ایشان #برادر #شهید هم بود.
#داداش اصغر و#داداش حسین ایشان از #شهدای دفاع مقدس هستند که هنوز هم #مفقودالاثر و #گمنام هستند.💔
🍃🌷🍃
با شروع #جنگ تحمیلی ، #حسین بهعنوان #سرباز پس از طی دوران آموزش نظامی به #جبهه جنگ اعزام شد که این #حضور، قریب به #۴ سال به طول میانجامد.
🍃🌷🍃
#حسین برادر ایشان توفیق یافت تا در طول #۴ سال در #سمتهای مختلف ضمن یاری #رزمندگان اسلام، دشمن متجاوز را به خاک سیاه بنشاند. #آخرین سمت او #فرماندهی تیپ بود و سرانجام در #بیست و پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۳#در #شرق دجله به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#اصغر #کوچکترین پسر خانواده شان بود. در بیست و یکمین روز مرداد ۱۳۴۵ در تهران متولد شد وقتی به #جبهه رفت، به زحمت سنش به ۱۵# سال میرسید.
🍃🌷🍃
مدتی در #کردستان بود و بعد مدتی هم در #لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)🌷 و مدتی هم در ل#شکر ۱۰ #سیدالشهدا (ع)🌷.با وجود سن کم، پا به پای ما برادران در #عملیاتهای بزرگ شرکت کرد.
🍃🌷🍃
⚪️ میخوام اونقدر این متنو کپی کنید که همه بدونن چرا انقلاب کردیم؟⚪️
🔰 از پدرم پرسیدم برای چی انقلاب کردید؟ گفت:👇👇
1. انقلاب کردیم اول برای #اسلام. برای اینکه پهلوی به هویت شیعی ما حمله ور شده بود، اول با زور و چکمه بعد با تبلیغات و رسانه به جان دین مان افتاده بودند. از حجاب تا روضه عاشورا. در عصری بودیم که بردن نام #حسین(ع) در این کشور قدغن بود. میخواستیم به عصری برسیم که میلیونها نفر در #اربعین به زیارت سمبل انسانیت و آزادگی بروند. میخواستیم به مقام انسانیت برسیم.💚
2. انقلاب کردیم برای #ایران. برای استقلال ایران. کشورمان زیر لگد انگلیسیها و امریکاییها له شده بود. 50 هزار مستشار امریکایی از ما کاپیتولاسیون و حق توحش میگرفتند و شاه مملکت بدون اجازه آنها آب نمیخورد!
3. انقلاب کردیم برای ایران. برای خاک ایران. شاه، سرزمین #بحرین و 32 جزیره زیبای آن را به انگلیسیها و وهابی ها بخشید و گفتند دخترمان بود شوهرش دادیم. انقلاب کردیم تا بقیه خاک وطن را شوهر ندهند.👌
4. انقلاب کردیم برای عزت و حیثیت مان. در عصری که بر سر در باشگاههای انگلیس در ایران در وطن خودمان مینوشتند: ورود سگ و ایرانی ممنوع.
5. انقلاب کردیم برای نجات #فرهنگ و فکرمان. در عصری که تعداد کاباره ها و قمارخانه ها و فاحشه خانه ها از تعداد کتابخانه ها و دانشگاهها بیشتر بود، انقلاب کردیم تا فکر و فرهنگ ایرانی لگدمال نشود. #شاه حقیری داشتیم که صریحا میگفت: شما #زنان هرگز میکل آنژ یا باخ نداشتید. شما حتی یک آشپز بزرگ نداشته اید.. شما هیچ چیز بزرگ و فوق العاده عرضه نکرده اید. هیچ چیز."
6. انقلاب کردیم برای حفظ #نجابت دختران و پسران مان. از چنگ حکومتی که دستاوردش برای زنان ایران «شهر نو» بود و 50 هزار #فاحشه رسمی. از شر حکومتی که از خود شاه تا برادران و خواهرش اشرف، مافیای بین المللی مواد مخدر بودند و درخت نحس اعتیاد را در ایران کاشتند.
7. انقلاب کردیم برای نجات از عقب ماندگی #علمی مان. از کشوری که 57 سال تحت سلطنت پهلوی بود و 68 درصد مردمش بیسواد نگه داشته بودند، در حالیکه آمریکا ناسا داشت، هند ماهواره به فضا فرستاده بود، ترکیه متروی 50 ساله داشت ولی ما هیچ نداشتیم. تا برسیم به کشوری که طی 40 سال 93 درصد مردمش باسواد شوند. و رتبه علمی 16 ام جهان باشیم.
8. انقلاب کردیم برای #رفاه. از عصری که نیمی از جمعیت ایران سوءتغذیه داشتند و بجای خانه، در یک "اتاق" زندگی میکردند. (فیلمفارسیها شاهد است)، از عصری که نیازهای اولیه زندگی (آب و برق و گاز و یخچال و کولر) یک آرزو بود. تنها 45 شهر ایران آب لوله کشی داشت، 96 درصد روستاها برق نداشت، تنها 9 شهر گاز لوله کشی داشت. از عصری که 46 درصد مردم ایران زیر خط فقر زندگی میکردند، مترو و سیستم فاضلاب و موشک و زیردریایی و.. رویا بود! تا برسیم به عصری که همه 1100 شهر ایران و 34 هزار روستا آب دارند، همه شهرها و تمام روستاهای بالای 40 خانوار برق دارند. 95 درصد جمعیت ایران گاز دارند. و برای رفع فقر، از کمیته امداد تا بهزیستی و صدها خیریه ساختیم.
9. انقلاب کردیم برای حتی #سلامتی و بهداشت مان. از عصری که مردم ما درگیر شپش بودند، حتی #فرح همسر شاه را پشه سالک گزید، و برایمان از هند و بنگلادش و پاکستان پزشک و پرستار می آوردند. از عصری که سن امید به زندگیمان فقط 54 سال بود! تا برسیم به عصری که سن امید به زندگی مان به بالای 75 سال رسیده. و جزء 10 کشور دارای بهترین سیستم پزشکی هستیم.
10. انقلاب کردیم برای #آزادی. تا از شر چنگال آهنین #ساواک نجات یابیم. یک سازمان تروریستی وحشی که به اذعان شخص شاه 3000 زندانی سیاسی داشت. از حکومت وحشت شاهنشاهی که فالاچی، خبرنگار آمریکایی متعجبانه به شاه میگوید: «مردم ایران با شنیدن اسم شاه در خیابانها #وحشت میکنند. میترسند کلمه ای بر زبان آورند.»
11. انقلاب کردیم برای اینکه #مردم باشیم، نه رعیت. برای نجات از 2500 سال شاهنشاهی که مردم در آمد و شد این شاه و آن شاه، هیچ کاره بودند تا حکومت در دست ما مردم باشد. برای اینکه شاه مان با کودتا و دستور اجنبی نیاید. برای اینکه از رئیس جمهور تا خبرگان از مجلس تا شورای شهر و شورای مدرسه کودکان مان، خودمان انتخاب کنیم.
12. انقلاب کردیم برای تشکیل حکومتی که ثمره 1400 سال صبر و خون دل خوردن #شیعه و مسلمانان راستین است. تا به جرم مسلمان بودن و شیعه بودن کشته نشویم. انقلاب کردیم تا نام خدا و پیامبر و امیرمومنان را بر ماذنه ها بشنویم. تا طعم حکومت عدل و مرحمت را بچشیم. تا با #ظالم در هر جای جهان بجنگیم و پناه مظلومان باشیم. تا کانون انسانیت و مهربانی و مبارزه با شیاطین بزرگ و کوچک باشیم.
🔶(متن برگرفته از کتاب "شایعات رایج فضای مجازی"، نوشته دکتر الهه خانی)
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
♥️.....
#حسین ♥️ جان
تولدت چنان مبارک بود که :
فطرس ملک، نخستین دخیل «سفینه النجاة» ات شد
◻️اما افسوس که غصه قصه کربلا، پیش از تولدت به گوش مادرت زهرا رسیده بود.
◻️ پس خدا #مهدی را در نسل تو قرار داد و داستان عاقبت بخیری انسان توسط او را در گوش مادرت زمزمه کرد، تا قلبش آرام بگیرد
◻️و شادی اش از تولد تو رنگ غم نگیرد.
◻️سلام بر تو در روزی که متولد شدی و در روزی که با ظهور فرزندت #مهدی، باز خواهی گشت
#بصیرت یعنی اینکه بدانی تا #حسین (ع) نیامده ، مسلم #ولی_امر است
#لبیک_یا_خامنه_ای 🌹
#سلامتی_امام_خامنه_ای_صلوات
عشق یعنی یک #علی رهبرشده
ایشان #برادر #شهید هم بود.
#داداش اصغر و#داداش حسین ایشان از #شهدای دفاع مقدس هستند که هنوز هم #مفقودالاثر و #گمنام هستند.💔
🍃🌷🍃
با شروع #جنگ تحمیلی ، #حسین بهعنوان #سرباز پس از طی دوران آموزش نظامی به #جبهه جنگ اعزام شد که این #حضور، قریب به #۴ سال به طول میانجامد.
🍃🌷🍃
#حسین برادر ایشان توفیق یافت تا در طول #۴ سال در #سمتهای مختلف ضمن یاری #رزمندگان اسلام، دشمن متجاوز را به خاک سیاه بنشاند. #آخرین سمت او #فرماندهی تیپ بود و سرانجام در #بیست و پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۳#در #شرق دجله به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#اصغر #کوچکترین پسر خانواده شان بود. در بیست و یکمین روز مرداد ۱۳۴۵ در تهران متولد شد وقتی به #جبهه رفت، به زحمت سنش به ۱۵# سال میرسید.
🍃🌷🍃
مدتی در #کردستان بود و بعد مدتی هم در #لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)🌷 و مدتی هم در ل#شکر ۱۰ #سیدالشهدا (ع)🌷.با وجود سن کم، پا به پای ما برادران در #عملیاتهای بزرگ شرکت کرد.
🍃🌷🍃
ایشان بیش از ۲#سال به عنوان #امور تعمیراتی تراکتور و ادوات کشاورزی با شعار ” همه با هم جهاد سازندگی ” به صورت #افتخاری و #رایگان #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
در سن ۱۸#سالگی و در #تابستان سال ۱۳۶۵# برای #اولین بار #عازم #جبهه های حق علیه باطل در #منطقه عملیاتی #مهران شد.
🍃🌷🍃
در این #سفر #رزمی و #جهادی خود در #منطقه عملیاتی #مهران شاهد #شهادت #دو تن از #دوستان و #هم رزمان و #هم روستایی های خود به نام های #حسین علی شمس آبادی و #محمد قدر آبادی بود.
🍃🌷🍃
ایشان در همانجا به صورت #پاسدار #افتخاری به #ادامه #نبرد بر علیه متجاوزان بعثی عراق پرداخت و اینگونه #مرحله جدیدی از #زندگی و #حیات دوباره اش به عنوان #پاسدار در سال ۱۳۶۵# شکل گرفت.
🍃🌷🍃
درسن ۱۹#سالگی با دختر دایی اش وبا انجام مراسمی #ساده و #معنوی ازدواج کرد.
🍃🌷🍃
ایشان در ادامه #خدمت خود با عنوان #مسئول #تسلیحات گردان عبد ا….🌷در م#نطقه عملیاتی جنوب با #انتظاری و #محمد حصاری آشنا شد.
🍃🌷🍃
به روایت از مادر #شهید:
تا آن روز به یاد ندارم که روزههایم را خورده باشم، اما سال 1367#، دههی اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای #حسین را کرد.
😭😭
🍃🌷🍃
یعنی یه جورایی توی دلم آشوب شده بود. پام رو توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: میخواهم به دیدن #حسین بروم و اگر مرا به #پاوه نبری، خودم میروم.
🍃🌷🍃
این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و با هم به #پاوه رفتیم تا #حسینم را ببینم.
به محل ملاقات که رسیدیم، #حسین بالای کوهها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک ساعتی طول کشید.
🍃🌷🍃
ظهر بود که #بچهام را #بغل کردم، #بوسیدم، #بوییدم و خیالم راحت شد که او در کنارم است.😭
🍃🌷🍃
#حسین میگفت:#فرماندهمان میگوید: تو که عینک میزنی و چشمهایت ضعیف است، معاف از #رزمی، پس برای چه اینجا آمدهای؟ اما من گفتم: اتفاقا من آمدهام که بروم #خط مقدم تا با #دشمنان #بجنگم. چرا مرا اینجا نگه داشتهاید؟😭
🍃🌷🍃
خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی #حسینم را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از #گذراندن #دوره آموزشی، #هفده روز #مرخصی بدهند که میام خانه.
🍃🌷🍃
این را که گفت کمی خیالم راحت شد و وقتی هم که ساعت ملاقات تمام شد، ساعت 4 #بعدازظهر #روز هفدهم #ماه رمضان بود که #حسین رفت بالای کوهها و ما هم برگشتیم قزوین.
🍃🌷🍃
ده روزی بود قزوین بودیم که #حسین را به #همراه #گروهی از #رزمندگان به "دوجیله عراق" اعزام کرده بودند که بر اثر #عوارض ناشی از #مصدومیت #شیمیایی دشمن، در آنجا به #شهادت رسیده بود.😭
🍃🌷🍃
#حسین روز #عید فطر آن سال به #شهادت رسید ولی او را در #سردخانه نگهداری کرده و پس از 3#روز، مراسم #تشییعاش انجام شد.😭
🍃🌷🍃
#پسرم، #قبل از #اعزامش به #سربازی گفته بود: دوست دارم پس از #گذراندن #دوره آموزشی، به نقطهای #دوردست اعزام شوم و توسط #بمب شیمیایی دشمن #شهید شوم.😭😭
🍃🌷🍃
#پسرم ،از میان #سه هزار #شهید استان قزوین،#تنها #شهیدی است که #بیست و هفتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷#، #همزمان با روز #عید سعید فطر به #شهادت رسید. 😭😭😭
🍃🌷🍃
شبای جمعه،گودال شلوغه
ایشالا اینکه میگن،دروغه
میگن رو سینش پرید
مادرُ انگار ندید
رو دامن فاطمه
حسینشو سر برید
امشب بگو یا #اباعبدالله
#هب_لی_دموعا_للبکا_علیک
🔺بمن اشک بده برات گریه کنم🔺
ألسلامُ عَلَى ابْنِ خاتَمِ الاْنْبِیآءِ
أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَیِّدِ الاْوْصِیآءِ
أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَهَ الزَّهْرآءِ
السلام عَلَى ابْنِ خَدیجَهَ الْکُبْرى
أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْـزَمَ وَ الصَّفا
اَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ
#سلام_بر_كسى_كه_در_خونش_غلتيد
اَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِباءِ
#سلام_بر_كسى_كه_خيمه_گاهش_هتك #حرمت_شد
اَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَباءِ
🔸دارم از زبون امام زمان،روضه میخونما
اَلسَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَداءِ
اَلسَّلامُ عَلى قَتيلِ الْأَدْعِياءِ
#سلام_بر_اون_آقایی_که_یه_عده #زنازاده_کشتنش
🔹اَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ كَرْبَلاءَ🔹
اَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْهُ مَلائِكَةُ السَّماءِ
#آسمونیا_براش_گریه_کردن
اَلسَّلامُ عَلَى الْجُيُوبِ الْمُضَرَّجاتِ
#سلام_بر_گریبان_های_به_خون_آغشته
اَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذَّابِلاتِ
#سلام_بر_اون_لب_های_پژمرده
🔸ای تشنه لب... ای تشنه لب🔸
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَجْسادِ الْعارِياتِ
#سلام_بر_پيكرهاى_عريان_شده
🔸ای بی کفن ... عریان بدن🔸
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَعْضاءِ الْمُقَطَّعاتِ
#سلام_بر_اعضای_قطعه_قطعه_شده
اَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ
#سلام_بر_سرهای_آویخته_به_نی
❤️حسین حسین حسین❤️
همه حرفارو زدم تا به اینجا برسم
اَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزات
#سلام_بر_اون_زنان_نمایان
🔘از خیمه ها بیرون اومدن
☑️ابو حمزه دید امام سجاد داره گریه میکنه
خیلی حالش منقلبه
🔅یه نگاه کرد گفت یابن رسول الله
♻️عموی شما،سیدالشهدارو کشتن، گفت بله
مگه جد شما،علی رو با شمشیر نکشتن؟
فرمود بله
❇️گفت کشته شدن،،، شهادت عادت شما اهل بیتِ
🔰چرا انقده بی تابی میکنید بعد اینهمه سال؟
❎فرمود ابوحمزه، کشته شدن شهادت برا ما اهل بیت،امر طبیعیه
❎اما هرگز شنیدید قبل واقعه عاشورا، زنی ازخونواده ما به اسارت رفته باشه؟؟؟
✳️تا الان شنیدید جسارت کرده باشن؟؟
بخدا هرموقع به عمه هام و خواهرام نگاه میکنم،یاد فرار اونا تو بیابون میفتم
✳️از خیمه ای به خیمه دیگه فرار میکردن
❇️دشمن فریاد میزد،خیمه هارو آتیش بزنید
💢یه چندخط از حضرت زینب بخونم...
حالا که کار به اینجا کشیده شده
♨️یا اباعبدالله...روضه،روضه غیرته
روضه ناموسه
‼️روضه ای که امام زمان فرمود،خون گریه میکنم شهادت حق مائه
🔻همه اهل بیت،به شهادت میرسن اما اسارت حق ما نبود
🔺عمه جان مارو به اسارت بردن..
💠ز روی نیزه،کن نظاره
💠که باغ عمرم،بی بهاره
💠تنها،شدم میان جمع نامحرم
💠نظر نما به حال من یک دم
💠ببین که قلب من شکسته
این حرفو زینب داره میزنه
💠تنها،شدم میان جمع نامحرم
💠نظر نما به حال من یک دم
💠ببین که قلب من شکسته
#حسین...
💠بگو به عباس دلاور
💠پس از تو غارت گشته معجر
🔺🔺دشمن به ضرب تازیانه ها،هر شب
⚪️یه سوال از شما دارم...
حرف به اینجا کشیده شد،بزار بگم
☑️به نظر شما وداع برا امام حسین سخت تر بود یا برا حضرت زینب؟؟
☑️شاید بگی مصیبت برا اونیکه باقی میمونه
درد و مصیبتو تحمل میکنه سخت تره
🔘با رفتن امام حسین،تازه مصیبتای زینب،شروع شد
اما من از شما میپرسم
☑️اگه قراره شما برید،خواهرتون میون یه عده نامحرم یه عده نامحرم بی شرم و حیا...
🔘برا شما سخت تره یا برا خواهرت؟؟
✔️امام حسین میدونه چخبره
میدونه اینا چه نامردین... حیا ندارن
فلذا اون لحظه آخر امام حسین حتی از تو گودال... از شهید امام حسین هم میترسیدن... افتاده،،،
🔘برا اینکه خاطرشون جمع بشه امام حسین،زندس یا نه،،، میدونن غیرت الله
یکی دادزد گفت حالا وقتشه بریم سمت خیمه ها
🔘هرچی توان داشت هرچی انرژی داشت، تکیه زد به نیزه و رو زانوهاش نشست
🔘گفت آی نامردا، هنوز من زندم
تا من زندم،به سمت خیمه ها نرید
☑️حالا میفهمی این روضه رو...
💠تنها،شدم میان جمع نامحرم
💠نظر نما به حال من یک دم
💠ببین که قلب من شکسته
💠دشمن،به ضرب تازیانه ها،هر شب
💠دهد تسلی به دل زینب
#حسین...
#حسین.
تازِقلبمپرسیدمعشقچیست؟!
″اینچنینگفتوگریست''
لیلیومجنونفقطافسانہاند...
عشقدردستحسینابنعلیاست❤️ :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ┄═❁❈🌺❈❁═┄ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
°•شهید حسین قجهای•°
تاریخ شهادت:۱۳۶۱/۰۲/۱۵
محل شهادت:عملیات بیت المقدس، جاده اهواز_خرمشهر
_۱۴اردیبهشت سال ۶۱بود..در جریان عملیات الی بیت المقدس نیروهای گردان سلمان فارسی از بچه های لشکر ۲۷ محمد رسول الله تهران به فرماندهی حسین قجهای پس از یک پیشروی جانانه به علت حجم بالای آتش عراقی ها روی جاده اهواز به خرمشهر زمین گیر شدند طوری که فرماندهان تصمیم گرفتند آنها یک قدم به عقب بیایند...
حالا حسین و یارانش رسیده بودند به ایستگاه حسینیه روی جاده آسمانی اهواز به خرمشهر....
# ۱۵اردیبهشت ۶۱
#حسین قجه ای
# مزار: زرین شهر اصفهان
# کمیته خادمین شهدا سپاه شهرستان فیروزآباد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ┄═❁❈🌺❈❁═┄ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای که در دست خودت رزق فراوان داری
تا قیامت به لبم نام#حسین جان جاری
من به مهر و کرم و لطف تو ایمان دارم
اربعین داغ حرم بر دلمان نگذاری
لبیک یاحسین»
باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد
📌خاطرهای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان #حسین_لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی بود و آخرین اسیری که آزاد شد و مدتی بعد به فیض عظیم #شهادت رسید!!!
🔸وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشتهام را مرور میکردم.
🔸سالها در سلولهای انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت؛ قرآن کریم را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی میدانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود.
🔸حسین میگفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" همصحبت میشدم!
🔸بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ میخورد میخواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد. دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعتها از این مسئله خوشحال بودم.
🔸این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲ روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم.
حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم...
شهید #حسین لشگری
به روایت از برادر#شهید :
#عمليات والفجر۸ بود که بر اثر #بمباران شيميايي دشمن تعدادي از #رزمندهها زير آوار ماندند اما #حسینعلی بدون توجه به گازهاي شيميايي سريع به طرف بچهها رفت.
🍃⚘🍃
من هم به دنبالش رفتم به سختي بسيجيها را بيرون آورديم و به همین دلیل وقتي از محوطه خارج شديم حالت تهوع و سرگيجه شديدی به ما دست داد.
🍃⚘🍃
و چون #تمام صورت #حسينعلي سوخته بود برای همین ما را به بيمارستان بوعلي تهران فرستادند.
#مصدوميت #حسين از #ناحيه چشم بيشتر از ديگر #اعضاي بدنش بود اما باز #ميخنديد.😭
🍃⚘🍃
و در حاليکه نگرانش بودم و به #استقامت او در برابر #آزمايشهاي الهي #غبطه ميخوردم با مشاهده ناراحتي من مرا به #صبوري دعوت می کرد و می گفت: «اينها #نعمتهاي الهي هستند، از اين #نعمتها #استفاده کنيد.😔
🍃⚘🍃
پزشک معالج براش #شش ماه استراحت تجويز کرد ولي #حسينعلي که توان ماندن در شهر را نداشت #يک ماه بعد عازم #جبهه شد.
🍃⚘🍃
به تمام اعضاي خانواده گفته بود که در #جبهه #کفشهاي رزمندگان را #واکس ميزنم و آنها که اين مطلب را باور کرده بودند از اينهمه #عجله او براي بازگشت و انجام اين کار #تعجب ميکردند.
🍃⚘🍃
#حسين از کودکي دوست داشت #پزشک بشه، برای همین يک روز بهش گفتم: «#جبهه بسه، تو که ميگفتي ميخواهي پزشک يا دندانپزشک بشی، پس درست را بخوان، ميداني مردم ميگويند شما براي فرار از درس به #جبهه ميرويد»
گفت:«#جبهه به ما نياز دارد، #دين و #شرف ما در هجوم دشمن قرار گرفته وقت آن نيست که من فقط درس بخوانم انشاالله #جنگ که تمام شد با خيال راحت درس ميخوانم.
🍃⚘🍃
وقتي سال چهارم رشته تجربي ثبت نام کرد خيلي خوشحال شدیم فکر کردیم ديگه به #جبهه نميرود اما دوباره به #جبهه رفت و چندماه بعد درست در نيمه فروردين ماه به خانه بازگشت و پس از امتحانات نهايي خرداد و آزمون #سراسري دانشگاه آماده نبرد شد.
🍃⚘🍃
وقتي کارنامه سازمان سنجش #حسینعلی به دستمان رسيد دیدیم که تمام نمراتش بدون استثناء #رضايتبخش است و او با اين کار نشان داد که يک #رزمنده ميتواند در دو #جبهه مبارزه کند.
🍃⚘🍃
در #عمليات والفجر۸ به سختي مجروح شد دکتر گفت: «اگر با اين وضع به #جبهه بازگردي مرگت حتميه» اما #حسين پاسخ داد: «من در اين #عمليات #شهيد نمي شوم من در عمليات ديگري به#شهادت مي رسم.😭😭
🍃⚘🍃
به روایت از همرزم #شهید :
باید کار #شناسایی محور را انجام میداد. هر شب باید مسیر چهار کیلومتری آب و باتلاق را برای شناسایی میرفت، وقتی برمیگشت، حتماً #جایی از #بدنش با سیمهای خاردار دشمن زخمی میشد.
🍃⚘🍃
شب بعد دوباره باید با این #زخمها از داخل آب شور رد میشد😭. به همین دلیل درمان و پانسمان روی زخمش تأثیر نمیکرد، بلکه هر شب زخم دیشب، بازتر میشد.😭
🍃⚘🍃
مثل اینکه نمک رویشان میپاشیدی😭.
#حاج قاسم خیلی #حسینعلی رو دوست داشت همیشه می گفت که «#حسین عالی واقعاً عالی است». واقعاً کارش عالی بود.😭
🍃⚘🍃
#دوربین دید در شب را باید با خودمان میبردیم و #آب تا #ناحیه سینهمان را میپوشید، شنا كردن لازم نبود. دوربین را روی سرمان میگذاشتیم و داخل #آب #راه میرفتیم.
خط دشمن با ما سه كیلومتر آبی فاصله داشت. در این #ده شب ما باید #هر شب یک مسیر را برای #شناسایی و #جمعآوری اطلاعات انتخاب و وضعیت دشمن را بررسی میكردیم كه كدام نقطه از خط عراق، از نظر #نگهبانی، #تجهیزات و #رفت و آمد نفرات ضعیفتر و برای #حمله #مناسبتر است.
صبح همان روز هم باید #حسین اطلاعات جمعآوری شده را به #سردار سلیمانی گزارش میكرد.
شبها را اینگونه میگذراندیم و روز را هم باید به نوبت دیدهبانی میدادیم
🍃⚘🍃
با توجه به همین گزارشات، #سردار سلیمانی نقطه و ساعت آغاز #عملیات را تعیین می کرد ،#شب عملیات و نقطه رهایی مشخص شد، بچههای اطلاعات جلو و حدود 400 نفر غواص هم پشت سرشان حركت كردند و رفتند.
🍃⚘🍃
چند عدد چراغ گردان كه به آنها چراغ آمبولانسی هم میگفتند داخل یک گونی به گردنم آویخته بودم و با خودم میبردم و قرار بود هر جا كه موانع برداشته و معبری باز میشد
من یكی از آنها را كه داخل پلاستیک پرس شده بود را آنجا روشن كنم تا قایقهای بعدی كه نیروهای جدید را میآورند، مسیرشان را بر این اساس مشخص كنند.
دشمن حدود 100 متر جلوتر از نیروهایش را با #سیم خاردار، موانع سختی درست كرده بود. پشت این #سیمها هم حد فاصل هر 300 یا 400 متر #سكویی ساخته و روی آن را چهارلول نصب كرده بودند تا بتوانند روی آب را كاملاً پوشش بدهند و امنیت روی آب را برای خودشان برقرار كنند.
حدود 150 متری با این #سكوها و #سیم خاردارها فاصله داشتیم كه سمت چپ ما محور#لشكر عاشورا لو رفت. چهار لولی كه روی سكوی روبروی ما بود تمام توجهش به #محور عاشورا جلب شد و چرخید و مرتب به همان سمت #تیراندازی میكرد.
ما هم از فرصت به دست آمده استفاده كردیم و خودمان را كشیدیم به سمت راست تا به #سیمهای خاردار برسانیم. هنوز 30 متری فاصله داشتیم كه عراقیها متوجه حضور ما شدند، آتش را به سمت ما گرفتند. همه هیجان زده داخل آب میدویدیم تا به #سیمها برسیم و عبور كنیم.
هنوز بچههای #تخریب فرصت #پاره كردن #سیمها را پیدا نكرده بودند كه #حسین خودش را روی #سیمها انداخت و فریاد میزد از روی من #رد شوید😭
🍃⚘🍃
مگر كسی میتوانست به خودش این اجازه را بدهد و #اولین نفری باشد كه از روی #حسین رد شود. 😭#حسین را همه دوستش داشتند و خیلی برایمان عزیز بود.😭
🍃⚘🍃
اما #حسین همچنان فریاد میزد: «زود باشید! عجله كنید! رد شید! معطل نشید! از روی كمرم بپرید! بپرید و خودتان را به خشكی برسانید وگرنه همه تلف میشویم."
🍃⚘🍃
#فرمانده گردان، صدایش را بلند كرد و گفت: «#حسین! خجالت بكش! كی میتونه پا روی تو بذاره و بگذره. مگه كار راحتی است.»😭
🍃⚘🍃
ولی #حسین همچنان #التماس میكرد كه معطل نشوید. صبح روز بعد،#پیكر بی جان #حسین را در حالی كه #سیمهای خاردار را در #بغل داشت و #تیر دشمن #پهلوی نازنینش را شكافته بود، در همان #نقطه پیدا كردیم و به #عقب برگرداندیم.😭
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید حسینعلی عالی هم در سال #۱۳۶۵ در #عملیات کربلای پنج به آرزویش که همانا#شهادت در راه#خدا♡
بود رسید.
🍃⚘🍃
#مزار#شهید
#زادگاه ایشان روستای جهانگیر،
شهر زابل
🍃⚘🍃
ایشان بیش از ۲#سال به عنوان #امور تعمیراتی تراکتور و ادوات کشاورزی با شعار ” همه با هم جهاد سازندگی ” به صورت #افتخاری و #رایگان #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
در سن ۱۸#سالگی و در #تابستان سال ۱۳۶۵# برای #اولین بار #عازم #جبهه های حق علیه باطل در #منطقه عملیاتی #مهران شد.
🍃🌷🍃
در این #سفر #رزمی و #جهادی خود در #منطقه عملیاتی #مهران شاهد #شهادت #دو تن از #دوستان و #هم رزمان و #هم روستایی های خود به نام های #حسین علی شمس آبادی و #محمد قدر آبادی بود.
🍃🌷🍃
ایشان در همانجا به صورت #پاسدار #افتخاری به #ادامه #نبرد بر علیه متجاوزان بعثی عراق پرداخت و اینگونه #مرحله جدیدی از #زندگی و #حیات دوباره اش به عنوان #پاسدار در سال ۱۳۶۵# شکل گرفت.
🍃🌷🍃
درسن ۱۹#سالگی با دختر دایی اش وبا انجام مراسمی #ساده و #معنوی ازدواج کرد.
🍃🌷🍃
ایشان در ادامه #خدمت خود با عنوان #مسئول #تسلیحات گردان عبد ا….🌷در م#نطقه عملیاتی جنوب با #انتظاری و #محمد حصاری آشنا شد.
🍃🌷🍃
به روایت از برادر#شهیدعلی آقا ،
رزمنده ومداح #اهل بیت(ع)⚘:
وقتی #حسین اذان می گفت خیلی از بچه های رزمنده، تحت تاًثیر حزن صداش قرار می گرفتند و گاه در گوشه ای کز کرده و از عمق جان گریه می کردند.
🍃⚘🍃
#حسین قبل از اینکه #مداح #جبهه ها باشد به عنوان #رزمنده در #گردان های رزمی به #انجام وظیفه مشغول بود و در کنار آن #مداحی هم می کرد.
🍃⚘🍃
خیلی #مودب بود، اصلاً اتفاق نمی افتاد که از من، که برادر بزرگش بودم، یک قدم جلوتر راه بره، با آنکه تفاوت سنی ما چند سال بیشتر نبود
در #گردانی که بود هیچ کس ندید او از #فرمانده اش یک قدم جلوتر راه بره.
🍃⚘🍃
تنها در یک مورد دیدم که از #فرمانده گروهان پیشتر قدم برمی دارد؛ بعدها فهمیدم گفته: دیدم خاکریز کوتاهه، خواستم خود را در مقابلش سپری قرار دهم تا او بماند و بیشتر #خدمت کند!
🍃⚘🍃
#حسین در دورانی که در #جبهه،#اذان می گفت و #مداحی می کرد، بسیاری از جوانان علاقه مند به شیوه ی او #مداحی می کردند.
🍃⚘🍃
آخرین بار که می خواست اعزام بشه ،با همه، برخوردهایی متفاوت داشت. به هر جا که می رفت می گفت این آخرین مرخصی منه 😭خلاصه به هر ترتیبی خداحافظی می کرد.
🍃⚘🍃
#حسین گفت: #۱۲ روز دیگر ان شاء الله #تشییع جنازه ام خواهد بود و در حرم آقای عاصی #مداحی خواهد کرد. به هرصورتی بود راهی منطقه شد. و من هنوز مات حرفهای او بودم که نکند ...😔
🍃⚘🍃
چند روز گذشت و همان طور که منتظر بودم خبر #شهادتش رسید، قرار شد پیکرش با قطار بیاید، تا آن روز ده روز از اعزامش می گذشت و قرار بود پیکر #حسین و یک #شهید عزیز دیگر، با تعدادی ازحجاج جمعه خونین سال 66 با هم تشییع بشه.
🍃⚘🍃
ناگهان خبر رسید که برای اولین بار پیکر#شهدا اشتباه به تهران برده و تا باز گردانده شود دو روز طول می کشد! بنا براین تشییع #شهدای حج را هم عقب انداختند، تا با هم تشییع شوند و همین باعث شد آن دوازده روزی که #حسین وعده داده بود تحقق یابد.
🍃⚘🍃
تشییع جنازه برپا شد #حرم حضرت معصومه⚘ مملو از جمعیت بود. مداحان دیگری قرار بود مداحی کنند اما هر کدام به دلیلی موفق به حضور نشدند بطور اتفاقی آقای عاصی را در خیابان دیدیم
و قرار شد در برنامه مراسم، مداحی داشته باشند و این شد که آنچه #حسین با چشم دل، مدتها قبل دیده بود ما با چشم سر، شاهد شدیم و دیدیم.😭
🍃⚘🍃
#وصیت نامه ای داره که پیش از رفتن به #جبهه نوشته است و این وصیت نامه را هم با صدای خودش ضبط کرده، مطالعه این وصیت نامه می تواند به طور کامل شخصیت شو نشان بده
🍃⚘🍃
پس از #شهادتش،وصیت شو به محضر مرحوم آیت الله مشکینی (ره)بردیم و این عالم ربانی در این باره فرمودند: «چیزی که من نتوانستم در این همه سال عبادت و ریاضت به آن برسم این #نوجوان#۱۶ ساله به آن رسیده است»
🍃⚘🍃