حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت دوم)
«وقتی آغوشت از بغل اشباع میشود!»
بعد از حدود ۳۰۰۰ کیلومتر رانندگی، از قم تا #نایین و #یزد و #کرمان و #بم و #نرماشیر تا #چک_چک و #خرانق و...، حق بدید بین آمادهسازی و تنظیم یادداشتها فاصله بیفتد... کاش فرصتی پیدا شود و حکایتهای شیرین و رشکبرانگیز این سفر رویایی را روایت کنم... از #گلزار_شهدای_کرمان و صدها شهیدی که هریک را قصهای است، از مزار شهید #رضا_عادلی در آنسوی گلزار تا آرامگاه ابدی شهید #عادل_رضایی در اینسو تا منزل ساده پدری #عادل تا موکب آسمانی حضرت ابوالفضل(ع) بم، از منزل باصفای شهید راه اربعین، #علی_تورانی تا خانه به ظاهر محقر شهیدان گلزار شهدای کرمان، #حسن_و_حسین_محمدآبادی، دو پسرعموی بهشتی... تا نخلستانی که با دستان شهید سعید #کریم_کاویانی غرس شده بود، همانکه حافظ قرآن و نهجالبلاغه بود و چگونه باور کنی زاده خانوادهای زرتشتی بودهاست؟! آه که خاطرات متراکم این سفر کوتاه ولی ملکوتی، بر دلم سنگینی میکند...
به گمانم همین مقدار برای عذر تقصیر در تأخیر روایت کفایت میکند...
بگذاریم و بگذریم و برگردیم به خط روایت...
💠💠💠
حوالی عوارضی حرم امام، مسیریاب را فعال میکنم؛ مستقیم کشوردوست... داخل پیچوخم خیابانهای تهران که میشویم، تعارفی -به غایت تعارف- به خانم میکنم که صبحانه درخدمت باشیم! کلهپاچهای، آشی، املت کثیفی! اما او هم که دلآشوبه مرا دیده است، از من نگرانتر است...
از جمهوری که میپیچم داخل کشوردوست، انبوه جمعیت مقابل درب شوکهام میکند، نرسیده به جمعیت میزنم روی ترمز و وارد هلالی میشوم، خیابان هلالی... به قاعده یک مستطیل خیابانها را دور میزنم، به امید آنکه داخل جمهوری توقفگاهی پیدا شود... کناره جمهوری که سپرتاسپر ماشینها ردیف شدهاند، آخرین کوچه بنبست قبل از کشوردوست توجهم را جلب میکند، دندهعقب میگیرم و وارد کوچه میشوم، حس بسیارخوبی دارم، انگار جایی را فتح کرده باشی! از جای ماشین که مطمئن میشوم، تمام وسایل جیبهایم را خالی میکنم روی صندلی، به جز کاغذ و قلمی که از دیشب تدارک کردهام و گوشی!
پیاده راهی بیت میشویم... خانم #گنجی هم نبش انوشیروان گرای خانم دیگری را داده است که یک کارت با تصویر مشابه! تحویل خواهد داد... نزدیک انوشیروان، خانواده را جلوتر راهی میکنم و با فاصله پشت سرش میروم تا به انبوه جمعیت مقابل درب برسم...
💠💠💠
از همان ابتدا روبوسی و معانقه و حالواحوالکردنها شروع میشود، نمیدانی به کدام طرف بروی و با کدامیک دیدن کنی، وسط جمعیت حاج #مهدی_رسولی و عدهای از جوانترها حلقه زدهاند... آنسوتر عدهای از بچههای خوزستان... شیخ #علی_آل_کثیر را میبینم در کنار شیخ #مهران_جامعی... سوی دیگر تیم اجرایی اجلاس پیرغلامان جمعند... #محمد_طالقانی پدرش را معرفی میکند و عرض ادب میکنم...
وسط این همه چهره آشنا گیج و منگم... آغوشم از بغل اشباع شده... احساس میکنم پیچهای بغلم شل شده!
#میثم میآید به طرفم: «سلام حاجی، چه وضعیه اینجا!» پشتبندش #مهدی_تدینی و کمی اینورتر #سعید_کرمعلی که همین چندروز پیش حسابی زحمتش دادهام... #امید هم هست، مثل همیشه سرحال و خندان...
بعد از انتشار قسمت قبل، شیخ #محمدعلی_رضاپور پیام داده: «سلام و ارادت، به عنوان برگزیده مهرواره هوای نو
اصلا دعوت نشدم به دیدار😊»
به امید منتقل میکنم و میگوید خودتان که میدانید، فقط مدیران هیأتهای برگزیده دعوت بودهاند، نه اشخاص برگزیده... من هم همینجا مینویسم که شیخ بخواند!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت سوم)
«رویای شیرین بیتعبیر!»
امسال گفته شد کارتهای ویژه را سازمان، همان صبح دیدار، متمرکز مقابل گیت (درگاه حفاظت) #کشوردوست توزیع میکند تا مشکلات سال گذشته پیش نیاید!
برای توزیع چیزی حدود سیصد کارت برای مخاطبی خاص که هر کدام تشریفات و روحیات و خلقیات خاص خود را دارند، از پیرغلامان و پیشکسوتان تا چهرههای جوانتری که برخی رنگ و بوی سلبریتیها را هم گرفتهاند... گمانم این بود که احتمالاً تدبیر ویژهای اندیشیده شده و مقابل درب یا شاید داخل محوطه یا... اقلاً ده میز مرتب با افراد توجیه و کاربلد با سیستم و امکانات نشستهاند، احتمالاً همینجا هم یک پذیرایی مختصری تدارک دیده شده... یک گروه پشتیبانی هم آماده است که اگر برای هر فردی مشکلی پیش آمد و اگر موردی خارج از پیشبینی رخ داد، سریعاً مشکل را بررسی و رفع نماید... یک نفر هم فقط کارش تحویلگرفتن و احترامکردن است... تشریفاتی منظم، حرفهای و کاردان، همانطور که باید باشد، در تراز #هیأت، در شأن #بیت، در سطح #اهل_بیت... با دیدن قُلی و جُلی، ناگاه از این رویای شیرین پرت شدم بیرون، ابرهای خیال بالای سرم را پراکنده کردم و به خودم آمدم! رویای شیرین کوتاهی بود...
دو نفر کارتآویز نسبتاً بزرگی را بر گردن انداخته بودند که خیلیدرشت رویش نوشته بود: «عوامل اجرایی» و یک دسته قطور کارت در دستشان بود...
💠💠💠
سراغ حاجآقا را میگیرم، رفته داخل برای حل مشکلی که برای چندنفر پیش آمده، میتوانم تصور کنم چه فشاری را دارد تحمل میکند... همین هم هست، بعد از دیدار که دیدمش احساس کردم به قدر محسوسی موهای سپید سرورویش بیشتر شده!
نگران خانواده هستم، آخرینبار که تماس گرفته بودم، هنوز معطل بود و فردی که خانم گنجی معرفی کرده بود، نتوانسته بود کاری کند... برای چندمینبار تماس میگیرم و اینبار دیگر گوشی پاسخ نمیدهد، احتمال زیاد میدهم که موفق شده برود داخل...
اینسو هم جمعیت در حال کموزیادشدن هستند...، عدهای میروند داخل و عده دیگری بر جمع اضافه میشوند... #حسین_ستوده همراه #هادی_جان_فدا و یکیدونفر دیگر از راه میرسند... جلسه اخیر ستوده در کنار #حاج_منصور سروصداها و حرفوحدیثهای زیادی را در فضای مجازی داشته... و البته حضور خاصش در همین دیدار هم تحلیلها و قضاوتها را ادامه داد... آنطرفتر هم #آقانریمان و همراه همیشگیاش #سادات_خانوم آمدهاند و عدهای دورش را گرفتهاند و حالواحوال میکنند... الحمدلله حال آقانریمان خیلی بهتر است و مایه خوشحالی... #هادی_عسکری آرام و بیسروصدا میآید و بدون توقف، از کناره درب به سرعت وارد میشود و میرود داخل... #جواد_خلیق را میبینم که همراه #حبیب_عبداللهی و چندنفر دیگر از بچههای کرج از راه میرسند... با چندنفر خوشوبشی میکنند، میروم سمت #حبیب و در آغوشم میکشمش... مدتی بود ندیده بودمش، با مزاح و گلایه توأمان میگویم: «اخوی! عِقابِ بدونِ تفهیمِ اتهام، قبیحه! حداقل بگو چه کار کردهایم که مستحق عذابیم...» او هم تواضع و محبت را به هم میآمیزد و جوابی میدهد... اینطرف #جواد تا خانه خدا از #مهران شاکی است و در چند ثانیه، سینهای از گلایه را سبک میکند، با بالاترین چگالی ممکن!
💠💠💠
#سیداحمدالموسوی در گوشهای با مهمانان احتمالاً #لبنانی و #بحرینی گرم گرفته است و حسابی مشغول است، به هرحال او حکم میزبان را دارد در اینجا...
حاج #احمد_واعظی هم میرسد، کمی دورتر از درب ورودی، توقف میکند و منتظر کسی یا کسانی است..، خودم را به او میرسانم، مثل همیشه شیک و مرتب! لب به گلایه باز میکنم و از آشفتگی اوضاع میگویم... میبینم تعدادی کارت هم دست #حاج_احمد است که باید به دوستان مشهدی برساند... میآیند و با #حاج_احمد گرم حالواحوال میکنند و کارتشان را میگیرند و میروند...
#حاج_احمد باید اجرا کند و احساس میکنم زمان زیادی نیست، حاجی را راهی داخل میکنم و برمیگردم...
دو نفر مشهدی کتوشلوارپوشیده و اتوکشیده هم از مدتی قبل معطلاند و دنبال دعوتکنندهشان میگردند! میگویند از آستان قدس آمدهاند و نشان آستان روی سینهشان حرفشان را تأیید میکند... پروازشان تأخیر داشته و حالا دسترسی به کسی ندارند... سراغ آقای #سینجلی و #الموسوی را میگیرند که تلفنشان پاسخگو نیست... ابتدا فکرمیکنم با #سید_احمد کار دارند که از توصیفاتشان متوجه میشوم عزیز دیگری است... اسمشان را میپرسم و دنبال راهحل هستم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت چهارم)
«من میخوابم، شما بخوانید...»
وسط میدان، شیخ #جواد_نوری معرکهگردان است، مثل همیشه، تقریباً همه میشناسندش و او نیز همه را... به هرحال کلیدداری مراسم بینالحرمین، کم کسوتی نیست... اما ظاهراً گردِ سپیدِ نشسته بر سر و رویم مانع شده که در ابتدا مرا یادش بیاید...
رو به سوی دیگری میکنم، #سید_احمد_عبودتیان همراه #سید_محمدصادق_هاشمی از یک ماشین پیاده میشوند، به سویشان میروم: بهبه! اصحاب «بند ه »!
#سیدصادق میگوید رحیم شرمندهمان نکن! #سیداحمد از اوضاع میپرسد، در راه گزارشی میدهم...
💠💠💠
#میثم نگران آنهایی است که نرسیدهاند، دائم تماس میگیرد، برخی در راهاند و برخی جواب نمیدهند یا خاموش هستند... چندنفر را من زنگ میزنم... #مهدی_قربانی گوشی را برمیدارد، نزدیک است... #ابراهیم_رحیمی برنمیدارد، #امیر_عباسی جواب نمیدهد و... حاج #مهدی_سلحشور هم که دوباره عزم درس و بحث کرده، امروز امتحان دارد... تعداد مداحان دکتر دارد زیاد میشود!
#سیدرضا را با چندنفر از دور میبینم... اما در شلوغی گفتوگوها، با هم رودررو نمیشویم... برای #علیرضا_شریفی که از سر صبح هرچه میگشتند کارتش پیدا نمیشد، بالاخره المثنی صادر میشود، البته بیعکس... برخی چند کارت داشتند و کارت برخی مفقود شده بود... و برخی هم... #رضا_خورشیدی با کارت مشابه یکبار رفته و برگشت خورده... #میثم شارژش میکند که دوباره برود و بگوید هیچ کارت شناسایی همراه ندارد که مطابقت دهند! اصلاً بگو گفته بودند همراه خودتان هیچ چیزی نیاورید!
بچههایی که مسؤول توزیع کارتها هستند، بعد اطمینان از افرادی که قطعاً نمیآیند، در حد توان کار دیگرانی را که کارت دستشان نرسیده یا مفقود شده یا... را راه میاندازند... یکی میگوید از ساعت نه به بعد شُل میکنند! باید دیرتر بروید... یک گوشه بچههای سازمان، آنطرفتر هواینو، آن گوشه یکی دیگر، اینطرف #میثم... چیزی مثل دلالهای #ناصرخسرو! اما این وسط نقش #شیخ_جواد بیبدیل است، حکم سلطان را دارد! تو مایههای #شکیب در #آوای_باران! کار آن دونفر مشهدی اتوکشیده را هم شیخ راه میاندازد...
💠💠💠
کمکم دارد جلوی درب خلوتتر میشود، #میثم هم که دیگر خیالش راحت شده، کسی زمین نمانده، #شیخ_مرتضی و #شیخ_محمدجواد را که یاران باوفا و همراهان پرسوز و بیساز، پردرد و بیدود و تا اینجای کار کمککارش بودهاند، راهی میکند تا از درب فلسطین بروند...
شیخ #علی_آل_کثیر را هم با کارت #سید_محسن_بنی_فاطمی و با سفارش به خواندن «واجعلنا...» راهی میکنیم!
از دور #امیر_کرمانشاهی همراه چندنفر میرسند، #محسن_سلطانی هم هست، شاعری که اخیراً اشعار زیادی برای امیر کار کرده است... میثم میشناسدش... ساعت گوشی را نگاه میکنم، نه و بیستودو دقیقه را نشان میدهد! جا میخورم خیلی دیر کردهاند...، میگویم مگر قرار نیست بخواند؟!
💠💠💠
دیگر فرصتی نمانده، با کلی نگرانی، دل میکَنم و همراه میثم به سمت ورودی حرکت میکنیم... برمیگردم و خیابان را تا بالا برانداز میکنم مبادا کسی هنوز در راه باشد... هنوز یک دسته نسبتاً قطور، کارت در دست بچههای سازمان است... از کنارشان میگذریم و وارد محوطه ورودی میشویم... ساختمان حاج قاسم را به میثم نشان میدهم و میگویم اینجا هم برای جلسه #الی_الحبیب جای خوبی بود، اما ظرفیتش کم است...
به درب ورودی اصلی که باید تلفن همراه و سایر مخلفات را تحویل داد میرسیم... میخواهیم وارد شویم که میبینم مقابل درب همهمهای است، #هادی_جانفدا شکار است که صندوقهای امانات داخل پر است و امکان تحویلدادن وسایل نیست! یکنفر میگوید صبر کنید باید مسؤول این مینیبوسهای دم درب بیاید، آنجا هم تحویل میگیرند و #هادی میگوید نیمساعت هست که منتظریم بیایند... میروم داخل میبینم که حاج #رضا_بذری، #حبیب، #مهدی_مختاری، #هادی_عسکری و فکرمیکنم #سیدامیر_حسینی هم در همین صف معطلاند... در همین گیرودار، در صندوقها گشایشی میشود! و سربازی که آنجا هست شروع میکند به دریافت وسایل... #حبیب وسایل چندنفر را یکی میکند، چند تلفن و دستهکلید و... شماره را که میگیرد، میگوید اگر هشتادوهشت را بزنند، کرج رفته هوا!
💠💠💠
در راه تهران، یادداشتهای گوشی همینجا تمام میشود و دیگر باید بروم سراغ کاغذها و البته تاحدی هم حافظه و ذاکره... اما هم ایتا بیش از این برای این قسمت نمیکشد و هم من...
دیشب را نخوابیدهام، از اخبار دیشب و اقتدار موشکی سپاه خوشحالم و به طور طبیعی نگران ادامه ماجرا... نماز صبح را در #مهتاب میخوانیم... آقای #کریمی میگوید زودتر بنویسید که کمی هم بخوابید...
من هم میخوابم، اما شما بخوانید...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت چهارممیزیک)
«این قسمت به روایت شیخ #حسن_کردمیهن»
از قسمت صفر این روایت، بازخوردهای متعدد و متفاوتی، از دوستان و نزدیکان تا دورها و دورترها رسید...
دیدم بد نیست بعضی از آنها را با شما هم در میان بگذارم...
گاهی برخی قسمتها را علاوه بر انتشار در کانال، به فراخور محتوا، برای برخی از عزیزان، خصوصی هم ارسال میکنم، مثلاً برای افرادی که ممکن است از خودشان با دوستانشان یادی شده یا از شهر و دیارشان یا...
قسمت چهارم هم همین شد، به بهانه آمدن نام #کرج، مطلب را برای برخی از کرجیون بالفعل و بالقوه هم فرستادم...
در پاسخ شیخ #حسن_کردمیهن متنی را محبت کرد و ارسال نمود... در این متن شیخ از زبان حقیر سخن گفته، آنچه را شایسته میدانسته بنده باید بگویم...
با اندکی اصلاح و تغییر، خدمت شما تقدیم میکنم:
«...و اما ماجرای جاماندهها، البته ماجرای عجیبی است!
بهعنوان کسی که سالها #مشعر را مدیریت میکنم همیشه نگران کسانی هستم، که هیچوقت به این جلسات دعوت نمیشوند!
بله، کسانی هستند که در خیلی اتفاقات فرهنگی جلودار هستند، جریانساز هستند، خطشکناند و... ولی تا دلت بخواهد خودجوشاند! آنقدر خودجوشاند که هیچکس آنها را حساب نمیکند!
آنقدر بیادعا هستند و سربهزیر که همه، آنها را فراموش میکنند!
حتی #جواد_نوری هم با تمام سلطانبودنش، اینها را از قلم میاندازد!
حتی #سید_احمد، حتی #سید_محمدصادق، حتی همه دوستان صمیمیشان، دوستان گرمابه و گلستانشان، حتی سازمان، حتی... و حتی #من! انگار پردهای افتاده و ما #هم را میبینیم، فقط #هم را!
خدایا من را چه شده است که با تمام حواسجمعبودنم، اینچنین حواسپرت هستم!
شاید بخشی از بیبرکتبودن کارها، به این توجهنکردنها به فقراست!
به اطراف نگاه کردم، همه هستند، سالهاست که همه هستند، جای هیچ کس هم خالی نیست...
ادامه دارد...؛ همیشه همینگونه ادامه داشته است.»
ادامه دارد...
✍ #حسن_کردمیهن
با اندکی تغییر
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت پنجم)
«اولین گروه سرود پیرمردها!»
گوشی میثم را هم میگیرم و تحویل میدهم... پایین پلهها بساط چای و پذیرایی مختصری به راه است، اما هیچ فرصتی برای توقف نداریم، وارد محوطه میشویم و با عجله به سمت درب ورودی حسینیه، جایی که اهالی کشوردوست و فلسطین به هم میرسند! همزمان با حاج #رضا_بذری و تیم همراهش به جمعیت پشت درب میرسیم، آنطرفتر جماعتی بسیار بیشتر و متراکمتر در انتظار ورود هستند، از لابهلای جمعیت فلسطینی دوسهنفری به کنایه چیزی میگویند که بعله، ویژهها و از این حرفها... صدای قرآن جلسه بلند شده و این یعنی آقا آمدهاند و ساعت نهونیم را رد کرده... خیلی در اضطراب و التهاب رسیدن به جلسه هستم... افسوس عمیقی دارم که چرا زودتر نتوانستهام به آغاز مراسم برسم... در همین حین #اسماعیل_سنایی از مداحان و نغمهپردازان خوب اهواز، فرزند شاعر پیشکسوت خوزستانی حاج #ابراهیم_سنایی میآید جلو و به حاج #رضا_بذری عرض ارادتی میکند، حاج رضا هم حسابی تحویلش میگیرد و به پدر سلام میرساند، مدح پدر و پسر را یکجا بهجا میآورد...
💠💠💠
وارد محوطه ورودی حسینیه میشویم، کاپشن را در دستگاه میگذارم و خودم را دراختیار برادری که اقصینقاط بدنت را به خوبی کندوکاو میکند! بعد از این خان، در یک عمل غافلگیرانه، برادر دیگری کارتهای ویژه را میگیرد و خیلی جدی پس نمیدهد! برخی ناراحتی میکنند و جروبحثهای مختصری شکل میگیرد... محلی
نمیگذارد و فقط میگوید جا نیست! پشت درب ورودیِ بخش ویژه که با یک دیواره متحرک بسته شده، جمعیتی ازدحام کردهاند و در تلاش هستند برای ورود، یکی از افرادی که مقابل درب ورودی کارتها را توزیع میکرد میبینم که کارت آویز بر گردنش را در دست گرفته، بالاوپایین میپرد و میگوید من از عوامل اجرایی هستم و مأمور مستقر در آنجا هم با آرامش لبخند معناداری میزند و فقط نگاه میکند... همچنان صدای قرآن به گوش میرسد، امیدی به ورود از این بخش نیست، به سرعت خودم را از درب عمومی به انتهای حسینیه میرسانم و در گوشهای عقبتر از آخرین ستون، کاپشنم را زمین پهن میکنم و وسط آن جاگیر میشوم... خیلی دمق هستم، برخلاف سال گذشته، نه آقا را میشود درست ببینم، نه اجراکنندگان را... طبیعتاً کنشها و واکنشهای پیرامون اجراها را هم... یادم میآید که از سال پیش مصوب شد، قبل از حضور آقا، در جمع انبوه حاضر، دو نفر پیش از رسمیتیافتن جلسه، بخوانند... اتفاقی که پارسال با اجراهای خوب #مهدی_جلالی و #حامد_باقری تثبیت گردید، امسال هم قرار بود پیش از آمدن آقا، #امیرحسین_محمودیان و #گروه_هم_خوانی_بشیر_یزد، اجرا داشته باشند، اما نمیدانم چه شد که این اتفاق مبارک، علیرغم تصویب و قطعیت در جلسات رقم نخورد!
در سفر اخیر به یزد، توفیق شد و در جمع آسمانی بشیر حضور یافتم، #محمدرضا_دهقانی مداح خوشنفس و جوان یزدی، محور این جمع باصفاست، جماعتی از پیرغلامان که شاید برخی سواد رسمی نداشته باشند، اما سینه هر کدام، گنجینهای از میراث کهن اشعار و نغمات اصیل و سنتی این دیار است که در مدتی کوتاه دهها قطعه تصویری فاخر را در مناسبتهای مختلف تولید کردهاند... اولین گروه سرود پیرمردها! محمدرضا میگوید در این مدت، دو تا عمل قلب باز داشتهایم و یک نفر هم دار فانی را وداع گفته! خداوند سایه همه بزرگترها را حفظ نماید، بهویژه این جمع به غایت نازنین و ارزشمند را...
الآن که این کلمات را مینویسم، دوباره در راه یزد هستم، اینبار برای همایش هیأتیهای یزد و امیدوار که باز این گروه باصفا را زیارت کنم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
هدایت شده از جامعهایمانیمشعراستانیزد
🚩 لبیک یا امام
چهارمین همایش
فعالانعرصههیاتاستانیزد
بهمیزبانیجامعهایمانیمشعراستانیزد
و حضور اعضای محترم
شورایشبکههایهیأت و تشکلهایدینی یزد حسینیه ایران ، شامل :
💠 شورای هیأتهای مذهبی
💠 کانون مداحان اهل بیت (ع)
💠 هیأت رزمندگان اسلام
💠 جامعه ایمانی مشعر
💠 بسیج مداحان و هیأتهایمذهبی
💠 بنیاد دعبل خزاعی
💠 مجمع کانونهای فرهنگی تبلیغی
💠 مجمع هیأتهای دانش آموزی
✅ با حضور :
◽️حجتالاسلام احمدرضا حاجتی
امام جمعه موقت اهواز و
نویسنده کتاب عصر امام خمینی (ره)
◽️حجتالاسلام محمد امیریطیبی
◽️برادر رحیم آبفروش
دبیرجامعهایمانیمشعر
◽️مداح اهلبیت (ع)
برادر حاج مهدی رسولی
🗓|جمعه۲۹دی۱۴۰۲|
⌚️|ساعت۱۳ الی ۲۱|
❗️توجه :
آخرین مهلت ثبت نام
پنجشنبه ۲۸ دی ساعت ۱۴
👈 جهت شرکت در همایش
پرسشنامه زیر را تکمیل نمایید 🔻🔻
https://survey.porsline.ir/s/bC1huhcs
☎️ هماهنگی بیشتر :
09132564872 / آقای سالاری
┄┄❁✾❅❃◍◍⃟🇮🇷◍❃❅✾❁┄┄
#جامعهایمانیمشعراستانیزد 🌍
https://eitaa.com/mashar_yazd
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت ششم/یک)
«نام او را میبریم و پسته خندان میشود»
تازه جاگیر شدهام و دارم به سرعت کاغذهایم را تا میکنم و شماره میزنم که جمعی با هم از راه میرسند، حاج #رضا_بذری میزند پشتم و میگوید: «بنویس! بنویس! که دوباره مثل پارسال غوغا کنی!» از این سمت هم #روح_الله_رحیمیان کارتم را پس گرفته و تحویلم میدهد! درست نمیدانم چرا، اما خیلی خوشحال میشوم! حداقل کارتش به یادگار ماند! #مهدی_مختاری هم کنار روحالله، پشت سرم، سمت راست مینشیند...
💠💠💠
#حاج_احمد هوشمندانه و زیرکانه با شعری از آقا شروع میکند:
«دلم قرار نمیگیرد از فغان بیتو
سپندوار ز کف دادهام عنان بیتو
ز تلخکامی دوران دلم نشد فارغ
ز جام عیش لبی تر نکرد جان بیتو...»
بعد هم سلام و عرض ادب و مقدمهای میگوید و دعوت میکند از اولین نفر:
«در خدمت عزیزی هستیم از دیار کریمان، کرمان آقای #مجتبی_رمضانی...»
مجتبی پشت جایگاه قرار میگیرد، خوشذوقی میکند و سلامش را در قالب دو بیت تقدیم آقا میکند:
«جوابی خواهم از عرض سلامم
که شیرینتر شود امروز کامم
در این دیدار این خواندن بهانه است
برای بوسه بر دست امامم»
بعد با گفتن «سلام آقای من، سلام» ذوقش را کامل میکند و مَفصل اتصالی با مربعترکیبی که میخواهد بخواند، ایجاد میکند؛ کاری که در همان ابتدا تشویق جمعیت را همراه دارد:
«السلام آقای من، آقای مولادوستها
السلام ای جمع عاشق، ای تولادوستها
آمدم از شهر کرمان، شهر زهرادوستها
تا بگویم چند خط از مدح او با دوستها
باغ ما با ذکر یازهراء گلستان میشود
نام او را میبریم و پسته خندان میشود»
صدای «بهبه» جمعیت به گوش میرسد و لبخندی بر لب جمعیت مینشیند، با این بیت، در همان ابتدای کار دینش را به #رفسنجان و پستهاش ادا میکند...
«فاطمه وقتی تولد یافت، ایمان خلق شد
نور او تابید، خورشید فروزان خلق شد
اشک از چشمان او افتاد، باران خلق شد
سوی خاک ما نظر انداخت، ایران خلق شد»
اینبار صدای بهبهگفتنها بالاتر میرود...
«روز میلاد پر از نورش جنان آمد پدید
فاطمه پلکی به هم زد این جهان آمد پدید»
صدای تشویق جمعیت به گوش میرسد و چند نفری هم بلندتر «احسنت» میگویند...
«در پی ماهید اگر امشب زمین را بنگرید
بر رکاب عالم هستی نگین را بنگرید
در میان بهترینها بهترین را بنگرید
سجده شکر امیرالمؤمنین را بنگرید»
تشویقها ممتد شده و با هر بیت صدای «بهبه» و «احسنت» به گوش میرسد... شروع طوفانیای بود... ادامه میدهد:
«فاطمه چون مادرش پشت و پناه مصطفاست
شأن او را بین که دستش بوسهگاه مصطفاست»
بعدتر که متن کامل شعر را بررسی کردم و با نوشتههایم تطبیق دادم، دیدم این بخش در اجرا حذف شده:
«قدر آیات خدا دارد فضیلت چادرش
دستگیری میکند روز قیامت چادرش
ذوالفقار مرتضی را داد قوت چادرش
رنج و زحمت نه، به زن بخشید عزت چادرش
عرشیان بوسه به خاک چادر او می زنند
پیش او جبریل و میکاییل زانو می زنند»
حالا یا خود #مجتبی حذف کرده تا زمان را مدیریت کند یا زیر تیغ کارشناسی حاجشیخ #جواد_محمدزمانی حذف شده...، به هر ترتیب با فراز بعدی ادامه میدهد:
«گرچه شیرین است گاهی اعتراف عاشقی
کار هر کس نیست در دنیا طواف عاشقی
دست پروانه است همواره کلاف عاشقی
مدعی دیگر مزن بیهوده لاف عاشقی
فاطمه تنها یک عاشق دارد آن هم حیدر است
مرتضی تنها یک عاشق دارد آن هم کوثر است»
صدای تشویق به اوج میرسد و از هر گوشه صدای «بهبه» به گوش میرسد و در ادامه به صلواتی ختم میشود، #مجتبی هم حرفهای عمل میکند و احساسات مخاطب را بیپاسخ نمیگذارد، تکرار میکند و از جمعیت جواب میگیرد:
«فاطمه تنها یک عاشق دارد آن هم...»
جمعیت پاسخ میدهند:
«حیدر است»
«مرتضی تنها یک عاشق دارد آن هم...»
و باز پاسخ جمعیت: «کوثر است»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت ششم/دو)
«کدخدای عدهای شد قاتل سردار ما»
نکته جالب حاشیهزدنها و پیشبینیهای #مهدی_مختاری است، دقیق و حرفهای، کلمات مصرعهای بعدی را پیشبینی میکند و زمزمه میکند... و گاه حاشیهای هم میزند...
مجتبی ادامه میدهد:
«فاطمه دنبال رفع بیقراریِ علیاست
در نگاهش افضلالاعمال یاریِ علیاست
لذتش در زندگانی خانهداریِ علیاست
بهترین لحظه برایش خواستگاریِ علیاست
میرسد دستت به دامان علی با فاطمه
سخت دلتنگ نجف هستی بگو...»
و باز هم این بخش آخر را به نحوی ادا میکند که جمعیت ادامه دهند: «یا فاطمه»
و با بیان فرازی از روایت امام صادق(ع) که در بحار نقل شده است، از وجه تلمیح شعر پردهبرداری میکند:
«من زار علیبنابیطالب فکأنما زار فاطمة»
و ادامه میدهد:
«فاطمه پشت و پناه شیعیان حیدر است
چادر او سایبان مردم این کشور است
مکتب زهرای اطهر نور راه رهبر است
مکتب زهرای اطهر حاجقاسمپرور است»
باز هم صدای تشویق جمعیت بلند میشود...
«حاج قاسم عبد مولا بود بیحدوعدد
ذکر او هنگام سختی بود، یا زهراء مدد»
از وقتی اسم حاج قاسم آمد، حال و هوای جلسه متفاوت شد...
«مثل امروزی پرید از آشیانه یار ما
رفت پشت ابر هجران، ماه شام تار ما
همچنان میچرخد این اندیشه در افکار ما
کدخدای عدهای شد قاتل سردار ما»
در اینجا دیگر خون جمعیت به جوش میآید و یکپارچه فریاد میزنند «مرگ بر آمریکا» و اینبار هم زودتر از فریاد جمعیت، صدای مرگ بر آمریکای مهدی مختاری به گوش میرسد!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت ششم/سه)
«از صدقهسر شهدای گمنام...»
مجتبی ادامه میدهد:
«گرچه در بین حواریون، یهودا نیز هست
گاه مشکل ناشی از کمکاریِ...»
باز هم هنرمندانه از جمعیت جواب میگیرد: «...ما نیز هست»
خاطرم هست که در آخرین جلسه اختبار که افراد نهایی یکبار در حضور اعضای شورا اجرا میکنند، #مجتبی همین شعر را خواند و به گمانم همینجا فرود میآمد، #حاج_احمد همانجا تذکر داد که باید این شعر ادامه پیدا کند و در نقطه انتقاد پایان نگیرد، بلکه در ادامه راهکارهایی ارائه دهد و امیدوارانه و با نگاه به آینده تمام شود... احتمالاً بعد از این تذکر بوده که بندهای بعدی اضافه شده...
البته در کانال شاعر این اشعار که حاج احمد یادش رفت اینجا معرفی کند، فراز دیگری بعد از این بند هست که مجتبی نخواند، به همان احتمالات پیشین:
«غفلت از توصیههای رهبری کمکاری است
تنبلی و سستی و تنپروری کمکاری است
جای شادی، ناامیدیگستری کمکاری است
آی مردم انتخاب سرسری کمکاری است
دور باید کرد از سر فکر نامعقول را
انتخاب ما مشخص میکند مسئول را»
و بهجایش با این ابیات ادامه داد:
«آی مردم! کاشکی اعضای یک پیکر شویم
دور باشیم از جدایی، یار یکدیگر شویم
از دو قطبیها بپرهیزیم، همسنگر شویم
کاش مثل حاج قاسم یاور رهبر شویم
حاج قاسم را همیشه یار نیکو دیدهایم
آنچه را رهبر توقع داشت...»
باز هم از جمعیت جواب گرفت: «در او دیدهایم»
و ادامه داد:
«میرسد روزی که سختیهای ما آسان شود
با ظهور یار ما، هجران او جبران شود
بیشتر از هر زمان ایران ما ایران شود
بار دیگر مرد میدان راهی میدان شود»
بیت ترکیب پایانی را نمیخواند:
«قله نزدیک است بوی یار آید بر مشام
حاج قاسم روی قله می دهد بر ما سلام»
و بیت دیگری را جایگزین میکند:
«آرزو دارم که بنشینم دوباره در برش
تا بخوانم باز هم این نوحه را در محضرش»
این هم کار هوشمندانه و هنرمندانهای بود برای ایجاد پیوند با شعر بعدی:
«شهید گمنام سلام...»
تا شروع میکند، کل حسینیه امام خمینی(ره)، همنوا میشوند...، همان ابتدا جملهای کوتاه میگوید:
«حضرت آقا! اگر چند نفر من را بشناسند، از صدقهسر شهدای گمنام هست... این هم شعر آخرین اجرای من در محضر حاج قاسم بود...»
ادامه میدهد... سوز و حال عجیبی بر حسینیه حاکم است و همه میخوانند:
«شهید گمنام سلام
خوش اومدی مسافر من، خسته نباشی پهلوون
شهید گمنام سلام
پرستوی مهاجر من، صفا دادی به شهرمون»
صدای اشک و ناله جمعیت بلند شده و تمام حجم حسینیه را پر کردهاست...
«راستی هنوز مادر پیرت تو خونه منتظره
چرا اینجا خوابیدی؟ چرا اینجا خوابیدی؟
راستی مادر نصفه شبا با گریه از خواب می پره
چرا اینجا خوابیدی؟ چرا اینجا خوابیدی؟
شهید گمنام...»
مجتبی مانند یک فینال زودرس، همان ابتدا کار را تمام کرد، به نظرم عالی بود، عالی... همه کار کرد، خنداند، گریاند، از ایران گفت، از کرمان گفت، از حضرت زهراء(س)، از امیرالمؤمنین(ع)، از حاج قاسم، از شهداء و... البته دستمریزاد محکمی هم باید به شاعرش گفت...
بعد از اتمام، عدهای از جمعیتی که این عقب نشستهاند، نیمخیز میشوند و عدهای هم سرپا تا جلو را ببینند...
چند نفری هم از عقبتر فریاد میزنند: «آقا بشین! آقا بشین!» یکی هم با صدای بلند سؤال میکند: «رفت پیش آقا؟» من هم که در این انتهای حسینیه، هیچ تصویری از آن جلو ندارم... بعدها در کانال #آقا_مجتبی دیدم که اینگونه توضیح داده بود:
«وقتی برای دستبوسی رسیدم خدمت رهبر انقلاب، ایشان فرمودند:
خیلی خوب بود
شاعر این شعر چه کسی بود؟
گفتم آقای #علی_ذوالقدر.
فرمودند: خیلی خوب بود.
از ایشان تقاضا کردم دعاگوی ما باشند.
ایشان زحمت کشیدند و دعا کردند.
تقاضای انگشتر کردم و با لبخندی پدرانه موافقت کردند.
نوکر نوکران اباعبدالله/مجتبی»
@mojtabaramezani
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هفتم/یک)
«حتی تو هم خسته شدی از این شعر!»
قبل از دیدار، #رضا_خورشیدی پیشنهاد داده بود که به #حاج_احمد یادآوری کنم #استاد_مجاهدی و آقا #سیداحمد_شمس که از بنیانگذاران این دیدار بودهاند، امروز در جلسه حاضر هستند و خوب است یادی از این عزیزان شود... هم در جلسه شورا مطرح کرده بودم و هم صبح که حاج احمد را بیرون بیت دیدم تأکید کردم...
#حاج_احمد هم یادش نرفته:
«حضرت آقا! امروز #چهلمین دیدار ماست، افتخار داریم بزرگوارانی از کهنکسوتان عرصه ستایشگری در جمع ما حاضر هستند...»
اما اسم نمیبرد و میگوید باید از همه ایشان تشکر کنم، بزرگواران، کهنکسوتان، سادات و... همه تکبهتک...
احتمالاً به خاطر ملاحظه حرفهایی که برخی از آقایان شورا با این پیشنهاد داشتند...
شکرانه تشرف امروز یک صلوات بلند از جمعیت میگیرد و شاعر اشعار مجتبی رمضانی را که فراموش کرده بود معرفی کند، یادآور میشود: #ذوالقدر از کرمان...
💠💠💠
در ادامه هم از نفر بعدی دعوت میکند:
#محسن_عراقی با اشعاری از #سازور، #رجبی(!)، #آکار...
یادم میآید برای آخرین جلسه هماهنگیهای قبل از اجرا که آمد، پای آسانسور، همصحبت شدیم... از کار «میام حرم یا نه» یاد کردم و گفتم القاء این حس شک و تردید که با تکرار یک عبارت صورت گرفته، خیلی خوب از آب درآمده...:
«شبا به یاد گنبدت
پناه من تسبیح تربتت
استخاره میکنم...
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
ناگهون تسبیح پاره شد
آسمون پر از ستاره شد
هیچکسی نمیدونه تو این شب طولانی...
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
میام حرم یا نه
آقا نگام بارونیه
شبیه مردن یه زندونیام
خط به روی دیوار...
نزار بشه یکبار
نزار بشه دهبار
نزار بشه سیبار
نزار بشه صدبار
نزار بشه یکسال
سیصدوشصتوپنج روز سیاه
ناگهون دیوار روسیاه شد
یه اربعین با مادرم پیاده به کربلا
میام حرم یا نه...»
گفت این کار را از روی اثری از #گروس_عبدالملکیان اقتباس کرده؛ فرزند #محمدرضا_عبدالملکیان و دبیر بخش شعر #نشر_چشمه... که او هم این قالب(فرم) را از یک شاعر ایتالیایی الهام گرفته... بخشهایی از شعر #گروس را شکستهبسته یادش بود و خواند، بعدتر جستوجو کردم و یافتمش:
«در اطراف خانه من
آنکس که به دیوار فکر میکند، آزاد است
آنکس که به پنجره، غمگین
و آنکس که به جستوجوی آزادی است،
میان چهار دیوار...
نشسته
میایستد
چند قدم راه میرود
نشسته
میایستد
چند قدم راه میرود
نشسته
میایستد
چند قدم راه میرود
نشسته
میایستد
چند قدم راه میرود
نشسته
میایستد
چند قدم راه میرود
نشسته
میایستد
چند قدم راه میرود...
حتی تو هم خسته شدی از این شعر!
حالا
چه برسد به او که
نشسته
میایستد...
نه!
افتاد...»
گفت کارهای دیگری را هم در همین قالب و با همین فرم انجام داده، اما خودش هم معتقد بود #استخاره کار متفاوتی شده و هیچکدام مثل این از آب درنیامدهاند...
برایم دایره مطالعه و پیگیری و تلاشش جذاب بود، با شیطنتی که از او سراغ داشتم، چنین توقعی نداشتم...
بگذریم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هفتم/دو)
«چه خوبه این...»
#محسن پشت جایگاه قرار میگیرد؛ قبل از اجرا خیلی نگران حرکتهای اضافه دستهایش بود، زبان بدن پرتلاطمش! از آن زاویه که دید درستی نداشتم، اما بعدتر که فیلمها و عکسها را دیدم، کتوشلوار مرتبی به تن کرده بود و دستهایش را محکم روی لبههای جایگاه ثابت کرده بود... البته تا جایی که امکان داشت!
با همان ادبیات خودش عرض ادبی میکند:
«سلام آقاجان!
دستبوسیم...»
به سبک آنچه بیشتر در آوازهای سنتی شنیدهام، یک آه و فغانی میکند و یک «آی» را تا میشود میکشد و ترجیع و تحریرش میدهد:
«آاااااااااااااااااااااااااااااااای»
و شروع میکند:
«نور، زهرا شد و مُنوّر شد
شب قدرِ نبی مُقدّر شد»
بیت بعدی را جا میاندازد:
«نه خدیجه به دامنش آورد
بلکه زهراء خدیجهآور شد»
احتمال میدهم آگاهانه است، شاید بهخاطر نامأنوسبودن مضمون و واژگان!
ادامه میدهد:
«در زمان حیاتِ این خانم
هیجدهبار صبح محشر شد»
دو بیت بعدی را جابهجا میخواند، این یکی را بعید میدانم آگاهانه باشد:
«فاطمه در نسیم چون دَم زد
نفس هر گُلی معطر شد
آب در صورت تو خود را شُست
بعد در فقه ما مُطهر شد»
جمعیت واکنش نشان میدهد: «ماشاءالله... بهبه... و...»
#مهدی_مختاری میگوید: «چه خوبه این...»
تکرار میکند:
«آب در صورت تو خود را شُست
بعد در فقه ما مُطهر شد»
دو بیت بعدی را هم نمیخواند:
«تا که ناموس حق نزول کند
چشم هر پنجره مّشجّر شد
روز تکمیل خلقتِ زهراء
خستگی از تن مَلَک در شد»
احتمال زیاد میدهم حذف این دو بیت هم دقتنظر جوادآقای #محمدزمانی باشد...
«هرکه نزدیکتر به فاطمه بود
رتبهاش پلهپله بهتر شد
پسر فاطمه حسین شد و
پدر فاطمه پیمبر شد
فاطمه به خودش بلی گفت و
علی از آن به بعد حیدر شد»
که این مصرع آخر را هم تغییر میدهد:
«علی از عشق یار حیدر شد»
سه بیت پایانی را هم نمیخواند که البته به نظرم نباید هم میخواند:
«مصطفی بعد بعثتش امّا
فاطمه قبل خویش کوثر شد
کفّه مردها که سنگین گشت
فاطمه جلوه کرد، دختر شد
با نبی و علی و اولادش
فاطمه با همه برابر شد»
البته مزیت #محسن ازحفظخواندنش بود که شاید موجب جابهجایی و یا جاانداختن برخی ابیات هم شده باشد...
شعر اول که شش بیتش را نمیخواند یا نمیتواند بخواند، از #مهدی_رحیمی است که نامش در اسامی اعلامیِ #حاج_احمد نبود یا بهتر بگویم #رجبی بود!
💠💠💠
دوباره با یک آاااااااااااااااااااااااااای کشیده، به شعر دیگری منتقل میشود؛ شعری از #محمد_رسولی که اصلاً نامش در بین اسامی شاعران این اجرا نبود و حتی بعداً وبگاهها و خبرگزاریهایی هم که اشعار دیدار را منتشر کردند به این شعر و شاعر اشارهای نداشتند...
بماند که به مناسبت همین یادداشتها و مراجعه و تطبیق اشعار، متوجه شدم چهقدر تعهد حرفهای خبرگزاریها برای انتقال و روایت صحیح و دقیق این اتفاق و قاعدتاً سایر اتفاقات مشابه، ضعیف و مخدوش است، کسی کاری ندارد که چه اتفاقی افتاده، بنا بر متنی که از قبل دریافت کردهاند، راوی آن چیزی هستند که باید اتفاق میافتاد! متن اشعاری را آوردهاند که باید خوانده میشد! هر چند تیتر زدهاند که «مداحان در بیت رهبری چه اشعاری را #خواندند!»
البته برای اینکه نام شاعر را بیابم خیلی کندوکاو کردم و تاحدی همین امر باعث تأخیر انتشار قسمت هفتم شد...
کانال #اشعار_آیینی_حسینیه متن شعر را همراه نام #محمد_رسولی آورده است و جای دیگری ردی نمییابم، جز آنکه در بسیاری از خبرگزاریهای معتبر و نامعتبر، این شعر به نام حاج #حسین_سازور ثبت شده است که «به صورت مستقیم از شبکه خبر در محکومیت جنایت صهیونیستها در بیمارستان غزه شعری سروده و خوانده!» از این همه دقت، تعهد و امانتداری در انتشار اخبار، چارشاخگاردان پاره میکنی...
ابیات را هم که برانداز میکنم، شکّم بیشتر میشود که شعر از #محمد باشد، برای اطمینان به #یوسف_رحیمی مراجعه میکنم:
«ظاهراً این شعر سال ۹۵ سروده شده و طبیعیه تفاوت فضای شعر با سرودههای الآن ایشون»
خیالم جمع میشود...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هفتم/سه)
«بشین آقا! بشین آقا!»
بعد از آن «آی» کشیده ادامه میدهد:
«نمیترسيم ما از داغها و تلخكامیها
نمیترسيم ما از هایوهوی اين حرامیها»
باز هم دو بیت را نمیخواند:
«نمیترسيم از آلسگ و از آلبوزينه
ز دندانهای برهمقفلگشته از سر كينه
نمیترسيم از چنگال خونخوار يهودیها
يهودیهای پنهانگشته در پشت سعودیها»
و با این بیت ادامه میدهد:
«برای ما كه معلوم است حقهبازی اينها
نمیترسيم هرگز از ترقهبازی اينها»
ظاهراً این همان بیتی است که حاج #مرتضی_طاهری گفته بود نخواند و خواند... بعد از دیدار در حیاط بیت #حاج_مرتضی گلایه میکرد که آخر کار خودت را کردی!
بیت بعدی را هم رد میکند:
«نمیترسيم از دشمن، ز تهديد و ز تحريمش
اگر دريای خون باشد، نمیگرديم تسليمش»
و دو بیت بعد را میخواند:
«نمیترسيم از آتش، كه ما از نسل زهراييم
و قطرهقطرهقطره ازپیهم، موج درياييم
كه ما حقيم و هرگز از كف باطل نمیترسيم
شهادت افتخار ماست، از قاتل نمیترسيم»
حاج #رضا_بذری میگوید: «بنویس! بنویس رضا پشت سر من بهبه میگفت!»
#محسن باز هم دو بیت را رها میکند... در واقع او گزیدهای از اشعار مختلف را انتخاب کرده برای اجرا و تعهدی برای خواندن کامل اشعار ندارد، در این روش اگرچه هویت و انسجام شعر بهعنوان یک اثر خلقشده توسط شاعر از بین میرود، اما شاید بتوان برای اجرا از چنین تعهدی چشمپوشی کرد و اجازه داد دست مداح برای انتخاب و ابتکار بازتر باشد و بتواند با انتخاب گل ابیات، اجرای ترکیبی جذابتری داشته باشد که البته در این صورت هم باید چارچوب و اصولی را با دقت رعایت کرد...
حذف و اضافههای #محسن به قدری هست که اشاره به تمام آنها و آوردن حذفیات، متن را از انسجام میاندازد و به همین جهت در ادامه، همه این تغییرات را نخواهم آورد...
اینجا یک لحظه #محسن به تنظیمات کارخانه برمیگردد و به عادت خودش در هیأت، ناگاه با همان شدت و هیجان گفت: «حالا» و بیت بعدی را خواند:
«بترسيد از همين بغضی كه عمری در گلو داريم
بترسيد از شهادت، چون كه آن را آرزو داريم»
صدای بهبه جمعیت به گوش میرسد...
«سر آليهود، آن روز خواهم ريخت، دادم را
بترسيد، آه! اگر آقا دهد حكم جهادم را»
در وسط این شعر، #محسن سه بیت و تنها سه بیت از
شعر شانزدهبیتی #امیرحسین_آکار را میآورد:
«گوش کن خطه سلمان به زبان آمده است
صحبت از وعده صادق به میان آمده است
مشت اول به سرت محکم و طوفانی بود
ساعت حملهمان دست سلیمانی بود
صحنه عینالاسد نقطه بسمالله است
سیلی اصلی فرماندهمان در راه است»
و دوباره با تکرار مصرعی که از آنجا قطع کرده بود، به ادامه شعر قبلی برمیگردد:
«بترسيد، آه! اگر آقا دهد حكم جهادم را...
چه پيروزی، چه مرگ، آلعلی خوشبخت خواهد بود
بدانيد انتقام ما ز دشمن سخت خواهد بود
بدان بيتالمقدس عاقبت آزاد خواهد شد
بقيع آن روز با عشق علی آباد خواهد شد»
ابیات پایانی این شعر را هم رها میکند تا با حسن استفاده از ذکر نام علی(ع) مجلس را به سرودی که از ابتدا قرار بود خوانده شود منتقل کند:
«علی یاعلی، علی یاعلی، علی یاعلی...»
فریاد میزند:
«دستها! من دستت رو ببینم...»
و ادامه میدهد:
«یگانه بانوی علی
همیشه پهلوی علی
به دنیا اومدی برای دیدن روی علی...»
به ناگاه قطع میکند:
«فرمودند وقت تمام است...، عذر میخوام...»
از ابتدا قرار بود #محسن_عراقی سرود بخواند که ناگهان زود دیر شد و وقتی برای سرود نماند...
نمیدانم اینکه در اسامی اعلامی شاعران نام حاج #حسین_سازور آورده شد، تکرار همان اشتباه خبرگزاریها بود یا آنچنان که خبرگزاری دیگری آورده، همین شعر پایانی منظور بوده!
قبل از رفتن، با ادبیات متفاوتی خدمت آقا عرض ادب میکند:
«ما از #محله_شهید_ابراهیم_هادی به شما عرض ادب میکنیم، بچهمحلامون گفتن محضرتون سلام برسونیم و به ادبیات اونا میگم آقا ما فدایی شماییم، ببخشید...»
آقا هم بیجواب نمیگذارند:
«زنده باشید، موفق باشید، طیبالله انفاسکم»
نمیدانم آن جلو چه اتفاقی میافتد، جمعیت نیمخیز میشوند... صدای آقا به گوش میرسد: «بزار بیاد...» عدهای دست میزنند! یکی صلوات میفرستد، حاج احمد پشت جایگاه قرار میگیرد و میگوید یک صلوات بفرستید... جمعیت انتهای حسینیه فریاد میزنند: «بشین آقا! بشین آقا!»
از پچپچها متوجه میشوم که علیرغم تدبیر محافظان، خودش را به آقا رسانده...
#حاج_احمد اسم شاعران را اصلاح میکند و میگوید #رجبی نه و #رحیمی! البته نمیگوید کدام رحیمی؟ یوسف، داود، مهدی، علیرضا یا عباسعلی؟ که همه #رحیمی هستند و همه هم شاعر آیینی!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هشتم/یک)
«آنان که هرگز خم نشدند جز در رکوعشان!»
#حاج_احمد با حسن سلیقه، در هر بخش از اجرا یکی از مناسبتها را مورد توجه قرار میدهد و این بار روز زن را:
«به محضر همه بانوان، مادران و زنان این سرزمین، عرض ادب میکنم» بعد هم بانوان حاضر در جلسه را به نمایندگی از تمام بانوان کشور مورد خطاب قرار داده و تبریک ویژه این روز را به آنان میرساند و متقابلاً از جانب آنها محضر آقا... و سپس با شعر زیبایی از #سید_محمدجواد_شرافت، تصاویری از حاج #قاسم را مقابل چشمانمان میآورد که از مادری حضرت زهراء در جنگ میگفت و پیوندی زیبا برقرار میکند با حضرت زهراء(س) و مادران شهداء و روز مادر:
«از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
در محضر مادر شهیدان، بااشک
از مادری حضرت زهراء میگفت»
بعد هم «به روح بلند حاج قاسم، همه شهداء، امام شهداء یک صلوات دیگری» از جمعیت میگیرد و دعوت میکند: «از #سید_حجازی از #کشور_عزیز_لبنان... امروز مفتخریم عزیزانی از #عراق، #لبنان، #بحرین و #کویت مهمانان برنامه ما هستند...»
#سید_حجازی را بهعنوان خواننده نسخه عربی #سلام_فرمانده در لبنان معرفی میکند و شاعران اجرای امروز را هم #نور_آملی و #غریفی...
💠💠💠
#نور_آملی را در آخرین سفر لبنان دیدهام و با هم جلساتی داشتهایم، اهل مطالعه و تحقیق، علاقهمند به حکمت و عرفان، تشنه حقیقت... در آن سفر مشتاقانه صحبتهای استاد #عابدینی را دنبال میکرد و سؤالات جدی داشت... اتفاقاً آن سفر همزمان بود با روز میلاد حضرت زهراء و طبیعتاً دیدار با آقا... در بیروت بودیم که به حاج #مهدی_رسولی خبر دادند باید برای دیدار بخواند! سفر را نیمهکاره رها کرد و به سختی خودش را رساند به مراسم... آن شرایط دعوت را با الآن که مقایسه میکنم، احتمالاً خیلی جلوتریم!
💠💠💠
ناگهان در فاصله استقرار #سید در جایگاه، از وسط جمعیت یک نفر فریاد میزند: «آقاجونم فدات!»
#سید پشت جایگاه قرار گرفته: «صلوا علی محمد و آل محمد...»
تا صلوات جمعیت به انتها برسد، یک نفر دیگر بلند میشود:
«حقا که تو از سلاله فاطمهای
با خنده خود به درد ما خاتمهای
زیباتر ازین نام ندیدم به جهان
سیدعلی حسینی خامنهای»
و جمعیت صلواتی میفرستند...
#سید با خطبهای عربی آغاز میکند سلامی محضر حضرت زهراء(س) تقدیم میکند: «...الصدیقة الشهیدة فاطمة المحدثة...» و سلامی هم محضر بقیةالله(عج): «و السلام علی صاحبالزمان واجعلناه من اعوانه و انصاره و الممهدین لدولته...»
سلامی هم خدمت حضرت آقا: «اعطیتک السلام...» و با شعری در وصف رزمندگان مقاومت آغاز میکند؛ با شعری که در بیت اولش، آن را چیزی جز ابزار رساندن غربت آنان نمیداند، همانانی که در بیتهای بعدی بهعنوان «اهلالولایة» ازشان یاد میکند:
«ما الشِّعرُ مِنّی سِوى مِرْسالُ غُربَتِهِمْ
والشّانُ لی مِنهُمُ لَو کان لی شانُ
رَبعی إذا مالَ بالأحْمالِ سالِکُهُمْ
زادوا لهُ الحِملَ فالأثْقالُ میزانُ
أهلُ الوِلایةِ مِلْءُ الرِّیحِ عَسْکَرُهُمْ
جَمعٌ بلا رُتَبٍ والثَّوْبُ أکْفانُ
تَخالُ أسْیافَهُم باللَّمحِ لَیّنَةً
قُلْ ذا دَلیلٌ بأنّ الصَّیدَ ما لانُوا
حَسْنا طلائعُهُم، حُسنَى طبائعُهُمْ
ما زِیدَ فیهِم على الإحسانِ إحسانُ»
آنان که هرگز خم نشدند جز در رکوعشان!:
«لَمْ ینحنوا قَطُّ إلّا فی رُکوعِهِمُ
لَولاهُ قیلَ هُمُ والطّودُ أقرانُ»
آنها و شهادت دوستان عاشقی هستند که شوق دیدار هم را دارند:
«هُم والشَّهادَةُ خِلّانٌ یُشَوِّقُهُمْ
سَعْیاً إلیها أحِبّاءٌ وخِلّانُ»
به زیبایی، در لابهلای کلمات یادی از #سید_عباس_موسوی، شیخ #راغب_حرب و #حاج_رضوان میکند و ادامه میدهد:
«قاداتُهُم شُهَدا، «عبّاسُ» سَیِّدُهُمْ
و «الحَربُ» راغِبُهُم، والعِشقُ «رِضْوانُ»
أمّا الفَصیحُ صَفیحُ الوَجْهِ أحسَنُهُمْ
فی کَفّهِ النّصرُ شَهْدٌ مِنه ألوانُ»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هشتم/دو)
«یکدوره فشرده ولایت فقیه در بیت رهبری»
#سید_حجازی در ادامه انگار خطابش را به آقا متوجه میکند و یکدوره فشرده ولایت فقیه را در چند بیت خلاصه میکند و ارائه میدهد:
«طابَتْ بهِ الشّامُ للقُدسِ الشَّریفِ کَما
طابَتْ بِنورِ مُحَیّاکُم خُراسانُ
وأنتمُ الأصلُ، یا ظلَّ الإمامِ وما
لِلشَّمْسِ ظِلّانِ، لی فی ذاکَ بُرهانُ
مَن لیلةَ القدرِ یَدعو فی الختامِ لَکُمْ
یا لیتَ عُمری لِذاکَ الشّیبِ قُربانُ
هذا الدُّعاءُ کتابٌ فیه علّمَنا
کلَّ الولایةِ والمکتوبُ عُنوانُ
یا وارثَ الشَّمسِ یا بنَ الطُّهرِ یابن علی
أَفرِد لنا الظِّلَّ، إن الظِّلَّ أوطانُ»
و تکبیت آخر این شعر را هم تقدیم حضرت زهراء(س) میکند:
«فی مولِدِ النّورِ شَطرٌ واحدٌ وکَفى
«وإنّ فاطمةَ الزهراءَ قرآنُ»
آنجا که میخواند: «یا وارث الشمس! یا بن الطُّهر! یا بن علی!» احساس میکنی جنس کلمات به سیاق #آوینی است! ناخودآگاه یاد تعابیر #آقامرتضی میافتی، پس از دیدار آقا:
«عزیز ما، ای وصی امام عشق! آنان که معنای «ولایت» را نمیدانند در کار ما سخت درماندهاند، اما شما خوب میدانید که سرچشمه این تسلیم و اطاعت و محبت در کجاست... ما طلعت آن عنایت ازلی را در نگاه شما بازیافتیم، لبخند شما شفقت صبح را داشت و شب انزوای ما را شکست، سر ما و قدمتان که وصی امام عشق هستید و نایب امام زمان(ع).»
💠💠💠
#سید در امتداد شعر قبل با خطاب قراردادن حضرت زهراء(س)، شعر دیگری را آغاز میکند:
«کم انتظرتکِ... غیماً یرشحُ المطرا
فهل تردّینَ مَنْ «کمْ کانَ مُنتظِرا»...!
و کم أتیتکِ و الظلماءُ تخنقُنی
فکنتِ -قبلَ السما- تُدْنینَ لیْ قمرا
و کنتُ أهتفُ «یا زهراءُ» فی ظمَأی
فتعبُرینَ کطیفٍ یُشبهُ النهَرا...!
مددتَ کفیکَ... آلامُ الورى صغُرَتْ
و ما سوى قلبکِ الحانی بهمْ کبُرا
هُنا رحاکِ أحالتْ قمحهَا وطنا
فکنتِ أشهى طعامٍ فی فمِ الفُقرا
أفی سواکِ یصوغُ الشعرُ أشطُرَهُ
و أنتِ مَن فیکِ جاءتْ سُورةُ الشُعَرا...!
أراکِ فی کلِّ شیءٍ وجـهَ عاطفةٍ
و غیرَ وجهِکِ فی الأشیاءِ لستُ أرى
أتیتُ زهراءُ و الأکدارُ تجرفُنی
و ما سواکِ یزیحُ الهمّ و الکدرا
أنا الذی... کلّما أُهدیکِ «فاتِحةً»
تفتّحتْ مُدنٌ فی داخلی و قُرى
فما «توضأتُ» إلا کنتِ «نافِلتی»
و ما «توسّلتُ» إلا کنتِ لی «قدَرا»»
در ادامه، جریان #مقاومت و شهیدان راه مقاومت را در سراسر جهان، امتداد راه حضرت زهراء(س) میداند:
«أنتِ التی تمـلأ الدنیا مُقاوَمةً
ما من شهیدٍ و إلا من دماکِ جرى»
بعد هم #حاج_قاسم را در امتداد همین مسیر یاد میکند:
«و لم یکُن «قاسمٌ» إلا امتدادَ فِداً
من بأسِ کفیکِ نالَ المجدَ و الظفَرا»
مجدداً خطابش را مستقیماً به سوی آقا میکند و این منظومه فاطمی را کامل میکند:
«و أنتَ یا سیدی من نسلِ فاطمةٍ
أمرتَ للحُبَّ أن یسری بنا.. فسرى
طریقُکَ الحقُّ قَـلَّ العابـرونَ بـهِ
و لم یخب من بدرب الحقِّ قد عبرا
فلمْ یخضوکَ إلا خیـبةً رجعـوا
و لم تخضْ أنـتَ إلا عدتَ منتصرا
کلٌ لهُ فی الهوى یا سیدی قـدرٌ
و أحمدُ اللهَ إذ سـوّاکَ لی قـدَرا»
عرض ارادت عاشقانهاش به آقا، رشکبرانگیز است...
به گمانم بیت آخر را نمیخواند:
«آتیکَ من أرضِ نَصرِالله «عاملةٍ»
بالحُبِّ مِن أهلِها و الحُبُّ سُلْطانُ»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت هشتم/سه)
«ملاقات نسخههای عربی و فارسی «سلام فرمانده» در حسینیه امام خمینی(ره)»
بعد از انتشار «قسمت هشتم/دو»، یکی از دوستان تذکر میدهد که #سید بیت آخر را خوانده و در فیلم منتشرشده هست:
«آتیکَ من أرضِ نَصرِالله «عاملةٍ»
بالحُبِّ مِن أهلِها و الحُبُّ سُلْطانُ»
حیف بود نخوانده باشد!
تا اینجا اولین بیتی که جا انداختهام، تا بعد...
#سید از جمعیت صلواتی میگیرد، سبک اجرا را تغییر میدهد و با یک سرود ادامه میدهد:
«امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه...»
یک لحظه در وسط فضای عربی خواندنش، به فارسی میگوید:
«همه، همه، ماشاءالله!»
و ادامه میدهد:
«بروحی مَن لجمع الخلق أمّه
دعا خیراً فکانت خیر أمه
علیه الله صلى "کن" فکانت
له الزهراء ابنته و أمه
قد اجتمعا بها قبلٌ و بعدُ
و بعد لرَبعها الجنّاتُ بعدُ
فمنها القرب من ذیالعرش قربٌ
و عنها البعد عن ذیالعرش بُعدُ
و منها القرب لایحتاج وِردا
و لکن فی طریق الحق وِردا
تساقط فی رحى الملکوت وحیاً
اذا فاحت على اللاهوت ورداً»
دوباره از جمعیت همراهی میخواهد:
«امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه...»
مجلس را گرم میکند: «ماشاءالله...»
«امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
اذا فاحت على سبع صباها
لألف زلیخة ردت صباها
أراد قمیصَ یوسف مستجاباً
فغنّى حین ألقاه صباها
و ألقى فی جهنم من عصاها
و أبرأ فی توسلها الکلیما
و ألقت حینما ألقى عصاها
فانجى باسمها موسى الکلیمَا
و أنجى باسمها عیسى و حیّى
لیرتقیَ السما حیّاً و حیّا
و عازر فی الخلیل علیه نادى
بفاطمة فعاد المیت حیّا
بها لخلیله اسماعیل عاد
و أفنت قوم فرعونٍ و عادا
لها الرحمن والى من توالی
و من عادته فالرحمن عادى
رباعیاتُ منها الیمُّ یهدى
و یمّ الصدر یمَّ الصدر یُهدى
حکیمُ محکَمٌ یَهدی إلیکم
و خیر الناس من بالقول یُهدى
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه
امابیها فاطمه...»
در اینجا وقتی میگوید «الختام... سلام یا مهدی...»، تازه ماجرا شروع میشود...، جمعیت با #سید همنوا میشوند:
«لاخیر فی الحیاة
من دون هواک
و العین فداک
یا شاغل روحی
هل لی ان اراک
سلام یا مهدی
یا وعدنا الصادق...
یا صادق الوعد
سلام یا مهدی
فی خط روح الله...
و الله انا علی العهد
سلام یا مهدی»
نقطه اوج اجرای #سید جایی است که نسخه عربی #سلام_فرمانده را به نسخه فارسیاش پیوند میزند؛ جمعیت یکپارچه شور و شوق، در فضایی آمیخته از اشک و آه و لبخند، همه یکصدا میشوند:
«سلام فرمانده!
سلام از این نسل غیور جامانده
سلام فرمانده!
سیدعلی دههنودیهاشو فراخوانده
سلام فرمانده...»
برکات «سلام فرمانده» همچنان جاری است، رحمت به شیر پاک مادر #ابوذر_روحی... که نمیدانم کی و کجا، کدام خیر را انجام داده بود که مستحق اجری چنین عظیم شد...
باز هم تصویر آن جلو را ندارم و این افسوس جاری این دیدار است...، نمیفهمم چه شد، فقط صدای آقا به گوش میرسد: «اشکال نداره، بزار بیاد...»
و بعد هم صدای تحسینشان: «احسنت، احسنت...»
ظاهراً #محسن _عراقی خط را باز کرده! و از آن به بعد، یکبهیک خدمت آقا میرسند...
#حاج_احمد حسن تناسب را رعایت میکند و باز هم با شعر زیبایی از #سید_محمدجواد_شرافت این بخش را به پایان میرساند و زمینهسازی میکند برای اجرای بعدی:
«ماییم و شکوه نصر، انشاءالله
قدس است و شکست حصر، انشاءالله
یک جمعه نزدیک، نصلی فی القدس
همراه امام عصر...»
و از جمعیت پاسخ میگیرد: «انشاءالله»
باز هم #حاج_احمد مقید است به این حسن تناسب: «بگو یا مهدی!»
جمعیت هم اجابت میکنند و نوای «یا مهدی»، حجم حسینیه را پر میکند...
#مهدی_مختاری باز هم حاشیه میزند: «ای جونم...»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت نهم/یک)
«در حقوق زن طلبکاریم ما...»
بعد از یادداشت قبلی آقا #مهدی_دردشتیان پیام دادند:
«خط عرضادبکردن حضوری را خود #مجتبی_رمضانی شکست و اول از همه بالا رفت. اتفاقاً #محسن یادش رفت بالا بره، یادش انداختند و به سمت آقا چون دوید، یکی از محافظها جلوش رو گرفت که آقا گفتند: «بذار بیاد»»
تشکر میکنم و شِکوه:
«از خسارتهای انتهانشستن همین میشود... 😅»
#مهدی هم زیرپوستی همدردی میکند و دلداری میدهد:
«من چی بگم؟ ما هم مثلاً جلو بودیم در حالی که اکبر آقای #شیخی روی پای راست و آقا #مصطفی_مروانی روی پای چپمان نشسته بودند! 😄»
💠💠💠
تماشای مراحل ساخت و بالاآمدن بنای یک شعر، لذتبخش است... در همان جلسه نهایی هماهنگی که چندباری در این سلسله یادداشت، ذکرخیرش شد، #محمد_رسولی هم شعرش را آورده بود، اما نیمهساز! بیتهایی هنوز ساخته نشده بودند، هرچند جایشان در نقشه ساختمان شعر او مشخص بود و میدانست که قرار است در این نقطه چند بیت مثلاً درباره #حاج_قاسم سروده شود، گاهی هم تکمصرعی مانده بود تا بیت کامل شود... همان بنای نیمهتمام را که نشان داد، دل از همه ربود... حتم داشتم با یک بنای باشکوه و همهچیزتمام مواجه خواهیم شد، همین هم شد...
#حاج_احمد دعوت میکند از #محمد_رسولی برای شعرخوانی...
#محمد شروع میکند:
«بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیکم یا اهل بیت النبوة
یا مولاتی یا فاطمةالزهراء اغیثینی
آقاجان سلام علیکم...»
از آقا اجازه میگیرد و با توصیف هنگامه میلاد حضرت زهراء(س) آغاز میکند:
«شب اگر بیروح، اگر تاریک بود
صبح دیدار خدا نزدیک بود
آسمان محو تماشای زمین
با چه ذوقی آمده روحالامین
با خودش بیتالغزل آورده است
عطری از روز ازل آورده است
سورهای آورده که منهاج ماست
صبح میلادش شب معراج ماست
جلوهای از ذات ممدوح آمده
از «نفخت فیه من روح» آمده
وحی چون باران شد و بر خاک ریخت
کوثری در ظرف «ما ادراک» ریخت»
در این بین، ابیاتی هستند که در شعر اولیه انتشاریافته نیستند، مانند بیت بعد:
«کوثر است و عز و مجد آورده است
وه که قرآن را به وجد آورده است»
با اشعاری غرق در تلمیح ادامه میدهد:
«قصه شیرین «اعطینا»است او
«قاب قوسین» است، «او ادنی»است او
او کجا و مرزهای فهم ما
غیر حیرت چیست از او سهم ما
دست شاعر را پر از مضمون کند
اهلبیت شعر را موزون کند»
این بیت ظاهراً از همان ابیاتی است که چندبار مرمت شده تا با این قرائت اجرا شد:
«دانه تسبیحش از الماس بود
عقل کل در جامه احساس بود»
به جای مصرع اول، یکجا آمده بود:
«استعاره از خیالش، یاس بود»
و یکجا هم به جای «خیال»، «حضور» آمده بود... مانند فضاسازی و چیدمان اجزای جایگاه هیأت که چندبار میچینی و خراب میکنی... و عاقبت هم آنچه نهایی میشود با همه قبلیها فرق دارد و البته بهتر است!
ادامه میدهد:
«او نبوت را دلیل خاتمه است
قصه خلقت به نام فاطمه است»
تشویق جمعیت بالا میرود و «احسنت» از هر گوشهای برمیخیزد!
«آیه تطهیر عین ذات اوست
عشق از ذریه سادات اوست»
اینبار «بهبه» است که بر «احسنت» غالب شده!
««هل أتی» و «نور» و «قدر» و «کوثر» است
دخترِ... نه مادر پیغمبر است»
جلسه به وجد آمده و بعد از هر بیت واکنش نشان میدهند... باز هم صدای «بهبه» بلند است...
«چیست دوزخ؟ شعلهای از قهر او
چیست جنت؟ کوچهای در شهر او
در قیامت هم قیامت میکند
او به لبخندی شفاعت میکند»
باز هم تشویق حضار...
«پیش او تکلیف فردا روشن است
آرمان آفرینش، یک زن است
نور عصمت جلوه تابندهاش
زن اگر که اوست، مردان بندهاش
او به نام زن اصالت میدهد
چادرش عطر نجابت میدهد
خلقت از دامان زن آغاز شد
در مدینه زن تمدنساز شد»
اینجا فرمایش آقا درباره موضع ما نسبت به مسأله زنان در مواجهه با غرب را که بارها مورد تأکید و تکرار قرار دادهاند، به نظم درآورده است:
«در حقوق زن طلبکاریم ما
آی دنیا فاطمه داریم ما»
اینجا تشویق جماعت به اوج میرسد و «بهبه»های مکرر، مستیشان را افاقه نمیکند، به ناگاه صدای کفزدن در فضای حسینیه بلند میشود... عدهای لب میپیچانند و زیرلب غرولندی میکنند، عدهای هم انگار به لج این جماعت هم که شده، محکمتر کف دستهایشان را بر هم میکوبند و خوشحالی از لبهای خندان و چشمهای گردشدهشان بیرون میپاشد!
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت نهم/دو)
«کربلا شهری کنار رود نیست...»
#محمد نفسی تازه میکند و ادامه میدهد:
«کیستی ای ماه! ای بدر علی؟
کیستی ای #لیلةالقدر علی؟
دستهایت تکیهگاه حیدر است
لالهزار بوسه پیغمبر است
از بهشت آمد جهاز سادهات
قبله مایل بود بر سجادهات
ما فقیریم و اسیریم و یتیم
خانهای داری، صراطالمستقیم!
خانهای که شد خدا معمار آن
گرم تسبیحش در و دیوار آن
خانهای که هم شهادتپرور است
هم در آن هر روز، روز مادر است»
در ضمن ابیات تشویقها مداوم شده، اما اینجا باز هم «بهبه»ها اوج میگیرد...
«خانهای کوچک هزاران راز داشت
وصلههای چادرت اعجاز داشت
در دل تاریخ نورت جاری است
انقلابت #نهضت_بیداری است
تو ولایت را دژ عصمت شدی
یک نفر بودی و یک امت شدی»
ترکیب واژگان آشناست... آری! نوحه #بی_مردم:
«ای #نهضت_بیداری! یافاطمةالزهراء!
در بطن زمان جاری! یافاطمةالزهراء!
هرچند #به_تنهایی... یافاطمةالزهراء!
تو #امت مولایی! یافاطمةالزهراء!»
کاملاً مشخص است که جهان اندیشه شاعر با این مضمون و مفاهیم مرتبطش درگیر بوده که تأثیرش را میشود در اتخاذ کلمات و گزینش واژگان دنبال کرد...
بیت بعدی که ظاهراً آن هم جزو بیتهای نوساز این شهر شعر است، اوج میگیرد و با استقبال مخاطبان مواجه میشود:
«ذوالفقار عشق را صاحب تویی
پس علیبنابیطالب تویی»
فضای کلی شعر از اینجا تغییر میکند:
«ای مزارت قاصد پیغام تو
آخرین ذکر شهیدان نام تو
ای شروع خوشترین فرجامها
فاطمه ای مادر گمنامها»
اینبار صدای گریه جمعیت است که در فضا میپیچد...
«با تو همراه رهایی میشوم
خواب دیدم کربلایی میشوم»
صدای گریه بلندتر میشود...
«چاوشی پرسوز میخواند مرا
کربلا هر روز میخواند مرا
کربلا شهری کنار رود نیست
کربلا در مرزها محدود نیست
خاک او تلفیق عشق و رنج بود
کربلا در کربلای پنج بود»
اثر لهجه #آوینی در شعر #محمد_رسولی مشهود است و چهقدر به انس با این صدا نیاز داریم، آنجا که میخواند:
«بسیجی عاشق کربلاست، و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها؛ نه، کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین راهی به سوی حقیقت نیست.
کربلا! ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر؛ ما میآییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانه دیار قدس شویم.»
#محمد همچنان به هنرنماییاش ادامه میدهد و مرثیه را به حماسه میکشاند:
«از یمن پیچیده بوی کربلا
تا گرفت آیینه سوی کربلا
محور حق با یمن همسو شدهاست
کربلا دریای سرخ او شدهاست
صبح را تا مرز شب آوردهایم
کربلا را تا حلب آوردهایم
میکشاند تا فراتش نیل را
غرق خواهد کرد اسرائیل را»
با یک جرقه، جمعیت یکپارچه فریاد میزنند:
«مرگ بر اسرائیل
مرگ بر اسرائیل
مرگ بر اسرائیل...»
#محمد ادامه میدهد:
«کربلا شهری کنار رود نیست
کربلا در مرزها محدود نیست
کربلا گاهی میان غزه است
سرگذشت کودکان غزه است
کربلا در قلبهای مردم است
غزه آه! این کربلای چندم است»
یادم هست که در جلسه قبل از دیدار، این مصرع اینگونه بود: «#غزه_جان! این کربلای چندم است»، همانجا #حاج_احمد تذکر داد که تعبیر #غزه_جان مأنوس نیست و اصلاح شود... #محمد هم درجا اصلاح کرد: «غزه، آه! این کربلای چندم است»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت نهم/سه)
«دست نزن باشعور!»
#محمد_رسولی با غزه ادامه میدهد و به #حاج_قاسم میرسد:
«سیلی طوفان بر این کابوس باش
در میان شعلهها #ققنوس باش»
این مصرع را هم شاید برای تبلیغ کانال آورده!
«سنگ این آوار را سجیل کن
نقطه پایان اسرائیل کن
زخم تو آغاز فتحی دیگر است
خون غزه از همه رنگینتر است
صبح آزادی هوایت عالی است
حیف، جای حاج قاسم خالی است»
اینجا صدای گریه جمعیت بلند میشود و شانهها به لرزش درمیآید... دستان من هم به لرزه افتادهاند... این ابیات را با اشک مینویسم...
«بعد او ما هم در آتش زندهایم
همچنان با خاطراتش زندهایم»
و از این بیت منتقل میشود به خاطره اجرای حاج #صادق_آهنگران در دیدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با رهبر انقلاب در بیستوپنجم شهریور سال ۱۳۹۴؛ با حضور #حاج_قاسم:
«#حاج_صادق! یاد کن آن روز را
خواندی از دل نغمهای جانسوز را
او همینجا، او همینجا گریه کرد
«با نوای کاروان...» را گریه کرد
یادتان میآید او اینجا نشست؟
ساحلی در محضر دریا نشست؟
هرکه دید او را به حالش رشک برد
تا شهادت محملش را اشک برد
آشنا با گریه و درد است او
با شهادت زندگی کردهاست او»
بعد از این تصویرسازی زیبا، آن هم با تکرار خاطره در همان صحنه خلق خاطره، خطاب را از #حاج_صادق به آقا برمیگرداند:
«السلام ای محور هنگامهاش!
ای همه حرف وصیتنامهاش
دید آرامی، نشد آشفته او
ای ستون خیمهای که گفته او»
با بغض میخواند:
«یارت ای یار خراسانی چه شد؟
ای صبا! دست سلیمانی چه شد؟»
صدای گریه جمعیت بلند و در هم آمیخته میشود...
خطاب را به #حاج_قاسم میکند:
«ای نگین حلقه یکرنگها
رفتی ای فرمانده دلتنگها
در شکوه چشم تو دریای ما
ای فراتر از دوقطبیهای ما
چشمهایت، مردم بیداریات
ای فدای رسم مردمداریات
ظلم را تشویش ناکامی تویی
روح جمهوی اسلامی تویی!
نام تو از قبل پر آوازهتر
داغ تو این روزها شد تازهتر
آه از دیماه! از این آه سرد
آه از دیماه! از این ماه درد
آه از بغضی که دارد مثنوی
آه از #سید_رضی_موسوی!
باز پروانه فدای شمع شد
بار دیگر جمع یاران جمع شد»
این دو بیت اخیر، نشانه تکمیل و تکامل دائمی بنای این شعر است، واقعهای که دوشب گذشته اتفاق افتاده، اثرش را در شعر امروز میبینیم... شعر خطاب به حاج قاسم ادامه مییابد:
«جانفدا! با عشق جان دادی به ما
راهِ رفتن را نشان دادی به ما
ضرب در اخلاق بیپایان شدی
تو فدای پرچم ایران شدی
این حرم گفتی بهشت مردم است
دست مردم، سرنوشت مردم است»
شاید پشت پرده این بیت اخیر، اشارهای نرم هم به انتخابات پیشرو داشته باشد...، امری که ضرورتش، این روزها بسیار بیشتر از گذشته احساس میشود...
«فهم ما این است از فردای نور
قله باشد استعاره از ظهور
سرنوشت حق و باطل روشن است
قله انسان کامل روشن است
اوج مقصود رسالت دیدنیاست
قله حق و عدالت دیدنیاست
قله را دیدیم، آنجا میرویم
ما ز بالاییم و بالا میروم»
عدهای دوباره خواستند دست بزنند، اما اینبار فراگیر نشد و جمعیت همراهی نکرد، #مهدی_مختاری در این انتها بلند میگوید: «دست نزن باشعور!»
حاج #رضا_بذری را امشب در مشهد میبینم، به مزاح میگوید از ما چیزی ننوشتی! من هم به شوخی پاسخ میدهم، تقصیر #مهدی_مختاری بود، آنقدر شیطنت کرد که نوبت به شما نرسید!
بدون تعارف، اجرای #محمد_رسولی اوج جلسه بود، همهکاری کرد، اشک و لبخند و تحسین و تشویق و فریاد مرگ بر اسرائیل مخاطب، همه و همه را با خود همراه کرد... با این عوضکردن خطابها، مانند شمشیرزنِ دودستی که در هر چهارسو میرزمد، میچرخید و با شمشیر شعرش بر سینه احساس مخاطبان زخم میزد...
اگر جلسه امروز هیچ اجرای دیگری نداشت، همین یک اجرا کفایت میکرد...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت دهم/یک)
«نوحهخوانی ز اردبیلم من...»
#حاج_احمد_واعظی با شعر زیبایی از #سید_علیرضا_شفیعی در مدح حضرت صدیقه(س)، به استقبال اجرای بعدی میرود:
«تو آن رازی که تا روز جزا افشا نخواهد شد
شب قدری تو! هرگز مثل تو پیدا نخواهد شد
نه آسیه، نه حوا و نه مریم، تا قیامت هم،
کسی همرتبۀ صدیقۀ کبری نخواهد شد
تو را کوثر لقب داده خدا؛ خیر کثیری تو
به غیر از تو کسی تأویل أعطینا نخواهد شد
فقیران و یتیمان و اسیران یکصدا گفتند:
رقیب دست بخشایشگرت دریا نخواهد شد
نه خورشید و نه مهتاب و نه فانوس و نه آیینه
زمین روشن بدون زهرۀ زهرا نخواهد شد...»
مداح آذری بخش ثابت و نانوشته دیدار مداحان با آقا است، امسال هم قرعه به نام #طاهر_قلندری افتاد، باز هم از #اردبیل... #حاج_احمد دعوت میکند و شاعر اشعار را #رضا_مرادی معرفی مینماید:
#طاهر در جایگاه قرار میگیرد و همان «بسمالله الرحمن الرحیم» را آهنگین و با پرده بالا شروع میکند... حاج #محمدرضا_بذری میگوید: «شروع در تهِتهِ صدا...»
ابتدا با یک شعر فارسی شروع میکند:
«فاطمه نوری از تبار خدا
بوده پیوسته پای کار خدا
فاطمه سرنوشت حیدر بود
روی زهراء بهشت حیدر بود»
«سرنوشت» را جای «رونوشت» میخواند...
چند بیت را نمیخواند:
«مرتضی را تمام سرمایه
قبرش ایهام، قدرش آرایه
خلق شد تا کتاب، خلق شود
احمد و بوتراب، خلق شود
کل هفت آسمان اسیرش شد
چون صراط علی مسیرش شد
هم قرار است حیدری بکند
بر پدر نیز مادری بکند
جان اسلام و روح دین مادر
مادر مصطفاست این مادر»
و با این ابیات ادامه میدهد:
«من چه گویم خدا چنین گفته
او به زهرایش آفرین گفته
من به قربان جان جانانم
از دیار غیورمردانم
بر در فاطمه دخیلم من
نوحهخوانی ز اردبیلم من»
واژه #اردبیل، همه حاضران، بهویژه آذریهای جلسه را به وجد میآورد و صدای «بهبه» آمیخته با همهمهای فضا را پر میکند... ادامه میدهد:
«حُبّ زهرا تلاطم دل ماست
فاطمه مادر قبایل ماست
مدح مادر به مادری خوانم
چندبیتی هم آذری خوانم»
به زیبایی از ابیات فارسی به آذری منتقل میشود:
«خلقتین شاهکاری زهرادی...»
مصرع تمام نشده، «بهبه» جمعیت بالا میرود...
«حیدرین افتخاری زهرادی...»
باز هم تشویق جمعیت...
دو بیت را رد میکند:
«ظلمین اهلین ییخاندا زهرادی
مرحبی سیندیراندا زهرادی
سرترین آسماندا زهرادی
برترین قهرماندا زهرادی»
و با دو بیت آذری دیگر ادامه میدهد:
«سنگریندن دوروب قیام ایلدی
حجتین امته تمام ایلدی
قوزیوب عرشه عفتین علمین
تک نه عفت، ولایتین علمین»
با یک بیت فارسی در این میانه ادامه میدهد:
«ماحصل جانفدای حیدر شد
یکتنه ایستاد و لشگر شد»
باز هم تشویق جمعیت بالا میرود، صدای «احسنت» و همهمهای به پا میشود...
آذری ادامه میدهد:
«حیدری مدح ائدنده زهرادی
خیبری فتح ائدنده زهرادی
حنجری خنجرین ایشین گوردی
فاطمه حیدرین ایشین گوردی»
و باز هم یک مفصل فارسی میزند:
«الحقالحق که شاهکار است او
مرتضی را چو ذوالفقار است او»
این چیدمان ابیات فارسی لابهلای اشعار آذری، از هوش و مخاطبشناسی شاعر حکایت دارد...
«بیزده سنگرده همت ایلیروخ
بیزده تجدید بیعت ایلیروخ
سسلروخ مستدام یازهراء
ای سراپا قیام یا زهراء»
آخرین بیت این بخش را به فارسی میخواند و حال و هوای شعر را تغییر میدهد:
«تو شدی ذوالمقام یازهراء
تویی ختم کلام...»
و از جمعیت: «یازهراء» را میگیرد...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
#مشهدالرضا
«خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
عرض حاجت میکنم آنجا که صاحبخانهاش
پاسخ یک میدهد با دهبرابر بیشتر
گاهگاهی که به درگاه کریمی میروم
راه میپویم نه با پا، بلکه با سر، بیشتر
...
عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را میکنم اینگونه باور بیشتر
مرقدت ضربالمثلهای مرا تغییر داد
هرکه بامش بیش، برفش... نه! کبوتر، بیشتر
چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
این چنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر
پیش تو شاه و گدا یکسانترند از هر کجا
این حرم دیگر ندارد حرف کمتر، بیشتر
ای که راه انداختی امروز و فردای مرا!
چشم بر راه تو هستم روز آخر بیشتر
از غلامان شما هم میشود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر
بر تمام اهلبیت خویش حسّاسی ولی
جان زهراء چون شنیدم که به مادر بیشتر...
بیشترهایی که گفتم از تو خیلی کمترند...»
شعر از شاعر هیأتی #حسین_رستمی
بعدازنماز صبح، حدود طلوع آفتاب بود که از حرم برگشتیم، هیچ خبری از برف نبود...
حدود ظهر تمام شهر سفیدپوش بود... تا الآن هم که ساعاتی از مغرب گذشته، همچنان ادامه دارد...
ما که جایی بهتر از اینجا نداریم،
اما شنبه کلی کار در قم داریم، مدرسه روحالله از همه مهمتر! دعاکنید برای برگشت مشکلی پیش نیاد...
نایبالزیاره و دعاگوی همه محبان حضرت رضا(ع)...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت دهم/دو)
«آه آلاله هم اثر دارد...»
#طاهر_قلندری از اینجا به برخی مسائل روز میپردازد و با فضای انتقادی ادامه میدهد:
«خواهم اینک کلام حق جویم
دوسهبیتی ز دردها گویم
ای عزیزی که روی کاری تو
ای رفیقی که پست داری تو
مردم ما همیشه یار اَستند
همچو مقداد پای کار اَستند»
این «اَستند» را همینجور «اَستند» میخواند و نه «هستند»...
«بیشتر فکر درد ملت باش
پی حل نیاز امت باش
ز خودت ثبت کن نکواثری
درس گیر از نصیحت پدری
ما همه صاحبان فرداییم
جملگی خادمان زهراییم
ای به دنیای غرب حاکمها
زنده هستند حاج قاسمها
ظالمید و به ظلم خود سرخوش
خوش مباش ای رژیم کودککش
گرچه هیزمشکن تبر دارد
آه آلاله هم اثر دارد»
و این مصرع اخیر را دوباره میخواند: «آه آلاله هم اثر دارد»
لحن و سبک خوانش این ابیات، وقتی با لرزشی هم در صدا همراه میشود، ناخودآگاه یاد حاج #صادق_آهنگران میافتی...
خطاب به آقا ادامه میدهد:
«رهبرم... حضرت آقا!
رهبرم، در میان این خونها
خوب دیدیم مرگ صهیونها
عمرشان رو به انزوال شده
کمتر از بیستوپنجسال شده
صهیون از زندگی خود زده است
بیست سالش اضافه آمده است
مرحبا بر یقین دینیتان...
[یک «آقاجان!» هم این وسط میگوید...]
داده بَر، نخل پیشبینیتان
گر شما حکم انتقام دهید
حکم و دستور بر قیام دهید
کفر را یکبهیک هلاک کنیم
در تلآویو گرد و خاک کنیم»
صدای فریاد جمعیت بالا میرود:
«مرگ بر اسرائیل
مرگ بر اسرائیل
مرگ بر اسرائیل
مرگ بر اسرائیل...»
نمیدانم اشتباه میکند یا میخواهید اتصال را دوباره برقرار کند... این مصرع را اینجا تکرار میکند:
«گر شما حکم انتقام دهید...»
و ادامه میدهد:
«ما برای شما بسیم آقا
پِی بیتالمقدسیم آقا
در همانجا به دعوت مهدی
جمعهای با امامت مهدی
در صفوف جهاد میمانیم
پشت مهدی نماز میخوانیم»
صدای «انشاءالله...» از جمعیت بلند میشود...
سه بیتی را رد میکند:
«از جهان ظلم و جور خواهد رفت
نسل صهیون به گور خواهد رفت
ما ولی شان و شوکتی داریم
روی اسلام غیرتی داریم
ما به میدان عشق جان دادیم
هرچه بود احتیاج آن دادیم»
و با این ابیات ادامه میدهد:
«ما که پا پس نمیکشیم اصلاً
برسانید بشنود دشمن
با هم عهد برادری بستیم...»
«تابع امر رهبری هستیم» را اینگونه تغییر میدهد: «پشت سیدعلیمان هستیم»
این مصرع را هم حسن ختام جلسه قرار میدهد و جمعیت را همنوا میکند:
«ما برای شما بسیم آقا
پِی بیتالمقدسیم آقا...»
و جمعیت تکرار میکنند...
#طاهر که پایین میآید، یک نفر فریاد میزند و جمعیت هم همراه میشوند:
«ای رهبر آزاده! آمادهایم، آماده!»
#مهدی_مختاری به کنایه و ملاحت میگوید: «باید بگید ای لشکر آزاده!»
جمعیت ادامه میدهند:
«خونی که در رگ ماست
هدیه به رهبر ماست...»
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
هدایت شده از جامعهایمانیمشعراستانیزد
39.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ما کجای این بازی هستیم؟!
🎙 برادر رحیم آبفروش
❇️ چهارمین همایش
فعالان عرصه هیأت استان یزد
🗓 |دیماه۱۴۰۲||یزد حسینیه ایران|
💠 جامعهایمانیمشعر
✅ @www1542org
┄┄❁✾❅❃◍◍⃟🇮🇷◍❃❅✾❁┄┄
#جامعهایمانیمشعراستانیزد 🌍
https://eitaa.com/mashar_yazd
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت یازدهم/یک)
«از مشهدم آنجا که پر از قدمت و ریشهاست...»
«از #اردبیل به #مشهد محضر حضرت سلطان میرویم...» این جمله را #حاج_احمد میگوید و شعری را خطاب به حضرت رضا(ع) میخواند... بیت اول و آخر را کامل ننوشتهام، هرچه میگردم در فضای مجازی ردی از شعر نمییابم... حدس میزنم این یکی باید از سرودههای خود #حاج_احمد باشد... از خودش متن کامل شعر و شاعر را جویا میشوم... حدسم درست است:
«بله، از نوشتههای حقیر هست، کاملش رو باید پیدا کنم ولی ابیاتی که خوندم تقدیم میکنم»
و لطف میکند و متن اشعار قرائتشده را ارسال میکند:
«کسی که با جگر سوخته، به تو رو کرد
خدا روا به دعای تو، حاجت او کرد
به آشیانه باغ بهشت میلش نیست
کبوتری که به گلدستههای تو خو کرد...
[یک «آقا!» هم با همان لحن خودش اینجا خرج میکند]
تو آمدی به خراسان و قدسیان گفتند
خدا به مردم ایران بهشت را رو کرد
تو آمدی و نفسهای قدسیات ما را
خداشناس و خداپیشه و خداجو کرد»
بعد هم #حاج_احمد
«به محضر آقا علیبنموسیالرضا(ع)
به محضر حضرت فاطمه معصومه(س)
همه امامزادگان عظیمالشأن»
عرض ادبی میکند و صلواتی میگیرد و #امیر_کرمانشاهی را از #مشهد مقدس به جایگاه دعوت میکند...
💠💠💠
در جلسات کارشناسی، پیشبینی جمع این بود که گُلِ کار امسال، اجرای #امیر خواهد بود... امیری که به دلایلی از اجرای سال قبل جا مانده بود، گزینه اول اجرای امسال بود...
#امیر شروع میکند:
«سلام علیکم»
جواب سلامی میشنود و با دکلمه ساده کلمات شعری را از باب مقدمه میخواند:
«از مشهدم آنجا که پر از قدمت و ریشهاست
تاریخچه عزت این خاک همیشهاست
در خطه ما نوکری خانه سلطان
یک شغل شریف است، خودش منصب و پیشه است
این خاک چه دارد که خود سید ما هم
دلبسته یاران خراسانی خویش است»
مخاطب اگرچه خسته به نظر میرسد، اما واکنش نشان میدهد و «بهبه»ی میگوید...
بعد از این مقدمه، یک شعر «مسمَّط» را آهنگین آغاز میکند...
هنگام یادداشتبرداری در جلسه، بیشتر ابیات و واژگان را ثبت کردم، اما خب طبیعی بود که چند کلمهای هم جا مانده باشد و چند مصرعی ناقص شده باشند... برای تکمیل متن اشعار، عجیب بود که در فضای مجازی هم ردی از متن اشعار نیست، حتی #خبرگزاری_فارس هم که همان متن قبل از اجرای اشعار را کار کرده، هیچ اشارهای به اشعار اجراشده توسط #امیر_کرمانشاهی نکرده... در نرمافزار کاربردی (اپلیکیشن) #نوا هم که صوت اجرا هست، جای متن خالی است و بهجایش نوشته شده:
«متن نوا در دسترس نیست!» و در قاب زیرین این نوشته هم آمده: «پیشنهاد متن»!
ذهنم رفت سمت حاج شیخ #جواد_محمدزمانی که قاعدتاً باید همه اشعار، قبل از اجرا به رویت و تأیید ایشان رسیده باشد، اما اینجا هم حاجتروا نشدم:
«ندارم، حقیقت اشعارش رو به ما قبل برنامه نداده بود»!
تعجب میکنم... به حاج #مرتضی_طاهری پیام میدهم... اما پاسخ #حاج_مرتضی به تأخیر میافتد و به ناچار با بازبینی چندباره اجرا، اشعار کامل میشوند...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
هدایت شده از استاد عشایری منفرد
بسم الله الرحمن الرحیم
جناب آقای شیخطادی، سلام و سعادت
بر اساس اخبار رسانهها در جشنواره امسال دو قطعه لباس (یک روسری و یک کراوات) به صحنه آورده و کراوات را با توضیحاتی به جناب وزیر ارشاد اهدا کردهاید. پیشینه فرهنگی شما در عرصه سینما و نیز سابقه علمی و تجربی شما در عرصه طراحی لباس، برای این کاربر کوچک محصولات هنریتان، پرسشی را پدید آورده که خوب است از آن مطلع شوید.
شما ارباب هنر، دقیقتر و عمیقتر از صاحب این قلم میدانید که لباس یکی از «ابزارهای ارتباطات غیرکلامی» (Non-verbal Comunication) شمرده میشود. وقتی نشانهشناس و فیلسوفی چون اومبرتو اکو (Umberto Eco) از تعبیر «گفتگو از طریق لباس» بهره میبرد، وقتی آلیسون لوری تعبیر «زبان لباسها» (The language of clothe) را به عنوان نام کتابش برمیگزیند، ناگزیر باید باور کنیم که اولاً هر «قطعه لباس» یک واژه معنادار است، ثانیاً «هارمونی پوشش لباسهای یک فرد» نیز اندیشه، عادات و فرهنگ شخصی او را نمایان میکند و ثالثاً «نمای کلی پوشش یک جامعه یا یک قوم» نیز هویت تمدنی آن جامعه و آن قوم را بیان و ایجاد و تقویت میکند. چنین است که ریتم موزون و قافیهمندِ لباسهای یک تمدن و یک فرهنگ، میتواند «شعر لباسها» شمرده شود و مفاهیمی را منتقل کند که حتی اشعار سعدی و حافظ و نظامی و مولوی هم نمیتوانند آن را منتقل کنند.
چنین نگرهای به لباس، در سطح فیلسوفان و جامعهشناسان باقی نمانده بلکه نظر «طراحان لباس» را نیز به خود مشغول کرده است. چنانکه همقطاران شرقی و غربی شما نیز لباس را از «سطح کاربردی» فراتر برده و توانستهاند آن را در «ساحت مفهوم و دلالت» ادراک کنند. طراحانی چون کوساما، میاکه، بورلی سِمز و ... لباس را یک «عنصر هنری و معنادار و دلالتکننده» تلقی کردهاند که خود مستقلاً میتواند با تماشاگر سخن بگوید.
با این مقدمه میخواهم یادی کنم از شخصیت تاریخساز دیگری که او نیز مانند شما در یک روز به یاد ماندنی، لباسی را به روی سِن برد و نیمساعت حاضران به احترامش کف زدند. آن شخص خانم گاندی است که لباس زن هندی را در سازمان ملل به روی سِن برد. آن روزها شاید گاندی هیچ یک از گزارههای تئوریکی را که امروزه من و شما درباره «لباسِ مفهومی» خواندهایم، نخوانده بود و اصلا با «نظریهی لباسِ مفهومی» آشنایی نداشت ولی با همان شعور و آگاهی بسیط اما عمیق خود، این را میدانست که لباس، معنا دارد. برای همین در همه محافل بینالمللی و ملاقاتهای رسمی، همان ساریهای چهارهزارسالهی هندی را میپوشید تا به سران جهان بفهماند شما دو قرن آمدید سرزمین مرا استعمار کردید و همه تلاشتان را به کار گرفتید که ما را مثل خودتان کنید؛ من به عنوان مظهر زن امروز هند، با «لباس خودم» آمدهام تا به شما بگویم که همه تلاشهایتان بیهوده بوده و من خودم هستم (جملهی اخیر از دکتر علی شریعتی).
او ریشه و پیشینهی لباس هندی را میشناخت، آن را «لباس خود» میدانست و معنا و مفهوم این لباس را نیز میفهمید و میخواست به غربیها هم بفهماند. او زبان گویای این لباس را در مقابل لباسهای غیربومی (که در سه قرن اخیر با پتکهای مخملی بر مردم مشرقزمین تحمیل شده) نیز میدانست. هنر و ادبیات پسااستعماری (Postcolonial literature) را نیز میدانست. با خودم میگویم اصلا او شاید حتی این را هم میدانست که پُتک مخملی غربیها در ایرانِ ما نیز کدام «روسریها» را از بین برده است؛ «گُلوَنیِ زنان لرستان» را، «یالُقِ زنان ترکمن را»، «چارقَد زنان بویراحمدی و قشقایی» را، «کلاو و سروین زنان کردستان» را و «دستمال کلاغی زنان شاهسون» را، «گشانچادر و مهنا و سریگ زنان بلوچی» را، «چادر و روبندهی زن ایرانی» را و ....!
آقای شیخ طادی عزیز، این مقدمات این سوال را برایم پدید آورده که آقای شیخطادی هرچند ممکن است بر اساس دیدگاههای اجتماعی خود، برخی از روشهای اجتماعی به کارگرفته شده برای کنترلهای فرهنگی را نپسندد اما به عنوان یک «استاد طراحی لباس» که باید با نظریهی «لباسِ مفهومی» آشنا باشد، هر یک از «کراوات» و «روسری» را دارای چه مفهومی میداند؟
بیگمان کسی مثل پرویز شیخطادی که بیبی مریم بختیاری را به عنوان «بانوی سردار» به دختران امروز ایران معرفی کرده، کسی که در حد خودش کوشیده تا پیش روی دختر امروز «دفتری از آسمان» بگشاید و به او بفهماند که دامن مادران شهیدان، گهوارهی پرورش آسمانیترین مردان این مرز و بوم شده، هرچند به اندازه یک «دایناسورِ» گیرافتاده در داخل بانک، آشفته و عصبانی باشد اما در همین آشفتگی هم نباید معنای تمدنی و سابقه مفهومی «کراوات» را فراموش کند.
مبادا روزی هنرمند را خواب ببرد که شاید جامعه را آب ببرد!
ایدون باد.
با احترام و فروتنی؛ محمد عشایری منفرد
حوزه علمیه قم
💯 کانال استاد محمد عشایری منفرد (حفظه الله)
🆔https://eitaa.com/ashayerimonfared
یادداشتهایی درباره چهلودومین جشنواره فیلم فجر؛ ۱۴۰۲
(یادداشت یکم)
«زندگی من آدمیزادی نیست!»
تا امروز سه فیلم #نبودنت، #بهشت_تبهکاران و #آبی_روشن را دیدهام...
فیلمدیدن در جشنواره به سالها پیش باز میگردد، به گمانم دانشآموز دوره راهنمایی بودم... اوایل دهه هفتاد بود... خاطره گنگی از آن روز برایم مانده...
پدرم مرد شریفی بود... مرد عجیبی بود... و البته شدیداً پدر بود! مقتدر و باجبروت... بِهِت رو نمیداد! اما عجیب دل نازکی داشت... سراپا احساس...
آن روز جزو معدود سفرهای دونفره پدرپسری بود...
از قزوین با اتوبوس راهی تهران شدیم، این دونفره سفررفتن خیلی حال میداد... حیف که زیاد تکرار نشد... مطمئن نیستم، اما به گمانم مقصد #سینما_آزادی بود... از آن روز خیلی چیزی یادم نمانده است... جز اینکه در همان سالهای دور، وضعیت پوشش و حجاب و سبک رفتاری افراد حاضر در فضای بیرونی محل نمایش فیلم، برایم بهقدری عجیب و متفاوت بود که تا مدتها ذهن دوران نوجوانیام را درگیر کرده بود که این جماعت از کجا آمده بودند و اینجا کجا بود!
پیرامون برخی از بازیگرانی که آن روز نمیشناختمشان جماعتی حلقه زده بودند و با هیجان و اشتیاق سؤال و جواب میکردند، جمعی دیگر که قیافههای متفاوتی با آدمهای بیرون سینما داشتند و احتمالا از اهالی سینما، کمی باکلاستر مشغول گفتوگو بودند و... همهمهای به پا بود... آن روز به گمانم دوسه فیلم دیدیم، البته دیدن که چه عرض کنم، پدر دید و من در بهترین حالت، از نیمه فیلم به خواب عمیق فرو رفته بودم... بعد از اتمام هر فیلم، از لابهلای همین جمعیت پراکنده در راهروها و راهپلههای شلوغ سینما خارج میشدیم و دوری میزدیم و چیزی میخوردیم و فیلم بعدی...
💠💠💠
باز هم بارها پیش آمد که همراهش به سینما بروم، اما جشنواره نه! پدر رسماً فیلمباز بود، اخبار جشنواره را دنبال میکرد، تحلیل فیلمها را میخواند و گاه با آبوتاب و تعصب درباره فیلمها نظر میداد...
وقتهایم خیلی تنگ است، این جملهام مثَل شده که «زندگی من آدمیزادی نیست!» اما با این حال دوست داشتم و اصرار که فیلمهای جشنواره را ببینم، نمیدانم تا آخر جشنواره چند فیلم را بتوانم لابهلای همین اوضاع ببینم، اما تا امروز سه فیلم #نبودنت، #بهشت_تبهکاران و #آبی_روشن را دیدهام...
💠💠💠
نه فیلم از بیستودو فیلم سودای سیمرغ را از قبل نشان کرده بودم که حتماً ببینم و این سه جزوشان نبود!
۱. «آسمان غرب»، چون تهیهکنندهاش #حبیب_اله_والی_نژاد بود
۲. «آغوش باز»، چون کارگردانش #بهروز_شعیبی بود
۳. «احمد»، چون درباره شهید #احمد_کاظمی بود
۴. «پرویزخان»، چون تهیهکنندهاش #اوج بود
۵. «شور عاشقی»، چون درباره واقعه #کربلا بود
۶. «صبح اعدام»، چون کارگردانش #بهروز_افخمی بود و درباره شهید #طیب_حاج_رضایی
۷. «قلب رقه»، چون درباره #سوریه بود
۸. «مجنون»، چون درباره شهید #مهدی_زین_الدین بود
۹. «معجزه پروین»، چون درباره #پروین_اعتصامی بود و کارگردانش #محمدرضا_ورزی و تهیهکنندهاش #محمدرضا_شریفی_نیا
💠💠💠
مدتها بود علیرغم اشتیاق به دیدن فیلمهای جشنواره، شرایطش برای مثل منی فراهم نمیشد، از طرفی هم فضای عمومی حاکم بر کاخ جشنواره و سینماهای اکران فیلمها، ماندهذوقم را هم کور میکرد...
اکران رسمی فیلمهای امسال در #سرچشمه انگیزهام را مضاعف کرد... که نتیجهاش تا به حال شده این سه فیلم که به شرط توفیق برایشان خواهم نوشت...
توقع داشتم در این فرصت طلایی، سرچشمه مملو باشد از اهالی رسانه و قلم، از جنس بچههای دغدغهمند و اهلدرد... فکرمیکردم حداقل صدنفر دستبهقلم آمدهاند که اقلاً از چهلتایشان بیست یادداشت درمیآید که شاید دهتایش، جشنواره فیلم #فجر_انقلاب_اسلامی را به روایت #انقلاب_اسلامی بازنمایی کنند...
اما هرچه چشم چرخاندم، تنهاتر شدم...
ادامه دارد...
#جشنواره_فیلم_فجر_۱۴۰۲
#فجر_۴۲
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2