eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها مویم سفید گشته و رویم سیاه شد رویم سیاه... هر چه که شد از گناه شد سرمایه ی جوانی ام ارزان فروختم طی شد جوانی من و عمرم تباه شد تو اختیار دادی و گفتی که بنده باش صد حیف از این اراده که خرج گناه شد یک بار هم شده بزنم ... امتحان بکن شاید گدای شب به شبت سر به راه شد رویی برای توبه نمانده است ای کریم اما دوباره ذکر لبم یا اِلٰه شد لطف تو بود، فاطمه ما را قبول کرد اشکم همیشه خرج مصیبات شاه شد این جمله را به نیت روضه نوشته ام آقا که رفت، زینب او بی پناه شد اهل زمین و اهل سما ناله می زدند شمر لعین که واردِ در قتلگاه شد «وای از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم» بعد از غروب نیت شان خیمه گاه شد یک سو سنان و یک طرف دشت، حرمله زینب میان قائله بی تکیه گاه شد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها روضه برپا بود هر جا آب بود روضه هایش ذکر بابا آب بود مقتل جانسوز آقا آب بود: تشنه لب بود آه اما آب بود روضه خوانش گاه ظرفی آب شد گاه گاهی روضه خوان قصاب شد ماجرای آب، آبش کرده بود غصه ی ارباب آبش کرده بود مادری بی تاب آبش کرده بود دختری بی خواب آبش کرده بود یا خودش بارید دائم یا رباب روضه می خواندند هر دم با رباب پیکری را بر زمین پامال دید شمر را در گودی گودال دید عمه را بالای تل بی حال دید لشکری را در پی خلخال دید هجمه ی شمشیرها یادش نرفت سنگ ها و تیرها یادش نرفت هم به تن رخت اسارت دیده بود خیمه را در وقت غارت دیده بود از سنان خیلی جسارت دیده بود از حرامی ها شرارت دیده بود آتش بی داد دنیا را گرفت شمر آمد راه زن ها را گرفت عمه را با دست بسته می زدند با همان نیزه شکسته می زدند بچه ها را دسته دسته می زدند می شدند آنقدر خسته... می زدند تازیانه جای طفلان خورده بود زین جهت خیلی به زینب برده بود با تنش زنجیرها درگیر بود در غل و زنجیر امّا شیر بود از نگاه حرمله دلگیر بود او جوان بود آه امّا پیر بود ماجرای شام پشتش را شکست غصه های شام پشتش را شکست کوچه های شام پیرش کرده بود شهر و بار عام پیرش کرده بود سنگ روی بام پیرش کرده بود طعنه و دشنام پیرش کرده بود بی هوا عمامه اش آتش گرفت مثل زهرا جامه اش آتش گرفت درد و رنج و غصه ی بسیار دید از زبان شامیان آزار دید خواهرانش را سر بازار دید عمه را در معرض انظار دید بزم مِی بود و سر و طشتی طلا خیزران بود و عزیز مصطفی نیزه بازی با سرش هم جای خود بوریا و پیکرش هم جای خود دست بی انگشترش هم جای خود ماجرای خواهرش هم جای خود خاک را همسایه ی افلاک کرد خواهرش را در خرابه خاک کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه شب است و بین کوچه ها غریبه پر نمی زند همان که نیست دربدر، درِ سحر نمی زند بساط گریه هام را دوباره پهن کرده ام کسی گدای خسته را در این گذر نمی زند اگر که مضطر آمدم کسی مرا نخواسته مریضم و به بسترم طبیب، سر نمی زند جنون و مستی گناهِ من، مرا تباه کرد و گرنه هیچ عاقلی که سر به در نمی زند دوباره هم بخر مرا، بخر ضرر نمی کنی خدا بدی بنده ها، به تو ضرر نمی زند همیشه منت علی کِشم نه هر کسی دگر! که نوکر علی دم از کسی دگر نمی زند ببین بجز همان که از امام خود جدا شده به باغ خانهء پیمبرش شرر نمی زند بی اذن! در شکسته شد، خبر نداشت جبرئیل! یکی که داغدیده را چهل نفر نمی زند زنی بخاطر علی، شکسته پهلویش ولی اگرچه زخم خورده ناله از جگر نمی زند حسین هم بخاطر علی غریب کشته شد و گرنه دشنه را کسی که اینقدر نمی زند خیال کن که چکمه روی پیکرش نمی دود! و پیش مادرش لگد به محتضر نمی زند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سفره تا باز شود زود گدا می آید مثل هر بار به دنبال عطا می آید آمد از عرش نوایی که بیایید همه راه گم کرده به دنبال صدا می آید همه سرمایه ی یک ساله ی خود باخته ام بنده ی باخته ی بی سر و پا می آید یک نفر نیست بگوید که میان پاکان این گنه کارِ زمین خورده کجا می آید آن کسی که همه جا رفته طردش کردند تا تعارف بزنی اَش که بیا، می آید به من و کاسه ی خالی تمنا کردن به تو و دست کریم تو سخا می آید هر دلی می شکند خانه ی تو می گردد دل که از غیر تهی گشت خدا می آید وا شود گوشه دل ما اگر ای اهل سحر بینمان زمزمه های شهدا می آید هر چه خیر است در خانه ی زهرا باشد مادر ما صف محشر پِیِ ما می آید تا که گفتیم حسین مجلسمان ریخت بهم بوی سیب حرم کرب و بلا می آید بی قرارم چه کنم من نجفم دیر شده عطر زهراست ز ایوان طلا می آید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بساط عاشقی ما به پاست این شب ها زمان آشتی با خداست این شب ها گناهکار قدیمی دوباره برگشته صدای زمزمه ها آشناست این شب ها زمان بده به زمین خورده اِی اِلهِ کریم اگر مرا بزنی هم رواست این شب ها خوشا به حال گدایی که چشم تر دارد که گریه های سحر کیمیاست این شب ها کنار سفره ی افطار زیرلب گفتم نگفته ای به خود آقا کجاست این شب ها قسم به خاک نشسته به چادر زهرا مرا ببخش، ببخشی رواست این شب ها ز فتنه های زمانه خط امان داری چرا که نام علی ذکر ماست این شب ها گدای صحن و سرای شهنشه نجفم دلم هوایی ایوان طلاست این شب ها دل شکسته ی ما با سلام بر ارباب مسافر حرم کربلاست این شب ها سلام بر لب عطشان سیدالشهدا سخن ز تشنه لب سر جداست این شب ها شنیده ام که سرش نی به نی عوض میشد شکایت من از آن نیزه هاست این شب ها @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه هرکه سوز جگر و اشک روانش دادند بر سر کوی مناجات امانش دادند آنکه گردید نظر کرده‌ی صاحب نظران جلوه حضرت معشوق نشانش دادند دیده ای را که مطهر شده با اشک سحر جام وصلی ز سبوی رمضانش دادند آن دلی راکه عیارش به دعا خالص شد نیمه شب وقت مناجات زبانش دادند زیرو رو میکند عالم نفس آن واعظ که ز انفاس علی فن بیانش دادند بنده ای که شده تسلیم به تقدیر خدا هرچه دادند به ابرار همانش دادند باغ آن سینه که شد زنده به باریدن اشک سبزی عشق به ایام خزانش دادند نوکری را که ملقب شده بر نام حسین ظل رحمانیت عرش مکانش دادند هرکه خودرا برساند حرم کرب و بلا مستقیما ز خدا برگ امانش دادند آن گلویی که دم روضه زینب دارد اثری خاص به لحن سخنانش دادند باسلامی همه عشاق بریزد برهم آنکه بادست حسین لقمه نانش دادند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه از گنهِ دم به دمم آتش طوفنده شدم هم شدم از توبه خجل، هم زتو شرمنده شدم صاحب من! خالق من! داور من! یاور من! حیف تو را داشتم و غیر تو را بنده شدم شعله ای از نار بُدم شاخه ای از خار بُدم با نظر رحمت تو باغ گل از خنده شدم قطره بُدم بحر شدم ذره بُدم مهر شدم بلکه درخشنده تر از مِهر درخشنده شدم وصل تو شد عزت من هجر تو شد ذلت من با تو سرافراز ولی بی تو سرافکنده شدم وای بر این بندگی ام مرگ بر این زندگی ام مرده یک عمرم و در خاک لحد زنده شدم بار خدایا کرمی از یم اخلاص نمی کز شرر عُجب و ریا آتش سوزنده شدم سیل گنه برد مرا بحر بلا خورد مرا وای که من غرق در این بحر خروشنده شدم خاک قدوم ولی ام "میثم" دار علی ام با نفس شیر خدا زنده و پاینده شدم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه خلعت نوکری اش را به تنم کرد حسین مورد مرحمت پنج تنم کرد حسین دست من نیست اگر پیرهنم پاره شده ست پیرهن پاره آن پیرهنم کرد حسین نعل بر سینه او خورد که ما سینه زدیم سینه‌اش خرد شد و سینه زنم کرد حسین گفتم آنقدر حسین جان که حسینیه شدم حمدللّه که بیت الحزنم کرد حسین سینه خونی ما گفت شهیدیم همه بین این خیمه چه خونین بدنم کرد حسین باز هم دیر رسیدیم و سرش را بردند باز هم مثل اویس قرنم کرد حسین شب دلشوره زینب، شب عاشورا شد شب بر سینه و بر سر زدن زهرا شد مثل طفل کوچکی یک بار دیگر در تنور تا سحر خوابید بر دامان مادر در تنور شد نماز عصر، گفت اللّه اکبر روی نی شد نماز صبح، گفت اللّه اکبر در تنور آیه والشّمس زینب را دو نیمش کرده‌اند نیم آن در قتلگاه و نیم دیگر در تنور در مقاتل گفته‌اند أمّا که باور می‌کند رفته باشد زینت دوش پیمبر در تنور آه یک لحظه، فقط یک لحظه فکرش را بکن تن به زیر نعل‌ها باشد ولی سر در تنور گیسویی که تا دو لحظه پیش دست شمر بود باز شانه می‌شود با دست مادر در تنور هر دو می‌سوزد ولیکن این کجا و آن کجا موی من در خیمه و موی برادر در تنور بعد از آن حق نان و آتش را کنار هم گذاشت هر کسی که نان بخواهد می‌برد سر در تنور @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سه سال طفل تو بودن هزار سال گذشت تکامل دل زار من از کمال گذشت محال بود که آن خارها مرا نکشند ولی به شوق تو جان من از محال گذشت پس از تو آب نخوردم به اصغر تو قسم لبم به خاطرت از جرعه ی زلال گذشت لبت به چوب حراج از بها نمی افتد لبم خرید و پسندید و بی سؤال گذشت برای رنگ و رفو از حنا و شانه چه سود؟ حریر زلف من از مرز پایمال گذشت نسیم شام وزید و مرا پریش نکرد نیافت چون به سرم مو، به انفعال گذشت دهان تنگ تو اینقدرها محیط نداشت جمالت از اثر سنگ، از جلال گذشت به غارت حرم تو عروسکم گم شد پس از تو بازی من بین قیل و قال گذشت گدای قرص مَهَم قرص نان نمی خواهم دلم به عشق هِلال تو از حلال گذشت مرا همیشه دم خواب بوسه می دادی تو وام دار منی، وعده رفت و مال گذشت چو رنگ صورت خود می پرم به اوج فلک و بال زخمی من امشب از وبال گذشت @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها فارغ از خود کی کند ساز پریشانی مرا بس بود جمعیتم کز خویش می‌دانی مرا در بساط وصل، چشم و لب ندارند اختلاف گر بگریانی دلم را یا بخندانی مرا خیزران از حرمتم برخاست اما بد نشست کاش ای بابا نمی‌بردی به مهمانی مرا چند شب بی‌بوسه خوابیدم دهانم تلخ شد نیستی دختر مرنج از من نمی‌دانی مرا دختران شام می‌گردند همراه پدر کاش می‌شد تا تو هم با خود بگردانی مرا دخترت نازک‌تر از گل هیچ گه نشنیده بود گوش من چون چشم شد اسباب حیرانی مرا تخت و بختی داشتم از سلطنت در ملک خویش کاش می‌شد باز بر زانوت بنشانی مرا انتظاری مانده روی گونه‌ای پژمرده‌ام می‌توان برداشت با بوسی به آسانی مرا شبنم صبحم، خیالم، خاطرم، شوقم، دلم ارتباطی نیست هرگز با گرانجانی مرا چشم تو هستم، ز غیر من بیا بگذر پدر چشم‌پوشی کن کفن باید بپوشانی مرا @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها دوش قرص مه روی تو به یادم آمد طلعت روی نکوی تو به یادم آمد می گذشت از در مسجد نفس آلوده سگی گذر خویش به کوی تو به یادم آمد سائلی دامن خود را به رفویی می دوخت دامن خویش به رفوی تو به یادم آمد ذکر خیر تو شد و بال ملک گستردند بوی اشک آمد و بوی تو به یادم آمد بخت خود دیدم و کارم گرهی محکم خورد گره های سر موی تو به یادم آمد بسملی بال و پر خویش به خون می آلود بین گودال وضوی تو به یادم آمد می بریدند لب تشنه سر از حیوانی بر سرم خاک، گلوی تو به یادم آمد آتشی در دل شب جلوه نمایی می کرد دختر سوخته موی تو به یادم آمد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه تو فقط دست به زانو مزن و گریه مکن گیرم ای شاه کسی نیست...خودم نوکر تو لحظه ای فکر کنی پیر شدم، مدیونی در سرم هست همان شوق علی اکبر تو من خودم یک تنه از کرببلا می برمت چه کسی گفته که پاشیده شده لشگر تو تو برایم نگرانی چه می آید سر من من برایت نگرانم چه می آید سر تو همه را بدرقه کردی و به میدان بردی می روی، هیچ کسی نیست به دور و بر تو بده پیراهن خود را که خودم پاره کنم نمی ارزد سر این کهنه شده... پیکر تو... وای از معجر من، معجر من، معجر من وای از حنجر تو، حنجر تو، حنجر تو سعی ام این است ببینم بدنت را، اما چه کنم! شمر نشسته جلوی خواهر تو @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه یک لحظه ام شده به روی پای خود بایست فریاد می زنند که پاشیده لشکرم با هر عذاب و زحمت و جان کندنی شده باید تو را از علقمه تا خیمه ها برم دستی به تن نمانده که بر شانه ام نهی باید کشان کشان برمت جانب حرم یک یا علی بگو و به همراه من بیا می بردمت به خیمه اگر بود اکبرم درمانده ام کنار تو باشم و یا خبر از حال و روز تو برسانم به دخترم رفتی تمام اهل حرم نیمه جان شدند برگرد تا نمرده ز دلشوره خواهرم برگرد تا نرفته کسی جانب خیام برگرد تا نگفته کسی وای معجرم زهرا گرفته در دم آخر سر تو را من را بگو که شمر نهد پا به حنجرم تو سر نهاده ای دم آخر به سینه ام من را بگو که رو به زمین می شود سرم من را بگو که در دل گودال قتلگاه از تن جدا کنند سرم پیش مادرم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه ای که چون من هزارها داری آسمانی پُر از دعا داری دست هایم دخیلتان هستند بس که دستِ گره گشا داری از گدا هم کریم می سازی بس که اعجاز کیمیا داری من هوای تو را به سر دارم تو هوای دلِ مرا داری هر چه بیمار هم بیاید باز تو برایِ همه دوا داری دل شکسته کسی به من می گفت: خوش به حالت امام رضا داری درِ این خانه را زدم عشق است کفتر جلدِ مشهدم عشق است ما ندیدیم بام از این بهتر هیچ جا احترام از این بهتر آهوی دامِ آهویت هستم نیست صیاد و دام از این بهتر از تهِ دل سلام همسایه ای سلام اَلْسلام از این بهتر با جُزامی، غلام، هم سفره من ندیدم مرام از این بهتر برتر از حاکمی، سلیمانی ست تو بگو که کدام از این بهتر نوکر خانه ی تو باشم من که نباشد مقام از این بهتر غیر نوکر شدن چه می خواهم؟ جز کبوتر شدن چه می خواهم؟ باز دارم به سر هوای ضریح دل من تنگ شد برای ضریح دوست دارم رها شوم از خود در میان سر و صدای ضریح دست هایِ پر از تمنایی می خورد رویِ حلقه های ضریح می شود خوب تر خدا را دید در همان یا رضا رضای ضریح واجب است به هر عاشق سجده ی شکر پیش پای ضریح حرم ثامن الحجج رفتم میلیون مرتبه به حج رفتم اشک با من سرود غم با تو نوحه ی گریه دار و دَم با تو گفتن شعرِ روضه ها با من جلوه دادن به محتشم با تو ناله از دل زدن بُوَد با من کربلا کردن دلم با تو گذری کن شبی به روضه ی ما چشم با این گدا، قدم با تو دست با من، به سر زدن با من زدنِ خیمه و علم با تو روضه خواندن برای تو با من گریه های مُحَرمم با تو روضه خواندی تو ای امام غریب جَدِّ ما تشنه بود یَابنَ شبیب جَدِّ ما را سوارها کشتند بین گودال بارها کشتند جَدِّ ما یک نفر ولی او را لشگری از هزارها کشتند نعل ها گرد و خاک می کردند جَدِّ ما را غبارها کشتند خواهرش را پس از بریدن سر خنده ی نیزه دارها کشتند وای از عصرِ روزِ دهم وای از ضربه ی دوازدهم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است آنکه نامش زین اَب خوانده رسول کردگار چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است آنکه بر خوانَد حدیث اُمّ ایمن بر امام من به جرأت گویم آن زن هم حسین هم زینب است آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب کند و افکند از پی و بن ریخت بر هم زینب است دامن شیر خدا بین، شیر زن میپرورد در شهامت برتر از سارا و مریم زینب است آنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد عَلم چون حسین بر دشمنان یکدم نشد خم زینب است با برادر درد دل میکرد این سان تا سحر آنکه ریزد از فراقت اشک ماتم زینب است وصف زینب را ز من مشنو بیا در کربلا خود بین چون حامی ناموس عالم زینب است ملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است پرچمت گر سرنگون شد من نگه میدارمش غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است منزوی هرگز مزن بیهوده لافِ عاشقی این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است @poem_ahl
امشب هوای گریه دارم امشب خدایا بی قرارم از دست رفته طاقت من تا صبح می خواهم ببارم آشفته حال و بی پناهم من روسیاهم روسیاهم امشب دلم را زیر و رو کن محتاج یک گوشه نگاهم «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ» ای آن که ستّار العیوبی ای آن که غفّار الذنوبی هر چه بدی کردم من اما از تو ندیدم غیر خوبی من آمدم با خسته حالی دارم دلِ غرق ملالی نشنیده ام درمانده ای را رد کرده باشی دستِ خالی «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ» این جان به لب جایی ندارد این خسته مأوایی ندارد آخر کجا دارد کسی که غیر از تو مولایی ندارد بی تاب و بی صبر و پریشان دلتنگ و دل خون و پشیمان آمد گدای روسیاهت یا رب تو از من رو مگردان «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ» شد دیده ام از خونِ دل پُر دل خون ترم امشب من از حُرّ شرمنده ام «یا غافرَ الذَّنب» آشفته ام «یا کاشفَ الضُّر» از غیر تو من دل بریدم با صد امید اینجا رسیدم یارب به حقِ «صبر زینب» امشب مکن تو نا امیدم «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللهِ» @poem_ahl
صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله صلی‌الله‌علیه‌وآله آیه آیه همه جا عطر جنان می آید وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید جبرئیلی که به آیات خدا مانوس است بشنود مدح تو را با هیجان می آید می رسی مثل مسیحا و به جسم کعبه با نفس های الهی تو جان می آید بسکه در هر نفست جاذبهٔ توحیدی ست ریگ هم در کف دستت به زبان می آید هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده ست قبلهٔ عزت و ایمان به جهان می آید نور توحیدی تو در همه جا پیچیده ست از فراسوی جهان عطر اذان می آید عرش معراج سماوات شده محرابت ملکوتی ست در این جلوهٔ عالم تابت خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد نور توحید به قلب بشر ارزانی شد خواست حق، جلوه کند روشنی توحیدش قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد ذکر لب های تو سرلوحهٔ تسبیحات است عرش با نور نگاه تو چراغانی شد سیره ات نور، روایات و صفاتت همه نور نورت آئینهٔ آئین مسلمانی شد به سراپردهٔ اعجاز و بقا ره یابد هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد خواستم در خور حسن تو کلامی گویم شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد ای که مبهوت تو و وصف خطی از حسنت عقل صد مولوی و حافظ و خاقانی شد «در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد» جنتی از همهٔ عرش فراتر داری تو که در گلشن خود سورهٔ کوثر داری دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است چه نیازی ست که تا عرش قدم بر داری جذبهٔ چشم تو تسخیر کند عالم را در قد و قامت خود جلوهٔ محشر داری عالم از هیبت تو، شوکت تو لبریز است اسداللهی چون حضرت حیدر داری حسنین اند روی دوش تو همچون خورشید جلوهٔ نورٌ علی نور، مکرر داری اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند روشنی بخش جهان، قبلهٔ دنیا هستند ای که در هر دو سرا صبح سعادت با توست رحمت عالمی و نور هدایت با توست چشم امید همه خلق و شکوه کرمت پدر امتی و اذن شفاعت با توست با تو بودن که فقط صِرف مسلمانی نیست آن که دارد به دلش نور ولایت، با توست بی ولای علی این طایفه سرگردانند دشمنی با وصی ات، عین عداوت با توست باید از باب ولای علی آید هر کس در هوای تو و در حسرت جنت با توست سالیانی ست دلم شوق زیارت دارد یک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست کاش می شد سحری طوف مدینه آنگاه نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه از یاد خدا دوری و غفلت، به چه قیمت؟ من مانده ام و این همه ذلت، به چه قیمت؟ از نعمت سرمایه ی خود، بهره نبردم سرمایه ی عمرم شده حسرت، به چه قیمت؟ گیرم که گناه است و نشاطش... که چنین نیست ای دل تو بگو بردنِ لذت، به چه قیمت؟ یکبار نگفتم به خودم، لحظه ی غفلت آزرده شود حضرت حجت به چه قیمت؟ از بس که نچرخیده زبانم به مناجات شد ورد لبم تهمت و غیبت، به چه قیمت؟ غافل شدن از مرگ و قیامت هنری نیست رسوایی در روز قیامت به چه قیمت؟ دلبسته ی دنیا شدم و ماحصلم سوخت رفت از کف من فیض شهادت، به چه قیمت؟ درمانده ام از معرفت حق که مرا هم با کوه گناه، کرده دعوت، به چه قیمت؟ مقصود، علی باشد و فردوس بهانه است بی روی علی، دیدنِ جنت به چه قیمت؟ صد شکر که در خیل محبین حسینم خارج شوم از بزم محبت به چه قیمت؟ در کوفه همه پشت به ارباب نمودند حیرت زده ام که به چه قیمت؟ به چه قیمت؟ از کوچکی و پستی دنیا چه بگویم غارت شده پیراهن حضرت به چه قیمت؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه طعنه ی خلق مرا سخت اذیّت کرده بارها آینه از سنگ شکایت کرده به گدایی که در این کوچه محبّت نچشید چه کسی غیر تو این‌قَدر محبت کرده بهترین کیفیت سجده ی ما"سوختن" است هرکسی سوخت، بگو خوب عبادت کرده حکم دادند در این شهر به دیوانگی ام شهر بی عشق، مرا زود قضاوت کرده آنقدر گریه برای تو مرا بالا برد هرکسی بال مرا دید، حسادت کرده رمضان آمده و سفره ی رحمت پهن است بشتابید همه..، فاطمه دعوت کرده تا سحرگاه فقط گریه کن و داد بزن باخته هر که در این ماه غنیمت کرده تا علی واسطه شد..، بار گناهانم ریخت پدر خاک ز فرزند حمایت کرده چشم این عبد گنهکار به دستان رضاست آن رئوفی که ز یک صید ضمانت کرده "نام تو نان شب ماست اباعبدالله" نان ما از قِبَل نام تو برکت کرده روز محشر نبری نام مرا از یادت مادرت گفته مرا نیز شفاعت کرده پدرم آب نخورده است مگر که پس از آن به لب تشنه ی تو عرض ارادت کرده ته گودال نگاهت به حرم دوخته بود پیش چشم تو کسی قصد جسارت کرده با خداوند مناجات تو را قطع نمود چکمه ی شمر به لبهات اصابت کرده ته گودال به پیراهن تو رحم نشد هرکسی هرچه دلش خواسته، غارت کرده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه شب جمعه است هوایت نکنم می میرم یادی از صحن و سرایت نکنم می میرم ناله و شکوه حرام است بر عشاق ولی از فراق تو شکایت نکنم می میرم سجده بر خاک شما سیره ی هر معصومی است سجده بر تربت پایت نکنم می میرم دوریت درد من و نام تو درمان من است تا خود صبح صدایت نکنم می میرم به دعا کردن تو نوکر این خانه شدم هر سحر، شکرِ دعایت نکنم می میرم "وضع من را به خــــدا روضـه ی تــــو سامان داد من اگــــر گـــــریه برایـــت نکنــــم می میرم" جان ناقابل من کاش فدای تو شود اگر این جان به فدایت نکنم... می میرم! شعرهایم همگی درد فراق است... ببخش صحبت از کرب و بلایت نکنم می میرم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تو شدي محو من و آنچه خودت ميداني من شدم عاشق اين حال تو در مهماني اشتياق تو به رفتن همه را حيران كرد همه گريان و تو برعكس همه خنداني سنگ ها نقل عروسي تو شد در ميدان باز شمشير در اين معركه مي چرخاني آه از اين غم كه عروسي به عزا شد تبديل ديده ها هست دم خيمه همه باراني تازه داماد چرا زلف تو پر خون شده است چه عروسي عجيبي چه حنا بنداني ماه من، ماه عسل رفتن تو كشت مرا من فقط مانده ام و اين تن و سرگردانی پاشو قاسم كه عروس ات به اسارت نرود پاشو قاسم كه هوا بي تو شود طوفاني بايد از سينه بلندت كنم از روي زمين گفته بودي همه جا در بغلم مي ماني @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه این تن غرقه به خون مصحف پا مال من است این عزیز دل زهرا و حسین و حسن است اِرباً اربا شده مثل علی اکبر، پسرم پیرهن از تن و تن پاره تر از پیرهن است خونِ سر آب وضو، سنگِ عدو مهر نماز اشک در دیده و خون جگرش در دهن است زخم شمشیر کجا، جای سم اسب کجا؟ اسب ها از چه نگفتید که این قلب من است؟ کاش یک بار دگر اسم عمو را می برد حیف کز خون دو لبش بسته، خموش از سخن است اشک می ریزم و با دیده ی خود می نگرم که گلم دستخوش باد خزان در چمن است سیزده ساله ی من، ماه شب چاردهم از چه دور بدنت این همه شمشیرزن است بر تن پاک تو ای حجله نشین یم خون پیرهن جامه ی خونین شده، خلعت کفن است بزم دامادی تو دامن صحرای بلاست خونِ رخساره حنا، شاخه ی گل زخم تن است میثم آتش به شرار جگرت ریخته اند آه جانسوز تو سوز دل هر مرد و زن است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها آمده موسم تنهایی و حیران شده ام دادم از دست تو را، سخت پریشان شده ام رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده ام نظری کن چقدر بی سر و سامان شده ام چشم بد بعد تو دنبال من افتاد حسین خواهرت را نکند بُرده ای از یاد حسین؟! چند مرکب پیِ من پشت سرم تاخته اند عده ای چشم به سوی حرم انداخته اند این طرف روی تنت کوه سنان ساخته اند سنگ دل ها سرفرصت به تو پرداخته اند یک نفر هستم و از چند طرف درگیرم به خود فاطمه سوگند که بی تقصیرم رکن من بودی و از رکن و اساس افتادم کعب نی خوردم و عشق تو نرفت از یادم " زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم" گم شده بین شلوغی سخن و فریادم شاهدی داد زدم... گریه کنان می گفتم با صدایی که گرفته سویشان می گفتم: جوشن مانده به روی بدنش را نبرید سخت جا رفته... عقیق یمنش را نبرید با سر نیزه توان سخنش را نبرید هرچه بردید ولی پیرهنش را نبرید بگذارید نگاهی به سویش بندازم لااقل چادر خود را به رویش بندازم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه گُل پژمرده پژمردن ندارد ز پا افتاده پا خوردن ندارد مرا بگذار عمو برگرد خيمه تن پاشيده كه بردن ندارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بيا شوق مرا ضرب المثل كن تمام ظرفهايم را عسل كن براي آنكه از دستت نريزم مرا آهسته آهسته بغل كن @poem_ahl