eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
226.1هزار عکس
61هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
ایشان هم بود. اصغر و حسین   ایشان از دفاع مقدس هستند که هنوز هم و هستند.💔 🍃🌷🍃 با شروع تحمیلی ،   به‌عنوان پس از طی دوران آموزش نظامی به جنگ اعزام شد که این ، قریب به #۴ سال به طول می‌انجامد. 🍃🌷🍃 برادر ایشان توفیق یافت تا در طول #۴ سال در مختلف ضمن یاری اسلام، دشمن متجاوز را به خاک سیاه بنشاند. سمت او تیپ بود و سرانجام در و پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۳ دجله به رسید. 🍃🌷🍃 پسر خانواده شان بود. در بیست و یکمین روز مرداد ۱۳۴۵ در تهران متولد شد وقتی به رفت، به زحمت سنش به ۱۵# سال می‌رسید. 🍃🌷🍃 مدتی در بود و بعد مدتی هم در ۲۷ محمد رسول الله (ص)🌷 و مدتی هم در ل ۱۰ (ع)🌷.با وجود سن کم، پا به پای ما برادران در بزرگ شرکت کرد. 🍃🌷🍃
⚪️ میخوام اونقدر این متنو کپی کنید که همه بدونن چرا انقلاب کردیم؟⚪️ 🔰 از پدرم پرسیدم برای چی انقلاب کردید؟ گفت:👇👇 1. انقلاب کردیم اول برای . برای اینکه پهلوی به هویت شیعی ما حمله ور شده بود، اول با زور و چکمه بعد با تبلیغات و رسانه به جان دین مان افتاده بودند. از حجاب تا روضه عاشورا. در عصری بودیم که بردن نام (ع) در این کشور قدغن بود. میخواستیم به عصری برسیم که میلیونها نفر در به زیارت سمبل انسانیت و آزادگی بروند. میخواستیم به مقام انسانیت برسیم.💚 2. انقلاب کردیم برای . برای استقلال ایران. کشورمان زیر لگد انگلیسیها و امریکاییها له شده بود. 50 هزار مستشار امریکایی از ما کاپیتولاسیون و حق توحش میگرفتند و شاه مملکت بدون اجازه آنها آب نمیخورد! 3. انقلاب کردیم برای ایران. برای خاک ایران. شاه، سرزمین و 32 جزیره زیبای آن را به انگلیسیها و وهابی ها بخشید و گفتند دخترمان بود شوهرش دادیم. انقلاب کردیم تا بقیه خاک وطن را شوهر ندهند.👌 4. انقلاب کردیم برای عزت و حیثیت مان. در عصری که بر سر در باشگاههای انگلیس در ایران در وطن خودمان مینوشتند: ورود سگ و ایرانی ممنوع. 5. انقلاب کردیم برای نجات و فکرمان. در عصری که تعداد کاباره ها و قمارخانه ها و فاحشه خانه ها از تعداد کتابخانه ها و دانشگاهها بیشتر بود، انقلاب کردیم تا فکر و فرهنگ ایرانی لگدمال نشود. حقیری داشتیم که صریحا میگفت: شما هرگز میکل آنژ یا باخ نداشتید. شما حتی یک آشپز بزرگ نداشته اید.. شما هیچ چیز بزرگ و فوق العاده عرضه نکرده اید. هیچ چیز." 6. انقلاب کردیم برای حفظ دختران و پسران مان. از چنگ حکومتی که دستاوردش برای زنان ایران «شهر نو» بود و 50 هزار رسمی. از شر حکومتی که از خود شاه تا برادران و خواهرش اشرف، مافیای بین المللی مواد مخدر بودند و درخت نحس اعتیاد را در ایران کاشتند. 7. انقلاب کردیم برای نجات از عقب ماندگی مان. از کشوری که 57 سال تحت سلطنت پهلوی بود و 68 درصد مردمش بیسواد نگه داشته بودند، در حالیکه آمریکا ناسا داشت، هند ماهواره به فضا فرستاده بود، ترکیه متروی 50 ساله داشت ولی ما هیچ نداشتیم. تا برسیم به کشوری که طی 40 سال 93 درصد مردمش باسواد شوند. و رتبه علمی 16 ام جهان باشیم. 8. انقلاب کردیم برای . از عصری که نیمی از جمعیت ایران سوءتغذیه داشتند و بجای خانه، در یک "اتاق" زندگی میکردند. (فیلمفارسیها شاهد است)، از عصری که نیازهای اولیه زندگی (آب و برق و گاز و یخچال و کولر) یک آرزو بود. تنها 45 شهر ایران آب لوله کشی داشت، 96 درصد روستاها برق نداشت، تنها 9 شهر گاز لوله کشی داشت. از عصری که 46 درصد مردم ایران زیر خط فقر زندگی میکردند، مترو و سیستم فاضلاب و موشک و زیردریایی و.. رویا بود! تا برسیم به عصری که همه 1100 شهر ایران و 34 هزار روستا آب دارند، همه شهرها و تمام روستاهای بالای 40 خانوار برق دارند. 95 درصد جمعیت ایران گاز دارند. و برای رفع فقر، از کمیته امداد تا بهزیستی و صدها خیریه ساختیم. 9. انقلاب کردیم برای حتی و بهداشت مان. از عصری که مردم ما درگیر شپش بودند، حتی همسر شاه را پشه سالک گزید، و برایمان از هند و بنگلادش و پاکستان پزشک و پرستار می آوردند. از عصری که سن امید به زندگیمان فقط 54 سال بود! تا برسیم به عصری که سن امید به زندگی مان به بالای 75 سال رسیده. و جزء 10 کشور دارای بهترین سیستم پزشکی هستیم. 10. انقلاب کردیم برای . تا از شر چنگال آهنین نجات یابیم. یک سازمان تروریستی وحشی که به اذعان شخص شاه 3000 زندانی سیاسی داشت. از حکومت وحشت شاهنشاهی که فالاچی، خبرنگار آمریکایی متعجبانه به شاه میگوید: «مردم ایران با شنیدن اسم شاه در خیابانها میکنند. میترسند کلمه ای بر زبان آورند.» 11. انقلاب کردیم برای اینکه باشیم، نه رعیت. برای نجات از 2500 سال شاهنشاهی که مردم در آمد و شد این شاه و آن شاه، هیچ کاره بودند تا حکومت در دست ما مردم باشد. برای اینکه شاه مان با کودتا و دستور اجنبی نیاید. برای اینکه از رئیس جمهور تا خبرگان از مجلس تا شورای شهر و شورای مدرسه کودکان مان، خودمان انتخاب کنیم. 12. انقلاب کردیم برای تشکیل حکومتی که ثمره 1400 سال صبر و خون دل خوردن و مسلمانان راستین است. تا به جرم مسلمان بودن و شیعه بودن کشته نشویم. انقلاب کردیم تا نام خدا و پیامبر و امیرمومنان را بر ماذنه ها بشنویم. تا طعم حکومت عدل و مرحمت را بچشیم. تا با در هر جای جهان بجنگیم و پناه مظلومان باشیم. تا کانون انسانیت و مهربانی و مبارزه با شیاطین بزرگ و کوچک باشیم. 🔶(متن برگرفته از کتاب "شایعات رایج فضای مجازی"، نوشته دکتر الهه خانی) •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
♥️..... ♥️ جان تولدت چنان مبارک بود که : فطرس ملک، نخستین دخیل «سفینه النجاة» ات شد ◻️اما افسوس که غصه قصه کربلا، پیش از تولدت به گوش مادرت زهرا رسیده بود. ◻️ پس خدا را در نسل تو قرار داد و داستان عاقبت بخیری انسان توسط او را در گوش مادرت زمزمه کرد، تا قلبش آرام بگیرد ◻️و شادی اش از تولد تو رنگ غم نگیرد. ◻️سلام بر تو در روزی که متولد شدی و در روزی که با ظهور فرزندت ، باز خواهی گشت
🔴 همیشه حقّ و باطل مثل (ع) و وجود دارد، و کار مردم هم با در کنار یزید یا در امام حسین(ع) است ✅ انسان باید هر روز موضع خود را مشخص کند که آیا اهل است و یا ؟
یعنی اینکه بدانی تا (ع) نیامده ، مسلم است 🌹 عشق یعنی یک رهبرشده
ایشان هم بود. اصغر و حسین ایشان از دفاع مقدس هستند که هنوز هم و هستند.💔 🍃🌷🍃 با شروع تحمیلی ،   به‌عنوان پس از طی دوران آموزش نظامی به جنگ اعزام شد که این ، قریب به #۴ سال به طول می‌انجامد. 🍃🌷🍃 برادر ایشان توفیق یافت تا در طول #۴ سال در مختلف ضمن یاری اسلام، دشمن متجاوز را به خاک سیاه بنشاند. سمت او تیپ بود و سرانجام در و پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۳ دجله به رسید. 🍃🌷🍃 پسر خانواده شان بود. در بیست و یکمین روز مرداد ۱۳۴۵ در تهران متولد شد وقتی به رفت، به زحمت سنش به ۱۵# سال می‌رسید. 🍃🌷🍃 مدتی در بود و بعد مدتی هم در ۲۷ محمد رسول الله (ص)🌷 و مدتی هم در ل ۱۰ (ع)🌷.با وجود سن کم، پا به پای ما برادران در بزرگ شرکت کرد. 🍃🌷🍃
ایشان بیش از ۲ به عنوان تعمیراتی تراکتور و ادوات کشاورزی با شعار ” همه با هم جهاد سازندگی ”  به صورت   و کرد. 🍃🌷🍃 در سن ۱۸ و در سال ۱۳۶۵# برای بار های حق علیه باطل در عملیاتی شد. 🍃🌷🍃 در این و خود در  عملیاتی شاهد   تن از و رزمان و روستایی های خود به نام های علی شمس آبادی و قدر آبادی بود. 🍃🌷🍃 ایشان در همانجا به صورت به بر علیه متجاوزان بعثی عراق پرداخت  و اینگونه جدیدی از    و دوباره اش به عنوان در سال ۱۳۶۵# شکل گرفت. 🍃🌷🍃 درسن  ۱۹ با دختر دایی اش وبا انجام مراسمی و ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 ایشان در ادامه خود با عنوان گردان عبد ا….🌷در م عملیاتی جنوب با و حصاری آشنا شد. 🍃🌷🍃
به روایت از مادر : تا آن روز به یاد ندارم که روزه‌هایم را خورده باشم، اما سال 1367#، دهه‌ی اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای را کرد. 😭😭 🍃🌷🍃 یعنی یه جورایی توی دلم آشوب شده بود. پام رو توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: می‌خواهم به دیدن بروم و اگر مرا به نبری، خودم می‌روم. 🍃🌷🍃 این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و  با هم به رفتیم تا را ببینم. به محل ملاقات که رسیدیم، بالای کوه‌ها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک ساعتی طول کشید. 🍃🌷🍃 ظهر بود که را کردم، ، و خیالم راحت شد که او در کنارم است.😭 🍃🌷🍃 می‌گفت: می‌گوید: تو که عینک می‌زنی و چشم‌هایت ضعیف است، معاف از ، پس برای چه اینجا آمده‌ای؟ اما من گفتم: اتفاقا من آمده‌ام که بروم مقدم تا با . چرا مرا اینجا نگه داشته‌اید؟😭 🍃🌷🍃 خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از آموزشی، روز بدهند که میام خانه. 🍃🌷🍃
این را که گفت کمی خیالم راحت شد و وقتی هم که ساعت ملاقات تمام شد، ساعت 4 هفدهم رمضان بود که رفت بالای کوه‌ها و ما هم برگشتیم قزوین. 🍃🌷🍃 ده روزی بود قزوین بودیم که را به از به "دوجیله عراق" اعزام کرده بودند که بر اثر ناشی از دشمن، در آنجا به رسیده بود.😭 🍃🌷🍃 روز فطر آن سال به رسید ولی او را در نگهداری کرده و پس از 3، مراسم انجام شد.😭 🍃🌷🍃 ، از به گفته بود: دوست دارم پس از آموزشی، به نقطه‌ای اعزام شوم و توسط شیمیایی دشمن شوم.😭😭 🍃🌷🍃 ،از میان هزار استان قزوین، است که و هفتم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۷#، با روز سعید فطر به رسید. 😭😭😭 🍃🌷🍃
شبای جمعه،گودال شلوغه ایشالا اینکه میگن،دروغه میگن رو سینش پرید مادرُ انگار ندید رو دامن فاطمه حسینشو سر برید امشب بگو یا 🔺بمن اشک بده برات گریه کنم🔺 ألسلامُ عَلَى ابْنِ خاتَمِ الاْنْبِیآءِ أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَیِّدِ الاْوْصِیآءِ أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَهَ الزَّهْرآءِ السلام عَلَى ابْنِ خَدیجَهَ الْکُبْرى  أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ زَمْـزَمَ وَ الصَّفا اَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَمَّلِ بِالدِّماءِ اَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوكِ الْخِباءِ ‏_گاهش_هتك  اَلسَّلامُ عَلى غَريبِ الْغُرَباءِ 🔸دارم از زبون امام زمان،روضه میخونما اَلسَّلامُ عَلى شَهيدِ الشُّهَداءِ اَلسَّلامُ عَلى قَتيلِ الْأَدْعِياءِ 🔹اَلسَّلامُ عَلى ساكِنِ كَرْبَلاءَ🔹 اَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَكَتْهُ مَلائِكَةُ السَّماءِ اَلسَّلامُ عَلَى الْجُيُوبِ الْمُضَرَّجاتِ اَلسَّلامُ عَلَى الشِّفاهِ الذَّابِلاتِ 🔸ای تشنه لب... ای تشنه لب🔸 اَلسَّلامُ عَلَى الْأَجْسادِ الْعارِياتِ 🔸ای بی کفن ... عریان بدن🔸 اَلسَّلامُ عَلَى الْأَعْضاءِ الْمُقَطَّعاتِ اَلسَّلامُ عَلَى الرُّؤُوسِ الْمُشالاتِ ❤️حسین حسین حسین❤️ همه حرفارو زدم تا به اینجا برسم اَلسَّلامُ عَلَى النِّسْوَةِ الْبارِزات 🔘از خیمه ها بیرون اومدن ☑️ابو حمزه دید امام سجاد داره گریه میکنه خیلی حالش منقلبه 🔅یه نگاه کرد گفت یابن رسول الله ♻️عموی شما،سیدالشهدارو کشتن، گفت بله مگه جد شما،علی رو با شمشیر نکشتن؟ فرمود بله ❇️گفت کشته شدن،،، شهادت عادت شما اهل بیتِ 🔰چرا انقده بی تابی میکنید بعد اینهمه سال؟ ❎فرمود ابوحمزه، کشته شدن شهادت برا ما اهل بیت،امر طبیعیه ❎اما هرگز شنیدید قبل واقعه عاشورا، زنی ازخونواده ما به اسارت رفته باشه؟؟؟ ✳️تا الان شنیدید جسارت کرده باشن؟؟ بخدا هرموقع به عمه هام و خواهرام نگاه میکنم،یاد فرار اونا تو بیابون میفتم ✳️از خیمه ای به خیمه دیگه فرار میکردن ❇️دشمن فریاد میزد،خیمه هارو آتیش بزنید 💢یه چندخط از حضرت زینب بخونم... حالا که کار به اینجا کشیده شده ♨️یا اباعبدالله...روضه،روضه غیرته روضه ناموسه ‼️روضه ای که امام زمان فرمود،خون گریه میکنم شهادت حق مائه 🔻همه اهل بیت،به شهادت میرسن اما اسارت حق ما نبود 🔺عمه جان مارو به اسارت بردن.. 💠ز روی نیزه،کن نظاره 💠که باغ عمرم،بی بهاره 💠تنها،شدم میان جمع نامحرم 💠نظر نما به حال من یک دم 💠ببین که قلب من شکسته این حرفو زینب داره میزنه 💠تنها،شدم میان جمع نامحرم 💠نظر نما به حال من یک دم 💠ببین که قلب من شکسته ... 💠بگو به عباس دلاور 💠پس از تو غارت گشته معجر 🔺🔺دشمن به ضرب تازیانه ها،هر شب ⚪️یه سوال از شما دارم... حرف به اینجا کشیده شد،بزار بگم ☑️به نظر شما وداع برا امام حسین سخت تر بود یا برا حضرت زینب؟؟ ☑️شاید بگی مصیبت برا اونیکه باقی میمونه درد و مصیبتو تحمل میکنه سخت تره 🔘با رفتن امام حسین،تازه مصیبتای زینب،شروع شد اما من از شما میپرسم ☑️اگه قراره شما برید،خواهرتون میون یه عده نامحرم یه عده نامحرم بی شرم و حیا... 🔘برا شما سخت تره یا برا خواهرت؟؟ ✔️امام حسین میدونه چخبره میدونه اینا چه نامردین... حیا ندارن فلذا اون لحظه آخر امام حسین حتی از تو گودال... از شهید امام حسین هم میترسیدن... افتاده،،، 🔘برا اینکه خاطرشون جمع بشه امام حسین،زندس یا نه،،، میدونن غیرت الله یکی دادزد گفت حالا وقتشه بریم سمت خیمه ها 🔘هرچی توان داشت هرچی انرژی داشت، تکیه زد به نیزه و رو زانوهاش نشست 🔘گفت آی نامردا، هنوز من زندم تا من زندم،به سمت خیمه ها نرید ☑️حالا میفهمی این روضه رو... 💠تنها،شدم میان جمع نامحرم 💠نظر نما به حال من یک دم 💠ببین که قلب من شکسته 💠دشمن،به ضرب تازیانه ها،هر شب 💠دهد تسلی به دل زینب ...
. تازِقلبم‌پرسیدم‌عشق‌چیست؟! ″اینچنین‌گفت‌و‌گریست'' لیلی‌ومجنون‌فقط‌افسانہ‌اند... عشق‌دردست‌حسین‌ابن‌علی‌است❤️ :
کارتان را برای نکـنید، برای خــدا کار کنید! تفاوتش همــین اندازه است که ممکن است (ع) در کربلا باشد و من درحال کسب عـلم برای رضای خــدا..! سید مرتضـی آوینـی🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ┄═❁❈🌺❈❁═┄ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ °•شهید حسین قجه‌ای•° تاریخ شهادت:۱۳۶۱/۰۲/۱۵ محل شهادت:عملیات بیت المقدس، جاده اهواز_خرمشهر _۱۴اردیبهشت سال ۶۱بود..در جریان عملیات الی بیت المقدس نیروهای گردان سلمان فارسی از بچه های لشکر ۲۷ محمد رسول الله تهران به فرماندهی حسین قجه‌ای پس از یک پیشروی جانانه به علت حجم بالای آتش عراقی ها روی جاده اهواز به خرمشهر زمین گیر شدند طوری که فرماندهان تصمیم گرفتند آنها یک قدم به عقب بیایند... حالا حسین و یارانش رسیده بودند به ایستگاه حسینیه روی جاده آسمانی اهواز به خرمشهر.... # ۱۵اردیبهشت ۶۱ قجه ای # مزار: زرین شهر اصفهان # کمیته خادمین شهدا سپاه شهرستان فیروزآباد ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ┄═❁❈🌺❈❁═┄ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای که در دست خودت رزق فراوان داری تا قیامت به لبم نام جان جاری من به مهر و کرم و لطف تو ایمان دارم اربعین داغ حرم بر دلمان نگذاری لبیک یاحسین»
باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد 📌خاطره‌ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان ، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی بود و آخرین اسیری که آزاد شد و مدتی بعد به فیض عظیم رسید!!! 🔸وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته‌ام را‌ مرور می‌کردم. 🔸سال‌ها در سلول‌های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت؛ قرآن کریم را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می‌دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. 🔸حسین می‌گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم‌صحبت می‌شدم! 🔸بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می‌خورد می‌خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد. دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت‌ها از این مسئله خوشحال بودم. 🔸این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲ روز یا ۱۲ ماه) در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم. حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم... شهید لشگری
به روایت از برادر : والفجر۸ بود که بر اثر شيميايي دشمن تعدادي از زير آوار ماندند اما بدون توجه به گازهاي شيميايي سريع به طرف بچه‌ها رفت. 🍃⚘🍃 من هم به دنبالش رفتم به سختي بسيجي‌ها را بيرون آورديم و به همین دلیل وقتي از محوطه خارج شديم حالت تهوع و سرگيجه شديدی به ما دست داد. 🍃⚘🍃 و چون صورت سوخته بود برای همین ما را به بيمارستان بوعلي تهران فرستادند. از چشم بيشتر از ديگر بدنش بود اما باز .😭 🍃⚘🍃 و در حاليکه نگرانش بودم و به او در برابر الهي مي‌خوردم با مشاهده ناراحتي من مرا به دعوت می کرد و می گفت: «اينها الهي هستند، از اين کنيد.😔 🍃⚘🍃 پزشک معالج براش ماه استراحت تجويز کرد ولي که توان ماندن در شهر را نداشت ماه بعد عازم شد. 🍃⚘🍃 به تمام اعضاي خانواده گفته بود که در رزمندگان را مي‌زنم و آنها که اين مطلب را باور کرده بودند از اينهمه او براي بازگشت و انجام اين کار مي‌کردند. 🍃⚘🍃
از کودکي دوست داشت بشه، برای همین يک روز بهش گفتم: « بسه، تو که مي‌گفتي مي‌خواهي پزشک يا دندانپزشک بشی، ‌ پس درست را بخوان، مي‌داني مردم مي‌گويند شما براي فرار از درس به مي‌رويد» گفت:« به ما نياز دارد، ‌ و ما در هجوم دشمن قرار گرفته وقت آن نيست که من فقط درس بخوانم انشا‌الله که تمام شد با خيال راحت درس مي‌خوانم. 🍃⚘🍃 وقتي سال چهارم رشته تجربي ثبت نام کرد خيلي خوشحال شدیم فکر کردیم ديگه به نمي‌رود اما دوباره به رفت و چندماه بعد درست در نيمه فروردين ماه به خانه بازگشت و پس از امتحانات نهايي خرداد و آزمون دانشگاه آماده نبرد شد. 🍃⚘🍃 وقتي کارنامه سازمان سنجش به دستمان رسيد دیدیم که تمام نمراتش بدون استثناء است و او با اين کار نشان داد که يک مي‌تواند در دو مبارزه کند. 🍃⚘🍃 در والفجر۸ به سختي مجروح شد دکتر گفت: «اگر با اين وضع به بازگردي مرگت حتميه» اما پاسخ داد: «من در اين نمي شوم من در عمليات ديگري به مي رسم.😭😭 🍃⚘🍃
به روایت از همرزم : باید کار محور را انجام می‌داد. هر شب باید مسیر چهار کیلومتری آب و باتلاق را برای شناسایی می‌رفت، وقتی برمی‌گشت، حتماً از با سیم‌های خاردار دشمن زخمی می‌شد. 🍃⚘🍃 شب بعد دوباره باید با این از داخل آب شور رد می‌شد😭. به همین دلیل درمان و پانسمان روی زخمش تأثیر نمی‌کرد، بلکه هر شب زخم دیشب، بازتر می‌شد.😭 🍃⚘🍃 مثل اینکه نمک رویشان می‌پاشیدی😭. قاسم خیلی رو دوست داشت همیشه می گفت که « عالی واقعاً عالی است». واقعاً کارش عالی بود.😭 🍃⚘🍃 دید در شب را باید با خودمان می‌بردیم و تا سینه‌مان را می‌پوشید، شنا كردن لازم نبود. دوربین را روی سرمان می‌گذاشتیم و داخل می‌رفتیم. خط دشمن با ما سه كیلومتر آبی فاصله داشت. در این شب ما باید شب یک مسیر را برای و اطلاعات انتخاب و وضعیت دشمن را بررسی می‌كردیم كه كدام نقطه از خط عراق، از نظر ، و و آمد نفرات ضعیف‌تر و برای است.
صبح همان روز هم باید اطلاعات جمع‌آوری شده را به سلیمانی گزارش می‌كرد. شب‌ها را این‌گونه می‌گذراندیم و روز را هم باید به نوبت دیده‌بانی می‌دادیم 🍃⚘🍃 با توجه به همین گزارشات، سلیمانی نقطه و ساعت آغاز را تعیین می کرد ، عملیات و نقطه رهایی مشخص شد، بچه‌های اطلاعات جلو و حدود 400 نفر غواص هم پشت سرشان حركت كردند و رفتند. 🍃⚘🍃 چند عدد چراغ گردان كه به آن‌ها چراغ آمبولانسی هم می‌گفتند داخل یک گونی به گردنم آویخته بودم و با خودم می‌بردم و قرار بود هر جا كه موانع برداشته و معبری باز می‌شد من یكی از آن‌ها را كه داخل پلاستیک پرس شده بود را آن‌جا روشن كنم تا قایق‌های بعدی كه نیروهای جدید را می‌آورند، مسیرشان را بر این اساس مشخص كنند. دشمن حدود 100 متر جلوتر از نیروهایش را با خاردار، موانع سختی درست كرده بود. پشت این هم حد فاصل هر 300 یا 400 متر ساخته و روی آن را چهارلول نصب كرده بودند تا بتوانند روی آب را كاملاً پوشش بدهند و امنیت روی آب را برای خودشان برقرار كنند.
حدود 150 متری با این و خاردارها فاصله داشتیم كه سمت چپ ما محور عاشورا لو رفت. چهار لولی كه روی سكوی روبروی ما بود تمام توجهش به عاشورا جلب شد و چرخید و مرتب به همان سمت می‌كرد. ما هم از فرصت به دست آمده استفاده كردیم و خودمان را كشیدیم به سمت راست تا به خاردار برسانیم. هنوز 30 متری فاصله داشتیم كه عراقی‌ها متوجه حضور ما شدند، آتش را به سمت ما گرفتند. همه هیجان زده داخل آب می‌دویدیم تا به برسیم و عبور كنیم. هنوز بچه‌های فرصت كردن را پیدا نكرده بودند كه خودش را روی انداخت و فریاد می‌زد از روی من شوید😭 🍃⚘🍃 مگر كسی می‌توانست به خودش این اجازه را بدهد و نفری باشد كه از روی رد شود. 😭 را همه دوستش داشتند و خیلی برایمان عزیز بود.😭 🍃⚘🍃
اما همچنان فریاد می‌زد: «زود باشید! عجله كنید! رد شید! معطل نشید! از روی كمرم بپرید! بپرید و خودتان را به خشكی برسانید وگرنه همه تلف می‌شویم." 🍃⚘🍃 گردان، صدایش را بلند كرد و گفت:‌ «! خجالت بكش! كی می‌تونه پا روی تو بذاره و بگذره. مگه كار راحتی است.»😭 🍃⚘🍃 ولی همچنان می‌كرد كه معطل نشوید. صبح روز بعد، بی جان را در حالی كه خاردار را در داشت و دشمن نازنینش را شكافته بود، در همان پیدا كردیم و به برگرداندیم.😭 🍃⚘🍃 سرانجام حسینعلی عالی هم در سال در کربلای پنج به آرزویش که همانا در راه♡ بود رسید. 🍃⚘🍃 #شهید ایشان روستای جهانگیر، شهر زابل 🍃⚘🍃
ایشان بیش از ۲ به عنوان تعمیراتی تراکتور و ادوات کشاورزی با شعار ” همه با هم جهاد سازندگی ”  به صورت   و کرد. 🍃🌷🍃 در سن ۱۸ و در سال ۱۳۶۵# برای بار های حق علیه باطل در عملیاتی شد. 🍃🌷🍃 در این و خود در  عملیاتی شاهد   تن از و رزمان و روستایی های خود به نام های علی شمس آبادی و قدر آبادی بود. 🍃🌷🍃 ایشان در همانجا به صورت به بر علیه متجاوزان بعثی عراق پرداخت  و اینگونه جدیدی از    و دوباره اش به عنوان در سال ۱۳۶۵# شکل گرفت. 🍃🌷🍃 درسن  ۱۹ با دختر دایی اش وبا انجام مراسمی و ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 ایشان در ادامه خود با عنوان گردان عبد ا….🌷در م عملیاتی جنوب با و حصاری آشنا شد. 🍃🌷🍃
به روایت از برادر آقا ، رزمنده ومداح بیت(ع)⚘: وقتی اذان می گفت خیلی از بچه های رزمنده، تحت تاًثیر حزن صداش قرار می گرفتند و گاه در گوشه ای کز کرده و از عمق جان گریه می کردند. 🍃⚘🍃 قبل از اینکه ها باشد به عنوان در های رزمی به وظیفه مشغول بود و در کنار آن هم می کرد. 🍃⚘🍃 خیلی بود، اصلاً اتفاق نمی افتاد که از من، که برادر بزرگش بودم، یک قدم جلوتر راه بره، با آنکه تفاوت سنی ما چند سال بیشتر نبود در که بود هیچ کس ندید او از اش یک قدم جلوتر راه بره. 🍃⚘🍃 تنها در یک مورد دیدم که از گروهان پیشتر قدم برمی دارد؛ بعدها فهمیدم گفته: دیدم خاکریز کوتاهه، خواستم خود را در مقابلش سپری قرار دهم تا او بماند و بیشتر کند! 🍃⚘🍃
در دورانی که در ، می گفت و می کرد، بسیاری از جوانان علاقه مند به شیوه ی او می کردند. 🍃⚘🍃 آخرین بار که می خواست اعزام بشه ،با همه، برخوردهایی متفاوت داشت. به هر جا که می رفت می گفت این آخرین مرخصی منه 😭خلاصه به هر ترتیبی خداحافظی می کرد. 🍃⚘🍃 گفت: روز دیگر ان شاء الله جنازه ام خواهد بود و در حرم آقای عاصی خواهد کرد. به هرصورتی بود راهی منطقه شد. و من هنوز مات حرفهای او بودم که نکند ...😔 🍃⚘🍃 چند روز گذشت و همان طور که منتظر بودم خبر رسید، قرار شد پیکرش با قطار بیاید، تا آن روز ده روز از اعزامش می گذشت و قرار بود پیکر و یک عزیز دیگر، با تعدادی ازحجاج جمعه خونین سال 66 با هم تشییع بشه. 🍃⚘🍃 ناگهان خبر رسید که برای اولین بار پیکر اشتباه به تهران برده و تا باز گردانده شود دو روز طول می کشد! بنا براین تشییع حج را هم عقب انداختند، تا با هم تشییع شوند و همین باعث شد آن دوازده روزی که وعده داده بود تحقق یابد. 🍃⚘🍃
تشییع جنازه برپا شد حضرت معصومه⚘ مملو از جمعیت بود. مداحان دیگری قرار بود مداحی کنند اما هر کدام به دلیلی موفق به حضور نشدند بطور اتفاقی آقای عاصی را در خیابان دیدیم و قرار شد در برنامه مراسم، مداحی داشته باشند و این شد که آنچه با چشم دل، مدتها قبل دیده بود ما با چشم سر، شاهد شدیم و دیدیم.😭 🍃⚘🍃 نامه ای داره که پیش از رفتن به نوشته است و این وصیت نامه را هم با صدای خودش ضبط کرده، مطالعه این وصیت نامه می تواند به طور کامل شخصیت شو نشان بده 🍃⚘🍃 پس از ،وصیت شو به محضر مرحوم آیت الله مشکینی (ره)بردیم و این عالم ربانی در این باره فرمودند: «چیزی که من نتوانستم در این همه سال عبادت و ریاضت به آن برسم این #۱۶ ساله به آن رسیده است» 🍃⚘🍃