eitaa logo
اشعار اهل‌بیت علیهم‌السلام
205 دنبال‌کننده
11 عکس
2 ویدیو
0 فایل
ا ﷽ ا اگر شعر خوبی روزیتون شد و ازش خوشتون اومد به این شناسه بفرستید: @abes80
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها شمع هر جا كه انجمن دارد پر پروانه سوختن دارد بخدا نيست خارجى پدرم دين به قلب پدر وطن دارد گرچه در كربلاست پيكر او دست اغيار پيرهن دارد چوب تأديب خوب مى‏داند كه چه بوسيدنى دهن دارد سوى اغيار، ليكن انظر گرفت بهر احباب بانگ «لن» دارد معجرى هست بر سرم امروز پدر من اگر كفن دارد نيمه باز است كام خونى او به گمانم پدر سخن دارد گر بيايى ز جان بپردازم ديدنت هر قدر ثمن دارد «لن ترانى» مگو كه از هوسم «اَرِنى» مى‏رسد ز هر نفسم غير احياء نمى‏كنم امشب جز «خدايا» نمى‏كنم امشب منكه دل كنده‏ام ز عقبى دوش ميل دنيا نمى‏كنم امشب قرب دختر به بوسه پدر است جز تمنا نمى‏كنم امشب من زبونى نمى‏كشم از چرخ من مدارا نمى‏كنم امشب بايد امشب كنار من باشى بى تو «فردا» نمى‏كنم امشب چند بوسه به من بدهكارى صبر از آنها نمى‏كنم امشب نوبتى هم بود زمان من است پس تماشا نمى‏كنم امشب ناز طفل مريض بيشتر است بى تو «لالا» نمى‏كنم امشب خواب، بى بوسه پدر تا كى؟ دور از خانه، در بدر تا كى؟ اللَّه اللَّه عجب سحر دارم سحرى در بر پدر دارم آنچه ديشب به طشت زر ديدم حاليا در طبق به بر دارم دست افكنده‏ام به گردن او عمه جان عمه جان پدر دارم ليك چشمى نمانده بنگرمش ليك دستى نمانده بر دارم آمده همرهش مرا ببرد بخدايش قسم خبر دارم تو مپندار اى پدر كه كنون سُرمه بر ديدگان‏تر دارم لخته خون گرفته چشم مرا لخته خونى كه از سفر دارم گره در موى من چو ابروى‏توست تو ز سنگ و من از شرر دارم تا نريزم به سيلى از لب خون لب نمى‏گيرم از لب تو كنون @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه یاسین و الرحمان بخوان پیغمبرانه قرآن بخوان تا خون سرخت پا بگیرد همچون درخت روشنی در هر کرانه باید بلرزانی وجود کوفیان را قرآن بخوان با آن شکوه حیدرانه خورشید زینب، شام را هم زیر و رو کن قرآن بخوان با لهجه ای روشنگرانه کوثر بخوان تا رود رود این جا ببارم در حسرت پلک کبودت خواهرانه قرآن بخوان شاید که این چشمان هرزه خیره نگردد سوی ما خیره سرانه اما چه تکریمی شد از لب های قاری تشت طلا و بوسه های خیزرانه گل داده از اعجاز لب های تو امشب این چوب خشک اما چرا نیلوفرانه در حسرت لب های خشکت آب می‌شد ریحانه ات با التماسی دخترانه آن شب که می‌ بوسید چشمت را سه ساله خم شد ز داغت نیزه هم ناباورانه از داغ تو قلب تنور آتش گرفته تا صبح با غم ناله هایی مادرانه @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها بهار و یاس خزانی به هم نمی‌آیند عصای دست و جوانی به هم نمی‌آیند تمام دلخوشی من بگو که تابوت و… …قدی که گشته کمانی به هم نمی‌آیند کنار بستر تو اشک و التماس از من تو و عذار نهانی به هم نمی‌آیند شفا ز پینه‌ی دست تو آبرو دارد مگو، مگو نتوانی به هم نمی‌آیند مرا که خانه نشینم مخواه از این پس به خاک تیره نشانی به هم نمی‌آیند امید و آرزوی چار کودک معصوم عزا و فاتحه خوانی به هم نمی‌آیند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه ای از سفر رسیده که مهمان دختری اول بگو مرا کی ازاین شهر می بری؟ مثل کبوتری که به او سنگ می زنند از ضرب تازیانه ندارم دگر پری جای تعجب است که من زنده مانده ام هرکس که دیده گفته عجب طفل لاغری از قول من بگو به عمو بعد مردنم باید برای غسل من آبی بیاوری موی سفید و قد کمان و رخ کبود حالا مرا ببین و بگو شکل مادری خود را برای مقدمت آماده کرده ام چه گوشواره ای چه لباسی چه معجری هفده سوار دور و برت دیده ام به نی اما تو بین آن همه زخمی ترین سری لب های چاک خورده تو حرف می زند تقصیر چوب بوده چنین سرخ و پرپری قدری از این محاسن خاکستری بگو غیر از تنور نیست مگر جای بهتری مانند رگ رگ تو دلم ریش ریش شد جانم فدای تو، چه گلویی چه حنجری @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در یقین استاد گشتم تا گمان آموختم سود ها کردم در اینجا تا زیان آموختم سرخ در می آیم از دست مزارم روز حشر این کرامت را ز طرز زعفران آموختم زعفران از طوس می روید نه از طور کلیم باختر را من ز راه خاوران آموختم ای به خاک سرخ طوست هرزه رو سرخ و سپید این لُغُز را من ز شرم آهوان آموختم رنگمان کرده است دوران، باز امّا طوسی ام پای بر جا ماندنم را از مکان آموختم پنجره پولاد تو رو سوی دریا باز شد تا از آن پرچم دو موجی بادبان آموختم شُرشُر اشک است چشم شیخ و شاب شاد را کعبه را خواندم دو پلک ناودان آموختم صد چمن در سجده روئیدم در این صحن عتیق نو به نو توحید دیدم جان به جان آموختم باده نوشیدم ز سقّاخانه ی تو جای آب از چراغ صحن تو رنگین کمان آموختم زائرانت را چو دیدم شوکتت آمد به چشم دولت خُم را ز فهم استکان آموختم هر قدر می گفت خادم گریه را آرام کن من به راه خویش رفتم همچنان آموختم عشق تعلیمی به اول مرتبت آوارگی است من تو را بی خانمان بی خانمان آموختم جز رضا چیزی نمی شاید نمی شاید به تو من چنین تسلیم را بی ترجمان آموختم هرچه من آموختم از این رواق تو، به تو در صف آئینه کاری بی زبان آموختم می توان در صحن کهنه رو به سویت سجده کرد نکته های نو به نو از بتگران آموختم زیر ایوان طلا جفتی معلّم خفته اند از کبوتر های مشهد آشیان آموختم همچو رنگ از خود جهیدم در صحاری وجود از رم آهوی وحشی صد جهان آموختم خواندمت صد بار و در هر بار بارم داده ای من اجابت را ز کوه مهربان آموختم دعبلم، دوشم بدان خلعت امیدی بسته است خواستن از دوست را از شاعران آموختم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه عاشقانت میفروشند عیش را، غم میخرند دل به پاى روضه میریزند ماتم میخرند باز هم شیر حلال مادران تاثیر کرد بچه ها دارند از بازار پرچم میخرند مثل خار و خس در این سیل به راه افتاده ایم باز درهم آمدیم و باز درهم میخرند ماه ها در یک طرف ماه محرم یک طرف بیشتر از ماه ها ماه محرم میخرند اشک ما اینجا فقط این قدر قیمت یافته ورنه جاى دیگرى عرضه کنى کم میخرند تا تو را داریم ما، داراترین عالمیم بچه هاى ما در این خانه حاتم میخرند این طرف گریان شدیم و آن طرف آباد شد اشک کالایى ست که در هر دو عالم میخرند گریه بر مظلوم تکویناً تقرب آور است در حسینیه مرا، حتى نخواهم، میخرند مطمئنا روضه اى یا گریه اى در کار هست هر کجا عصیانى از فرزند آدم میخرند عده اى دم میدهند و عده اى دم میزنند پنج تن هم این وسط دارند از دم میخرند گریه کن زهراست، ما تنها سیاهى لشگریم باز با این حال شکل گریه را هم میخرند اولین گریه کن مسلم رسول الله بود گریه بر دندان مسلم را مسلّم میخرند @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه تا مرا در گناه دید حسین زودتر از همه دوید حسین باید از او فقط شنید خدا باید از ما فقط شنید حسین گل مردم به ما چه مربوط است گل ما را که آفرید حسین در ازای دو قطره خون گلوش از خدا خلق را خرید حسین حج نرفتیم، کربلا رفتیم کعبه را سمت ما کشید حسین کعبه هم در طواف میگوید لک لبیک یا شهید، حسین آنقدر داد زد ته گودال تا به داد همه رسید حسین نیزه ها هر کدام طعمی داشت همه را یک به یک چشید حسین از زرنگی نیزه دار نبود بخدا نیزه را ندید حسین @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه وقتی در این طریق دویدن به من رسید بینِ همه تو را طلبیدن به من رسید از راه هر زمان که رسیدی به من برس حالا که قرعه ی نرسیدن به من رسید این اشک های ریخته ارزان تمام نشد پروانه سوخت تا که چکیدن به من رسید در عشق سرزنش به زلیخا مقام داشت خیلی از این کنایه شنیدن به من رسید تسبیحِ تو اگر چه به خوبان رسیده است شب تا به صبح زوزه کشیدن به من رسید وقتی بنا نداشتم از خویش بگذرم این جانماز آب کشیدن به من رسید من بی کلاف بر سرِ بازارت آمدم لطفت زیاد بود و خریدن به من رسید تو از ازل بگیر بیا تا زمانِ ما عشقت قدیمی است جدیداً به من رسید می بینی ام هنوز، نمی بینمت هنوز دیدن به تو رسید و ندیدن به من رسید @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه در اصل هجران تشنگی و وصل باران است حسی که من دارم همان حس بیابان است نزدیکی و دوری ملاک وصل و هجران نیست راضی ست او وصل است، ناراضی ست هجران است بازار ما گرم است از سنگ سر کوچه دیوانه محتاج اذیتهای طفلان است پروانه گر چه سوخته اما پشیمان نیست روزی پشیمان میشود هر که پشیمان است گاهی به جای حرف باید گریه را آورد بهتر به حاجت میرسد طفلی که گریان است فردا گریبان گناهش را نمیگیرند هر که سر هجران تو پاره گریبان است با قصد قربت آمدیم و قرب مان دادید مهمان تو انگار نه انگار مهمان است قصر است زندانی که یوسف را بغل کرده قصری که یوسف را به زندان برده زندان است باید برای تو که منت بر سرم داری این آبرو را داد، جان دادن که آسان است مردم که میخندند ما یک گوشه می گرییم آدم که عاشق میشود حالش پریشان است تکلیف این دل را که آواره است روشن کن دل که بلاتکلیف شد آنقدر حیران است تنبیه کردم این لبی را که نبوسیدت بنگر که از حسرت چگونه زیر دندان است سینه زنان مویه کنان دامن کشان آمد زینب گلش را دید اما دید عریان است بر روی کشته لااقل چیزی میاندازند گیرم که این افتاده اصلا نامسلمان است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه به یمن مِهر تو شد از سراب، آب درست بدون مِهر تو از آب شد سراب درست نگاه کردن تو خلقت است تکویناً نگاه کردی و شد ماه، آفتاب درست خدا به طرح تو پرداخت، شد امام درست خدا به شرح تو پرداخت، شد کتاب درست اگر قبول کنی من تراب نعلینم مرا برای تو کرده ابوتراب درست یکی برای حسین و یکی برای حسن از این دو قطره فقط می‌شود شراب درست بتول در عوض پیرهن برای حسین برای صورت تو می‌کند نقاب درست بقیع مظهر آبادی است پس عرش است بهشت نیز شده از همین خراب، درست «عتاب یار پری چهره» را کشیدم من اگر چه هم نشود کار با عتاب درست @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها بی سحر آدم از تو بی خبر است که خبرهای تازه در سحر است آسمان هم بدون تو قفس است سقفش اما کمی بلندتر است دل عارف اواخر عمرش اگر عاشق نشد همه ش ضرر است خرج این آستان اگر نشود آبروی زیاد دردسر است من بلد نیستم که در نزنم در زدن کار طفل پشت در است پربگیرم چه فایده دارد؟! مثل پروانه سوختن هنر است اینکه میریزمش به دامن تو اشک من نیست پاره جگر است گاه در کاظمین، گاه نجف دل عاشق همیشه دربدر است خاک گورش کنید خاک مرا گر نباشد ابوتراب پرست چشم عشاق چون دهانه مشک از فراق کسی همیشه تر است خواب راحت نکرده ام یک شب شاهد کوچه گردی ام قمر است خوش به احوال کشتگان فراق اجر هجر از وصال بیشتر است آه یعقوب را خلیل نداشت هجر از ذبح سینه سوزتر است مثل پروانه در طواف تو شد هر که فهمید کعبه از حجر است آنکه با نان خشک میسازد چه نیازش به لطف سیم و زر است آه، اصلا بهم نمیایند سینه وقتی کنار میخ در است در خانه اگر که گیر کند باز یا بسته، هردو دردسر است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه آفریدند تو را تا که مسیحا باشی عزت و عاطفه را مظهر و معنا باشی آفریدند تو را نام نهادند حسین تا که جانسوزترین واژه دنیا باشی آفریدند تو را محض سرافرازی عشق تا که دلدار جگر گوشه لیلا باشی در کرم اهل کرم پیش تو کم آوردند دیگران قطره ناچیز و تو دریا باشی تو قتیل العبراتی عجبی نیست اگر کشته چشم تر زینب کبری باشی بر سر نیزه سرت رفت و تلالو کردی مثل خورشیدی و زیباست که بالا باشی خیزران خورده ترین قاری قرآن خدا طشت زر دیده ترین حضرت یحیی باشی @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها همان خالق که بر سر، سایه ی رحمت نگه دارد مرا از منجلاب سخت معصیت نگه دارد زمانی با عطای خود، زمانی با عقاب خود کنار خود گدایش را، به هر صورت نگه دارد به عزت می رسد هر کس که در این ماه، با تقوا به دور از معصیت باشد، کمی حرمت نگه دارد به ذکر حق، زبانش می شود گویا زمان مرگ اگر بنده، زبان از تهمت و غیبت نگه دارد اگرچه عبد نافرمان، فقط سربار ارباب است امیرالمؤمنین ما را چه بی منت نگه دارد دعای فاطمه تا هست دیگر غصه ی نان چیست خودش در سفره ی سینه زنان برکت نگه دارد زمانه، دوره ی سختی است اما از مصیبت ها مرا این روضه رفتن ها، در امنیت نگه دارد کسی که کربلا را دیده و دلتنگ ارباب است چگونه دست از دلتنگی و حسرت نگه دارد همیشه یاد دوری از حسین و کربلا، نوکر برای سجده، در سجاده اش تربت نگه دارد عزا و داغ سنگین رقیه، تا دم مرگم میان سینه ام رنگ غم و غربت نگه دارد چه داغ اعظمی دیده مگر این دختر کوچک که دستش را روی پهلو به صد زحمت نگه دارد به سختی رو گرفته با حجابِ آستین هایش نمی شد چادرش را لحظه ی غارت نگه دارد چه تلخ است اینکه بعد از مدتی شیرین زبان بودن زبانِ بچه را از گفت و گو لکنت نگه دارد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه روی حسین، مهر دل‌آرای زینب است مـوی حسین، لیلۀ اسـرای زینب است زیباتریــن مطـاع بــه بـازار روز حشر در نـزد اهـل‌بیت، تـولای زینب است دارالزیــاره و حــرم قـدس کبریاست هر سینه‌ای که طور تجلای زینب است هر لحظه‌ای که بگذرد از گردش زمان در چشم ما قیامت کبرای زینب است فریـاد خــون پـاک شهیـدان کـربلا تا روز حشر، خطبۀ غرای زینب است مکتب نرفتــه عالمــۀ عالــم وجـود ایثار و صبر، درس الفبای زینب است دوزخ تنـم بسـوزد اگـر غیـر از ایـن بوَد نـقش بهشت، جای کف پای زینب است مگـذار تـا بـه خاک فتـد اشـک دیده‌ات این اشک نیست، گوهر دریای زینب است نامـی کـه مـی‌برد همـه‌جا دل ز پنج‌تن بـاور کنیـد، نــام دل‌آرای زینـب است در روز حشــر، آینــۀ نـــور مــی‌شود پرونده‌ای که پای وی امضای زینب است گـر در خرابــه خُفـت، نکاهـد مقـام او چون سینۀرسولِ خدا جای زینب است جبـرانِ جـای خــالی، زهرا کنـد علی او را نظاره تا که به سیمای زینب است بگشـوده دست، بهـر قنـوت نمـاز شب نام حسین بـر روی لب‌های زینب است خــون حسیــن یافــت بقـا از خطابـه‌اش دیــن سرفــرازِ همـت والای زینـب است سیــل بــلا جمیــل بــوَد در نگــاه او دریای خون، بهشت تماشای زینب است شب‌های بی‌حسین که ذکرش بوَد حسین شب‌هـای قـدر و لیلۀ احیـای زینب است رأس حسین: طــور تجـلا بـه نــوک نی بــازار کوفـه: سینـۀ سینـای زینب است افتاده‌انــد زنـگ شترهــا هــم از صـدا ایــن معجــز اشاره و ایمای زینب است بالله بقــا دهنــدۀ قـرآن و اهــل‌بیت خون حسین و منطقِ گویای زینب است یک بوسه مثـل بوسۀ پرمهـر فاطمه بــر حنجــر بریـده، تمنـای زینب است چــون جــای تازیانــه بــر انــدام مــادرش آثــار کعــب نیــزه بــه اعضـای زینب است وقتــی کنــار طشـت طــلا ایستــاده است چشـم حسیـن بــر قــد و بالای زینب است دشنام و خنده و کف و خاشاک و خاک و سنگ در شــام و کوفــه بهــر تســلای زینب است «میثـم» بــرای دخــت علــی اشک چشم تو دُرّی گــران بــوَد کــه ز دریـای زینب است @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها هستی اش را داد تا محفوظ باشد معجرش مثل کوهی ماند پای اعتقاد و باورش وقت بیرون رفتن از خانه، حسین و مجتبی با یل ام البنین بودند در دور و برش مریم و آسیه را دیدم که می آموختند با چه شوقی درس عفت را به پای منبرش دختر نور است این بانو و بی شک آفتاب می شود مانند شمعی بی رمق در محضرش اسم او ذکر شب و روز همه آیینه هاست عصمت الله است این آیینه نام دیگرش حضرت زهرای اطهر مظهر حجب و حیاست ارث برده این عقیله حجب را از مادرش حضرت زهرای اطهر آنکه پیش کور هم چادرش را برنخواهد داشت از روی سرش هر کسی در این جهان از عفتش دم می زند یا به زهرا اقتدا کرده ست یا بر دخترش @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها ندیده عالم امکان چنین مرد آفرین بانو به این شوکت ندیدم غیر زهرا پیش از این بانو به عالم دختر شیر خدا در شام ثابت کرد که دارد ذوالفقاری در کلام آتشین بانو ز بانگ «اسکتوا» در کوچه های کوفه فهمیدم که دارد یک ید الله دگر در آستین بانو برای مدح او این بس که هر دفعه صدا می زد درون خانه او را حضرت ام البنین، بانو به این شأنی که از این شیر زن دیدم یقین دارم که او می شد اگر می شد امیرالمونین بانو نمی فهمم اگر این زن مقامش فوق عصمت نیست چرا معصوم امید دعا دارد از این بانو چنان درّی که در بین رکابش ناب می ماند مقام و رتبه ی او را فقط عباس می داند @poem_ahl
چه بهتر است ببخشم به لطف و احسانم چگونه جسم ضعیف تو را بسوزانم اگر تو خالق خود را خدا نمیدانی منم خدا و تو را عبد خویش میدانم شرار قهر مرا آب بحر کافی نیست مگر ز اشک تو آبی بر آن بیفشانم تو غافلی و مرا لحظه ای نمیخوانی بیا منم که تو را سوی خویش میخوانم هزار بار شدم از تو خشمگین اما تو کیستی که ز تو انتقام بستانم به عزتم قسم ار سوی من بیایی باز تو را ز لطف در آغوش خویش بنشانم ز بس که اشک تو را دوست دارم از رحمت بلا دهم که تو را لحظه ای بگریانم هزار بار گنه کرده ای بیا یک بار بگو اِلهِ من العفو من پشیمانم ز سالها گنهت بگذرم به یک العفو ببخشم و به تو ثابت کنم که رحمانم @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها از سیه بختیم، حُسن عاقبت بیرون بکِش دست من را هم بگیر از معصیت بیرون بکِش آمدم تا که مرا هم واله و حیران کنی آخرش هم تو خودت باید مرا درمان کنی از گرفتاری و دردم باخبر باشی خوشم از رگ گردن به من نزدیکتر باشی خوشم آنکه عصیان کرده جای گریه خندیده منم! آنکه از غفلت صدای مرگ نشنیده منم! آنکه پای بندهء رسوای خود مانده تویی آنکه در این نیمه شب اسم مرا خوانده تویی دست و پا گیرم، کمک کن، دست من را ول نکن آبرو ریزم ولی من را بخر، دل دل نکن هر زمان که از گناهانم گریزان می شوم دست بر دامان سلطان خراسان می شوم گرچه من بیچاره ام، بدتر که باشم بهتر است کهف بیمار نجف، ایوان طلای حیدر است خوش بحال مرتضی کهف امانش فاطمه است گرچه صدها درد دارد، هم زبانش فاطمه است مرتضی این آخری ها سر به زانو می گرفت چونکه زهرا بین بستر از علی رو می گرفت عکس اگر آتش گرفته، قاب میخواهد چکار مادر پهلو شکسته، خواب میخواهد چکار آرزوی مرگ او خون بر دل محراب کرد ذره ذره درد بازو پیکرش را آب کرد @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه میشود لطف خدا عائدِ مهمان خدا سفره را پهن کنید آمده مهمان خدا جمع کن دست تهی، کوه طلا از روی خاک چون که یک دست شدند این همه آلوده و پاک باز تحویل گرفتند مرا مثل قدیم راه دادند مرا در نزده پیش کریم دوری از خانه او آتش جانم شده بود یازده ماه نبودم نگرانم شده بود قیمتی تر شده عبدی که خریدار نداشت به گنهکاری من هیچکسی کار نداشت دو بهار آمد و غم از دل من کاسته شد گل اگر بود به این سبزه هم آراسته شد هر چه را شر شده خَیرالعملش کرده علی اول سال گدا را بغلش کرده علی دیده بوسی پدر عیدی فرزند بد است برکت سال جدیدم دم حیدر مدد است رطب سفره ام از نخل غم پنج تن است دم افطار لب تشنه ذکر حسن است بعد هر ذکر حسن ذکر تو زیباست حسین گریه ی اول سالِ همه ی ماست حسین السلام ای سر صد چاکِ مصیبت دیده ای که بر گریه تو شمر و سنان خندیده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها وصل بر خوبان رسید آه و گرفتاری به ما میرسید ای کاش گاهی وقت دیداری به ما مال بد را بیخ ریش صاحبش انداختند کی میاندازد نگاهش را خریداری به ما دلبری این گداها دلشکستن بوده است تا بیوفتد نیمه ی شب راه دلداری به ما عیب چشم پر خطا را اشک ما پوشانده است چون گنهکاریم می آید فقط زاری به ما هر طرف رفتیم اما مجلست کم آمدیم خب کم آوردیم آقا جان بده یاری به ما سفره را انداختی ما زیر و رویش کرده ایم یوسف زهرا نداری پس چرا کاری به ما ای که خون چشمت از پرونده سنگین ماست بی وفا هستیم اما تو وفاداری به ما آبروی رفته ما را بده دست علی از نجف مولا توجه کرده مقداری به ما هر غروبی یاد آن ارباب عطشان کرده ایم زهر شد از غربتش انگار افطاری به ما آخرش با نوکری و خاک بوسی درش میرساند دختر او تاج درباری به ما آن سه ساله درد پهلو را تحمل کرد و گفت کِی رسانده چکمه های زجر آزاری به ما این سحر مویی ندارم که ببافم پیش تو خورده چنگ مردمان کوچه بازاری به ما من سه ساله هستم اما چون زن صد ساله ام طعنه های بد زدند این بار بسیاری به ما @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه دست بگذار به قلب نگرانم بابا تا که آرام شود روح و روانم بابا چند وقت است صدایم نزدی دختر من چند وقت است نگفتم به تو «جانم بابا» نه تو هستی نه عمو و نه علی اکبر هست پس برای چه کسی شعر بخوانم بابا بسکه در راه دویدم بخدا خسته شدم بغلم کن روی پایت بنشانم بابا حرف های بدی امروز به من گفت یزید وای بند آمده از شرم زبانم بابا زجر ملعون به روی جای لبت سیلی زد چند شب تلخ شده طعم دهانم بابا گیسویم سوخته است و کف پام آبله زد بازویم نیز شکسته به گمانم بابا سینه‌ات هستی من بود و خرابش کردند چه کسی پای نهاده به جهانم بابا؟ حرمله تیر به تو زد؟ بخدا میکُشمش آخرین تیر تو شد قد کمانم بابا جان من بند به موهای پریشان تو بود گیسویت سوخت چرا زنده بمانم بابا؟ @poem_ahl
سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیها سلام‌الله‌علیه فاطمه در آتش ظلمی نمایان سوخته مرتضی از دیدن این داغ سوزان سوخته آمدند آتش زدند اهل جهنم بر بهشت قدسیان را با خبر سازید رضوان سوخته کوچه‌های شهر از عطر گلاب آکنده است اشک می‌ریزند گل‌ها چون گلستان سوخته ناله‌ی جانسوز زهرا شهر را آتش زده آنچنان سوزانده حتی بیت الاحزان سوخته این طرف دست امیر مومنان را بسته‌اند آن طرف در شعله‌های فتنه ایمان سوخته سوره‌ی کوثر میان شعله‌ها افتاده است ای مسلمانان به پا خیزید قرآن سوخته لااقل از منظر انسانیت کاری کنید پیش چشمان شما مردم، یک انسان سوخته آتش از یک سمت و داغ محسن از سوی دگر با چنین وضعیتی زهرا دو چندان سوخته ظلم در حق پیمبر بیش از این ممکن نبود پاره جان نبی تا حد امکان سوخته فاطمه در کربلا هم سوخت آنجایی که دید در میان خیمه ها طفلی هراسان سوخته گرگ‌ها سالار زینب را به نحوی کشته‌اند قلب حیوانات وحشی بیابان سوخته زیر نور آفتاب داغ دشت کربلا پیکر صدپاره شاه شهیدان سوخته ظاهراً شام غریبان آب نوشیده رباب پس عروس فاطمه شام غریبان سوخته @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه باز هم توبه‌کنان پشت درت آمده‌ام شب به امّید عطای سحرت آمده‌ام نظری کن که پی یک نظرت آمده‌ام نفس‌آلوده به‌سوی گذرت آمده‌ام یاد دادی که اگر عاصی و سرگردانم زشت این است، رخ از روی تو برگردانم نعمتم دادی و با نعمت تو، بد کردم مهلتم دادی و تقصیر مجدّد کردم لطف کردی؛ عوضش غفلت بی‌حد کردم بارها آن‌چه ز من بر نمی‌آمد کردم چه کنم عذر مرا گر نپذیری امشب کاش از این بی‌سر و پا، دست بگیری امشب چشم من خشک شده؛ حال بکا نیست که نیست جرأت معصیّتم هست؛ حیا نیست که نیست دست بی‌خیر مرا، اذن دعا نیست که نیست خبری در دلم از نور خدا نیست که نیست تا بخواهی تو در این قلب، هوس هست که هست حسّ وابستگی‌ام بر همه‌کس هست که هست بار عام از تو رسیدست که دعوت شده‌ام یکی از سفره‌نشینان ضیافت شده‌ام خوب شرمنده‌ی این رسم رفاقت شده‌ام باز بدجور هوایی زیارت شده‌ام کربلا قبله‌ی دل‌هاست؛ دلم تنگ‌شده شاهد حال من آقاست؛ دلم تنگ‌شده @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه بسوز ای عشق، جان و پیکر از من نماند تا که جز تو دیگر از من بسوزان هر طـــريقی می پسندی کــه آتش از تو و خاكــــستر از من به بال خود پریدم من در این دام بسوزان در قفس بال و پر از من بكش چون صيد و در خونم بغلطان تـــــماشا كـــردن از تــو، پرپر از من ندارم چون متاعی ديگر ای عشق بگيــــر انگشت و اين انگشتر از من مـــرا كـــن زائــــر بـــابای زيـــــنب كه خـون ســر از او، چـشم تر از من @poem_ahl
سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سلام‌الله‌علیه سخن اهل عشق این سخن است کربلا در احاطه ی حسن است هرکسی رو به کربلا کرده باطناً رو به مجتبی کرده بزم مارا حسن فراهم کرد او حسین را عزیز عالم کرد این‌همه مجلس مصیبت ها پرچم یاحسین هیات ها خیر ها را به ما حسن داده او به ما اذن سوختن داده میوه نور می‌دهد شجرش ای به قربان هردوتا پسرش با حسن، جانِ تازه میگیریم امشب از او اجازه میگیرم که بگویم ز جلوه‌ی آن ماه مددی یا جناب عبدالله یازده ساله است و صف شکن است پس یتیم حسن خودش حسن است دست آورده جای شمشیرش همه ماتند مات تکبیرش حق شده پیش هو بزرگ شده این پسر با عمو بزرگ شده گریه کن ها نظر به راه کنید حسن کوچه را نگاه کنید از روی تل خدا خدا می‌کرد عمویش را فقط صدا می‌کرد چه عمویی؟ میان چند سپاه تشنه ای در میان قربانگاه.. صحنه را تا که دید گفت حسین دست خود را کشید گفت حسین حسن کربلا به جان آمد پابرهنه دوان‌دوان آمد آمد و دید گریه بی اثر است یک نفر روی سینه ی پدر است پاره پاره شده‌ست پیرهنش میزند با قلاف بر دهنش بند بند تنش گسسته شده نیزه ها در تنش شکسته شده داد زد ای عموی خون جگرم غم نخور من برای تو سپرم چشم بر سمت خیمه گاه ندوز دست ناقابلم که هست هنوز می‌دهم دست در برابر تو تا بلا دور باشد از سر تو دیدی آخر تنم ز عشقت سوخت تیر، من را به روی جسم تو دوخت @poem_ahl