eitaa logo
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه پسرانه
89 دنبال‌کننده
17 عکس
289 ویدیو
1 فایل
بهترین انیمیشن های جدید دوبله فارسی دخترانه کارتون جدید دوبله فارسی کامل پسرانه خنده دار فیلم سینمایی کودکانه خنده دار خارجی دوبله فارسی انیمیشن سینمایی خنده دار دوبله فارسی لیست بهترین انیمیشن های دنیا دوبله فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود کاو را به سر کشته هجران گذری بود آن دوست که ما را به ارادت نظری هست با او مگر او را به عنایت نظری بود من بعد حکایت نکنم تلخی هجران کان میوه که از صبر برآمد شکری بود رویی نتوان گفت که حسنش به چه ماند گویی که در آن نیم شب از روز دری بود گویم بود کس از من نپسندد باغی که به هر شاخ درختش بود آن دم که خبر بودم از او تا تو نگویی کز و هر که جهانم خبری بود در عالم وصفش به جهانی برسیدم کاندر نظرم هر دو جهان مختصری بود من بودم و او نی قلم اندر سر من کش با او نتوان گفت وجود دگری بود با غمزه که چو کشیده‌ست در صبر بدیدم که نه محکم سپری بود نتوانی که دگر دیده بدوزی کان بربودند که صبرش قدری بود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/464 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود مجنون از آستانه لیلی کجا رود گر من فدای جان تو گردم دریغ نیست بسیار سر که در سر مهر و وفا رود ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست قارون اگر به خیل تو آید گدا رود مجروح تیر اگرش تیغ بر قفاست چون می‌رود ز پیش تو چشم از قفا رود حیف آیدم که پای همی بر زمین نهی کاین پای که بر چشم ما رود در هیچ موقفم سر گفت و شنید نیست الا در آن مقام که ذکر رود ای هوشیار اگر به سر مست بگذری عیبش مکن که بر سر مردم قضا رود ما چون نشانه پای به در بمانده‌ایم خصم آن حریف نیست که تیرش خطا رود ای آشنای کوی محبت صبور باش بیداد نیکوان همه بر آشنا رود به در نمی‌کنی از سر هوای دوست در پات که خار جفا رود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/463 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
گفتمش سیر ببینم مگر از برود وآن چنان پای گرفته‌ست که مشکل برود دلی از سنگ بباید به سر راه وداع تا تحمل کند آن روز که محمل برود چشم حسرت به سر اشک فرو می‌گیرم که اگر راه دهم قافله بر برود ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود سهل بود آن که به عتابم می‌کشت قتل آن است که قاتل برود نه عجب گر برود قاعدهٔ صبر و شکیب پیش هر چشم که آن قد و برود کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود گر همه عمر نداده‌ست کسی به خیال چون بیاید به سر راه تو بی‌دل برود روی بنمای که صبر از صوفی ببری پرده بردار که هوش از تن عاقل برود ار نبازد چه کند ملک وجود حیف باشد که همه عمر به باطل برود قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/462 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که را باغچه‌ای هست به بستان نرود هر که مجموع نشستست پریشان نرود آن که در دامنش آویخته باشد خاری هرگزش گوشه خاطر به نرود سفر قبله درازست و مجاور با دوست روی در قبله معنی به بیابان نرود گر بیارند کلید همه درهای بهشت جان عاشق به تماشاگه رضوان نرود گر سرت مست کند بوی حقیقت روزی اندرونت به و و ریحان نرود هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود صفت عاشق به درستی آنست که گرش سر برود از سر پیمان نرود به نصیحتگر می‌باید گفت برو ای که این درد به درمان نرود به ملامت نبرند از ما صورت نقش بر سنگ نبشتست به طوفان نرود را عقل نمی‌خواست که بیند لیکن هیچ عیار نباشد که به زندان نرود گر همه شب غمش گفت شب به پایان رود و به پایان نرود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/460 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
در من این عیب قدیمست و به در می‌نرود که مرا بی می و معشوق به سر می‌نرود صبرم از دوست مفرمای و تعنت بگذار کاین بلاییست که از طبع بشر می‌نرود مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت گر به سنگش بزنی جای دگر می‌نرود عجب از دیده گریان منت می‌آید عجب آنست کز او جگر می‌نرود من از این بازنیایم که گرفتم در پیش اگرم می‌رود از پیش اگر می‌نرود خواستم تا نظری بنگرم و بازآیم گفت از این کوچه ما راه به در می‌نرود جور معشوق چنان نیست که الزام رقیب گویی ابریست که از پیش می‌نرود تا تو منظور پدید آمدی ای فتنه پارس هیچ نیست که دنبال نظر می‌نرود زخم غمت را به شکیبایی و عقل چند مرهم بنهادیم و اثر می‌نرود ترک دنیا و تماشا و تنعم گفتیم مهر مهریست که چون نقش حجر می‌نرود موضعی در همه آفاق ندانم امروز کز حدیث من و حسن تو خبر می‌نرود ای که گفتی مرو اندر پی چند گویی مگس از پیش شکر می‌نرود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/459 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سروبالایی به صحرا می‌رود رفتنش بین تا چه می‌رود تا کدامین باغ از او خرمترست کاو به رامش کردن آنجا می‌رود می‌رود در راه و در اجزای خاک مرده می‌گوید مسیحا می‌رود این چنین بیخود نرفتی سنگدل گر بدانستی چه بر ما می‌رود اهل را گو نگه دارید چشم کان پری پیکر به یغما می‌رود هر که را در شهر دید از مرد و زن دل ربود اکنون به صحرا می‌رود آفتاب و سرو غیرت می‌برند کآفتابی سروبالا می‌رود باغ را چندان بساط افکنده‌اند کآدمی بر فرش دیبا می‌رود عقل را با زور پنجه نیست کار مسکین از مدارا می‌رود در سرش کردی و رفت بلکه جانش نیز در پا می‌رود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/458 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر که مجموع نباشد به تماشا نرود یار با یار سفرکرده به تنها نرود باد آسایش گیتی نزند بر ریش ندمد تا شب یلدا نرود بر ، عرصه عالم تنگست کان که جایی به افتاد دگر جا نرود هرگز اندیشه یار از دیوانه به تماشای و سبزه و صحرا نرود به سر خار مغیلان بروم با تو چنان به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود با همه رفتن تذرو اندر باغ که به شوخی برود پیش تو نرود گر تو ای تخت سلیمان به سر ما دست رفت عجب ار مورچه در پا نرود باغبانان به شب از زحمت چونند که در ایام از باغچه غوغا نرود همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید آری آنجا که تو باشی سخن ما نرود هر که ما را به نصیحت ز تو می‌پیچد روی گو به که عاشق به مدارا نرود ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی تا خلقی از این شهر به یغما نرود گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند هر که او را غم جانست به دریا نرود بار کش و یار فراموش مکن مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/461 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود وآن که با داشتم با می‌رود من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون پنهان نمی‌ماند که بر آستانم می‌رود محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان کز آن سرو روان گویی روانم می‌رود او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز نشانم می‌رود برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود بازآی و بر چشمم نشین ای کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به وین نیز نتوانم که با کاروانم می‌رود صبر از وصال یار من برگشتن از من گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من به چشم دیدم که جانم می‌رود فغان از دست ما نبود ای بی‌وفا طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/457 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آنکه مرا آرزوست دیر میسر شود وینچه مرا در سرست عمر در این سر شود تا تو نیایی به فضل رفتن ما باطلست ور به مثل پای سعی در طلبت سر شود برق جمالی بجست خرمن خلقی بسوخت زان همه آتش نگفت دود برشود ای نظر آفتاب هیچ داردت گر در و دیوار ما از تو منور شود گر نگهی دوست وار بر طرف ما کنی حقه همان کیمیاست وین مس ما زر شود هوش خردمند را به تاراج برد من نشنیدم که باز صید کبوتر شود گر تو چنین بار دگر بگذری سنت پرهیزگار دین قلندر شود هر که به دربماند تا بنگیرند دست هر چه کند جهد بیش پای فروتر شود چون متصور شود در ما نقش دوست همچو بتش بشکنیم هر چه مصور شود پرتو بر همه افتد ولیک سنگ به یک نوع نیست تا همه گوهر شود هر که به گوش قبول دفتر شنید دفتر وعظش به گوش همچو دف تر شود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/456 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
ماهرویا! روی از من متاب بی‌خطا کشتن چه می‌بینی صواب دوش در در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به از درون سوزناک و چشم تر نیمه‌ای در آتشم نیمی در آب هر که باز آید ز در پندارم اوست تشنه مسکین آب پندارد سراب ناوکش را جان درویشان هدف ناخنش را مسکینان خضاب او سخن می‌گوید و می‌برد و او نمک می‌ریزد و مردم کباب حیف باشد بر چنان تن پیرهن ظلم باشد بر چنان صورت نقاب خوی به دامان از بناگوشش بگیر تا بگیرد جامه‌ات بوی فتنه باشد شاهدی به دست سرگران از و سرمست از بامدادی تا به شب رویت مپوش تا بپوشانی جمال آفتاب گر در برش چو چنگ گوشمالت باید چون رباب !_روی_خوب_از_من_متاب ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/455 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بخت این کند که رای تو با ما یکی شود تا بشنود حسود و بر او شود خونم بریز و بر سر خاکم گذار کن کاین رنج و سختیم همه پیش اندکی شود آن را مسلم است تماشای نوبهار کز بوستان و خارش یکی شود ای مفلس آنچه در سر توست از خیال گنج پایت ضرورت است که در مهلکی شود در این کمند به دیوانگی فتاد گر دیگرش خلاص بود شود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/453 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هر لحظه در برم از اندیشه شود تا منتهای کار من از چون شود دل برقرار نیست که گویم نصیحتی از راه عقل و معرفتش رهنمون شود یار آن حریف نیست که از در درآیدم آن حدیث نیست که از برون شود فرهادوارم از لب گزیر نیست ور کوه محنتم به مثل بیستون شود ساکن نمی‌شود آب چشم من سیماب طرفه نبود اگر بی سکون شود دم درکش از ملامتم ای دوست کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد تا زعفران چهره من گون شود دیوار به سنگ تعنت خراب گشت رخت سرای عقل به یغما کنون شود چون دور عارض تو برانداخت رسم عقل ترسم که در سر جنون شود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/454 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
آن که نقشی دیگرش جایی مصور می‌شود نقش او در چشم ما هر روز می‌شود دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر می‌شود دیگران را تلخ می‌آید جور ما ز دست دوست می‌گیریم و شکر می‌شود دل ز جان برگیر و در بر گیر یار مهربان گر بدین مقدارت آن دولت میسر می‌شود هرگزم در سر نبود اندیشه سودا ولیک پیل اگر دربند می‌افتد مسخر می‌شود عیش‌ها دارم در این آتش که بینی دم به دم کاندرونم گر چه می‌سوزد منور می‌شود تا نپنداری که با دیگر کسم خاطر ظاهرم با جمع و خاطر جای دیگر می‌شود غیرتم گوید نگویم با حریفان راز باز می‌بینم که در آفاق دفتر می‌شود آب شوق از چشم می‌رود بر دست و خط لاجرم چون شعر می‌آید سخن تر می‌شود قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود چون همی‌سوزد جهان از وی معطر می‌شود ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/452 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
هفته‌ای می‌رود از عمر و به ده روز کشید کز صفا بوی وفایی ندمید آن که برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت به همه عالمش از من نتوانند خرید هر چه زان تلخ‌تر اندر همه عالم نبود گو بگو از لب که لطیف است و لذیذ گر من از خار بترسم نبرم دامن کام در کام نهنگ است بباید طلبید مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید از تو با مصلحت نمی‌پردازم که محال است که در نگرد هر که تو دید آفرین کردن و دشنام شنیدن سهل است چه از آن به که بود با تو مرا گفت و شنید جهد بسیار بکردم که نگویم غم عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید آخر ای مطرب از این پرده عشاق بگرد چند گویی که مرا پرده به چنگ تو درید تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند چند چون ماهی بر خشک توانند طپید سخن بشنو که تو خاصه آن وقت که در گوش کنی مروارید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/451 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
چه سروست آن که بالا می‌نماید عنان از دست می‌رباید که زاد این صورت منظور محبوب از این صورت ندانم تا چه زاید اگر صد نوبتش چون قرص ببینم آب در چشم من آید کس اندر عهد ما مانند وی نیست ولی ترسم به عهد ما نپاید فراغت زان طرف چندان که وزین جانب محبت می‌فزاید حدیث جانان گفتنی نیست و گر گویی کسی همدرد باید درازای شب از پرس که آلوده را کوته نماید مرا پای گریز از دست او نیست اگر می‌بنددم ور می‌گشاید رها کن تا بیفتد که با سرپنجگان زور آزماید نشاید بی سبب ریخت ولیکن چون مراد اوست شاید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/450 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
نگفتم روزه بسیاری نپاید ریاضت بگذرد سختی سر آید پس از دشواری آسانیست ولیکن آدمی را صبر باید رخ از ما تا به کی پنهان کند عید هلال آنک به ابرو می‌نماید سرابستان در این موسم چه بندی درش بگشای تا برگشاید غلامان را بگو تا عود سوزند کنیزک را بگو تا مشک ساید که پندارم نگار سروبالا در این دم تهنیت گویان درآید سواران حلقه بربودند و آن شوخ هنوز از حلقه‌ها می‌رباید چو یار اندر حدیث آید به مجلس مغنی را بگو تا کم سراید که شعر اندر چنین مجلس نگنجد بلی گر گفته شاید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/449 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید این لطافت که تو داری همه بفریبد وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید نیشکر با همه اگر لب بگشایی پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید دل به سختی بنهادم پس از آن به تو دادم هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید گر حلالست که همه عالم تو بریزی آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند پای نتوان بست که بر نسراید دیدن نه حرامست ولیکن نظری گر بربایی از کف برباید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/447 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سروی چو تو می‌باید تا باغ بیاراید ور در همه باغستان سروی نبود شاید در عقل نمی‌گنجد در وهم نمی‌آید کز تخم بنی آدم فرزند پری زاید چندان مشتاقان بربود لب لعلت کاندر همه شهر اکنون نیست که برباید هر کس سر سودایی دارند و تمنایی من بنده فرمانم تا دوست چه فرماید گر سر برود قطعا در پای نگارینش سهلست ولی ترسم کاو دست نیالاید حقا که مرا دنیا بی دوست نمی‌باید با تفرقه خاطر دنیا به چه کار آید سرهاست در این سودا چون حلقه زنان بر در تا بخت بلند این در بر روی که بگشاید ترسم نکند لیلی هرگز به وفا میلی تا مجنون از دیده نپالاید بر خسته نبخشاید آن سرکش سنگین باشد که چو بازآید بر کشته ببخشاید ساقی بده و بستان داد طرب از دنیا کاین عمر نمی‌ماند و این عهد نمی‌پاید گویند چرا از نپرهیزد من مستم از این معنی هشیار سری باید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/446 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به حسن من هیچ در نمی‌باید جز این دقیقه که با دوستان نمی‌پاید حلاوتیست لب لعل آبدارش را که در حدیث نیاید چو در حدیث آید ز چشم غمزده می‌رود به حسرت آن که او به گوشه چشم التفات فرماید بیا که دم به دمت یاد می‌رود هر چند که یاد آب به جز تشنگی نیفزاید امیدوار تو جمعی که روی بنمایی اگر چه فتنه نشاید که روی بنماید نخست اگر می‌روی به قتل بریز که گر نریزی از دیده‌ام بپالاید به انتظار تو آبی که می‌رود از چشم به آب چشم نماند که چشمه می‌زاید کنند هر کسی از حضرتت تمنایی خلاف همت من کز توام تو می‌باید شکر به دست ترش روی خادمم مفرست و گر به دست زهر می‌دهی شاید تو همچو کعبه عزیز اوفتاده‌ای در اصل که هر که وصل تو جهان بپیماید من آن قیاس نکردم که زور بازوی عنان عقل ز دست حکیم برباید نگفتمت که به ترکان نظر مکن چو ترک ترک نگفتی تحملت باید در سرای در این شهر اگر کسی که روی نبیند به برانداید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/448 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
سرمست درآمد از خرابات با عقل خراب در مناجات بر خاک فکنده خرقه زهد و آتش زده در لباس طامات دل برده مجلس او پروانه به شادی و سعادات جان در ره او به عجز می‌گفت کای مالک عرصه کرامات از پیاده‌ای چه خیزد ای بر رخ تو هزار شه مات حقا و به جانت ار توان کرد با تو به هزار جان ملاقات گر چشم به صبر بودی جز ندیدمی مهمات تا باقی عمر بر چه آید بر باد شد آن چه رفت هیهات صافی چو بشد به دور زین پس من و دردی خرابات ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/444 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
فراق را از سنگ سختتر باید مرا که با شوق بر نمی‌آید هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم بیا و گر همه دشنام می‌دهی شاید اگر چه هر چه جهانت به خریدارند منت به جان بخرم تا کسی نیفزاید بکش چنان که توانی که بنده را نرسد خلاف آن چه خداوندگار فرماید نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس که مرده را به نسیمت روان بیاساید مپرس کشته را چونی چنان که هر که ببیند بر او ببخشاید پدر که چون تو جگرگوشه از خدا می‌خواست خبر نداشت که دیگر چه فتنه می‌زاید توانگرا در رحمت به روی درویشان مبند و گر تو ببندی خدای بگشاید به اگر تشنه‌ای حلالت باد تو دیر که مرا عمر نمی‌پاید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/445 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرو به که ز چشم برباید گرت مشاهده در خیال آید مجال صبر همین بود و منتهای شکیب دگر مپای که عمر این همه نمی‌پاید چه ارمغانی از آن به که دوستان بینی تو بیا که دگر هیچ در نمی‌باید اگر چه حسنند در جهان بسیار چو آفتاب برآید ستاره ننماید ز نقش روی تو مشاطه دست بازکشید که داشت که را بیاراید به لطف من در جهان نبینی دوست که دشمنی کند و دوستی بیفزاید نه زنده را به تو میلست و مهربانی و بس که مرده را به نسیمت روان بیاساید دریغ نیست مرا هر چه هست در طلبت دلی چه باشد و جانی چه در حساب آید چرا و چون نرسد دردمند عاشق را مگر مطاوعت دوست تا چه فرماید گر آه سینه رسد به حضرت دوست چه جای دوست که دشمن بر او ببخشاید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/443 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
مرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو زار آید میان انجمن از لعل او چو آرم یاد مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید ز رنگ مرا روی آید یاد ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید گلی به دست من آید چو روی تو هیهات هزار سال دگر گر چنین آید خسان بر از باغ وصل او و مرا ز جمالش نصیب خار آید طمع مدار وصالی که بی فراق بود هرآینه پس هر مستیی خمار آید مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید فراق یار به یک بار بیخ صبر بکند بهار وصل ندانم که کی به بار آید دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی چو بر امید وصالست آید پس از تحمل سختی امید وصل مراست که از شب و تریاک هم ز مار آید ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا بجست و در مردان هوشیار آید چو عمر گر گذر کنی بر من مرا همان از عمر در آید بجز را ز کار و بار جهان گر شهیست عار آید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/441 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
امیدوار چنانم که کار بسته برآید وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید من از تو سیر نگردم و گر ترش کنی ابرو جواب تلخ ز مقابل شکر آید به رغم دشمنم ای دوست سایه‌ای به سر آور که موش کور نخواهد که آفتاب برآید گلم ز دست به دربرد روزگار مخالف امید هست که خارم ز پای هم به درآید گرم حیات بماند نماند این غم و حسرت و گر نمیرد درخت به بر آید ز بس که در نظر آمد خیال روی تو ما را چنان شدم که به جهدم خیال در نظر آید هزار قرعه به زدیم و بازنگشتی ندانم آیت رحمت به طالع که برآید ضرورتست که روزی به کوه رفته ز دستت چنان بگرید که آب تا کمر آید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/442 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈
به کوی رخان هر که آید امید نیست که دیگر به عقل بازآید کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید قضا همی‌بردش تا به چنگ باز آید ندانم ابروی شوخت چگونه محرابیست که گر ببیند زندیق در نماز آید بزرگوار مقامی و نیکبخت کسی که هر دم از در او چون تویی فراز آید ترش نباشم اگر صد جواب تلخ دهی که از دهان تو و آید بیا و گونه زردم ببین و نقش بخوان که گر حدیث کنم قصه‌ای دراز آید خروشم از تف سینه‌ست و از سر درد نه چون دگر سخنان کز سر مجاز آید به جای خاک قدم بر دو چشم نه که هر که چون تو گرامی بود به آید ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/s/love_island/439 ‌┈┈••✾•🌷•✾••┈┈