسه بزن آب را معطّر کن فرات تشنه‌ ی لب‌ های توست لب تر کن فرات موج زد و کائنات می‌ خندید که او به وسوسه‌ های فرات می‌ خندید میان آبم و در آب آتش افروزم که دارم از خنکای فرات می‌ سوزم صدای آب مبادا مرا به گوش آید که خون مادرم امّ البنین به جوش آید اگرچه آب ندارم هنوز سقّایم به من سراب تعارف مکن که دریایم پناه عالم و آدم منم به هنگامه برای علقمه آورده‌ ام امان‌ نامه شنیده ایم تورا از حماسه، از احساس نفس نفس رفع الله رایة العباس @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه گاهی از آسمان خیالم عبور کن در ازدحام واژه به قلبم خطور کن تاریک خانه ی دلم از روشنی تهی است چیزی بگو و قلب مرا غرق نور کن طومار انتظار جهان را فرو بپیچ یا خود دل بلازده ام را صبور کن دل مرده ام، قبول، تو اما مسیح باش یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن بر انتظار کهنه ی من طعنه می زنند چشمان شور رهگذران است، کور کن غمنامه هایمان که به دستت رسیده است اندوه را به یمن جوابی سرور کن خورشید پشت ابر به جایی نمی رسد مردیم پشت پرده ی غیبت، ظهور کن @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه نشسته ای سر سجاده روبروی خودت که خویش را بنشانی به گفتگوی خودت شنیده ایم که از کعبه آمدی بیرون به جستجوی که بودی؟ به جستجوی خودت گشودن در خیبر عجیب نیست که تو گشوده ای در معراج را به روی خودت هر آن زمان که رسول از حرای وحی آمد نفس نفس به مشامت رسید بوی خودت نظام رزم به هم میخورد که دشمن تو فرار میکند از دست تو به سوی خودت تمام غصه‌ی تاریخ را نهان کردی شبیه بغض گره خورده در گلوی خودت برای آنکه بدانی چه کرده ای با ما بنوش جرعه ای ای دوست از سبوی خودت سیاهِ زلف تو شد لیلة الرغائب ما ای آرزوی بشر چیست آرزوی خودت؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه دلی كه خانه مولا شود حرم گردد كز احترام علی كعبه محترم گردد من از شكستن دیوار كعبه دانستم كه هر كجا كه علی پا نهد حرم گردد هنوز روز خوش دشمن است تا آن روز كه ذوالفقار زبان علی دو دم گردد دلی كه جام بلا را كشیده تا خط جور چه احتیاج كه دنبال جام جم گردد قبول خاطر خون خدا شدن شرط است نه هر كه مرثیه‌ای ساخت محتشم گردد عزای ماست كه هر سال می‌شود تكرار و گر نه حیف محرم كه خرج غم گردد نه هر كه كشته شود می‌توان شهیدش گفت نه هر سری كه به نی می‌رود علم گردد حدیث عشق و وفا ناسروده می‌ماند مگر كه دست علمدار ما قلم گردد هنوز شعله‌ور از خیمه‌های عاشوراست ز شور شیونی دل مباد كم گردد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آن شهنشاهی که بحر لافتی را گوهر است شحنۀ دشت نجف شاه ولایت حیدرست جویبار ذوالفقار از آب رحمت پرورید گلشن هر دو سرا زان صاحب هر دو سرست ذات پاک مرتضی را با کسی نسبت مکن زانکه این آب حیات از چشمه سار دیگرست معنی قول «علیٌّ بابها» آسان مدان کاین سخن را صد جهان معنی بهر بابی درست سرّ سبحانی که پنهانست در ناد علی هم بمعنی مظهرش او هم بمعنی مظهرست در ارادت اولیا را منطق او موردست معجزات انبیا را مظهر او مصدرست از فروع روی او خورشید ذرّات جهان هر یکی جام جم و آیینۀ اسکندرست هم شراب کوثر و هم آب خضر از لطف اوست آری آن نخل کرم هر جا بود بار آورست پیرو شاه نجف شو گر به کوثر مایلی زانکه آن آب بقا را خضر راهش رهبرست لحمک لحمی بدان و جسمک جسمی بخوان تا بدانی ذات حیدر از کدامین جوهرست هر که را باشد حصاری جز پناه مرتضی بشکند دست ولایت گر حصار خبیر است پا به دوش مصطفی بهر شکست بت نهاد پایۀ قدرش نگر کز هر دو عالم برترست در شب جان باختن بر جای احمد تکیه کرد زانکه جای مصطفی هم مرتضی را در خورست شاهی ملک جهان او را سزد کز روی قدر هر گدای آستانش صد عزیز و قیصرست پیش لطفش هشت جنّت وادی‌ای باشد سراب نزد قهرش هفت دوزخ تودۀ خاکسترست عالم علم نهان کاندر دبیرستان او تختۀ تعلیم طفلان قصّۀ خیر و شرست تا جهان بودست بود و تا جهان باشد بود زانکه نفس کاملش واصل به وحی اکبرست از خطا کاری کسی کز مهر او بویی نبرد گر همه آهوی مشکین است از سگ کمترست سینۀ ناپاک بد مهری که در جان و دلش جای شاهنشاه مردان نیست جای خنجرست گر ز دشت ارژن و سلمان کسی یاد آورد آب گردد زهرۀ او گر همه شیر نر است هر کرا کین غلامان علی در دل بود گر برادر باشدم گویم گناه مادر است گر ز روی مقبلی قنبر غلام شاه بود من سگ آن بختیارم کو غلام قنبر است یا امیرالمومنین آنی که گر گوید کسی نیست جز حبّ تو ایمان مومنان را باور است هر که نبود میوۀ حبّ تو اش چون چوب خشک آتشش باید زدن گر خود همه عود تر است چون نسوزد دشمنت از داغ دل کاندر تنش چون انار از نازکی هر قطره خون یک اخگرست خطبه بر نامت چو خواند بلبل روح القدس گلبن طوبی ز روی پایه چوب منبر است بحر الطاف ترا دریای اخضر نیم موج بلکه هر یک قطره یی از آن چو بحر اخضرست ای چراغ شرع و شمع دین دلیل راه شو کاندرین ظلمت سرا نور تو ما را رهبرست کرد «اهلی» جان فدا بهر شهید کربلا وز «سقاهُم ربهم» مزدش شراب کوثرست گر حسودان همچو روبه دشمن جان وی اند غم ندارد آنکه او را شیر یزدان رهبرست سایۀ آل علی پاینده بادا کاین پناه سایبانی از برای آفتاب محشرست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه ببند چشم ز اوراق باطل و مهمل طریق عشق بپیما به سوی خیر العمل زبان به کام بگیر از کلام بیهوده فصیح باش، که خیر الکلام، قل و دل جلال قافیه را خرج این و آن ننما چنین سخیف نباشد مقام شعر و غزل دهان شعر، ز مردار لغو کن تطهیر ز هم غذایی کرکس عقاب باشد اجل نظر به نهر رجب کن، سفید تر از شیر بنوش از لب جامش، لذیذ تر ز عسل بخوان از آنکه ز او آبرو گرفته رجب به یُمن مقدم او کعبه باز کرده بغل به غیر نور جمالش مدوز چشم امید به غیر دامن لطفش مگیر دست امل علی است آنکه ز هر عالی است او اعلی علی است آنکه ز هر کامل است او اکمل همان که در همه افلاک نیست برتر از او همان که هیچ جمالی نبود از او اجمل حسین، یک پسرش، قهرمان دشت بلا حسن، دگر پسرش، پهلوان جنگ جمل کجا قیاس شود با فلان و ابن فلان ز جبرئیل بود خاک پای او افضل أ تَعْرِفُونَ إمَاماً خَلَا عَلِيّاً؟ لا! أ تَعْلَمُونَ عَلِيّاً هُوَ الإمَامَ؟ أجَلْ! ز هرچه شرح دهم برتر است و والاتر قلم به مدح علی مانده است مستأصل همین بس است که او کفو حضرت زهراست «تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه پیکر قرآن، نشان تیرهاست آیه آیه، طعمه ی شمشیرهاست جسم پاک یوسفی در خون و خاک مثل قلب پیر کنعان، چاک چاک یک گل خونین و هفتاد و دو داغ تشنه کام افتاده در دامان باغ برگ های خشکش از خون، تر شده غنچه روی سینه اش پرپر شده سنگ دشمن، درّ نایاب من است تشنگی، شیرین ترین آب من است کاش تا بازم فدایی آورم بود هفتاد و دو یار دیگرم کاش صدها عون و جعفر داشتم قاسم و عباس و اکبر داشتم کاش می دادی مرا، صد طفل شیر تا سپر می شد گلوشان پیش تیر این من و این شعله ی تاب و تبم این بیابان گرد کویت، زینبم عهد بستم با تو تا پای سرم رخ کند تقدیم سیلی، دخترم حکم کن؛ فرمان تو، نور است نور تا گذارم چهره بر خاک تنور دوست دارم پیش چشم زینبم چوب دشمن بوسه گیرد از لبم ای ملائک، رو در این هامون کنید شمر را از قتلگه بیرون کنید ای عزیز فاطمه دادی بزن آخر ای مظلوم، فریادی بزن چاره خصم بداعین کن، حسین لب گشا، یک لحظه نفرین کن حسین ای یم رحمت نمی از ابر تو ای دو صد ایوب مات صبر تو چشم هستی بر تو خون بارد حسین صبر هم اندازه ای دارد حسین گرده باغ لاله ات خار و خس است عترتت در بین دشمن بی کس است قلب دریا سوخته چون حنجرت از صدای آب آب دخترت پیکرت آغشته با خون دل است طره ات در پنجه های قاتل است یا ز دست قاتلت خنجر بگیر یا ره گودال بر مادر بگیر کربلا، این رسم مهمانداری است؟ از گلوی میهمان، خون جاری است ای جفا جوی ستمگر، آسمان کار خود را کردی آخر، آسمان؟! با تو گفتم چرخ بازیگر نگرد با تو گفتم آسمان، دیگر نگرد دیدی آخر فتنه ها انگیختند بر زمین، خون خدا را ریختند تیغ قاتل زین جنایت خون گریست من نمی دانم که زهرا چون گریست مانده در نای گلو آوای من وای من ای وای من ای وای من کربلا دریایی از خون آمده شمر از گودال بیرون آمده قرص خورشید است در پیراهنش می چکد خون خدا از دامنش آن سر ببریده گویی دم به دم می خورد لبهای عطشانش به هم ریزد از چشمان خونریزش گلاب زیر لب آهسته گوید آب آب @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه مصائبی که سرم آمده فدای سرت چه مرهمی بگذارم به زخم‌های سرت؟ تمام راه نگاهم به چشم‌های تو بود تمام راه برایم شده است سایه، سرت وان‌یکاد بخوان! -چشم خورده قافله‌مان- که شهر پر شود از صوت دلربای سرت درست دیده‌ام آیا؟ سر تو سوخته است؟ کجا نیامده‌ام با تو پا به پای سرت؟ به پیش چشم خودم چوب خیزران می‌زد ببخش اگر که نبوده سرم به جای سرت پس از تو پرچم طاغوت سرنگون شده است و سر فراز شده حق به اتکای سرت همیشه قبله‌ی زینب سر مقدس توست اگر اجازه دهی جان دهم برای سرت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه اگر لازم شود حرف از دهان بیرون نمی آید که بی اذن علی تیر از کمان بیرون نمی آید علی را گر که بردارند از بین شهادت ها صدا از بند بند این اذان بیرون نمی آید نگوید گر که ابراهیم در آتش علی جانم یقینا سربلند از امتحان بیرون نمی آید چه رزمی می کند حیدر که در هنگام پیکارش صدا از دوستان و دشمنان بیرون نمی آید همین گونه به وقت گفتن تسبیح زهرایش نفس از سینه ی صاحبدلان بیرون نمی آید دهانم باز شد ذکر علی سوزاند دنیا را به جز آتش که از آتش فشان بیرون نمی آید شنیدم شاطر عباس صبوحی گفته بی نامش به ولله از تنور گرم نان بیرون نمی آید نجف میخانه ی شیعه ست یعنی مشتری اینجا بمیرد دست خالی از دکان بیرون نمی آید به لطف صاحبم راضی ام اینگونه، که از خانه سگ اهلی برای استخوان بیرون نمی آید چه زحمت می کشی بیهوده عزرائیل، ازاین تن نخواهد حیدر کرار، جان بیرون نمی آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه برسانند اگر تربت دلداران را در می آرند ز هر دلهره بیماران را همه سرمایه ی یک اهل کرامت، کرم است احتیاجی به دِرَم نیست، کرم داران را یوسف آن است که از تخت تنزل نکند بارها گر بفرستند خریداران را در بهشت تو چرا حرف جهنم بزنیم قلم عفو بگیرید گنه کاران را سر که گرم است پی کار تو دل هم گرم است باز دلگرم تو کردند سرِ یاران را کورتر کن گره ام را، نکند باز کنی وا مکن از سر خود جمع گرفتاران را گریه تا هست حرام است نماز باران چه خیالی است بگیرند اگر باران را بعد از این پیرهنی با یقه ی تنگ مپوش خون مکن این جگر سرخِ هواداران را رب الارباب شد، الله صفاتی که رسید شد حسین ابن علی جلوه ی ذاتی که رسید بود منظور همان گریه برای ارباب اندر آن ظلمت شب آب حیاتی که رسید ظاهرش کرب و بلا، باطنش عرش الرّحمان اذن معراج شد آن برگ براتی که رسید کرمت دست نینداخت مرا دست گرفت طیب الله به کشتی نجاتی که رسید بیشتر از همه، تو گردن ما حق داری به دلیل همه ی این برکاتی که رسید لبم از مهریه ی فاطمه سیراب نشد تشنه تر کرد مرا آب فراتی که رسید بال فطرس به عنایات تو پر میگیرد تا غلام تو شود بال سفر میگیرد دل ما خرج که شد قیمت آن بالا رفت سنگ در کنج حرم، قیمت زرّ میگیرد بهترین سود همین است که در چشم تر است به تو دل میدهد و چند گُهر میگیرد چقدر زود در خانه ی تو ریخته اند وقت خیرات، گدا زود خبر میگیرد بین فرزند و غلامت نگذاری فرقی کرم تو همه را مدِّ نظر میگیرد چقدر فاطمه تشنه ست در این شش‌ماهه انَا العطشان تو انگار جگر میگیرد اَرنی گفتنم از هر سخنی می آید ولی از سمت تو هر بار لَنی می آید کاروان راه مینداز، بمان تا برسم دارد از راه اُویس قرنی می آید تا زمین های یمن مِهر علی را دارند به قنوت تو عقیق یمنی می آید کرم ذاتی دست تو از آن جانب در قبل هر گونه عرق ریختنی می آید رنگ هر آنچه ببافد به تنت سرخ بُود به تو از فاطمه هر پیرهنی می آید پیرهن نیز به جسم تو افاقه نکند به تو انگار همان بی کفنی می آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها مبریدم! که در این دشت مرا کاری هست گرچه گل نیست ولی صحنه گلزاری هست ساربانا! مزنید این همه آواز رحیل که در این دشت مرا قافله سالاری هست من و این باغ خزان دیده خدا را چه کنم همره لاله رخان - لاله تبداری هست ساربان، تند مران قافله‌ی گلها را که در این حلقه‌ی گل، نرگس بیماری هست نیست اندیشه مرا، از سفر کوفه و شام مهر اگر نیست، ولی ماه شب تاری هست تشنه کامان بلا را، چه غم از سوز عطش ساقی افتاده ولی، ساغر سرشاری هست هستی ام رفته ز کف، بعد تو یا ثارالله هیچم ار نیست تمنای توام باری هست تا به مرغان چمن، رسم وفا آموزد یادگار از تو پرستوی پرستاری هست با وجودی که بود بار جدایی سنگین لله الحمد مرا روح سبکباری هست گر چه از ساحت قدس تو جدایم کردند هست پیوند وفا با تو مرا آری هست باغبان چمن معرفت! آسوده بخواب که مرا شب همه شب دیده بیداری هست در نماز شب خود غرق مناجات توام یار اگر نیست ولی زمزمه یاری هست مبرید از چمن حسن «شفق» را بیرون که در آنجا که بود جلوه گل خاری هست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها کربلا کارگاه زینب بود تازه آغاز راه زینب بود اینکه شد دودمانِ ظلم سیاه اثر دودِ آهِ زینب بود مُهرِ خون زد به دفترِ عشقش چوب محمل گواه زینب بود گرچه چل روز سر پناه نداشت یک جهان در پناه زینب بود «و اذا الشمسُ کورت» شرحِ روزگار سیاه زینب بود قتلگاهِ حسین، کرب و بلا شام هم قتلگاه زینب بود پیش یک لشگر مسلح و مست گریه تنها سلاح زینب بود آن تن تکه تکه تکه شده به خدا تکیه گاه زینب بود بدنی که سپاه رویش رفت روزگاری سپاه زینب بود زنده زنده تنی که عریان شد آبرو‌ دار و شاه زینب بود قطره قطره ز دیده دُر می سفت با برادر چنین سخن می گفت: پای هر پنج تن بلا دیدم من تورا روی نیزه ها دیدم سر یک نیزه ی بلند، حسین گیسوان تو را رها دیدم بین جمعیتی که سنگ زدند چهره ی چند آشنا دیدم غیرت الله، دخترانت را بین یک عده بی حیا دیدم به غذا لب نمیزنم دیگر سر سفره سر تو را دیدم کوچه گردیت کوچه گردم کرد بین این کوچه ها چه ها دیدم ذره ای از بلای کوفه نشد هربلایی که کربلا دیدم آه از آن لحظه که زمین خوردی روی جسمت برو بیا دیدم روی تل دست و پای من گم شد تا تو را زیر دست و پا دیدم دور گودال غیر سر نیزه چندتا تکه ی عصا دیدم بعد از آنكه جدايمان كردند بدنت را جدا جدا ديدم از لباس تنت نمانده نخی تن غارت شده اَ اَنتَ اَخی؟! @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها روزی حسینی، حسنی دارم و بس در مملکت ری وطنی دارم و بس عشاق ره عشق سبکبال ترند من نیز فقط پیرهنی دارم و بس دوری مسافت نشود مانع من تا شوق اُویس قرنی دارم وبس حالا که حرم نیست، مرا شمع کنید امشب هوس سوختنی دارم و بس دنیا تو اگر یوسف کنعان داری من نیز امام حسنی دارم و بس تا لطف حسن هست، خریداری هست تا زلف حسن هست، گرفتاری هست باید سر ما را به طنابی بزنند در مقدم خورشید جنابی بزنند عشاق نشستند سر راه کسی تا دست به حسن انتخابی بزنند باید که به جای چلچراغ و گنبد بالای بقیع، آفتابی بزنند حالا که در رحمت زهرا باز است زشت است اگر حرف عذابی بزنند آن طایفه ای که پسر زهرایند خوب است که در شهر نقابی بزنند ای یوسف کنعان علی ادرکنی ای ذکر حسن جان علی ادرکنی ما از قِبَل تو لقمه نانی داریم مثل سگ کهف، استخوانی داریم هر جا کرم است سائلی در کار است ما با تو همیشه داستانی داریم تو واسطه می شوی که هنگام دعا این گونه خدای مهربانی داریم اصلا چه نیاز لیله القدری هست تا نیمه ماه رمضانی داریم ای سوره ی یوسف مدینه، در شهر ما ترس نظر ز این و آنی داریم این قد رشید تو تماشا دارد لا حول ولا قوه الا . . . دارد ماییم و تقاضای نظر داشتنت یک شب ز محله ام گذر داشتنت ای یوسف ما به ازدحام عادت کن ماییم و تویی و درد سر داشتنت تو صبر و سکوت کرده ابراهیمی قربان تو و چنین تبر داشتنت تو بانی کربلا شدی و حتی روزی حسین شد پسر داشتنت مبهوت شدند لشگریان جمل از یک تنه این همه جگر داشتنت ای آیینه عَزّ و جلّ ادرکنی ای حیدر کرار جمل ادرکنی تو میوه هر سال جمل می گشتی پرواز پر و بال خودت می گشتی هر وقت مقابل علی می رفتی آیینه ی اجلال خودت می گشتی حیف است که با مردم دنیا باشی جا داشت فقط مال خودت می گشتی بهتر که همان پیش خدا می ماندی با مردم امثال خودت می گشتی گفتند: تو گوشواره ی زهرایی در کوچه به دنبال خودت می گشتی هیهات از آن دست بدی که بد زد دستی که میان کوچه تا آمد زد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه قرآن گشودم آیۀ محشر بیاورم می‌خواستم که سورۀ کوثر بیاورم من کیستم ز فاطمه سر در بیاورم باید کسی شبیه پیمبر بیاورم هنگام وصف، عقل مرا ترک می‌کند معراج رفته شأن تو را درک می‌کند با نور تو زمین شرف آسمان گرفت چل روز مصطفی ثمری بی‌کران گرفت پا بر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت تا آمدم بگویم زهرا، زبان گرفت گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت مادر سلام! گوشۀ چشمی به ما کنید مادر سلام! درد مرا هم دوا کنید با این امید در زده‌ام تا که وا کنید لطفی به این اسیرِ یتیمِ گدا کنید حالا اگر چه چادر تو وصله‌دار هست من سائلم، همیشه برایم انار هست یا آیه آیه آیۀ خود «هل أتی» کنی یا از کرم لباس عروسی عطا کنی چادر امانتی بدهی تا چه‌ها کنی یک قوم را به نور خدا آشنا کنی دنیا تو را نخواست که این‌گونه زشت شد خاکی که زیر پای تو آمد، بهشت شد دنیا تمام ظلمت و تو ماورای نور با تو کم است فاصله تا انتهای نور همسایه‌ات اگر که شده آشنای نور این بوده است از برکات دعای نور در آسمان نور چه بدری، شبیه توست در سال یک شب است که قدری شبیه توست در خانه عطر سیب تو از بس جمیل بود یادآور بهشت خدای جلیل بود سرچشمۀ وضوی تو از سلسبیل بود جاروی خانۀ تو پر جبرئیل بود دنیا به پای مهر تو از شرم آب شد آبی که گشت مهریۀ تو، گلاب شد آنکه تو را به جملۀ «لولاک» می‌شناخت درک تو را فراتر از ادراک می‌شناخت پرواز را چه کس به جز افلاک می‌شناخت بانوی آب را پدر خاک می‌شناخت نام پدر همیشه به دنبال مادر است خیرالعمل محبت زهرا و حیدر است این روزِ مادری، دل من غیر غم نداشت دیگر توان از تو سرودن، قلم نداشت رفتم مدینه آنچه که می‌خواستم نداشت گفتم زیارتش کنم اما حرم نداشت مرغ دلم که داشته یک بام و دو هوا بی‌اختیار پر زده اکنون به کربلا حالا عجیب نیست اگر بی‌مقدمه پرواز می‌کنیم حوالی علقمه آنجا که قد خمیده رسیده است فاطمه او روضه‌خوان و در حرم افتاده همهمه حال و هوای صحن دلم نینوایی است شب‌های جمعه فاطمه هم کربلایی است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها به گوش باش جرس را، به گوش ای دل غافل! گذشت قافله ی عشق و خفته پای تو در گِل به گوش ای دل غافل، چو تخته پاره مبادا به حرف موج بگردی بر آب عاطل و باطل به ورطه های بلاخیز، ناخدا که نباشد نمی رسد به سلامت کسی به پهنه ی ساحل به هر چه چنگ زنی عاقبت تباه ترینی... به تار چادر زینب مگر شوی متوسل سلام خواهر طوفان سلام خواهر خورشید سلام خواهر دریا سلام خواهر ساحل اگر امام بخوانم تو را گزافه نگفتم نمی رسید قیام حسین بی تو به منزل به هر کجا که بدوزیم چشم، رد تو پیداست شمار داغ تو پنهان به سطر سطر مقاتل تن شکسته و موی سپید و قد خمیده... به پای عشق برادر ندارد این همه قابل سری به نیزه بلند ست در برابرت ای وای شهید زنده ای اکنون، چه حاجت ست به قاتل مگر که راه ترا، نیزه ها جدا کند از او وگرنه بین دو دلبسته نیست فاصله حائل کرامت تو چه ها می کند که سلسله حتی به دست و پای تو افتاده مثل کودک سائل زبون شمردن رنج اسارت ست چه آسان به دوش بردن بار امانت ست چه مشکل چه ها که بر سرت آورد داغ طفل سه ساله رسید جان تو بر لب، بریدی از نفست دل خدا کند که نجوییم هیچ جا سندش را روایتی که تو سر کوفتی به چوبه ی محمل چه غم که نیست توان، می کنی نشسته "قُمِ الیل" در اوج داغ نکردی شبی تو ترک نوافل جلیله، فاضله، امنیه، باکیه، جبل الصبر فصیحه، عالمه، بنت الهدی، ملیکه خصایل عقیله، قُرَة عین الامیر، سِرُّ ابیها تو را ز فضل پدر کس نگویدت که چه حاصل به قتل کفر کمر بست تیغ خطبه ات آنسان که می نمود ابا الحرب ذوالفقار حمایل چه زَهره ها که نمود آب ابن آکله، آنجا که با خطابه ی زهرایی تو گشت مقابل هنوز هم به سر آسمان شام بلا خیز نگشته صاعقه ی غیرتی شبیه تو نازل خوشا به حال مریدی که شد به حق تو عارف... تویی مراد طریقت تویی شریعت کامل که طالبان حقیقت، به فرض وهم بگردند مگر به صبح قیامت به فیض درک تو نائل @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها طفل ویرانه شدن زار شدن هم دارد قد خم، دست به دیوار شدن هم دارد تا صدای لبت آمد، لبم از خواب پرید سر تو ارزش بیدار شدن هم دارد عقب افتادن این چند شب از عاطفه ات این همه بوسه بدهکار شدن هم دارد بی سبب نیست که با دست به دنبال توام چشم خون لخته شده، تار شدن هم دارد دخترت نیستم از طشت رهایت نکنم دختر شاه فداکار شدن هم دارد معجری را که تو از مکه خریدی بردند موی آشفته گرفتار شدن هم دارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها گوشوارم را بگیر انگشترش را پس بده آه، تنها دلخوشی دخترش را پس بده موی بابا را رها کن، گیسوی من را بکش هر چه میخواهی بزن اما سرش را پس بده چشمهایش پر ز خاکستر شده، نشناختم لطف کن مژگان چشمان ترش را پس بده معجرم آتش گرفت و گیسوانم سوخته جای آن، کهنه لباس مادرش را پس بده لااقل قبل از رسیدن تا سر بازار شام تکه ای از روسری خواهرش را پس بده عاقبت جان میدهد از این پریشانی رباب جای این طعنه زدن ها اصغرش را پس بده کودکی از بام سنگی را به سویم پرت کرد داد زد خلخال پای لاغرش را پس (نده) روضه خوان مبهوت مانده در ردیف روضه ها گوشوارش را نگیر، انگشترش را پس بده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویند و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گویند اشارات زلالی از طلوع تازه ی نرگس پیاپی می وزد از سمت میقاتی که می گویند زمین در جست و جو، هر چند بی تابانه می چرخد ولی پیداست دیگر آن علاماتی که می گویند جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش کنار خیمه ی سبز ملاقاتی که می گویند کنار جمعه ی موعود، گل های ظهور او یکایک می دمد طبق روایاتی که می گویند کنون از انتهای دشت های شرق می آید صدای آخرین بند مناجاتی که می گویند و خاک، این خاک تیره، آسمانی می شود کم کم در استقبال آن عاشق ترین ذاتی که می گویند و فردا بی گمان این سمت عالم روی خواهد داد سرانجام عجیب اتفاقاتی که می گویند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه لطف کن این قطره را تا رود و دریا هم ببر ابرهای رحمتت را سمت صحرا هم ببر سوی کنعان بوی پیراهن خبر را می‌برد یک خبر از جانب خود به زلیخا هم ببر عاقبت بار گناهانم زمینم زد، بیا دست‌هایم را بگیر و یک قدم راهم ببر بار من بر روی دستم مانده، آقا می‌خری؟! لطف کن یکجا بخر آقا... و یکجا هم ببر هرشب، هرشب نامتان را برده‌ام، پس خواهشا صبح محشر که می‌آید نام من را هم ببر در قیامت هم به دنبال غذای روضه‌ام ای ملک! من آب و نانت را نمی‌خواهم، ببر اربعین پای پیاده از نجف تا کربلا التماست می‌کنم این جمع را با هم ببر @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها روزها را با توسل کردنم شب می‌ کنم دارم از این ناحیه خود را مقرب می‌ کنم خلق تحویلم نمی‌ گیرند، تحویلم بگیر تو که تحویلم نمی­ گیری همه‌ ش تب می‌ کنم عقل را از بارگاه عشق بیرون کرده‌ اند خویش را دارم به دیوانه ملقب می‌ کنم اختیار «عبد» یا «رب» را به دست من دهند اختیاراً خویش را عبد و تو را رب می‌ کنم من که عادت کرده‌ ام شب‌ ها به درس عاشقی روزها فکر فرار از دست مکتب می‌ کنم دیشبم از دست رفت و حسرتش را می‌ خورم گرچه امشب آمدم گریه به دیشب می‌ کنم گفت کارت چیست گفتم چند سالی می‌ شود کفش‌ های گریه کن‌ ها را مرتب می‌ کنم من تمام خلق را یک روز عاشق می‌ کنم من تمام شهر را از تو لبالب می‌ کنم هر سحر از پنج‌ تن، گریه تقاضا کرده‌ ام هر چه را دادند یکجا خرج زینب می‌ کنم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه بلبل در قفسیم و ز چمن می گوییم یا اویسیم و مدیحت ز قرن می گوییم یا که مانند مسافر ز وطن می گوییم «گر چه دوریم به یاد تو سخن می‌گوییم بعد منزل نبود در سفر روحانی» در دلم بود شوم زائر بین الحرمین مادرم بود مشوّق که ادا سازم دین پدر آهسته مرا گفت که ای نور دو عین! «هر دری بسته بود جز در پرفیض حسین این در خانه ی عشق است که باز است هنوز» کیست آن کس که به نام تو عسل‌ نوش نگشت؟ قصّه‌ ی تو که شنیده است که مدهوش نگشت؟ یاد تو از دل تاریخ فراموش نگشت «دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست» غرقه‌ ی اشک غمت را هوس ساحل نیست کشته‌ ی شوق تو را شکوه‌ ای از قاتل نیست هر دلی را که نشد لطف تو شامل، دل نیست «هر که از عشق تو دیوانه نشد، عاقل نیست عاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود» دست اگر هست همانا ید بیضا باشد لب اگر هست لب لعل مسیحا باشد غم اگر هست غم یوسف زهرا باشد «دل اگر هست دل زینب کبری باشد آفرین باد بر این همّت مردانه ی دل» عرشیان پا به حریم تو به حرمت بزنند به مقامت به لب انگشت ز حیرت بزنند خطبه‌ ات خوانده، دم از اوج بلاغت بزنند حوریان از غم تو لطمه به صورت بزنند قدسیان ناله برآرند که جانم زینب در مدینه غم بی دستی سقّا مبرید قصّه‌ ی مادر و گهواره و یغما مبرید خبر از دختر و طشت و سر بابا مبرید «نام اکبر به سر تربت لیلا مبرید بگذارید جوان مرده قراری گیرد» @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عاشق شدم دوباره سرم را بیاورید بار گران در به درم را بیاورید اصلاً سیاه شد که ز داغش شود سفید ای قوم روضه خوان، جگرم را بیاورید اُولی ترم من از همه در گریه بر خودم اوّل برای من خبرم را بیاورید بال مگس گرفت ز سیمرغ، حوصله ای اهل گریه پلک ترم را بیاورید من مست حُب شدم، سخن از مستحب نگو ای تاک ها، بَرِ شجرم را بیاورید دستم نمی رسد که بیفتم به پای او ای اهل اوج، بال و پرم را بیاورید کاشی کنید حوض دو چشم مرا و بعد هر شب برای من قمرم را بیاورید نه خوانده می شود، نه نوشته، ولی بگو تشدید گریه ی سحرم را بیاورید هر «یا حسین» زخم جدیدی ست کهنه کار آن کهنه ی جدیدترم را بیاورید حالا که تا دیار تو ما را نمی برند ما قلبمان شکست، حرم را بیاورید بر تربتم ز روضه ی اکبر زنید آب و آن گه به مرقدم پسرم را بیاورید @poem_ahl