هدایت شده از شعر انقلاب
برای هیا...
(کودک فلسطینی که قبل از شهادت وصیتنامهاش را نوشته بود)
واژهها را خط به خط، خوش خط و خوانا مینویسد
زخمی است و درد دارد، باز اما مینویسد
صبح حتما آفرین میگیرد از آموزگارش
آخرین مشق شبش را بس که زیبا مینویسد
او کلاس چندم است؟ اینقدر آرام است و محکم!
او وصیتنامه نه! انگار انشا مینویسد!
کفشها و پیرهنها و عروسکهای خود را
یک به یک میبخشد و از رسم دنیا مینویسد
دوربینهای جهانی باز هم کورند و خاموش!
آه ... گویا نامۀ خود را به فردا مینویسد
گرچه موجی کوچک است اما به آیات شگفتش
از عصای حضرت موسی و دریا مینویسد
سامری را خوار و کوچک میکند با چند جمله
از طلوع صبحدم در طور سینا مینویسد
خوب میداند شهادت تازه آغاز حیات است
آخر نامه «الیه راجعون» را مینویسد
سالهای بعدِ پیروزی، معلم روی تخته
نام او را در میان بهترینها مینویسد
✍🏻 #طیبه_عباسی
🏷 #فلسطین | #غزه
🇮🇷 @Shere_Enghelab
هدایت شده از شعر انقلاب
«من به انتخاب رأی میدهم»
پرچمت بلند
خاک سرخ!
سرزمین سبز!
موی و روی تو سپید باد
میهن مهین مهربان من!
انتخاب من تویی، وطن!
گرچه از عبور گهگدار گلۀ گراز
خستهای
از هجوم دار و دستۀ ملخ
از ش-کافها و گاف-ها و یا-و-ها،
از ف-صادهای ح-ف-نون و غ-ر و الخ
شرحه شرحهای، ولی؛
پارۀ تنم!
ریشۀ مقاوم کهن!
انتخاب من تویی وطن!
تویی که وارث کمان آرشی
جلوۀ نجابت سیاوشی
جمع آب و خاک و باد و آتشی
مهد مردمان مرد سرزمین من!
مادرم! شیرزن!
تا همیشه
انتخاب من تویی وطن!
معنی دقیق سرزمین!
آب و خاک بهترین!
من به قلّههای قاف تو
به سروهای سربلند
به رودهای سر به زیر
به تک تک ستارههای این مسیر
من به تودههای ناگزیر
رأی میدهم؛
بین این همه سؤال بیجواب
من به انتخاب،
رأی میدهم
ما درخت باوریم
وارثان قول قیصریم:
«ریشههای ما به آب،
شاخههای ما به آفتاب میرسد»
من به ریشههای سرخ
من به شاخههای سبز
من به اعتبار روشن سپیدهدم
به ائتلاف آب و آفتاب
رأی میدهم
✍🏻 #احسان_کاوه
🏷 #ایران_اسلامی | #انتخابات
🇮🇷 @Shere_Enghelab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اخلاق_بهشتی
ما اسطورههایی مانند #بهشتی داشتهایم و داریم انشاءالله...
کاش وسط #دعواهای_انتخاباتی، خدا را گم نکنیم...
ما نیامدهایم که دعوا کنیم،
آمدهایم راه درست را پیدا کنیم...
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
هدایت شده از شعر انقلاب
گلهای شهید
من رأی به سرو میدهم، سرو رشید
من رأی به یاس میدهم، یاس سفید
بر برگهٔ رأی مینویسم با خون
جمهوری اسلامی گلهای شهید
✍🏻 #محمدحسین_انصارینژاد
🏷 #انقلاب_اسلامی | #انتخابات
🇮🇷 @Shere_Enghelab
هدایت شده از 🚩 هی هات | جهاندار
شاد و خوشحال یا مَح و ماتم!
شنبهی بعدِ انتخاباتم
عدهای نفی میکنند مرا
عدهای میکنند اثباتم
صبح، مسرورِ احترام اما
شام، منفورِ اعتراضاتم
پیِ توضیحِ "من چهها کردم"
پی توجیهِ اشتباهاتم
مشارکت چهلدرصدی و بیست و پنج میلیون نفری در انتخابات مجلس، با وجود اینهمه تبلیغات برای تحریم انتخابات و بیشترین تهدیدهای امنیّتی در یک سال گذشته، واقعاً جای تبریک دارد؛ اما آیا مشارکت نمیتوانست بیشتر از این باشد؟
پنجاه روز پیش رهبر انقلاب فرمود: هرکس مخاطبی دارد به میدان بیاید؛ ولی امثال بنده کار را به دو روز آخر موکول کردیم که اوج هیجانات انتخاباتیست و عقلانیّت در پایینترین سطح خود قرار دارد؛ و اسفانگیزتر آنکه پس از پایان رأیگیری نیز همهچیز را فراموش کرده و تا انتخابات بعدی به سرِ کارهای متوسّط خویش بازمیگردیم و روشنگری و مطالبهگری را طبق معمول به موسی میسپاریم و "إنّا هاهُنا قاعِدون" سر میدهیم و انگار نه انگار که خانی رفته و خان دیگری نباید بیاید!
مسئلةٌ:
پس میفرمایید تا دوسال و چهار سال آینده باید از انتخابات حرف بزنیم؟
خیر! اما یکی از مهمترین عوامل مشارکت حداکثری، شناخت و شناساندنِ دشمنیِ حداکثریست که در دنیای امروز به بالاترین و رسواترین شکل خود رسیده است و ظهور و بروز آن، غزّه است.
"مسئلهی غزّه، امروز مسئلهی اساسی دنیای اسلام است" را رهبر در آخرین جملهی آخرین سخنرانیِ قبل از انتخابات، برای چندمین بار تأکید کرد و کسی نشنید! ایکاش حداقل همان دو روز آخر بجای بحثهای بیهوده بر سرِ لیستها و سرلیستها که فقط مردم را خسته میکند و فراری میدهد، تنها از غزّه میگفتم و مینوشتم؛ که هم اسلام راستین را نشان داده باشم، هم کفر راستین را! کاری که حسین کرد تا ظهر عاشورا و زینب ادامه داد از عصر همان روز.
علیهماالسلام.
پاورقی:
به تجربه دانستهام که گفتن این حرفها توسط یک شاعر، فقط از تعداد رفقایش میکاهد؛ اما به فضل خدا ملالی نیست.
شنبههایم بدون تو رفتند
بسکه نالایق ملاقاتم
ای که یک جمعه میرسی از راه
تشنهام، تشنهی تماشاتم...
۱۴۰۲/۱۲/۱۲
#جهاندار_شاعر
#انتخابات
#غزه
@mehdi_jahandar
هدایت شده از سید مهدی خضری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙حجت الاسلام سیدمهدی #خضری
❇️چرا خوشحالید؟
🔷چرا احساس موفقیت میکنید؟
🔶دستاورد انتخابات ۱۱ اسفند چه بود؟
🔴قانع نیستیم، خرمشهرها در پیش داریم.
#انتخابات
@Resaalat1542
💠 جامعهایمانیمشعر
✅ @www1542org
🆔@Khezri_ir
«برای آقای جمهوری اسلامی...»
قسم به آیههای فتح و ظفر؛
قسم به جِدّ و جَهد، به همت، به هجرت، به سفر؛
قسم به سُمّ ستوران مجاهدان جهاد تبیین؛
به تِرتِر پراید #سید_مطهر؛
به حرص و جوش و درد و داغ #سید_خضری؛
قسم به لکنت زبان و تیزی بیان #امیر_عباسی؛
به گفتوگوهای مهتابیِ شیفت شب اورژانس #عبدالله_باقری؛
به سوز نوحه #بی_مردم و خطابههای بین روضه #مهدی_رسولی؛
به سادگی و ادب، به اورکت همچنان خاکی حاج #مهدی_سلحشور؛
قسم به نجابت طلبه جوانی که تا آخر شب، تا آخرین لحظات رأیگیری، در سوز سرما، وسط میدان آستانه، برای آخرین برگههای رأی، با جوانانی که نمیشناختشان و نمیشناختندش، هممباحثه شده بود؛
ما با همین دستهای خالیمان، با همین پاهای برهنه، برای آقای جمهوری اسلامی، برای آقایی جمهوری اسلامی، هرآنچه داشتیم، آوردیم وسط...
اما شرمندهایم، شرمندهایم که جان ندادهایم در راهش... و البته #گله_مندیم از خودمان که جانمان قابل نبود تا قبولش کند، #گله_مندیم از کالبد جسممان که پرنده روحمان را به حبس درآورده است...
💠💠💠
ما افتخار میکنیم فدای #جمهوری_اسلامی شویم،
بدون آنکه از ویلاهای راست و برجهای چپش، بهرهای برده باشیم، فدای مظلومترین جمهوری جهان... یگانه جمهوری اسلامی...
ما فارغ از لیستهای دراز و کوتاه اینور و آنور، ورای ائتلافهای سفت و سست #چنارها و #پاجوشها، فرای تمام خطونشانکشیدنهای #صدای_ملت و #صبح_ایران... خارج از تمام این خطکشیها پای جمهوری اسلامی ایران ایستادهایم...
💠💠💠
ما حتی در این راه، رأی خریدیم... آری! رأی خریدوفروش کردیم! ما دست به معاملات سنگینی زدیم...
همسنگر حاج قاسم، کل پاداش هشتسال جنگ و ششسال سوریهاش را با یک رأی مردم معامله کرد، چه معامله بزرگی! حاج #رحیم_نوعی_اقدم! خداوند برکت دهد بر این معاملهات...
آن بانوی دیگر، بیستسال زیارت حرم بانوی آب و آیینه را تا آخر عمرش به شراکت گذاشت با رأی آنکه تا حالا رأی نداده بود...
مادران شهیدان که روزی جوانانشان را تقدیم این راه کرده بودند، پارههای تنشان را... امروز آبرویشان را بر دست گرفتند...
💠💠💠
قسم به آیههای فتح و ظفر؛
قسم به جِدّ و جَهد، به همت، به هجرت، به سفر؛
قسم به سُمّ ستوران مجاهدان جهاد تبیین؛
چرا سرود فتح نخوانیم؟ چرا ز فتح نگوییم؟
چرا از فتح و ظفر در این نبرد نابرابر، خوشحال نباشیم، چرا این فتح را روایت نکنیم؟ چرا بگذاریم این فتح را دیگران وارونه روایت کنند؟ اگر نتیجه چنین مقابله نابرابری، اسمش فتح نیست، چیست؟ پس فتح کجاست؟
البته ناراحتیم، نگرانیم، شرمندهایم، گلهمندیم به خاطر تکتک دخترکان و پسرکانی که نتوانستیم حرفهای انقلاب را به گوش جانشان برسانیم، به خاطر تکتک همه انسانهایی که هنوز نتوانستهایم پیام جانفزای انقلاب را با هم مباحثه کنیم... شاید باورش سخت باشد، اما به واقع ناراحتیم، نگرانیم، شرمندهایم، گلهمندیم از اینکه حرفهای ناب امام، کلمات روحبخش آقا، شراب طهور معارف اسلام اصیل را به #مهسا نرساندیم، به #نیکا، حتی به #مسیح... به #سالومه، به #ندا، به #فرانَک...
💠💠💠
ما به فردایی امید داریم که صدای رسای جبهه حق، در گوش عالمیان طنینانداز شود... جهان بر مدار محبت حسین بن علی(ع)، حول فرزندش برای پایان سیاهی و ظلمت، یکدل و یکصدا شوند...
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
«ما در دنیایی موازی زندگی میکنیم...»
ما در دنیایی موازی زیست میکنیم
که خبری از دعواهای #درمانگاه_قم نداریم
که از دعوای بین #رییس_مجلس و فلان #نماینده بیاطلاعیم...
ما در دنیایی موازی زیست میکنیم
و تصور میکنیم که مهمتر از ماجرای #غزه
خبری در این دنیا نیست
اما ظاهراً اینطور نیست
وقتی که نویسنده معروف رمانهای دوران جوانیمان
لام تا کام از #غزه سخن نمیگوید
وقتی شاعران احساسی ما
حسی نسبت به مرگ ۱۳هزار کودک ندارند
وقتی خوانندههای ترانههای عاشقانه
غزلی برای #غزه نمیخوانند
وقتی #فلسطین جایی حتی در دعاهای آقای #مداح ندارد
ما در دنیایی موازی زندگی میکنیم
و هیچوقت به هم نمیرسیم.
✍🏻 #سید_سرباز_روح_الله_رضوی
با اندکی تغییر
@qoqnoos2
«به کجا چنین شتابان!»
(یادداشتی درباره مجموعه تلویزیونی ویژه ماه رمضان شبکه سه؛ #هفت_سر_اژدها)
قسمت ۱از۲
{آقا #روح_الله!
پسرم!
چون میدانم با ذوق و شوق، از اولین نفراتی هستی که به این کانال کوچک پدر سر میزنی،
ناچارم همین ابتدا متذکر شوم که
شما شرعاً اجازه خواندن این متن را ندارید،
مطالعه این متن برای افراد زیر هیجدهسال ممنوع است!}
💠💠💠
بسمالله الرحمن الرحیم
صدای ما را از دوران #پسامهسا میشنوید!
اینجا شبکه سوم سیمای ملی جمهوری اسلامی ایران؛
سریال ویژه ماه مبارک رمضان، #هفت_سر_اژدها؛
از قاب دوربین #ابوالقاسم_طالبی؛
«به امید گوشه چشمی!»…
💠💠💠
چه بخواهیم و چه نخواهیم، ما امروز در دوران #پسامهسا زیست میکنیم...
بخواهیم یا نخواهیم، مرگ #مهسا تأثیرات خود را بر ما و جامعه ما گذاشته است، بر ما، بر مردم، بر سیاستگذاران، بر سیاستمداران، بر سیاستبازان... همه ما آگاهانه یا ناآگاهانه، تحت تأثیر شرایط اجتماعی پس از مرگ او قرار گرفتهایم...
بخواهیم یا نخواهیم باید این حقیقت تلخ را بپذیریم که رسماً سیر تحولات و تطورات جامعه ایران، به دو دوره #پیشامهسا و #پسامهسا تقسیم گشته است...
💠💠💠
مقاومت فرهنگی صداوسیما بر سر حدود حداقلی شرعی و چارچوبهایی که در طول این سالها بهعنوان هنجار درآمده بود، در ماه مبارک رمضان، بدون هیچ اعلام قبلی فرومیریزد!
این چارچوبها، خوب یا بد، سیاست نانوشتهای را برای مخاطب تلویزیون شکل داده بود، سیاستی که روایت رسمی جمهوری اسلامی درباره مرزهای پوشش و حجاب مطلوب و مجاز در جامعه بود؛ سیاستهایی که البته بهواسطه دوگانگی و تعارض با سیاستهای حاکم بر #سینما و بعدتر #شبکه_نمایش_خانگی به چالش کشیده شده و به نمادی از اختلال در حکمرانی فرهنگی و سیاستگذاری رسانهای جمهوری اسلامی بدل شده بودند...
و البته بعدتر هم با جنگل وی.اُ.دی ها یا همان سکوهای پخش فیلم، فراتر از اختلال، به ابتذال کشیده شده بودند و یک کاریکاتور مشمئزکننده و تهوعآور را ترسیم کرده بود...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
«به کجا چنین شتابان!»
(یادداشتی درباره مجموعه تلویزیونی ویژه ماه رمضان شبکه سه؛ #هفت_سر_اژدها)
قسمت ۲از۲
حال این چارچوبهایی که در طول این سالها بهعنوان هنجار درآمده بود، در ماه رمضان، بدون هیچ اعلام قبلی درهممیشکند! آن هم در سریالی که قرار است هفت سر اژدهای فساد را بزند... آن هم توسط کارگردانی که با #دست_های_خالی امید #یتیم_خانه_ایران بود تا #قلاده_های_طلا را از گردنش درآورد...
هرچند قبلتر هم طالبی در سریال #به_کجا_چنین_شتابان، به نحو بسیار کمرنگتری این قبحزدایی را با نقشآفرینی #نگین_صدق_گویا و آویز ناخنش، به نمایش درآورده بود...
البته همین چندی پیش برادران #اوجنشینم زحمت کشیده بودند با #مستوران جاده را صافتر کرده بودند... و البته قبلترش با #آقازاده و...
و کمی قبلتر هم، به نام حجاب، #کلاه_گشاد_پهلوی بر سر حجاب رفته بود؛ تنها سریال اختصاصی مسأله حجاب که همه مرزهای حجاب و پوشش را در تلویزیون جابهجا کرد...
اما اینبار در امتداد همه گامهای پیشین، نقطه عطفی رقم خورده است؛ این صراحت در عبور از مرزها و قبحشکنی، سابقه نداشته؛ جناب طالبی! به کجا چنین شتابان!
در صفحه ماروپله برنامهسازی، در یک حرکت، با نیش #اژدهای_هفت_سر تلویزیون سقوط میکند به سال ۶۴ و سریال #پاییز_صحرا و مرحوم #جمیله_شیخی با همه حواشی آن روزگار که کار را به نامه امام کشاند و...
💠💠💠
اژدهایی که در طول این سالها همیشه، در پس پرده حضور داشته و هرازگاهی از گوشه و کنار و شکافی سرک میکشید، اینبار جرأت پیدا کرده با هفتسرِ بیقواره ناگاه از پرده برون افتاده...
حرکت خزنده و تدریجی، این سالها به برکت شرایط پیشآمده پس از مرگ #مهسا ناگاه در سراشیبی، شتاب میگیرد و این است که میگویم چه بخواهیم و چه نخواهیم، امروز در دوران #پسامهسا، زندگی میکنیم...
💠💠💠
آرایش غلیظ بازیگران در نقشهای مختلف، نشاندادن تصویر زنان بدحجاب با موهای بیرون از روسری، نمایش کلوزآپ پرسینگ لب و بینی، ناخنهای کاشته و لاکزده بازیگران متعدد، زومکردنهای مکرر دوربین روی ناخنهای کاشته قرمز جگری! آن هم در متن یک سریال بسیار ضعیف و دورازانتظار، با بازیهای سست و ناشیانه و تصنعی و دیالوگهای ناشیانهتر...
عبور از خطقرمزهای شرع و عرف، از سنت تدرج و تدریج خارج شده و به ناگاه شتاب میگیرد...
💠💠💠
خب، به فرض با این توجیه یا رانت که موضوع این مجموعه، مبارزه با فساد است یا کارگردانش #ابوالقاسم_طالبی است یا هر چیز دیگری، اینجا از چارچوبهای خود کوتاه آمدید، بماند که این خودش عین فساد است، اما با چه منطقی در سایر مجموعهها و یا حتی تبلیغات بازرگانی تلویزیون، میخواهید مانع شوید؟! اگر جایز است، همه جا و برای همه جایز است و اگر نیست، هم...؛ باءکم تَجُر، باءی لاتَجُر؟!
شما میخواهید برای انقلاب و شهداء و... فیلم بسازید، دیگری نمیخواهد، فیلم او عاشقانه است، تاریخی است، اجتماعی است یا هر چی...؛ اگر تلویزیون آگاهانه چنین گردشی کرده، حرفی نیست، مردانه بیاید و بگوید که در این سالها اشتباه کرده و از امروز مسیرش را اصلاح کرده و اگر چنین تصمیم و گردش سیاستی رقم نخورده است، آقای #طالبی، آقای #شبکه_سه و هر کس دیگری که در این بین گریبان مسؤولیتش، گیر است، غلط اضافی کردهاند...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
«برای محمد اسماعیلی؛ طلبهٔ ناهی از منکر»
(یادداشت برادر خوبم، طلبه فاضل حجتالاسلام #امین_شغلی)
#محمدهادی در زده بود و من برای اثبات خوشقولی پدرانه، بعد از ۹۰۰ کیلومتر رانندگی ملالآور، حالا در بیمارستان امیرالمؤمنین(ع) سمنان بودم.
برای فرار از استرس و حال و هوای آن ساعات، به فجازی پناه بردم. آن ویدئوی کذایی تازهمنتشرشده، با آن صدای جیغِ ممتد و مکرر زنانه را که باز کردم، به ناگاه از سالن انتظار بیمارستان، به حجره دوم زیرزمین مدرسه امام رضا(ع) در خیابان قدوسی قم، پرتاب شدم!
آنگاه که چیزی تا اذان صبح نمانده بود و #محمد_اسماعیلی با عبای توری و پیرهن همیشهسفید و عینک نیمفریماش، نیممتری من ایستاده بود و با لهجه لنگرودی در تلاش برای #بیداری و #قیام من بود...
- پاشو برادر! مگه نگفتی منو قبل اذان بیدار کن!
💠💠💠
#محمد را سالهاست که میشناسم؛ #حافظ_قرآن است و مسلط به روایات؛ با صدای ترتیلش میتوان قند آب کرد. ادب و متانت و خوشخلقی، چند واحدی پای درس او نشستهاند، از آنهایی که #درد_دین زود پیرشان میکند.
اما حقیقت آن است که گیلهمردان بزرگ مثل #میرزاکوچک و #محمد و امثالهم به قوارهٔ ما #قورباغههای_آبپز_شده نمیآیند!
آنها همیشه زودتر حس میکنند، بیشتر درد میکشند و ایستادهتر قیام میکنند...
ما اما مجاهدان در بستریم! امثال #محمد را #سوژهای میبینیم برای جهاد تبیین آبکیمان و حال آنکه آنان #سورهاند! سورهٔ انسان! آنها درد دارند پس هستند، آنها اثر دارند، پس زندهاند...
ما اما اهل تحلیلیم و نه #تجلیل! برای تبرئهٔ خودمان امثال محمد را #تخطئه میکنیم و روایت جهاد او را با هزار اما و اگر سر میبریم.
💠💠💠
محمد را چگونه میبینیم؟
اگر قم نبود و #اکباتان بود! اگر خون دل نبود و خون پیکر بود! اگر موبایل نبود و انگشتر شکسته خونآلود بود! آنگاه محمد را چگونه میدیدیم؟
ما را #سوگوار آرمان و روحالله و علی خلیلی بار آوردهاند و نه #حماسهخوان. از حماسهٔ محمد تا کربلای #علی_خلیلی فقط به قدر تیزی یک خنجر فاصله است!
به راستی چرا تنها سرخی خون است که ما را بیدار میکند؟
💠💠💠
راستی که چقدر حلالیت از او طلب دارم!
نه فقط برای آشپزی ناشیانهای که برنجهای محلیشان را شفته میکرد، اما هنوز بر غذای حوزه ترجیح داشت!
و نه بهخاطر موتورسواری ناشیانهای که به زانویش آسیب زد، اما به رفاقتمان نه!
و نه حتی برای همه پلشتبازیهایی که حرصش را درمیآورد، اما غضبش را نه!
بلکه بهخاطر التماسهایی که برای #بیداری و #قیام من و امثال من میکند.
بهخاطر #تواصی به حق و صبرش، غافل از اینکه برای ما «قبرستاننشیان عادات سخیف» چیزی لذتبخشتر از خواب نیست...
#محمد در کربلای خود حسینی شد!
«داد از آن اختیار که ما را از حسین(ع) جدا کند»
✍ #امین_شغلی
@amin_shoqli
@qoqnoos2
ققنوس
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲ (قسمت بیستوسوم) «این راه، راه خدا
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت بیستوچهارم)
«خوشمزهترین قرمهسبزی جهان!»
مدتی این مثنوی تأخیر شد...
ما که نویسنده حرفهای نیستیم، غالب اوقات دچار یبوست قلم هستیم و گهگاه پیش میآید که ناپرهیزی کنیم و سیاههای به درازا بکشد...
تمام تلاشم را کردم صحبتهای آقا را تا فاصله مطلوبی، قبل از انتخابات به اتمام برسانم... اما با پایان بیانات آقا، جوهر قلم من هم خشکید...
انتخابات به اتمام رسید، دهها اتفاق ریزودرشت دیگر رقم خورد، رمضان هم سر رسید، اما...
چندین بار صفحه این قسمت را باز کردم، بالاوپایینش کردم، دو کلمه کموزیاد کردم و خارج شدم!
💠💠💠
من هنوز در آن روز رویایی ماندهام...
شراب طهور کلماتش به پایان رسید،
اما عطش ما فروکش نکرد...
کوتاهتر از همیشه بود، حداقل من اینگونه احساس کردم... برخلاف همه سالهای پیشین، اینبار کلاس فقط یک درس داشت... استاد از اول هم طی کرده بود:
«من یک مطلبی را آماده کردهام درباره مسأله «جهاد تبیین»... بحث من امروز این است؛ حالا هر مقداری که توانستیم و وقت بود.»
یک موضوع واحد، کوتاهتر از همیشه...
حس میکردم یک مظلومیتی در لابهلای اقتدار همیشگی کلمات، خودش را مخفی کرده... بگذاریم و بگذریم... باشد برای بعد...
💠💠💠
جمعیت به سمت جایگاه هجوم بردهاند و من در حال جمعکردن کاغذها و بساط خودم هستم، جمع میکنم و سعی دارم سریعتر بزنم بیرون و خودم را به گوشی برسانم، اما نمیشود... همین که بلند میشوم، تور میشوم! ایستادن همان و توقف همان... از گوشهوکنار، هر کدام به لهجهای از شهرهای مختلف، یکییکی نزدیک میآیند و گاه گله دارند و گاه نقد و نظری... چرا فلانی خواند و دیگری نخواند، چرا از استان ما کسی نخواند و از استان دیگری، هرسال میخوانند و... از ایندست سؤالها... سعی میکنم عجله خودم را بروز ندهم، تا میشود با صبوری بشنوم و اگر پاسخی بود، بیان کنم... از صحن حسینیه که میزنم بیرون، سرم را بلند نمیکنم تا در تور چشمان یکی دیگر گرفتار نشوم...، عدهای داخل برای نماز جماعت آماده میشوند و عدهای هم مانند من در مسیر خروج از حسینیه هستند... خروجی حسینیه به خیابانی است که بخشی از خیابان آذربایجان بوده و الآن داخل محوطه بیت قرار گرفته...، منتهی به این درب، هنگام خروج، خیلی منظم و مرتب، سبدهای بزرگ پلاستیکی زردرنگی را روی هم چیدهاند که بوی قرمهسبزی داخل آنها مستت میکند... چه بسیار دیدارهایی که مردم از شهرهای دور آمده بودند و سر ظهر گرسنه برگشته بودند؛ سید مظاهر گفته بود از چندماه پیش، همه دیدارهایی که به ظهر ختم شوند، پذیرایی ناهار برقرار است... ظاهراً دستور آقاست... و چه دستور خوشمزهای! دستور پخت خوشمزهترین قرمهسبزی جهان!
غذا را میگیرم و میزنم بیرون...
💠💠💠
بیرون حسینیه حلقهها درحالشکلگرفتن است... دور هر بزرگتری و یا چهرهتری، جمعی حلقه میزنند و از همین حالا نقد و بررسی اجراها شروع میشود...
فرصتی برای این حرفها ندارم، باید سریعتر مقدمات نشست #الی_الحبیب را فراهم کنیم، نگرانی اصلیام حضور اساتید است، حاج #مهدی_سلحشور که به خاطر امتحانات دکترا اصلاً نیامده تهران، حاج #مرتضی_طاهری و حاج شیخ #جواد_محمدزمانی قول دادهاند که خواهند آمد، حاج #احمد_واعظی و حاج #عباس_حیدرزاده هم که از بزرگترهای عضو جلسه هستند و خودشان میزبان... اما بازهم ازشان قول حضور گرفتهام... با این حساب چهار نفر از اعضای اصلی تصمیمگیری برای اجراهای دیدار قول دادهاند که بیایند، #سید_مظاهر هم جواب را در آبنمک خوابانده بود و امیدوار بودم که سری بزند...
💠💠💠
حاج #مرتضی_طاهری را میبینم و میچسبم تا جایی نرود و خاطرم جمع باشد که خواهد آمد...
در همین حین #محسن_عراقی سر میرسد و شیرجه میرود که دست #حاج_مرتضی را ببوسد، بعد هم خودش را لوس میکند... #حاج_مرتضی همانجا گوشش را میپیچد که مگر قرار نبود آن بیت را نخوانی؟
#محسن هم بلافاصله میگوید غلط کردم!
حاج #محسن_طاهری هم که مثل همیشه حسابی تیپ زده و اینبار یک پیراهن طرحدار خاص بر تن دارد، تلاش میکند رأی #حاج_مرتضی را بزند؛ میگوید الآن چه وقت جلسه است! من هم رویم را سفت میکنم و میگویم شما هم تشریف بیاورید...
همراه #حاج_مرتضی تا درب خروجی میآیم، گوشی را از بچههای حفاظت میگیرم و میزنیم بیرون... گوشی پشت هم زنگ میخورد، #میثم نگران و مضطرب، از بستهبودن درب محل نشست مستأصل است... تلفنی آرامَش میکنم و بلافاصله شروع میکنم به زنگزدن...
خاطرجمع میشوم که #حاج_مرتضی نخواهد رفت؛ حالا باید هم پیگیر حاجآقای #زمانی و #حاج_احمد باشم، هم اعضای جلسه و هم بازشدن درب محل نشست...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت بیستوپنجم)
«غنیسازی دیداریوم!»
قسمت بیستوچهارم که بعد از وقفهای منتشر شد، واکنشهای مختلفی در پی داشت،
حاجآقای #صابری_تولایی در گروه #رسالات با ملاحت و ظرافت، مدح شبیه ذمّی داشتند:
«غنیسازی اورانیوم شنیدید؟
این غنیسازی دیداریومه 😊
داره مثل عملیات والفجر میشه
۱، ۲، ۳، ۴، ۵ و... ادامه داره...»
عزیزی به «یبوست قلم» معترض بود که این واژههای بیتربیت از کجا آمدهاند!
برادر عزیزم شیخ #محمدعلی_رضاپور از بندی که گذاشتم و گذشتم، نگذشته بود:
«من مدتی است نگران همان مظلومیتم که گذاشتید و گذشتید... و چهقدر احساس گناه تمام وجودم را فراگرفته که گویا پسر فاطمه از ما دلگیر است...»
💠💠💠
محوطه مقابل بازرسی، همانجا که گوشیها را تحویل داده بودیم، بالاوپایین میروم و اسپند روی آتشم...
درب محل نشست همچنان بسته است، جمع احباب اندکاندک به محل قرار رسیدهاند و #میثم منتظر خبر من است...
زنگ پشت زنگ... اما کسی برنمیدارد... لابهلای تماس با #سید_مظاهر و #مصطفی، یکیدوبار هم به جوادآقای #محمدزمانی و حاج #احمد_واعظی زنگ میزنم... دیگر امیدی به آمدن آنها ندارم، بیشتر نگران جمع بچهها هستم و بازشدن درب محل نشست...
این وسط هرکدام از بچهها هم که خارج میشوند را به نبش آذربایجان هدایت میکنم...
💠💠💠
در این بین #مهدی_رسولی هم از راه میرسد، گپوگفت کوتاهی میکنیم... با خنده و شوخی، کمی چهرهاش را لوس میکند و میگوید قول مصاحبه کوتاهی به خامنهایداتآیآر دادهام، برم تا همین بغل و برمیگردم!
آنطرف کوچه جمع مهمانان لبنانی ایستادهاند و سیگار است که پشت سیگار، به آتش میکشند!
جوانی نورانی با کمی فاصله از آن جمع ایستاده، به طرف ما میآید، #حاج_مهدی معرفیاش میکند: «پسر #حاج_عماد، برادر #جهاد»
💠💠💠
#مجتبی_رمضانی هم که حسابی از جلسه امروز سرخوش است، ایستاده و منتظر است برای هماهنگی برگشت و...، پرواز کرمان دارد و به جلسه نمیرسد... یکطرف او زنگ میزند و یکطرف من... و هر دو از خبری که ساعتی بعد همه چیز را به هم خواهد ریخت، بیخبریم...
#میثم حسابی شاکی است، میگوید حداقل بیایید اینجا خودتان جواب ملت را بدهید...
آنقدر شماره #مصطفی و #سید_مظاهر را یکدرمیان گرفتهام، شستم درد گرفته! همراه #حاج_مرتضی راهی میشویم، در راه #حاج_مرتضی با شماره ثابت دفتر تماس میگیرد، پشت خط یکی میگوید بعد از دیدار، هنوز برنگشتهاند...
تا برسیم، چند نفری کنار جدولهای جوی آب کنار خیابان قورمهسبزی را زده بودند بر بدن... چند نفری هم ظاهراً با کمی ناراحتی رفته بودند؛ #اسلام_میرزایی و #هادی_خادم_الحسینی همراه با استاد #کلامی_زنجانی راهی قم شده بودند...
💠💠💠
بالاخره تلفن جواب میدهد و درب ساختمان بعد از یکساعت باز میشود...
بچهها جاگیر میشوند و جلسه شکل میگیرد... جمع خوبی حاضر هستند، #ابوذر_روحی، #مجتبی_سرگزی_پور و #محمدجواد_جامعی هم اولینبار است که در نشست حاضرند...
از آن روز خیلی گذشته، به گمانم #مصطفی_مروانی قرآن را میخواند، بچهها هم تا میتوانند همراهیاش میکنند، البته با چاشنی شوخی و مزاح...
#حاج_مرتضی شروع میکند، جمعبندیاش از جلسه مثبت است، آخرش میگوید: «خلاصه امروز حضرت آقا از جلسه شنگول بود!»
💠💠💠
هنوز جلسه خیلی جلو نرفته که حاج #سعید_حدادیان و پشت سرش حاج #حسین_هوشیار وارد جلسه میشوند؛ ظاهراً بعد از دیدار همدیگر را دیدهاند و با دعوت #حاج_حسین تشریف آوردهاند به نشست...
با رفتن #حاج_مرتضی، جلسه دست #حاج_سعید است، گفتوگوها گرم شده و بچهها یکبهیک میگویند و میشنوند...
وسط جلسه، #مهدی_رسولی با ایماء و اشاره، خبر انفجار کرمان را میدهد... از جلسه میزنم بیرون و بلافاصله با #امیر_اشرفی تماس میگیرم، از حدود سی شهید خبر میدهد، بعدتر میفهمم که این، آمار انفجار اول است...
از حال بچهها میپرسم، میگوید همه خوب هستند، اما دیری نمیکشد که پیامک میدهد:
«عادلم رفت»
و من در جواب فقط یک «یا زهراء...» میتوانم بنویسم...
ادامه دارد...
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
حاشیهنگاری دیدار ستایشگران اهلبیت(ع) با رهبر معظم انقلاب؛ ۱۴۰۲
(قسمت پایانی)
«با حاج سعید در فِدِرا»
خبر واقعه کرمان بین جلسه میپیچد... در هالهای از غم و ابهام و اضطراب جلسه ادامه دارد... خبر #عادل که میرسد، غم و اندوه مضاعف میشود، اگرچه در آن لحظه خیلیها هنوز نمیشناسندش... همه شیرینی دیدار و شادی روز میلاد به هم میریزد... اخبار و آمار ضدونقیض به طور طبیعی تا چند ساعت اول بعد از واقعه، ادامه دارد...
💠💠💠
یکی میگوید یادتان هست! روز شهادت حاج قاسم هم الیالحبیب داشتیم... راست میگوید... و چه روز عجیبی بود... چه نماز صبحی بود، صبحی که دقایقی قبل از هنگامه اذان، آن خبرِ همچنان باورنکردنی در رسانهها منتشر شد... در مسجد سرچشمه بودم... نفهمیدم نماز را چگونه به پایان رساندم...
💠💠💠
به هر ترتیب این نشست هم به پایان میرسد و بچهها راهی میشوند، عده کمتری صبر میکنند تا اذان بشود، نماز مغرب را بخوانند و بعد بروند... ما هم که به رسم ادب باید صبر کنیم تا آخرین نفر... همه رفتهاند، من ماندهام و حاج #سعید_حدادیان و #محسن_محمدی_پناه...
از درب ساختمان بیرون میزنیم، در حالیکه هر کداممان یکی از این زیلوهای سجادهای که دستپخت جدید #ماهد است، مانند موشک دوشپرتاب استینگر، به یادگار از این جلسه در دست داریم...
#حاج_سعید قصد خانه را دارد، میگویم ماشین من هست، اما کمی پیادهروی دارد، قبول میکند... سهنفری، پیاده راهی میشویم... خیابان دانشگاه را تا جمهوری بالا میرویم و بعد هم به سمت شرق، دو ضلع مستطیل را پیاده گز میکنیم تا به ماشین برسیم... #حاج_سعید در راه از دیدار میگوید، از اجراها، از خاطرات، از اساتید، از... بیوقفه و پرجذبه با همان صدای حجیم و لهجه تهرانی.
در این بین با #محمدحسین تماس میگیرد و با لحن پدرانه، به گمانم از نبودنش گلایه میکند و گزارشی از دیدار میدهد. رابطه پدرپسریشان همیشه برایم جالب توجه بوده... همین که امثال #حاج_سعید فرزندشان را در طریق پدر حفظ کردهاند جای ستایش دارد، ولو در سبک و سیاق دیگری...
💠💠💠
سوار ماشین میشویم، روی نقشه نزدیکترین نقطهای که به خانه #حاج_سعید به ذهنم میرسد، خانه مداحان است، در راه مقصد را میزنم و حرکت میکنیم...
تلفنش زنگ میخورد، #حمید_رضوانی است، تحلیل خودش را از دیدار ارائه میدهد، صدایش کموزیاد به گوش میرسد، #حاج_سعید بخشی را میپذیرد و بخشی را هم نه...
میرسیم به سر خیابان #مشکی، میگوید بپیچ سمت راست و روبهروی خیابان استقلال میگوید همینجا بزن کنار... در بهت و حیرت در #ساندویچی_فِدِرا مهمانمان میکند! از این ساندویچیهای قدیمی که باید گوشه مغازه، روی لبه چوبی کنار دیوار، سرپا نوشجان کنی!
بعدتر #مرتضی میگوید #فدرا معروفترین ساندویچی محله فخرالدوله تا سرچشمه است؛ #حاج_سعید چنان با آبوتاب از کیفیت فدرا تعریف میکند که احساس میکنی در بهترین رستوران تهران، قرار است باکیفیتترین غذای آن شب را میل کنی...
سه عدد یونانی سفارش میدهد و تا ساندویچها آماده شوند، یک پرس سالاد اولویه هم دستگرمی میگیرد تا در این فاصله، بیکار نمانیم! معلوم است زیاد به اینجا رفتوآمد دارد، با بچههای مغازه، کَل آبی و قرمز راه میاندازد و فضا را دست میگیرد...
💠💠💠
هنگام خروج، #حاج_سعید چند ساندویچ را هم که برای خانه سفارش داده میگیرد و سوار ماشین میشویم...
به سمت منزل، باید برویم سمت مجلس و از پایین دور بزنیم، حاج سعید میگوید هفت شهید مجلس را طواف میکنیم...
از آنجا به سرچشمه میروم، مراسم بزرگداشت روز زن و میلاد حضرت زهراء(س) است... داخل تالار که میشوم، #سیداحمدعبودتیان که روی سن میکروفوندردست مجلس را اداره میکند، همین که چشمانش به درب میافتد، با تسلیت شهادت #عادل خیرمقدم میگوید...
برگزیدگان مهرواره هم نرمنرمک از دیدار رییس مجلس برمیگردند به سرچشمه و برخی وارد تالار میشوند، #علی هم میرسد... همان انتهای تالار در عوالم خودم هستم، #مرتضی یکطرف و #علی هم طرف دیگر نشستهاند... عجب روز عجیبی بود...
از صبح که در خیابان کشوردوست با خانواده خداحافظی کردیم، تا الآن ندیدمش، مثلاً روز زن بوده...
💠💠💠
از همان روز گفتوگوها درباره دیدار گرم است، در جمع همرزمان هم نظرات مختلف است:
#جواد_قربانپور:
«افول اجراها امروز در بیت رهبری تأسفبار بود، تأسفاً شدیداً.»
#سیدرضا_نریمانی:
«به نظرم دیدار امسال اتفاقاً خیلی خوب بود، طلایی بود، هم اجراها و هم سرود همخوانی.»
حاج #محمدرضا_بذری:
«...اجراها عالی بود، بهجز یکیدوتا اجرا، اشعار و مضمون در اوج بود...»
#محمدجواد_جامعی:
«...حیف که حلاوت این دیدار هم برای آقا و هم برای مداحان با قضیه کرمان تلخ شد.»
و میرویم تا سال بعد و دیداری دیگر... و تو تلاش میکنی شاید فیض دیدار امتداد بیشتری یابد...
تمام
✍️ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
هدایت شده از هیات شهدای گمنام
🔰 اولین قرار هفتگی در سال ۱۴۰۳
#هیأت_شهدای_گمنام
💠 یازدهمین سالگرد درگذشت مرحوم قاسم حسینآبفروش
و یادبود
پدر مرحومش احمد حسینآبفروش
مادر بزرگوارش مرحومه رقیه سیاح
برادر مرحومش محسن حسینآبفروش
مرحومه فاطمه سیاح
مرحوم حاج حسین کولجی
🔹جلسه قرآن: برادر اصغریها
🔹بیان احکام: حجتالاسلام پیردهقان
🔹سخنران: حجتالاسلام خضری
🔹با نوای: کربلایی علیرضا شالی
▫️پنجشنبه، ۲ فروردین ۱۴۰۳
▫️همزمان با اذان مغرب و عشاء
▫️مسجدالنبی،شبستان امیرالمومنین
🆔 @Heyat1342
«انگار که هرگز نبودهاند...»
(دلنوشته حجتالاسلام #علی_اکبر_براتی درباره فاجعه بیمارستان شفا)
برخی خبرها آنقدر تلخ و ترسناکاند که آدم ساعتها مینشیند، مبهوت نگاه میکند به امید تکذیب...
💠💠💠
الجزیره به نقل از یک شاهد عینی از حمله سربازان اسرائیلی به چند زن در محاصره بیمارستان شفا، تجاوز و سپس قتل آنها خبر داد...
💠💠💠
خبری که با اقدامات هفته اخیر صهیونیستها در بیمارستان شفا مثل محاصره، دستگیری ۸۰۰ نفر و کشتار بیش از ۲۰۰ نفر چیز عجیبی نبود!
هرچند بعدش خبرگزاری دیگری این خبر را کار نکرده، حماس هم که صبح بعد برای بیمارستان شفا و نسلکشی صهیونیستها خطاب به جهانیان بیانیه صادر کرد، اشارهای به این موضوع نکرد...
وزارت بهداشت غزه و هلال احمر غزه هم بیانیهای صادر نکردند...
💠💠💠
همان بهتر که فکر کنیم خبر دقیق نیست، یا هنوز در حال بررسی است...
انگار که درستوغلطش برای تصور آنچه در غزه میگذرد فرقی دارد...
کشته و مفقودیها به بیش از ۴۰هزار نفر رسیده، در حالی که کل شهدای فلسطین در تاریخ ۷۵ساله چیزی بیش از ۵۰هزار نفر بود!
مرگ کودکان از سوءتغذیه به بیش از ۱۰۰ نفر رسیده،
بیش از ۲میلیون نفر رسماً گرسنگی میکشند و هزاران عددهای تکراری دیگر...
گویا تا الان نه تجاوزی بوده، نه دریدن پیکرها از قبرها، نه تانکها و بمبها...
💠💠💠
از روز ۱۷۰ام هم گذشتیم...
دیگر همه چیز عادیتر از دیروز است...
حالا دغدغه مسلمین جهان برای جزءهای عقبافتادهشان از ختم رمضانی قرآن،
بیش از نگرانیشان برای وعدههای عقبافتاده غذایی در نوار غزه است.
نگرانی زنان بسیاری از امت رسولالله برای انتخاب پخت غذای سحری فردا،
بیشتر از نگرانیشان برای مادران غزه شده که گوشتهای سوخته اطفالشان را در پلاستیک جمع میکنند.
امروز صیام و گرسنگی مردان در سراسر بلاد اسلامی،
آنها را به یاد ساعتهای باقیمانده تا افطار میاندازد اما به یاد گرسنگی مسلمین غزه نه!
والدین بچههای ناز لطیفی که هنوز به تکلیف نرسیدهاند،
وقتی اندک زحمت و اذیت کودکشان در روزه کلهگنجشکی را میبینند،
تاب نمیآورند
و اصرار میکنند که غذا بخورد،
ولی لحظهای برای ماهها گرسنگی اطفال غزاوی بغض نمیکنند.
جوانها کتب اخلاقی میخوانند،
شیعیان ابوحمزه
و سنیان رکعتبهرکعت تراویح،
اما کسی برای نوامیس مسلمین زیر یوغ یهود فریادی برنمیکشد.
قحطی شده،
امکانات پزشکی نیست،
خانهها تخریب شده،
مساجد خاکستر شده،
همه اما کنج محراباند.
جهان اسلام مرده
و در تابوت خفته
و حتی غیورمردی نیست که بر جنازهاش نماز بگذارد،
نه دُوَل اسلامی رگ غیرتی برای حمایت و نُطُقکشیدن دارند
و نه حتی عموم مسلمین مواسات و همدردی با مسلمانهای زیر بمب و آوار غزه فراموششده دارند.
انگار که هرگز نبودهاند،
نه دیگر تیتر خبرهایند و
نه موضوع یادداشتها،
نه در دعاهای جمعی مساجد میشود یافتشان و
نه در محتوای مجازی تایملاین جهان اسلام،
سفرههای افطار در پنجاه و دو مملکت اسلامی روی خون اطفال غزه پهن شده،
انگار هیچکس به یادشان نیست.
هیچکس!
💠💠💠
چه خوب گفته بود آن خبرنگار فلسطینی که این بدترین ماه رمضانی نیست که بر امت مسلمان میگذرد بلکه بدترین امت مسلمان است که ماه رمضان بر او میگذرد.
✍🏻 #علی_اکبر_براتی
با اندکی تغییر
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
«یک نفر فارغ از معادلهها...»
(شعری از محمدحسین ملکیان)
جنگ یک جدول تناسب بود، تا جوابش همیشه این باشد
پدرم ضربدر چهلدرصد، حاصلش بخش بر زمین باشد
عدهای را ضریب منفی داد، عدهای را به هیچ قسمت کرد
تا هرآنکس که سوءنیت داشت، تا ابد زیر ذرهبین باشد
یک نفر فکر آب و خاک که نه، در پی نان و آب بود از جنگ
خطر جبهه را خرید به جان، تا پس از جنگ خوشنشین باشد
یک نفر پشت خاکریز خودی، لشکرش را که در محاصره دید
سر خود را گذاشت روی زمین، تا دعاگوی سرزمین باشد
یک نفر فارغ از معادلهها، بیخیال تمام مشغلهها
روی میدان مین قدم زد تا، ته این سطر نقطهچین باشد
در جواب کسی که میگوید، پدر از جنگ دست پُر برگشت
هر دو تا آستین او خالیاست، تا جوابش در آستین باشد
همقطار پدر که عکاس است، گفت در هشتسال جبهه و جنگ
حسرتش ماند بر دلم یک بار، پدرت رو به دوربین باشد
✍ شاعر: #محمدحسین_ملکیان
هدایت شده از احرار | هیأت و جهانیاندیشی
40.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ « نان خونین »
🎙 حاج مهدی رسولی
#غزه_تنها_مونده
#تماشاچی_شدیم_آخرکار
🏳 هیأت ثارالله زنجان
@sarallahzanjan
💠 احرار | هیأت و جهانیاندیشی
✅ @ahrar1542
یک کار تمیز و قشنگ از بچههای مسجد فاطمه زهراء(س)؛ کاری که میتواند در سایر مساجد هم تکرار شود؛ #مسجد باید محور #پیوندهای_اجتماعی باشد؛ چهقدر خوب که به #نمازگزاران_مسجد هویت دهیم:
🇮🇷 ویژه مراسم بزرگداشت روز "جمهوری اسلامی ایران" 🇮🇷
🔹و دومین سالگرد ارتحال حجةالاسلام حاج شیخ #اسدالله_قدس
🔸و یادبود برخی از متوفیان نمازگزار مسجد فاطمه زهراء(س)
🔹 به کلام:
حجةالاسلاموالمسلمین #احسان_کرمانشاهانی
🔸 با نوای:
حاج#علی_فرمانی 🕣 زمان: شنبه|۱۱فروردین۱۴۰۳|ساعت۲۰:۳۰تا۲۲| 🕌 مکان: قزوین|خیابان عبید زاکانی|قدمگاه شهداء|مسجد فاطمه زهراء(س)| #کانون_فرهنگی_هنری_توحید #مسجد_فاطمه_زهرا_علیها_سلام 🆔 @kanoonetowhid
«در رمضان امسال، #نجیب_باروَر، ستاره شعر هندوکُش، چگونه غربیها را عصبانی کرد؟»
(یادداشتی از استاد عزیزم حجتالاسلام #محمد_عشایری_منفرد)
#نجیب_باروَر شاعر جوان افغان، امسال در افطاری شاعران، قبل از قرائت شعر خودش، در هنگام عرض سلام به محضر آیتالله خامنهای، ایشان را نه فقط رهبر ایران بلکه «رهبر فارسیزبانان جهان» خواند! همین یک کلمه #نجیب_باروَر، کافی بود تا خبرگزاریهای ایرانستیز و نانجیب، این خبر را طوری بازتاب بدهند که با تحریک قومیتیِ همسایگان ایران، آنان را دلآشوبِ ایرانهراسی کنند.
❓ آیا واقعاً این یک کلمه، این قدر وحشتآور بود؟
آری، وحشتآور بود! برای اندیشکدههای انگلستانی و فرانسوی، که پس از 1990 میلادی توانستند با دادن راهنماییها و مشاورههای توطئهآمیز به ترقیخواهان ترک، خط و زبان فارسی را که قرنها زبان رسمی عثمانی بود، در قلمرو عثمانی از بین ببرند، این سخن واقعاً وحشتآور بود!
برای غربیهایی که از پنج قرن پیش تا به امروز، ابتدا از طریق استعمار کلاسیک (و به صورت کاملا آشکار)، بعدها از طریق استعمار نو (و به صورت خزنده) و همین امروز نیز از طریق استعمار فرانو (و به صورت مخفیانه) در تلاش هستند که زبان فارسی را در شبه قاره هند از بین ببرند، شنیدن این جمله، آن هم از زبان یکی از ستارگان شعر امروز افغان، جداً وحشتزا بود!
🔸راستش، زبان فارسی، تنها زبانی بود که پس از استیلای اعراب مسلمان بر آسیا و آفریقا و بخشهایی از اروپا، در زبان عربی مضمحل نشد و توانست پایدار بماند. بعد از فروپاشی خلافت اسلامی نیز باز همین زبان بود که از قلمرو عثمانی تا دورترین نقاط شبه قاره هند به عنوان زبان رسمی حضور داشت. کار زبان فارسی در سرزمین هند به جایی رسید که حتی رامایانا (متن حماسی هندوها) و دیگر کتابهای مقدس هندوها، از زبان مقدسشان (سانسکریت) به زبان فارسی ترجمه شد! در سرزمین عثمانی زبان فارسی بدان پایه رسیده بود که شاهان و شاهزادگان عثمانی به فارسی شعر میسرودند و شاهنامهخوانی در دربارِ عثمانی رواج داشت! حتی در عصر جنگهای عثمانی با صفویه، شاعرانی که از شاهان صفوی رنجیده میشدند به سرزمین عثمانی میگریختند و میهمان سلطان عثمانی میشدند!
🔻 غربیها از وقتی به مشرق زمین رسیدند، فهمیده بودند که مهمترین مانع استیلای آنها بر شرق، انسجام ملتهای شرقی است. این را هم فهمیده بودند که زبان مشترک، مهمترین عنصر همدلکننده و انسجامدهنده این ملتها است. برای همین همه سعی خود را برای از بینبردن این عنصر انسجامدهنده به کار گرفتند و زبان فارسی را در آسیای صغیر و بخشهایی از هند، از رونق انداختند!
برای همین است که امروز وقتی صدای #نجیب_باروَر در بخارا و بلخ میپیچد و «انسجام فارسیزبانان با گفتمان آیتالله خامنهای» را از خلوت به جلوَت میکشاند، به وحشت میافتند!
#نجیب_باروَر به آنها فهماند که در عصر بیداریِ فارسیزبانان، با گفتمان این رهبر فرهیخته، نقش تمدنی زبان شناخته شده، رابطه ادبیات و انقلاب درک شده، نسبت بین دین و زبان فهمیده شده، زبان فارسی به آواز علن، زبان دوم جهان اسلام معرفی شده و نهایتاً افق آینده زبان فارسی نیز به عنوان یکی از مهمترین زبانهای علمی جهان طراحی شده است!
حالا جالب این است که رهبر این گفتمان، زبان مادریاش اصلا فارسی نیست بلکه ترکی است! یعنی گفتمان این رهبر، از ذاتیات یک «فضیلت ضداستعماری» است نه از عوارض یک «رذیلت قومگرایانه»!
✅ آری چون با خویشتن خلوت کنند، به سبب خشمی که از شما بر دل دارند، انگشتان خودشان را به دندان میگزند! بگو از این خشم بمیرید ﴿و إِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الْغَيْظِ ۚ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُم﴾!
✍️ #محمد_عشایری_منفرد
حوزه علمیه قم؛ ۱۰ فرودین ۱۴۰۳
@ashayerimonfared
«یاٰ مُلَقِّنْ»
(روایت برادر عزیزم آقا هادی سعیدیفرد از شب نوزدهم رمضان)
قسمت ۱از۲
{عرض تبریک برای راهاندازی «کانال اختصاصی» و آرزوی توفیق...
کاش همه #راوی شویم...
شاید این اولین گام برای #جهاد_تبیین باشد
#باید_نوشت...
از دست بنده کار زیادی برنمیآید، جز اینکه قول دهم، اگر کانال هر #برادری راه افتاد، در همین کلبهخرابه کوچک به همین ۸۸۰نفر عضو وفادار معرفی کنم}
چندین سال میشود شبهای قدر برای من از یک فایل تصویری ۶دقیقه و ۱۱ثانیهای آغاز میشود.
همان فیلم شب #مبعث سال۹۱ در حرم امام رضا(ع)، همان جلسهای که #حاج_فیروز_زیرک_کار با همان لهجه شیرین، طوفان به پا میکند و بیتکلف شاهکار میثم ِاهلبیت، استاد #غلامرضا_سازگار را میخواند.
همان جلسهای که #حاج_منصورِ عبابهدوش و حاج #جواد_حیدریِ پراشک و #حاج_محمودِ ِمنقلبشده را محو تماشای صحبتِ عاشقانه و خودمانیِ #حاج_فیروز با رب بخشنده و امامِ مهربان خود کرده است.
«اینجا گناه بخشند
کوهی به کاه بخشند...»
ظاهراً عملی به اعمال #شب_قدر ما اضافه شده بود...
دیگر به نزدیک مسجد رسیده بودم، ماشین را دورتر از محل همیشگی پارک کردم و به سمت قرار روانه شدم...
سخنرانی شروع شده بود، مثل همیشه شلوغ، جای سوزنانداختن نبود و منِ جویای جا، کنجکاوانه و در نهایت سرعت به دنبال مکانی برای جلوس، ظاهراً بابِ رحمت از ابتدای امشب باز شده بود، یک محل استقرار مناسب به چشمم خورد، بیمعطلی مستقر شدم...
صحبت منبر از لحظاتی بود که لنگر آسمان و زمین، میهمان دختر مظلوم خود حضرت #ام_کلثوم بود، آن روایت معروف را میگفت که حضرت به نازدانهاش متذکر شد که چرا دو طعام در سفره علی!، یکی را از سفره بردار!
خواست تا نمک را بردارد، پدر فرمود شیر را بردار که شایستهتر است!
همین یک مثال دوخطی کاملاً کافی بود برای تفاوتِ بینهایت سال نوری ما با میزانالاعمال!
▫️▫️▫️
با شنیدن این روایت نمیدانم چرا یاد #الغارات افتادم و یاد ماجرای #خلخال_پای_زن_یهودی و بلافاصله غمِ #غزه مثل آوار بر دلم خراب شد!
هم خجالت میکشیدم از #علی که سنگش را به سینه میزنیم و هم تعجب میکردم از اینکه چرا ما هنوز زندهایم!
چهقدر دور شدیم از علی، نمیدانم!
ولی آنقدر فاصله گرفتهایم که میشنویم بیمارستان المعمدانی را بمباران میکنند،۳۳هزار نفر تا امروز کشته میشوند، به زنِ باردار جلوی چشم همسر و فرزندش تعدی میشود و... و ما هنوز زندهایم و کَکِمان هم نمیگزد...
گمان میکنم سنجه خوبی برای متراژ فاصله ما با علی، این شهید عدالت باشد...
سخنرانی را با این فکرها به پایان رساندم...
✍🏻 #هادی_سعیدی_فرد
با اندکی ویرایش و تغییر
@hadisaeedifardd
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
«یاٰ مُلَقِّنْ»
(روایت برادر عزیزم آقا هادی سعیدیفرد از شب نوزدهم رمضان)
قسمت ۲از۲
نوبت #جوشن_کبیر بود... #تکنولوژی خیرش در #شب_قدر هم به ما رسیده، چند سالی است که مفاتیح زیر بغل نمیزنم و دست به دامان نرمافزار مفاتیح #باب_النعیم گوشیهای اندرویدی میشوم...
تا مفاتیح را باز کردم، چشمم به پنجره «آخرین مشاهده من» که در صفحه اصلی نرمافزار بود، افتاد:
«آخرین مشاهده من: زیارت امام حسین(ع) در ۱۵شعبان»!
همین نیمنگاه کافی بود که در کسری از ثانیه فاصله ۷۴۹کیلومتری #ارومیه تا #کربلا را طی کنم و تمام خاطرات سفرِ یادگاریِ یکماه قبل من به همراه جمعی از رفقای #حوزه_هنری به کربلا در نیمه شعبان را مرور کنم...
شاید خیلی ها هم مثل من فقط سالی سهبار و آن هم در این سهشبِ قدر مزاحم جوشن کبیر میشوند، اما گمان میکنم برای اهل معنا همین سهبار هم جوشنی کبیر برایشان بسازد که جانشان را در جنگ با شیطان و از گزند گناه در امان نگاه دارد...
هر بار که #جوشن_کبیر می خوانم، یک اسم از اسامی ربالعالمین بیشتر از بقیه به چشمم میآید و توجهم را جلب میکند...
شب نوزدهم امسال، آن اسمی که دلم را به سوی خودش بیشتر جذب کرد، «یاٰ مُلَقِّنْ» بود، ترجمهاش میشد:
«ای دلبر»!
آنقدر ذوقزده شده بودم که مثل بچهها #وفا را که کنارم نشسته بود، با «وصفِ عیش» خودم در لذتبردن از «ای دلبرِ» جوشن، به یک «نصف عیش» در بین قرائت دعا مهمان کردم.
▫️▫️▫️
از ایرادات استفاده از نرمافزارهای مفاتیح این است که شما باید، هم تمرکز کنید روی متنِ دعا و هم چشم بپوشانید از پیامهایی که در حین قرائت دعا به سمت گوشی روانه میشوند...، اما در بین پیامهایی که هرچند دقیقه یکبار ظاهر میشدند، چشمم به پیامی از #آقا_محمد افتاد. با خودم گفتم احتمالاً #شعر جدید خودش را فرستاده، پیام را باز کردم، شعرِ #سید_حمیدرضا_برقعی بود، گوشهای از دلم را در کوچههای #جوشن_کبیر، در #ارومیه گذاشتم و یا شعر #سید_حمیدرضا تا #کوفه و #مدینه رفتم، چرخی زدم و روضه مصور دیدم و برگشتم به مسجدِ خودمان:
«...کوفه لبریز از مصیبت بود
باد در کوچه نوحهخوان شده بود
شور افتاد در دل زینب
پی بابا دلش روان شده بود
در و دیوار التماسش کرد
در و دیوار مهربان شده بود...»
▫️▫️▫️
دعا که تمام شد،نوبتِ #پنیر_سبزی با نان سنگک، شده بود... همان قوت غالب شبهای قدرِ مسجد ما، البته فُرجهای هم بود برای نماز شب احیاء و تازهکردنِ گلو و صله رحم بچههای #هیأت و تبریک عید و...
▫️▫️▫️
قطعاً #روایت مابقی شب نوزدهم #رمضان ۱۴۰۳ برایم لذتبخش است ولی هر چه میکنم ظاهراً رشته افکارم در همان قسمت #غزه گره خورده است، ترجیح میدهم کمی بیشتر #روضه انسانیت بخوانم و اعلامیه فوت #غیرت_اسلامی و #تعصب_عربی پخش کنم و خاک بیشتری روی تابوت #حقوق_بشر بریزم...
✍🏻 #هادی_سعیدی_فرد
با اندکی ویرایش و تغییر
@hadisaeedifardd
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2
هدایت شده از کانال رسمی حاج حسین یکتا
اینجا راهیان نور سال هشتاد و سه است
و سردار زاهدی بیست سال پس از این عکس
با نمره قبولی بیست؛ از دانشگاه جهاد و شهادت
فارغالتحصیل گردید!
او که فرماندهی تیپ قمر بنیهاشم
و لشکر امام حسین را نیز در کارنامه داشت
حالا لبخند رضایت قمر بنیهاشم
و آغوش گرم امام حسین را
در ادامه خواهد داشت!
ما اگرچه از امشب داغ بر دل داریم
اما خواب به چشم نداریم
چرا که گذشته ما گواه این است
که ما روی خاک کشورمان بسیار حساسیم!
•| @hosseinyekta_ir |•
«شهر عبرتها»
(شعر زیبایی از برادر شاعرم یوسف رحیمی)
با من این شهر را تماشا کن
شهر بُهت است، شهر عبرتها
کوچههایش غریب و رازآلود
دارد این کوچهها حکایتها
فصل اندوهگینی از تاریخ
بین این کوچهها رقم خورده
چه قرار و مدارهایی که
چون در خانهها به هم خورده
در هر خانه را که میکوبی
با تو رازی نهفته میگوید
در هر خانه را که بگشایی
حرفهایی نگفته میگوید:
کوچهها گرم رفت و آمد بود
غرق در رفت و آمدی مرموز
بوی فتنه به گوش میآمد
که به چهره نقاب داشت هنوز
گوش این شهر پر شد از پچپچ؟
یا صدای چکاچک شمشیر؟
زخمهایی عمیق زد دشمن
زخمی از جنس فتنه و تزویر
لشکر مخفی شیاطین داشت
شهر را از دروغ پر میکرد
نیزههای فریب و فتنهگری
عزم این شهر را ترور میکرد
بگذر از کوچههای سرگردان
حال این کوچهها دگرگون است
سوی مسجد شتاب کن، انگار
دل تنگش هنوز پر خون است
دیده با چشم خود، مجاهدها
یک به یک لب به شکوه وا کردند
باز یاران همدل دیروز
غُر زدند و گلایهها کردند:
این یکی گفت: فصل رفتن نیست!
فصل کِشت است، فصل محصول است
فصل بازار و کسب و کار، آخر
ترک شهر و دیار معقول است؟
آن یکی گفت: خستهایم از جنگ
آه دیگر نبرد کافی نیست؟
آن همه دوری از زن و فرزند
آن همه رنج و درد کافی نیست؟
حرفها بوی بیوفایی داشت
هر کس آنجا بهانهای آورد
عاقبت شام، زهر خود را ریخت
عاقبت کوفه کار خود را کرد
جَبَلُ الصّبر لب به شِکوه گشود
داغ دل بود یا گدازۀ درد؟
داشت از هُرم درد دلهایش
مسجد کوفه نالهها میکرد
آه ای مردم نمکنشناس!
چه به روز دل من آوردید؟
اُف به عهد شما ریاکاران
که دلم را همیشه خون کردید
چه شده دشمنانتان در شام
اینچنین همدلاند و همپیمان
چه شد ای قوم، وقت یاری حق
دلپریشان شُدید و نافرمان؟
منبر از داغ او پریشان بود
ماند محراب و چشم خونبارش
در و دیوار هم به خود لرزید
تا به گوش آمد أینَ عمارش
چقَدَر خطبه خواند با دلِ خون
چقَدَر شِکوه کرد با دلِ تنگ
دل آن شهر مرده بود اما
«نرود میخ آهنین در سنگ»
أینَ عمار؟ نیست در کوفه
مرد صبر و بصیرت و تبیین
أینَ مالک؟ هنوز هم تازهست
داغ قرآن ناطق و صفین
نکند باز در همین کوفه
فتنه برپا کنند بدعهدان
در شب تار و تیرۀ این شهر
ماه سرنیزهها شود قرآن
با من این شهر را تماشا کن
گاه تاریخ میشود تکرار
شهر رنگ و درنگ و عبرتهاست
کوفه، باقیست یا اُولِی الاَبصار
✍🏻 #یوسف_رحیمی
☑️ @karavanedel
☑️ @Yusof_Rahimi
«برای دخترک شهرک اکباتان...»
قسمت ۱از۲
این شبها برای خیلیها دعا کردیم...
برای خیلیها، از اقوام و آباء و اجداد تا اولاد و اصلاب... از ارحام و احباء و اصدقاء تا اعوان و انصار و اولیاء...
اما شاید بعضی باشند که این روزها دعاگوی کمتری داشته باشند...
▫️▫️▫️
شب بیستویکم، در همین افکار بودم، که کنج حرم سیدالشهداء(روحیلهالفداء)، شروع کردم به دعاکردن و نوشتن این وجیزه... چندخطی در این حرم و چندخطی در حرم حضرت ساقی(سلاماللهعلیه)... در رفتوآمدهای بین دو حرم بود که در سحر بیستوسوم، تمامش کردم...
▫️▫️▫️
بعد از دعا برای همه احباب، همه شهداء و اولیاء، همه خوبان عالم... دعا کردم... متفاوتتر از همیشه... البته نه! خیلیوقتها اینگونه بوده... اما این بار تفاوتش در بیان صریح مصادیق بود...
دعا کردم...
دعا کردم برای آقای #امجد...، برای امجدی که هنوز جای خالی عرفههایش در مسجد آیتالله #بهاءالدینی، نمود دارد... امجدی که هنوز زیرزمین مدرسه شهید صدوقی، خاطرات درس اخلاقش را به یاد دارد، امجدی که در پیادهرو کنار دانشگاه تهران، عصا میچرخاند و جمعی از اساتید و دانشجویان در پیاش «علیعلی» میگفتند...
دعا کردم که کاش #امجد هم برگردد...، برای خدا که کاری ندارد... خدایا به حق تمام دلهایی که یکروز با نفَس #امجد تکانشان دادی، دل او را هم این شبها بلرزان...
برای #مهدی_نصیری...،
دِ لامصب! بعد از دهبار اسبابکشی، هنوز آرشیو #صبح را به دندان کشیدهام و در انباری نگاهش داشتهام...
تو دیگر چرا...
تو که روزگاری با «اسلام و تجدد»، از ذهن دانشجوی این کشور، رفع حیرت میکردی... تو چرا گرفتار «عصر حیرت» شدی؟
برای #سیدحسن_آقامیری...، برای سیدحسن آقامیریِ راهیان نور، برای سیدحسنِ فاز یک شهید صدوقی که وقتی هنوز اردوی جهادی مد نشده بود، با طلبههای مدرسه، عازم #بازُفت شده بودند... اینکارهها میدانند اردوی جهادی بازفت در سال هشتاد، یعنی چه... #محمد_نوری_زاد را هم برده بودند که مستند بسازد مثلاً...
گفتم #نوری_زاد، آخ از #نوری_زاد، آه از #نوری_زاد...
برای #محمد_نوری_زاد هم...، هنوز بعضی از بچههای هیأت دستنوشتهاش را بعد از آن «شب خاطره» رویایی، نگه داشتهاند: «زیارت عاشورا را بخور! نه بخوان...» پس چرا خودت نخورده بودی؟
یادواره شهدای #مدرسه_حقانی را یادت هست؟
تو که فقط خودت نبودی! صدایت را چه کنیم؟ نریشنهای روایت فتح را چه کنیم؟ به چه کسی بگوییم «ما اهل مسجدیم»؟ به که بگوییم «ما مرد جنگیم»؟ «پرچمهای قلعه کاوه» را کجا بکوبیم؟
«شبهای رمضان»ت این شبها بیشتر میسوزاندمان...
آقای نوریزاد! «بیایید زیارت جامعه بخوانیم»! «...بخوان، با صدای بلند بخوان»...
برای #حسین_قدیانی...، به حق «قطعه بیستوشش»ش، «نُهِده»ش، بهحق «آرکیوهشتادوهشت»ش، بهحق «ماشالاحزبالله»ش...
در یکی از همانروزها که #احسان زیر پروبالش را محکم گرفته بود، گفتم یک نوریزاد خفته در زیر این واژهها پنهان شده است... اما نمیدانم چرا کاری نشد، شاید هم شد... شد و نشد آنچه باید میشد...
برای همه فرزندان شهدایی که جای خالی پدرانشان بالای سرشان پر نشد که نشد...
برای #محمود_احمدی_نژاد...، برای همان چند برگی که از صحیفه بلند حضرت روحالله، ورق زد... برای همه امیدی که در دلهای بسیاری زنده کرد و با هزار گلایه و افسوس از زندهبهگورکردن آن همه امیدِ سربرآورده از دل خاک...
برای #محمدتقی_اکبرنژاد...، برای آن همه دغدغه انقلاب، برای آن همه دغدغه تحول، برای آن روح ناآرام، برای آن همه... چه میگویم من... چه میشود ما را... خدایا چه میشود ما را که از زمینخوردن یاران یا همقطاران دیروزمان، دلشاد میشویم...
یاد #محمدجواد_اکبرین میافتم، یاد کمیلهایش... نمیدانم هنوز هم کمیل میخواند یا... نمیدانم این شبها در کدام حسینیه پاریس قرآن به سر میگیرد... شاید هم آبوهوای پاریس، هوای قرآن را از سرش پرانده باشد... به حق خوندلهای حاج #سید_رحیم_توکل... برای محمدجواد اکبرینش...
برای معصومیت ازدسترفته #معصومه_علینژاد، برای معصومه مسخشده، معصومه مسیحشده... خدایا برای تو که کاری ندارد، به حق خون دلهای مادرش، خواهرش، خانوادهاش... نمیشود امشب برای دل او هم کاری کنی؟
ادامه دارد...
✍ #رحیم_آبفروش
@qoqnoos2