ایشان در روزهای نخست #جنگ، خود را به #خرمشهر و #آبادان رساند و به یاری جمعی از #رزمندگان دفاع جانانهای کرد و دشمن را از اشغال آبادان مایوس کرد.
🍃🌷🍃
با ایجاد خط #پدافندی، ایشان #مسئول خط شد، شبها خود در سنگر کمین، #نگهبانی میداد. زمانی که دشمن سر چند #رزمنده #دانش آموز را در سنگر روباهی از #تن جدا کرد.😔
🍃🌷🍃
دیگر اجازه نداد #بچهها شبها #نگهبانی بدهند ، به #بچهها میگفت: «من پست نگهبانی شما را با صد #صلوات برای سلامتی #امام و #شما میخرم.»
🍃🌷🍃
از ساعت ۱۲#شب تا خود صبح پشت #خاکریز #نگهبانی میداد و #دائم #ذکر میگفت. دم #دمای صبح به سمت دستشوییها میرفت و آفتابههای خالی را پر میکرد.
🍃🌷🍃
در این چند ماه با بچهها بسیار #خاکی رفتار می کرد و....وبه قول دوستش : به قدری #متواضع هستی که اصلا مشخص نیست #پزشک هستی با بچهها خاکی زندگی میکرد، ظرف غذا و لباسها را میشست و....
🍃🌷🍃
ایشان #اعتقاد داشت، در #جبههها اگر این #کارها را کردیم برای #خدمتگزاری در #جامعه #لیاقت داریم و لاغیر.
🍃🌷🍃
#مأموریتهایی هم که میرفت همواره وقتی از ما #خداحافظی میکرد و میرفت به ما میگفت : که «ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد».
🍃🌷🍃
بسیار اهل #محبت به #خانواده بود. هر وقت از #مأموریت برمیگشت #نبودنش را با #کارها و ر#فتارش با #بچهها برایمان #جبران میکرد و در #کارهای خانه خیلی #کمک میکرد.
🍃🌷🍃
#مأموریتهایش از #یک روز و #یک هفته تا 10#روز بود اما همیشه #پیگیر احوال #خانواده بود و هر وقت هم که تماس میگرفت میگفت: «کمبودی ندارید؟
🍃🌷🍃
وقتی از #مأموریت برمیگشت و ما #ابراز #دلتنگی و #خستگی میکردیم با #شوخی و #خنده ما را #قانع میکرد و آنقدر #شاداب و #سرزنده بود که #سختیهای #نبودنش را #فراموش میکردیم.
🍃🌷🍃
#گوش به فرمان #رهبر بودند، سرهبر انقلاب را #خیلی #دوست داشت از آن #دوست داشتنهایی که واقعاً #حاضر بود خود را #فدایی #ایشان کند و این را در #عمل #ثابت کرد.😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید ماشاالله شمسه هم درتاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۳# و با #اصابت #تیر #تک تیرانداز تکفیری به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
روستای سراب ، شهرستان بروجرد.
🍃🌷🍃
همه کارهای #هادی #تعریفکردنی و #مثالزدنی بود. #هادی خیلی پسر #خوبی بود. در #اعتقادات دینیاش بسیار محکم بود. اهل #نماز و #انجام واجبات بود و تأکید زیادی هم روی این مباحث داشت.#بااخلاق، #دلسوز و #مهربانی بود.
🍃⚘🍃
#حضور در #بسیج و #مشارکت در فعالیتهای بسیجی و #خدمت به مردم در شکلگیری #روحیه بسیجیاش نقش بسزایی داشت. #هادی هر چهارشنبه برای #دعای توسل، #دعای کمیل و#ندبه به پایگاه بسیج میرفت. #هر شب در #مسجد حضور داشت تا اینکه به استخدام #نیروی انتظامی درآمد.
🍃⚘🍃
#عاشق کارش بود. در مدتی که #هادی وارد نیرو شده و نتوانسته بود به پایگاه بسیج سربزند،#فرمانده پایگاه به خانهمان آمد تا پیگیر حال و احوال #هادی شود. از من پرسید چرا #هادی به پایگاه بسیج نمیآید؟ من هم گفتم #هادی استخدام شده و در حال حاضر سراوان است. یکی از #محسنات پسرم این بود که دوست داشت به #فقرا کمک کند. #یک سال قبل از #شهادتش وقتی #حقوق و #عیدیاش را گرفت، رفت به #مدرسه استثنایی و برای #بچهها از سر تا پایشان را خرید کرد، برای هر کدامشان یک جفت کفش، شلوار و پیراهن خرید.
به من هم گفت امسال هم برای بچهها با هم میرویم و خرید میکنیم که با #شهادتش این آرزویش محقق نشد.💔
🍃⚘🍃
يكي از #نمونههاي بارز #مأموريتها در سال 73 #درگيري با ضد انقلاب در شهر #اشنويه بود كه منجر به #هلاكت تعدادي از #ضد انقلابيون بود وبراي #چندمين بار در اين #عمليات ایشان #مجروح شد.
🍃🌷🍃
تا سال 1376# در #لشكر 3 با اجراي چندين #طرح #عملياتي از جمله طرح ا#نسداد مرز و #تهيه طرحهاي #مبارزه با قاچاقچيان با #حفظ سمت، #مسئوليت #بازرسي قرارگاه #حمزه را پذيرفت.
🍃🌷🍃
#سركشي به #خانوادههاي #شهدا و #ايثارگر و #جانباز و #پاسدار را در #اروميه نيز مانند ديگر شهرهاي محل #خدمتش آغاز كرد.
🍃🌷🍃
ایشان هنگام #سركشي از #خانوادهها با تمام #اعضاي خانواده صحبت ميكرد و با #صبر و #حوصله فراوان به #حل و فصل #مشكلات آنها ميپرداخت.
🍃🌷🍃
هنگام #سركشي براي يكايك #فرزندان #شهدا و #خانوادهها #هدايايي از قبيل اسباب بازي و لوازم التحرير به همراه ميبرد و باعث #خوشحالي #بچهها ميشد.
🍃🌷🍃
حتي به #دورترين #روستاهاي اروميه جهت #سركشي به #خانوادههاي #شهدا مراجعه ميكردم به نحوي كه ساعت 12#شب به بعد به منزلش باز ميگشت.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر برادر#شهید:
مدتها بود #شهید مشتاق بود که به #سوریه برود اما هر چه کرد نتوانست برود. #شهید جعفری ایرانی و ساکن شهرستان باخرز خراسان رضوی بود.
با وجود تلاشهایی که کرد اما نتوانست اعزام شود. بالاخره موفق شد با #فاطمیون به #سوریه برود و این #اولین و #آخرین بار #اعزامش به #سوریه بود.
🍃🌷🍃
#شهید جعفری #بچهها را خیلی #دوست داشت هر وقت منزل ما بود #بچهها را روی سر و کولش میگذاشت.
🍃🌷🍃
وی ازدواج کرد ولی #اولین فرزندش را هم ندید و رفت.😔
🍃🌷🍃
#شهید جعفری 25#ساله بود و #فرزندش دو ماه بعد به دنیا آمد😔. ایشون به همراه #3 #همرزم دیگرش 23#رمضان در #حلب به #شهادت رسید.😔
🍃🌷🍃
ایشان در روزهای نخست #جنگ، خود را به #خرمشهر و #آبادان رساند و به یاری جمعی از #رزمندگان دفاع جانانهای کرد و دشمن را از اشغال آبادان مایوس کرد.
🍃🌷🍃
با ایجاد خط #پدافندی، ایشان #مسئول خط شد، شبها خود در سنگر کمین، #نگهبانی میداد. زمانی که دشمن سر چند #رزمنده #دانش آموز را در سنگر روباهی از #تن جدا کرد.😔
🍃🌷🍃
دیگر اجازه نداد #بچهها شبها #نگهبانی بدهند ، به #بچهها میگفت: «من پست نگهبانی شما را با صد #صلوات برای سلامتی #امام و #شما میخرم.»
🍃🌷🍃
از ساعت ۱۲#شب تا خود صبح پشت #خاکریز #نگهبانی میداد و #دائم #ذکر میگفت. دم #دمای صبح به سمت دستشوییها میرفت و آفتابههای خالی را پر میکرد.
🍃🌷🍃
در این چند ماه با بچهها بسیار #خاکی رفتار می کرد و....وبه قول دوستش : به قدری #متواضع هستی که اصلا مشخص نیست #پزشک هستی با بچهها خاکی زندگی میکرد، ظرف غذا و لباسها را میشست و....
🍃🌷🍃
ایشان #اعتقاد داشت، در #جبههها اگر این #کارها را کردیم برای #خدمتگزاری در #جامعه #لیاقت داریم و لاغیر.
🍃🌷🍃
#آقا مجید #فرهنگی بودند. قرار بود هفت سال دیگر از #آموزش و پرورش بازنشسته بشوند همسرم کلاً به #امور دینی و #کارهای #فرهنگی #علاقه خاصی داشتند.😭
🍃🌷🍃
#خادم #افتخاری #مسجد جمکران و #حرم #حضرت معصومه(س)🌷 بود، در #بسیج هم #فعالیت میکرد. همچنین #طلبه بود و #دروس حوزوی را #عاشقانه دنبال میکرد، #مربی #حلقه صالحین شده بود و #جوانترها را #آموزش میداد.
🍃🌷🍃
#اخلاق #خوب شون باعث شده بود که #بچهها با ایشان خیلی #راحت باشند. بیشتر #دوست بودند تا #پدر و #فرزند. #همسرم #عاشق #بچهها بود و #وقت زیادی برایشان میگذاشت. بچهها هم #عاشق #پدرشان بودند.😭😭
🍃🌷🍃
#محمدحسن را که #تهتغاریمان بود #جور دیگری #دوست داشت. به خاطر #مشکل #بینایی و #شرایط خاصش، #توجه زیادی به #او نشان میداد. اما از نظر #تربیتی سعی میکرد به هر #سه تایشان #برسد.
🍃🌷🍃
همیشه به من میگفت دعا کن به مرگ طبیعی از دنیا نروی. برای من هم طلب #شهادت کن تا در آن دنیا کنار هم باشیم. به جرئت میتوانم بگویم که #یک لحظه #آرزوی #شهادت از سرش نیفتاد.😭
🍃🌷🍃
قبل از این هم چند بار #مجروح شده بود اما به ما نمیگفت. گاهی هم بابت همین #مجروحیتها #اذیت میشد اما هیچ وقت آن را #مهم #جلوه #نمیداد، مثلاً میگفت "از موتور افتادم" و یا "یک تصادف ساده بوده و چیز مهمی نیست".😭😭
🍃🌷🍃
هیچ موقع حرف #سوریه را هم نمیزد حرفهایش را در دل نگه میداشت از سوغاتی هایی که می آورد فهمیدم به #سوریه رفته.😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از خواهر#شهید :
۱۵ سال از #یدالله بزرگترم، پدر و مادرم سال ها قبل فوت شدند😔من «برای یدالله مادری کردم»😭😭
🍃🌷🍃
#برادرم 10 سال پیش وارد #سپاه شد، آموزش دید. هیچ موقع حرف #سوریه را هم نمیزد و هر موقع #مأموریت میرفت، میگفت: "میروم جنوب"
🍃🌷🍃
هیچ وقت از #جنگ و #درگیریها هم چیزی نمیگفت و نمیگفت کجا میرود و میآید، تا اینکه حدود دو سال پیش وقتی آمده بود برای همه #سوغاتی آورده بود.
🍃🌷🍃
گفتم: "داداش، کربلا رفتی؟" گفت: "یک همچین چیزی. زیارت بودم". گفتم: "نکند #سوریه رفتی و به ما چیزی نمیگویی؟
🍃🌷🍃
#برادرم بسیار #شوخطبع بود. با #بچهها واقعاً #بچه بود. کاری کرده بود که بچههای برادرشوهر من به بچههای من میگفتند: "دایی #یدالله فقط دایی شما نیست #دایی ما هم هست"😭
🍃🌷🍃
می گفت:
ما #فرزندان #روحالله و #امام سیدعلی خامنهای هستیم.#حضرت آقا مطمئن باشند که با همین #تن #نیمهجان تا #آخرین نفس به #یاد روزهای گذشته از #مین میگذریم تا از #مملکت و #انقلاب و #آرمانهای #امام و #شهدا دفاع کنیم.
🍃🌷🍃
خاطره ای درباره #عملیات رمضان :
اذان صبح رمز عملیات با نوای #شهید همت آغاز شد و بچهها به سمت #بصره حرکت کردند.
🍃🌷🍃
این #عملیات دقیقاً زمانی انجام شد که اسرائیل و روسیه تانکها و تجهیزات مجهزی به صدام داده بودند و بچهها ازاین مسأله کاملاً بیخبر بودند، وقتی بچهها وارد محور شدند تازه متوجه شدند که تو#تله افتادهاند و بچهها گیر افتادند.😔
🍃🌷🍃
اون محور طوری بود که #بچهها یک به یک #شهید میشدند😭.#حاج همت به #شهید #بهمن نجفی دستور #عقبنشینی داد، اما از همه طرف دور بچهها بسته بود و با #دوشکا #بچهها را #میزدند.😭😭
🍃🌷🍃
با گلوله #تانک تی۷۲ بچهها را هدف قرار داده بودند، طوری که #بهمن نجفی گفت باید با چهارده نفر، خودشان را روی میدانهای مین بیاندازند تا #بچهها از روی #پیکرشان رد شوند.😭😭😭
🍃🌷🍃
بچهها بهش اجازه ندادند چنین کاری کند و به او گفتند شما #فرمانده گردانی و باید بمانی تا #عملیات را #هدایت کنی.😭
🍃🌷🍃
از #نوجوان #هفده ساله تا #جوانهای #سی سالهای که #الله اکبر گویان یکی یکی روی #میدان #مین میافتادند و #دیگران از #روی آنها# رد میشدند.
😭😭
🍃🌷🍃
#بچهها با #دست خالی #مقابل دشمن#ایستادند تا بتوانند از #کشورشان #دفاع کنند، #رزمندهها #کم #نگذاشتند با #گوشت و پوست و استخوانشان از #مملکت #دفاع کردند.....😭
🍃🌷🍃
سرانجام #جانباز شهید دفاع مقدس محمد علی زرین قلم هم پس از حدود #دوماه بستری در #بیمارستان #حضرت بقیه الله (عج)♡ درتاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۹# به علت #ابتلا به #کرونا #آسمانی شد و به #دوستان #شهیدش پیوست.
🍃🌷🍃
خیلی با #بچهها #مهربان و #صمیمی بود. هیچوقت آنها را #دعوا #نمیکرد. اوج دعوایش این بود که تن صدایش را کمی بالا ببرد تا دست از شیطنت بکشند.
🍃⚘🍃
سعی میکرد با کارهایش به بچهها آموزش بدهد. به آنها یاد میداد و میگفت: " باباجان، وقتی پاشدی بگو الحمدالله. بگو #یا علی⚘. "
🍃⚘🍃
#احمدآقا علاوه بر این که #پاسدار بود، در #مسجد محل #فعالیت داشت. #کتابهای فراوانی مثل کتابهای #اخلاقی،#عرفانی و #سبک زندگی، خیلی مطالعه میکرد.
🍃⚘🍃
به قدری به #حضرت آقا♡#ارادت داشت و #ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود «هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان» و میگفت: «کسی که آقا♡ را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد.#آقا یعنی #علی و #علی⚘ یعنی #اهل بیت(ع) (⚘و همه اینها به هم #وصل هستند.»
🍃⚘🍃
خیلی #مهمان نواز، #با محبت، #ساده زیست و به #فکر دیگران بود. هنگامی هم که منزل بود، خیلی #کمک میکرد.
🍃⚘🍃
قبل از این هم چند بار #مجروح شده بود اما به ما نمیگفت. گاهی هم بابت همین #مجروحیتها #اذیت میشد اما هیچ وقت آن را #مهم #جلوه #نمیداد، مثلاً میگفت "از موتور افتادم" و یا "یک تصادف ساده بوده و چیز مهمی نیست".😭😭
🍃🌷🍃
هیچ موقع حرف #سوریه را هم نمیزد حرفهایش را در دل نگه میداشت از سوغاتی هایی که می آورد فهمیدم به #سوریه رفته.😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از خواهر#شهید :
۱۵ سال از #یدالله بزرگترم، پدر و مادرم سال ها قبل فوت شدند😔من «برای یدالله مادری کردم»😭😭
🍃🌷🍃
#برادرم 10 سال پیش وارد #سپاه شد، آموزش دید. هیچ موقع حرف #سوریه را هم نمیزد و هر موقع #مأموریت میرفت، میگفت: "میروم جنوب"
🍃🌷🍃
هیچ وقت از #جنگ و #درگیریها هم چیزی نمیگفت و نمیگفت کجا میرود و میآید، تا اینکه حدود دو سال پیش وقتی آمده بود برای همه #سوغاتی آورده بود.
🍃🌷🍃
گفتم: "داداش، کربلا رفتی؟" گفت: "یک همچین چیزی. زیارت بودم". گفتم: "نکند #سوریه رفتی و به ما چیزی نمیگویی؟
🍃🌷🍃
#برادرم بسیار #شوخطبع بود. با #بچهها واقعاً #بچه بود. کاری کرده بود که بچههای برادرشوهر من به بچههای من میگفتند: "دایی #یدالله فقط دایی شما نیست #دایی ما هم هست"😭
🍃🌷🍃
بعد رو کردم به #جلال و گفتم: «راست میگه؟» گفت:«حاجآقا چه کاری از من برمیآد؟ قرار بود که دعایی بکنم، مشکلاتش حل بشه! من که نباید بیام داد بزنم که بابا مشکل تو حل شد!»
🍃🌷🍃
#آقا جلال حرفش را زده بود. من هم گرفتم، ولی طرف از بس ناراحت و داغ بود، متوجه نشد. به او گفتم: « شما یک مرخصی تو شهری بگیر. برو یک تلفن به خانه بزن، ببین اوضاع و احوال چه طوره.»
🍃🌷🍃
خلاصه آن آقا رفت مرخصی! روز بعد دیدم شیرینی گرفته آورده. پشت تانکر، افتاده بود روی پای #آقا جلال و معذرت خواهی: ببخشید مشکل من حل شده بود و خودم خبر نداشتم.
🍃🌷🍃
#بچه ها #ناخواسته به طرف #جلال #جذب میشدند. #نماز شب #واجب نیست، بلکه #مستحب مؤکد است، ولی در #تخریب #بچّهها بر خودشان #واجب کرده بودند. #همه #میخواندند.
🍃🌷🍃
#نماز شبهای #بچّههای #تخریب هم رنگ و روی خاصی داشت.😭 بعضی از واحد و آسایشگاه بیرون میرفتند، داخل #قبر #نماز شب میخواندند. #شهیدان #کرامتی، #حیدری،#عامری و #سنایی، اینها معمولاً #شبها #گم میشدند و به #راز و نیاز #میپرداختند.
🍃🌷🍃
امّا #آقاجلال این وسط این قدر #اخلاصش #بالا بود و مسئلهٔ ریا را برای خودش حل کرده بود که #نماز شب را کار #غیرعادی و #پنهانی نمیدانست، #وظیفه میدانست و #آشکار در #جمع #بچّهها #نماز شب میخواند.😭
🍃🌷🍃
در همان #جای #خوابش #میخواند. گاهی اوقات برای اینکه کسی را #بیدار #نکند، به #صورت #نشسته #سر جایش #میخواند. در #نماز شب هم #گریهٔ #شدید میکرد،😭
🍃🌷🍃
#پيكر #شهيد #صلواتی پس از ۲۶#سال و در جريان #تفحص پيدا شده بود و برای #تشييع و #خاك سپاری از #مناطق عملياتی به #مشهد مقدس منتقل شده بود كه# همرزمان او از اقصی نقاط شهر برای #آخرين #وداع، خود را به #مشهد رسانده بودند.
🍃🌷🍃
و #خاطرات #بسيار زيادی از اين #شهيد و از دهان #همرزمانش نقل شد كه از آن جمله میتوان به #اعتقاد #بسيار زياد #شهيد #صلواتی به #ذكر #صلوات اشاره كرد و طبق گفته يكی از #همرزمانش، به همين خاطر نيز اين #شهيد در ميان #همرزمان خود به #شهيد #صلواتی #شهرت پيدا كرده بود.
🍃🌷🍃
می گفت:
ما #فرزندان #روحالله و #امام سیدعلی خامنهای هستیم.#حضرت آقا مطمئن باشند که با همین #تن #نیمهجان تا #آخرین نفس به #یاد روزهای گذشته از #مین میگذریم تا از #مملکت و #انقلاب و #آرمانهای #امام و #شهدا دفاع کنیم.
🍃🌷🍃
خاطره ای درباره #عملیات رمضان :
اذان صبح رمز عملیات با نوای #شهید همت آغاز شد و بچهها به سمت #بصره حرکت کردند.
🍃🌷🍃
این #عملیات دقیقاً زمانی انجام شد که اسرائیل و روسیه تانکها و تجهیزات مجهزی به صدام داده بودند و بچهها ازاین مسأله کاملاً بیخبر بودند، وقتی بچهها وارد محور شدند تازه متوجه شدند که تو#تله افتادهاند و بچهها گیر افتادند.😔
🍃🌷🍃
اون محور طوری بود که #بچهها یک به یک #شهید میشدند😭.#حاج همت به #شهید #بهمن نجفی دستور #عقبنشینی داد، اما از همه طرف دور بچهها بسته بود و با #دوشکا #بچهها را #میزدند.😭😭
🍃🌷🍃
با گلوله #تانک تی۷۲ بچهها را هدف قرار داده بودند، طوری که #بهمن نجفی گفت باید با چهارده نفر، خودشان را روی میدانهای مین بیاندازند تا #بچهها از روی #پیکرشان رد شوند.😭😭😭
🍃🌷🍃
بچهها بهش اجازه ندادند چنین کاری کند و به او گفتند شما #فرمانده گردانی و باید بمانی تا #عملیات را #هدایت کنی.😭
🍃🌷🍃
از #نوجوان #هفده ساله تا #جوانهای #سی سالهای که #الله اکبر گویان یکی یکی روی #میدان #مین میافتادند و #دیگران از #روی آنها# رد میشدند.
😭😭
🍃🌷🍃
#بچهها با #دست خالی #مقابل دشمن#ایستادند تا بتوانند از #کشورشان #دفاع کنند، #رزمندهها #کم #نگذاشتند با #گوشت و پوست و استخوانشان از #مملکت #دفاع کردند.....😭
🍃🌷🍃
سرانجام #جانباز شهید دفاع مقدس محمد علی زرین قلم هم پس از حدود #دوماه بستری در #بیمارستان #حضرت بقیه الله (عج)♡ درتاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۹# به علت #ابتلا به #کرونا #آسمانی شد و به #دوستان #شهیدش پیوست.
🍃🌷🍃
#سید فاضل بسیار #خانواده دوست، #مهربان و #خوش اخلاق بود و رفتار #محترمانهای داشت، در خانه به من #کمک میکرد و به #بچهها میرسید. بعد از بازنشستگی ساعتهای بیشتری را در خانه بود. به همین خاطر من و بچهها خیلی به ایشان وابسته شده بودیم. وقتی #سید فاضل #شهید شد من دو سه ماهی سردرگم بودم و نمیتوانستم باور کنم که دیگر نیست.😭😭
🍃🌷🍃
اوایل ازدواجمان #سید فاضل میگفت من دوست دارم همسرم در راه رسیدن به #سعادت اخروی به من کمک کند و دوست دارم که #شهید بشوم، من هم در آن دنیا به او کمک کنم، ازدواج ما از اول برای این دنیا نبود و #سید فاضل حرف از #سعادت ابدی و آخرت میزد.😭
🍃🌷🍃
خبر #شهادت #سید فاضل یکباره به ما نرسید، اول گفتند که ایشان در محاصره هستند، بعد گفتند اسیر شدهاند، بعد گفتند مفقود شده و دست آخر گفتند #شهید شده، شنیدن خبر #شهادت سید فاضل برای من خیلی سخت بود، فکر نمیکردم به این زودی از هم جدا شویم.😭😭
🍃🌷🍃
#سید فاضل وصیت کردند که دوست دارم #دخترم# زینبیوار و #پسرم #عباسوار زندگی کنند و برای دیگران اسوه باشند و من سعی میکنم به وصیت #شهید عمل کنم.
🍃🌷🍃
#آقا مجید #فرهنگی بودند. قرار بود هفت سال دیگر از #آموزش و پرورش بازنشسته بشوند همسرم کلاً به #امور دینی و #کارهای #فرهنگی #علاقه خاصی داشتند.😭
🍃🌷🍃
#خادم #افتخاری #مسجد جمکران و #حرم #حضرت معصومه(س)🌷 بود، در #بسیج هم #فعالیت میکرد. همچنین #طلبه بود و #دروس حوزوی را #عاشقانه دنبال میکرد، #مربی #حلقه صالحین شده بود و #جوانترها را #آموزش میداد.
🍃🌷🍃
#اخلاق #خوب شون باعث شده بود که #بچهها با ایشان خیلی #راحت باشند. بیشتر #دوست بودند تا #پدر و #فرزند. #همسرم #عاشق #بچهها بود و #وقت زیادی برایشان میگذاشت. بچهها هم #عاشق #پدرشان بودند.😭😭
🍃🌷🍃
#محمدحسن را که #تهتغاریمان بود #جور دیگری #دوست داشت. به خاطر #مشکل #بینایی و #شرایط خاصش، #توجه زیادی به #او نشان میداد. اما از نظر #تربیتی سعی میکرد به هر #سه تایشان #برسد.
🍃🌷🍃
همیشه به من میگفت دعا کن به مرگ طبیعی از دنیا نروی. برای من هم طلب #شهادت کن تا در آن دنیا کنار هم باشیم. به جرئت میتوانم بگویم که #یک لحظه #آرزوی #شهادت از سرش نیفتاد.😭
🍃🌷🍃
تنها یک #عشق و #باور #درونی است که آنها را در کار #تفحص #ماندگار میکند، #عشق و #باوری که از #رفاقت با #شهدا نشئت میگیرد. مگر میشود با کسی #رفیق باشید، اما نسبت به او #مسئولیتی در خود احساس نکنید؟
🍃🌷🍃
#حاجمحمود و #بچههای #تعاون #رزم از این ویژگی #خاصترند؛ چرا که #وظیفهشان در زمان #جنگ هم #همین بوده است.
🍃🌷🍃
خود همینها برای #بچهها #پلاک #صادر میکردند، #وسایل #شهدا را میگرفتند، #خبر #شهادتها را برای #خانوادههای آنها میبردند😭 و الان همینها این #دین را بر #دوش خودشان #احساس میکنند.😭😭
🍃🌷🍃
با #التماس از من میخواست کار #یگان آنها تعطیل نشه 😭هیچ موقع #شهید توکلی را این گونه ندیده بودم. طوری #التماس میکرد که انگار نیاز وحشتناکی به این کار داره.😭😭
🍃🌷🍃
من که سراغ ندارم #هیچوقت #حاج محمود احساس #خستگی کرده باشه، یک بار شایعه شد که قراره کمیته مفقودین کار #تفحص بعضی از یگانهای سپاه رو تعطیل کنه #حاج محمود برای دیدن من به اهواز آمد.
🍃🌷🍃
دلیل این #التماسها چه بود؟😭
واقعا #دغدغهاش ماندن در آن #سرزمین و #کار کردن و #پیدا کردن #شهدا بود و #عجیب میلی به #شهادت داشت.😭
🍃🌷🍃