eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
89 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
ای که بر دوستان همی‌گذری تا به هر غمزه‌ای ببری دردمندی تمام کشت یا به رحمت به کشته می‌نگری ما از کوی نه تماشاکنان رهگذری هیچم اندر نظر نمی‌آید تا تو در نظری گفته بودم که به کس ندهم حذر از عاشقی و بی‌خبری حلقه‌ای گرد بکشم تا نیاید درون حلقه پری وین پری پیکران حلقه به گوش شاهدی می‌کنند و جلوه گری صبر شنیده‌ای هرگز چون بخندد شکوفه سحری پرده‌داری بر آستانه می‌کند عقل و گریه پرده‌دری چو دانی ای پسر غم تا غم هیچ در جهان نخوری رایگان است یک با دوست گر به دنیا و آخرت بخری قلم است این به دست در یا هزار آستین در دری این نبات از کدام شهر آرند تو قلم نیستی که نیشکری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/150 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دانمت آستین چرا پیش جمال می‌بری رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر کبر رها نمی‌کند کز پس و پیش بنگری آمدمت که بنگرم باز نظر به کنم سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف منظری غایت کام و دولت است آن که به خدمتت رسید بنده میان بندگان بسته میان به چاکری روی به خاک می‌نهم گر تو هلاک می‌کنی دست به بند می‌دهم گر تو اسیر می‌بری هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود می‌روی و مقابلی غایب و در تصوری جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان ملک یمین را گر بکشی چه غم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/145 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دانی چه گفت مرا آن سحری تو چه آدمیی کز بی‌خبری اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری من هرگز از تو نظر با نکنم بیننده تن ندهد هرگز به بی بصری از بس که در نظرم آمدی صنما هر جا که می‌نگرم گویی که در نظری دیگر نگه نکنم بالای سرو چمن دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری کبک این چنین نرود سرو این چنین نچمد طاووس را نرسد پیش تو جلوه گری هر گه که می‌گذری من در تو می‌نگرم کز حسن قامت با کس نمی‌نگری از بس که فتنه شوم بر رفتنت نه عجب بر تو ز ما صد بار فتنه‌تری باری به حکم کرم بر حال ما بنگر کافتد که بار دگر بر خاک ما گذری به جور و جفا مهر از تو برنکند من خاک پای توام ور من بخوری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/146 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جور بر من می‌پسندد زور با من می‌کند زورآوری بار خصمی می‌کشم کز جور او می‌نشاید رفت پیش داوری عقل بیچاره‌ست در زندان چون مسلمانی به دست کافری بارها گفتم بگریم پیش خلق تا مگر بر من ببخشد خاطری باز گویم پادشاهی را چه غم گر به خیلش در بمیرد چاکری ای که صبر از من طمع داری و هوش بار سنگین می‌نهی بر زآنچه در پای عزیزان افکنند ما سری داریم اگر داری سری چشم عادت کرده با دیدار دوست حیف باشد بعد از او بر دیگری در سراپای تو حیران مانده‌ام در نمی‌باید به حسنت این سخن تواند گفت و بس هر گدایی را نباشد جوهری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/148 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خانه نظران می‌بری پرده پرهیزکنان می‌دری گر تو پری چهره نپوشی نقاب توبه صوفی به آوری این چه وجود است نمی‌دانمت آدمیی یا ملکی یا پری گر همه سرمایه می‌کند سود بود دیدن آن مشتری نسخه این روی به نقاش بر تا بکند توبه ز صورتگری با تترت حاجت نیست حمله همی‌آری و می‌بری گر تو در آیینه تأمل کنی صورت باز به ما ننگری خسرو اگر عهد تو دریافتی دل به تو دادی که تو گر دری از خلق ببندم به روی بر تو نبندم که به خاطر دری اگر کشته شود در فراق زنده شود چون به سرش بگذری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/147 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مجنون را دگر امروز حالت است کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است فرهاد را از آن چه که ترش کند این را شکیب نیست گر آن را ملالت است عذرا که بخواند حدیث داند که آب دیدهٔ وامق رسالت است مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار کاین ره که برگرفت به جایی است ای مدعی که می‌گذری بر کنار آب ما را که غرقه‌ایم ندانی چه حالت است زین در کجا رویم که ما را به خاک او واو را به ما که بریزد حوالت است گر سر قدم نمی‌کنمش پیش اهل سر بر نمی‌کنم که مقام خجالت است جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایع است جز سر هر چه بگویی بطالت است ما را دگر معامله با هیچکس نماند بیعی که بی حضور تو کردم اقالت است از هر جفات بوی وفایی همی‌ دهد در هر تعنتیت هزار استمالت است بشوی لوح از نقش غیر او علمی که ره به حق ننماید جهالت است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/144 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
رفتی و همچنان به خیال من اندری گویی که در برابر چشمم مصوری فکرم به منتهای جمالت نمی‌رسد کز هر چه در خیال من آمد نکوتری مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت تا ظن برم که روی تو ماه است یا پری تو فرشته‌ای نه از این سرشته‌ای گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست کز تو به دیگران نتوان برد داوری با دوست کنج فقر بهشت است و بوستان بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری تا دوست در کنار نباشد به کام از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری چندان که جهد بود دویدیم در طلب کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری به وصل دوست چو دستت نمی‌رسد باری به یاد دوست زمانی به سر بری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/142 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دیدم امروز بر زمین همچو سروی روان به رهگذری گوییا بر من از بهشت خدای باز کردند بامداد دری من ندیدم به راستی همه عمر گر تو دیدی به سرو بر یا شنیدی که در وجود آمد آفتابی ز مادر و پدری گفتم از وی نظر بپوشانم تا نیفتم به دیده در خطری چاره صبر است و احتمال فراق چون کفایت نمی‌کند نظری می‌خرامید و لب می‌گفت عاقل از فتنه می‌کند حذری پیش تیر غمزه ما به ز تقوا ببایدت سپری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/143 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
روی گشاده ای صنم طاقت خلق می‌بری چون پس پرده می‌روی پرده صبر می‌دری حور بهشت ماه تمام گویمت کآدمیی ندیده‌ام چون تو پری به آینه را تو داده‌ای پرتو روی ور نه چه زهره داشتی در نظرت برابری نسخه چشم و ابرویت پیش نگارگر برم گویمش این چنین بکن صورت قوس و مشتری چون تو درخت نشان تازه و حیف بود که سایه‌ای بر سر ما نگستری دیده به روی هر کسی برنکنم ز مهر تو در ز عوام بسته به چون تو به خانه اندری من نه مخیرم که چشم از تو به کنم گر تو نظر به ما کنی ور نکنی مخیری پند حکیم بیش از این در من اثر نمی‌کند کیست که برکند یکی زمزمه قلندری و دوام عافیت مختلفند هر که سفر نمی‌کند ندهد به لشکری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/141 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر برود به هر قدم در ره دیدنت سری من نه حریف رفتنم از در تو به هر دری تا نکند وفای تو در من تغیری چشم نمی‌کنم به تا چه رسد به دیگری خود نبود و گر بود تا به قیامت آزری بت نکند به نیکویی چون تو بدیع پیکری سرو روان ندیده‌ام جز تو به هیچ کشوری هم نشنیده‌ام که زاد از پدری و مادری گر به کنار آسمان چون تو برآید اختری روی بپوشد آفتاب از نظرش به معجری حاجت گوش و گردنت نیست به زر و یا به خضاب و سرمه‌ای یا به عبیر و عنبری تاب وغا نیاورد قوت هیچ صفدری گر تو بدین مشاهدت حمله بری به لشکری بسته‌ام از جهانیان بر تنگ من دری تا نکنم به هیچ کس گوشه چشم خاطری گر چه تو بهتری و من از همه خلق کمتری شاید اگر نظر کند محتشمی به چاکری باک مدار گر به فدا رود سری هر که به معظمی رسد ترک دهد محقری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/138 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر کنم در سر وفات سری سهل باشد مختصری ای که قصد هلاک من داری صبر کن تا ببینمت نظری نه حرام است در رخ تو نظر که حرام است چشم بر دگری دوست دارم که خاک پات شوم تا مگر بر سرم کنی گذری متحیر نه در جمال توام عقل دارم به قدر قدری حیرتم در صفات بی چون است کاین کمال آفرید در بشری ببری هوش و طاقت زن و مرد گر تردد کنی به بام و دری حق به دست رقیب پیش خصم ایستاده چون سپری زان که آیینه‌ای بدین حیف باشد به دست بی بصری آه اثر کند در کوه نکند در تو سنگدل اثری سنگ را سخت گفتمی همه عمر تا بدیدم ز سنگ سختتری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/200 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کس درنیامده‌ست بدین از دری دیگر نیاورد چو تو فرزند مادری خورشید اگر تو روی نپوشی فرو رود گوید دو آفتاب نباشد به کشوری اول منم که در همه عالم نیامده‌ست زیباتر از تو در نظرم هیچ منظری هرگز نبرده‌ام به خرابات راه امروزم آرزوی تو در داد ساغری یا به حسن روی تو کس نیست در جهان یا هست و نیستم ز تو پروای دیگری بر سرو قامتت و بادام روی و چشم نشنیده‌ام که سرو چنین آورد بری رویی که روز روشن اگر برکشد نقاب پرتو دهد چنان که شب تیره اختری همراه من مباش که غیرت برند خلق در دست مفلسی چو ببینند گوهری من کم نمی‌کنم سر مویی ز مهر دوست ور می‌زند به هر بن موییم نشتری روزی مگر به دیده قدم نهی تا در رهت به هر قدمت می‌نهد سری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/139 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرو بستانی تو یا مه یا پری یا ملک یا دفتر صورتگری رفتنی داری و سحری می‌کنی کاندر آن عاجز بماند سامری هر که یک بارش گذشتی در نظر در صد بار دیگر بگذری می‌روی و اندر پیت می‌رود باز می‌آیی و جان می‌پروری گر تو شاهد با میان آیی چو مبلغی پروانه‌ها گرد آوری چند روی پنهان داشتن پرده می‌پوشی و بر ما می‌دری روزی آخر در میان مردم آی تا ببیند هر که می‌بیند پری آفتاب از منظر افتد در رواق چون تو را بیند بدین منظری جان و خاطر با تو دارم روز و شب نقش بر بر انگشتری از گرمی بخواهد سوختن بس که تو از حد می‌بری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/140 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هرگز این صورت کند صورتگری یا چنین شاهد بود در کشوری سرورفتاری صنوبرقامتی ماه رخساری ملایک منظری می‌رود وز بینی که هست در نمی‌آید به چشمش دیگری صد هزارش دست خاطر در رکاب پادشاهی می‌رود با لشکری عارضش باغی دهانش غنچه‌ای بل بهشتی در میانش کوثری ماهرویا مهربانی پیشه کن خوبرویی را بباید بی تو در هر گوشه پایی در است وز تو در هر خانه دستی بر سری چون همایم سایه‌ای بر سر فکن تا در اقبالت شوم نیک اختری در خداوندی چه نقصان آیدش گر خداوندی بپرسد چاکری مصلحت بودی شکایت گفتنم گر به غیر از خصم بودی داوری داروی تلخ از دست دوست به که ز دست دیگری خاکی از مردم بماند در جهان وز وجود عاشقان خاکستری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/136 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چون است حال بستان ای باد نوبهاری کز برآمد فریاد بی‌قراری ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن مرهم به دست و ما را مجروح می‌گذاری یا خلوتی برآور یا بُرقَعی فروهِل ور نه به شکل شور از جهان برآری هر ساعت از لطیفی رویت عرق برآرد چون بر شکوفه آید باران نوبهاری عود است دامن یا در آستینت یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری گل نسبتی ندارد با روی تو در میان چون میان خاری وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو این می‌کِشد به زورم وآن می‌کُشد به زاری ور قید می‌گشایی وحشی نمی‌گریزد در بند که رستگاری ز اول وفا نمودی چندان که ربودی چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری عمری دگر بباید بعد از فراق ما را کاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت باطل بود که صورت بر قبله می‌نگاری هر درد را که بینی درمان و چاره‌ای هست درمان درد با دوست سازگاری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/134 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر نوبتم که در نظر ای ماه بگذری بار دوم ز بار نخستین نکوتری انصاف می‌دهم که لطیفان و بسیار دیده‌ام نه بدین لطف و زنار بود هر چه همه عمر داشتم الا کمر که پیش تو بستم به چاکری از چون تو آدمیان در میان خلق انصاف می‌دهد که نهان می‌شود پری شمشیر اختیار تو را سر نهاده‌ام دانم که گر تنم بکشی جان بپروری جز صورتت در آینه کس را نمی‌رسد با صورت بدیع تو کردن برابری ای مدعی گر آنچه مرا شد تو را شود بر حال من ببخشی و حالت بیاوری صید اوفتاد و پای مسافر به بماند هیچ افتدت که بر سر افتاده بگذری صبری که بود مایه دگر نماند سختی مکن که کیسه بپرداخت مشتری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/135 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای کآب زندگانی من در دهان توست تیر هلاک ظاهر من در کمان توست گر برقعی فرونگذاری بدین جمال در شهر هر که کشته شود در ضمان توست تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب کاین مدح آفتاب نه تعظیم شان توست گر یک نظر به گوشهٔ چشم ارادتی با ما کنی و گر نکنی حکم از آن توست هر روز خلق را سر یاری و ما را همین سر است که بر آستان توست بسیار دیده‌ایم درختان میوه‌دار زین به ندیده‌ایم که در بوستان توست گر دست دوستان نرسد باغ را چه جرم منعی که می‌رود گنه از باغبان توست بسیار در آمد از اندیشه‌ها و رفت نقشی که آن نمی‌رود از نشان توست با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی ای دوست همچنان من مهربان توست به قدر تمنای وصل کن سیمرغ ما چه زاغ آشیان توست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/133 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خبر از عیش ندارد که ندارد یاری دل نخوانند که صیدش نکند جان به دیدار تو یک روز فدا کرد تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری یعلم الله که من از دست غمت جان نبرم تو به از من بتر از من بکشی بسیاری غم آمد و غم‌های دگر پاک ببرد سوزنی باید کز پای برآرد خاری می حرام است ولیکن تو بدین نرگس مست نگذاری که ز پیشت برود هشیاری می‌روی خرم و خندان و نگه می‌نکنی که نگه می‌کند از هر طرفت غمخواری خبرت هست که خلقی ز غمت بی‌خبرند حال افتاده نداند که نیفتد باری سرو آزاد به بالای تو می‌ماند راست لیکنش با تو میسر نشود رفتاری می‌نماید که سر عربده دارد چشمت مست نبرد تا نکند آزاری دوست نبینی و به وصلش نرسی مگر آن وقت که را ننهی مقداری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/132 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرا گرفتار سمن بری صنمی جفاکاری ستمگری شغبی فتنه‌ای آشوبی هنروری عجبی طرفه‌ای جگرخواری بنفشه زلفی نسرین بری سمن بویی که ماه را بر حسنش نماند بازاری همای فری طاووس حسن و طوطی نطق به گاه جلوه گری چون تذرو رفتاری دلم به غمزه جادو ربود و دوری کرد کنون بماندم بی او چو نقش دیواری ز وصل او چو کناری طمع نمی‌دارم کناره کردم و راضی شدم به دیداری ز هر چه هست گزیر است و از دوست چه چاره سازد در دام گرفتاری در اشتیاق جمالش چنان همی‌نالم چو که بماند میان حدیث در او چو بیهده ا‌ست نزد دمی چو ندارد زبان گفتاری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/128 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دو چشم مست تو برداشت رسم هشیاری و گر نه فتنه ندیدی به بیداری زمانه با تو چه دعوی کند به بدمهری سپهر با تو چه پهلو زند به غداری معلمت همه شوخی و آموخت به دوستیت وصیت نکرد و چو لطیف ولیکن حریف اوباشی چو زر عزیز ولیکن به دست اغیاری به صید کردن چه شوخ و به خیره کشتن تن‌ها چه جلد و عیاری دلم ربودی و جان می‌دهم به طیبت که هست راحت درویش در سبکباری گر افتدت گذری بر وجود کشته سخن بگوی که در جسم مرده جان آری گرت ارادت باشد به شورش خلق بشور زلف که در هر خمی داری چو بت به کعبه نگونسار بر زمین افتد به پیش قبله رویت بتان فرخاری دهان پر شکرت را مثل به نقطه زنند که روی چون پرگاری به گرد نقطه سرخت عذار سبز چنان که نیم دایره‌ای برکشند زنگاری هزار پیاپی نویسمت که جواب اگر چه تلخ دهی در سخن شکرباری ز خلق گوی لطافت تو برده‌ای امروز به و به گفتاری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/130 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من از تو روی نپیچم گرم بیازاری که بود ز عزیزان تحمل به هر سلاح که مرا بخواهی ریخت حلال کردمت الا به تیغ بیزاری تو در من از آن و که من ترش بنشینم ز تلخ گفتاری اگر دعات ارادت بود و گر دشنام بگوی از آن لب که شهد می‌باری اگر به صید روی وحشی از تو نگریزد که در کمند تو راحت بود گرفتاری به انتظار عیادت که دوست می‌آید خوش است بر رنجورِ ، بیماری گرم تو زهر دهی چون عسل بیاشامم به آن که به دست رقیب نسپاری تو می‌روی و مرا چشم و به جانب توست ولی چه سود که جانب نگه نمی‌داری گرت چو من غم زمانه پیش آرد دگر غم همه عالم به هیچ نشماری درازنای شب از چشم دردمندان پرس که هر چه پیش تو سهل است سهل پنداری حکایت من و مجنون به یکدگر ماند نیافتیم و بمردیم در طلبکاری بنال اگر چاره وصالت نیست که نیست چاره بیچارگان به جز زاری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/127 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
اگر به تحفه جانان هزار جان آری محقر است نشاید که بر زبان آری حدیث جان بر جانان همین مثل باشد که زر به کان بری و به بوستان آری هنوز در ای آفتاب رخ نگذشت که سایه‌ای به سر یار مهربان آری تو را چه غم که مرا در غمت نگیرد تو پادشاه کجا یاد پاسبان آری ز حسن روی تو بر دین خلق می‌ترسم که بدعتی که نبوده‌ست در جهان آری کس از کناری در روی تو نگه نکند که عاقبت نه به شوخیش در میان آری ز چشم مست تو واجب کند که هشیاران حذر کنند ولی تاختن نهان آری جواب تلخ چه داری بگوی و باک مدار که شهد محض بود چون تو بر دهان آری و گر به درآیی چه جای مرهم ریش که ممکن است که در جسم مرده جان آری یکی لطیفه ز من بشنو ای که در آفاق سفر کنی و لطایف ز بحر و کان آری گرت بدایع نباشد اندر بار به پیش اهل و قرابت چه ارمغان آری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/125 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
عمری به بوی یاری کردیم انتظاری زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری از دولت وصالش حاصل نشد مرادی وز محنت فراقش بر بماند باری هر دم غم فراقش بر نهاد باری هر لحظه دست هجرش در شکست خاری ای زلف تو کمندی ابروی تو کمانی وی قامت تو سروی وی روی تو دانم که فارغی تو از حال و درد کاو را در انتظارت شد دو دیده باری دریاب عاشقان را کافزون کند صفا را بشنو تو این سخن را کاین یادگار داری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/129 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری عهد و پیمان و وفاداری و و یاری زخم اجل به که سر نیش فراقت کشتن اولیتر از آن که‌م به جراحت بگذاری تن آسوده چه داند که خسته چه باشد من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری کس چنین روی ندارد تو مگر حور بهشتی وز کس این بوی نیاید مگر آهوی تتاری عرقت بر ورق روی نگارین به چه ماند همچو بر خرمن قطره باران طوطیان دیدم و ز حدیثت نشنیدم شکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری ای خردمند که گفتی نکنم چشم به به چه کار آیدت آن که به جانان نسپاری آرزو می‌کندم با تو شبی بودن و روزی یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری هم اگر عمر بود دامن کامی به کف آید که از خار همی‌آید و از شب تاری آن طبع ندارد که ز تو برنجد خوش بود هر چه تو گویی و شکر هر چه تو باری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/126 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خوش بود یاری و یاری بر کنار سبزه زاری مهربانان روی بر هم وز حسودان برکناری هر که را با عیش می‌افتد زمانی گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری راحت جان است رفتن با به صحرا عین درمان است گفتن درد با غمگساری هر که منظوری ندارد عمر ضایع می‌گذارد اختیار این است دریاب ای که داری اختیاری عیش در عالم نبودی گر نبودی روی گر نه بودی نخواندی بر شاخساری بار بی اندازه دارم بر از سودای جانان آخر ای بی رحم باری از برگیر باری دانی از بهر چه معنی خاک پایت می‌نباشم تا تو را ننشیند از من بر غباری ور تو را با خاکساری سر به صحبت درنیاید بر سر راهت بیفتم تا کنی بر من گذاری زندگانی صرف کردن در طلب حیفی نباشد گر دری گشودن سهل باشد انتظاری دوستان معذور دارند از جوانمردی و رحمت گر بنالد دردمندی یا بگرید بی‌قراری رفتنش می‌رباید گفتنش جان می‌فزاید با چنین حسن و لطافت چون کند پرهیزگاری عمر گر سر آید در حدیث شاید کاو نخواهد ماند بی شک وین بماند یادگاری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/131 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈