eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی وفای عهد نمودی سلیم ربودی چو به تو دادم تو میل باز گرفتی نه دست عهد گرفتی که پای وصل بدارم به چشم بدیدم خلاف هر چه بگفتی هزار چاره بکردم که همعنان تو گردم تو پهلوانتر از آنی که در کمند من افتی نه عدل بود نمودن خیال وصل و ربودن چرا ز عاشق مسکین هم اولش ننهفتی تو قدر صحبت یاران و دوستان نشناسی مگر شبی که چو به داغ بخفتی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/165 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چون خراباتی نباشد زاهدی کش به شب از در درآید شاهدی محتسب گو تا ببیند روی دوست همچو محرابی و من چون عابدی چون من آب زندگانی یافتم غم نباشد گر بمیرد حاسدی آنچه ما را در است از سوز می‌نشاید گفت با هر باردی دوستان گیرند و ولیک مهربان نشناسد الا واحدی از تو روحانی‌ترم در پیش نگذرد شب‌های خلوت واردی خانه‌ای در کوی درویشان بگیر تا نماند در محلت زاهدی گر داری و نیست پس چه فرق از تا جامدی گر به خدمت قائمی منم ور نمی‌خواهی به حسرت قاعدی گر روزگارت می‌کشد گو بکش بر دست سیمین ساعدی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/163 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای باد بامدادی می‌روی به شادی پیوند روح کردی پیغام دوست دادی بر بوستان گذشتی یا در بهشت بودی شاد آمدی و خرم فر بخت بادی تا من در این سرایم این در ندیده بودم کامروز پیش چشمم در بوستان گشادی چون روند و آیند این و تو در برابر من چون سرو بایستادی ایدون که می‌نماید در روزگار حسنت بس فتنه‌ها بزاید تو فتنه از که زادی اول چراغ بودی آهسته گشتی آسان فراگرفتم در خرمن اوفتادی خواهم که بامدادی بیرون روی به صحرا تا بوستان بریزد بامدادی یاری که با قرینی الفت گرفته باشد هر وقت یادش آید تو دم به دم به یادی گر در غمت بمیرم شادی به روزگارت پیوسته نیکوان را غم و شادی جایی که داغ گیرد دردش دوا پذیرد آن است داغ کاول نظر نهادی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/162 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی حق را به روزگار تو با ما عنایتی گفتم نهایتی بود این درد را هر بامداد می‌کند از نو بدایتی معروف شد حکایتم اندر جهان و نیست با تو مجال آن که بگویم حکایتی چندان که بی تو غایت امکان صبر بود کردیم و را نه پدید است غایتی فرمان و عقل به یک جای نشنوند غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی ز ابنای روزگار به ممیزی چون در میان لشکر منصور رایتی عیبت نمی‌کنم که خداوند امر و نهی شاید که بنده‌ای بکشد بی جنایتی زان گه که دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی من در پناه لطف تو گریختن فردا که هر کسی رود اندر حمایتی درمانده‌ام که از تو شکایت کجا برم هم با تو گر ز دست تو دارم شکایتی نهفته چند بماند حدیث این ریش اندرون بکند هم سرایتی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/164 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سست پیمانا به یک ره ز ما برداشتی آخر ای بد عهد سنگین چرا برداشتی نوع تقصیری تواند بود ای سلطان تا به یک ره سایه لطف از گدا برداشتی گفته بودی با تو در کشیدن جام وصل جرعه‌ای جفا برداشتی خاطر از مهر کسان برداشتم از بهر تو چون تو را گشتم تو خاطر ز ما برداشتی لعل دیدی چشم از شبه بردوختی در پسندیدی و دست از کهربا برداشتی شمع برکردی چراغت بازنامد در نظر گل فرا دست آمدت مهر از گیا برداشتی دوست بردارد به جرمی یا خطایی ز دوست تو خطا کردی که بی جرم و خطا برداشتی عمرها در دامن برد پای صبر سر ندیدم کز گریبان وفا برداشتی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/167 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دیدار تو حل مشکلات است صبر از تو خلاف ممکنات است دیباچهٔ صورت بدیعت عنوان کمال حسن ذات است لب‌های تو خضر اگر بدیدی گفتی: «لب چشمه حیات است!» بر کوزهٔ آب نه دهانت بردار که کوزهٔ نبات است ترسم تو به سحر غمزه یک روز دعوی بکنی که معجزات است زهر از قبل تو نوشدارو فحش از دهن تو طیبات است چون روی تو صورتی ندیدم در شهر که مبطل صلات است عهد تو و توبهٔ من از می‌بینم و هر دو بی‌ثبات است آخر نگهی به سوی ما کن کاین دولت حسن را زکات است چون تشنه بسوخت در بیابان چه فایده گر جهان فرات است غم نیستی ندارد جان دادن عاشقان نجات است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/166 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مپرس از من که هیچم یاد کردی که هیچم فرامش می‌نگردی چه نیکوروی و بدعهدی که شهری غمت و کس را غم نخوردی چرا ما با تو ای معشوق طناز به صلحیم و تو با ما در نبردی نصیحت می‌کنندم سردگویان که برگرد از غمش بی روی زردی نمی‌دانند کز بیمار حرارت بازننشیند به سردی ولیکن با رقیبان چاره‌ای نیست که ایشان مثل خارند و تو وردی اگر با می‌نشینی بساط نیک درنوردی دگر با من مگوی ای باد که همچون دیوانه کردی چرا دردت نچیند جان که هم دردی و هم درمان دردی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/160 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مکن سرگشته آن را که دست آموز غم کردی به پای هجرانش لگدکوب ستم کردی قلم بر بی‌دلان گفتی نخواهم راند و هم راندی جفا بر عاشقان گفتی نخواهم کرد و هم کردی بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی سگم و خشنودم جزاک الله کرم کردی چه لطف است این که فرمودی مگر سبق اللسان بودت چه حرف است این که آوردی مگر سهو القلم کردی عنایت با من اولی‌تر که تأدیب جفا دیدم گل افشان بر سر من کن که خارم در قدم کردی غنیمت دان اگر روزی به شادی دررسی ای پس از چندین تحمل‌ها که بار غم کردی شب غم‌های را مگر هنگام روز آمد که تاریک و ضعیفش چون چراغ کردی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/159 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دیدی که وفا به جا نیاوردی رفتی و خلاف دوستی کردی بیچارگیم به چیز نگرفتی درماندگیم به هیچ نشمردی من با همه جوری از تو خشنودم تو بی گنهی ز من بیازردی خود کردن و جرم دوستان دیدن رسمیست که در جهان تو آوردی نازت ببرم که اندامی بارت بکشم که ما را که جراحت است آید درد تو چنم که فارغ از دردی گفتم که نریزم آب رخ بیش بر خاک درت که من وین تو در من آفریدستند هرگز نرود ز زعفران زردی ای ذره تو در مقابل بیچاره چه می‌کنی بدین خردی در حلقه کارزار جان دادن بهتر که گریختن به سپر از جفا نیندازد گل با گیه است و با دردی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/161 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است روی تو بازار آفتاب شکسته‌ست شمع فلک با هزار مشعل انجم پیش وجودت چراغ بازنشسته‌ست توبه کند مردم از گناه به شعبان در رمضان نیز چشم‌های تو مست است این همه زورآوری و مردی و شیری مرد ندانم که از کمند تو جسته‌ست این یکی از دوستان به تیغ تو کشته‌ست وان دگر از عاشقان به تیر تو خسته‌ست دیده به می‌برد حکایت مجنون دیده ندارد که به مهر نبسته‌ست دست طلب داشتن ز دامن معشوق پیش کسی گو کش اختیار به دست است با چو تو روحانیی تعلق خاطر هر که ندارد دواب است منکر که ذوق ندارد نیشکرش در دهان تلخ کبست است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/155 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گفتم آهن کنم چندی ندهم به هیچ وان که را دیده در دهان تو رفت هرگزش گوش نشنود پندی خاصه ما را که در ازل بوده‌ست با تو آمیزشی و پیوندی به کز به در نکنم سختتر مخواه سوگندی یک دم آخر حجاب یک سو نه تا برآساید آرزومندی همچنان پیر نیست مادر دهر که بیاورد چون تو فرزندی ریش فرهاد بهترک می‌بود گر نه نمک پراکندی کاشکی خاک بودمی در راه تا مگر سایه بر من افکندی چه کند بنده‌ای که از و جان نکند خدمت خداوندی دور نیک رفت نوبت عاشقیست یک چندی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/157 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه باز در آمد که مهر برکندی چه شد که یار قدیم از نظر بیفکندی ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست هنوز وقت نیامد که بازپیوندی بود که پیش تو میرم اگر مجال بود و گر نه بر سر کویت به آرزومندی دری به روی من ای یار مهربان بگشای که هیچ کس نگشاید اگر تو در بندی مرا و گر همه آفاق به هیچ روی نمی‌باشد از تو خرسندی هزار بار بگفتم که چشم نگشایم به روی ولیکن تو چشم می‌بندی مگر در آینه بینی و گر نه در آفاق به هیچ خلق نپندارمت که مانندی حدیث اگر کائنات بپسندند به هیچ کار نیاید گرش تو نپسندی مرا چه بندگی از دست و پای برخیزد مگر امید به بخشایش خداوندی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/158 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگارا وقت آن آمد که با مهر پیوندی که ما را بیش از این طاقت نمانده‌ست آرزومندی غریب از مطبوعت که روی از بندگان پوشی بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی تو خرسند و شکیبایی چنینت در خیال آید که ما را همچنین باشد شکیبایی و خرسندی نگفتی بی‌وفا یارا که از ما نگسلی هرگز مگر در چنین بودت که با ما نپیوندی زهی آسایش و رحمت نظر را کش تو منظوری زهی بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی شکار آن گه توان کشتن که محکم در کمند آید چو بیخ مهر بنشاندم درخت وصل برکندی نمودی چند بار از که حافظ عهد و پیمانم کنونت بازدانستم که عهد و سوگندی مرا پیش در خلوت فراغت بود و جمعیت تو در جمع آمدی و مجموعان پراکندی گرت جان در قدم ریزم هنوزت عذر می‌خواهم که از من خدمتی چنان که بپسندی ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید چه می‌گویی چنین که شوری در من افکندی شکایت گفتن مگر باد است نزدیکت که او چون رعد می‌نالد تو همچون برق می‌خندی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/156 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خلاف محبت چه مصلحت دیدی که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی گرفتمت که نیامد ز روی خلق آزرم که بی‌گنه بکشی از خدا نترسیدی بپوش روی نگارین و موی مشکین را که حسن طلعت را بپوشیدی هزار بیدل مشتاق را به حسرت آن که لب به لب برسد جان به لب رسانیدی محل و قیمت آن زمان بدانستم که برگذشتی و ما را به هیچ نخریدی هزار بار بگفتیم و هیچ درنگرفت که گرد مگرد ای فقیر و گردیدی تو را ملامت رندان و عاشقان دگر حلال نباشد که بلغزیدی به تیغ می‌زد و می‌رفت و باز می‌نگریست که ترک نگفتی سزای دیدی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/154 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مگر دگر سخن دشمنان نیوشیدی که روی چون از دوستان بپوشیدی من از جفای زمان نخفتم دوش تو را چه بود که تا می‌خروشیدی قضا به مظلوم و محروم دگر نمی‌شود ای بس که کوشیدی کنون حلاوت پیوند را بدانی قدر که غم هجران تلخ نوشیدی به مقتضای زمان اقتصار کن که آن چه غایت جهد تو بود کوشیدی ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/153 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری یا کبر منعت می‌کند کز دوستان یاد آوری هرگز نبود اندر ختن بر صورتی چندین فتن هرگز نباشد در چمن سروی بدین منظری صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری ز ابروی زنگارین کمان گر پرده برداری عیان تا قوس باشد در جهان دیگر نبیند مشتری بالای سرو بوستان رویی ندارد خورشید با رویی چنان مویی ندارد عنبری تا نقش می‌بندد فلک کس را نبوده‌ست این نمک ماهی ندانم یا ملک فرزند آدم یا پری تا به مهرت داده‌ام در بحر فکر افتاده‌ام چون در نماز استاده‌ام گویی به محرابم دری دیگر نمی‌دانم طریق از دست رفتم چون غریق آنک دهانت چون عقیق از بس که می‌خوری گر رفته باشم جهان بازآیدم رفته روان گر همچنین دامن کشان بالای خاکم بگذری از نعلش آتش می‌جهد نعلم در آتش می‌نهد گر دیگری جان می‌دهد تو جان می‌پروری هر کس که دعوی می‌کند کاو با تو انسی می‌کند در عهد موسی می‌کند آواز گاو سامری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/152 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای برق اگر به گوشه آن بام بگذری آنجا که باد زهره ندارد خبر بری ای مرغ اگر پری به سر کوی آن صنم پیغام دوستان برسانی بدان پری آن مشتری خصال گر از ما حکایتی پرسد جواب ده که به جانند مشتری گو تشنگان بادیه را جان به لب رسید تو خفته در کجاوه به اندری ای ماهروی حاضر غایب که پیش یک روز نگذرد که تو صد بار نگذری دانی چه می‌رود به سر ما ز دست تو تا به پای بیایی و بنگری بازآی کز صبوری و دوری بسوختیم ای غایب از نظر که به معنی برابری یا به ما دهی چو ما به دست توست یا مهر ز ما به در بری تا برون پرده حکایت کجا رسد چون از درون پرده چنین پرده می‌دری تو کیستی که دم دوستی زنی دعوی بندگی کن و اقرار چاکری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/250 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بخت آیینه ندارم که در او می‌نگری خاک بازار نیرزم که بر او می‌گذری من چنان عاشق رویت که ز بی‌خبرم تو چنان فتنه که ز ما بی‌خبری به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را کآنچه در وهم من آید تو از آن برقع از پیش چنین روی نشاید برداشت که به هر گوشه چشمی خلقی ببری دیده‌ای را که به دیدار تو می‌نرود هیچ علت نتوان گفت به جز بی بصری گفتم از دست غمت سر به جهان در بنهم نتوانم که به هر جا بروم در نظری به فلک می‌رود آه سحر از سینه ما تو همی برنکنی دیده ز سحری خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری هر چه در وصف تو گویند به نیکویی هست عیبت آن است که هر روز به طبعی دگری گر تو از پرده برون آیی و رخ بنمایی پرده بر کار همه پرده نشینان بدری عذر ننهد هر که تو را نشناسد حال دیوانه نداند که ندیده‌ست پری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/149 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای که بر دوستان همی‌گذری تا به هر غمزه‌ای ببری دردمندی تمام کشت یا به رحمت به کشته می‌نگری ما از کوی نه تماشاکنان رهگذری هیچم اندر نظر نمی‌آید تا تو در نظری گفته بودم که به کس ندهم حذر از عاشقی و بی‌خبری حلقه‌ای گرد بکشم تا نیاید درون حلقه پری وین پری پیکران حلقه به گوش شاهدی می‌کنند و جلوه گری صبر شنیده‌ای هرگز چون بخندد شکوفه سحری پرده‌داری بر آستانه می‌کند عقل و گریه پرده‌دری چو دانی ای پسر غم تا غم هیچ در جهان نخوری رایگان است یک با دوست گر به دنیا و آخرت بخری قلم است این به دست در یا هزار آستین در دری این نبات از کدام شهر آرند تو قلم نیستی که نیشکری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/150 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دانمت آستین چرا پیش جمال می‌بری رسم بود کز آدمی روی نهان کند پری معتقدان و دوستان از چپ و راست منتظر کبر رها نمی‌کند کز پس و پیش بنگری آمدمت که بنگرم باز نظر به کنم سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف منظری غایت کام و دولت است آن که به خدمتت رسید بنده میان بندگان بسته میان به چاکری روی به خاک می‌نهم گر تو هلاک می‌کنی دست به بند می‌دهم گر تو اسیر می‌بری هر چه کنی تو برحقی حاکم و دست مطلقی پیش که داوری برند از تو که خصم و داوری بنده اگر به سر رود در طلبت کجا رسد گر نرسد عنایتی در حق بنده آن سری گفتم اگر نبینمت مهر فرامشم شود می‌روی و مقابلی غایب و در تصوری جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری اگر هلاک شد عمر تو باد و دوستان ملک یمین را گر بکشی چه غم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/145 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دانی چه گفت مرا آن سحری تو چه آدمیی کز بی‌خبری اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری من هرگز از تو نظر با نکنم بیننده تن ندهد هرگز به بی بصری از بس که در نظرم آمدی صنما هر جا که می‌نگرم گویی که در نظری دیگر نگه نکنم بالای سرو چمن دیگر صفت نکنم رفتار کبک دری کبک این چنین نرود سرو این چنین نچمد طاووس را نرسد پیش تو جلوه گری هر گه که می‌گذری من در تو می‌نگرم کز حسن قامت با کس نمی‌نگری از بس که فتنه شوم بر رفتنت نه عجب بر تو ز ما صد بار فتنه‌تری باری به حکم کرم بر حال ما بنگر کافتد که بار دگر بر خاک ما گذری به جور و جفا مهر از تو برنکند من خاک پای توام ور من بخوری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/146 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جور بر من می‌پسندد زور با من می‌کند زورآوری بار خصمی می‌کشم کز جور او می‌نشاید رفت پیش داوری عقل بیچاره‌ست در زندان چون مسلمانی به دست کافری بارها گفتم بگریم پیش خلق تا مگر بر من ببخشد خاطری باز گویم پادشاهی را چه غم گر به خیلش در بمیرد چاکری ای که صبر از من طمع داری و هوش بار سنگین می‌نهی بر زآنچه در پای عزیزان افکنند ما سری داریم اگر داری سری چشم عادت کرده با دیدار دوست حیف باشد بعد از او بر دیگری در سراپای تو حیران مانده‌ام در نمی‌باید به حسنت این سخن تواند گفت و بس هر گدایی را نباشد جوهری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/148 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خانه نظران می‌بری پرده پرهیزکنان می‌دری گر تو پری چهره نپوشی نقاب توبه صوفی به آوری این چه وجود است نمی‌دانمت آدمیی یا ملکی یا پری گر همه سرمایه می‌کند سود بود دیدن آن مشتری نسخه این روی به نقاش بر تا بکند توبه ز صورتگری با تترت حاجت نیست حمله همی‌آری و می‌بری گر تو در آیینه تأمل کنی صورت باز به ما ننگری خسرو اگر عهد تو دریافتی دل به تو دادی که تو گر دری از خلق ببندم به روی بر تو نبندم که به خاطر دری اگر کشته شود در فراق زنده شود چون به سرش بگذری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/147 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مجنون را دگر امروز حالت است کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است فرهاد را از آن چه که ترش کند این را شکیب نیست گر آن را ملالت است عذرا که بخواند حدیث داند که آب دیدهٔ وامق رسالت است مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار کاین ره که برگرفت به جایی است ای مدعی که می‌گذری بر کنار آب ما را که غرقه‌ایم ندانی چه حالت است زین در کجا رویم که ما را به خاک او واو را به ما که بریزد حوالت است گر سر قدم نمی‌کنمش پیش اهل سر بر نمی‌کنم که مقام خجالت است جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایع است جز سر هر چه بگویی بطالت است ما را دگر معامله با هیچکس نماند بیعی که بی حضور تو کردم اقالت است از هر جفات بوی وفایی همی‌ دهد در هر تعنتیت هزار استمالت است بشوی لوح از نقش غیر او علمی که ره به حق ننماید جهالت است ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/144 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
رفتی و همچنان به خیال من اندری گویی که در برابر چشمم مصوری فکرم به منتهای جمالت نمی‌رسد کز هر چه در خیال من آمد نکوتری مه بر زمین نرفت و پری دیده برنداشت تا ظن برم که روی تو ماه است یا پری تو فرشته‌ای نه از این سرشته‌ای گر خلق از آب و خاک تو از مشک و عنبری ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست کز تو به دیگران نتوان برد داوری با دوست کنج فقر بهشت است و بوستان بی دوست خاک بر سر جاه و توانگری تا دوست در کنار نباشد به کام از هیچ نعمتی نتوانی که برخوری گر چشم در سرت کنم از گریه باک نیست زیرا که تو عزیزتر از چشم در سری چندان که جهد بود دویدیم در طلب کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری به وصل دوست چو دستت نمی‌رسد باری به یاد دوست زمانی به سر بری ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/142 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈