eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
دل پیش تو و دیده به جای دگرستم تا خصم نداند که تو را می‌نگرستم روزی به درآیم من از این پرده هر جا که بتی چون تو ببینم بپرستم المنة لله که صید غمی شد کز غم‌های پراکنده برستم آن عهد که گفتی نکنم مهر فراموش بشکستی و من بر سر پیمان درستم تا ذوق درونم خبری می‌دهد از دوست از طعنه دشمن به خدا گر خبرستم می‌خواستمت پیشکشی خدمت جان نیک حقیر است ندانم چه فرستم چون نیک بدیدم که نداری سر بر بخت بخندیدم و بر بگرستم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/346 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من همان روز که آن خال بدیدم گفتم بیم آن است بدین دانه که در دام افتم هرگز آشفته‌ی رویی نشدم یا مویی مگر اکنون که به روی تو چو موی آشفتم هیچ شک نیست که این واقعه با طاق افتد گو بدانید که من با غم رویش جفتم رنگ رویم غم پیش کسان می‌گوید فاش کرد آن که ز بیگانه همی‌بنهفتم پیش از آنم که به دیوانگی انجامد کار معرفت پند همی‌داد و نمی‌پذرفتم هر که این روی ببیند بدهد پشت گریز گر بداند که من از وی به چه پهلو خفتم آتشی بر سرم از داغ جدایی می‌رفت و آبی از دیده همی‌شد که زمین می‌سفتم عجب آن است که با زحمت چندینی خار بوی نشنیدم که چو نشکفتم پیش از این خاطر من خانه‌ی پرمشغله بود با تو پرداختمش وز همه عالم رفتم آن نیست که درخورد تو گوید سخنی آن چه در وسع در دهن آمد گفتم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/343 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چو تو آمدی مرا بس که حدیث گفتم چو تو ایستاده باشی ادب آن که من بیفتم تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی گل سرخ دارد که چرا همی‌شکفتم چو به منتها رسد برود قرار همه خلق را خبر شد غم که می‌نهفتم به امید آن که جایی قدمی نهاده باشی همه خاک‌های به دیدگان برفتم دو سه بامداد دیگر که نسیم برآید بتر از هزاردستان بکشد فراق جفتم نشنیده‌ای که فرهاد چگونه سنگ سفتی نه چو سنگ آستانت که به آب دیده سفتم نه عجب شب درازم که دو دیده باز باشد به خیالت ای ستمگر عجب است اگر بخفتم ز هزار بحلند بندگانت تو بگوی تا بریزند و بگو که من نگفتم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/345 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مپندار از لب عبارت که کامی حاصل آید بی‌مرارت فراق افتد میان دوستداران زیان و سود باشد در تجارت یکی را چون ببینی کشتهٔ دوست به دیگر دوستانش ده بشارت ندانم هیچکس در عهد حسنت که بادل باشد الا بی‌بصارت مرا آن گوشهٔ چشم به کشتن می‌کند گویی اشارت گر آن حلوا به دست صوفی افتد خداترسی نباشد روز غارت عجب دارم درون عاشقان را که پیراهن نمی‌سوزد حرارت جمال دوست چندان سایه انداخت که از حقارت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/344 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من از آن روز که در بند توام آزادم پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند در من از بس که به دیدار عزیزت شادم خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت تا بیایند عزیزان به مبارک بادم من که در هیچ مقامی نزدم خیمه‌ی انس پیش تو رخت بیفکندم و بنهادم دانی از دولت وصلت چه طلب دارم هیچ یاد تو مصلحت ببرد از یادم به وفای تو کز آن روز که منی دل نبستم به وفای کس و در نگشادم تا خیال قد و بالای تو در فکر من است گر خلایق همه سروند چو سرو آزادم به سخن راست نیاید که چه سخنی وین عجبتر که تو و من فرهادم دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک حاصل آن است که چون طبل تهی پربادم می‌نماید که جفای فلک از دامن من دست کوته نکند تا نکند بنیادم ظاهر آن است که با سابقه‌ی حکم ازل جهد سودی نکند تن به قضا در دادم ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم داوری نیست که از وی بستاند دادم دلم از صحبت به کلی بگرفت وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم هیچ شک نیست که فریاد من آنجا برسد عجب ار دیوان نرسد فریادم حب وطن گر چه حدیثیست صحیح نتوان مرد به سختی که من این جا زادم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/342 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم تو که از صورت حال ما بی‌خبری غم با تو نگویم که ندانی دردم ای که پندم دهی از و ملامت گویی تو نبودی که من این جام محبت تو برو مصلحت اندیش که من ترک جان دادم از این پیش که بسپردم عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم و گر این عهد به پایان نبرم من که روی از همه عالم به وصالت کردم شرط انصاف نباشد که بمانی فردم راست تو مرا شیفته می‌گردانی گرد عالم به چنین روز نه من می‌گردم خاک نعلین تو ای دوست نمی‌یارم شد تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم روز دیوان جزا دست من و دامن تو تا بگویی به چه جرم آزردم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/341 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
از در درآمدی و من از به در شدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم دستم نداد قوت رفتن به پیش یار چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاول نظر به دیدن او دیده‌ور شدم بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم او را التفات نبودش به صید من من اسیر کمند نظر شدم گویند روی سرخ تو چه زرد کرد اکسیر بر مسم افتاد و زر شدم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/339 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هزار عهد بکردم که گرد نگردم همی برابرم آید خیال روی تو هر دم نخواستم که بگویم حدیث و چه حاجت که آب دیده سرخم بگفت و چهره زردم به برسیدم مجال صبر ندیدم گلی تمام نچیدم هزار خار بخوردم بساط عمر مرا گو فرونورد زمانه که من حکایت دیدار دوست درننوردم هر آن کسم که نصیحت همی‌کند به صبوری به هرزه باد هوا می‌دمد بر آهن سردم به چشم‌های تو دانم که تا ز چشم برفتی به چشم و ارادت نظر به هیچ نکردم نه روز می‌بشمردم در انتظار جمالت که روز هجر تو را ز عمر می‌نشمردم چه دشمنی که نکردی چنان که تو باشد به دوستی که شکایت به هیچ دوست نبردم من از کمند تو اول چو وحش می‌برمیدم کنون که انس گرفتم به تیغ بازنگردم تو را که گفت که نه مرد تو باشد گر از وفات بگردم درست شد که نه مردم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/340 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چنان در قید مهرت پای بندم که گویی آهوی سر در کمندم گهی بر درد بی درمان بگریم گهی بر حال بی سامان بخندم مرا هوشی نماند از و گوشی که پند هوشمندان کار بندم مجال صبر تنگ آمد به یک بار حدیث بر صحرا فکندم نه مجنونم که بردارم از دوست مده گر عاقلی ای پندم چنین صورت نبندد هیچ نقاش معاذالله من این صورت نبندم چه جان‌ها در غمت فرسود و تن‌ها نه تنها من اسیر و مستمندم تو هم بازآمدی و اگر بازآمدی بخت بلندم گر آوازم دهی من خفته در گور برآساید روان دردمندم سری دارم فدای خاک پایت گر آسایش رسانی ور گزندم و گر در رنج راحت توست من این بیداد بر می‌پسندم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/338 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شکست عهد مودت نگار برید مهر و وفا یار سست پیوندم به خاک پای عزیزان که از محبت دوست دل از محبت دنیا و آخرت کندم تطاولی که تو کردی به دوستی با من من آن به دشمن نپسندم اگر چه مهر بریدی و عهد بشکستی هنوز بر سر پیمان و عهد و سوگندم بیار ساقی سرمست جام باده بده به رغم مناصح که می‌دهد پندم من آن نیم که پذیرم نصیحت عقلا پدر بگوی که من بی‌حساب فرزندم به خاک پای تو سوگند و جان زنده که من به پای تو در مردن آرزومندم بیا بیا صنما کز سر پریشانی نماند جز سر زلف تو هیچ پابندم به گفت که از این سخن بگریز کجا روم که به زندان دربندم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/336 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خرامان از درم بازآ کت از جان آرزومندم به دیدار تو به گفتار تو خرسندم اگر چه خاطرت با هر کسی پیوندها دارد مباد آن روز و آن خاطر که من با جز تو پیوندم کسی مانند من جستی زهی بدعهد سنگین مکن کاندر وفاداری نخواهی یافت مانندم اگر نعمت قارون کسی در پایت اندازد کجا همتای من باشد که جان در پایت افکندم به جانت کز میان جان ز جانت دوستتر دارم به حق دوستی جانا که باور دار سوگندم مکن رغبت به هر سویی به یاران پراکنده که من مهر دگر یاران ز هر سویی پراکندم شراب وصلت اندرده که جام هجر نوشیدم درخت دوستی بنشان که بیخ صبر برکندم چو پای از جاده بیرون شد چه نفع از رفتن راهم چو کار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم معلم گو ادب کم کن که من شاگردم پدر گو پند کمتر ده که من فرزندم به در پیت چو گرد افتاده می‌گوید پسندی بر گردی که بر دامانت نپسندم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/337 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم نه فراموشیم از ذکر تو خاموش نشاند که در اندیشه اوصاف تو حیران بودم بی تو در دامن نخفتم یک شب که نه در بادیه خار مغیلان بودم زنده می‌کرد مرا دم به دم امید وصال ور نه دور از نظرت کشته هجران بودم به تولای تو در آتش محنت چو خلیل گوییا در چمن و ریحان بودم تا مگر یک بوی تو آرد دم همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم از جور فراقت همه روز این می‌گفت عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/334 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه بردی ای ساقی به ساق فتنه‌انگیزت دریغا بوسه چندی بر زنخدان خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی سپر انداخت عقل از دست برآمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی فغان از قهر لطف‌اندود و زهر شکرآمیزت لب ار بدیدی در سخن گفتن بر او شکرانه بودی گر بدادی ملک پرویزت جهان از فتنه و آشوب یک چندی برآسودی اگر نه روی شهرآشوب و چشم فتنه‌انگیزت دگر رغبت کجا ماند کسی را سوی هشیاری چو بیند دست در آغوش مستان سحرخیزت دمادم درکش ای صرف و دم درکش که با مستان مجلس درنگیرد زهد و پرهیزت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/333 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دو هفته می‌گذرد کان مه دوهفته ندیدم به جان رسیدم از آن تا به خدمتش نرسیدم حریف عهد مودت شکست و من نشکستم خلیل بیخ ارادت برید و من نبریدم به کام دشمنم ای دوست عاقبت بنشاندی به جای که چرا پند دوستان نشنیدم مرا به هیچ بدادی خلاف محبت هنوز با همه عیبت به جان و بخریدم به خاک پای تو گفتم که تا تو دوست گرفتم ز دوستان مجازی چو دشمنان برمیدم قسم به روی تو گویم از آن زمان که برفتی که هیچ روی ندیدم که روی درنکشیدم تو را ببینم و که خاک پای تو باشم مرا ببینی و چون باد بگذری که ندیدم میان خلق ندیدی که چون دویدمت از پی زهی خجالت مردم چرا به سر ندویدم شکر است ولیکن حلاوتش تو ندانی من این معامله دانم که طعم صبر چشیدم مرا رواست که دعوی کنم به صدق ارادت که هیچ در همه عالم به دوست برنگزیدم بنال مطرب مجلس بگوی گفته شراب انس بیاور که من نه مرد نبیدم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/331 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من با تو نه مرد پنجه بودم افکندم و مردی آزمودم دیدم خاص و عام بردی من نیز نمودم در حلقه کارزارم انداخت آن نیزه که حلقه می‌ربودم انگشت نمای خلق بودم و انگشت به هیچ برنسودم عیب دگران نگویم این بار کاندر حق شنودم گفتم که برآرم از تو فریاد فریاد که نشنوی چه سودم از چشم عنایتم مینداز کاول به تو چشم برگشودم گر سر برود فدای پایت مرگ آمدنیست دیر و زودم امروز چنانم از محبت کآتش به فلک رسید و دودم وان روز که سر برآرم از خاک مشتاق تو همچنان که بودم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/335 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
عهد بشکستی و من بر سر پیمان بودم شاکر نعمت و پرورده احسان بودم چه کند بنده که بر جور تحمل نکند بار بر گردن و سر بر خط فرمان بودم خار نه چنان پای نشاط آبله کرد که سر سبزه و پروای بودم روز هجرانت بدانستم قدر شب وصل عجب ار قدر نبود آن شب و بودم گر به عقبی درم از حاصل دنیا پرسند گویم آن روز که در صحبت جانان بودم که پسندد که فراموش کنی عهد قدیم به وصالت که نه مستوجب هجران بودم خرم آن روز که بازآیی و گوید آمدی وه که چه مشتاق و پریشان بودم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/332 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من چون تو به ندیدم گلبرگ چنین طری ندیدم مانند تو آدمی در آفاق ممکن نبود پری ندیدم وین بوالعجبی و چشم بندی در صنعت سامری ندیدم با روی تو ماه آسمان را امکان برابری ندیدم لعلی چو لب شکرفشانت در کلبه جوهری ندیدم چون در دو رسته دهانت نظم سخن دری ندیدم مه را که خرد که من به کرات مه دیدم و مشتری ندیدم وین پرده راز پارسایان چندان که تو می‌دری ندیدم دیدم همه آفاق چون تو به ندیدم جوری که تو می‌کنی در اسلام در ملت کافری ندیدم غم چندان که تو می‌خوری ندیدم دیدم همه صوفیان آفاق مثل تو قلندری ندیدم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/330 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم خبر از پای ندارم که زمین می‌سپرم می‌روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌دانم که من بی‌دل بی یار نه مرد سفرم خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست سازگاری نکند آب و هوای دگرم وه که گر بر سر کوی تو شبی روز کنم غلغل اندر ملکوت افتد از آه سحرم پای می‌پیچم و چون پای می‌پیچد بار می‌بندم و از بار فروبسته‌ترم چه کنم دست ندارم به گریبان اجل تا به تن در ز غمت پیرهن جان بدرم آتش خشم تو برد آب من خاک آلود بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم هر نوردی که ز طومار غمم باز کنی حرف‌ها بینی آلوده به جگرم نی مپندار که حرفی به زبان آرم اگر تا به سینه چو قلم بازشکافند سرم به هوای سر زلف تو درآویخته بود از سر شاخ زبان برگ سخن‌های ترم گر سخن گویم من بعد شکایت باشد ور شکایت کنم از دست تو پیش که برم خار سودای تو آویخته در دامن ننگم آید که به اطراف گذرم بصر روشنم از سرمه خاک در توست قیمت خاک تو من دانم کاهل بصرم گر چه در کلبه خلوت بودم نور حضور هم سفر به که نماندست مجال حضرم سرو بالای تو در باغ تصور برپای شرم دارم که به بالای صنوبر نگرم گر به تن بازکنم جای دگر باکی نیست که به غاشیه بر سر به رکاب تو درم گر به دوری سفر از تو جدا ماند شرم بادم که همان کوته نظرم به قدم رفتم و به سر بازآیم گر به دامن نرسد چنگ قضا و قدرم شوخ چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو به مگسران ملامت ز کنار شکرم از قفا سیر نگشتم من بدبخت هنوز می‌روم وز سر حسرت به قفا می‌نگرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/329 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
شب دراز به امید بیدارم مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم عجب که بیخ محبت نمی‌دهد بارم که بر وی این همه باران شوق می‌بارم از آستانه خدمت نمی‌توانم رفت اگر به منزل قربت نمی‌دهی بارم به تیغ هجر بکشتی مرا و برگشتی بیا و زنده جاوید کن دگربارم چه روزها به شب آورده‌ام در این امید که با وجود عزیزت شبی به روز آرم چه جرم رفت که با ما سخن نمی‌گویی چه کرده‌ام که به هجران تو سزاوارم هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم هنوز با همه بی مهریت طلبکارم من از حکایت تو بس کنم هیهات مگر اجل که ببندد زبان گفتارم هنوز قصه هجران و داستان فراق به سر نرفت و به پایان رسید طومارم اگر تو عمر در این ماجرا کنی حدیث به پایان رسد نپندارم حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست یکی تمام بود مطلع بر اسرارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/326 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم چو التماس برآمد هلاک باکی نیست کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم ببند یک ای آسمان دریچه بر آفتاب که امشب است با ندانم این شب قدر است یا ستاره روز تویی برابر من یا خیال در نظرم خوشا هوای و در بستان اگر نبودی تشویش سحرم بدین دو دیده که امشب تو را همی‌بینم دریغ باشد فردا که دیگری نگرم روان تشنه برآساید از وجود فرات مرا فرات ز سر برگذشت و تشنه‌ترم چو می‌ندیدمت از شوق بی‌خبر بودم کنون که با تو نشستم ز ذوق بی‌خبرم سخن بگوی که بیگانه پیش ما کس نیست به غیر و همین ساعتش زبان ببرم میان ما به جز این پیرهن نخواهد بود و گر حجاب شود تا به دامنش بدرم مگوی از این درد جان نخواهد برد بگو کجا برم آن جان که از غمت ببرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/327 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم برفت در همه عالم به بی خبرم نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم من از تو روی نخواهم به دیگری آورد که زشت باشد هر روز قبله دگرم بلای تو بر من چنان اثر کرده‌ست که پند عالم و عابد نمی‌کند اثرم قیامتم که به دیوان حشر پیش آرند میان آن همه تشویش در تو می‌نگرم به جان دوست که چون دوست در برم باشد هزار دشمن اگر بر سرند غم نخورم نشان پیکر نمی‌توانم داد که در تأمل او خیره می‌شود بصرم تو نیز اگر نشناسی مرا عجب نبود که هر چه در نظر آید از آن ضعیفترم به جان و سر که نگردانم از وصال تو روی و گر هزار ملامت رسد به جان و سرم مرا مگوی که چرا پریشانی خیال روی تو بر می‌کند به یک دگرم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/328 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
منم این بی تو که پروای تماشا دارم کافرم گر باغ و سر صحرا دارم بر گذرم بی تو و در ریاحین نگرم بی تو و یارا دارم که نه بر مرغان چمن شیفته‌ام که نه سودای رخ حمرا دارم بر روی تو چون مستم واله به رخ و نسرین چه تمنا دارم گر چه نبود دست من و دامن تو هر کجا پای نهی فرق سر آن جا دارم گر به مسجد روم ابروی تو محراب من است ور به آتشکده زلف تو چلیپا دارم دلم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم عقل مسکین به چه اندیشه فرا دست کنم دل شیدا به چه تدبیر شکیبا دارم سر من دار که چشم از همگان در دوزم دست من گیر که دست از دو جهان وادارم با توام یک از هشت بهشت اولیتر من که امروز چنینم غم فردا دارم که به معنی ز توام که به صورت نسب از آدم و حوا دارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/324 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
من آن نی‌ام که از مهرِ دوست بردارم و گر ز کینهٔ دشمن به جان رسد کارم نه رویِ رفتنم از خاکِ آستانهٔ دوست نه احتمالِ نشستن نه پایِ رفتارم کجا روم که پای‌بندِ مهرِ کسی ست سفر کنید که من گرفتارم نه او به چشمِ ارادت نظر به جانبِ ما نمی‌کند که من از ضعف اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی من این طریقِ محبت ز دست نگذارم مرا به منظرِ اگر نباشد میل درست شد به‌ حقیقت که نقشِ دیوارم در آن قضیه که با ما به صلح باشد دوست اگر جهان همه دشمن شود چه غم دارم به رویِ تو اقرار می‌کند همه جهان به‌ در آیند گو به انکارم کجا توانمت انکارِ دوستی کردن که آبِ دیده گواهی دهد به اقرارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/325 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم هر جور که از تو بر من آید از گردش روزگار دارم در غم تو کنم خزینه گر یک و گر هزار دارم این خسته چو موی باریک از زلف تو یادگار دارم من کانده تو کشیده باشم اندوه زمانه دارم در آب دو دیده از تو غرقم و امید لب و کنار دارم دل بردی و تن زدی همین بود من با تو بسی دارم دشنام همی‌دهی به من با دو لب تو کار دارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/321 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
باز از دوشین در سر خمار دارم وز باغ وصل جانان در کنار دارم سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی عیبم مکن که در سر سودای یار دارم ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم سیلاب نیستی را سر در وجود من ده کز خاکدان هستی بر غبار دارم شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر کاندر سراچه نقش و نگار دارم موسی طور در وادی تمنا مجروح لن ترانی چون هزار دارم رفتی و در رکابت رفت و صبر و دانش بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم چندم به سر دوانی پرگاروار گردت سرگشته‌ام ولیکن پای استوار دارم عقلی تمام باید تا قرار گیرد عقل از کجا و کو تا برقرار دارم زان می که ریخت در کام جان تا بامداد محشر در سر خمار دارم ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/323 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈