eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
226هزار عکس
60.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
ایشان در روز‌های نخست ، خود را به و رساند و به یاری جمعی از دفاع جانانه‌ای کرد و دشمن را از اشغال آبادان مایوس کرد. 🍃🌷🍃 با ایجاد خط ، ایشان خط شد، شب‌ها خود در سنگر کمین، می‌داد. زمانی که دشمن سر چند آموز را در سنگر روباهی از جدا کرد.😔 🍃🌷🍃 دیگر اجازه نداد شب‌ها بدهند ، به می‌گفت: «من پست نگهبانی شما را با صد برای سلامتی و می‌خرم.» 🍃🌷🍃 از ساعت ۱۲ تا خود صبح پشت می‌داد و می‌گفت. دم صبح به سمت دستشویی‌ها می‌رفت و آفتابه‌های خالی را پر می‌کرد. 🍃🌷🍃 در این چند ماه با بچه‌ها بسیار رفتار می کرد و....وبه قول دوستش : به قدری هستی که اصلا مشخص نیست هستی با بچه‌ها خاکی زندگی می‌کرد، ظرف غذا و لباس‌ها را می‌شست و.... 🍃🌷🍃 ایشان داشت، در اگر این را کردیم برای در داریم و لاغیر. 🍃🌷🍃
هم که می‌رفت همواره وقتی از ما می‌کرد و می‌رفت به ما می‌گفت : که «ممکن است دیگر برنگردم و این بار آخر باشد». 🍃🌷🍃 بسیار اهل به بود. هر وقت از برمی‌گشت را با و ر با برایمان می‌کرد و در خانه خیلی می‌کرد. 🍃🌷🍃 از روز و هفته تا 10 بود اما همیشه احوال بود و هر وقت هم که تماس می‌گرفت می‌گفت: «کمبودی ندارید؟ 🍃🌷🍃 وقتی از برمی‌گشت و ما و می‌کردیم با و ما را می‌کرد و آن‌قدر و بود که را می‌کردیم. 🍃🌷🍃 به فرمان بودند، سرهبر انقلاب را داشت از آن داشتن‌هایی که واقعاً بود خود را کند و این را در کرد.😭 🍃🌷🍃 سرانجام ماشاالله شمسه هم درتاریخ    ۱۳۹۴/۱/۱۳#  و با تیرانداز تکفیری به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 : روستای سراب ، شهرستان بروجرد. 🍃🌷🍃
همه کار‌های و بود. خیلی پسر بود. در دینی‌اش بسیار محکم بود. اهل و واجبات بود و تأکید زیادی هم روی این مباحث داشت.، و بود. 🍃⚘🍃 در و در فعالیت‌های بسیجی و به مردم در شکل‌گیری بسیجی‌اش نقش بسزایی داشت. هر چهارشنبه برای توسل، کمیل و به پایگاه بسیج می‌رفت. شب در حضور داشت تا اینکه به استخدام انتظامی درآمد. 🍃⚘🍃 کارش بود. در مدتی که وارد نیرو شده و نتوانسته بود به پایگاه بسیج سربزند، پایگاه به خانه‌مان آمد تا پیگیر حال و احوال شود. از من پرسید چرا به پایگاه بسیج نمی‌آید؟ من هم گفتم استخدام شده و در حال حاضر سراوان است. یکی از پسرم این بود که دوست داشت به کمک کند. سال قبل از وقتی و را گرفت، رفت به استثنایی و برای از سر تا پایشان را خرید کرد، برای هر کدام‌شان یک جفت کفش، شلوار و پیراهن خرید. به من هم گفت امسال هم برای بچه‌ها با هم می‌رویم و خرید می‌کنیم که با این آرزویش محقق نشد.💔 🍃⚘🍃
يكي از بارز در سال 73 با ضد انقلاب در شهر بود كه منجر به تعدادي از انقلابيون بود وبراي بار در اين ایشان شد. 🍃🌷🍃 تا سال 1376# در 3 با اجراي چندين از جمله طرح ا مرز و طرح‌هاي با قاچاقچيان با سمت، قرارگاه را پذيرفت. 🍃🌷🍃 به و و و را در نيز مانند ديگر شهرهاي محل آغاز كرد. 🍃🌷🍃 ایشان هنگام از با تمام خانواده صحبت مي‌كرد و با و فراوان به و فصل آنها مي‌پرداخت. 🍃🌷🍃 هنگام براي يكايك و از قبيل اسباب بازي و لوازم التحرير به همراه مي‌برد و باعث مي‌شد. 🍃🌷🍃 حتي به اروميه جهت به مراجعه مي‌كردم به نحوي كه ساعت 12 به بعد به منزلش باز مي‌گشت. 🍃🌷🍃
به روایت از همسر برادر: مدتها بود مشتاق بود که به برود اما هر چه کرد نتوانست برود. جعفری ایرانی و ساکن شهرستان باخرز خراسان رضوی بود. با وجود تلاش‌هایی که کرد اما نتوانست اعزام شود. بالاخره موفق شد با به برود و این و بار به بود. 🍃🌷🍃 جعفری را خیلی داشت هر وقت منزل ما بود را روی سر و کولش می‌گذاشت. 🍃🌷🍃 وی ازدواج کرد ولی فرزندش را هم ندید و رفت.😔 🍃🌷🍃 جعفری 25 بود و دو ماه بعد به دنیا آمد😔. ایشون به همراه #3 دیگرش 23 در به رسید.😔 🍃🌷🍃
ایشان در روز‌های نخست ، خود را به و رساند و به یاری جمعی از دفاع جانانه‌ای کرد و دشمن را از اشغال آبادان مایوس کرد. 🍃🌷🍃 با ایجاد خط ، ایشان خط شد، شب‌ها خود در سنگر کمین، می‌داد. زمانی که دشمن سر چند آموز را در سنگر روباهی از جدا کرد.😔 🍃🌷🍃 دیگر اجازه نداد شب‌ها بدهند ، به می‌گفت: «من پست نگهبانی شما را با صد برای سلامتی و می‌خرم.» 🍃🌷🍃 از ساعت ۱۲ تا خود صبح پشت می‌داد و می‌گفت. دم صبح به سمت دستشویی‌ها می‌رفت و آفتابه‌های خالی را پر می‌کرد. 🍃🌷🍃 در این چند ماه با بچه‌ها بسیار رفتار می کرد و....وبه قول دوستش : به قدری هستی که اصلا مشخص نیست هستی با بچه‌ها خاکی زندگی می‌کرد، ظرف غذا و لباس‌ها را می‌شست و.... 🍃🌷🍃 ایشان داشت، در اگر این را کردیم برای در داریم و لاغیر. 🍃🌷🍃
مجید بودند. قرار بود هفت سال دیگر  از و پرورش بازنشسته بشوند همسرم کلاً به دینی و خاصی داشتند.😭 🍃🌷🍃 جمکران و معصومه(س)🌷 بود، در هم می‌کرد. همچنین بود و حوزوی را دنبال می‌کرد، صالحین شده بود و را می‌داد. 🍃🌷🍃 شون باعث شده بود که با ایشان خیلی باشند. بیشتر بودند تا و . بود و زیادی برایشان می‌گذاشت. بچه‌ها هم بودند.😭😭 🍃🌷🍃 را که بود دیگری داشت. به خاطر و خاصش، زیادی به نشان می‌داد. اما از نظر سعی می‌کرد به هر تایشان . 🍃🌷🍃 همیشه به من می‌گفت دعا کن به مرگ طبیعی از دنیا نروی. برای من هم طلب کن تا در آن دنیا کنار هم باشیم. به جرئت می‌توانم بگویم که لحظه از سرش نیفتاد.😭 🍃🌷🍃
قبل از این هم چند بار شده بود اما به ما نمی‌گفت. گاهی هم بابت همین می‌شد اما هیچ وقت آن را ، مثلاً می‌گفت "از موتور افتادم" و یا "یک تصادف ساده بوده و چیز مهمی نیست".😭😭 🍃🌷🍃 هیچ موقع حرف را هم نمی‌زد حرف‌هایش را در دل نگه می‌داشت از  سوغاتی هایی که می آورد فهمیدم به رفته.😭😭 🍃🌷🍃 به روایت از خواهر : ۱۵  سال از بزرگترم، پدر و مادرم سال ها قبل فوت شدند😔من «برای یدالله مادری  کردم»😭😭 🍃🌷🍃 10 سال پیش وارد شد، آموزش دید. هیچ موقع حرف را هم نمی‌زد و هر موقع می‌رفت، می‌گفت: "می‌روم جنوب" 🍃🌷🍃 هیچ وقت از و هم چیزی نمی‌گفت و نمی‌گفت کجا می‌رود و می‌آید، تا اینکه حدود دو سال پیش وقتی آمده بود برای همه آورده بود. 🍃🌷🍃 گفتم: "داداش، کربلا رفتی؟" گفت: "یک همچین چیزی. زیارت بودم". گفتم: "نکند رفتی و به ما چیزی نمی‌گویی؟ 🍃🌷🍃 بسیار بود. با واقعاً بود. کاری کرده بود که بچه‌های برادرشوهر من به بچه‌های من می‌گفتند: "دایی فقط دایی شما نیست ما هم هست"😭 🍃🌷🍃
می گفت: ما و سیدعلی خامنه‌ای هستیم. آقا  مطمئن باشند که با همین تا نفس به روزهای گذشته از می‌گذریم تا از و و و دفاع کنیم. 🍃🌷🍃 خاطره ای درباره رمضان : اذان صبح رمز عملیات با نوای همت آغاز شد و بچه‌ها به سمت حرکت کردند. 🍃🌷🍃 این دقیقاً زمانی انجام شد که اسرائیل و روسیه تانک‌ها و تجهیزات مجهزی به صدام داده بودند و بچه‌ها از‌این مسأله کاملاً بی‌خبر بودند، وقتی بچه‌ها وارد محور شدند تازه متوجه شدند که تو افتاده‌اند و بچه‌ها گیر افتادند.😔 🍃🌷🍃 اون  محور طوری بود که یک به یک می‌شدند😭. همت به نجفی دستور داد، اما از همه طرف دور بچه‌ها بسته بود و با را .😭😭 🍃🌷🍃 با گلوله تی۷۲ بچه‌ها را هدف قرار داده بودند، طوری که نجفی گفت باید با چهارده نفر، خودشان را روی میدان‌های مین بیاندازند تا از روی رد شوند.😭😭😭 🍃🌷🍃
بچه‌ها بهش اجازه ندادند چنین کاری کند و به او گفتند شما گردانی و باید بمانی تا را کنی.😭 🍃🌷🍃 از ساله تا ساله‌ای که اکبر گویان یکی یکی روی می‌افتادند و از آن‌ها# رد می‌شدند. 😭😭 🍃🌷🍃 با خالی دشمن‌ تا بتوانند از کنند، با و پوست و استخوان‌شان از کردند.....😭 🍃🌷🍃 سرانجام شهید دفاع مقدس محمد علی زرین قلم  هم پس از حدود بستری  در بقیه الله (عج)♡ درتاریخ   ۱۳۹۹/۸/۲۹#  به علت به شد و به پیوست‌. 🍃🌷🍃
خیلی با و بود. هیچوقت آنها را .  اوج دعوایش این بود که تن صدایش را کمی بالا ببرد تا دست از شیطنت بکشند. 🍃⚘🍃  سعی می‌کرد با کارهایش به بچه‌ها آموزش بدهد. به آنها یاد می‌داد و می‌گفت: " باباجان، وقتی پاشدی بگو الحمدالله. بگو علی⚘. " 🍃⚘🍃 علاوه بر این که بود، در محل داشت. فراوانی مثل کتاب‌های ، و زندگی، خیلی مطالعه می‌کرد. 🍃⚘🍃 به قدری به آقا♡ داشت و بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود «هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان» و می‌گفت: «کسی که آقا♡ را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد. یعنی و ⚘ یعنی بیت(ع) (⚘و همه این‌ها به هم هستند.» 🍃⚘🍃 خیلی نواز، محبت، زیست و به دیگران بود. هنگامی هم که منزل بود، خیلی می‌کرد. 🍃⚘🍃
قبل از این هم چند بار شده بود اما به ما نمی‌گفت. گاهی هم بابت همین می‌شد اما هیچ وقت آن را ، مثلاً می‌گفت "از موتور افتادم" و یا "یک تصادف ساده بوده و چیز مهمی نیست".😭😭 🍃🌷🍃 هیچ موقع حرف را هم نمی‌زد حرف‌هایش را در دل نگه می‌داشت از  سوغاتی هایی که می آورد فهمیدم به رفته.😭😭 🍃🌷🍃 به روایت از خواهر : ۱۵  سال از بزرگترم، پدر و مادرم سال ها قبل فوت شدند😔من «برای یدالله مادری  کردم»😭😭 🍃🌷🍃 10 سال پیش وارد شد، آموزش دید. هیچ موقع حرف را هم نمی‌زد و هر موقع می‌رفت، می‌گفت: "می‌روم جنوب" 🍃🌷🍃 هیچ وقت از و هم چیزی نمی‌گفت و نمی‌گفت کجا می‌رود و می‌آید، تا اینکه حدود دو سال پیش وقتی آمده بود برای همه آورده بود. 🍃🌷🍃 گفتم: "داداش، کربلا رفتی؟" گفت: "یک همچین چیزی. زیارت بودم". گفتم: "نکند رفتی و به ما چیزی نمی‌گویی؟ 🍃🌷🍃 بسیار بود. با واقعاً بود. کاری کرده بود که بچه‌های برادرشوهر من به بچه‌های من می‌گفتند: "دایی فقط دایی شما نیست ما هم هست"😭 🍃🌷🍃
بعد رو کردم به و گفتم: «راست میگه؟» گفت:«حاج‌­آقا چه کاری از من برمی‌آد؟ قرار بود که دعایی بکنم، مشکلاتش حل بشه! من که نباید بیام داد بزنم که بابا مشکل تو حل شد!» 🍃🌷🍃 جلال حرفش را زده بود. من هم گرفتم، ولی طرف از بس ناراحت و داغ بود، متوجه نشد. به او گفتم: « شما یک مرخصی تو شهری بگیر. برو یک تلفن به خانه بزن، ببین اوضاع و احوال چه طوره.» 🍃🌷🍃 خلاصه آن آقا رفت مرخصی! روز بعد دیدم شیرینی گرفته آورده. پشت تانکر، افتاده بود روی پای جلال و معذرت خواهی: ببخشید مشکل من حل شده بود و خودم خبر نداشتم. 🍃🌷🍃 ها به طرف می‌شدند. شب نیست، بلکه مؤکد است، ولی در بر خودشان کرده بودند. . 🍃🌷🍃 شب‌های هم رنگ و روی خاصی داشت.😭 بعضی از واحد و آسایشگاه بیرون می‌رفتند، داخل شب می‌خواندند. ، ، و ، اینها معمولاً می‌شدند و به و نیاز . 🍃🌷🍃
امّا این وسط این قدر بود و مسئلهٔ ریا را برای خودش حل کرده بود که شب را کار و نمی‌دانست، می‌دانست و در شب می‌خواند.😭 🍃🌷🍃 در همان . گاهی اوقات برای اینکه کسی را ، به جایش . در شب هم می‌کرد،😭 🍃🌷🍃 پس از ۲۶ و در جريان پيدا شده بود و برای و سپاری از عملياتی به مقدس منتقل شده بود كه# همرزمان او از اقصی نقاط شهر برای ، خود را به رسانده بودند. 🍃🌷🍃 و زيادی از اين و از دهان نقل شد كه از آن جمله می‌توان به زياد به اشاره كرد و طبق گفته يكی از ، به همين خاطر نيز اين در ميان خود به پيدا كرده بود. 🍃🌷🍃
می گفت: ما و سیدعلی خامنه‌ای هستیم. آقا  مطمئن باشند که با همین تا نفس به روزهای گذشته از می‌گذریم تا از و و و دفاع کنیم. 🍃🌷🍃 خاطره ای درباره رمضان : اذان صبح رمز عملیات با نوای همت آغاز شد و بچه‌ها به سمت حرکت کردند. 🍃🌷🍃 این دقیقاً زمانی انجام شد که اسرائیل و روسیه تانک‌ها و تجهیزات مجهزی به صدام داده بودند و بچه‌ها از‌این مسأله کاملاً بی‌خبر بودند، وقتی بچه‌ها وارد محور شدند تازه متوجه شدند که تو افتاده‌اند و بچه‌ها گیر افتادند.😔 🍃🌷🍃 اون  محور طوری بود که یک به یک می‌شدند😭. همت به نجفی دستور داد، اما از همه طرف دور بچه‌ها بسته بود و با را .😭😭 🍃🌷🍃 با گلوله تی۷۲ بچه‌ها را هدف قرار داده بودند، طوری که نجفی گفت باید با چهارده نفر، خودشان را روی میدان‌های مین بیاندازند تا از روی رد شوند.😭😭😭 🍃🌷🍃
بچه‌ها بهش اجازه ندادند چنین کاری کند و به او گفتند شما گردانی و باید بمانی تا را کنی.😭 🍃🌷🍃 از ساله تا ساله‌ای که اکبر گویان یکی یکی روی می‌افتادند و از آن‌ها# رد می‌شدند. 😭😭 🍃🌷🍃 با خالی دشمن‌ تا بتوانند از کنند، با و پوست و استخوان‌شان از کردند.....😭 🍃🌷🍃 سرانجام شهید دفاع مقدس محمد علی زرین قلم  هم پس از حدود بستری  در بقیه الله (عج)♡ درتاریخ   ۱۳۹۹/۸/۲۹#  به علت به شد و به پیوست‌. 🍃🌷🍃
فاضل بسیار دوست، و اخلاق بود و رفتار داشت، در خانه به من می‌کرد و به می‌رسید. بعد از بازنشستگی ساعت‌های بیشتری را در خانه بود. به همین خاطر من و بچه‌ها خیلی به ایشان وابسته شده بودیم. وقتی فاضل شد من دو سه ماهی سردرگم بودم و نمی‌توانستم باور کنم که دیگر نیست.😭😭 🍃🌷🍃 اوایل ازدواجمان فاضل می‌گفت من دوست دارم همسرم در راه رسیدن به اخروی به من کمک کند و دوست دارم که بشوم، من هم در آن دنیا به او کمک کنم، ازدواج ما از اول برای این دنیا نبود و فاضل حرف از ابدی و آخرت میزد.😭 🍃🌷🍃 خبر فاضل یکباره به ما نرسید، اول گفتند که ایشان در محاصره هستند، بعد گفتند اسیر شده‌اند، بعد گفتند مفقود شده و دست آخر گفتند شده، شنیدن خبر سید فاضل برای من خیلی سخت بود، فکر نمی‌کردم به این زودی از هم جدا شویم.😭😭 🍃🌷🍃 فاضل وصیت کردند که دوست دارم # زینبی‌وار و زندگی کنند و برای دیگران اسوه باشند و من سعی می‌کنم به وصیت عمل کنم. 🍃🌷🍃
مجید بودند. قرار بود هفت سال دیگر  از و پرورش بازنشسته بشوند همسرم کلاً به دینی و خاصی داشتند.😭 🍃🌷🍃 جمکران و معصومه(س)🌷 بود، در هم می‌کرد. همچنین بود و حوزوی را دنبال می‌کرد، صالحین شده بود و را می‌داد. 🍃🌷🍃 شون باعث شده بود که با ایشان خیلی باشند. بیشتر بودند تا و . بود و زیادی برایشان می‌گذاشت. بچه‌ها هم بودند.😭😭 🍃🌷🍃 را که بود دیگری داشت. به خاطر و خاصش، زیادی به نشان می‌داد. اما از نظر سعی می‌کرد به هر تایشان . 🍃🌷🍃 همیشه به من می‌گفت دعا کن به مرگ طبیعی از دنیا نروی. برای من هم طلب کن تا در آن دنیا کنار هم باشیم. به جرئت می‌توانم بگویم که لحظه از سرش نیفتاد.😭 🍃🌷🍃
تنها یک و است که آنها را در کار می‌کند، و که از با نشئت می‌گیرد. مگر می‌شود با کسی باشید، اما نسبت به او در خود احساس نکنید؟ 🍃🌷🍃 و    از  این ویژگی ؛ چرا که در زمان هم بوده است. 🍃🌷🍃 خود همین‌ها برای   می‌کردند، را می‌گرفتند، را برای آنها می‌بردند😭 و الان همین‌ها این را بر خودشان می‌کنند.😭😭 🍃🌷🍃 با از من می‌خواست کار آنها تعطیل نشه 😭هیچ موقع توکلی را این گونه ندیده بودم. طوری می‌کرد که انگار نیاز وحشتناکی به این کار داره‌.😭😭 🍃🌷🍃 من که سراغ ندارم محمود احساس کرده باشه، یک بار شایعه شد که قراره کمیته مفقودین کار بعضی از یگان‌های سپاه رو تعطیل کنه محمود برای دیدن من به اهواز آمد. 🍃🌷🍃 دلیل این چه بود؟😭 واقعا ماندن در آن و کردن و کردن بود و میلی به داشت.😭 🍃🌷🍃