eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
271 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
876 ویدیو
4 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️برخی ها منکر شهادت شدند! 🥀مظلومیت شهید باعث صحبت‌هایم درباره شهادتش شد تا جایی که اطلاع دارم به غیر از شهید پورهنگ چند مورد ترور بیولوژیکی اتفاق افتاده است ولی اطلاع رسانی درستی نشده است. مدل شهادت شهید پورهنگ با دیگران فرق داشت و من اطلاع درستی ندارم که تا به امروز چنین نحوه شهادتی برای کسی دیگر اتفاق افتاده است یا خیر. خودش همیشه می گفت دوست دارم در موضوعی اول باشم. ابتدای حضورش در سوریه خیلی دلش می خواست اولین شهید مدافع حرم روحانی باشد بعد از اینکه چندتن از دوستان روحانی اش به شهادت رسیدند به شوخی می گفت خلاصه می خواهم در یک چیز اول باشم. شاید قسمت بود که در نوع شهادت با دیگر دوستان شهیدش متفاوت باشد. یک هفته بعد از شهادت ایشان شبهه های زیادی عنوان شد. بارها شنیدم که عنوان کردند ایشان فوت شده است و وقتی دیدم حق شهید مظلوم واقع می شود بر خود واجب دیدم که درباره شهادت ایشان توضیحاتی بدهم. (خواهر حاج اصغر) 📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🔰 میتوانید در همه مسائل کشور مشکل گشا باشید 👈🏼 پیام رهبر انقلاب به مناسبت 🔻بدانید که با همّت بلند، و در پرتو خردمندی و درست‌اندیشی، و با اعتماد و توکّل به خداوند دانا و توانا، میتوانید در همه‌ی مسائل عمومی کشور و ملت، اثربخش و مشکل‌گشا باشید. این تجربه‌ی چند دهه‌ی ملت ایران است. @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💠 | کار چیدن وسایل تا بعد از ظهر طول کشید و ما جز چند حبوبات و و نمک در اسبابمان چیزی نداشتیم که نهار هم سفره با برکت مامان بودیم و دیگر چیزی به نمانده بود که به خانه خودمان آمدیم. حتی به هم نمیدیدم که بدون هیچ پیش و اجاره ای و تا هر وقت که بخواهیم، چنین دلباز و زیبایی نصیبمان شود و پروردگارمان در برابر این همه ، با چه معجزه شیرینی وجودمان را غرق شادی کرده بود. با اینکه بیشتر کارها را خود احمد انجام داده بود، همین چند ساعت سرِ پا ایستادن، را حسابی کرده بود که دوباره رنگ از صورتش پریده و نفس میزد. برایش لیوانی آب آوردم و همانطور که کنارش مینشستم، با تشکر کردم: "دستت درد نکنه ! خیلی قشنگ شده!" آب را از دستم گرفت، در برابر لحن شیرینم لبخندی زد و به شیرینتر جواب داد: "من که کاری نکردم الهه جان! دست تو درد نکنه که همه جوره با من ! به خدا خیلی ازت میکشیدم!" و نمیدانم دریای دلش به چه موج زد که نگاهش پیش چشمانم شکست، گلویش از بغضی پُر شد و با لحنی شرمندگی ادامه داد: "هنوزم ازت میکشم! خیلی اذیت شدی الهه!" و من خودم نبودم و هنوز حسرت حضور را میخوردم و دخترم بودم که چشمانم در دریای اشک فرو رفت. هم میدانست از چه داغی میسوزد که خجالت زده سرش را به زیر انداخت و من زیر لب زمزمه کردم: "ای کاش الان هنوز تکون میخورد! ای کاش هنوز پیشم بود..." و دیدم همانطور که را به سمت گرفته، قطرات اشک از زیر چانه اش میچکد و نمیخواستم بیش از این جانش را بزنم که دیگر چیزی نگفتم، ولی حالا دل او برای این همه بیقراری ام به تب و افتاده بود که سرش را بالا آورد، سوختن پهلویش را به جان خرید و با همه دردی که رنگ از صورتش بُرده بود، به سمتم . عاشقانه زمزمه میکرد: "الهه جان! آروم باش عزیز دلم!" دادم: "من آرومم! همین که تو کنارمی، میکنه..." و نتوانستم جمله ام را تمام کنم که به در زد. مجید را پاک کرد و برای باز کردن در از جا شد که صدای "یاالله!" آسیداحمد مرا هم از جا بلند کرد. با عجله را سر کردم و احمد با تعارف وارد خانه شد. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 شهید مدافع حرم اهل سنتی که اشک رهبر انقلاب را در آورد... 🎤روایت گری جواد تاجیک @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
التماس دعا🌷🍃 شبتون مهدوے☕️🍬 اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. دردمندان بیشتر واقف زِ احوال همند از من درد آشنا پرس آنچه بر مجنون گذشت . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹بزرگداشت مقام دانشمند هسته ای در سال ۱۳۹۹ استاد سیدحسین مومنی🎤 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. مســ🎒ــافرم؛ از مبدأ خودمــ🌿 به مقصد تو... مرا به خودت برســان «حسیــ❣ــن» . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 شهـیدی که اربعـین حسینی به شهادت رسیدن... سه روز بدنشون زیر آفتاب بوده.. و سـر از بدن جدا... چیزی که در دست نوشته هاش نوشته بود و قلبا آرزوشو داشت و خدا براش سنگ تموم گذاشت... 🌱یه جوری زندگی کنیم که خدا اینجوری ما رو بخره🌱 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🔺طبق قوانین اینستا شما اگر از عکس حاج قاسم استفاده کنی، پستت حذف میشه و اخطار میگیری. اگر تو کپشن و حتی عکس از کلمه حاج قاسم، سلیمانی، سپاه قدس و ... استفاده کنی هم همینطور! این پست بی‌بی‌سی اما حذف نشده، بگذریم که این وطن فروشان حرام لقمه حاضر نشدن از ترور ناجوانمردانه حاج قاسم به دست اربابشون صحبت کنن و به لفظ "کشته شدن" اکتفا کردن... پ.ن : عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد، درسته در پست لفظ احمقانه کشته شده نوشته شده، اما دید مثبت کلیِ این پست اینه که یه تعدادی هم که هنوز نمی دونند چه کسی هست، با دیدن این تصویر در اینستاگرام، تحقیق می کنند و اتفاقای قشنگی می افته...😉😉 بالاخره همیشه درصدی هم دنبال حقیقت هستند، بله....😎 ?🤔 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. خوب جایی آمدم هر روز، جا انداختم پشتِ در، خود را شبیه یک گدا انداختم من به دست خوب آقایی همیشه رو زدم خوب کردم که خودم را زیر پا انداختم رضا قاسمی🖌 عکس از: قاسم العمیدی📸 . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
باید کاری کنیم که علی اکبر زمان باشیم و امام حسین(ع) خریدار ما باشد... 🖌 🌷 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شما قضاوت کنید 🤦🏻‍♂🤷🏻‍♂ ۱- عراقچی سال ۹۳ پست میزنه و میگه ما ۷ نفر اعضای تیم مذاکره کننده در مقابل ۵۰ نفر مذاکره میکردیم! ۷ نفر در برابر ۵۰ نفر! ۲- عکسی در فضای مجازی منتشر و گفته میشود اعضای مذاکره کننده با خانواده برای مذاکره رفته اند. چرا باید ۴۰ نفر برای مذاکره به وین بروند!! ۳- عکس مربوط به سال ۹۰ و زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد بوده است! 👆نمود ضعف و آزادی بی قید و بند برای ‼️ @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
💠 | صدای "یا الله!" مرا هم از جا بلند کرد. با عجله را سر کردم و آسید احمد با تعارف وارد خانه شد. به دور و برش کرد و همچنانکه روی مبل مینشست، خندید و گفت: "ماشاءالله! چقدر خونه تون قشنگه!" و هر بار به بهانه ای بر "خونه تون!" تأکید میکرد تا خیالمان از هر جهت باشد. من و مجید گرچه به یاد و سختی این همه همچنان غم زده بودیم، اما میخواستیم به روی خودمان نیاوریم و با تشکر میکردیم که سرش را پایین انداخت و با صدایی آهسته پاسخ داد: "ببینید بچه ها! من دیشب هم بهتون گفتم، اینجا مال شماس! من که ندادم، هدیه موسی بن جعفر(ع)! پس از من نکنید! این دو تا خونه هیچ وقت اجاره ای و پولی نبوده! تو دست به دست میچرخیده، تا دیروز دست اون بود، از امروز دست شماس!" سپس به صورت نگاه کرد و با حالتی پدرانه گفت: "پسرم! من همون دیشب به یه نظر که تو رو دیدم، فهمیدم اهل کار و هستی! خودتم که گفتی تو پالایشگاه کار میکردی، ولی فعلاً که با این نمیتونی سر کارِت..." نمیدانستم چه میخواهد بگوید و میدیدم مجید هم نگاهش میکند که لبخندی زد و با ادامه داد: "البته کارهای هم هست که خیلی نکنه، ولی اینجور که من میبینم باید فعلاً تو خونه کنی تا إن شاءالله بهتر شی!" سپس نگاهش را به زمین انداخت و همچنانکه به سپید و انبوهش دست میکشید، با زمزمه کرد: "من خودم یه مَردم! میدونم برای یه هیچی از این نیس که مجبور بشه تو خونه بشینه! ولی توکلتون به باشه! بلاخره خدا بنده هاش رو به هر وسیله ای میکنه!" از جدیت کلامش، به تپش افتاده و احساس میکردم هم کمی شده که دستش را به زیر عبایش بُرد، پاکتی از جیب درآورد، مقابل روی میز گذاشت و فرصت نداد مجید حرفی بزند که به شوخی زد: "هیچی نگو! فقط اینو فعلاً داشته باش! هر وقت هم خواستی به خودم بگو!" زبان من و بند آمده و نمیدانستیم چه بدهیم که با گفتن "یا مولا علی!" از جایش شد و دیگر نمیخواست بیش از این بکشیم که به سمت در رفت. من و مجید مثل اینکه از پریده باشیم، تازه به خودمان آمدیم و سراسیمه از بلند شدیم. مجید به دنبالش رفت و در در، دستش را گرفت: "حاج آقا! این چه کاریه؟" که با دست سرِ شانه زد و با اخمی شیرین توبیخش کرد: "بازم که گفتی حاج آقا! به من بگو بابا!" و به سرعت از در بیرون رفت و همانطور که دستش را به گرفته بود تا دمپایی اش را بپوشد، سرش را به من چرخاند و با صدایم زد: "دخترم! داشت یادم میرفت! حاج خانم واسه براتون قلیه ماهی تدارک دیده! فراموش نشه که ماهی های مامان خدیجه خوردن داره!" و وارد ایوان شد و به سمت خانه خودشان رفت. ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
. مناجات زائر کربلا در جوار حریم حسینی📸 با "محبت" آمدی، صید کمندم کرده ای با همین ترفند ساده، پایبندم کرده ای بی بهاتر از همه هستم ولی با لطف خود در میان عاشقانت ارجمندم کرده ای... سید علی اصغرپور📸 عکس از: قاسم العمیدی🖌 . . . . @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🕌🍃اصغر محور همه فعالیت‌هایش را مسجد قرار داده بود. همیشه می‌گفت اول مسجد بعد و هیئت و بقیه کارها. خیلی با داداش رفیق بودیم. با شناختی که از اصغر دارم می‌گویم دلش برای مستضعفین جهان می‌تپید. (آقا حمید) rey.ostan-th.ir📲 @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی که (عج) رو دوست داشته باشه، کاری نمی کنه که امام دلش بشکنه... نه امید است به من تا که امیدت باشم نه مفیدم که مگر «شیخ مفیدت» باشم... استاد سید حسین مومنی🎤 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💌 شهید💌 مراسم تشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم محمدرضا (علی) بیات 💠مراسم تشییع: 📆روز پنج شنبه ۱۱ آذرماه ۱۴۰۰ ⏰ساعت ۹ صبح 🗺 خیابان ابوذر، خیابان گلچین، بین خیابان رزاقی و خیابان عیوض خانی از مقابل درب مسجد ناظریه (پایگاه بسیج کوثر) به سمت آستان مقدس امامزاده حسن (ع) 📿اقامه نماز در آستان امامزاده حسن (ع) 💠و حرکت به سمت بهشت زهرا(س) قطعه ۲۶ (علی) @shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ سایه‌ی گلدسته هایت بر سرِ ما مستدام پادشاه مُلک ایران، حضرت سلطان، سلام 🌷به یاد محب و محبوب (ع)، @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💠 | مجید در را بست و من با عجله را برداشتم و به درش را باز کردم. یک میلیون پول نقد که نگاه من و مجید را به خودش کرد و با اینکه آسید احمد آنجا نبود، ولی هر دو شرم و شدیم و مجید چقدر ناراحت شد. هر چند این بسته، نهایت آسید احمد و نیاز زندگیِ مان بود، ولی مجید مرد کار بود و از اینکه اینچنین مورد قرار بگیرد، غرور مردانه اش میشکست و من بیش از او میکشیدم که میدانستم رفتار پدر خودم ما را اینچنین کمک دیگران کرده و غیرتمندم را عذاب میدهد. نماز را خواندیم و مهیای رفتن به خانه میشدیم که زنگ موبایلم به صدا در آمد. عبدالله بود و البد حالا بعد از گذشت یک روز از زبانهایی که به جانمان زده بود، تماس گرفته بود تا کند و خبر نداشت پروردگارمان چنان به ما کرده که دیگر به دلجویی احدی نیاز نداریم. مجید را به دستم داد و نمیخواست با حرف بزند که به بهانه ای به اتاق رفت. را وصل کردم و با صدایی گرفته جواب دادم: "بله؟" که با دل نگرانی سؤال کرد: "شماها کجایید؟ اومدم ، مسئولش گفت دیشب رفتید. الان کجایی؟" و من هنوز از دستش بودم که با دلخوری زدم: "تو که دیشب حرفت رو زدی! مگه هرچی سرمون میاد، چوب خداست؟!!! پس دیگه چی کار داری؟" صدایش در نشست و با پشیمانی پاسخ داد: "الهه جان! من دیشب قاطی کردم! وقتی تو رو تو اون دیدم آتیش گرفتم! برات سوخت..." و دیگر نتوانستم خودم را کنم که با صدایی بلند اعتراض کردم: "دلت برای مجید نسوخت؟ گناه مجید چی بود که باهاش حرف زدی؟ بابا و بقیه کم بهش طعنه زدن، حالا نوبت تو شده که زجرش بدی؟" که مجید از بیرون آمد و طوری که صدایش به گوش نرسد، اشاره کرد: "الهه جان! باش!" و عبدالله از آنطرف میکرد: "الهه! ببخشید! من اشتباه کردم! به خدا چی میگم! تو بگو کجایید، من خودم میام با صحبت میکنم! من خودم میام از دلش در میارم!" باز خواهری ام به افتاده و دلم نمی آمد بیش از این کنم و مجید هم مدام اشاره میکرد تا باشم که را فرو خوردم و با لحنی نرمتر پاسخ دادم: "نمیخواد بیای اینجا!" ولی دست بردار نبود و با سؤال کرد: "آخه شما رفتید؟ دیشب چی شد که از اینجا رفتید؟ اتفاقی افتاده؟" دلم برایش توضیح دهم دیشب چه برای من و مجید رخ داده که به زبان گفتن نبود و تنها به یک جمله خیالش را راحت کردم: "دیشب خدا کرد تا یه جای پیدا کنیم. الانم پیش یه حاج آقا و حاج خانمی هستیم که از پدر و مادر !" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~ 🎥 ببینید| شخصی محضر امام رضا علیه السلام آمد اظهار نیاز کرد... لئن شکرتم لأزیدنّکم ✨در محضر خوبان 🎙 🔴 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊 ~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~♢~