eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
88 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
چو ترک من شاهدی به شنگی نیست چو زلف پرشکنش حلقه فرنگی نیست دهانش ار چه نبینی مگر به وقت سخن چو نیک درنگری چون به تنگی نیست به تیغ غمزهٔ لشکری بزنی بزن که با تو در او هیچ مرد جنگی نیست قوی به چنگ من افتاده بود دامن وصل ولی دریغ که دولت به تیزچنگی نیست دوم به لطف ندارد عجب که چون غلام سعد ابوبکر سعد زنگی نیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/612 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خسرو آنست که در صحبت او در بهشتست که همخوابه حورالعینیست دولت آنست که امکان فراغت باشد تکیه بر بالش بی دوست نه بس تمکینیست همه عالم صنم چین به حکایت گویند صنم ماست که در هر خم زلفش چینیست روی اگر باز کند حلقه سیمین در گوش همه گویند که این ماهی و آن پروینیست گر منش دوست ندارم همه کس دارد دوست تا چه ویسیست که در هر طرفش رامینیست سر مویی نظر آخر به کرم با ما کن ای که در هر بن موییت مسکینیست جز به دیدار توام دیده نمی‌باشد باز گویی از مهر تو با هر که جهانم کینیست هر که ماه ختن و سرو روانت گوید او هنوز از قد و بالای تو صورت بینیست بنده که به شاهی برسم مگسی را که تو پرواز دهی شاهینیست نام همه جا رفت به شاهدبازی وین نه عیبست که در ملت ما تحسینیست کافر و کفر و مسلمان و نماز و من و هر کسی را که تو بینی به سر دینیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/611 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دل نمانده‌ست که گوی خم چوگان تو نیست خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست تا سر زلف پریشان تو در جمع آمد هیچ مجموع ندانم که پریشان تو نیست در تو حیرانم و اوصاف معانی که تو راست و اندر آن کس که بصر دارد و حیران تو نیست آن چه عیبست که در صورت تو هست وان چه سحرست که در غمزهٔ فتان تو نیست آب حیوان نتوان گفت که در عالم هست گر چنانست که در چاه زنخدان تو نیست از خدا آمده‌ای آیت رحمت بر خلق وان کدام آیت لطفست که در شأن تو نیست گر تو را هست شکیب از من و امکان فراغ به وصالت که مرا طاقت هجران تو نیست تو کجا از این خار که در پای منست یا چه غم داری از این درد که بر جان تو نیست دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب عاجز آمد که مرا چاره درمان تو نیست آخر ای کعبهٔ مقصود کجا افتادی که از هیچ طرف حد بیابان تو نیست گر برانی چه کند بنده که فرمان نبرد ور بخوانی عجب از غایت احسان تو نیست از بند تو هرگز به درآید؟هیهات! بلکه حیفست بر آن کس که به زندان تو نیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/613 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نه اندر زمین نظیر تو نیست که چون رخ منیر تو نیست ندهم به قد و قامت سرو که چو بالای تو نیست در همه شهر ای کمان ابرو کس ندانم که صید تیر تو نیست دل مردم دگر کسی نبرد که نیست کان اسیر تو نیست گر بگیری نظیر من چه کنم که مرا در جهان نظیر تو نیست ظاهر آنست کان چو حدید درخور صدر چون حریر تو نیست همه عالم به رفت نام که در ضمیر تو نیست ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/614 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
وه که گر من بازبینم روی یار را تا قیامت شکر گویم کردگار را یارِ بارافتاده را در کاروان بگذاشتند بی‌وفا یاران که بربستند بار را مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق دوستان ما بیازردند یار را همچنان امید می‌دارم که بعد از داغ هجر مرهمی بر نهد امیدوارِ را رای رای توست جنگ و آشتی ما قلم در سر کشیدیم اختیار را هر که را در خاک غربت پای در مانْد مانْد گو دگر در بینی دیار را عافیت نظر در منظر مکن ور کنی بدرود کن و قرار را گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین قبله‌ای دارند و ما نگار را خاک پایش شد بازگفتم من بر آن دامن نمی‌خواهم غبار را دوش حورازاده‌ای دیدم که پنهان از رقیب در میان یاوران می‌گفت یار را گر مراد ترک وصل ما بگوی ور مرا رها کن اختیار را درد پوشیده مانی تا جگر پرخون شود بِه که با دشمن نمایی حال زار را گر هزارت غم بود با کس نگویی ای برادر تا نبینی غمگسار را ای سهی سرو روان آخر نگاهی باز کن تا به خدمت عرضه دارم افتقار را دوستان گویند چرا دادی به تا میان خلق کم کردی وقار را ما صلاح در بی‌نوایی دیده‌ایم هر کسی گو مصلحت بینند کار را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/610 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت ابر چشمم بر رخ از سودای سیلاب داشت در تفکر عقل مسکین پایمال شد با پریشانی شوریده چشم داشت کوس غارت زد فراقت گرد شهرستان شحنه سرای عقل در طبطاب داشت نقش کرده محراب تسبیح وجود تا سحر تسبیح گویان روی در محراب داشت دیده‌ام می‌جست و گفتندم نبینی روی دوست خود درفشان بود چشمم کاندر او سیماب داشت ز آسمان آغاز کارم سخت می‌نمود کی گمان بردم که شهدآلوده زهر داشت این ره مشکل افتادست در دریای اول آخر در صبوری اندکی پایاب داشت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/609 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دوشم آن سنگ پریشان داشت یار برده دست بر جان داشت دیده در می‌فشاند در دامن گوییا آستین مرجان داشت اندرونم ز شوق می‌سوزد ور ننالیدمی چه درمان داشت می‌نپنداشتم که روز شود تا بدیدم سحر که پایان داشت در باغ بهشت بگشودند باد گویی کلید رضوان داشت غنچه دیدم که از نسیم صبا همچو من دست در گریبان داشت که نه تنها منم ربوده هر غزل داشت رازم از پرده برملا افتاد چند شاید به صبر پنهان داشت ترک جان بباید گفت که به یک دو دوست نتوان داشت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/608 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چو ابر زلف تو پیرامن می‌گشت ز ابر دیده کنارم به اشک تر می‌گشت ز شور تو در کام جان خسته من جواب تلخ تو از شکر می‌گشت خوی عذار تو بر خاک تیره می‌افتاد وجود مرده از آن آب جانور می‌گشت اگر مرا به زر و سیم دسترس بودی ز سیم سینه تو کار من چو زر می‌گشت دل از دریچه فکرت به داد نشان حالت زارم که زارتر می‌گشت ز شوق روی تو اندر سر قلم سودا فتاد و چون من سودازده به سر می‌گشت ز خاطرم غزلی سوزناک روی نمود که در دماغ فراغ من این قدر می‌گشت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/607 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
خیال روی توام دوش در نظر می‌گشت وجود خسته‌ام از بی‌خبر می‌گشت همای شخص من از آشیان شادی دور چو مرغ حلق بریده به خاک بر می‌گشت دل ضعیفم از آن کرد آه آلود که در میانه جگر می‌گشت چنان غریو برآورده بودم از غم که بر موافقتم زهره نوحه گر می‌گشت ز آب دیده من فرش خاک تر می‌شد ز بانگ من گوش چرخ کر می‌گشت قیاس کن که را چه تیر رسید که پیش هجر تو جان سپر می‌گشت صبور باش و بدین روز بنه که روز اولم این روز در نظر می‌گشت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/606 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلی که دید که پیرامن خطر می‌گشت چو زار و چو پروانه در به در می‌گشت هزار گونه غم از چپ و راست دامنگیر هنوز در تک و پوی غمی دگر می‌گشت سرش مدام ز شور خراب چو مست دایم از آن گرد شور و می‌گشت چو بی‌دلان همه در کار می‌آویخت چو ابلهان همه از راه عقل برمی‌گشت ز بخت، بی‌ره و آیین و پا و سر می‌زیست ز ، بی‌دل و آرام و و می‌گشت هزار بارش از این پند بیشتر دادم که گرد بیهده کم گرد و بیشتر می‌گشت به هر طریق که باشد نصیحتش مکنید که او به قول نصیحت کنان بتر می‌گشت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/605 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن را که میسر نشود صبر و قناعت باید که ببندد کمر خدمت و طاعت چون دوست گرفتی چه غم از دشمن ؟ گو بوق ملامت بزن و کوس شناعت گر همه بیداد کند هیچ مگویید تعذیب به از ذل شفاعت از هر چه تو گویی به قناعت بشکیبم امکان شکیب از تو محالست و قناعت گر نسخه روی تو به بازار برآرند نقاش ببندد در دکان صناعت جان بر کف دست آمده تا روی تو بیند خود نمی‌آیدش از ننگ بضاعت دریاب دمی صحبت یاری که دگربار چون رفت نیاید به کمند آن دم و ساعت انصاف نباشد که من خسته رنجور پروانه او باشم و او جماعت لیکن چه توان کرد که قوت نتوان کرد با گردش ایام به بازوی شجاعت دل در شد و جان در طلبت سوخت با این همه خجل از ننگ بضاعت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/604 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت گوی از همه بربودی به لطافت ای صورت دیبای خطایی به نکویی وی قطره باران به نظافت هر ملک وجودی که به شوخی بگرفتی سلطان خیالت بنشاندی به خلافت ای سرو خرامان گذری از در رحمت وی ماه درفشان نظری از سر رأفت گویند برو تا برود صحبتت از ترسم بیش کند بعد مسافت ای عقل نگفتم که تو در نگنجی در دولت خاقان نتوان کرد خلافت با قد تو نبود سرو به نسبت با روی تو نیکو نبود مه به اضافت آن را که دهد وعده کشتن باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت صد سفره دشمن بنهد طالب مقصود باشد که یکی دوست بیاید به ضیافت شمشیر ظرافت بود از دست عزیزان درویش نباید که برنجد به ظرافت چو گرفتار شدی تن به قضا ده دریا در و مرجان بود و هول و مخافت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/603 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در ماند و یار از دست رفت دوستان دستی که کار از دست رفت ای عجب گر من رسم در کام کی رسم چون روزگار از دست رفت بخت و رای و زور و زر بودم دریغ کاندر این غم هر چهار از دست رفت و سودا و در سر بماند صبر و آرام و قرار از دست رفت گر من از پای اندرآیم گو درآی بهتر از من صد هزار از دست رفت بیم جان کاین بار می‌خورد ور نه این چند بار از دست رفت مرکب سودا جهانیدن چه سود چون زمام اختیار از دست رفت با یار آسان بود باز اکنون که یار از دست رفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/601 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت غمت از سر ننهم گر از ما بگرفت خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد مگر از دود روی تو سودا بگرفت دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود سایه‌ای در انداخت که صد جا بگرفت به دم سرد سحرگاهی من بازنشست هر چراغی که زمین از صهبا بگرفت الغیاث از من سوخته ای سنگین در تو نگرفت که در خارا بگرفت دل شوریده ما عالم اندیشه ماست عالم از شوق تو در تاب که غوغا بگرفت بربود انده تو صبرم و نیکو بربود بگرفت انده تو جانم و بگرفت دل همه ز ایام بلا پرهیزد سر زلف تو ندانم به چه یارا بگرفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/600 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را یا وقت بیداری بودست مرغ بام را یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد ما همچنان لب بر لبی کام را هم تازه‌رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ‌دل کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می‌دهی جز سر نمی‌دانم نهادن عذر این اقدام را چون بخت نیک‌انجام را با ما به کلی صلح شد بگذار تا جان می‌دهد بدگوی بدفرجام را عَلَم شد در جهان صوفی و عامی گو بدان ما بت پرستی می‌کنیم آن گه چنین اصنام را ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/599 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چشمت چو تیغ غمزه برگرفت با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت عاشق ز سوز درد تو فریاد درنهاد مؤمن ز دست تو زنار برگرفت بنای عقل به کلی خراب کرد جورت در امید به یک بار برگرفت شوری ز وصف روی تو در خانگه فتاد صوفی طریق خانه خمار برگرفت با هر که مشورت کنم از جور آن صنم گوید ببایدت از این کار برگرفت دل برتوانم از سر و جان برگرفت و چشم نتوانم از مشاهده یار برگرفت به خفیه جگر بارها این بار پرده از سر اسرار برگرفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/598 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که دید از آرام رفت چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بیدل بدیم پرده برانداختی کار به اتمام رفت ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت مشعله‌ای برفروخت پرتو خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت عارف مجموع را در پس دیوار صبر طاقت صبرش نبود ننگ شد و رفت گر به همه عمر با تو برآرم دمی حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت آخر عمر از جهان چون برود خام رفت ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان راه به جایی نَبُرد هر که به اَقدام رفت همت به میل نکردی ولی می چو فرو شد به کام عقل به رفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/597 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت که قرار از دیوانه به یک بار برفت باد بوی رویش به آورد آب بشد رونق برفت صورت یوسف صفت می‌کردیم چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را که مرا در حق این طایفه انکار برفت در سرم بود که هرگز ندهم به خیال به سرت کز سر من آن همه پندار برفت آخر این مور میان بسته افتان خیزان چه خطا داشت که سرکوفته چون مار برفت به خرابات چه حاجت که یکی مست شود که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت به نماز آمده محراب دو ابروی تو دید دلش از دست ببردند و به زنار برفت پیش تو مردن از آن به که پس از من گویند نه به صدق آمده بود این که به آزار برفت تو نه مرد بستان امیدی که به پهلو نتوانی به سر خار برفت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/602 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
این که تو داری قیامتست نه قامت وین نه تبسم که معجزست و کرامت هر که تماشای روی چون کرد سینه سپر کرد پیش تیر ملامت هر شب و روزی که بی تو می‌رود از عمر بر می‌رود هزار ندامت عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم باقی عمر ایستاده‌ام به غرامت سرو خرامان چو قد معتدلت نیست آن همه وصفش که می‌کنند به قامت چشم مسافر که بر جمال تو افتاد عزم رحیلش بدل شود به اقامت اهل فریقین در تو خیره بمانند گر بروی در حسابگاه قیامت این همه سختی و چون تو پسندی سعادتست و سلامت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/595 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای کسوت بر قامت چالاکت زیبا نتواند دید الا نظر پاکت گر منزلتی دارم بر خاک درت میرم باشد که گذر باشد یک روز بر آن خاکت دانم که سرم روزی در پای تو شد هم در تو گریزندم دست من و فتراکت ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت گفتم که نیاویزم با مار سر زلفت بیچاره فروماندم پیش لب ضحاکت مه روی بپوشاند خجل ماند گر پرتو روی افتد بر طارم افلاکت گر جمله ببخشایی فضلست بر اصحابت ور جمله بسوزانی حکمست بر املاکت خون همه کس ریزی از کس نبود بیمت جرم همه کس بخشی از کس نبود باکت چندان که جفا می‌کن که نمی‌گردد غم گرد با یاد طربناکت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/596 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای که رحمت می‌نیاید بر منت آفرین بر جان و رحمت بر تنت قامتت گویم که و یا سخن یا آمدن یا رفتنت شرمش از روی تو باید آفتاب کاندرآید بامداد از روزنت حسن اندامت نمی‌گویم به خود حکایت می‌کند پیراهنت ای که سر تا پایت از خرمنست رحمتی کن بر گدای خرمنت ماه رویا مهربانی پیشه کن سیرتی چون صورت مستحسنت ای جمال کعبه رویی باز کن تا طوافی می‌کنم پیرامنت دست گیر این پنج روزم در حیات تا نگیرم در قیامت دامنت عزم دارم کز بیرون کنم و اندرون جان بسازم مسکنت درد با سنگدل گفتن چه سود باد سردی می‌دمم در آهنت گفتم از جورت بریزم گفت در گردنت گفتم آتش درزنم آفاق را گفت درنگیرد با منت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/594 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آفرین خدای بر جانت که چه لبست و دندانت هر که را گم شدست یوسف گو ببین در چه زنخدانت فتنه در پارس بر نمی‌خیزد مگر از چشم‌های فتانت سرو اگر نیز آمدی و شدی نرسیدی بگرد جولانت شب تو روز دیگران باشد کآفتابست در شبستانت تا کی ای بوستان روحانی گله از دست بوستانبانت یک بگذار تا بنالیم در گر هزارم جفا و جور کنی دوست دارم هزار چندانت آزمودیم زور بازوی صبر و آبگینست پیش سندانت تو وفا گر کنی و گر نکنی ما به آخر بریم پیمانت مژده از من ستان به شادی وصل گر بمیرم به درد هجرانت زنده عارفی باشی گر برآید در این طلب جانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/593 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای جان خردمندان گوی خم چوگانت بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت روز همه سر بر کرد از کوه و شب ما را سر بر نکند الا ز گریبانت جان در تن مشتاقان از ذوق به رقص آید چون باد بجنباند شاخی ز دیوار سرایت را نقاش نمی‌باید تو ایوانی نه صورت ایوانت هر چند نمی‌سوزد بر من سنگینت گویی من سنگیست در چاه زنخدانت جان باختن آسان است اندر نظرت لیکن این نمی‌بینم شایسته قربانت با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری پیش قدمت مردن که به هجرانت ای بادیه هجران تا حرم باشد عشاق نیندیشند از خار مغیلانت دیگر نتوانستم از فتنه حذر کردن زآنگه که در افتادم با قامت فتانت شاید که در این دنیا مرگش نبود هرگز که تو جان دارد بل دوست‌تر از جانت بسیار چو ذوالقرنین آفاق بگردیده‌ست این تشنه که می‌میرد بر چشمه حیوانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/592 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت مویی نفروشم به همه ملک جهانت از این لب نشنیدم که سخن گفت تو شکری یا عسلست آب دهانت یک روز عنایت کن و تیری به من انداز باشد که تفرج بکنم دست و کمانت گر راه بگردانی و گر روی بپوشی من می‌نگرم گوشه چشم نگرانت بر سرو نباشد رخ چون ماه منیرت بر ماه نباشد قد چون سرو روانت آخر چه بلایی تو که در وصف نیایی بسیار بگفتیم و نکردیم بیانت هر کس که ملامت کند از تو ما را معذور بدارند چو بینند عیانت حیفست چنین روی نگارین که بپوشی سودی به مساکین رسد آخر چه بازآی که در دیده بماندست خیالت بنشین که به خاطر بگرفتست نشانت بسیار نباشد از دست بدادن از جان رمقی دارم و هم برخی جانت دشنام کرم کردی و گفتی و شنیدم خرم تن که برآمد به زبانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/591 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چو نیست راه برون آمدن ز میدانت ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت به راستی که نخواهم بریدن از تو امید به دوستی که نخواهم شکست پیمانت گرم هلاک پسندی ورم بقا بخشی به هر چه حکم کنی فرمانت اگر تو عید همایون به عهد بازآیی بخیلم ار نکنم به قربانت مه دوهفته ندارد فروغ چندانی که آفتاب که می‌تابد از گریبانت اگر نه سرو که طوبی برآمدی در باغ خجل شدی چو بدیدی قد خرامانت نظر به روی تو نیندازد که بی‌دلش نکند چشم‌های فتانت غلام همت شنگولیان و رندانم نه زاهدان که نظر می‌کنند پنهانت بیا و گر همه بد کرده‌ای که نیکت باد دعای نیکان از چشم بد نگهبانت به خاک پات که گر سر فدا کند مقصرست هنوز از ادای احسانت ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/590 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈