eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
90 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت گوی از همه بربودی به لطافت ای صورت دیبای خطایی به نکویی وی قطره باران به نظافت هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی سلطان خیالت بنشاندی به خلافت ای سرو خرامان گذری از در رحمت وی ماه درفشان نظری از سر رأفت گویند برو تا برود صحبتت از ترسم بیش کند بعد مسافت ای عقل نگفتم که تو در نگنجی در دولت خاقان نتوان کرد خلافت با قد تو نبود سرو به نسبت با روی تو نیکو نبود مه به اضافت آن را که دهد وعده کشتن باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت صد سفره دشمن بنهد طالب مقصود باشد که یکی دوست بیاید به ضیافت شمشیر ظرافت بود از دست عزیزان درویش نباید که برنجد به ظرافت چو گرفتار شدی تن به قضا ده دریا در و مرجان بود و هول و مخافت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/603 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در ماند و یار از دست رفت دوستان دستی که کار از دست رفت ای عجب گر من رسم در کام کی رسم چون روزگار از دست رفت بخت و رای و زور و زر بودم دریغ کاندر این غم هر چهار از دست رفت و سودا و در سر بماند صبر و آرام و قرار از دست رفت گر من از پای اندرآیم گو درآی بهتر از من صد هزار از دست رفت بیم جان کاین بار می‌خورد ور نه این چند بار از دست رفت مرکب سودا جهانیدن چه سود چون زمام اختیار از دست رفت با یار آسان بود باز اکنون که یار از دست رفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/601 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت غمت از سر ننهم گر از ما بگرفت خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد مگر از دود روی تو سودا بگرفت دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود سایه‌ای در انداخت که صد جا بگرفت به دم سرد سحرگاهی من بازنشست هر چراغی که زمین از صهبا بگرفت الغیاث از من سوخته ای سنگین در تو نگرفت که در خارا بگرفت دل شوریده ما عالم اندیشه ماست عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت بربود انده تو صبرم و نیکو بربود بگرفت انده تو جانم و بگرفت دل همه ز ایام بلا پرهیزد سر زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/600 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را یا وقت بیداری بودست مرغ بام را یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد ما همچنان لب بر لبی کام را هم تازه‌رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ‌دل کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می‌دهی جز سر نمی‌دانم نهادن عذر این اقدام را چون بخت نیک‌انجام را با ما به کلی صلح شد بگذار تا جان می‌دهد بدگوی بدفرجام را عَلَم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان ما بت پرستی می‌کنیم آن گه چنین اصنام را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/599 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چشمت چو تیغ غمزه برگرفت با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت عاشق ز سوز درد تو فریاد درنهاد مؤمن ز دست تو زنار برگرفت بنای عقل به کلی خراب کرد جورت در امید به یک بار برگرفت شوری ز وصف روی تو در خانگه فتاد صوفی طریق خانه خمار برگرفت با هر که مشورت کنم از جور آن صنم گوید ببایدت از این کار برگرفت دل برتوانم از سر و جان برگرفت و چشم نتوانم از مشاهده یار برگرفت به خفیه جگر بارها این بار پرده از سر اسرار برگرفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/598 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که دید از آرام رفت چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم پرده برانداختی کار به اتمام رفت ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت مشعله‌ای برفروخت پرتو خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت عارف مجموع را در پس دیوار صبر طاقت صبرش نبود ننگ شد و رفت گر به همه عمر با تو برآرم دمی حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت آخر عمر از جهان چون برود خام رفت ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان راه به جایی نَبُرد هر که به اَقدام رفت همت به میل نکردی ولی می چو فرو شد به کام عقل به رفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/597 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت که قرار از دیوانه به یک بار برفت باد بوی رویش به آورد آب بشد رونق برفت صورت یوسف صفت می‌کردیم چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را که مرا در حق این طایفه انکار برفت در سرم بود که هرگز ندهم به خیال به سرت کز سر من آن همه پندار برفت آخر این مور میان بسته افتان خیزان چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت به خرابات چه حاجت که یکی مست شود که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید دلش از دست ببردند و به زنار برفت پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند نه به صدق آمده بود این که به آزار برفت تو نه مرد بستان امیدی که به پهلو نتوانی به سر خار برفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/602 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
این که تو داری قیامتست نه قامت وین نه تبسم که معجزست و کرامت هر که تماشای روی چون کرد سینه سپر کرد پیش تیر ملامت هر شب و روزی که بی تو می‌رود از عمر بر می‌رود هزار ندامت عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم باقی عمر ایستاده‌ام به غرامت سرو خرامان چو قد معتدلت نیست آن همه وصفش که می‌کنند به قامت چشم مسافر که بر جمال تو افتاد عزم رحیلش بدل شود به اقامت اهل فریقین در تو خیره بمانند گر بروی در حسابگاه قیامت این همه سختی و چون تو پسندی سعادتست و سلامت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/595 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای کسوت بر قامت چالاکت زیبا نتواند دید الا نظر پاکت گر منزلتی دارم بر خاک درت میرم باشد که گذر باشد یک روز بر آن خاکت دانم که سرم روزی در پای تو شد هم در تو گریزندم دست من و فتراکت ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت گفتم که نیاویزم با مار سر زلفت بیچاره فروماندم پیش لب ضحاکت مه روی بپوشاند خجل ماند گر پرتو روی افتد بر طارم افلاکت گر جمله ببخشایی فضلست بر اصحابت ور جمله بسوزانی حکمست بر املاکت خون همه کس ریزی از کس نبود بیمت جرم همه کس بخشی از کس نبود باکت چندان که جفا می‌کن که نمی‌گردد غم گرد با یاد طربناکت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/596 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای که رحمت می‌نیاید بر منت آفرین بر جان و رحمت بر تنت قامتت گویم که و یا سخن یا آمدن یا رفتنت شرمش از روی تو باید آفتاب کاندرآید بامداد از روزنت حسن اندامت نمی‌گویم به خود حکایت می‌کند پیراهنت ای که سر تا پایت از خرمنست رحمتی کن بر گدای خرمنت ماه رویا مهربانی پیشه کن سیرتی چون صورت مستحسنت ای جمال کعبه رویی باز کن تا طوافی می‌کنم پیرامنت دست گیر این پنج روزم در حیات تا نگیرم در قیامت دامنت عزم دارم کز بیرون کنم و اندرون جان بسازم مسکنت درد با سنگدل گفتن چه سود باد سردی می‌دمم در آهنت گفتم از جورت بریزم گفت در گردنت گفتم آتش درزنم آفاق را گفت درنگیرد با منت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/594 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آفرین خدای بر جانت که چه لبست و دندانت هر که را گم شدست یوسف گو ببین در چه زنخدانت فتنه در پارس بر نمی‌خیزد مگر از چشم‌های فتانت سرو اگر نیز آمدی و شدی نرسیدی بگرد جولانت شب تو روز دیگران باشد کآفتابست در شبستانت تا کی ای بوستان روحانی گله از دست بوستانبانت یک بگذار تا بنالیم در گر هزارم جفا و جور کنی دوست دارم هزار چندانت آزمودیم زور بازوی صبر و آبگینست پیش سندانت تو وفا گر کنی و گر نکنی ما به آخر بریم پیمانت مژده از من ستان به شادی وصل گر بمیرم به درد هجرانت زنده عارفی باشی گر برآید در این طلب جانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/593 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای جان خردمندان گوی خم چوگانت بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت روز همه سر بر کرد از کوه و شب ما را سر بر نکند الا ز گریبانت جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید چون باد بجنباند شاخی ز دیوار سرایت را نقاش نمی‌باید تو ایوانی نه صورت ایوانت هر چند نمی‌سوزد بر من سنگینت گویی من سنگیست در چاه زنخدانت جان باختن آسان است اندر نظرت لیکن این نمی‌بینم شایسته قربانت با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری پیش قدمت مردن که به هجرانت ای بادیه هجران تا حرم باشد عشاق نیندیشند از خار مغیلانت دیگر نتوانستم از فتنه حذر کردن زآنگه که در افتادم با قامت فتانت شاید که در این دنیا مرگش نبود هرگز که تو جان دارد بل دوست‌تر از جانت بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیده‌ست این تشنه که می‌میرد بر چشمه حیوانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/592 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت مویی نفروشم به همه ملک جهانت از این لب نشنیدم که سخن گفت تو شکری یا عسلست آب دهانت یک روز عنایت کن و تیری به من انداز باشد که تفرج بکنم دست و کمانت گر راه بگردانی و گر روی بپوشی من می‌نگرم گوشه چشم نگرانت بر سرو نباشد رخ چون ماه منیرت بر ماه نباشد قد چون سرو روانت آخر چه بلایی تو که در وصف نیایی بسیار بگفتیم و نکردیم بیانت هر کس که ملامت کند از تو ما را معذور بدارند چو بینند عیانت حیفست چنین روی نگارین که بپوشی سودی به مساکین رسد آخر چه بازآی که در دیده بماندست خیالت بنشین که به خاطر بگرفتست نشانت بسیار نباشد از دست بدادن از جان رمقی دارم و هم برخی جانت دشنام کرم کردی و گفتی و شنیدم خرم تن که برآمد به زبانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/591 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چو نیست راه برون آمدن ز میدانت ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت به راستی که نخواهم بریدن از تو امید به دوستی که نخواهم شکست پیمانت گرم هلاک پسندی ورم بقا بخشی به هر چه حکم کنی فرمانت اگر تو عید همایون به عهد بازآیی بخیلم ار نکنم به قربانت مه دوهفته ندارد فروغ چندانی که آفتاب که می‌تابد از گریبانت اگر نه سرو که طوبی برآمدی در باغ خجل شدی چو بدیدی قد خرامانت نظر به روی تو نیندازد که بی‌دلش نکند چشم‌های فتانت غلام همت شنگولیان و رندانم نه زاهدان که نظر می‌کنند پنهانت بیا و گر همه بد کرده‌ای که نیکت باد دعای نیکان از چشم بد نگهبانت به خاک پات که گر سر فدا کند مقصرست هنوز از ادای احسانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/590 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خوش می‌روی به تنها تن‌ها فدای جانت مدهوش می‌گذاری یاران مهربانت آیینه‌ای طلب کن تا روی ببینی وز حسن بماند انگشت در دهانت قصد شکار داری یا اتفاق بستان عزمی درست باید تا می‌کشد عنانت ای خرامان با دوستان نگه کن تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت رخت سرای عقلم تاراج شوق کردی ای دزد آشکارا می‌بینم از نهانت هر دم کمند زلفت صیدی دگر بگیرد پیکان غمزه در ز ابروی چون کمانت دانی چرا نخفتم تو پادشاه حسنی خفتن حرام باشد بر چشم پاسبانت ما را نمی‌برازد با وصلت آشنایی مرغی لبق تر از من باید هم آشیانت من آب زندگانی بعد از تو می‌نخواهم بگذار تا بمیرم بر خاک آستانت من فتنه زمانم وان دوستان که داری بی شک نگاه دارند از فتنه زمانت چو دوست داری آزاد باش و ایمن ور دشمنی بباشد با هر که در جهانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/587 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت در هیچ نیاید مگر اندیشه وصلت تو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت گر تو که یکی را سخن تلخ بگویی سخن تلخ نباشد چو برآید به دهانت نه من انگشت نمایم به هواداری رویت که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت در اندیشه ببستم قلم وهم شکستم که تو از آنی که کنم وصف و بیانت سرو را قامت و را رخ تو نه آنی و نه اینی که هم اینست و هم آنت ای رقیب ار نگشایی در به رویم این قدر بازنمایی که دعا گفت فلانت من همه عمر بر آنم که دعاگوی تو باشم گر تو باشی که نباشم تن من برخی جانت چاره ثباتست و مدارا و تحمل من که محتاج تو باشم ببرم بار گرانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/589 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جان من! جان من فدای تو باد هیچت از دوستان نیاید یاد می روی و التفات می‌نکنی سرو هرگز چنین نرفت آزاد آفرین خدای بر پدری که تو پرورد و مادری که تو زاد بخت نیکت به منتهای امید برساناد و چشم بد مرساد تا چه کرد آن که نقش روی تو بست که در فتنه بر جهان بگشاد من بگیرم عنان شه روزی گویم از دست داد تو بدین چشم مست و پیشانی دل ما بازپس نخواهی داد عقل با بر نمی‌آید جور مزدور می‌برد استاد آن که هرگز بر آستانه پای ننهاده بود سر بنهاد روی در خاک رفت و سر نه عجب که رود هم در این بر باد مرغ وحشی که می‌رمید از قید با همه به دام افتاد همه از دست غیر کنند از دست فریاد روی گفتم که در جهان بنهم گردم از قید بندگی آزاد که نه بیرون پارس منزل هست شام و رومست و بصره و بغداد دست از دامنم نمی‌دارد خاک و آب رکن آباد !_جان_من_فدای_تو_باد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/583 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی کس دیگر نتواند که بگیرد جایت همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت روزگاریست که سودای تو در سر دارم مگرم سر برود تا برود سودایت قدر آن خاک ندارم که بر او می‌گذری که به هر وقت همی بوسه دهد بر پایت دوستان عیب کنندم که نبودی هشیار تا فرو رفت به پای جهان پیمایت چشم در سر به چه کار آید و جان در تن شخص گر تأمل نکند صورت جان آسایت دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست هم در آیینه توان دید مگر همتایت روز آن است که مردم ره صحرا گیرند خیز تا سرو بماند خجل از بالایت دوش در واقعه دیدم که نگارین می‌گفت گوش مکن بر سخن اعدایت عاشق دیدار من آنگه باشی که به دنیا و به عقبی نبود پروایت طالب آن است که از شیر نگرداند روی یا نباید که به بگردد رایت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/584 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت به آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت بر این یکی شده بودم که گرد نگردم قضای درآمد بدوخت چشم درایت ملامت من مسکین کسی کند که نداند که تا به چه حد است و حسن تا به چه غایت ز حرص من چه گشاید تو ره به ده که چشم سعی ضعیف است بی چراغ هدایت مرا به دست تو هلاک جان گرامی هزار باره که رفتن به دیگری به حمایت جنایتی که بکردم اگر درست بباشد فراق روی تو چندین بس است حد جنایت به هیچ روی نشاید خلاف رای تو کردن کجا برم از دست پادشاه ولایت به هیچ صورتی اندر نباشد این همه معنی به هیچ سورتی اندر نباشد این همه آیت کمال حسن وجودت به وصف راست نیاید مگر هم آینه گوید چنان که هست حکایت مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان هنوز وصف جمالت نمی‌رسد به نهایت فراقنامه به هیچ گوش نیامد که دردی از سخنانش در او نکرد سرایت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/585 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
برخیز تا یک سو نهیم این ازرق‌فام را بر باد قلاشی دهیم این تقوا را هر ساعت از نو قبله‌ای با بت‌پرستی می‌رود توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را می با جوانان باری تمنا می‌کند تا کودکان در پی فتند این پیر دُردآشام را از مایهٔ بیچارگی قطمیر مردم می‌شود ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا می‌کشد کز بوستان باد سحر می‌دهد پیغام را غافل مباش ار عاقلی، دریاب اگر باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را جایی که سرو بوستان با پای چوبین می‌چمد ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم‌اندام را دلبندم آن پیمان‌گُسِل منظور چشم آرام نی نی مخوان کز ببرد آرام را دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را باران اَشکم می‌رود وز اَبرَم آتش می‌جهد با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را ملامت نشنود ور جان در این سر می‌رود صوفی گران‌جانی بِبَر ساقی بیاور جام را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/588 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
فرهاد را چو بر رخ نظر فتاد دودش به سر درآمد و از پای درفتاد مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد رامین چو اختیار غم ویس کرد یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید کارش مدام با غم و آه سحر فتاد زین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان مست از چو من بی‌خبر فتاد بسیار کس شدند اسیر کمند تنها نه از برای من این شور و فتاد روزی به نظری کرد چشم من زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد آمد آن چنان به در زد آتشی کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد بر من مگیر اگر شدم آشفته ز مانند این بسی ز قضا و قدر فتاد ز خلق چند نهان راز کنی چون ماجرای تو یک یک به در فتاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/581 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
زان گه که بر آن صورت نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد گفتیم که عقل از همه کاری به درآید بیچاره فروماند چو به سر افتاد شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد با هر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش مشتاق چنان شد که چو من بی‌خبر افتاد هان تا لب نستاند از دست کان کز غم او کوه گرفت از کمر افتاد صاحب نظران این گرم چو آتش دانند که در خرمن من بیشتر افتاد نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد نه حریف غم او بود ولیکن با رستم دستان بزند هر که درافتاد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/582 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گر جان طلبی فدای جانت سهلست جواب امتحانت سوگند به جانت ار فروشم یک موی به هر که در جهانت با آن که تو مهر کس نداری کس نیست که نیست مهربانت وین سر که تو داری ای ستمکار بس سر برود بر آستانت بس فتنه که در زمین به پا شد از روی چو ماه آسمانت من در تو رسم به جهد؟ هیهات کز باد سَبَق برد عنانت بی یاد تو نیستم زمانی تا یاد کنم دگر زمانت کوته نظران کنند و حیفست تشبیه به سرو بوستانت و ابرو که تو داری ای پری‌زاد در صید چه حاجت کمانت گویی بدن ضعیف نقشیست گرفته از میانت گر واسطهٔ سخن نبودی در وهم نیامدی دهانت از این سخن نباشد الا دهن شکرفشانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/586 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
پیش رویت نمی‌تابد خور ز حکم تو سر نمی‌تابد نیکویی کن که نرگس مست ... ... زهره وقت سحر نمی‌تابد آتش اندر درون شب بنشست که تنورم مگر نمی‌تابد بار کجا کشد من که قضا و قدر نمی‌تابد ناوک غمزه بر مزن ای جان چو بر نمی‌تابد ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/580 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
تا بود بار غمت بر بی‌هوش مرا سوز ننشاند ز جگر جوش مرا نگذرد یاد و سنبلم اندر خاطر تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا شربتی تلختر از زهر فراقت باید تا کند لذت وصل تو فراموش مرا هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا اندر کف جلاد غمت می‌گوید بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/577 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈