📚🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈📚
🌷داستان ها و ... موضوعی الفبايي.
1️⃣حرف الف:
🔰#آبرو
🌷#موجبات_حفظ_آبرو
https://eitaa.com/dastan_latifeh/130
✅حافظ آبروی هم باشیم 👈در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!
👈به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند.
👈شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد.
👈ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد.
میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمیشناسد و میخواهد از شوق بال در آورد.
✳️پيام خاطره
در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم
این است "رسم رفاقت..." رفیق باشیم! 🔰#آرزو
🎂برآورده نشدن بسياری از آرزوها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/78
🔰#آسايش
🎂عوامل بهم زننده آرامش
1 - سر و صدا
https://eitaa.com/dastan_latifeh/364
🔰#آسيب
🌷حکمت آسيب ها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/367
🔰#آمرزش
🌷موجبات آمرزش گناه
https://eitaa.com/dastan_latifeh/116
📚 حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
✍️مرد فاسقي در بني اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند! خداوند به حضرت موسي وحي كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد. حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد. پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از اين مناجات ملائكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرت موسي وحي كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسي به آن موضع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟! فرمود: اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم.
📚منبع: يکصد موضوع 500 داستان
سيد علي اکبر صداقت
🔰#آموزش
🌷#آموزش_رفتاری
https://eitaa.com/dastan_latifeh/308
🌷برکات آموزش دادن بسم الله
https://eitaa.com/dastan_latifeh/114
🔰#آموزگار
🌷اهميت کار #آموزگاری
https://eitaa.com/dastan_latifeh/114
آينده نگري
🔰#آيين
🔰آئين #توحيدی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/362
ابتلا
ابرار
ابليس
🔰#اتحاد
https://eitaa.com/dastan_latifeh/288
🔰#اتفاق
🌷حکمت اتفاق ها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/367
اثم
🔰#اجابت
🌷#اجابت_دعا
https://eitaa.com/dastan_latifeh/110
اجاره
اجازه
اجتماع
اجر
🔰#اجل
https://eitaa.com/dastan_latifeh/167
احتجاج
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰#احترام
🌷علت احترام گذاشتن #استاد به شاگردش
https://eitaa.com/dastan_latifeh/49
🎂عاقبت #بی_احترامی به #پدر
🌹 حضرت یعقوب ( ع ) پس از سال ها فراق حضرت یوسف ( ع ) به دیدار پسرش رفت.
💐 حضرت یوسف ( ع ) به استقبال پدر از مصر بیرون آمد ، اما برای استقبال پدرش از اسب پیاده نشد.
🌿 پس از پایان مراسم دیدار ، جبرئیل از حضرت یوسف ( ع ) خواست که دستش را باز کند.
☀️ نوری از میان انگشتانش به آسمان رفت. حضرت یوسف ( ع ) پرسید این چه بود ؟
☘️ جبرئیل گفت این نور نبوت بود که از نسل تو به خاطر کیفر پیاده نشدن برای پدرت خارج گردید و دیگر از نسل تو پیغمبر نخواهد بود.
📚بحارالانوار
🎂نتيجه بی احترامی به پدر مادر
👈پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی می کرد. او دستانش می لرزید و چشمانش خوب نمی دید و به سختی می توانست راه برود. هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و لیوانی را بر زمین انداخت و شکست.
پسر و عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند: باید درباره پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در گوشه اطاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهایی آنجا غذا بخورد. بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست دیگر مجبور بود غذایش را در کاسه چوبی بخورد، هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند پدر بزرگ فقط اشک می ریخت و هیچ نمیگفت.
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه پسر چهار ساله خود شد که داشت با چند تکه چوب بازی می کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم داری چی درست می کنی؟ پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر شدید در آنها غذا بخورید .!.
❣️یادمان بماند که:
"زمین گرد است..."
https://eitaa.com/dastan_latifeh/26
✅ پاداش یک گواهی
✍️حضرت یوسف(علیه السلام)
در کاخ خود بر روی تخت پادشاهی نشسته بود.
جوانی با لباسهای چرکین از کنار کاخ او گذشت.
جبرئیل در حضور آن حضرت بود.
نظرش به آن جوان افتاد.
گفت: یوسف! این جوان را میشناسی؟
یوسف(ع) گفت: نه! جبرئیل گفت:
این جوان همان طفلی است که پیش عزیز مصر، در گهواره به سخن درآمد و شهادت بر حقّـانیّت تو داد.
یوسف(ع) گفت:
عجب! پس او بر گردن ما حقّی دارد.
با شتاب مأمورین را فرستاد، آن جوان را آوردند و دستور داد او را تمیز و پاکیزه نمودند و لباسهای پر بها و فاخر بر وی پوشاندند و برایش ماهیانه حقوقی مقرّر نموده و عطایای هنگفتی به او بخشیدند.
جبرئیل با دیدن این منظره، تبسّم کرد. یوسف(علیه السلام) گفت:
مگر در حق او کم احسان کردم که تبسّم میکنی؟
جبرئیل گفت: تبسّم من از آن جهت بود که مخلوقی در حق تو (که مخلوق هستی) بواسطه ی یک شهادتِ بر حق در زمان کودکی از این همه إنعام و احسان برخوردار شد.
حال خداوند کریم در حق بنده ی خود که در تمام عمر، شهادت بر توحید وپاکی او داده است، چقدر احسان خواهد کرد؟!
📚تفسیر ابوالفتوح رازی
پندهای جاویدان، ص٢٢٠ https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰#احتكار
🔰#احتياط
🔰#احسان
🔰#اختلاف
🔰#اختيار 🔰#اخلاص_بندگی
🌷اهميت اخلاص
https://eitaa.com/dastan_latifeh/353
🌷عابد مال دوست
📘#داستان_کوتاه
👈در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.
عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:
«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ پولی نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت.
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟ عابد گفت: تا آن درخت برکنم؛
گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» باز ابلیس و عابد درگیر شدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟
ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.
👈برچسب ها: مال صدقه انفاق شيطان
🔰اين گونه #مخلص خدا شويم
📚داستان کوتاه
#بندگی😍
💎جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد. یکی از ندیمان پادشاه به او گفت: پادشاه اگر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغت خواهد آمد. جوان به #عبادت مشغول شد بطوری که مجذوب #پرستش شد. روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است. همانجا از وی برای دخترش #خواستگاری کرد. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت. ندیم پادشاه به جستجو پرداخت و بعد از مدت ها جستجو او را یافت و دلیل کارش را پرسید.
جوان گفت: اگر آن #بندگیِ_دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به درِ خانه ام آورد، چرا قدم در #بندگیِ_راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟
🌷کاربد اين حکايت اخلاص و بندگی است.
برچسب ها:
#اخلاص #بندگی
فرق گذاری بين مخلص و غير مخلص
🌳🌲بهشت فروشی (ماجرای خریدن خانه زبیده و هارون الرشید از بهلول)
زبیده زن هارون الرشید در راه عبور خویش، بهلول را دید که داشت با بچههای روی زمین خط میکشیدند . به بهلول گفت چه میکنی . بهلول گفت دارم خانه درست میکنم. زبیده گفت ..
زبیده زن هارون الرشید در راه عبور خویش، بهلول را دید که داشت با بچههای روی زمین خط میکشیدند . به بهلول گفت چه میکنی . بهلول گفت دارم خانه درست میکنم. زبیده گفت خیلی زیباست آن را میفروشی؟ بهلول گفت هزار دینار میفروشم. زبیده گفت خریدام. بهلول هم آن پول ها را گرفت و بین فقراء تقسیم کرد. شب آن روز هارون الرشید خوابی دید که وارد بهشتی شده که در آن قصر مجللی است و او را به داخل آن راه نمیدهند و میگفتند مال زبیده است. فردا به زبیده گفت چنین خوابی دیدم. زبیده ماجرای خانه خریدن از بهلول را به هارون گفت. هارون هم رفت تا بهلول را ببیند اورا دید که با بچهها روی زمین خط میکشد. گفت ای بهلول چه میکنی؟ گفت مگر نمیبینی دارم خانه میسازم. هارون گفت خانه ای را که تو درست میکنی به شکوه و جلال خانه پادشاهان نیست ولی آن را میخرم. بهلول گفت قیمتش خیلی گران است. هارون گفت هرچه را بخواهم میتوانم بدست آورم. بهلول گفت هزاران کسیه پر زر و باغها و بوستانهای وسیع و اموال فراوان و ...
👑هارون گفت پس چرا به زبیده هزار دینار فروختی. بهلول گفت: زبیده ندیده آن را هزار دینار خرید ولی تو دیدهای و میخواهی بخری!
📚کتاب قصههای بهلول نوشته رضا شیرازی (تهران، نشر دا نشآموز سال 1378؛ 118ص.: مصور
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰#اخلاق
🌷راهکار کنترل و تغيير اخلاق بد
🔰سخن درد آور
🔵 #داستـــان_کــوتاه
✍️پسر بچه ای بود که #اخلاق خوبی نداشت و همه اطرافیان از این #رفتار او خسته شده بودند روزی پدرش او را صدا کرد وگفت پسر دلم می خواهد کاری برای من انجام بدهی پسر گفت باشه
پدر او را به اتاقی برد و جعبه میخی بدستش داد و گفت پسرم از تو می خواهم که هر بار که #عصبانی شدی میخی بر روی این دیوار بکوبی
روز اول پسر بچه ۳۷ میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد ؛ همان طور که یاد می گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر می شد .
او فهمید که کنترل عصبانیتش آسانت ر از کوبیدن میخه ها بر دیوار است
به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد هر روز که می تواند عصبانیتش را کنترل کند؛ یکی از میخ ها را از دیوار بیرون آورد.
روزها گذشت و پسر ک بلاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخ ها را از دیوار بیرون آورده است .
پدر دست پسرک را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت : پسرم تو کار خوبی انجام دادی اما به سوراخ های دیوار نگاه کن دیوار هر گز مثل گذشته نمی شود وقتی تودر هنگام عصبانیت حرفی را می زنی ؛ آن حرف ها هم چنینی آثاری را در دل کسانی که دلشونو شکستیم به جای می گذارند که متاسفانه جای بعضی از اونها هرگز با #عذر_خواهی پر نمی شه.
👈ما چطور هیچ تا حالا فکر کردیم چقدر ازاین میخ ها در دیوار دل دیگران فرو کردیم
🌹بیایم از خدا بخواهیم که به ما انقدر #مهربانی و #گذشت بدهد تا هرگز دردیوار دل دیگران میخی فرو نکنیم .. .:
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰#اخوت 🔰#ادب
🔰#ادعا
🎂رسوا شده #ادعا کننده دروغی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/105
🔰#اذان
🔰#اذن
🔰#اذيت
🌷#بزرگان و #تحمل_اذيت و #آزار
https://eitaa.com/dastan_latifeh/360
🔰#اراده_الهی 🌷فرشته #مرگ هم #تعجب کرد
☺️عجب عزرائیل !
👈#سلیمان (ع) روزی نشسته بود و ندیمی با وی ، ملک الموت ( عزرائیل ) در آمد و تیز در روی آن ندیم می نگریست ،
پس چون عزرائیل بیرون شد ، آن ندیم از سلیمان پرسید که این چه کسی بود که چنین تیز در من می نگریست ؟
سلیمان گفت : " #ملک_الموت بود "
ندیم ترسید، از سلیمان خواست که به باد فرمان دهد تا وی را به سرزمین #هندوستان برد تا شاید از #اجل گریخته باشد ،
سلیمان باد را فرمان داد تا ندیم را به هندوستان برد ،
پس در همان ساعت #ملک_الموت باز آمد ، #سلیمان از وی پرسید که آن تیز نگریستن تو در آن ندیم ما ، برای چه بود ؟
عزرائیل گفت : " عجبم آمد ، مرا فرموده بودند تا جان وی را همین ساعت در زمین هندوستان قبض کنم ، در حالی که مسافت بسیار دیدم ،
میان این مرد و آن سرزمین ، پس تعجب کردم ! "
" بخشی از کتاب حکایت پارسایان ، مولف رضا بابائی "
👈برچسب ها: مرگ
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰#ارتباط
🌷عاقبت ارتباط داشتن با خدا
https://eitaa.com/dastan_latifeh/189
🔰#ارتداد
🔰#ارث
🔰#ارحام
🔰#ارزش
🌷برکات ارج نهادن به ارزش ها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/124
🔰#ارشاد
ازخودگذشتگى
🔰#ازدواج
🌷ارزش ازدواج
🌷اهميت دادن به ارزش ها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/21
🌷برکات #احترام گذاشتن به #ارزش ها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/118
🔰#اسارت
🔰#اسباب
🔰#استاد
🌷نقش استاد در تعيين سرنوشت
https://eitaa.com/dastan_latifeh/135
🔰#استبداد
🔰#استجابت
🔰#استخاره
🔰#استعاذه
🔰#استعانت
🔰#استغفار
🎂استغفار بر #دعا
https://eitaa.com/dastan_latifeh/367
داستان سی سال استغفار
عارفی سی سال،
مرتب ذکر می گفت: استغفر الله
مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار میکنی؟ ما که از تو گناهی ندیدیم!
جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمداللهِ نابجاست!
روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم حجره ی من چه؟
گفتند حجره ی شما نسوخته؛ گفتم: الحمدلله...
معنی آن این بود که مال من نسوزد، مال مردم ارتباطی به من ندارد!
آن الحمدلله از روی خود خواهی بود نه خدا خواهی
چقدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم که شاکر هستیم؟!
🔰#استقامت
https://eitaa.com/dastan_latifeh/107
🔰#استقلال
🔰#استمرار
🔰#استمناء
🔰#استهزاء
🔰#اسرار
🌷موجبات و چگونگی #کشف_اسرار
https://eitaa.com/dastan_latifeh/351
🔰#اسرا ف
🌷#ميانه_روى در #هزينه
https://eitaa.com/dastan_latifeh/71
🔰#اسلام ✅تاريخ اسلام https://eitaa.com/danestanyhaybozorgan/106
🔰#اسم و اعتبار
💦#راهکار_اخلاقی
🌷از #نام_و_نشان نترسيد
📚#داستان_کوتاه
👈مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ #ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ #شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!»
مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ #ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟»
👈مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!»
مراد بیچاره #ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک #سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ.
👈برچسب ها: فکر بد درگيری
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰#ارزش
🌷لزوم #احترام گذاشتن به ارزش ها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/91
🔰#اسوه
🔰#اسير
🔰#اشاعه فحشاء
🔰#استشفاء
🔰#اشتباه
🔰#اشتقال
🔰#اشك
🔰#اصالت
🔰#اصلاح
🔰#اضطرار
🔰#اطاعت
✅دعايي که مستجاب شد
✍️#داستان_آموزنده
نقل است در قرن نهم هجری در تبریز کودکی در پشتبام بازی میکرد، که در حین بازی پایش لیز میخورد و از بالا به پایین پرت میشود؛
پیرمرد حمّالی که امور زندگی خود را با حمل بار میگذارند كودك را که در حال افتادن بود دید؛ او به زبان محلی خود میگوید: «ساخلیان ساخلار» یعنی «نگهدارنده نگهدار»! در این هنگام بچه آرام پایین آمده، او را میگیرد و بر زمین میگذارد!
مردم که شاهد ماجرا بودند حمال پیر را در میان گرفتند، و لباسهای او را تکه تکه کردند و به عنوان تبرک برداشتند و از او جویا میشدند که چگونه اینکار را انجام داده؟! آیا او امام زمان است؟!! آیا او از اولیای الهی است؟ و...
او پاسخ داد: ای مردم، من آدم فوقالعادهای نیستم، کشف و کرامت ندارم، اکنون هم کار خارقالعادهای نکردهام، یک عمر من امر خدا را اطاعت کردم، یک لحظه هم خداوند دعای مرا اجابت کرد.
مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد.
🌺بقره آیه ۱۸۶:
و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم؛ دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم؛ پس باید دعوت مرا بپذیرند.
🔰#اطعام
🔰#اطمينان
🔰#اعتبار
🔰#اعتدال
🌷ميانه روى در هزينه
https://eitaa.com/dastan_latifeh/71
🔰#اعتذار
🔰#اعتراض
🔰#اعتراف
🔰#اعتقاد
🔰#اعتكاف
🔰#اعتلاف
🔰#اعتماد
🌷اعتماد به خدا
https://eitaa.com/dastan_latifeh/234
🔰#اعدام
🔰#اغفال
🔰#افترا
🔰#افراط
🔰#اقامه
🔰#اقتصاد
🌷#مشکلات_اقتصادی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/122
🔰#اقرار
🔰#اقوام
🔰#اغفال
🔰#اكل
🔰#التجا
🔰#التقاطى
🔰#الفت
🔰#الگو
🔰#امام
✅جايگاه و نقش امام در جامعه https://eitaa.com/dastan_latifeh/396 🌷#دوستان_امام_زمان (عج)-
https://eitaa.com/dastan_latifeh/13
🌷امام نور درخشنده
https://eitaa.com/dastan_latifeh/103
🌷#کرامت_امامان (ع)
https://eitaa.com/dastan_latifeh/105
☺️#اصحاب_مثبت و منفی امامان
https://eitaa.com/dastan_latifeh/107
🔰#امامت
🔰#امان
🔰#امانتدار_واقعی
📚 #حکایتیبسیار زیبا و خواندنی
🔴#همه_پلها_را_خراب_نکنید
👈نقل میکنند عدّهای از کرمانشاه عازم #کربلا بودند که در راه مورد هجوم #راهزنها و #دزدان قرار گرفتند و کاروان غارت شد.
یک نفر از اهل کاروان که جان سالم به در برده بود و امکان و پولی هم به همراه داشت، میگوید: از کنار تپّهای بالا آمدم. سیاه چادرهایی دیدم. پیرمردی آن جا بود. بر او وارد شدم. از من پذیرایی کرد. امانتم را به او سپردم. چیزی نگذشت که غارت کاروان تمام شد.
دیدم که از کنار تپّهها، دزدان به سمت همین سیاه چادرها میآیند و اشیاء #دزدی را در داخل چادرها میگذارند. معلوم شد که پیرمرد، رئیس دزدان این منطقه است. با خودم گفتم: آنها کاروان را غارت کردند، من خودم اموالم را به دستشان سپردم. دزدها که در چادرها جمع شدند، دیدم هوا پس است، یواش یواش به راه افتادم تا لااقل جانم را نجات دهم که پیرمرد صدا زد؛ کجا میروی؟
گفتم اجازه بدهید میروم. پیرمرد گفت بیا امانتت را بگیر. تعجّب کردم. وقتی اموالم را گرفتم، زبانم باز شد. گفتم اگر اجازه بدهید #سؤالی دارم. گفت بگو.
پرسیدم مگر شما رئیس اینها نیستید؟ من که با دست خودم آوردهام؟ پیرمرد گفت درست است که ما دزدی میکنیم، اما #طاغی نیستیم و به خاطر فقرمان دزدی میکنیم و با خود پیمانی بستهایم که در امانت #خیانت نکنیم. این خط را نگه داشتهایم.
آن چه که مهّم است همین است که انسان چیزی برای خود باقی بگذارد و دستاویزی داشته باشد و بر همه چیز نشورد و پشت پا نزند و همۀ درها را به روی خود نبندد و #پلها_را_خراب نکند.
برگرفته از :
📚آیههای سبز،
🎀 @RomaneMazhabi 🎀
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰#امت
🔰#امتحان
🌷نمونه موارد امتحان انسان
https://eitaa.com/dastan_latifeh/351
🎂امتحان خدا
https://eitaa.com/dastan_latifeh/234
✅نعمت برخوردای از #امتحانات_الهی
👈در روایتی دیگر از پیامبر اکرم (صلی اللّه علیه و آله) نقل می کنند: که روزی ایشان به خانه یکی از مسلمانان دعوت شدند، وقتی وارد منزل او شدند، مرغی را مشاهده کردند، که در بالای دیوار تخم کرد و تخم مرغ افتاد(روی زمین) و نشکست، رسول گرامی(صلی اللّه علیه و آله) در شگفت شدند، صاحب خانه گفت آیا تعجب فرمودید؟ قسم به خدائی که تو را به پیامبری برانگیخته است به من هرگز آسیبی نرسیده است، حضرت برخاستند و از خانه آن مرد بیرون رفتند، و فرمودند:
کسی که هرگز مصیبتی نبیند، مورد لطف خدا نیست.
- عدل الهی، استاد مطهری، ص 180
🔰#امداد
✅نمونه امداد الهی ويژه معصومان (ع) https://eitaa.com/nsbsva/44
✅نمونه امدادهای غيبی
مرحوم مغفور شیخ جعفر مجتهدی (رضوان الله علیه) میفرمودند : در ایام نوجوانی، یک روز که از مدرسه برمی گشتم، در راه پیرزنی را دیدم که مقداری اسباب و اثاثیه در دست داشت. وقتی به او نزدیک شدم، از من خواست تا اسباب را به منزل او ببرم... به منزل رسیدیم، در را باز کرده و داخل شد و من نیز داخل شدم...
ناگهان در بسته شد و من با چند دختر جوان و زیبا، روبرو شدم. آن دختران خواسته نامشروعی داشتند. برای همین به تهدید متوسل شدند و گفتند: ما از تو خواستههایی داریم که اگر انجام ندهی، با رسوایی مواجه خواهی شد. یک لحظه تامل کرده و نگاهی به اطراف انداختم، ناگهان چشمم به پلههایی افتاد که به پشت بام منتهی میشد. خود را از راه پلهها به پشت بام رساندم...
آنها هم به دنبال من به پشت بام آمدند. با این که ساختمان سه طبقه عظیمی بود و دیوارهای بلندی داشت، با گفتن یک یا علی بیدرنگ خود را از پشت بام به باغی که کنار آن خانه بود، پرتاب کردم. همین که در حال سقوط بودم، دو دست، در زیر کف پاهایم قرار گرفت و مرا به آرامی پایین آورد.
سوخته اهل بیت ص10
✅برکات امداد رسانی https://eitaa.com/dastan_latifeh/409 🔰#امر_به_معروف
☺️مردم و امر بمعروف
https://eitaa.com/dastan_latifeh/78
🔰#امنيت
🌷عوارض نبود امنيت
https://eitaa.com/dastan_latifeh/358
🔰#اموال
🔰#امهال
🔰#اميدواری
🌹مورچه و سليمان نبی(ع)🌹
✍️روزي حضرت سليمان(ع) در كنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچه اي افتاد كه دانه گندمي را با خود به طرف دريا حمل مي كرد. سليمان همچنان به او نگاه مي كرد كه ديد او نزديك آب رسيد. در همان لحظه قورباغه اي سرش را ازآب بيرون آورد و دهانش را گشود. مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه درون آب رفت. سليمان مدتي در اين مورد به فكر فرو رفت و شگفت زده فكر مي كرد. ناگاه ديد آن قورباغه سرش را از آب بيرون آورد و دهانش را گشود. آن مورچه از دهان او بيرون آمد ولي دانه گندم را همراه خود نداشت.
سليمان(ع) آن مورچه را طلبيد و سرگذشت او را پرسيد. مورچه گفت: «اي پيامبر خدا! در قعر اين دريا سنگي تو خالي وجود دارد و كرمي درون آن زندگي مي كند. خداوند آن را در آنجا آفريد. او نمي تواند از آنجا خارج شود و من روزي او را حمل مي كنم. خداوند اين قورباغه را مأمور كرده مرا درون آب دريا به سوي آن كرم حمل كرده و ببرد. اين قورباغه مرا به كنار سوراخي كه در آن سنگ است، مي برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ مي گذارد. من از دهان او بيرون آمده و خود را به آن كرم مي رسانم و دانه گندم را نزد او مي گذارم و سپس باز مي گردم و به دهان همان قورباغه كه در انتظار من است وارد مي شوم. او در ميان آب شنا كرده مرا به بيرون آب دريا مي آورد و دهانش را باز مي كند و من از دهان او خارج مي شوم.
سليمان به مورچه گفت: وقتي كه دانه گندم را براي آن كرم مي بري آيا سخني از او شنيده اي؟ مورچه گفت: آري. او مي گويد:
اي خدايي كه رزق و روزي مرا درون اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمي كني، رحمتت را نسبت به بندگان با ايمانت فراموش نكن.(1) « و چون انسان را نعمت بخشيم روي برتابد و خود را كنار كشد و چون آسيبي بدو رسد دست به دعاي فراوان بردارد.»(2)
📚(1)- داستان انبیاء
📚(2)-سوره فصلت - آيه۵۱
☺️برچسب هان:
☺️حکمت الهی روزی رسانی خدا
https://eitaa.com/dastan_latifeh
✅اميد بخشی 🔴 #خدای_مهربانتر از مادر!
🌺در زمان حضرت موسی(علیه السلام) جوانی بسیار مغرور زندگی می کرد.
⛔️او همواره مادر پیرش را رنج می داد.
بی مهری او به مادر به جایی رسید که روزی مادرش را به کول گرفت و بالای کوه برد و در آنجا نهاد تا طعمه درندگان بیابان شود!
🔘هنگامی که مادرش را در آنجا نهاد و از آن کوه پایین آمد تا به خانه بازگردد..
🌾مادرش در این فکر افتاد که مبادا پسرم در مسیر پرتگاه کوه بیفتد و بدنش زخمی شود و یا طعمه درندگان گردد!
🌺لذا برای پسرش چنین دعا کرد: خدایا! پسرم را از طعمه درندگان و از گزند حوادث حفظ کن تا به سلامت به خانه اش بازگردد.
✨از سوی خداوند به موسی(علیه السلام) خطاب شد: ای موسی! به آن کوه برو و منظره مهر مادری را ببین.
💥 ببین مهر مادری چه ها می کند؟ جفا دیده اما دعا می کند.
🌾موسی به آنجا رفت، وقتی مهر مادری را دریافت، احساساتش به جوش و خروش درآمد، که به راستی مادر چقدر مهربان است.
🌺خداوند به موسی(علیه السلام) وحی کرد: «ای موسی! من به بندگانم مهربانتر از مادر هستم.
📚منبع: سرگذشتهای عبرت انگیز، محمدی اشتهاردی
آموزش بذهن سپاری مطالب آموزنده و تکرار آن تا فراموش نشود
(منتخبی از کتاب داستان راستان
اثر استاد شهید مرتضی مطهری)
🎂اميدهايي که به ثمر نرسيد.
https://eitaa.com/dastan_latifeh/78
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰انضباط
https://eitaa.com/dastan_latifeh/310
انبياء
انتقام
انحراف
اندازه
اندوه
انديشه
انذار
انزوا طلبى .
🔰انسان
🌷انسان شناسی
🎂(بخش روانشناسی)
https://eitaa.com/dastan_latifeh/364
انصاف
🔰انفاق بدست خود نه وصيت بر انفاق
#داستان_کوتاه
✍️یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که انبار خرمای او را پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به بینوایان انفاق کند. پس از مرگ او، رسول خدا تمام خرماها را به فقرا داد، آن گاه یک عدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت و به مسلمانان فرمود: سوگند به خدا که اگر خود این مرد، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای می داد، پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم.
لذا در یک حدیث دیگری پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: اگر مرد در زمان حیات خود یک درهم صدقه بدهد، بهتر از یکصد درهم صدقه در موقع مردنش است
📙نمونه معارف اسلامی، ص ۴۱۹
📗جامع احادیث شیعه، ج ۸
👈برچسب ها: پاداش وصيت
🌷بايدها و نبايدهای انفاق
https://eitaa.com/dastan_latifeh/71
اولاد
اولى الامر
🔰اهانت
🌷بزرگان در قبال اهانت بدکاران
https://eitaa.com/dastan_latifeh/360
✅نمونه تحمل و صبر بزرگان در قبال اهانت ديگران https://eitaa.com/aliasgharnameh/49 🔰اهل بيت (ع)
🎋جايگاه و ضرورت استفاده از اهل بيت عليهم السلام https://eitaa.com/masuman/156 🌷فرق اهل بيت پيامبر (ص) با ديگران
https://eitaa.com/dastan_latifeh/105
ايثار
ايذاء
ايستادگى
ايمان
https://eitaa.com/dastan_latifeh
📚🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈📚
🌷داستان ها و ... موضوعی الفبايي.
2️⃣ حرف ب :
🔰بازگشت
🔰بازى
🌷پيامبر (ص) و بازی کودکان
https://eitaa.com/dastan_latifeh/43
🔰 باطل
باطن
باور
🔰#بت و بت پرستى https://eitaa.com/danestanyhaybozorgan/106
🔰#بخشش
✅بذل و بخشش
✍️#کریمتر_از_حاتم !!
آوردهاند که روزی ﺣﺎﺗﻢ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ:
«ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮐﺮﯾﻤﺘﺮ ﺩﯾﺪهاﯼ؟»
ﮔﻔﺖ: «ﺑﻠﯽ!، ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪی ﻏﻼﻣﯽ ﯾﺘﯿﻢ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻭﯼ ﺩﻩ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺩﺍﺷﺖ، ﻓﯽ ﺍﻟﺤﺎﻝ ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﮑﺸﺖ ﻭ ﺑﭙﺨﺖ ﻭ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﺁﻭﺭﺩ، ﻣﺮﺍ ﻗﻄﻌﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪ، ﺑﺨﻮﺭﺩﻡ.»
ﮔﻔﺘﻢ : «ﻭﺍﻟﻠﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺴﯽ ﺧﻮﺵ ﺑﻮﺩ»
ﺣﺎﺗﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: «ﻏﻼﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﯾﮏ ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﺸﺖ ﻭ ﺁﻥ ﻣﻮﺿﻊ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺨﺖ ﻭ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺁﮔﺎﻫﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ...
ﭼﻮﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪﻡ ﮐﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﻮﻡ، ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺴﺖ؟»
ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﻭﯼ ﻫﻤﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺖ.»
ﻭﯼ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ: «ﭼﺮﺍ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩﯼ؟»
ﮔﻔﺖ: «ﺳﺒﺤﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﺮﺍ ﭼﯿﺰﯼ ﺧﻮﺵ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﺎﻟﮏ ﺁﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺨﯿﻠﯽ ﮐﻨﻢ؟»
ﭘﺲ ﺣﺎﺗﻢ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ: «ﺗﻮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑل ﺁﻥ ﭼﻪ ﺩﺍﺩﯼ؟»
ﮔﻔﺖ: «ﺳﯿﺼﺪ ﺷﺘﺮ ﺳﺮﺥ ﻣﻮﯼ 🐪🐪🐪ﻭ ﭘﺎﻧﺼﺪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ🐑🐑🐑»
ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﭘﺲ ﺗﻮ ﮐﺮﯾﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﺷﯽ!»
ﮔﻔﺖ: «ﻫﯿﻬﺎﺕ! ﻭﯼ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ اﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻭ ﺍﺯ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ، ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺑﯿﺶ ﻧﺪﺍﺩﻡ...»
"حکایتهای_پندآموز"
بخل
بداء
بدبختى
بدبينى
🔰پرهيز از بدزبانی
🌷با زبان خوش خدا را بخوانيد
✍️امام صادق علیه السّلام
🌺در بنی اسرائیل مردی بود که سه سال به درگاه خدا دعا می کرد تا خداوند به او پسری عنایت کند. زمانی که دید پروردگار دعایش را مستجاب نمی کند، به درگاه خدا عرضه داشت: ای پروردگارم آیا من از تو دورم پس صدایم را نمی شنوی! یا تو به من نزدیکی و دعایم را اجابت نمی کنی؟! در عالم خواب به او گفته شد: تو به مدت سه سال خدا را با بد زبانی و قلبی ناپاک و آلوده و نیّت غیر صادق خواندی(لذا دعایت مستجاب نشد).
🌺 پس دست از بد زبانی بردار و قلبت را با تقوای الهی پاک و نیّتت را نیکو کن (تا دعایت مستجاب شود).
🌺حضرت فرمودند: آن مرد چنین کرد و بعد از آن به درگاه خداوند دعا نمود، پس خداوند پسری به او عنایت کرد.
📚كافى ج۲ ص۳۲۴(باب البذاء ح۷)
https://eitaa.com/dastan_latifeh
بدعت
بدكارى
بدگمانى
بدگويى
🔰بدنامی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/40
🔰بدي
🎂پرهيز از بدی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/66
🔰بر و نيکی
برائت
برابرى
برادر
برادرى
🔰برتری
🌷معيار برتری
https://eitaa.com/dastan_latifeh/85
برترى جويى
🔰برخورد
https://eitaa.com/dastan_latifeh/43
برخوردارى
بردبارى
برزخ
برنامه ريزى
برهان
بزرگوارى
بزرگى
بزهكارى
🔰بستگان
🎂پرهيز از مکر بستگان مخالف
https://eitaa.com/dastan_latifeh/351
🔰بسم الله الرحمن الرحيم
🌷معجزه بسم الله
https://eitaa.com/dastan_latifeh/118
🌷برکات بسم الله گفتن
1 -نجات حضرت ابراهيم (ع) از آتش
https://eitaa.com/dastan_latifeh/362
2 - عبور از روی آب
https://eitaa.com/dastan_latifeh/14
بشارت
بشر
🔰بصيرت
🌷بصيران و بی بصيرت ها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/107
بعثت
بلا
بلاغت
بلاهت
🔰بلند پروازی ممنوع
💎حکایت عقاب و کلاغ بیشه
👈آورده اند که عقابی بود.
بر بچه گوسفند حمله آورد و او را به چنگال صید کرده، در ربود.
کلاغی که شوق تقلید داشت، این احوال را دید.
خواست که زور خود بر گوسفندی بیازماید، و لیکن پنجه اش در پشم گوسفند چنان اسیر ماند که بیچاره خود را از آن خلاص دادن نتوانست.
شبان آمد و او را اسیر یافته، بگرفت و به خانه برد تا از بهر بازیچه به فرزندان خود دهد.
چون فرزندان شبان کلاغ را دیدند، از پدر خود پرسیدند که این پرنده چه نام دارد؟
راعی گفت این پرنده ای است که پیش از یک ساعت خود را عقاب تصور کرده بود، اکنون خوب دانسته باشد که کلاغ بیشه است حماقت پیشه.
(خلاصه): آدمی را باید که در کاری که مافوقِ استطاعت (توانایی) او باشد قدم ننهد و اگر نهد، هم از سرانجام آن نومید گردد و هم مصدر تضحیک ابنای روزگار شود.
📚 حکایات دلپسند
✍️محمدمهدی واصف
🔰بندگی
https://eitaa.com/c/22112254/187
🌷اخلاص در بندگی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/165
🌷توفيق بندگی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/120
✅خدا و بندگان
نوح (نوجه گر، گریه کن)
اسم حضرت نوح پيامبر عبدالغفار يا سكن بوده است.
گویند که ...
بعد از طوفان و بالا آمدن آب و غرق شدن خلايق ، جبرييل ملك مقرب نزدش آمد و گفت : چندي پيش شغل تو نجاري بوده است حالا كوزه بساز . !
او كوزه زيادي ساخت ، جبرييل گفت : خدا مي فرمايد : كوزه ها را بشكن ، او هم چند عدد از كوزه ها را بر زمين زد و شكست . بعضيها را آهسته و بعضي را با اكراه شكست ، جبرييل ديد او ديگر نمي شكند .
گفت : چرا نمي شكني ؟ فرمود : دلم راضي نمي شود ، من زحمت كشيده ام اينها را ساخته ام .
جبرييل گفت : اي نوح مگر اين كوزه ها هيچ كدام جان دارند ، پدر و مادر دارند و . . . ؟ !
آب و گلش از خداست ، همين قدر تو زحمتش را كشيده اي و ساختي ، چطور راضي به شكستن آنها نمي شوي ، چگونه راضي شدي خلقي كه خالق آنها خدا بود ، و جان و پدر و مادر و . . . داشتند را نفرين كردي و همه را به هلاكت رساندي ؛ از اينجا او گريه بسيار كرد و لقبش نوح شد
جامع النورين ص 122
🔰#بهانه گيرى
https://eitaa.com/dastan_latifeh/40
✅بهانه آوردن یکی اسبی از دوستی به عاریت خواست.
گفت: «اسب دارم؛ اما سیاه است.»
گفت: «مگر اسب سیاه را سوار نشاید شد؟»
گفت: «چون نخواهم داد، همین قدر بهانه بس.»
نقل حکایت از عبید زاکانی
بازنویسی حکایت به زبان ساده : نقل شده است روزی دوستی از دوستش می خواهد که اسبش را برای انجام کاری به او قرض دهد. صاحب اسب در پاسخ این درخواست دوستش می گوید : من اسب دارم اما اسب من سیاه است و نمی توانی سوار آن شوی. دوستش که از شنیدن این حرف خیلی تعجب کرده بود گفت : مگه نمی شه سوار اسب سیاه شد؟ این چه فرقی با بقیه دارد؟ صاحب اسب گفت چرا می شود سوار شد اما دنبال بهانه ای هستم که اسبم را به تو قرض ندهم. 📚کاربرد : موضوع حل مسئله بهتان
بهره مندى
بهشت
بى باكبى
بي تابى
بى تبارى
بى خيالى
بيزارى
بيمارى
بينش
بينيازى
بيهوده كارى
بيهوده گويى
https://eitaa.com/dastan_latifeh
حرف ب 📚🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈📚
🌷داستان ها و ... موضوعی الفبايي.
3️⃣ حرف پ :
🔰پاداش پارسائى
🔰پاسخ
🌷برکات پرسش و پاسخ
https://eitaa.com/dastan_latifeh/355
🔰پاكدامنى
🌷نمونه پاکدامن ها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/95
پاكيزگى
پايدارى
🔰پدر و مادر
🎂بی احترامی به پدر
https://eitaa.com/dastan_latifeh/163
🌷مهربانی با بزرگترها
https://eitaa.com/dastan_latifeh/26
🌷مسؤليت پدران
https://eitaa.com/dastan_latifeh/45
🌷سبب آمرزش پدر و مادر
https://eitaa.com/dastan_latifeh/114
پرخورى پرده درى
🔰پرستش
🔰پرسش و پاسخ
🌷برکات پرسش و پاسخ
https://eitaa.com/dastan_latifeh/355
پرهيزكارى پستى پشتكار پشوا
🔰پشيمانى
🎂نمونه پشيمان شدگان
https://eitaa.com/dastan_latifeh/360
پناه پناه بردن
🔰پند
🌷اهميت پند و نصيحت و موعظه
https://eitaa.com/dastan_latifeh/132
🌷نمونه پند ها
1 - پند و اندر بر نيکی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/132
2 - پند و اندرز برخلاف حق
https://eitaa.com/dastan_latifeh/362
📚ماه رمضان و حکایات پند آموز
مرحوم پدر خودمان رضوان اللَّه عليه، ما از بچگى اين را مى ديديم كه از نظر ايشان آنچه كه مربوط به دين و مذهب بود در نهايت احترام بود؛ نماز يك حقيقت محترم بلكه محترمت رين حقيقت ها بود. ما حس مى كرديم ماه رمضان كه مى آيد واقعاً يك امر قابل احترامى مى آيد، يك امرى مىآيد كه دارد استقبال مى شود، از ماه رجب و شعبان به استقبال مى رفتند يعنى مرتب روزه مستحبى مى گرفتند؛ پيشواز مى رفتند. پيشواز رفتن [يعنى] مهمانى دارد مى آيد كه ما داريم استقبالش مى كنيم.
آداب ماه رجب، آداب ماه شعبان و مستحبات اين دو ماه عمل مى شد. معلوم بود كه به سوى يك امر بزرگ و خطير دارند مى روند. اگر بچه يك ذره قابل باشد در او اثر مى گذارد. اگر در خانوادهاى بچه حس كند كه پدر راستى را به دليل اينكه راستى است [ترك نمى كند و] دروغ اساساً به زبان اين پدر نمى آيد، او راستگو مى شود. اما بچه اى كه مى بيند پدرش به خاطر كوچكترين منفعتى دروغ مى گويد، اگر پدر يك ساعت بنشيند بگويد بچه جان دروغ نگو، او نمى تواند بپذيرد.
مرحوم ابوى ما در بعضى از ساله ا دو ماه رجب و شعبان را پيوسته روزه مىگ رفتند و به ماه مبارك رمضان متصل مى كردند، يعنى اين سه ماه را يكسره روزه مى گرفتند.
📚مجموعه آثارشهید مطهری ج 27ص 464 و 559
🔰پوزش خواهى
☺️نمونه پوزش خواهی
https://eitaa.com/dastan_latifeh/360
پوشاك پوشش
https://eitaa.com/dastan_latifeh
🔰پول و مال
🌷نمونه راهکارهای
🔱 چاره درد سر #مالداری
📚 #حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🏷دو درويش در راهی با هم میرفتند. يكی بیپول بود و ديگری پنج دينار داشت.
درویش بیپول، بیباک میرفت و به هر جايی که میرسيدند، چه ايمن بود و چه ناامن، به آسودگی میخوابيد و به چيزی نمیانديشيد. اما ديگری مدام در بيم و هراس بود كه مبادا پنج دينار را از كف بدهد.
بر چاهی رسيدند كه جای دزدان و راهزنان بود.
اولی بیپروا دست و روی خود را شست
و زير سايهی درختی آرميد. در همين حين متوجه شد که دوستش با خود چه كنم چه كنم میكند!
برخاست و از او پرسيد: اين چندين چه كنم برای چيست؟
گفت: ای جوانمرد! با من پنج دينار است
و اينجا ناامن است و من جرات خفتن ندارم.
مرد گفت: اين پنج دينار را به من دِه
تا چارهی تو كنم.
پس پنج دينار را از وی گرفت و در چاه انداخت و گفت:
رَستی از چه كنم چه كنم!
ايمن بنشين، ايمن بخسب،
و ايمن برو، که آدم فقير، دژیست كه نمیتوان فتحش كرد.
🌷بجا خرج کردن پول
https://eitaa.com/dastan_latifeh/27
🔰پيامبر
🌷حسب و نسب پيامبران (ع)
https://eitaa.com/dastan_latifeh/362
پيام رسانى پيروزى پيروى پيرى پيشوا پيكار
پيمان 🌷ادامه داستان ها و ... موضوعی الفبايي.
🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
4️⃣ حرف ت :
🔰تاريخ تاسف تبانى تباهى تبذير تبرى تبسم تبليغ تجارت تجربه تجسس
تجسم اعمال
تحريف
🔰تحصيل علم
👈حکايت در اين مورد را با استفاده از لينگ مطالعه بفرمائيد.
https://eitaa.com/dastan_latifeh/306
🔰ترحم
👈حکايتی در مورد ترحم را با استفاده از لينگ مطالعه بفرمائيد.
https://eitaa.com/dastan_latifeh/296
🔰تغافل
👈حکايتی در مورد تغافل را با استفاده از لينگ مطالعه بفرمائيد.
https://eitaa.com/dastan_latifeh/298
🔰پرهيز از تمسخر ديگران
🌱حکایت
👈روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید: من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !
یک اینکه می گوید :خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
دوم می گوید :خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت ! استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست ! ب
هلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه! بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم،استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !
👈ميدان ندادن به خبرچينان
https://eitaa.com/dastan_latifeh